واکنش شیعی
اصرار در اطاعت مطلق و توجیه دینی آن در حقیقت شیوه امویان برای سرکوب معارضان ودر رأس آنان قیامهای شیعی بود. واکنش فکری معارضان در قبال این شیوه به رسمیت نشناختن مشروعیت امویان بود. بنابراین مفاهیمی مانند اولویت اهل بیت در حق خلافت وحکومت، و یا مفهوم (از سوی خدا منصوب شدن) و دست آخر (معصوم بودن از گـناه اهل بیت) برای مقابله با طرز تفکر امویان رشد و نمو یافت. همراه باکشمکش درونی گروههای شیعه برای کسب رهبری سیاسی، نظریه امامت الهی که مبتنی بر همان سه اصل: (عصمت، نص، و منصوب شدن از سوی خداوند) به منصّه ظهور رسید.
معروفترین نظریه پردازان شیعی مدافع این شیوه فکری سدههای اولیه تاریخ اسلام میتوان شخصیتهای زیر را نام برد:
۱- سخنور معروف ابو جعفر الاحول محمد بن علی النعمان، ملقب به (مؤمن الطاق) که کتابهای متعددی در خصوص امامت مانند (الامامة، المعرفة، الرد علي المعتزلة في إمامة المفضول)را تالیف کرد.
۲- علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم التمار، ابو الحسن المیثمی، که علامه طوسی در کتاب (الفهرست) در باره او گـفت: او نخستین کسی است که در مورد مذهب امامیه سخن گـفت و کتابهای (الامامة، والاستحقاق، والكامل)را نگـاشت.
۳- هشام بن سالم الجوالیقی.
۴- قیس الماصر.
۵- حمران بن اعین.
۶- ابو بصیر لیث بن البختری المرادی الاسدی.
۷- هشام بن الحکم الکندی که کتابهای متعددی از جمله: (الإمامة، الرد علي هشام بن سالم الجواليقي، الرد علي شيطان الطاق، التدبير في الامامة وإمامة المفضول، و الوصية و الرد علي منكريها، و اختلاف الناس في الامامة، و المجالس في الامامة)از اوست. شیخ طوسی در کتاب (الفهرست) میگوید: هشام با صناعتهای کلامی آشنا بود و از علم کلام در موضوع امامت سود برد. او مذهب شیعه را با نظریه پردازی خود آراسته کرد. علامه حلی نیز در کتاب (الخلاصه) میگوید: او نخستین کسی است که مباحث امامت و نص و وصیت را باب کرد و مذهب شیعه را آراست.
۸- محمد بن الخلیل، معروف به السکاک، از یاران هشام بن الحکم که او نیز از متکلمین و سخنوران بوده و با هشام نیز در برخی از مباحث (بجز مبحث امامت) نظر مخالف ابراز میکرد. کتابهای (المعرفة، الاستطاعة، الامامة، والرد علي من أبي وجوب الامامة بالنص)از اوست [۷۹].
این دسته از متکلمان در آثار خود در پی اثبات این مسأله هستند که امامت بطور عام تنها بوسیله نص یا وصیت و یا انجام معجزات غیبی از سوی امام قابل اثبات است. بعبارت دیگـر امامت از سوی خداوند و از پیش معین شده است. بطور خاص نیز امامت تنها در اهل بیت پیامبر و در نسل ذکور امام حسین بطور موروثی تا روز قیامت ادامه خواهد یافت.
برای روشن شدن جوانب مختلف این دیدگـاه مناظرهای را که میان مؤمن الطاق و زید بن علی با رد امام باقر صورت گـرفته و در کتابهای (الكافي) و (الاحتجاج) آمده است، نقل میکنیم. زید، که در صدد تدارک قیام سال ۱۲۲ هجری خود در مقابل هشام حاکم اموی بود، از مؤمن الطاق برای پیوستن به قیام دعوت میکند، اما مؤمن الطاق به زید به این دلیل که او امام تعیین شدهای از سوی خداوند نیست پاسخ منفی میدهد.
