فصل اول: شوری، نظریه اهل بیت
امت اسلامی در زمان پیامبر گـرامی و تا چند دهه پس از وفات ایشان بر اعتقاد اصیل به نظام شوری و اراده جمعی در تعیین حکمروایان خود وفادار بود. اهل بیت پیامبر نیز که ایمان راسخی به این اصل داشتند، در زمره پیشگـامان عمل به اصل شوری قرار گـرفته بودند. اما از هنگـامی که حکمروایان اموی برای تثبیت قدرت و موروثی کردن آن از زور استفاده کرده نظام شورائی را در جامعه از بین بردند. برخی از شیعیان و پیروان اهل بیت در پایان قرن اول نیز متأثر از این رویه نا مشروع و برای مقابله با آن، به نظریه خلافت موروثی امامان اهل بیت روی آوردند. اما این نظریه را هرگـز نمیتوان بعنوان تجلّی اندیشه خودِ امامانِ شیعه و یا شیعیان قرن اول هجری دانست.
علیرغم آنچه به فراوانی در ابیات ومتون امامیه راجع به تعیین قبلی حضرت علی از سوی پیامبر گـرامی بعنوان خلیفه بلا فصل آمده است، اما در میان همان متون روایتهای متعددی نیز وجود دارد که به روشنی نشان دهنده وفادار بودن پیامبر گـرامی واهل بیت به اصل «شوری» و اراده جمعی امت مسلمان در انتخاب والیان خود میباشد.
شریف مرتضی – یکی از برجستهترین علمای قرن پنجم شیعه – در کتاب (الشافی) خود روایتی بدین مضمون نقل میکند که در هنگـام بیماری پیامبر جعباس بن عبد المطلب از علی÷خواست تا در مورد خلافت از پیامبر جسؤال کند و میگوید: اگـر از میان ما – خاندان پیامبر – باشد آن را بیان کن و اگـر به دیگـران اختصاص دارد، وصیت لازم را بازگـو کن. علی÷در پاسخ میفرماید: «در هنگـامی که پیامبر بیمار بود نزد ایشان رفتیم و گـفتیم: ای رسول خدا.. خلیفهای بر ما معین کن، فرمودند: خیر، از آن بیم دارم که شما نیز مانند بنی اسرائیل که از هارون متفرق گـشتند، پراکنده شوید، ولی اگـر خدای در قلبهایتان اندیشه نیک خواهانهای بیابد، برای شما شخصی را بر خواهد گـزید» [۱].
کلینی نیز در کتاب (الکافی) به نقل از امام جعفر صادق میگوید: «آنگـاه که رسول خدا در آستانه ارتحال قرار گـرفته بود از عباس بن عبد المطلب و امیر المؤمنین دعوت کرد و ابتدا به عباس فرمود: ای عموی محمد.. آیا آماده هستید که میراث محمد را بگـیرید، دیون او را بپردازی؟ وعباس در پاسخ میگوید: پدر ومادرم فدایت باد – من پیر مردی عیاار وکم بضاعت هستم، چگـونه کسی مانند من بتواند با تو که با باد به مسابقه میپردازی، برابری کند؟ پیامبر لحظهای سر خود را به پائین افکنده و سپس دو باره سؤال خود را به همان صورت تکرار میکند و پاسخی همسان میشنود.. و پیامبر میفرماید: به کسی خواهم سپرد که حق موضوع را ادا کند. سپس رو به علی کرده وفرمود: «ای علی، ای برادر محمد، آیا تو آماده هستید که میراث محمد را بگـیرید، دیون او را بپردازید و وعدههای او را ادا کنید؟ وعلی گـفت: بلی، پدر ومادرم فدایت، میپذیرم» [۲].
و این وصیت، همانطور که آشکارا دیده میشود، وصیتی عادی، شخصی وغیر سیاسی است و هیچگـونه ارتباطی با مسئله امامت وخلافتِ تعیین شده از سوی خدا ندارد، چرا که ابتدا بر عباس بن عبد المطلب عرضه شد، که از پذیرش آن اعراض ورزید وسپس علی داو طلبانه آن را میپذیرد.
اما از وصیت دیگـری که شیخ مفید به نقل از امام علی در برخی از کتابهایش آورده چنین مستفاد میشود که رسول خدا پس از ارتحال خود در خصوصِ نظارت بر وقفها وصدقاتِ خود مسؤولیتهائی را به علی وصیت نمودهاند [۳].
اگـر به ژرفای این روایتها که از سوی بزرگـان شیعه امامی مانند کلینی، شیخ مفید و سید مرتضی بازگـو شدهاند، تأمل بیشتری بکنیم به این امر پی خواهیم برد که رسول اکرم وصیت خاصی در مورد سپردن امر خلافت و ولایت به امام علی نداشته بلکه موضوع را به شوری و تصمیم گـیری امت اسلامی واگـزار کرده است.
در حقیقت همین موضوع باعث انصراف امام علی - پس از وفات پیامبر – از اخذ بیعت برای خود شده است، آنجا که عباس بن عبد المطلب با اصرار فراوان به علی میگوید: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم وشیخ قریش – یعنی ابوسفیان – را نیز به نزد تو آورم تا همگـان بگـویند: عموی پیامبر به بیعت پسر عموی ایشان در آمد. وتمام قریش و آنگـاه تمام مردم از تو تبعیت خواهند کرد. اما امام علی این پیشنهاد را رد کرد [۴].
امام صادق نیز از پدر و از جدش روایت میکند: آنگـاه که ابو بکر به خلافت رسید، ابو سفیان به علی میگوید:
ای فرزندان عبد مناف! چگـونه راضی شدید که شخصی از میان قبیله (تیم) [۵]بر شما مسلط میشود؟
و سپس پیشنهاد میکند: دستهایت را باز کن تا با تو بیعت کنم، خدای را سوگـند که من تمام مدینه را از سواران و پیادگـان برای تو پر خواهم کرد. اما امام علی از او فاصله گـرفت و با نوعی توهین میفرماید: «وای بر تو ابو سفیان، این از حیلهگـری توست. مردم بر پیرامون ابو بکر متفق شدهاند و تو برای اسلام هم در زمان جاهلیت و هم در زمان پیروزی اسلام فتنه جوئی میکنی» [۶].
[۱] المرتضي: الشافي، ج۴ ص ۱۴۹ وج ۳ ص ۲۹۵. [۲] الكليني: الكافي ج۱ ص ۲۳۶ [۳] آمالي المفيد، ص ۲۲۰،مجلس ۲۱، والمفيد: الارشاد، ص ۱۸۸ [۴] المرتضي، الشافي: ج۳ ص ۲۳۷ و۲۵۲ وج۲ ص ۱۴۹ [۵] - قبیله ای از قریش که ابو بکر به آن منتسب است. [۶] المرتضي: الشافي ج۳ ص ۲۵۲ وابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه ج۱ ص ۲۲۲.