شاگردان مکتب نبوت

فهرست کتاب

اما داستان مسلمان شدن او:

اما داستان مسلمان شدن او:

هنگامی که خداوند اسلام را در دل عمرو بن عاص سانداخت، برای ملاقات با رسول الله و دخول در اسلام از مکه خارج شد.

عمرو سمی‏گوید: با خالد بن ولید مواجه شدم و آن زمان اندکی قبل از فتح مکه بود و او از مکه می‏آمد، گفتم: کجا می‏روی اى ابوسلیمان؟ گفت: بخدا قسم راه را یافته‏ام. آن مرد(محمد ص) پیامبر است و من می‏روم تا اسلام بیاورم، تا چه وقت(حقیقت را نپذیرم)؟ گفتم: قسم بخدا من نیز تنها برای اسلام آوردن آمده‏ام، پس وارد مدینه شدیم و نزد رسول الله صرفتیم و خالد جلو رفت و اسلام آورد و بیعت کرد و من نیز نزدیک شدم، و گفت: ای رسول خدا من در صورتی بیعت می‏کنم که گناهان قبل من بخشوده شود، اما گناهان مابعد را نمی‏دانم. رسول الله صفرمود: ای عمرو بیعت کن، چرا که اسلام تمام گناهان قبل را می‏بخشد و هجرت نیز گناهان قبل از خود را قطع می‏کند.

گفت: بیعت کردم و سپس رفتم[٧٩].

وقتی که خالد همراه عمرو بن عاص مسلمان شد، پیامبر صگفت: مکه جگر گوشه‏هایش را به سوی شما می‏اندازد، و پیامبر صفرمود: خداوندا خالد را بخاطر آنچه که در مخالفت تو و راه حق انجام داده است، بیامرز.

خالد گفت: قسم بخدا روزی که مسلمان شدم، رسول الله صدر مسائل مربوط به جنگ، هیچکدام از صحابه را همردیف من قرار نمی‏داد. (برایم جای‌گاه ویژه‏ای در نظر می‏گرفت).

[٧٩] احمد ، مسند، ۴/۱٩۸-۱٩٩؛ بیهقی، السنن الکبری، ٩/۱۲۳، حاکم، المستدرک۳/۴۵۴ و آلبانی در الارواء سند آن را حسن دانسته است ۵/۱۲۲-۱۲۳.