بازسازی باورها

فهرست کتاب

نظر حضرت علی سدر باره‌ی خلفای پیش از خود

نظر حضرت علی سدر باره‌ی خلفای پیش از خود

حضرت علی سنه تنها با خلفا بیعت کرد و پشت سرشان نماز خواند و نام خلفا را برای فرزندانش برگزید و از آنها رضایت داشت، بلکه از ایشان تعریف و تمجید نیز فرموده است، در این جا از کتب معتبر برادران شیعه چند نموه را یادآوری می‌نماییم.

حضرت علی سدر نامه‌ای به معاویه نوشته است:

«همانگونه که می‌دانی در میان مسلمین از همه گرامی‌تر و با خدا و رسولش مخلص‌تر ابوبکر صدیق و عمر فاروق می‌باشند، به جان خودم سوگند که مرتبه آن دو در اسلام بلند است! و با وفات ایشان به اسلام صدمه شدیدی رسیده است، خدا رحمت‌شان کند و به آنها پاداش نیک دهد!» [۲۸۲].

سید بن طاووس یکی از علمای معروف و پارسای شیعه در کتاب «کشف المحجه» و محمد بن یعقوب کلینی در کتاب «الرسائل» آورده‌اند که حضرت علی در باره حضرت ابوبکر چنین فرموده است:

«ابوبکر ولایت را با صدق نیت بدست گرفت و راه اعتدال را درپیش گرفت».

در باره حضرت عمر نیز فرموده است:

«رفتار عمر پسندیده و مورد رضایت عامه مردم بود».

ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی در کتاب الغارات (ج۱ ص۳۰۷) از قول حضرت علی در باره حضرت عمر نقل کرده است:

«عمر زمام امور را بدست گرفت، او رفتار پسندیده داشت و نیک‌نفس بود!».

البته موارد زیادی از تعریف و تمجید حضرت علی در باره خلفا در نهج البلاغه و دیگر کتب معتبر شیعه وجود دارند که ذکر همه آنها در این کتاب نمی‌گنجد.

امیرالمومنین علی سبعد از کشته‌شدن محمد بن أبی‌بکر به یارانش در مصر نامه‌ای نوشت که در آن أبوبکر و عمر برا چنین می‌ستاید:

«فمشیت عند ذلك إلی أبیبکر فبایعته ونهضت في تلك الأحداث حتی زاغ الباطل وکانت کلمة الله هی العلیا ولو کره الکافرون، فتولی أبوبکر تلك الأمور فیسر وسدد، وقارب في الأمر واقتصد، فصحبته مناصحاً وأطعته فیما أطاع الله فیه جاهداً، فلما احتضر بعث إلی عمر فولاه فسمعنا وأطعنا وبایعنا وتولی عمر الأمر وکان مرضی السیرة میمون النقیبة» [۲۸۳]. «در آن هنگام (یعنی زمانی که عده‌ای از قبایل بعد از پیامبر صمرتد شدند) نزد أبوبکر رفتم و با او بیعت نمودم و برای حل و فصل آن حوادث او را همراهی کردم، تا باطل از میان رفت و نام و گفتار خدا بالاتر و برتر ماند، هرچند برخلاف میل کافران باشد، أبوبکر زمام امور را بدست گرفت و در جای خود آسانگیری و به موقع از خود شدت عمل نشان داد، و امور را به خوبی پیش برد و درستی و راستی را پیشه کرد و میانه‌رو بود، پس با أبوبکر از راه خیرخواهی مصاحبت و همراهی کردم و در آنچه خدا را فرمان می‌برد، با کوشش تمام اطاعت نمودم، زمانی که مرگ او فرا رسید، ولایت و حکومت به عمر رسید، ما با او نیز بیعت کردیم و اطاعت نموده و خیرخواهی نشان دادیم، و عمر زمامداری را به عهده گرفت (و خلیفه شد) در حالی که سیره و عملکرد او پسندیده و نفس او مبارک و وجودش پربرکت بود».

