مبحث پنجم: حقیقت داستانهای معاجز چه میباشد؟
ملاحظه میکنیم که (معاجز) ی که قائلین بو جود (المهدی محمد بن الحسن العسکری) که شیخ طوسی آنها را نقل میکند، اکثر آنها بر محور علم نواب اربعه به (الغیب) میچرخد. وآن معاجز سعی در اثبات صحت ادعای آنها به وکالت ونیابت از طرف (امام مهدی) میباشد وبالاخره به صحت وجودش میباشد.
نواب اربعه ومدعیان نیابت که از بیست نفر هم تجاوز کردند، به سلاح (معاجز) پناه آوردند بعد از اینکه عاجز از اثبات مدعاشان مبنی بر نیابت شدند، چون هیچ نص ودلیل علمی ثابت مبنی بر ولادت المهدی وصحت نیابت آنها وجود نداشت و ندارد.
قبل از نواب اربعه کسان دیگـری به معاجز برای اثبات ادعای واهی نیابت خود از امام کاظم روی آورده بودند از امثال (محمد بن بشیر) که مدعی وکالت از امام کاظم بود، بعد از اینکه گـروه واقفیه مدعی فرار امام کاظم از زندان شدند، وادعای مهدویت وغیبت برای حضرتش کردند.
بعنوان مثال، اگـر نگـاهی روی داستان الوکیل محمد بن ابراهیم الاهوازی بیندازیم، میبینیم او اعتراف میکند که او در وهله اول بر وجود (محمد بن الحسن العسکری) شک کرد وباموالیکه پدرش به او سپرده بود، خانهای در کنار دجله اجاره کرد، تصمیم داشت مال را خرچ خوشیها وشهوات خود کند، اما بعد از این به یک وکیل ونایب خاص امام مهدی تبدیل شد، وی بر این شد که این تجارت خوبی است و از سودش میتوان خود وخانوادهاش را تا آخر عمر بهره مند سازد، چرا؟ چون او یک داستانی ساخت که بر طبق آن از نظر غیبی به العمری متصل شد... الخ. اگـر نگـاهی به این داستان بیفکنیم کشف خواهیم کرد که رابطهای بین نیابت از امام مهدی و ادعای معاجز و علم غیب وجود دارد، بعبارت دیگـری نواب اربعه و وکلا در وهله اول ادعای معاجز برای (مهدی) میکنند و بعد از آن نایب و وکیلش میشوند.
ما نیاز مبرمی برای مناقشه (دلیل معجزه) یا (علم به غیب) را نداریم چون این امر برای هیچ امامی از ائمه اهل البیت ثابت نشد، حتی رسول الله جامکان اطلاع از غیب فقط بوسیله وحی داشت، وآن را ادعا نکرد، چون حضرت پیغمبر جبه آن شکلی که نواب اربعه مدعی بودند عمل نکرد، پیغمبر جروی عقل ومعجزه جاویدانش (القرآن الکریم) تکیه کرد. وقتیکه مشرکین از او معجزه خواستند، از قبیل اینکه چشمهای آبی برای آنها متفجر کند، یا آسمان را روی زمین فرو ریزد، یا به آسمان پرواز کند و از آنجا کتاب بیاورد، به آنان گـفت: ﴿سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا٩٣﴾[الإسراء: ۹۳]، وگـفت: ﴿قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ٥٠﴾[العنكبوت: ۵۰]، وگـفت: ﴿وَمَا مَنَعَنَآ أَن نُّرۡسِلَ بِٱلۡأٓيَٰتِ إِلَّآ أَن كَذَّبَ بِهَا ٱلۡأَوَّلُونَۚ﴾[الإسراء: ۵۹].
اگـر رسول گـرامی جاز معجزات برای اثبات رسالتش استفاده نمیکرد، پس چطور (نواب اربعه) از معجزات برای اثبات نیابتشان استفاده کردند؟ وچه دلیلی در دست داریم تا قبول کنیم که واقعا معجزات روی دست نواب اربعه صورت گـرفته؟ لازم به یادآوری است، طوسی که اکثر آن معجزات وهمی را نقل کرده، صد سال بعد از نواب اربعه بوده، شاید هم بیشتر. ملاحظه میکنیم که طوسی روایات آحاد ومتهافت وخیلی ضعیف را از غُلات (تندروها) یا اشخاص مشابهی که مصلحت مادی در آن دارند نقل میکند، حتی یک روایت آنها قابل اعتماد نمیباشد - البته بعد از نقد وجرح وتعدیل- چون این روایتها متضمن نقاط مبهمی میباشند و از مجاهیل و اشخاص بدون نام نقل شدهاند، وتکیه بر ادعاهای توخالی و بیاساس میکنند.
عموماً این روایتها ومعاجز متّسم به دروغ وتقلب وسحر وشعبده وادعاهای خارق العاده، واز صحت واعتبار ساقط میباشند، هیچ وقت به وسیله این معاجز جدالهای لفظی پایان نیافت. شیخ صدوق در کتاب (اكمال الدين): عدم لجوء امیرالمؤمنین به سلاح معاجز برای اثبات حقش در خلافت توجیه کرد وگـفت: «احتمال داشت که دیگـران کار معجزه را تفسیر به سحر ومخاریق کنند» [۵۰۹].
علی بن بابویه الصدوق ادعای حلاج را مبنی بر نیابت از امام مهدی، بشدت رد کرد، وقتیکه حلاج ادعای علم بالغیب را کرد، او دستور داد با مشت ولگـد از دکانش بیرونش کنند [۵۱۰].
معاجز غیبیه با نص قرآن کریم در تناقض میباشند، خداوند متعال علم غیب را از هر بشری نفی میکند و میفرمایند: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ﴾[الجن: ۲۶-۲۷]. و میفرماید: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾[النمل: ۶۵]، و میفرماید: ﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ﴾[لقمان: ۳۴].
سید محمد باقر الصدر در کتاب (بحث حول المهدی) اشارهای به مسئله معاجز نواب اربعه به عنوان دلیل بر صحت نیابت (نواب اربعه) مبنی بر وجود (الامام محمد بن الحسن العسکری) نمیکند [۵۱۱].
[۵۰۹] الصدوق: اكمال الدين، ص ۱۰۹ [۵۱۰] الصدوق: اكمال الدين، ص ۱۰۹ [۵۱۱] الصدر: بحث حول المهدي، ص ۳۶.