امام حسین و شوری
میدانیم که امام حسین÷پس از وفات یافتن برادرش نیز بر بیعت معاویه که دنبال معاهده صلح حاصل شده بود همچنان تا مرگ معاویه متعهد ماند. گـفته میشود که پس از وفات امام حسن از میان شیعیان اهل کوفه پیشنهادات و دعوتهائی از ایشان بعمل آمد تا رهبری جنبشی را بر علیه معاویه بدست گـیرد اما ایشان در پاسخ با اشاره به معاهده صلح و نافذ بودن آن، نقض تعهد را مجاز ندانست. اما معاویه خلافت را برای فرزندش یزید منحصر کرد. امام از بیعت با یزید سرباز زد و برای اصلاح امر امّت و جلوگـیری از این انحراف بزرگ بپاخاست ودر عراق با وجود تعداد اندک طرفداران با لشکر ستم رویارو شد، و در سال ۶۱ هجری در کربلا بشهادت رسید. شیخ مفید این امر را صریحا ذکر میکند که امام حسین در زمان معاویه از کسی برای بیعت خود دعوت نکرد و علت این امر را در تقیه و لزوم وفاداری به عهد و استفاده از فرصت آتش بس ِ حاصل از معاهده، تفسیر میکند [۱۹].
در تمامی سرگـذشت رویداد کربلا، ما شاهدی برای تایید نظریه (نصّ) نمییابیم. نه دعوت شیعیان کوفه از امام و نه پاسخهای مکتوب امام علت قیام را تثبیت (امامتِ منصوص) قلمداد میکند. شیخ مفید در (الارشاد) مینویسد: «شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد الخزاعی گـرد آمده و از شنیدن خبر هلاکتِ معاویه خدای سپاس گفتند. سلیمان بن صرد به آنان گفت: حسین پس از هلاکت معاویه از بیعت با این قوم سرباز زده و به مکه در آمد و شما شیعه پدرش هستید. پس اگـر که خود را عملاً یاور او میدانید و حاضر هستید با دشمنان تا مرز فداکاری و قربانی شدن به جهاد و مبارزه برخیزید پس برای او دعوت بنویسید و او را آگـاه کنید اما اگـر از ضعف و شکست در هراس هستید، پس هشدار! که این مرد را با دعوت خود فریب ندهید. پس آنان یکایک گـفتند: ما در مقابل دشمانش پیشمرگ او خواهیم بود. او گـفت: پس بنویسید وآنان نیز چنین نوشتند:
- به حسین بن علی از سوی سلیمان بن صرد، مسیب بن نجیه و رفاعة بن شداد البجلی و حبیب بن مظاهر و پیروان مؤمن ایشان و عموم مسلمانان کوفه: سلام بر تو، خدای را در پیشگـاه تو سپاس میگـوئیم که جز او خدائی نیست.. اما بعد: سپاس خدای را که کمر دشمن جبار منش وسرکش تو را شکست، دشمنی که به ناحق مسلط شد وسرنوشت امت را در قبضه خود گـرفت و در آمدهای بیت المال را تصاحب نمود. با خودخواهی امر و نهی کرد، نیک اندیشان را به قتل رساند و زشت سیرتان را بر مردم چیره کرد. مال و ثروتی را که از آن خدا بود در میان ثروت اندوزان و دولتمردان جبار متمرکز کرد. نفرین خدا بر او باد.
ما امام و پیشوائی نداریم، پس به سوی ما آی. شاید خدای متعال تو را وسیلهای برای اجتماع ما بر سرِ حق قرار دهد. و بدان که نعمان بن البشیر (والی امویان در کوفه) هم اکنون در قصر خود پناه گـرفته و بر اوضاع چیره نیست. کسی با او ملاقات نمیکند و کسی از ما برای نماز عید هم به او اقتدا نمیکند. اگـر بدانیم تو به سوی ما میآئی، ما بیدرنگ او را به سوی دیار شام خواهیم راند».