مؤمن الطاق میگوید: «زید بن علی کسی را دنبال من فرستاد و من به نزد او رفتم و او از من پرسید: ای ابو جعفر، اگـر یکی از میان ما (اهل بیت) برای قیام دعوت کند چه پاسخی خواهی داد؟ گـفتم: اگـر پدرت یا برادرت باشد دعوت را قبول میکنم. زید گـفت: من میخواهم علیه این ظالمین را اعلان جهاد کنم، پس از من تبعیت کن. گـفتم: جانم فدایت، خیر. پرسید: از جان خود ترسیدهای؟ گـفتم: من که یک جان بیشتر ندارم، اما بدان که اگـر خدا را حجتی روی زمین باشد پس پیوستن به تو باختن جان است، و اگـر فرض کنیم حجتی روی زمین نباشد پس تایید تو یا اعتراض از راهت ارزشی یکسان خواهد داشت. او گـفت: ای ابو جعفر، پدرم آنقدر مرا دوست میداشت که از هنگـام کودکی غذا را برای من لقمه میکرد و آن را سرد میکرد تا گـرمای غذا دهانم را نسوزاند. آیا پدرم با آنهمه علاقهای که به من اظهار میکرد بیمی از آن نداشت که من به عذاب جهنم گـرفتار شوم؟ چگـونه است که او حجت را به تو شناساند اما مرا از آن نا آگـاه گـذاشت؟ گـفتم: فدایت شوم، او ترا آگـاه نکرد تا از عذاب جهنم مصون بمانی چون بیم داشت که نپذیری، اما مرا آگـاه کرد چون باکی از آن نداشت. اگر قبول کنم نجات مییابم و اگـر اعراض کنم در جهنم خواهم بود. مگـر همانند یعقوب که رؤیای خود را از فرزندانش کتمان نکرد؟!» [۸۰].
کشّی در کتاب (الرجال) نیز این مناظره را با روایت مشابهی نقل میکند، اما میگوید که این مناظره در زمان امام صادق و در حضور ایشان صورت گـرفت. به روایت کشی سؤال زید از مؤمن الطاق این بود که: ای محمد، به من خبر رسید که تو ادعا میکنی امام مفترض الطاعه آل محمد را میشناسی؟ که او پاسخ داد: پدرت ترا آگـاه نکرد چون بیم داشت که تو کفر بورزی و شفاعت تو نیز زایل شود.
یکی دیگـر از مناظرات فلسفی آن زمان در زمینه امامت وبیان ضرورت معصوم بودن و همچنین برخورداری امام از علم غیب مطرح شد، مناظره هشام بن حکم بود که با یک مرد شامی و در حضور امام صادق صورت گـرفت و در کتابهای مفید و صدوق نیز نقل شده است.
مرد شامی از هشام پرسید: در مورد امامت این مرد (یعنی جعفر صادق) چه میگـویید؟
هشام به شدت خشمگـین شد و پرسید: آیا تصمیم خداوند برای مردم درستتر است یا تصمیم خودشان؟
- خوب، بیشک تصمیم پروردگـار صحیحتر است.
- پروردگـار چه تصمیمی در خصوص دین مردمان مجری ساخت؟
- آنها را به پیروی از دین تکلیف کرد، دلیلی به آنها نشان داد وحجتی را برای آنها تعیین کرد تا گـمراه نشوند.
- وآن دلیل و حجت چه چیز و چه کسی بود؟ مرد شامی گـفت:
- رسول الله. هشام پرسید:
- پس از او چه کسی بود؟
- کتاب خدا و سنت رسول.
- آیا کتاب خدا و سنت رسول، امروز هم میتواند اختلاف بین ما را بر طرف کنند؟
- بلی.
- بس تو از پی شام آمدی. گـیریم من و تو نمیتوانیم بر یک مسأله اتفاق نظر باشیم؟
مرد شامی به فکر فرو رفت آنگـاه امام صادق به او گـفت:
- چرا سخن نمیگـوئی؟ مرد شامی گـفت:
- اگـر بگـویم که اختلافی در کار نیست واقعیت را نگـفتم و اگـر ادعا کنم که کتاب خدا و سنت رسول میتوانند اختلاف را رفع کنند نیز سخن به گـزاف گـفتم چون تفسیر قرآن و سنت گـوناگـون است، اما من نیز میتوانم همین سؤال را مطرح کنم. امام صادق گـفت: از او بپرس او پاسخ لازم را دارد. مرد شامی نیز همین سؤالهای قبلی را مطرح کرد و در پایان پرسید:
- چه کسی در حال حاضر حجت خدا بر روی زمین است؟ هشام گـفت:
- بزرگـمردی که در حضور او نشستهایم، یعنی ابو عبد الله جعفر صادق حجت خدا روی زمین است، همان کسی که علم اخبار آسمان را از پدران خود به ارث برده است.
