تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه

فهرست کتاب

بحران «بداء» یا (تغییر در مشیت الهی)

بحران «بداء» یا (تغییر در مشیت الهی)

در تاریخ امامت و تعیین امام رویدادهای تاریخی ویژه‌ای رخ داده است که این رویدادها محک و آزمونی برای مدعیان (امامت الهی) محسوب می‌شود. یکی از مهمترین آن‌ها وفات اسماعیل فرزند امام جعفر صادق است که در حیات پدر اتفاق افتاد. اسماعیل چنانکه می‌دانیم نفوذ شایان توجهی در میان شیعیان کوفه داشت. بنابراین آنان اسماعیل را از پیش امام آینده خود می‌دانستند. حتی روایت‌هائی نیز از زبان امام صادق مبنی بر امامت اسماعیل نیز زبان به زبان منتقل می‌شد. از اینرو درگـذشت زود هنگـام اسماعیل این سؤال را در افکار عمومی مطرح ساخت که چگـونه ممکن است خداوند و یا امام کسی را به امامت معین کند که از مرگ زود هنگـام او آگـاه نباشد. پاسخ این سؤال تا اندازه زیادی معتقدان به (امامت الهی) را با بُن بست فکری مواجه ساخت. بدین ترتیب شیعیانی مانند سلیمان بن جریر و گـروهی از پیروان او اعتبار نظریه (امامت الهی) را به زیر سؤال برده و از آن پس امام صادق را پیشوائی معرفی می‌کردند که مانند دیگـران از شخصیت بشری برخوردار است [۱۵۳]. گـروهی دیگـر که بیشتر تحت تاثیر جنبش باطنی (خطابیان) قرار داشتند از پایه منکر وفات اسماعیل شده و تمام رویدادهای ظاهری مانند درگـذشت و دفن اسماعیل را نمایشی دانستند که امام صادق آن را به منظور محافظت از جان اسماعیل و مخفی نمودن او به اجرا در آورده است. «چون برای امام جایز نیست برای جانشین خود به کسی وصیت کند و آن شخص در حیات امام از دار دنیا برود». گـفته می‌شود که امام صادق برای زدودن چنین فکری از اذهان عمومی، پیکر فرزندش را چندین بار به گـور وارد وخارج ساخت. ایشان حتی از مشایعت کنندگـان خواستند که صورت فرزند خود را به دقت شناسائی کنند. اما خطابیان که برای همه رویدادهای تاویلی باطنی ارائه می‌کردند از آن پس به طور جدّی فرقه اسماعیلیه را بر اساس امامت اسماعیل سازمان دادند. همان فرقه‌ای که بعدها حکومت مصر را به دست گـرفته و سلسله دودمان فاطمی را بنیاد نهادند [۱۵۴].

گـروهی دیگـر مرگ اسماعیل را پذیرفتند اما دچار مشکل اساسی شدند که چطور می‌شود وصی امام صادق در حیات پدرش بمیرد؟ لذا آن‌ها مجبور به قول به «بداء» شدند، واین مشکل ثابت می‌کند که نصی معینی در مورد نام امامان از طرف حق تعالی وجود ندارد.

گـروه چهارم تغییر مشیت الهی و پدیده «بداء» را امری نا ممکن دانستند. آنان از پایه، وصیت ادعائی امام به فرزندش اسماعیل و یا اصولاً به هرکس دیگـر را منکر شده و گـفتند که تشخیص امامت از این پس تنها با نشانه‌های کلی ممکن خواهد بود.

روایت‌های منقول از این دوره نشاندهنده این امر است که بزرگـان اصحاب امام مانند محمد بن مسلم و یعقوب بن شعیب و عبدالاعلی اذعان و اعلام می‌کردند که امام صادق هیچ‌کس را به جانشینی خود معین نساخت. در کتاب‌های صفار و شیخ صدوق به نقل از این افراد آمده است که امام صادق از آن‌ها خواست که پس از رحلتش برای تشخیص امام جدید به شهر مدینه بروند [۱۵۵].

نتیجه آنکه ابهام در مورد تعیین جانشینی پس از وفات امام صادق بازهم آراء وفرقه‌های گـوناگـونی را در میان شیعیان پدید آورده است. برخی از اصحاب که بعدها به گـروه (ناووسیه) شهرت یافتند، وفات امام صادق را انکار نموده و ایشان را «مهدی موعود» که فعلاً به غیبت رفته است. اسماعیلیان نیز امامت را از آن محمد فرزند اسماعیل دانستند [۱۵۶].

