پاسخ:
همانگونه که قبلاً عرض کردم، اعتبار اولی و اساسی هر حدیث بر پایه «سند روایت» آن نیست، بلکه بر پایه «محتوا و متن» آن میباشد که باید با قرآن و سنت قطعی رسول خدا صسازگاری داشته باشد، سند حدیث «کتاب الله و سنتی» را همه میپذیرند؛ چون موافق با قرآن است، و اگر یک سند روایت هم داشته باشد مورد قبول خواهد بود؛ زیرا «محفوف به قرینه قطعیه» است، و شما هم میپذیرید که رسول خدا صکتاب و سنت را از خود بر جای نهاد و هرکس به راستی به آن دو متمسک شود اهل نجات است، و آن دو از یکدیگر جدایی ناپذیرند، و روی هم رفته عقاید و شرایع اسلام را تکمیل نموده و توضیح میدهند.
اما اگر بخواهیم «عترت» را به جای «سنت» مرجع قانونگذاری در اسلام معرفی کنیم، با واقعیت همخوانی ندارد، زیرا خود آنان از اولین پیروان قرآن و سنت بودهاند!.
بنابراین، رسول خدا صدر مقام ذکر «منابع قانونگذاری» مسلمانان را به «قرآن» و «سنت» خود سفارش فرموده، و این واقعیت عینی و قرآنی با حدیث «کتاب الله و سنتی» بهتر جور درمیآید تا با «کتاب الله و عترتي».
اضافه بر این ایشان در جهت اثبات حدیث «کتاب الله و عترتی» به گزارش زید بن الأرقم سدر «صحیح مسلم» استناد کردهاند که میگوید:
«أَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ. فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى» [۱۹۷]. «من دو چیز گرانبها را در میان شما بر جای مینهم، اولی: کتاب خداست که هدایت و نور است، پس آن را برگیرید و بدان تمسک جویید، سپس در این مورد بسیار تأکید و ترغیب نمود، آنگاه فرمود: و اما در مورد اهل بیتم؛ خدا را به یاد شما میآورم (و این را سه بار تکرار فرمود)».
آیا از این حدیث میتوان نتیجه گرفت که «عترت» نیز مرجع قانونگذاری هستند، و منحصراً از طریق ایشان دین را باید فهمید؟ آیا روح حدیث تأکیدی بر ضرورت محوریت و مرجعیت قرآن نیست؟.
از واژه «ثقلین» در حدیث «کتاب الله و عترتی» نتیجه گرفتهاند که قرآن و عترت همسنگ یکدیگر و در یک منزلت قرار دارند، در حالیکه به فرض صحت حدیث، در حدیثی دیگر آمده که قرآن «ثقل اکبر» و عترت، «ثقل اصغر» است؛ همانگونه که در نهج البلاغه نیز آمده است:
«ألم أعمل فیکم بالثقل الأکبر وأترك فیکم الثقل الأصغر» [۱۹۸]. «آیا من به ثقل اکبر در میان شما عمل نکردم، و ثقل اصغر را از میان شما وانگذاشتم؟».
چنانکه میدانیم روایات مفسر و مکمل همدیگرند و در برابر «حدیث ثقلین» که شما از کتب گوناگون آورده اید، این احادیث نیز هست که حدیث ثقلین را توضیح داده، و مشخص میسازد که «قرآن» و «عترت» دو مرجع همسنگ نیستند، البته اگر بنا را بر صحت آنها بگذاریم!!.
دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی در دانشگاه (سوربون) و در حضور دانشجویان و روشنفکران ایرانی مقیم فرانسه و در ارتباط با موضوع مورد بحث میگوید:
«تشیع مشترکات زیادی با اهل تسنن دارد، اما در اینجا به ویژگیهای آنها باید توجه نمود، دو مفهوم کلیدی خصوصیتی به تشیع میدهد که با آن درجه از غلضت در جهان تسنن وجود ندارد، اول خصلت «ولایت» است، یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود، ادامه پیدا میکند و با مرگ پیامبر پایان نمیپذیرد؛ آنهم در افرادی معین نه در همه افراد، در میان شیعیان آنان اولیاء الهی نام برده شدهاند؛ همانها که «امامان شیعه» نامیده میشوند و نیز شخصیتی به این افراد داده شده، تقریبا برابر با شخصیت پیامبر که میتوانیم بگوئیم: مفهوم «خاتمیت پیامبر» را دچار تزلزل کرده است، این نکته بسیار مهمی است که ما چه شیعه باشیم یا نباشیم باید تکلیفمان را با آن مشخص بکنیم، قرآن به وضوح میگوید که پیامبر اسلام خاتم النببین است، اما شیعیان مقام و منزلتی که به ائمه خودشان بخشیدهاند تقریباً مقام و منزلتی است که پیامبر دارد، و این نکتهای است که نمیتوان به سهولت از آن گذشت، یعنی مفهوم «خاتمیت» در تشیع مفهوم رقیق شده و سستی است، زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند، حال آنکه این حق انحصارا حق پیامبر است.