مرد شامی پرسید:
- چگـونه این موضوع بر من ثابت میشود؟ هشام گـفت:
- هرچه به نظرت میآید از او بپرس. مرد شامی گـفت:
- راه چاره را بر من بستی. باید از خودشان سؤال کنم.
آنگـاه امام صادق گـفت: من پرسشهایت را از پیش میدانم و پاسخ را میگـویم. آیا میخواهی چگـونگـی مسافرت و مسیر سفرت را بازگـو کنم؟ تو در فلان روز از شام خارج شدی و در راه به فلان شخص برخوردی و از فلان محل گـذشتی و فلان شخص بر تو گـذشت...
مرد شامی نیز در هر موردی گـفتار امام را تایید میکرد [۸۱].
مناظره دیگـر نیز به وسیله صدوق روایت شده است. این مناظره در زمینه امامت میان هشام از یکسو و ضرار و عبد الله بن یزید الاباضی از سوی دیگـر در مجلس رسمی یحیی بن خالد وزیر برمکی سلسله عباسی صورت گـرفت.
ضرار پرسید:
- چگـونه امام تعیین میشود؟ و هشام پاسخ داد:
- همانطور که خداوند پیامبر را مشخص میکند.
- بدین ترتیب امام هم یک پیامبر است!
- خیر، نبوت در آسمان وبوسیله فرشتگـان منعقد میشود، اما امامت را مردان منعقد میکنند، ولی هردو به اذن خدا صورت میگـیرد.
- چه نشانی و دلیلی بر آن هست؟
- بسیار بدیهی است. او سه حالت خارج نیست، یا اینکه خداوند پس از پیامبر تکلیفی برای مردم قائل نباشد که در این صورت مردم مانند حیوانات رها هستند مسؤولیتی ندارند. یا اینکه بگـوئیم پس از رسول خدا چنان آگـاه شدند که دیگـر به هیچکس نیاز ندارند، و حالت سوم اینکه مردمان برای راهیابی به حق به راهنمائی نیاز دارند که اشتباه نمیکند، گـزاف نمیگـوید، از گـناه معصوم است، همه به او محتاج باشند و او به کسی محتاج نباشد.
- خوب چگـونه میتوان او را یافت؟
- هشت نشانه را باید داشته باشد، چهار نشانه در نسب او وچهار نشانه دیگـر در ویژگـیهای او. نشانههائی که در نسب لازم است اینست که او باید از نظر نژاد، قبیله و دودمان از مشهورترین آنها باشد و همچنین لازم است که اشارهای از سوی پیامبر به وی شده باشد. نژاد عرب که پیامبر خدا نیز از میان آنان برخاسته است. بیشک مشهورترین خلق خدا و صلاحدارتین آنان برای تصدی امامت است. آنجا که پیامبری منحصر به امت عرب گـشته و خداوند صلاح را بر آن دانسته که این امر را از بیگـانگـان از عجم و غیر عجم دریغ دارد پس دور از حکمت خداوندی است که امامت را به شخصی خارج از امت عرب واگـزارد. حال اگـر بپذیریم که امت عرب به دلیل اتصال و خویشاوندی با پیامبر شایستگـی امامت را یافت پس شایسته آنست که بگـوئیم قریش، و به همین ترتیب اهل بیت رسول از دیگـران در این امر مقدمتر هستند. اما از آنجائی که تعداد فرزندان اهل بیت فزونی یافته ومدعیان امامت از میان آنان نیز زیاد است پس میبایست امامت از آن کسی باشد که رسول خدا از پیش او را تعیین کرده باشد چون در غیر این صورت اختلاف بروز خواهد کرد.