حضرت علی در نامه دیگری که توسط «قیس بن سعد بن عباده» فرماندار مصر خطاب به مردم آن سرزمین فرستاد، چنین نوشت:

«...أن بعث محمداً إلیهم فعلمهم الکتاب والحکمة والسنة والفرائض، وأدبهم لکیما یهتدوا، وجمعهم لکیما لا یتفرقوا، وزکاهم لکیما یتطهروا، فلما قضی من ذلك علیه قبضه الله إلیه، فعلیه صلوات الله وسلامه ورحمته ورضوانه أنه حمید مجید، ثم إن الـمسلمین من بعده استخلفوا امرأین صالحین عملا بالکتاب وأحسنا السیرة ولم یتعدیا السنة ثم توفاهما الله فرحمها الله» [۲۸۴]. «... خداوند محمد را به سویشان برانگیخت و به آنها «کتاب، حکمت، سنت و واجبات» را آموخت و آنها را تربیت کرد تا راه هدایت را درپیش گیرند، و آنان را جمع کرد تا پراکنده و گروه گروه نشوند، و آنها را در مسیر تزکیه و تعالی قرار داد، تا اینکه پاک شدند، زمانی که رسالتش را به پایان رسانید خداوند او را نزد خود برد که درود و سلام و رحمت رضوان خدا بر او باد! براستی او ستوده و بزگوار است، سپس مسلمانان بعد از او دو راد مرد صالح را از میان خودشان به خلافت برگزیدند که هردو به کتاب خداوند عمل کردند و بسیار نیکوسیرت بودند و از سنت و روش (پیامبر) خارج نشدند، تا آنکه خداوند هردوی آنان را میراند که رحمت خداوند بر آنان باد!».

در نامه‌ای به معاویه می‌نویسد: «وکان أفضلهم في الإسلام کما زعمت وأنصحهم لله ورسوله «الخلیفة الصدیق والخلیفة الفاروق» ولعمری إن مکانهما في الإسلام لعظیم وإن الـمصاب بهما لجرح في الإسلام شدید! فیرحمهما الله وجزاهما بأحسن ما عملا» [۲۸۵]. «در اسلام همانگونه که می‌دانی از همه مسلمانان برتر و مخلص‌تر ابوبکر صدیق و عمر فاروق هستند، به جان خودم سوگند که مرتبه آن دو در اسلام بلند است و با وفات ایشان به اسلام صدمه شدید رسیده است، خداوند هردو ایشان را رحمت کند و پاداش نیک به آنها دهد!».

در مورد أبوبکر سمی‌فرماید:

«فاختار الـمسلمون بعده رجلاً منهم، فقارب وسدد بحسب استطاعته علی خوف وجد» [۲۸۶]. «مسلمانان بعد از او (یعنی پیامبر) مردی از خودشان را برگزیدند که به اندازه توانایی خود، همراه با ترس (از خدا) و با کوشش تمام راه درستی و راستی را درپیش گرفت و امور را به درستی پیش برد».

اما پاسخ به این پرسش را که چرا مسلمانان أبوبکر سرا انتخاب کردند، از زبان علی سبشنویم که فرمود:

«وإنا نری أبابکر أحق الناس بها، أنه لصاحب الغار وثانی اثنین، وإنا لنعرف له سنه، ولقد أمره رسول الله بالصلاة وهو حی» [۲۸۷]. «به راستی أبوبکر را شایسته‌ترین مردم به آن (یعنی خلافت) می‌بینیم، زیرا او در غار با پیامبر همراه و همدم بود، ما می‌دانیم که سنی از او گذشته است (و از همه ما بزر‌گ‌تر و با تجربه‌تر است) و رسول خدا نیز در حالی که خود زنده بود به او أمر کرد که پیش‌نماز جماعت مردم شود».

زمانی که مردم با أبوبکر بیعت کردند، أبوسفیان نزد علی سرفت و به او گفت: «دلیلی ندارد که امر زمامداری مسلمانان بدست کوچکترین طایفه قریش (تیم، طایفه أبوبکر) بیفتد! به خدا سوگند! اگر بخواهی شهر را علیه او از سواران مسلح و مردان جنگی پر می‌کنم! ای أبوالحسن! دستت را بده تا با تو بیعت کنم!».

علی سبه ابوسفیان چنین جواب داد:

«تو نسبت به اسلام سابقه ماجراجویی داری، و از این پیشنهاد نیز جز فتنه‌انگیزی هدف دیگری نداری! ما به سواره و پیاده تو احتیاجی نداریم! اگر أبوبکر را شایسته این کار نمی‌دیدیم، او را در این باره آزاد نمی‌گذاشتیم» [۲۸۸].

همچنین زمانی که أبوبکر صدیق، عمر فاروق را بعد از خود به خلافت پیشنهاد کرد، گروهی اعتراض کردند؛ اما علی سدر آن هنگام به طلحه سفرمود:

«اگر أبوبکر غیر از عمر شخص دیگری را به خلافت برگزیند، ما راضی نمی‌شویم و از او اطاعت نمی‌کنیم» [۲۸۹].

