چرا حضرت علی سبا خلفا بیعت کرد؟
در مورد این واقعیت که علی سو سایر اهل بیت پیامبر صبا خلفای پیش از خود بیعت کردهاند هیچ شک و تردیدی نیست، همانگونه که حضرت علی سدر مورد بیعت با خلفا چنین میفرماید:
«فمشیت عند ذلك إلی أبی بکر، فبایعته ونهضت في تلك الأحداث ...فلما احتضر بعث إلی عمر، فولاه فسمعنا وأطعنا وبایعنا وناصحنا..» [۱۶۹]. «در آن هنگام نزد أبوبکر رفتم و با او بیعت کردم و در آن حوادث (جنگ با برخی از قبایل مرتد) با او همراه شدم، زمانی که أبوبکر به حالت احتضار رسید ولایت را به عمر سپرد و ما حرف شنویی داشتیم، اطاعت میکردیم، بیعت نمودیم و خیرخواهی نشان دادیم».
شیخ طوسی نیز روایت کرده که حضرت علی سدر جمع شکست خوردگان جمل فرمود:
«فبایعت أبابکر کما بایعتموه فوفیت له بیعته... فبایعتم عثمان فبایعته وأنا جالس في بیتی، ثم أتیتمونی غیر داع لکم ولا مستکره لأحد منکم، فبایعتمونی کما بایعتم أبابکر وعمر وعثمان، فما جعلکم أحق تفوا لأبیبکر وعمر وعثمان بیعتهم منکم ببیعتی؟» [۱۷۰]. «با ابوبکر بیعت کردم، همانگونه که شما بیعت کردید، با عمر نیز بیعت کردم، همانگونه که بیعت کردید و در بیعت با او وفادار بودم... سپس با عثمان بیعت کردید، من هم با او بیعت کردم و در شرایطی که در خانه ام نشسته بودم، نزد من آمدید و من از شما درخواست نکرده و کسی را هم به آن مجبور نساخته بودم، با من هم بیعت کردید، همانطور که با أبوبکر و عمر و عثمان بیعت نمودید. بنابراین، چه چیز شما را وادار کرد که در بیعت با أبوبکر و عمر و عثمان با وفاتر از بیعت با من باشید؟!».
اما ببینیم معنی «بیعت» و لوازم و مسئولیتهای آن چیستند؟!..
«بیعت آن است که شخصی دست در دست دیگری بنهد، به این قصد و معنی که تو را متولی و مسئول اداره امور خود مینمایم و اطاعتت را بر خویش واجب میشمارم» [۱۷۱].
اما ببینیم خود علی سدر باره بیعت چه نظری دارد! او در ابتدای خلافتش خطاب به کسانی که با وی بیعت کردند، فرمود:
«وأما حقی علیکم، الوفاء بالبیعة والنصیحة في الـمشهد والـمغیب والإجابة حین أدعوکم والطاعة حین آمرکم» [۱۷۲]«اما حقی که من بر شما دارم، وفاداری و باقیماندن بر بیعت و اخلاص و دوستی و خیرخواهی در نهان و آشکار است، زمانی که شما را به چیزی فرا میخوانم اجابت کنید و هرگاه فرمانی میدهم فرمانبرداری نمایید».
پس بنابر فرموده حضرت علی سلازمه بیعت، همان اطاعت و حرفشنوی صادقانه و دوستی و خیرخواهی است، چه در نهان و چه در آشکار، کسی که به این واقعیت غیرقابل انکار خالصانه بیندیشد، عظمت و بزرگواری خلفای پیشین برای او روشن میشود، زیرا بیعت حضرت علی با آنها به معنی اطاعت صادقانه و دوستانه از ایشان در حضور و غیابشان بوده، و نه اینکه هیچ ریا و تقیهای در کار نبوده، بلکه کاملاً مخلصانه و صادقانه بوده است..
اما بعضی از شیعیان معتقدند که علی ساز روی تقیه و بخاطر آنکه بدون یار و یاور بوده و از جهت مصلحت با آنها بیعت کرده! و روایاتی را از حضرت علی نقل میکنند که از قول پیامبر صمیفرماید: «تقیه بخشی از دین خداست و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد!» [۱۷۳].
تیجانی هم روایتی را از امام صادق نقل کرده است: «تقیه دین من و دین پدران من است، کسی که تقیه ندارد، دین ندارد!» [۱۷۴].
اما میبینیم که حضرت علی سبنابر فرمودههایش در همه شرایط با خلفا یکرنگ بوده است، از طرفی «توریه و تقیه» برای شخصی همچون علی سکه سخنانش برای مردم حجت و گواه بود محال است، زیرا سبب میشد که مردم حق و باطل یا تعریف و سرزنش را باهم اشتباه گرفته و از یکدیگر تشخیص ندهند.. همچنین او خود «تقیه» را عامل گمنامی و ذلت و خواری میداند؛ همانگونه که ضمن گلایه از یاران خود میفرماید:
«وبقی رجال غض أبصارهم ذکر الـمراجع وأراق دموعهم خوف الـمحشر، فهم بین شرید ناد وخائف مقموع وساکت معکوم وداع مخلص وثکلان مرجع، قد أخملتهم التقیة وشملتهم الذلة، فهم بحر أجاج، أفواههم ضامزة، وقلوبهم قرحة، قد وعظوا حتی ملوا، وقهروا حتی ذلوا، وقتلوا حتی قلوا» [۱۷۵]. «و مردانی چند باقی ماندهاند که یاد روز قیامت، چشمهایشان را (از لذات دنیا) بسته است و از بیم آن روز اشکشان جاری است، پس بعضی از آنها (بر اثر مشاهده کارهای ناشایست مردم از ایشان بریده) و ترکشان کردهاند و جمعی هراسناک و خوار و برخی خاموش و دهانبسته ماندهاند (که نمیتوانند حق را آشکار سازند) و بعضی از روی اخلاص و راستی (و بدون پنهان کاری مردم را به حق) دعوت میکنند و گروهی اندوهگین و رنجورند و تقیه و پنهانکاری ایشان را گمراه کرده و ذلت و خواری آنان را فرا گرفته است، ایشان در دریای شور فرو رفته، دهانشان بسته و دلشان زخمی است، و مردم را پند داده تا جایی که خسته و رنجیده خاطر شدند و بر اثر شکستها ذلیل و خوار گشته و کشته شدند و تعدادشان اندک شد».
