مبحث سوّم: نقد دلیل نقلی (روائی)
ما نیاز نداریم بحث در باره آیات قرآن واحادیثی کنیم که بطور عام از (القائم المهدی) سخنی بمیان آور ده باشد، بدون اینکه هویت (القائم المهدی) را معلوم کنیم. هدف از این بحث نفی خروج مهدی قائم در آینده نیست، بلکه میخواهیم بگـوئیم شخصی بنام (محمد بن الحسن العسکری) وجود خارجی ندارد، برای اینکه او هنوز متولد نشده، چه رسد به اینکه غیبت هم داشته باشد، واحادیث وروایاتی که در این زمینه نقل شده ولادت ووجود (محمد بن الحسن العسکری) را نمیتواند ثابت کند، اما آیات مذکور هم قابل بحث از حیث دلالت بر موضوع نمیباشند.
روایات وارده که از (غیبت) یا (الغائب) سخنی بمیان آورده از شخصِ معینی ومحددی صحبت نمیکند ونام (محمد بن الحسن العسکری) در آن ذکر نشده واشارهای به غیبتش بشکل خاصی نمیکند، بالنتیجه روایتها دلیل واضحی بر غیبت (الحجة بن الحسن) تشکیل نمیدهند. چون او هنوز به دنیا نیامده چه برسد به غیبتش. آن روایات صحبت از امور غیبی نمیکنند یا خبر از حادثههایی نمیدهند که هنوز بوقوع نپیوسته، تا آنها را یک نوع پیش خبر اعجازی ودلیل نقلی کنیم، همان طوریکه شیخ صدوق گـفتند.
روایاتیکه در این زمینه نقل شده هیچ دلالتی مبنی بر آنچه متکلمون ادعا کردند ندارد، چون روایات، خبر از حادثهای قبل از وقوعش نداده، همانطوری که صدوق به این رأی میرود، و از طرف علام الغیوب (خدا) هیچ چیزی داده نشده، چون روایتها از قبل بوده ودر باره اشخاص دیگـری صحبت کردهاند، که حقیقتاً موجود بودند، ومهدویت برای آنها ادعا شده و در کوهها و درهها و زندانها غیبت یا مخفی شدند، مانند محمد بن الحنفیه، محمد بن عبد الله بن الحسن بن الحسن ذی النفس الزکیه، امام موسی کاظم... الخ، بر اثر غیبتشان شیعیانشان دچار حیرت واختلاف شدند، شیعیان آنها آن روایات را بر اساس واقع وبرای هدف خاصی درست کردند، مخصوصا شیعیان واقفیه، آنها بشدت ایمان به غیبت ومهدویت موسی کاظم دارند، وقتی هارون رشید موسی کاظم را دستگـیر کرد، شیعیان قائل به غیبت صغری برای او شدند، وقتی امام کاظم وفات یافت شیعیانش نپذیرفتند وادعا کردند امام کاظم از زندان فرار کرد، وآن را «غیبت کبری» نامیدند وکسی بعد از آن غیبت نتوانست اورا ببیند. ملاحظه میشود که (غیبت صغری) کوتاهتر از (غیبت کبری) میباشد، چون غیبت کبری ادامه دارد وبی پایان میباشد. گـروه واقفیه احادیثی از حرکتهای مهدویت سابق را دستکاری کردند ومورد استفاده خود قرار دادند، وروی امام کاظم پیاده کردند.
قدری روی روایتی که نعمانی در باره غیبت نقل میکند توقف کنیم میگوید: (اگـر در غیبت جز این حدیث نبود باز هم این کافی بود برای کسیکه در آن تأمل کند). ما وقتی روایت را بررسی میکنیم ملاحظه میکنیم که روایت از قتل ومرگ شخص معلومی صحبت میکند، در صورتیکه نعمانی میبایستی نخست (امام محمد بن الحسن عسکری) را ثابت کند تا بتواند افعال فوق را به او نسبت دهد.
در اوائل قرن سوّم هجری متکلمون سعی داشتند وجود امام دوازدهم را ثابت کنند، آنها از مهدی ومهدویت سخنی به میان نیاوردند، چون آنها نیاز به اثبات عرش قبل از نقش را کنند. بعد از قول به وجود (محمد بن حسن عسکری) آنها دچار بحران شدند وآن بحران عبارت از عدم قیام امام بوظیفه امامت، این بحران متکلمین را وادار ساخت که بحث در تراث فرقههای شیعه قدیم از قبیل کیسانیه، واقفیه کنند وراهی برای خروج از بحران وحیرت پیدا کنند، آنها متوجه شدند که احادیث مهدویت قدیمی بهترین راه است برای توجیه عدم قیام امام به وظیفه امامت، ودلیلی برای اثبات فرضیه وجود (محمد بن الحسن) داشت، شکل پیشرفتهای به خود گـرفت وصحبت از مهدویت کردند، بالنتیجه کلام شکل جدیدی به خود گـرفت، الآن صحبت از (امام مهدي الحجة بن الحسن العسكري) شد. برای اینکه حالت فراغی بوجود آمد وامام دیده نمیشود، آنها نتیجه گـرفتند که شخص مفترض وهمی که دیده نمیشود مهدی است، وعلت عدم مشاهده او غیبت میباشد.