اینگونه سخنان یعنی اینکه حضرت علی خلفا را شایسته‌ترین مردم برای خلافت دانسته، بارها و بارها از زبان علی سگفته شده و در کتب شیعه نیز آمده‌اند.

همانگونه که شیخ طوسی در کتاب «تلخیص الشافی» از جعفر بن محمد و از پدرش روایت می‌کند که «مردی از قریش نزد امیرالمؤمنین سآمد و گفت: از تو شنیدم که چند لحظه پیش در خطبه‌ات گفتی: پروردگارا! ما را اصلاح فرما به آنچه خلفای راشدین را به وسیله آن اصلاح فرمودی! منظورت چه کسانی هستند؟ حضرت علی فرمود:

«حبیبای وعماك أبوبکر وعمر، إماما الهدی وشیخا الإسلام ورجلا قریش، والـمقتدی بهما بعد رسول الله ج، من اقتدی بهما عصم، ومن اتبع آثارهما هدی إلی الصراط الـمستقیم» [۲۹۰]. «دوستان محبوبم و عموهایت، أبوبکر و عمر، دو امام هدایت، دو شیخ الإسلام، دو رادمرد قریشی، دو شخصی که بعد از رسول خدا ص مردم به آنها اقتدا کردند، و هرکس به آنها اقتدا کند (از گمراهی و تفرقه) مصون و محفوظ بماند، و هرکس از راه و رسم آنها را پیروی کند، به راه راست هدایت می‌گردد».

باز در همان کتاب از کتاب «احتجاج» شیخ طبرسی روایت کرده است که حضرت علی فرمود:

«ما روزی همراه با پیامبرصبر روی کوه حراء بودیم، لحظاتی کوه لرزید، رسول خدا فرمود: آرام باش ای کوه! زیرا کسی غیر از پیامبر و صدیق (ابوبکر) و شهید (علی) بر روی تو نیست!» [۲۹۱].

علم الهدی نیز چنین روایت می‌کند: علی سدر خطبه‌ای فرمود: «بعد از پیامبر بهترین این امت ابوبکر و عمر هستند، و در بعضی از روایات آمده: این جمله را زمانی فرمود که شنید مردی به ابوبکر و عمر دشنام و ناسزا می‌گفت، او را نزد خود خواند و مورد عتاب و ملامتش قرار داد!» [۲۹۲].

همچنین در توصیف عمر سمی‌فرماید:

«لله در عمر! فقد قوم الأود وداوی العمد وأقام السنة وخلف الفتنة، ذهب النقی الثوب، قلیل العیب، أصاب خیرها وسبق شرها، أدی إلی الله طاعته واتقاه بحقه» [۲۹۳]. «خداوند نیکی‌های عمر را پاداش دهد! او کجی‌ها را راست نمود، بیماری‌ها را درمان کرد، سنت پیامبر را برپا داشت، فتنه و تبهکاری‌ها را از بین برد و در زمان او فتنه‌ای رخ نداد، پاک و کم‌عیب از دنیا رفت و از فتنه و فریب (حکومت) در امان ماند، خداوند را فرمان‌برداری کرد، و آنچنان که سزاوار بود از خدا ترس و پرهیزگار بود».

همچنین جایی دیگر در توصیف عمر سمی‌فرماید:

«وولیهم وال فأقام واستقام حتی ضرب الدین بجرانه» [۲۹۴]. «بعد از (ابوبکر) فرمانروای دیگری (عمر) پیشوای مردم شد (و به خلافت نشست) پس (امر خلافت و احکام الیه را) به اجرا گذاشت و (بر آن) ایستادگی نمود (و از مسیرش خارج نشد) تا این که دین مستقر شد».

زمانی که حضرت عمر سدر باره رفتنش به چنگ رومیان با حضرت علی سمشورت کرد، حضرت علی با رفتن او مخالفت نمود و او را مرجع یاور و پناهگاه مسلمانان نامید:

«إنك متی تسر إلی العدو بنفسك فتلقهم فتنکب لا تکن للمسلمین کانفة دون أقصی بلادهم، لیس بعدك مرجع یرجعون إلیه، فابعث إلیهم رجلا محربا واحفز معه أهل البلاء والنصیحة، فإن أظهره الله فذاك ما تحب، وإن تکن الأخری کنت ردءاً للناس ومثابة للمسلمین» [۲۹۵]. «(ای عمر!) بدون شک اگر شخصاً به جنگ دشمن (یعنی رومیان) بروی و شکست بخوری برای مسلمانان در دورترین نقاط سرزمین‌شان پناهی باقی نمی‌ماند و به غیر از تو (در مقام خلافت) هیچ مرجعی نیست که (مشکلات و اختلافات مردم) به او ارجاع داده شود، پس خود در مدینه بمان و (به جای خود) مرد جنگ آزموده‌ای را بفرست و به فرماندهی بگمار و خودت از نظر نظامی آنان را راهنمایی کن! اگر خداوند مسلمانان را پیروز گردانید، خواسته‌ات برآورده شده و اگر طور دیگری شد، خود به عنوان پناهگاه مردم و مرجع مسلمانان باقی خواهی بود».