همچنین میفرماید: «لا یجد عبد طعم الأیمان حتی یترك الکذب هزله وجده» [۱۷۶]. «هیچ بندهای طعم ایمان را نمیچشد تا زمانی که دروغ را چه شوخی و چه جدی ترک کند».
همچنین در نهج البلاغه میفرماید:
«الإیمان أن تؤثر الصدق حیث یضرك علی الکذب حیث ینفعك». «ایمان آن است که صداقت و راستی را هرچند به تو ضرر برساند، بر دروغ اگرچه به تو سود برساند ترجیح بدهی».
و نیز میفرماید: «ما کذبت ولا کذبت ولا ضللت ولا ضل بي» [۱۷۷]. «هرگز دروغ نگفته ام و به دروغ هم وادار نشده ام و گمراه نشده و کسی هم بوسیله من گمراه نگشته است».
آن سخنان نشان میدهند که علی سهیچگاه در مورد کسی سخنی به دروغ نگفته و کسی یا چیزی هم او را وادار به سخنانی دروغ ننموده است، همچنین میفرماید: هرگز گمراه نشده ام و کسی را هم با کار و رفتار و سخنانم گمراه نکردهام. بنابراین، واضح است که بیعت و همراهی علی با خلفا و همانگونه که خواهیم آورد نماز پشت سرشان کاری مخلصانه و کاملاً داوطلبانه بوده است..
و اینکه میگویند: علی بدون یار و یاور بوده نیز صحیح نیست؛ زیرا علیای که ما میشناسیم هرگز تن به ظلم و ستم نداده است، همانگونه که خود بارها و بارها و درجاهای مختلف، در این مورد سخن گفته که بسیاری از آنها در نهج البلاغه موجود است؛ مثلاً میفرماید:
«ولعمری ما علی من قتال من خالف الحق وخابط الغی من إذهان ولا إیهان» [۱۷۸]. «به جان خودم سوگند! در جنگیدن با کسی که با حق مخالفت کرده و در راه ضلالت و گمراهی قدم نهاده است، چشمپوشی و سستی نمیکنم،..
یا در جریان بیعت با ابوبکر سمیگوید:
«الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له والقوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه، فنظرت في أمری، فإذاً طاعتی قد سبقت بیعتی» [۱۷۹]. «درمانده و ستمدیده تا زمانی که حقش را از ظالم بستانم، نزد من گرامی و توانمند است، و توانمند و ستمگر تا زمانی که حق مظلوم را از او بگیرم، نزد من ناتوان و ضعیف است. بنابراین، در امر خلافت خود اندیشیدم و دیدم که قبل از بیعت نیز من فرمانبردار (ابوبکر) بوده ام».
از آنجا که حضرت علی با خلفا بیعت و از آنها اطاعت و پیروی میکرده، و مدام همراهیشان نموده، بر تیجانی و کسانی که خود را پیروان علی سو فرزندانش میدانند، واجب است: آن اطاعت و دوستی و یکرنگی حضرت علی با خلفای پیش از خود را تأیید و تأکید کنند! زیرا محال است علی سبا اشخاصی «ظالم، غاصب، خیانتکار و مرتد» بیعت کند و اطاعت از آنها را بر خود واجب بداند».
[۱۶۹] الغارات، ثقفی، ص۳۰۲- مستدرک نهج البلاغه، شیخ کاشف الغطاء، چاپ لبنان، ص ۱۱۹ و ۱۲۰- همچنین با کمی تفاوتنامه ۶۲، نهج البلاغه، شرح فیض الاسلام- منار الهدی، علی بحرانی، ص۳۷۳- ناسخ التواریخ، ج۳، ص۵۳۲. [۱۷۰] الأمالی، شیخ طوسی، ج۲، ص۱۲۱، چاپ نجف. [۱۷۱] قاموس قرآن، سید علی اکبر قریشی، ج۱، ص۲۵۴. [۱۷۲] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، خطبه ۳۴. [۱۷۳] کتاب سلیم بن قیس، ص۳۶۷، چاپ ایران. [۱۷۴] همراه با راستگویان، تیجانی، ترجمه مهری، ص۳۳۷. [۱۷۵] نهج البلاغه، شرح فیض، جزء ۱، کلام ۳۲. [۱۷۶] اصول کافی، کلینی، باب الکذب. [۱۷۷] نهج البلاغه، شرح فیض، کلام ۱۷۶. [۱۷۸] همان، کلام ۲۴. [۱۷۹] همان، کلام ۳۷.