تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه

فهرست کتاب

مبحث اول: تناقض مسئله غیبت با مسئله امامت

مبحث اول: تناقض مسئله غیبت با مسئله امامت

برای اینکه موضوع غیبت را به واقع درک کنیم، نخست نظریه امامت را باید درست فهمید، به همانطوری که متکلمون امامیون اوائل که این علم را تأسیس کردند می‌گـویند: نظریه (امامه الهيه) می‌گوید: زمین جایز نیست بدون امام یا حکومت و یا دولت باشد، آن امام یا رئیس باید معصوم باشد و از طرف پروردگـار تعیین شده باشد، شوری وانتخاب باطل است، وانتخاب امام از طرف مردم جایز نیست. نظریه موسویه (موسویه متفرع از نظریه امامیه وبا نظریه فطحیه موازی می‌باشد) می‌گوید: امامت باید شکل تسلسل وراثی عمودی در ذریه (علی وحسین) تا روز قیامت باشد. از این رو متکلمون امامیه وجود وولادت فرزندی برای (امام حسن عسکری) را افتراض می‌کنند، با اینکه ادله تاریخی کافی وثابت در این زمینه وجود ندارد، بعضی از آن‌ها امامت جعفر بن علی را برای عدم جواز استمرار امامت در اخوین بجز امامت حسن وحسین را قبول نمی‌کردند. و گـفتند: لا بد برای حضرت عسکری فرزندی بوده وپدرش او را از دید مردم مخفی کرد.

اما این سؤال بزرگ هنوز خودش را مطرح می‌سازد وآن اینست: اگـر امامت در این شخص محصور شده است و در غیر از او برای مردم عادی جایز نیست استمرار یابد و امام باید معصوم واز طرف خدا پروردگـار تعیین شده باشد، پس چرا غایب می‌باشند؟ چرا ظاهر نمی‌شود تا شیعیان ومسلمانان را رهبری کند؟ چرا ظاهر نمی‌شود تا حکومت اسلامی که باید ایجاد شود بر پا کند؟ مادامیکه جایز نیست زمین از امام خالی بماند، چون امام غائب نمی‌تواند نقش رهبری مردم را در دست داشته باشد..چرا غیبت؟ وتا کی طول خواهد کشید؟ شیعیان در حال غیبت چه وظیفه‌ای دارند؟

نتیجه طبیعی ولازم برای چنین طرز تفکری نظریه (انتظار) وتحریم فعالیت سیاسی در عصر غییبت می‌باشد، این نظریه برای قرن‌های زیادی روی طرز تفکر شیعی حکمفرما بود، وتا به امروز شاهد آثار سیاسی مستمر آن هستیم، با اینکه نظریه (النيابة العامة وولايت فقيه) بوجود آمد.

ما شاهد پایان یافتن نظریه طوبائی امامت که ساخته وپرداخته متکلمین بود وهستیم، واین نظریه سبب شد که شیعیان از میدان سیاست غایب بمانند، بعلت نداشتن مقام امامت حاضر و امامی حاضر وعدم ظهور امام معصوم، واین بحد ذاته تناقض شدیدی با فلسفه امامت دارد، چون فلسفه امامت قائل به وجوب وجود امام معصوم در زمین، ولازم است که آن معصوم از طرف خداوند تعیین شده باشد در هر زمان ومکان برای تطبیق احکام اسلامی ورهبری مسلمانان وفتوا دادن در مسائل اختلافیه وحل مشکلات تشریعی جامعه می‌باشد.

شیعیان امامیه موسویه تجربه تلخی را با شیعیان واقفیه گـذراندن، حرکت واقفیه قائل به امامت موسی کاظم بوده، اما آن‌ها (موسویه) مسئله غیبت را کاملا رد می‌کردند، چون عقیده داشتند مسئله غیبت با مسئله امامت با هم متناقض می‌باشند، که حضرت علی بن موسی الرضا به واقفیه گـفت: «سبحان الله. پیغمبر می‌میرد وموسی نمی‌میرد.. بخدا سوگـند او رفت همچنان‌که رسول الله جقبلش رفته بود!» [۵۱۲].