بار دیگر که حضرت عمر با حضرت علی در مورد همراهی با سپاه اسلام برای رویارویی با شاهنشاهی ایران مشورت کرد، حضرت علی سبا رفتن او مخالفت نمود و ضمن سخنانی او را قیم و زمامدار امور مسلمانان، عامل وحدت آنان، قطب آسیاب و مرکز ثقل حکومت اسلامی به شمار آورد:

«إِنَّ هذَا الاَْمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَة وَلاَ بِقِلَّة، وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُود مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ. وَمَكَانُ الْقَيِّمِ بِالاَْمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ... فَكُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الاَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا... إِنَّ الاَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا: هذا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ.... وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَالـْمَعُونَةِ!» [۲۹۶]. «پیروزی و شکست این امر (از همان ابتدا) به انبوهی و کمی (لشکر) نبوده است، این دین خداست که آن را (تاکنون) پیروزی داده، و لشکر خداست که آنها را مهیا ساخته و کمک فرموده، تا به مرتبه‌ای که باید برسد، رسید و تا جایی که باید بدرخشد درخشیده، ما منتظر وعده خدا هستیم، و خداوند به وعده خود وفا کرده و لشکرش را یاری فرموده است، جایگاه متولی امور و زمامدار مسلمانان (که تو هستی) مانند نخ تسبیح مهره‌ها را به هم وصل می‌کند! اگر رشته پاره شود مهره‌ها از هم جدا شده و پراکنده می‌شوند، (یعنی اگر تو که خلیفه هستی کشته شوی، مسلمانان همه پراکنده و متفرق می‌شوند) اگرچه امروز تعداد اعراب (نسبت به ایرانیان) اندک است، اما به سبب دین اسلام بسیاری قوی هستند، و به جهت اجتماع و یکپارچگی (که نفاق و دورویی در آن راه ندارد) غلبه دارند، پس تو همانند محور آسیاب (ساکن و برقرار) باش! و آسیاب (جنگ) را بوسیله عرب بگردان و خود به جنگ مرو! زیرا اگر تو از زمین (یعنی مدینه) بیرون بروی، عرب از اطراف و نواحی آن (فرصت را غنیمت شمرده و) پیمان خود را با تو شکسته و فساد و تبهکاری به بار می‌آورند، تا جایی که حفظ و نگهبانی از مرزها که در پشت سر گذاشته ای نزد تو از رفتن به جنگ (با ایرانیان) مهمتر می‌گردد و ایرانی‌ها تو را ببینند می‌گویند: این امام و پیشوای عرب است (که جز او پیشوای دیگری ندارند) پس اگر او را بکشید، راحت و آسوده‌خاطر می‌شوید! و این اندیشه، حرص و طمعشان را بر کشتن و نابودکردن تو سخت‌تر و زیادتر می‌گرداند، اما آنچه تو راجع به آمدن ایرانی‌ها به جنگ مسلمانان یادآوری نمودی، خداوند سبحان از آمدنشان بیشتر از تو ناخوشنود و او به برطرف کردن آنچه را که از آن کراهت دارد (و به آن راضی نیست) تواناتر است، و اما آنچه راجع به کثرت و زیادی تعداد ایشان ذکر کردی، (آن هم باکی نیست؛ زیرا) پیش از این (در زمان پیامبر) با بسیاری لشکر جنگ نمی‌کردیم، بلکه با کمک و یاری خداوند متعال بود که می‌جنگیدیم».

علی سهرگز با روش و رفتار عمر سمخالفت نفرموده است: همانگونه که دینوری روایت می‌کند:

«زمانی که علی سبه کوفه آمد، مردم به او گفتند: ای امیرالمؤمنین! آیا در کاخ حکومت استراحت می‌فرمایی؟! فرمود: خیر! من هیچ علاقه‌ای به کاخ و قصرنشینی ندارم؛ زیرا عمر بن خطاب آن را دوست نداشت، در خانه فراخ و جاداری ساکن می‌شوم، سپس به مسجد اعظم کوفه رفت و دو رکعت نماز گزارد، و آنگاه در منزل مناسبی ساکن شد!» [۲۹۷].