و پاسخ امام چنین بود:- «از حسین بن علی به مردمان مؤمن و مسلمان.. اما بعد من آخرین بار نامههای شما را از دست هانی وسعید دریافت کردم و از آنچه ذکر نمودید و خواست همگـی شما بود چنین فهمیدم که ما امام و پیشوائی نداریم پس به سوی ما آی تا خداوند تو را سبب اجتماع ما به گـرد حق و هدایت قرار دهد» بنابراین من، برادرم و پسر عموی مورد اعتمادم مسلم بن عقیل را برای شما میفرستم. پس اگـر او برای من گـزارش کند که اتفاق رأی همگـان و همینطور خواص صاحبان فضل و اهل نظر برهمان موضوعی قرار گـرفته که در نامههایتان آمده است پس من ان شاء الله بزودی نزد شما خواهم آمد. به جان خود سوگـند میخورم که امام کسی است که با کتاب خدا حکم کند، داد را بر پا دارد، بر دین حق متعهد باشد وخود را وقف خشنودی پروردگـار بداند. والسلام».
ملاحظه میکنیم که مفهوم «امام» در نزد امام حسین شخص معصومی که از سوی خداوند از پیش تعیین شده نیست، بلکه «حکم به کتاب خدا، برپائی عدل و بطور خالص خود را وقف کردن» صفتهای اصلی امام را تشکیل میدهد. همچنین از روی نامه امام این امر را آشکارا در مییابیم که مطالبه او به خلافت، بدلیل «فرزند امام بودن» نیست، از اینروست که امام حسین خود نیز امامت را به هیچیک از فرزندانش منتقل نمیکند وحتی وصیت نامه خود را نه به نام تنها فرزند باقیماندهاش (علی بن الحسین)، بلکه به نام خواهرش زینب و دخترش فاطمه قید میکند. این وصیت آنچنانکه تاریخ ذکر میکند وصیت نامه ایست عادی که به امور خانوادگـی و مالی احتصاص دارد و بکلی از موضوعات مربوط به خلافت و امامت خالی است.
آنچه بیشتر، نشان دهنده عدم رواج نظریه (امامت الهی) در آن زمان است، اشاره نکردن امام علی بن الحسین به چنین موضوعی در خطبه مشهور خود هنگـام اسارت در شام است. او در مسجد اموی و در برابر یزید حاکم ستمگـر، شجاعانه فریاد برآورد: «ای مردم.. ما – اهل بیت- از شش صفت نیکو بر خوردار هستیم، وبه هفت فضیلت بر دیگـران بر تری یافتیم. ما از علم و بردباری، بخشش و فصاحت و از شجاعت و محبت قلبهای مؤمنین بر خوردار شدیم. و اما فضیلتهای خاص ما اینست که پیامبر و افرادی چون صدّیق، طیار، شیر خدا، شیر رسول خدا و دو سبطِ این امت از ما هستند». و سپس چنین به ذکر فضائل امام علی – نیای خود – میپردازد: «من فرزند صالحترین مؤمنان، وارث پیامبران، یعسوب مسلمانان، نور مجاهدان و شکست دهنده ناکثین و قاسطین ومارقین هستم. اوست که با پایداری در اعتقاد و استواری در جهاد، لشکر احزاب را پرا کند. او پدر سبطین این امت، علی بن ابی طالب است».
در این سخنرانی که امام سجاد اصولاً در پی بیان فضائل خویش بر آمده و شجاعانه و بدور از هرگـونه تقیه میخواهد در میان حقانیت و برتری خویش را بازگـو کند، اشارهای به موضوع (وصیت و امامت الهی) در میان نیست. حتی ایشان این موضوع را که (امامت مشروع ومفترض الطاعه) پس از پدرش از آن اوست، ذکر نمیکند. آیا میتوان این همه را حمل بر تقیه وترس ایشان تفسیر کرد؟.
[۱۹] المفيد: الارشاد، ص ۱۹۹-۲۰۰.