گـروه واقفیه ادعا دارند که پدر امام رضا نمرده و او غائب می‌باشد، امام رضا آن‌ها را متهم به کفر بما انزل الله علی محمد کرده وگـفت: «اگـر خداوند متعال بخواهد عمر کسی را از بنی آدم تمدید کند برای اینکه خلق به او محتاج می‌باشند، اولاتر آنست که خداوند اجل حضرت پیغمبر جرا تمدید می‌کرد» [۵۱۳].

حضرت رضا با گـروه واقفیه در باره معنی کلمه (امام) وفایده قائل بودن به امامت را مورد بحث وبه مناقشه گـذاشت وگـفت: «چه فایده‌ای دارد که شما قائل به امامت هستید ما دامیکه ملتزم به امام غائبی که وجودی در میان شما ندارد هستید؟» حضرت آن‌ها را متوجه می‌سازد و بر ضرورت استفاده از امامی ظاهر و حاضر تأکید می‌کند. و حضرت از اجدادش نقل می‌کند و می‌گوید: «حجت خداوند بر خلقش کامل نمی‌شود مگـر بوجود امام زنده ومعروف که مردم به آن رجوع کنند، وکسیکه بدون امام بمیرد با مرگ جاهلیت از دار دنیا رفته. امام اضافه کردند: امامی است زنده ومعروف است که حضرت رسول اکرم جمی‌فرمایند: (اگـر کسی مرد و او امامی ندارد که از او اطاعت کند با مرگ جاهلیت از دنیا رفته). واگـر کسی مرد وامامی زنده وظاهر نداشته باشد با مرگ جاهلیت مرده.. امامی زنده» [۵۱۴].

از حدیث فوق ملاحظه می‌شود که امام رضا مسئله غیبت امام زمان را بشدت رد می‌کند، چون حجت خدا اگـر غایب باشد از مردم زایل می‌شود. امام رضا ضرورت وجود وحضور امام در میان مردم و آشناشدن مردم با او و تبعیت و اطاعت وهمکاری مردم با او را مطرح میسازد.

بنابراین غیبت یک تناقض شدیدی با فلسفه (ضرورت وجود امام) تشکیل می‌دهد، چون امام باید مردم را رهبری کند، برای نزدیک شدن مفهوم امامت مثالی می‌زنیم:

اگـر گـفتیم دولت می‌بایستی افسر راهنمائی در چهارراه فلانی بگذارد، ولی ملاحظه می‌کنیم که افسر حضور ندارد، و وسایط نقلیه ترافیک ایجاد کردند، بنابراین غیاب افسر یک تناقض است با اصلی که می‌گوید: (باید افسری در چهارراه وجود داشته باشد)، چون وجود افسر درپشت پرده غیب مؤثر نمی‌باشد، اما می‌بینیم در عمل حرکت ماشین‌ها مختل شده وهرج ومرج بوجود آمده است.

این یک امری است بدیهی که ما نمی‌توانیم از وجود افسر چشم پوشی کنیم و او را نادیده بگـیریم یا غیبتش را توجیه وتبریر کنیم آن هم بوسیله اخبار ضعیفه.

مؤسسین نظریه (غیبت) نخواستند اینجا از عقل استفاده کنند، با اینکه آن‌ها از عقل در مقدمات نخستین استفاده کردند، مقدمات نخستین می‌گـویند: (وجود امام معصوم ومعین از طرف خداوند متعال ضرورت دارد).

