تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه

فهرست کتاب

دیدگـاه سیاسی امویان

دیدگـاه سیاسی امویان

اساساً نظریه عصمت نزد شیعیان بر اثر عکس العمل امویان بوجود آمده است، آن‌ها فرزندان خود را به عنوان وارث خلافت شناختند و معاویه یزید را به جانشینی انتخاب کرد.

ضحاک بن قیس الفهری از امرای اموی، مردمان عراق را به دلیل مخالفت با ولایت عهدی یزید نکوهش کرده و می‌گوید: «مگـر حسن و خویشاوندان او چه حقی برای دخالت در امر خداوند دارند که معاویه را خلیفه خود در زمین قرار داده؟» [۷۱].

یزید بن معاویه در مراسمی که برای وفات پدرش برپا ساخته بود گـفت: «معاویه بن ابی سفیان یکی از بندگـان خدا بود که پروردگـار او را به خلافت رسانده و او را قدرت بخشیده است. خداوند آنچه را از آن معاویه بوده به ما واگـذار کرده است» [۷۲].

رباح بن زنباع جذامی، یکی از امیران اموی در مدینه برای تشویق مردم که در بیعت یزید نشان می‌دادند، می‌گـفت: «ما از شما نمی‌خواهیم که با سرکردگـان لَخَم، جذام وکلب (از قبائل عرب) تبعیت کنید. از شما می‌خواهیم که به فرزند شایسته قریش، کسی که خواست خداوند خلافت او را محنکی ساخته، بیعت کنید» [۷۳].

بلاذری در کتاب (انساب الاشراف) می‌گوید: «عبد الملک بن مروان خلیفه اموی که برای تصدی امر خلافت از عراق رهسپار شام بود مردم کوفه را در خطابه‌ای به اطاعت و پیروی از سلطان خواند زیرا که به ادعای او (سلطان سایه خدا روی زمین) است» [۷۴].

حجاج بن یوسف ثقفی در دوران حکومت خود کامه خود در کوفه امیرالمؤمنین عبد الملک بن مروان را خلیفه و امامی قلمداد می‌کرد که خداوند او را برگـزیده است [۷۵].

حجاج نخستین کسی بود که خلیفه را به درجه برخورداری از عصمت ارتقا می‌دهد. در عنوان یکی از نامه‌های او به خلیفه آمده است: «به بنده خدا عبدالملک امیرالمؤمنین و خلیفه پروردگـار عالم که او را ولایت بخشید و از خطا و اشتباه معصوم داشت [۷۶].

مروان بن محمد در نامه تبریکی که در سال ۱۲۵ هجری به ولید بن یزید فرستاد اظهار داشت: «امیر المؤمنان بر بندگـان خدا مبارک باد. خداوند امیرمؤمنان را ازگـزند محفوظ کرد تا امر خلافت را به او که شایسته‌اش بود برساند. ولایت امیرمؤمنان در تمام زبورها (منظور در تمام کتب آسمانی) آمده ودر کتاب اجل‌های مقدر شده (اجل مسمی) نیز ثبت شده است» [۷۷].

مؤرخان نامه مفصلی را که ولید بن یزید در هنگـام اخذ بیعت برای دو فرزندش نگـاشته است به تفصیل ذکر کرده‌اند، از آنجا که این نامه جزئیات قابل توجهی را از دیدگـاه امویان در خصوص خلافت بیان می‌کند بخشی از آن را در اینجا نقل می‌کنیم. او می‌گوید: «خداوند خلیفه‌های پیامبر را برگـزیده و آنان را یکایک وارث قدرت و ولایت خود قرار داده است. هرکس به قدرت آنان تعرض نمود یا در پیروی از آنان و در وحدت جماعت تزلزل ایجاد کرد و یا ولایت آنان را سبک شمارد و از اطاعت آنان سرباز زد، خداوند او را منکوب کرده وبرای عبرت دیگـران او را خوار ساخت. هرکس که با این خلافت همراه بود واز آن پیروی نمود، بیگـمان اطاعت خداوند را بجای آورده و به وارستگـی و راه راست دست یافته وخیر دنیا و آخرت را از آن خود ساخته است. اما هرکس که از راه خلفا روی گـرداند، بی‌شک بخت خود را در عنایت خداوند از دست داده و با معصیت خود دنیا و آخرت خود را باخته است. اطاعت و رویگـردانی از این امر یعنی هلاک و گـمراهی و تباهی و دوری از شاهراه تقوا و نیک منشی است. پس با اطاعت به درگـاه خداوند تقرب بجوئید و از عاقبت آنانکه با خلفا دشمنی ورزیدند و می‌خواستند نور خداوندی را خاموش سازند عبرت بگـیرید». آنگـاه در مورد ولایتعهدی و موروثی شدن خلافت چنین ادامه می‌دهد: «سپردن کار به دست کسی که داوری الهی بر زبان او جاری است و خداوند در توفیق او برای تصدی کار آینده مسلمین یاوری کرده در حقیقت کامل کردن آئین است.. پس خداوند مهربان را سپاس بگـزارید که شما را به پیمان ولایتعهدی که باعث آرامش دل‌هایتان می‌شود هدایت نمود.. بدانید از هنگـامی که امیرمؤمنان (اشاره به خود دارد) تصدی امور را بر عهده گـرفت هیچگـاه مشغله‌ای مهمتر از تعیین جانشین و تجدید پیمان برای تضمین آینده امت نداشته است. یعنی اینکه امیر مؤمنان می‌بایست شخصی را که در درستکار و رستگـاری و اصلاح امور از همه شایسته‌تر است می‌یافت و اینک امیر مؤمنان این دو را از حیث دینداری و جوانمردی و شناخت مصلحت شایسته این منزلت الهی می‌داند. پس به نام خدا به (الحَکم) و برادرش (عثمان) پیمان اطاعت ببندید.. از خدا می‌خواهم که آنچه او به تقدیر خود بر زبانم جاری ساخته است، باعث سرور و عاقبت خیر برای امت بشود، زیرا که همه چیز در ید قدرت اوست» [۷۸].

امویان در حقیقت همواره از عموم مسلمین اطاعت محض را طلب می‌کردند. آنان از آیه معروف ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ[النساء: ۵۹]. (از خدا ورسول واولی الامر خود اطاعت کنید) تفسیری مطلق ارائه می‌کردند.

[۷۱] ابن قتيبة: الامامة والسياسة، ج۱ ص ۱۶۹. [۷۲] همان: ج۱ ص ۲۰۴. [۷۳] البيان والتبيين، ج۱ ص ۳۰۰. [۷۴] البلاذري: انساب الاشراف، ج۵ ص ۳۵۴. [۷۵] ابن قتيبه: الامامة والسياسة، ج۲ ص ۳۲. [۷۶] العقد الفريد، ج۵ ص ۲۵. [۷۷] تاريخ الرسل والملوك، ج۷ ص ۲۱۶. [۷۸] همان، ج۷ ص ۲۲۱.