برخی دیگـر از امامیان - گـویا بنا به توصیه امام صادق – برای تشخیص امام به مدینه رفته و عبد الله الافطح فرزند ارشد امام صادق را که مدعی جانشینی پدر بود پذیرفتند. گـفته می‌شود که جمع زیادی از اصحاب نامدار و فقهای شیعه بر امامت عبدالله صحه گـذاشتند. آنان روایتی را از امام صادق نقل می‌کردند که طبق آن امام از فرزندش موسی خواسته است که بدون هیچ منازعه‌ای زمامداری را به برادرش عبدالله واگـذارد [۱۵۷].

در تاریخ آمده است که در این هنگـام زراره بن اعین صحابی بزرگ ونامدار امام باقر و امام صادق در بستر مرگ افتاده بود. با این حال زراره فرزند خود عبیدالله را از کوفه به مدینه گـسیل داشت تا او را از امام جدید آگـاه سازد. گـفته می‌شود که او در هنگـام وفات قرآن را بر روی سینه‌اش قرار داده وگـفت: خداوندا، گـواهی می‌دهم که من پیرو کسی هستم که این کتاب امامت او را اثبات می‌کند [۱۵۸].

به روایت صفار، کلینی، مفید و کشی در آغاز اکثر بزرگـان اقطاب شیعه مانند هشام بن سالم جوالیقی و محمد بن نعمان احول امامت عبد الله افطح را با تکیه بر این اصل که «امامت در صورت سلامت جسمی و عقلی فرزند بزگـتر از آن اوست» تایید کردند. گـویا عمار الساباطی، صحابی نامدار دو امام باقر و صادق بیش از دیگـران در مورد امامت عبد الله اصرار می‌کرد [۱۵۹].

بدین ترتیب نزدیک بود که امامت بدون وجود نص صریح و یا بدون وصیت پدر برای عبد الله افطح منعقد گـردد [۱۶۰].

روایت شده است هشام بن سالم به همراه گـروهی از شیعه بر عبد الله افطح وارد شد و چند سؤال فقهی را مطرح کردند، اما گـویا پاسخ عبد الله هشام و یارانش را قانع نکرد، و این امر باعث تردید آنان شد. هشام می‌گوید: «ما از نزد او سرگـردان و سردرگـم خارج شدیم.. در کوچه‌های مدینه گـریان گـشت می‌زدیم و از خود می‌پرسیدیم: به کجـا روی بیاوریم؟ به زیدیه، مرجئه، معتزله، خوارج و...راه چیست؟ در این هنگـام دیدم مردی جا افتاده و میانسال که او را نمی‌شناختم از دور به من اشاره کرد که به دنبال او بروم. به دنبال او به خانه‌ای وارد شدم و فهمیدم که او ابو الحسن موسی بن جعفر است. موسی ابتدا به ساکن وبدون آنکه سخن قبلی ما را شنیده باشد فرمود: نه به مرجئه ونه به قدریه، نه به زیدیه ونه به معتزله وخوارج، بلکه به من، به من روی بیاورید. پرسیدم: به فدای تو باشم آیا پدرت رحلت کرد؟ گـفت: بلی، پرسیدم: چه کسی پس از اوست؟ گـفت: ان شاء الله راه هدایت را خواهی یافت. پرسیدم: آیا آن شخص تو هستی؟ گـفت: خیر، چنین چیزی نمی‌گـویم. با خود گـفتم که از راه درست وارد نشدم، پرسیدم: آیا از امامی دیگـر پیروی می‌کنی؟ گـفت: خیر. آنگـاه بزرگـی و هیبت او بیش از پیش بر من تجلی یافت. گـفتم: اجازه دارم، مانند زمان پدرت سؤال‌های زیادی پرسیدم و علم او را دریائی بی‌کران یافتم. گـفتم: فدایت باشم، شیعه تو وپدرت در گـمراهی به سر می‌برند، آیا اجازه دارم آن‌ها را به امامت تو دعوت کنم؟ گـفت: هرکس را که به او اطمینان داشتی دعوت کن و از او پیمان پنهانکاری وکتمان بگـیر و هرکس که نابجا خبر را پخش فاش کند، گـردنش بریده خواهد شد. هشام می‌گوید: از نزد موسی خارج شدم و در راه ابو جعفر احول را دیدم و او پرسید: چه داری؟ گـفتم: هدایت. وقصه را برای او بازگـو کردم، سپس فضیل و ابو بصیر را دیدم و آن‌ها را خیر کردیم. آنان نیز به نزد موسی رفتند، سخن او را شنیدند و امامت او را قرار کردند» [۱۶۱].