احمد بن اسحاق قمی که یکی از پایه گذاران نظریه (غیبت) می‌باشد، رساله‌ای نوشتند در باره (امام حجت ابن الحسن)، رساله مذکور در واقع جواب مهدی برای سؤالاتی که احمد بن یعقوب در باره سبب غیبت کرده بود است. قمی از جهت (امام قائم) توقیعی بیرون آورد. در آن توقیع آمده: ﴿لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ[المائدة: ۱۰۱]. روی این حساب شیخ صدوق می‌گوید: (ان الله لا يُسأل عما يفعل وهم يُسألون) ولا يقال له: لم؟ ولا: كيف؟ومسأله ظهور امام بدست خداست که او را در غیبت خود پنهان کرده، و هروقت اراده حق تعالی تعلق گـیرد او ظاهر خواهد شد [۵۱۵].

صدوق ادامه می‌دهد و می‌گوید: «ایمان مؤمن صحیح نمی‌باشد تا اینکه در نفس خود حرجی از قضا وحکم نبیند، و در همه امور کاملاً تسلیم باشد، و در وجودش تردید نداشته باشد، و اسلام عبارت از تسلیم وتبعیت بدون قید وشرط، اگـر کسی دینی غیر از اسلام انتخاب کرد از او پذیرفته نمی‌شود و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود» [۵۱۶].

شیخ صدوق حدیثی را از امام صادق روایت می‌کند که حضرتش از مردم می‌خواهد از او علت وسبب غیبت صاحب الامر را نپرسند، چون غیبت به علتی است به امام اجازه داده نشد آن را برای مردم بگـوید و می‌فرمایند: علت این حکمت (غیبت صاحب الامر) روشن نمی‌شود مگـر بعد از ظهورش. واین امری است از امر خدا وسرّی است از سرّ خدا وغیبی است که از غیب خدا می‌باشد [۵۱۷].

شیخ مفید سلوک راه عقلانی را برای پی بردن به علت غیبت ولی امر رد کرده است وگـفت: مصلحت دانسته نمی‌شود جز از طرف علام الغیوب که مطلع بر ضمائر وعالم به عواقب وهیچ سریره‌ای بر او مخفی نمی‌باشد [۵۱۸].

کراجکی از شیعیان خواست در این مسئله (غیبت ولی امر) دیگـر بار فکر نکنند بعد از اینکه ایمان بوجود مهدی وعصمت آن حاصل شده است، و ایمان به اینکه او چیزی را انجام نمی‌دهد مگـر با اجازه پروردگـار. باید شیعیان در مقابل هر عملی که از طرف امام معصوم انجام می‌شود تسلیم باشند، حتی اگـر علت وسبب را ندانند. کرجکی اضافه می‌کند و می‌گـوید: وظیفه ما این نیست که علت غیبت را بدانیم، یا آن را کشف کنیم، عدم علم به سبب ضرری بما نمی‌رساند [۵۱۹].

شیخ طوسی می‌گوید: «لازم نیست سبب غیبت را از نظر کلامی ثابت سازیم بعد از اینکه وجود حضرتش ثابت شده است» [۵۲۰].

بعد از اینکه ارکان نظریه غیبت اعتراف می‌کنند که سبب معقول و اکیدی برای غیبت وجود ندارد، دیگـر نیازی نیست روایاتیکه ارائه شده، برای توجیه غیبت مورد تحقیق و بررسی قرار دهیم، از قبیل روایاتیکه سبب غیبت را (حکمه مجهوله) یا (تمحیص وغربال کردن شیعیان) یا (خوف صاحب الامر از قتل) که راویان عموماً اشخاص ضعاف ومغالی می‌باشند. واز نظر مضمون ومحتوا بر (محمد بن حسن عسکری) منطبق نمی‌شود.

اکثـر نویسندگـانی که پیرامون غیبت نوشتند مانند مفید، مرتضی وطوسی از روایات (تمحیص شیعیان) اعراض کرده‌اند، بجز شیخ صدوق که نسبتاً اهمیت به این روایات داده، با اینکه او کاملاً قائل به آن نمی‌باشد، مخصوصا بعد از منقرض شدن نسل اول حیرت که متعرض تمحیص شدید شدند وکسی از آن نسل باقی نماند.

