حضرت علی و شوری
استاد احمد کتاب در کتاب «سیر دگرگونی اندیشه شیعی» میگوید: «آنچه بیش از همه التزام امیر مؤمنان حضرت علی را به اصل «شوری» نشان میدهد، حضور ایشان در نشست شورای مربوط به تعیین خلیفه است که پس از وفات عمر بن خطاب تشکیل شد، همچنین استدلالهائی است که ایشان برای اعضای شورا در خصوص فضائل و نقش خود در اسلام بیان فرمود، اما ایشان هرگز در طول آن بحثها به موضوع تعیین قبلی خود از سوی رسول اکرم به عنوان امام و خلیفه اشاره ننموده است و استدلالهای قوی ایشان در برابر اعضای شوری محدود به بیان برتری و اولویت خود بوده است.
در حقیقت امام علی سدر مراحل بعدی زندگی خود نیز ایمان و التزام خود به امر شوری را ثابت نمود، ایشان حق رأی در اجلاس شوری را در درجه اول از آن مهاجرین و انصار میدانست، از این جهت پس از قتل عثمان از پذیرش دعوت انقلابیونی که او را به قبول مقام خلافت تشویق میکردند، سر باز زد و به ایشان گفت: تشخیص این حق و تعیین خلیفه کار شما نیست، بلکه این کار مسئولیت مهاجرین و انصار است و آنان هرکس را تعیین کنند مورد تأیید خداوند نیز خواهد بود.
زمانی که مهاجرین و انصار برای چندمین بار از حضرت علی خواستند مقام امامت را بپذیرد، او را پذیرش آن خودداری نمود و به ایشان گفتند: «مرا رها کنید و سراغ کسی دیگر بروید! زیرا اگر من این پیشنهاد شما را قبول کنم، آنچنان که خود میخواهم عمل خواهم کرد، اما اگر مرا رها کنید من نیز مانند یکی از شما خواهم بود، و شاید که در آن صورت بیش از دیگران از پیشوای انتخاب شده فرمانبرداری نمایم، بهتر آنست که من وزیر و یاورتان باشم تا امام و امیر».
حضرت علی سنزد طلحه و زبیر رفت و به آنان گفت: «من شاء منکما بایعته» «با هرکدام از شما که مقام امامت را بپذیرد بیعت میکنم».
اما ایشان گفتند: « ما نمیپذیریم، زیرا مردم از شما رضایت بیشتری دارند».
بالاخره حضرت علی ساظهار داشت: «اما من هرگز بیعتی را که پنهانی انجام پذیرد و مورد رضایت عموم مردم نباشد قبول نمیکنم، تا هرکس خواست با رضایت خود با من بیعت کند» [۸۱].
بنابراین، اگر نظریه تعیین حضرت علی به مقام خلافت و امامت براساس امر خداوند و اعلام رسول خدا صدر میان مسلمانان آن زمان شناخته شده و مورد قبول بود، چرا امام علی از پذیرش دعوت انقلابیون سر باز زد و منتظر تایید مهاجرین و انصار ماند؟ همچنین آیا روا بود که بفرماید: «بهتر آنست که من وزیرتان باقی بمانم تا اینکه امیرتان شوم؟».
از طرف دیگر عرضه قبول خلافت بر طلحه و زبیر نیز با نظریه تعیین او از طرف خداوند به هیچ وجه همخوانی ندارد، زیرا اگر او از طرف خداوند به عنوان امام و پیشوا تعیین شده بود نباید برای قبول آن به بیعت و موافقت مردم اشاره میکرد، اگر او امام منصوب خداوند بود، بیعت مردم چه ارزشی داشت؟.
روایت دیگری در (کتاب سلیم بن قیس هلالی) ذکر شده که میزان اهمیت شوری و اراده جمعی مردم در انتخاب فرمانروا را از نظر امیر مؤمنان علی بن ابیطالب به خوبی نشان میدهد، آنجا که امام در نامهی مینویسد: «حکم خداوند و حکم اسلام در مورد مسلمین آنست که پس از فوت یا قتل امامشان هیچ عملی را انجام ندهند و هیچ کاری را صورت ندهند، تا اینکه شخصی پاکسیرت، عالم، پرهیزگار و آشنا به قضاوت و سنت را به عنوان امام خود برگزینند» [۸۲].
