عقاید و نظریات فرقه «خوارج» چنین بود
۱- آنها خلافت ابوبکر و عمر برا خلافتی مشروع میدانستند، اما در مورد حضرت عثمان بر این عقیده بودند که در سالهای آخر خلافت خود از راه عدل و حق منحرف شد، و در نتیجه مستحق عزل و قتل بود!. حضرت علی سنیز قبل از آن که در جریان حکمیت غیر خدا را «حکم و داور» قرار داد و مرتکب گناه کبیره شد! خلافتش مشروعیت داشت.
همچنین هردو داور یعنی عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری و تعیینکنندگان آنها یعنی علی و معاویه و آنهایی که حکمیتشان را قبول کردند، یعنی تمام حامیان علی و معاویه را خطاکار به شمار میآوردند.
همچنین برای باوربودند که همهی شرکتکنندگان در جنگ جمل یعنی حضرت علی، عایشه، طلحه، زبیر و تمامی کسانی که با آنان بودند مرتکب گناه عظیمی شدند!.
۲- از نظر آنان گناه کبیره کفر بود و در نتیجه هرکس که مرتکب گناه کبیرهای میشد اگر توبه نمیکرد در باور آنان کافر و مشرک میگردید! از این رو تمام بزرگانی را که از آنان نام برده شد صراحتاً «تکفیر» میکردند، و حتی از نفرین و دشنام به آنها نیز دریغ نمیورزیدند.
اضافه بر آن تمامی مسلمانان را کافر میخواندند؛ زیرا معتقد بودند: اولاً: غیر از خوارج هیچکس اهل تقوا و اخلاص نیست، زیرا دیگران شرکتکنندگان در جنگهای «جمل و صفین» را نه تنها مؤمن میدانند، بلکه آنان را به عنوان پیشوایان خویش پذیرفته! و از احادیث و روایات آنان احکام شریعت را برمیگیرند، لذا همه آنان کافرند!.
۳- در بارهی خلافت نظر آنها این بود که انتخاب امام تنها از طریق شورا و انتخاب آزادانهی مسلمانان مشروعیت پیدا میکند و منعقد میشود.
۴- آنها (قریشی بودن) خلیفه را ضروری نمیدانستند و میگفتند: هرکس که شایسته باشد و مسلمانان او را انتخاب کنند میتواند خلیفه و پیشوا شود.
۵- آنها معتقد بودند تا زمانی که خلیفه بر راه عدالت و اصلاح قرار داشته باشد اطاعتش واجب است، اما مادامی که از راه عدالت و اصلاح منحرف شود، رویارویی و عزل او واجب و در صورت نیاز قتلش رواست.
۶- در ارتباط با منابع استنباط احکام شریعت تنها قرآن را قبول داشتند، اما «سنت و اجماع» را نمیپذیرفتند..
البته خوارج را میتوان به سه گروه تقسیم کرد: خوارج افراطی «أزارقه» خوارج «نجدیه» و «إباضیه» خوارج معتدل و میانهرو، خوارج «ازارقه» جز خود بقیه مردم را کافر و مشرک میخواندند، برخی از باورهای آنها چنین بود که:
• جز به اذان خودشان به نماز نمیرفتند.
• قربانی و صدقهی دیگران را حلال نمیدانستند.
• ازدواج با غیر خودشان را جایز نمیشمردند.
• خوارج از غیر خواج ارث نمیبردند!.
• جهاد علیه مسلمانان مخالف خود را واجب عینی تلقی میکردند.
• قتل زنان و کودکان مخالفان و غارت اموالشان را نیز مباح میدانستند.
• افرادی از گروه خودشان را که برای جهاد با مسلمانان مخالف اقدام نمیکردند نیز کافر میخواندند.
این دسته از خوارج که به (خشکه مقدسها) نیز معروفند، حتی دروغ و خیانت با مخالفین خود را نیز جایز میپنداشتند! تعصبات خشک آنان شرایط را ایجاد کرده بود که غیر مسلمانان از گزند آنها بیشتر در امان بودند تا مسلمانان مخالفشان!.
لازم به یادآوری است که یکی از همین ازارقهی افراطی به نام (عبدالرحمن بن ملجم مرادی) بود که حضرت علی سرا سال ۴۱ هجری در مسجد کوفه به شهادت رسانید.
جناح خوارجی (نجدیه) برعکس «ازارقه» معتقد بودند که به هیچ وجه به وجود خلافت و حکومت نیازی نیست، زیرا مسلمانان براساس تعالیم اسلام و به صورت اجتماعی و خودجوش میتوانند خلأ حکومت را پر کنند!.
«أباضیه» تنها فرقهای از خوارج است که در حال حاضر نیز در دنیا پیروانی دارد.. [۵۳]آنها روش «ازارقه و عقاید «نجدیه» را مردود میدانستند و فقط به دو اصل مهم و اساسی مذهب خود معتقد بودند:
«ولایت» که باید به افراد مورد اعتماد امت یعنی خوارج إباضیه سپرده شود.
«برائت» و بیزاری از افراد نافرمان در جمع آنان چه مسلمان و چه غیرمسلمان!.
إباضیه قدیم همچون شیعه به (تقیه) معتقد بودند، آنها با وصف اینکه همهی مسلمانان مخالف خود را کافر میدانستند، اما از بیان حکم کفرشان خودداری میکردند! رأی علنی آنان این بود که عامه مردم (مؤمن) به حساب میآیند و شهادتدادنشان قابل قبول است.. ازدواج و توارث را با آنها جایز میدانستند و مناطقشان را نه (دارالکفر) و نه (دارالحرب) مینامیدند، بلکه (دارالتوحید) میگفتند.
البته مسئولین حکومت وقت را از این حکم جدا دانسته و آنها را کافر معرفی میکردند، حملهی ناگهانی بر مسلمانان را جایز نمیدانستند، اما جنگ علنی با مخالفان را جایز میپنداشتند [۵۴].
[۵۳] امروزه از چهار فرقه اصلی خوارج تنها «اباضیه» - اعتدالیون- باقی ماندهاند و مرکز ایشان در هفت قطب مزاب» الجزایر است، گروهی از آنان نیز در جزیره «جربه» تونس و در مناطق کوهستانی «نفوسه» لیبی و قسمتهایی از کشور عمان زندگی میکنند، اباضیه که مدت زمانی از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار بودند، اما اکنون جمعیتشان بسیار کم- -شده و در منطقه مزاب تعدادشان به ۱۵۰ هزار نفر کاهش پیدا کرده است، (اسلام دیروز اسلام فردا، نوشته محمد ارغون ترجمه محمد علی اخوان ص۷۵ و ۷۴. [۵۴] برای تفصیل بیشتر به کتاب (الفرق بین الفرق) عبدالقاهر بغدادی ص۵۵ تا ۳۱۵، و کتاب (الملل والنحل) شهرستانی ج۱ ص۸۷، همچنین کتاب مروج الذهب مسعودی شیعی ج۲ ص۱۹۱ مراجعه شود.