من ضروری می‌دانم که کمی روی نظریه (خوف یا ترس) توقف کنیم بعد از اینکه متکلمین مانند سید مرتضی علم الهدی وشیخ طوسی وکراجکی این نظریه را برای توجیه (غیبت) ارائه دادند.

قائلین به نظریه (خوف) روی مجموعه‌ای از روایات تکیه کردند که از نظر سند ضعیف واز نظر محتوی عام بوده‌اند، و روایات کسی را بنام تعیین نکرده، این روایات از (زراره بن اعین) از (امام صادق) صد سال قبل از وفات (امام حسن عسکری) نقل شده‌اند، و امکان ندارد کسی قائل به نظریه (خوف) باشد، مگـر اینکه مقدمةً قائل به مجموعه‌ای از افتراضات وهمیه باشد، از قبیل:

۱- از پیش تعیین شدن هویت مهدی قائم واین امری است که عدم صحتش را در فصل‌های گـذشته این کتاب ثابت کردیم.

۲- وجود تنش میان دو بیت علوی وعباسی حاکم آن زمان واین چیزی است که در فصل آینده به آن خواهیم پرداخت.

۳- قول به خاتمیت امامت (دوازده امام) با امامت (مهدی قائم). واین نظریه در بدو امر موجود نبود ودر قرن چهارم هجری بوجود آمد.

۴- جایز نبودن استفاده (مهدی قائم) از تقیه ومخفی کردن هویتش تا روز ظهور، واین امریست که با روش ائمه سابقین مغایر بود، وضرورتی برای آن وجود ندارد.

بانجام این تفاصیل نظریه (خوف) از اخلاق و روش اهل البیت بعید است چون آن‌ها عاشق شهادت درراه خدا بودند. و به نوبه خود سؤال‌های فراوانی به همراه می‌آورد از جمله: چه اشکالی داشت اگـر خداوند (مهدی قائم) را حفظ می‌کرد؟ بنا بر فرض وجود، کما اینکه خداوند حضرت موسی را حفظ کرد واز غرق شدن نجاتش داد، یا اینکه خداوند حضرت پیغمبر جرا حفظ کرد بعد از اینکه از پیش به رسالتش بشارت داده شده بود.

با اینکه ائمه اهل البیت هویت المهدی را از قبل تعیین نمی‌کردند، بر فرض هم این کار را کرده بودند، این به نوبه خود موجب جدل وبحث وسؤالاتی زیادی خواهد شد، مثلا: بپرسیم: چرا هویت مهدی قائم را از قبل از تولدش فاش ساختند، مگـر نمیدانستند او در معرض فشار قرار خواهد گـرفت؟چرا نامش را به عنوان سر تا وقت ظهور حفظ نشد؟ تا القائم المهدی مورد بازخواست وتعقیب آن هم از زمان ولادت وطفولیت قرار نگـیرد؟ اگـر (القائم المهدی) از دشمنان ترسیده چرا از اولیائش خود را مخفی ساخت؟ تا بحال صدها ملیون از شیعیان قیام کردند وآمادگـی خودرا برای نصرتش اعلام داشتند، ودولتهایی تشکیل کردند ومسئله نصرتش را تبنی کردند، اما ملاحظه می‌کنیم باز او ظاهر نشد، با اینکه مسئله خوف از اعداء کاملاً منتفی بود؟ واین سؤالیست که یکی از رؤسای دولت بویهیه در قرن چهارم از شیخ مفید کرده بود. بویهیها از شیعیان بودند واز او خواستند که جوابی بدهد که مفید جواب را به خدا حواله کرد و گـفت: (سرّ غیبت را بجز خدا کسی دیگـری نمیداند). شیخ مفید اعتراف کرد که شیعیان در آن زمان بسیار زیاد بودند اما در صدق وتقوا وشجاعت آن‌ها شک کرده است [۵۲۱].

