امامت حسن عسکری بازهم تغییر در مشیت الهی
بدون تردید مفهوم امامت نزد اهل بیت و توده پیروان شیعه در آن دوران معنی متفاوتی با مفهوم امامت از دیدگـاه (امامیان) داشت. به نظر میرسد که اهل بیت و توده شیعیان امامت را یک امر عادی و بشری میدانستند. از اینرو در مواردی و به منظور ارشاد و هدایت فکری مسلمین فرزندان خود و یا یک شخص دیگـری را به عنوان جانشین آینده معرفی و پیشنهاد میکردند. در صورت بروز هر اتفاقی برای آنان، به سادگـی شخص دیگـری را برای جانشینی معرفی میکردند. آنان در این رویه هیچ گـونه تناقض و ابهامی در این روش نمیدیدند. بر خلاف این دیدگـاه، نظریه پردازان امامیه به امامت جنبه ربانی و الهی میدادند لذا از نگـاه آنان درگـذشت نا بهنگـام امامی که ظاهراً از سوی خداوند و از پیش تعیین شده امری شگـفت آور و نوعی تغییر در مشیت الهی به شمار میرفت. امامیان این پدیده را (بداء) (به معنی نظر و تغییر نظر) خواندند.
با اینکه آنها تغییر امامت را به بداء تفسیر کردند، اما برای آنها بسیار مشکل بوده است، چون دچار حرج در مصداقیت ائمه میشد، و اگر نصی برای تعیین ائمه از طرف خداوند متعال باشد، بنابراین رجوع در این نص موجب تشکیک مردم میشد.
گـروهی از امامیان برای نخستین بار در تاریخ شیعه، درگـذشت اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را که پیش از آن نامزد مقام امامت تلقی میشد، به عنوان جلوهای از پدیده (بداء) تفسیر کردند. گـروهی دیگـر به این نتیجه رسیدند که اسماعیل هیچگـاه به عنوان جانشین معین نشده بود، و گـروه سوم نیز از پایه منکر وفات اسماعیل و مدعی غیبت او شدند. مرگ اسماعیل سبب تشکیک در فکر امامی شیعه شد، که منجر به عقب نشینی عده زیادی از اعتقاد به اینکه مقام امامت مقامی است از طرف پروردگار تعیین شده است، و این عقیده زیر سؤال رفت.
صد سال بعد داستان مرگ اسماعیل به صورتی مشابه تکرار شد. در این هنگـام امام هادی فرزند ارشد خود (سید محمد) را رسماً به عنوان جانشین معرفی کرد، اما سید محمد به زودی درگـذشت. این بار امام هادی فرزند دیگـرش حسن را به همین مقام منصوب کرد. امام هادی به فرزندش حسن میگوید: «فرزندم، شکر خدای را به جای بیاورد که خداوند امری را (امر امامت) به تو واگـذار کرده است» [۲۱۴].
کلینی، مفید و طوسی روایتی را از زبان (ابو هاشم داود جعفری) در خصوص این موضوع نقل میکنند. ابو هاشم میگوید: من در هنگـام درگـذشت سید محمد نزد پدرش ابو الحسن حضور یافتم، و میدانستم که ایشان فروندش را قبلاً به مقام جانشین تعیین کرده بودند. با خود فکر کردم که داستان ابو ابراهیم (سید محمد) چقدر به رویداد اسماعیل شباهت دارد که در همین هنگـام ابو الحسن (امام علی هادی) به سوی من آمد و به من فرمود: بلی ای ابو هاشم، خداوند نظر دیگـری در مورد امامت فرزندم محمد پیدا کردند وفرزند دیگـرم ابو محمد (حسن عسکری) را جای او گـمارد. آنچه با خود گـفتهای درست است. اسماعیل را نیز ابتدا ابو عبد الله (امام صادق) به دستور خداوند منصوب کرد اما مشیت الهی تغییر یافت. فرزندم ابو محمد پس از من جانشین من خواهد بود. مسائل خود را در هر زمینهای به نزد او ببرید» [۲۱۵].
این بار نیز همانند اسماعیلیان گـروهی از پیروان امام هادی درگـذشت محمد را انکار کرده و پنداشتند که او غیبت کرده است. آنان سخنان امام هادی را نوعی تقیه به منظور محافظت از جان محمد تلقی کردند.
وقایع نگـاران شیعه در مورد آنان روایت کردهاند که: «آنان فقط امامت محمد را قبول داشتند و به وصیت پدرش استناد میکردند. آنان میگـفتند که امام هرگـز دروغ نمیگـوید. تغییر مشیت الهی نیز در این مورد جایز نیست. پس هرچند که او ظاهراً درگـذشته است اما در حقیقت او زنده است و پدرش تنها از بیم جانش او را مخفی کرده است. و او همان مهدی قائم. عقیده این گـروه مانند عقیده یاران اسماعیل بن جعفر است» [۲۱۶].
پس از وفات امام هادی میان حسن و برادرش جعفر برای احراز مقام امامت کشمکش جدی رو داد، تا آنجا که حسن عسکری در جائی فرمود: «هیچکدام از پدرانم به سرنوشتی مانند من در برابر این گـروه شکاک دچار نشدهاند» [۲۱۷].
با درگـذشت امام حسن عسکری داستان عبد الله افطح بار دیگـر تکرار شد. امام حسن عسکری در خصوص امامت وصیتی برای کسی به جای نگـذاشت و فرزندی نیز از او نمانده بود. از اینرو بزرگـترین و بحرانیترین رویدادها در همین زمان در صفوف امامیان پدید آمد. امامیان به بیش از چهارده فرقه تقسیم شدند. گـروهی امامت جعفر برادر حسن عسکری را پذیرفتند. گـروهی دیگـر به منقطع شدن امامت رأی دادند. فرقهای دو باره به امامت سید محمد و زنده بودن او را که قبلاً وفات یافته بود، ایمان آوردند، وفرقهای از اساس منکر درگـذشت امام حسن عسکری شدند وامیدوار بودند که ایشان دوباره به زندگـی باز خواهند گـشت.
گروهی قائل به وجود فرزندی در خفا شدند، و آن فرزند در حیات پدرش یا بعد از مرگ پدرش متولد شد، و آن همان مهدی منتظر میباشد.
[۲۱۴] الكليني، الكافي، ص ۲۷ –۳۲۶ الصفار، همان ص ۴۷۳ والمفيد، الارشاد ص ۳۳۷ والطوسي، الغيبه ص ۱۲۲. [۲۱۵] الكليني، همان، ص ۳۲۸ والطوسي، همان ص ۵۵ و۱۳۰ والمفيد، همان ص ۳۱۷ والمجلسي، بحار الانوار، ج۵ ص ۲۴. [۲۱۶] النوبختی، همان ص ۹۴. [۲۱۷] الصدوق، اکمال الدین، ص ۲۲۲.