اما چهار نشانه دیگـر آنست که او میبایست از تمام مردم به احکام الهی وسنت آگـاهتر و از آنان شجاعتر وسخاوتمندتر باشد، و همینطور باید از تمامی گـناهان معصوم و مصون باشد.
آنگـاه عبد الله بن یزید الاباضی گـفت: چرا باید آگـاهترین مردم باشد؟ هشام در پاسخ گـفت:
- چرا که اگـر به تمامی احکام و حدود و سنتها به دقت آگـاه نباشد، بیم آن میرود که حدود را کم و زیاد کند، گـناهکاری را نا بجا ببخشد ویا بیگـناهی را به ناحق مجازات کند. از اینرو چنین شخصی ممکن است به جای صلاح تباهی به بار آورد.
اباضی گـفت: از چه روی باید از گـناه معصوم باشد؟ هشام گـفت:
- زیرا که اگـر معصوم نباشد، ناگـزیر خواهد بود که رفتار وسلوک خود را حتی از نزدیکان هم پنهان کند. چنین شخصی نمیتواند حجت خدا باشد.
اباضی پرسید: و چرا باید شجاعترین آنها باشد؟
- امام تکیه گـاه مسلمانان در جنگهاست. خداوند در قرآن میفرماید: (هرکس که از جنگ با دشمنان روی گـرداند.. بیگـمان خشم خداوند بر او نازل خواهد شد) پس او میبایست بیباکترین مردم باشد تا از خشم خداوند دور باشد.
- و چرا باید سخاوتمندترین آنها باشد؟
- از آن روی که خزانه و بیت المال مسلمین در دست اوست. اگـر سخاوتمندترین نباشد در حفظ و نگـهداری از بیت المال خیانت ورزید. آیا حجت خدا میتواند شخصی خیانتکار باشد؟ [۸۲].
شیخ صدوق در (الامالی) نیز سخن از هشام بن الحکم به نقل از محمد بن ابی عمیر در باب فلسفه عصمت بازگـو میکند. ابن ابی عمیر میگوید: از هشام پرسیدم که آیا امام حتما معصوم است؟ هشام گـفت: بلی، پرسیدم: عصمت او چگـونه است؟ و چگـونه شناخته میشود؟ گـفت: انسان گـناهان را به یکی از چهار دلیل حرص، حسد، خشم، و شهوت مرتکب میشود. امام دچار حرص بر دنیا نمیشود چرا که ملک تحت سیطره اوست. حسود نیز نمیتواند باشد چرا که انسان تنها به ما فوق خود حسد میورزد حال آنکه امام خود برترین شخص است پس چگـونه و به چه کسی حسد بورزد؟ امام از خشم بدور است، خشم او تنها برای خداست. او میبایست دستورهای خدا را قاطعانه و بدون توجه به ملامت دیگـران اجرا کند. دست آخر اینکه امام به دنبال شهوات و دنیا طلبی نیست چرا که خداوندﻷآخرت را در دید او دوست داشتنیتر و زیباتر از مظاهر دنیا مینمایاند. آیا ممکن است کسی از صورت زیبا رویگـردان شود وبه طالع زشت توجه کند؟ آیا ممکن است کسی خوراکی تلخ را به خوراکی گـوارا ولباسی خشن را به لباس نرم وهمینطور دنیای فانی را به نعمت جاوید ترجیح دهد؟ [۸۳]
[۷۹] الحلي: الخلاصه، ص ۹۳ و۱۷۸ . والمفيد: الارشاد، ص ۲۸۰ و همچنین کتابهای الرجال از الكشي والنجاشي، والفهرست از طوسي، وعلل الشرائع از شيخ صدوق، ص ۲۰۳. [۸۰] الكليني: الكافي، ج۱ ص ۱۷۴ والطبرسي: الاحتجاج، ج ۲ ص ۱۴۱. [۸۱] المفيد: الارشاد، ص ۲۷۹ - ۲۷۸ [۸۲] الصدوق: اكمال الدين، ص ۳۶۸ – ۳۲ والمجلسي: بحار الانوار، ج۱۱ ص ۲۹۱. [۸۳] الصدوق: الامالي، ص ۶۳۳ – ۶۳۲ وعلل الشرائع، ص ۲۰۴.