در این روایت می‌بینیم که هشام و احول فضیل و ابو بصیر که از پیشگـامان نظریه (امامت الهی) بودند خود آگـاهی کافی از امام معین شده، نداشتند. به هر تقدیر چه تغییر نظر هشام و یاران او صحت داشته باشد وچه نداشته باشد، حیات وامامت عبد الله افطح دوام نیافت. او درست هفتاد روز پس از درگـذشت پدر و بدون آنکه فرزند ذکوری از او بماند، وفات یافت. بار دیگـر مسأله امامت که قاعدتاً می‌بایست تا روز قیامت تنها در فرزندان ذکور تداوم یابد، وارد بحران شد. در اینجا بازهم سه دیدگـاه عمده پدید آمد. پیروان دیدگـاه اول که به (موسویان) شهرت پیدا کردند، عبد الله را از لیست امامان خارج ساخته و امامت را پس از امام صادق از آنِ موسی بن جعفر دانستند. برخی از آن‌ها حتی عبد الله را به نادانی، انحراف و فساد متهم کردند [۱۶۲].

گـروهی دیگـر که عبد الله بن بکیر وعمار ساباطی یاران بزرگ امام صادق در میان آنان بودند، امامت عبد الله افطح را مشروع دانسته و امامت موسی را پس از او تایید کردند. آنان به (فطحیان) موسوم شدند و بر خلاف دیگـران، امامت برادران را در صورت نبودن فرزند ذکور مجاز دانستند [۱۶۳].

گروه سومی ادعا کردند که عبد الله الافطح دارای فرزندی در خفا بوده، و آن را تقیتاً پنهان کرده است، و نامش (محمد بن عبد الله) می‌باشد، و او در حال غیبت در کوه‌های یمن می‌باشد، و او همان مهدی منتظر است.

مجموعه این رویدادها سستی و گـنگـی نظریه (امامت الهی) و تشخیص امام از طریق نصوص الهی را به خوبی نمایان می‌سازد.

[۱۵۳]النوبختي، فرق الشيع، ص ۵۵ و۶۶ – ۶۴ والاشعري القمي، المقالات والفرق، ص ۷. [۱۵۴] النوبختي، همان، ص ۵۶ والاشعري القمي، همان ص ۸۱ والمفيد، الفصول المختاره، ص ۲۸ و۲۵۱ والارشاد، ص ۲۸۷. * مصدر «بداء» از فصل بدا یبدو، به معنی نظر داشتن می‌آید. پدیده بدا بدین معنی است که نظر خداوند در امری مانند امامت روی یک نفر بوده اما از زمانی به بعد خداوند نظر دیگـری پیدا کرده اند. [۱۵۵] الصفار، بصائر الدرجات، ص ۲۳۶ والصدوق، الامامة والتبصرة من الحيرة، ص ۲۲۶. [۱۵۶] النوبختي، همان، ص ۶۸ والاشعري القمي، همان ص ۸۱. [۱۵۷] الاشعری القمی، همان ص ۸۸ وجامع الرواة، ج۲ ص ۵۴۶. [۱۵۸] الصدوق، اكمال الدين، ص ۷۶ – ۷۵. [۱۵۹] الكليني، الكافي، ج۱ ص ۳۵۲ –۳۵۱ والمفيد، الارشاد، ص ۲۹۱ والصفار، بصائر الدرجات، ص ۵۱ – ۲۵۰ والكشي، الرجال، ترجمه هشام بن سالم. [۱۶۰] الاشعری، همان، ص۸۷. [۱۶۱] الكليني، الكافي، ج۱ ص ۳۵۱ والمفيد، الارشاد، ص ۲۹۱ والصفار، بصائر الدرجات، ص ۲۵۲ –۲۵۰ والكشي، الرجال، ترجمه هشام بن سالم. [۱۶۲] المفيد، الفصول، ص ۲۵۳ والصدوق، الامامة والتبصرة من الحيرة، ص ۲۰۵. [۱۶۳] النوبختی، همان، ص ۷۸ – ۷۷ والاشعري القمي، همان ص ۸۷ والمفيد، الارشاد، ص ۲۸۵ و۲۹۱.