تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه

فهرست کتاب

موضعگیری امام صادق از امامیه

موضعگیری امام صادق از امامیه

ملاحظه می‌کنیم که امام صادق موضع‌گیری منفی نسبت به متکلمین امامیه داشتند، متکلمین نظریه سری و خاص نسبت به امامت داشتند که این نظریه به مورد تایید اهل بیت نبوده است. و با فرهنگ آن‌ها هماهنگی نداشته است. اما متکلمین دیدگاه‌های واقعی اهل البیت را نسبت به امامت به بهانه (تقیه) تأویل می‌کردند. برای نمونه ذکر می‌کنیم که عده‌ای از شیعیان اهل کوفه از امام صادق می‌پرسند: یا ابا عبد الله، عده‌ای ادعا می‌کنند که در میان شما هل البیت امامان مفترض الطاعه می‌باشد؟ امام فرمودند: نه، من این را در اهل بیتم نمی‌دانم. وهنگـامی که باز هم به ایشان یادآوری می‌کنند که این گـروه از مدعیان افرادی با تقوا و متعبد هستند، بازهم ادعای آنان را نفی کردند و مسؤولیت چنین گـفتاری را بر دوش خودشان گـذاشته‌اند. امام فرمود: «من چنین دستوری به آنان ندادم.. آن‌ها از خودشان مسؤول آنچه گـفته‌اند هستند» [۱۴۶].

(کشی) مؤرخ نامدار شیعه از هشام بن سالم الجوالیقی نقل می‌کند که او روزی با مردی از بنی مخزوم از اهالی مدینه درباره امامت گـفتگـو می‌کردند. مرد از هشام پرسید: پس امام ما در این زمان چه کسی است؟ او پاسخ داد: جعفر بن محمد (صادق). آن مرد که خود از اهل مدینه و از اصحاب امام بود گـفت: پس در این صورت من این موضوع را برای رفع ابهام با امام در میان خواهم گـذاشت. طبق این روایت هشام پس از این گـفتگـو از بیم ملامت امام صادق بسیار غمگـین شد [۱۴۷].

مفید در کتاب (الارشاد) روایت می‌کند که امام صادق در جائی روش استدلال هشام بن سالم جوالیقی را در یک جمله چنین نقد می‌کند که «می خواهد به اثر و نتیجه صحیح برسد اما راه را نمی‌شناسد». همچنین امام خطاب به قیس الماصر فرمود: «در کلامت هرچه به حقیقت نزدیک می‌شوی همان قدر هم دور می‌شوی چرا که در کلامت حق را با باطل می‌آمیزی، اما تنها اندکی از حق کافی است» [۱۴۸].

همچنین کشی در کتاب خود (الرجال) در فصل مربوط به مؤمن الطاق آورده است که امام صادق مؤمن الطاق را پس از اتمام مناظره‌ای از بحث و (کلام) نهی کرده‌اند، ایشان با لحنی سرزنش بار فرمود: «عرصه را بر او تنگ کردی، اما سوگـند که حتی یک کلمه از حق را بر زبان نیاوردی. او پرسید چرا؟ و امام فرمود: زیرا که تو از اصل قیاس در استدلال استفاده می‌کنی و حال آنکه قیاس از اصول دین من نیست» [۱۴۹].

باز هم در کتاب (الرجال) آمده است که امام در جائی دیگـر شخصی به نام مفضل بن عمر را به نزد مؤمن الطاق فرستاد تا دستور امام را مبنی بر برخودداری از مباحثه به وی ابلاغ کند. مفضل به او گـفت: ابو عبد الله به تو دستور داده است که سخن (کلام) نگـوئی. مؤمن الطاق در پاسخ می‌گوید: از آن بیم دارم که طاقت نیاورم [۱۵۰].

می‌گـویند: امام صادق بعدها از فضیل بن عثمان درباره مؤمن الطاق پرسید: مؤمن الطاق چه می‌کند؟ به من رسیده است که او بسیار جدل می‌کند؟ فضیل گـفت: همینطور است. امام فرمودند: اما بدان که حریف او در مباحثه اگـر ظریف و با هوش باشد به راحتی می‌تواند ادعاهای او را رد کند. کافی است حریف از او بپرسد که آیا ادعای تو از کلام امامت سرچشمه گـرفته است یا خیر؟ اگـر پاسخ مثبت بدهد که دروغ گـفته است و اگـر بگـوید خیر، به او خواهند گـفت چگـونه سخنی را که مورد قبول امامت نیست بازگـو می‌کنی؟ آنگـاه امام صادق فرمود: شما کلام و ادعائی را ابراز می‌کنید که اگر من آن را قبول کنم یعنی به گمراهی اقرار کردم، و براءت از آن کلام برای من بسیار دشوار می‌باشد. فضیل گفت: آیا این حرف از شما نقل کنم؟ امام پاسخ داد: حمیت و تعصب به آنان اجازه نمی‌دهد که خود را از راهی که بدان وارد شده‌اند خارج سازند. فضیل می‌گوید: [۱۵۱]من این سخن را به ابو جعفر الاحول (مؤمن الطاق) ابلاغ کردم، و او گـفت: به جان پدر و مادرم سوگـند که امام راست گـفتند، حمیت مرا از بازگـشت باز می‌دارد.

همچنین در همین کتاب آمده است که یکبار امام صادق از پذیرفتن مصاحبت با ابو بصیر امتناع کردند و به او فرمودند: «بدان که اصحاب کلام (به معنی بحث وجدل) به تباهی می‌روند اما کسانی که تسلیم هستند (در برابر حق)، رستگـارند. امام در ادامه با نوعی گـلایه فرمود: گـاه اتفاق افتاده است که من با یک نفر (از جدل کنندگـان) مصاحبت کنم و او را از جدل و قیاس و خود محور بینی در دین مبین نهی می‌کنم اما به محض آنکه از من خارج شود سخن مرا به صورت غیر صحیح تاویل می‌کند. بدانید که من برخی را از کلام و مباحثه نهی و گـروهی دیگـر را برای مباحثه مأمور کرده‌ام. پس هرکس که به دلخواه خود سخن مرا تاویل کند، معصیت کرده است» [۱۵۲].

[۱۴۶] الصفار، بصائر الدرجات، ص ۲۷۶ – ۱۷۴ والمفيد، الارشاد، ص ۲۷۵. [۱۴۷] الكشي، الرجال، ترجمه هشام بن سالم. [۱۴۸] المفيد، الارشاد، ص ۲۸۰. [۱۴۹] الكشي، الرجال، ترجمه مؤمن الطاق. [۱۵۰] همان. [۱۵۱] همان. [۱۵۲] الكشي، الرجال، ترجمه ابو بصير المرادي. والحر العاملي، الفصول المهمه، ص ۸.