می توان از روایات سابقه استدلال بر مهدویت ائمه سابقین کنیم چون آنها اشخاصی معروف یا در زندانها ویا کوها ودرهها یا جاهای دیگـر عالم بودند و آنها اشخاص حقیقی میباشند، اما با این احادیث نمیتوان بر صحت فرضیه وجود ابن الحسن استدلال کرد، چون اساساً وجودش مورد شک میباشد، واصحاب امام حسن عسکری سرِ این مسئله اختلاف داشتند، استدلال به آن نوع احادیث بر مهدویت (ابن الحسن) نیاز به استدلال بر وجودش دارد قبل از اینکه امامت ومهدویت او را اثبات کنیم.
به غیبت برای وجود (امام ابن الحسن) استدلال میکنیم در حالیکه معنی که هنوز وجودش برای ما ثابت نشده، اما غیبتش را ثابت میکنیم، واین مانند اثبات وجود آب در ظرف است. مثلا میگـوئیم: آب رنگ وبو ندارد، ما هم رنگـی نمیبینیم وبویی استشمام نمیکنیم در ظرف. بعد نتیجه میگـیریم که: آب در ظرف موجود میباشد. بدون اینکه اوّل از وجود مایع در ظرف مطمئن شویم!.. این طرز استدلال درست نیست مگـر اینکه قبل از هرچیز مایعی در ظرف ثابت کنیم، بعد از آن میتوانیم بگـوییم که آب رنگ وبو ندارد وبالاخره نتیجه میگـیریم مایعی که در ظرف میباشد آب است. این مثال روی سخن متکلمین منطبق میباشد، برای اثبات (ابن الحسن) نخست نیاز داریم وجود وامامت ومهدویت (ابن الحسن) را ثابت کنیم، بعد از آن میتوانیم پیرامون غیبتش حرفی بزنیم. در حقیقت متکلمین، فلاسفه قدیم عکس آن را انجام دادند. از چیزی مجهول وموهوم (الغیبه) دلیلی ساختند برای اثبات وجود وامامت ومهدویت برای شخصی که هنوز وجودش موضع بحث ونقاش میباشد.
بعضی از نظریه پردازان غیبت، از حدیث (الغيبتين الصغري والكبري)استفاده کردند و آن را دلیل بر صحت نظریه (وجود ابن الحسن) دانستند. اما خود حدیث (الغيبتين) از نظر تاریخی اعتباری ندارد، هیچ دلیلی بر وجود (ابن الحسن) وجود ندارد بجز دلیل (النيابه الخاصه) و دلیل دیگـری نسیت. (النيابه الخاصه) نیابتی که بعضی اشخاص آن را ادعا کردند، حتی در آن زمان هم ثابت نشد، وشیعیان قائلین به وجود ابن الحسن در باره صحت آن نیابت با هم اختلاف داشتند، خصوصا بیش از بیست نفر آن را ادعا کردند که اکثر آنها از تندروها (غلات) شیعه بودند، لذا حد فاصل بین (الغيبة الصغري) و (الغيبة الكبري) مدعی است وهمی وتخیلی واز نظر تاریخی روشن نیست.
اولین کسیکه به حدیث (الغيبتين) در نیمه قرن چهارم هجری اشارهای داشت النعمانی بود، بعد از عهد نواب اربعه (نواب خاص) وعلمای قبل از او که درباره غیبت نوشتند اشارهای به آن حدیث نکردند، بلکه علماء اکتفا به اشاره به یک غیبت کردند.
سید مرتضی علم الهدی و شیخ طوسی وقتی در صدد بحث پیرامون اسباب غیبت بر آمدند اعتراف کردند که اول بایستی پیرامون وجود وامامت ابن الحسن بحث کنیم، بعد از آن وارد حدیث غیبت و اسباب آن شویم. وگـفتند: اگـر کسی در امامت ابن الحسن شک کند، میبایستی نخست در نص امامت ابن الحسن با وی بحث کنیم وادله بر صحت آن وارد سازیم، با وجود شک جایز نیست در باره غیبت امام بحث کنیم، چون بحث کردن در فروع جایز نمیباشد مگـر اینکه قبلاً در اصول بحث کرده باشیم [۴۶۲].
[۴۶۲] الطوسي: تلخيص الشافي للمرتضي ج ۴ ص ۲۱۳ و۲۱۴.