بازسازی باورها

فهرست کتاب

ماجرای «حکمیت» میان معاویه و علیس

ماجرای «حکمیت» میان معاویه و علیس

بعد از ماه محرم سال ۳۷ هجری نبرد اصلی و سرنوشت‌ساز درگرفت، در همین جنگ بود که عمار بن یاسر سکه در بین سپاه علی سبود به شهادت رسید، دو روز پس از شهادت عمار سیعنی دهم صفر جنگ شدیدی به وقوع پیوست که طی آن لشکر معاویه به شکست قطعی نزدیک شده بود، در این هنگام عمرو بن عاص به معاویه پیشنهاد کرد که اکنون باید نیروهای ما قرآن را بر سر نیزه‌ها کنند و بگویند که «هذا حکم بیننا» «این قرآن میان ما و شما حکم و داور باشد».

هدف عمرو بن عاص این بود که در سپاه علی سشکاف ایجاد شود و از شکست سپاه شام جلوگیری به عمل آید [۳۷].

بسیار از سپاهیان حضرت علی آن اقدام را فریبی جنگی به شمار می‌آوردند، اما تعداد زیادی هم شمشیرها را بر زمین نهادند و عملاً در سپاه حضرت علی اختلاف افتاد و نتیجه همان شد که عمرو بن عاص انتظارش را داشت!.

علی سخیلی تلاش کرد تا به یاران خود که اکثراً مردم عراق بودند و در بین‌شان گروه عبدالله بن سبا نیز بود، بفهماند که فریب این حیله و نیرنگ را نخورند و جنگ را تا پایان ادامه دهند؛ زیرا علی سحجت را بر آنها تمام کرده بود و آنها جماعتی شورشی به حساب می‌آمدند، اما در بین لشکریان او تفرقه کار خودش را کرد، و بلآخره ناچار شد تا جنگ را متوقف سازد و با معاویه وارد مذاکره شود.

معاویه عمرو بن عاص را به عنوان حکم مورد قبول خود تعیین کرد، علی سنیز ابتدا تصمیم داشت عبدالله ابن عباس را از جانب خود به عنوان حکم معرفی کند، اما بسیاری از سپاهیان عراقی او که به راستی بسیاری از آنها بر هیچ وعد و پیمانی پایدار نبودند! می‌گفتند که ابن عباس پسر عموی توست! ما می‌خواهیم شخص بی‌طرفی را حکم نمایی! بلآخره در پاسخ به خواسته ایشان، ابوموسی اشعری به عنوان حکم حضرت علی تعیین شد، اما علی سبه کاردانی و هوشیاری او اطمینان نداشت! [۳۸]در نهایت قرار بر این شد که هردو حکم مطابق با آنچه در کتاب خدا و سنت پیامبر هست عمل کنند و در باره مواضع طرفین قضاوت نمایند [۳۹].

اما زمانی که هردو حکم در (دومة الجندل) به مذاکره نشستند، این مطلب کاملاً فراموش گردید که قرآن و سنت برای حل و فصل این قضیه چه رهنمودی دارند؟!، زیرا حکم صریح قرآن در این مورد روشن است که هرگاه دوگروه از مسلمانان باهم به جنگ پرداختند، بایستی گروه شروشی را به دست‌بردار شدن، از مخالفت ترغیب کنند و اگر دست‌بردار نبودند با استفاده از زور ایشان را سرجای خود بنشانند: قرآن می‌فرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩[الحجرات: ۹]. «اگر دو گروه از مؤمنین باهم به جنگ پرداختند میان آنان صلح را برقرار سازید، اما اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری یورش برد و طغیان کرد، با آن گروه تا زمانی که به فرمان خدا باز آید (و از نافرمانی دست‌بردار شود) بجنگید، و هرگاه به حکم حق بازگشت با حفظ عدالت میان آنها صلح برقرار سازید و همیشه با عدالت رفتار کنید، زیرا که خداوند دادگران را دوست می‌دارد».

همه می‌دانستند که معاویه و لشکریانش طرف شورشی هستند! اما عمرو بن عاص و ابوموسی به این نتیجه رسیدند که تنها راه حل قضیه بر کناری هردو طرف نزاع یعنی علی و معاویه است و مسأله خلافت را به رأی مردم باید واگذار کرد و بزرگان مورد اعتماد آنان هرکس را خواستند به عنوان امام انتخاب کنند» [۴۰].

عمرو بن عاص ابوموسی را قانع نمود که او ابتدا برخیزد و به مردم اطلاع بدهد که در آن زمینه به توافق رسیده‌اند! ابوموسی قبول کرد و برای سخنرانی برخاست و اعلام کرد: «من و عمرو به یک راه حل رسیده ایم، و آن این است که ما علی و معاویه را کنار گذاشته و به مردم حق بدهیم تا خود از راه مشورت هرکس را که بخواهند به عنوان خلیفه انتخاب کنند، پس من علی و معاویه را عزل می‌کنم و بعد از آن اختیار با شماست! هرکس را که دوست دارید به عنوان خلیفه و امام برگزینید!» [۴۱].

