قهرمان، خود را امیر میکند !
وقتی که ابوعبیده با فرماندهان لشکرش در جابیه جمع شده بود، خالد گفت: قسم بخدا اگر ما بخواهیم که با کثرت و قدرت بجنگیم، آنها از ما زیادتر و قویتر هستند و ما توانایی مقابله با آنها را نداریم، ولی اگر به یاری خدا با آنها بجنگیم قسم بخدا اگر تمام اهل زمین نیز با آنها باشند، آنها را شکست خواهیم داد. سپس عصبانی شد و به ابوعبیده گفت: آیا در آنچه که میگویم از من اطاعت میکنی؟ ابوعبیده گفت: آری. خالد گفت: در فرماندهی لشکر، پس از خود به من اختیار تام بده، امیدوارم که خداوند ما را بر آنها پیروز گرداند. گفت، این کار را کردم، و بدین ترتیب خالد فرماندهی کل لشکر مسلمانان را در جنگ یرموک به دست گرفت. باهان لشکرش را جمع کرد و به آنها گفت: تعداد شما بسیار زیاد است، پس کار این قوم شما را نترساند، چرا که تعدادشان اندک و بدبخت و ناامید هستند و گرسنه و عریان هستند ولی شما شاهزاده هستید و صاحب قلعهها و نیروها و قدرت و سلاح هستید پس میدان را خالی نکنید تا آنها را نابود کنید.
در یرموک خالد و باهان فرمانده روم در دو صف ایستادند و ماهان گفت: ما میدانیم که شما برای گرسنگی از شهر خود بیرون آمدهاید، پس بیایید تا به هر یک از شما ده دینار و لباس و طعام بدهم و به شهرتان باز گردید و در سال آینده دوباره بیایید تا این مقدار را به شما بدهم. خالد گفت: ما بخاطر آنچه که گفتی از شهرمان بیرون نیامدهایم، جز اینکه ما قومی هستیم که خون مینوشیم و شنیدیم که هیچ خونی گواراتر از خون رومیان نیست، به همین دلیل به اینجا آمدیم. اصحاب ماهان گفتند: قسم بخدا این همان چیزی است که ما در مورد اعراب شنیدهایم[۱۰۴].
وقتی که جماعت رومیان مانند سیل آمدند و تمام درختان و خارها را جمع کردند تا با آن برای خود سنگر بسازند و صلیبها و کشیشها و راهبهها و اسقفها همراه آنها بودند، خالد لشکرش را طوری آماده کرد که اعراب قبل از آن نظیرش را ندیده بودند. به طوری که لشکرش را به سی و شش تا چهل دسته هزار نفری تقسیم کرد و گفت: دشمن شما زیاد و طغیانگر است و برای چنین جنگی، هیچ روشی به خوبی استفاده از دستههای کوچک جنگی نیست.
و این قهرمان افسار اسبش را گرفت و به میان صف لشکریانش برگشت و پرچم را برافراشت و الله اکبر گفت: و لشکرش مانند تیری از کمان رها شد.
و جنگ بینظیری در گرفت.
و رومیان مانند کوه ایستاده بودند.
و روشن شد که تعداد مسلمانان طبق محاسبات آنها نبوده و بیشتر است.
و مسلمانان در فداکاری و ثبات کارهای بینظیری انجام دادند.
و یکی از آنها به ابوعبیده بن جراح سنزدیک شد و گفت: من میخواهم شهید شوم، آیا نزد رسول الله صکاری نداری، که وقتی با او مواجه شدم به او بگویم؟؟
ابوعبیده گفت: آری... به او بگو: ای رسول خدا ما دیدیم که وعده پرورگارمان حق است.
و آن مرد مانند تیری که از کمان رها شده باشد به وسط لشکر شتافت که مشتاقانه تا شهادت جنگید و با شمشیرش ضربهای میزد و هزار ضربه میخورد تا اینکه شهید شد...!.
و او عکرمه بن ابوجهل بود.
آری... پسر ابوجهل
هنگامی که حمله رومیان سخت شد، درمیان مسلمانان ندا سر داد و گفت: قبل از آنکه خداوند مرا به اسلام هدایت کند، بارها با رسول الله صجنگیدهام، حال امروز از دشمنان خدا فرار کنم؟
سپس فریاد زد: چه کسی بر سر مرگ با من بیعت میکند...
پس گروهی از مسلمانان با او بیعت کردند و همگی با هم به قلب نیروی دشمن رفتند و تنها به دنبال پیروزی نبودند بلکه به دنبال شهادت بودند و خداوند معامله و بیعت آنها را قبول کرد و همگی شهید شدند...!![۱۰۵].
و رومیان یکی از بزرگان خود را به نام جرجه نزد مسلمانان فرستادند، قسم بخدا وقتی سخن مسلمانان را شنید، اسلام آورد، در حالی که او درمیان مشرکان جایگاهی داشت.
[۱۰۴] البدایة و النهایة ٧/٩-۱۰. [۱۰۵] رجال حول الرسول ص۳٧۶-۳٧٧.