دکتر سروش آنگاه به بیان منابع فقه نزد شیعه و سنی پرداخت و گفت: ابوحنیفه اعتقاد داشت که کل احادیث صحیح از پیامبر به بیست حدیث نمیرسد، و یک دانش فقه به این عظمت براساس هفده حدیث از پیامبر و آیات قرآن که آنهم در زمینههای فقهی بسیار محدود هستند بنا نهادند در واقع منبع دیگری وجود نداشت، قرآن به علاوه روایات موثق از پیامبر، به همین دلیل فقه اهمیت زیادی پیدا کرد.
اما وضع در شیعیان متفاوت بود و منابع نزد ایشان بسیار نامحدود و بیپایان بود، یعنی وقتی از امام حسین، امام جعفر صادق و امام باقر روایتی را میشنیدند مثل اینکه خود پیامبر گفته بود.
از نظر شیعیان امام صادق و سایر ائمه جزو فقها نیستند و رأی فقهی نمیدهند، بلکه کلماتی که میگویند عین حکم الهی است، و همان رفتار با آن میکنند که با کلمات پیامبر و قرآن میکنند، میان پیامبر و امام هیچ فرقی از این جهت وجود ندارد.
البته شیعیان نمیگفتند که امامان شیعه مورد و محل «وحی» قرار میگیرند، ولی تعبیری دیگر بکار میبرند و میگویند: اینها محدث و مفهم هستند، یعنی یک جوری حقایق را به ایشان میفهمانند اما شکلش را نمیگفتند، اما اسم وحی هم نمیآوردند برای اینکه متمایز بشوند از پیامبر، اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند دقیقاً همان شأن پیامبر بود، یعنی مقام عصمت قائل هستند، درست مثل پیامبر و سخن ایشان همردیف کلام پیامبر و قرآن میباشد، بدلیل اینکه ایشان را حاملان ولایت الهی میدانند.
اما اهل سنت هر حرمتی هم برای ابوحنیفه قائل باشند وی را معصوم نمیشمارند و وی را حامل ولایت الهی نمیدانند و هرگز او را مصون از انتقاد و اعتراض نمیدانند، غزالی منتقد ابوحنیفه بود و سخن ماندگاری گفت که ما باید همیشه آن را به یاد داشته باشیم، غزالی گفت: تا آنجائی که سخن قرآن و پیامبر است هرچه گفتند روی چشم بنده، اما از پیامبر که پائین آمدید «هم رجال و نحن رجال» «آنها برای خودشان کسی بودند، و ما هم برای خودمان کسی هستیم» آنها برای خودشان حرفی دارند و رأیی دارند، و ما هم حرف و رأیی داریم، آنها را به رخ ما نکشید که مثلاً ابوحنیفه چنین گفته شما دهانت را ببند، چرا؟ او صاحب اجتهاد بود، و ما هم به قدر خودمان فکر میکنیم و صاحب اجتهادیم و عقلاً و منطقاً از نظراتمان دفاع میکنیم.
این یک تفاوت اساسی بین شیعان و اهل سنت است، در مسئله ولایت و تعارض آن با مفهوم خاتمیت، این درکی که شیعیان خصوصا الآن در این شیعه غلوآمیزی که در ایران هست این درکی که از ولایت دارند واقعا نفی کننده خاتمیت است، در ایران ما یک شیعه غالی یعنی اهل غلو داریم، همان که مرحوم شریعتی میگفت: شیعه صفوی و یک تفکر اخباری که در آن اسم اجتهاد برده میشود، اما چیزی تقلید در حوزهای علمیه به چشم نمیخورد» [۱۹۹].
[۱۹۷] صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن ابیطالب، حدیث شماره ۳۶. [۱۹۸] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء ۱، کلام ۸۶. [۱۹۹] (۳/۸/۸۴) دانشگاه سوربن.