اکنون بیش از هزار سال از نظریه (خوف) در توجیه (غیبت) گـذشته است بعد از سرنگـونی ده‌ها دولت و قیام دولت‌های جدید، آن نظریه به خیال نزدیکتر می‌باشد تا به واقع، واز هر مصداقیتی عاری می‌باشد وآن بجز یک فرضیه وهمی برای توجیه وجود (امام محمد بن الحسن العسکری) وتناقض غیبتش با مسؤولیتی که روی دوشش از طرف خداوند گـذاشته شده نمی‌باشد، واین دلیل دیگـری بر عدم صحت ولادت و وجود (امام محمد بن الحسن العسکری) می‌باشد. اگـر واقعاً وجود داشت واجب بود برای اولین فرصتی که بدست می‌آورد ظهور می‌کرد، چون جایز نمی‌باشد امت را مهمل و بدون رهبری شرعی بگـذارد.

قائلین به نظریه (خوف) شیعه‌ها را مطالبه کردند که اسباب غیبت امام مهدی را بر طرف سازند و وسائل ظهورش را فراهم شود. متمثل به تمکین ونصرت امام وعزم بر نصرت وحمایت وحرف شنوی ودست کشیدن از نصرت ظالمین ودعوتش برای ظهور. سید مرتضی در کتاب (الشافي) می‌گوید: مکلفین باید کاری کنند تا شرایطی بوجود آید که تقیت وخوف امام زایل شود، آن وقت ظهورش واجب می‌شود. چون قبلاً گـفته بودیم که علت غیبت فعل ظالمین و تقصیر و کوتاهی مکلفین است که امام را از خود تمکین نکردند، آن‌ها می‌توانند اسباب وموجبات غیبت مهدی را بر طرف سازند تا او ظاهر شود و از وجودش انتفاع و از سیاستش کمال استفاده را کنند.

شیعیان امروز سبب خوف وتقیت (امام مهدی) را زایل کردند وخودشان را آماده کردند تا او را نصرت دهند وتصمیم در حمایت وانقیاد برای او و از نصرت ظالمین دست کشیدند، و او را دعوت به خروج می‌کنند، با تمام این تفاصیل هنوز خارج نشد، با اینکه سید مرتضی در چنین شرایطی قائل به وجوب خروجش شده بود.

شیخ صدوق در کتاب (اكمال الدين) ادعای واقفیه را مبنی بر غیبت و مهدویت حضرت کاظم را قبول نکردند و گـفتند عمرشان در آن روزها از حد طبیعی خارج شده بود، با این وصف خودش وطبری روایت‌هایی نقل کردند که شاید عمر (امام مهدی) به اندازه عمر نوح، و احتمال دادند خداوند برای مصلحت سنت وقانون طبیعی را نقض کند [۵۲۲].

[۵۱۲] الكليني:الكافي ص ۳۸۰. [۵۱۳] الكشي: الرجال ص ۳۷۹. [۵۱۴] الكليني: الكافي ج۱ ص ۱۷۷، الحميري: قرب الاسناد ص ۲۰۳. [۵۱۵] الصدوق: اكمال الدين ص ۸۸. [۵۱۶] الصدوق: اكمال الدين ص ۵۳۱. [۵۱۷] الصدوق: علل الشرائع ص ۲۴۶ والآمالي ص ۴۲۶. [۵۱۸] المفيد: الفصول المختاره / مسألة في الغيبة ص ۲۶۶ و۲۶۹. [۵۱۹] الكراجكي: كنز الفوائد، ج۱ ص ۳۷۱. [۵۲۰] الطوسي: الغيبه ص ۴۹۳. [۵۲۱] المفيد: الامالي ص ۳۹۰. [۵۲۲] الصدوق: اكمال الدين ص ۷۶ و۷.