عمرو بن عاص نیز برخاست و گفت: «آنچه را که ابوموسی گفت شنیدید، او خلیفه‌ی خود یعنی علی را عزل نمود، من نیز همچون او علی را عزل می‌کنم، اما معاویه را به عنوان خلیفه مسلمین اعلام می‌نمایم! زیرا او خواهان انتقام از قاتلین عثمان و شایسته حقیقی جانشینی اوست!».

ابوموسی تا این سخن را شنید فهمید که فریب خورده است، او در میان همهمه شدید سپاهیان برخاست و گفت: «مالک؟ لا وفقک الله! غدرت و فجرت!».

«تو را چی شده؟ خدا یاریت ندهد! تو مرا فریب دادی و خیانت و عهدشکنی نمودی» [۴۲].

سعد بن ابی وقاص سگفت: «ای ابوموسی! تو در مقابل نیرنگ‌های عمرو خیلی ضعیف عمل کردی!.» ابوموسی پاسخ داد: «اکنون چه باید کرد؟ با این آدم بر سر همان اتفاق کردیم که گفتم، ولی او از آن سر باز زد!».

عبدالرحمن بن ابی بکر سگفت: «اگر ابوموسی قبل از این می‌مرد برایش بهتر بود!.» عبدالله بن عمر سگفت: «ببینید کار به کجا رسیده است! سرنوشت کار به چنین کسانی سپرده شده که یکی از آنها از فریبکاری باکی ندارد و دیگری به سادگی فریب می‌خورد!» [۴۳].

در حقیقت هیچ‌کس در این مورد شک و تردید نداشت که هردو بر سر آن موضوع به توافق رسیده بودند، اما عمرو بن عاص برخلاف توافق عمل کرده است.

بعد از آن عمرو بن عاص نزد معاویه رفت و به او مژده خلافت داد و ابوموسی از روی شرمندگی با علی سروبه‌رو نشد و مستقیماً راه مکه را درپیش گرفت! [۴۴].

علی سنتیجه حکمیت را غیرقابل قبول دانست و ضمن سخنانی به جماعت خود فرمود: «بدانید که آن دو داور از میزان قرآن غفلت کرده و بدون درنظرداشتن هدایت خداوند، هریک از آنها تنها از نظر شخصی خود پیروی نموده، و هردو قضاوتی کردند که براساس هیچ حجت و سنتی قرار نداشت و به راه حل صحیحی نیانجامید!» [۴۵].

پس از آن علی سبه کوفه برگشت و در اندیشه آماده‌سازی سپاه برای حمله مجدد به شام بود، زیرا می‌دانست که اگر سریعاً اقدام ننماید خلافت راشده به پادشاهی و دیکتاتوری تبدیل میشود؛ همانگونه که در یکی از سخنرانی‌های خود فرمود: «قسم به خدا! اگر این گروه بر شما حاکم شوند همچون کسری و هرقل عمل خواهند کرد!» [۴۶].

و در سخنرانی دیگری فرمود: «برای مقابله با گروهی که با شما می‌جنگند تا پادشاه جبار و ستمگر شوند و بندگان خدا را بردگان خود سازند! آماده شوید» [۴۷].

اما مردم عراق اراده و احساس مسئولیت لازم را نداشتند، از طرفی گروه شورشی و توطئه‌گر عبدالله بن سبا نیز تنها دنبال فتنه‌جویی بودند.

از طرف دیگر تعداد زیادی از سپاهیان و طرفداران علی سبه خاطر تن‌دادن او به توقف جنگ با معاویه و قبول حکمیت از او جدا شدند و به (خوارج) شهرت یافتند، آنان دردسرهای فراوانی را برای علی سفراهم آوردند و در (نهروان) با او وارد جنگ شدند.

سپس بنابر تدابیر معاویه و عمرو بن عاص مصر و مناطق شمال آفریقا نیز از حاکمیت حضرت علی خارج شد و جهان اسلام عملاً بین دو گروه «حامیان خلیفه مشروع و طرفداران والی شورشی» تقسیم شدند.

سرانجام علی سنیز در رمضان سال۴۰ هجری بعد از پنج سال خلافت و تلاش برای برگردانیدن جامعه مسلمانان به شرایط زمان پیامبر صواحیای روش ابوبکر و عمر ب و نیز برای گسترش اسلام و پیشرفت اهداف آن توسط یکی از همان طرفداران سابق خود که به خوارج پیوسته بود، به شهادت رسید!.

[۳۷] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۶۰- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۲. [۳۸] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴ تا ۳۶- ابن الأثیر،ج۳، ص۱۶۱- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۵ و ۲۷۶. [۳۹] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۸- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۶. [۴۰] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۸ و ۳۹- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۶۵- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۹ و ۲۸۰. [۴۱] تاریخ طبری، ج۴، ص۴۱ تا۵۰- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۶۶ و ۱۶۷- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۸۲ و ۲۸۳. [۴۲. [ ]- همان. [۴۳] تاریخ طبری، ج۴، ص۵۱- ابن الأثیر، ج۴، ص۱۶۸- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۸۲. [۴۴] البدایة والنهایة، ابن الأثیر، ج۷، ص۲۸۳- ابن خلدون، ج۲، ص۱۷۸. [۴۵] الطبري، ج۴، ص۵۷. [۴۶] الطبري، ج۴، ص۵۸- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۷۱. [۴۷] الطبري، ج۴، ص۵۹- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۷۲.