در آستانه جنگ جمل همه شاهد بودند که امام علی این چنین در مقابل طلحه و زبیر استدلال مینمود که «شما که نخست با من بیعت کردید، چرا اکنون آن را نقض میکنید؟».
میبینیم که در این استدلال برای اثبات حقانیت خود به موضع «حدیث غدیر» اشاره نمیکند، آنچه ایشان به نقل از پیامبر صبه زبیر بازگو میکند، و زبیر نیز با شنیدن آن از ادامه جنگ پرهیز میکند، یادآوری حدیثی از پیامبر خطاب به زبیر است که «تو با علی وارد جنگ ناروایی خواهی شد».
امام علی در جای دیگری خطاب به معاویه چنین استدلال میکند: «اما بعد.. بیعت (اهل حل و عقد مورد احترام) مردم با من در مدینه، تو را که در شام هستی نیز ملزم به اطاعت میکند، چرا که همان کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند با من نیز بیعت کردند. بنابراین، جائی برای تجدید نظر حاضران و یا مخالفت غایبان باقی نمیماند، به راستی «تصمیمگیری در مورد مقام خلافت» از آن شورای مهاجرین و انصار است، اگر آنان کسی را برای امامت برگزیدند خداوند نیز به این گزینش راضی خواهد بود» [۸۳].
بنابراین، از دیدگاه امام علی «شوری و انتخاب» اساس حکومت مشروع است، زیرا امام هیچگاه به وجود نص و تعین قبلی خود از طرف خداوند برای خلافت اشاره نمیکند و آن را به رسمیت نمیشناسد.
ابوبکر بن ابی الدنیا (۲۸۱-۲۰۸ هجری) در کتاب (مقتل الامام امیرالمؤمنین) به نقل از عبدالرحمن بن جندب و به نقل از پدرش خطاب به امام میگوید: «ای امیرالمؤمنان! اگر خدایناکرده تو را از دست بدهیم آیا اجازه میدهی برای فرزندت حسن از مردم بیعت بگیریم؟ او فرمودند: نه شما را به اینکار دستور میدهم و نه باز میدارم، و در ادامه میگوید: بار دیگر سؤال را تکرار کردم و همان پاسخ را شنیدم» [۸۴].
شیخ حسن بن سلیمان در کتاب (مختصر بصائر الدرجات) از سلیم بن قیس هلالی نقل میکند: «از امام علی سکه در میان دو فرزند خود و عبدالله بن جعفر و برخی از دوستداران خود نشسته بود، شنیدم که به آنها میگفت: «مردم را در مورد کسی که برای امامت خود برمیگزینید آزاد بگذارید! خودتان نیز جانب سکوت و بیطرفی را بیگرید» [۸۵].
در وصیت نامهای هم که امام علی خطاب به فرزندش حسن و دیگر فرزندانش نوشته هیچ سخنی از «امامت و خلافت الهی و انتصابی» خود و ایشان به میان نیامده است، بلکه آنچنان که شیخ مفید در کتاب (الارشاد) میگوید: «وصیتنامه امام خطاب به امام حسن در مورد شیوه رفتار او با خانواده و اصحاب و همینطور وقفها و صدقات بوده است» [۸۶]. به همین دلیل میتوان آن وصیتنامه را شخصی و حاوی برخی از موعظههای عمومی دانست.
در واقع وصیتنامه ارزشمند امام با وجود تمامی جنبههای اخلاقی غنی خود به هیچ وجه به تعیین و حتی نامزدکردن امام حسن و یا شخص دیگری اشاره نمیکند، زیرا که از نظر ائمه اهل بیت تعیین امام مردم نه از راه وصیتنامه و انتصاب قبلی، بلکه از طریق اراده جمعی و شورایی افراد صلاحیتدار شکل میگیرد.
[۸۱] طبری، ج۳ ص۲۵۰. [۸۲] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۱۸۲، و المجلسی: بحار الأنوار، ج۸ ص۵۵۵ چاپ قدیم. [۸۳] (نهج البلاغه: نامه ششم). [۸۴] همان منبع، ص۴۳. [۸۵] بحار الأنوار، مجلسی: ج۷ باب أحادیث تنسب إلی سلیم غیرموجودة فی کتابه. [۸۶] المفید: الإرشاد، ص۱۸۷.