دوری جستن امام سجاد از امور سیاسی
میدانیم که امام علی بن حسین (زین العابدین) پس از واقعه حره رسماً با یزید بیعت کرد [۸۹]، و از پذیرش رهبری شورشیانی که از او برای انتقامخواهی از خون امام حسین و برپاداشتن یک انقلاب دعوت میکردند خودداری کرد، او در هیچ جائی برای امامت خویش دعوت به عمل نیاورد و به عموی خود (محمد بن حنفیه) که ادعای امامت او در آن عصر مطرح بود، نگفت که امامت از آن من است..
شیخ صدوق در این باره میگوید: «او از مردم کنار گرفت و با کسی دیدار نمیکرد، تنها برخی از یاران نزدیکش به دیدار وی میرفتند، او چنان مشغول انجام عبادت بود که از علم او جز اندکی بهره نیافتند» [۹۰].
حتی شیخ صدوق در مواردی به افراط نیز دچار شده و چنان امام سجاد را توصیف میکند که گویا ایشان شیعیان را به خضوع و اطاعت محض از حاکم وقت دعوت میکرد تا دچار خشم سلطان نشوند، گویا ایشان طرفداران قیام و جنبش را متهم میکرد که ستمگری سلطان نتیجه اقدامات تندروانه آنهاست [۹۱].
این واقعیت را اهل انکار نمیکنند که «اهل البیت» حق امت مسلمان در تعیین «امام و ولی امر» زمان خود و ضرورت نظرخواهی شورایی را به رسمیت شناخته و استفاده از قدرت و خشونت را برای غصب حکومت محکوم و نکوهش میکردند.
در کتاب (عیون اخبارالرضا) نوشته شیخ صدوق، حدیثی از امام رضا از قول پیامبر صو با سلسله روایت امامان چنین میگوید: «من جاءکم یرید أن یفرق الجماعة ویغصب الأمة أمرها ویتولی من غیر مشورﺓ فاقتلوه، فإن الله أقد أذن ذلك». «اگر کسی با قصد تفرقهافکندن خواست مقام پیشوایی و ولایت امر امت را بدون مشورت (و تصمیم شورای حل و عقد) غصب نماید او را به قتل برسانید، خداوند عزوجل اجاز چنین کاری را دادهاست» [۹۲].
در این حدیث قویترین و آشکارترین دیدگاه اهل بیت را در مقام ضرورت التزام به شیوه شورایی تعیین رهبر و امام مشاهده میکنیم، اگر آنها مردم را به اطاعت خویش دعوت مینمودند تنها از نظر اعتقاد به برتری و اولیت خود نسبت به بعضی از خلفا بوده که با موازین قرآن و عدالت و دین راستین رفتار نمیکردند.
با توجه به روایاتی که نقل شدند تبعیت از چنین برداشتی از موضوع «امامت و ولایت» بنابر گفته نوبختی (از نخستین مورخان شیعه) جمع زیادی از حامیان حضرت علی سدر قرن اول هجری میگفتند: «بعد از رسول خدا صعلی سبه سبب علم و فضیلت و شجاعت کرم و پرهیزگاری و سابقهاش بر همگان برتری دارد، اما امامت ابوبکر، عمر و عثمان برا به رسمیت میشناختند، آنان میگفتند: علی سداوطلبانه با آنان بیعت کرد و از شایستگی و برتری خود صرفنظر نمود، ما نیز به آنچه مسلمانان بدان راضی شدند خشنودیم، برای ما روا نیست که اندیشه دیگری را بپذیریم، ولایت ابوبکر بعد از بیعت علی با او به هیچ وجه گمراهی به شمار نمیرود» [۹۳].
و بازهم به نقل از کتاب (فرقه الشیعة) نوبختی فرقه دیگری از شیعه میگفتند: «علی برترین مردم است! زیرا که با فرستاده خدا پیوندی نزدیک دارد و سابقه و علم او بیش از دیگران است، اما مردم آزاد بودند که دیگری را به ولایت برگزینند، و چنانچه شخص برگزیدهشده و به وظایف خود به خوبی عمل کند و به احکام شریعت پایبند باشد ولایت او کافی و مشروع است، ولایت چنین کسی که از سوی مردم برگزیده شود حتماً راه هدایت و رشد و اطاعت از معبود است، اطاعت از وی نیز مانند اطاعت از معبود واجب است» [۹۴].
گروهی دیگر میگفتند: «امامت علی بن ابیطالب هنگامی قابل قبول است که آشکارا از مردم دعوت به عمل آورد (و مردم نیز با او بیعت کنند)» [۹۵].
از حسن بن حسن بن علی بزرگ خاندان ابوطالب در زمان خود پرسیدند: مگر رسول خدا نگفتند: «من کنت مولاه، فهذا علی مولاه» او گفت: آری فرمودند، اما به خدا سوگند منظور پیامبران از این سخن امامت و حکومت نبود.! اگر چنین میخواست به صراحت آن را بیان میفرمود» [۹۶].
عبدالله فرزند حسن بن حسن نیز عقیده داشت: «در مورد خلافت برای ما اهل بیت امتیاز خاصی بیش از دیگران وجود ندارد، هیچ امام واجب الاطاعهای در میان خاندان اهل بیت از سوی خدا تعیین نگشته است.» عبدالله این باور را که امامت علی از سوی خدا تعیین شده نادرست میدانست» [۹۷].
میتوان از مجموعه سخنان گفته شده نتیجه گرفت که در میان نسل اول شیعه اندیشه موروثیبودن امامت وانحصار آن در اهل بیت و مستندبودن امامت به (نص) آنچنان که در دورههای بعد متداول شد اعتباری نداشت، از این رو دیدگاه نسل اول شیعه در آن هنگام نسبت به شیخین (ابوبکر و عمر) مثبت بوده است، آنان شیخین را «غاصبان» خلافت نمیدانستند، بلکه بر این اعتقاد بودند که پیامبر موضوع جانشینی را به شورای مرکب از بزرگان مهاجر و انصار واگذاشت و به شخص معینی وصیت نفرمود. برای همین بود که امام صادق شیعیان را به محبت و احترام و قبول ولایت ابوبکر و عمر توصیه میکردند [۹۸].
[۸۹] إكمال الدین، شیخ صدوق ص۹۱. [۹۰] إكمال الدین، شیخ صدوق ص۹۱. [۹۱] الأمالی، شیخ صدوق ص۳۹۶ مجلس۲۵۹. [۹۲] عیون أخبارالرضا، شیخ صدوق ج۲ ص۶۲. [۹۳] فرق الشیعة، نوبختی- ص۲۲ و ۲۱ المقالات والفرق، اشعری قمی:ص۱۸. [۹۴. ] فرق الشیعة، نوبختی- ص۲۲ و ۲۱ المقالات والفرق، اشعری قمی:ص۱۸. [۹۵] فرق الشیعة، نوبختی: ص۵۴. [۹۶] التهذیب، ابن عساکر ج۴ ص۱۶۲. [۹۷] بصائرالدرجات، صفار: ص۱۵۳ و ۱۵۶. [۹۸] روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۰۱، چاپ ایران تحت عنوان «حدیث أبی بصیر مع المرأة» و عبارت آن : «فقال لها: تولیهما! قالت: فأقول لربي إذا لقیته: إنك أمرتنی بوالیتهما؟ قال: نعم!».