زمانی هم که به خلافت رسید، وعده‌ای در باره فدک با او سخن گفتند، فرمود: «إنی لأستحیی من الله أن أرد شیئاً منع منه أبوبکر وأمضاه عمر!» [۲۹۸]«به راستی من از خدا شرم می‌کنم، چیزی را برگردانم که ابوبکر از بازگردانیدن آن خودداری کرد و عمر نیز همان را اجرا و قطعی نمود!».

همچنین روایت شده: «زمانی که پیکر حضرت عمر غسل داده شد و کفن گردید، علی سوارد شد و کنار جنازه‌اش ایستاد و فرمود:

«ما علی الأرض أحد أحب إلی أن ألقی الله بصحیفته من هذا الـمسجی بین أظهرکم» [۲۹۹]. «هیچکس بر روی زمین به اندازه این کفن شده، (یعنی عمر) برایم دوست داشتنی‌تر نیست، به راستی (دوست دارم) خدا را با نامه اعمالی (همچون نامه اعمال نیک) او ملاقات کنم!».

این روایت در کتب اهل سنت نیز آمده است؛ چنانکه حاکم در «المستدرك»، ذهبی در «التلخیص»، امام احمد در «مسند»، إبن سعد در «طبقات» و مشابه آن را بخاری و مسلم در «صحیح»‌شان آورده‌اند.

از حضرت علی و فرزندانش حسن و حسین بروایت کرده‌اند که پیامبر صفرموده است:

«إن أبابکر مني بمنزلة السمع وإن عمر منی بمنزلة البصر وإن عثمان مني بمنزلة فؤاد» [۳۰۰]. «به راستی أبوبکر برایم، همچون گوش، عمر به بسان چشم، و عثمان به منزله قلب و عقل من هستند».

زمانی که مردم از حضرت علی خواستند تا نزد عثمان برود، حضرت علی ضمن سخنانی، ایمان و قرابت و مصاحبتش را با پیامبر صیادآوری نمود و ضمن اینکه از رفتار ابوبکر و عمر کاملاً اظهار رضایت کرد، و اعمال نیک‌شان را به او یادآور شد، فرمود: علم و آگاهی تو همچون علم و آگاهی ماست، تو نیز در اسلام همچون ما پیشگام بوده ای:

«فدخل ÷على عثمان فقال: إِنَّ النَّاسَ وَرَائي، وَقَدِ اسْتَسْفَرُوني بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ، وَوَاللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْء فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَيْء فَنُبَلِّغَكَهُ، وَقَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ الله ج كَمَا صَحِبْنَا. وَمَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ، وَأَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللهِ جوَشِيجَةَ رَحِم مِنْهُمَا، وَقَدْ نِلْتَ مَنْ صَهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ. فَاللهَ اللهَ فِي نَفْسِكَ! فَإِنَّكَ ـ وَاللهِ ـ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمىً، وَلاَ تُعَلّمُ مِنْ جَهْل» [۳۰۱]. «علی وارد منزل (محاصره‌شده عثمان توسط شورشیان عبدالله بن سبا) شد و گفت: مردم پشت سر من هستند و مرا بین خود و تو واسطه قرار داده‌اند، به خدا قسم! نمی‌دانم به تو چه بگویم! مطلبی را که تو از آن بی‌اطلاع باشی سراغ ندارم، تو آنچه را که ما می‌دانیم میدانی، ما در چیزی از تو سبقت و پیشی ‌نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم، و چیزی را در پنهان نیافته ایم که تو را از آن باخبر کنیم و همانگونه که ما دیدیم، تو هم دیده ای، و همانگونه که ما شنیدیم، تو هم شنیده ای، و همانگونه که ما همنشین پیامبر صبودیم، تو نیز بوده ‌ای، فرزند أبوقحافه (ابوبکر) و فرزند خطاب (عمر) در انجام کارهای نیک از تو سزاوارتر نبودند (چرا آن‌ها در امر خلافت موفق‌تر از تو درآمدند؟!). تو از آن دو از نظر پیوند خویشاوندی به رسول خدا صنزدیکتری، تو از لحاظ دامادی پیامبر صبه مرحله‌ای رسیده‌ای که آن دو نرسیدند (تو دو بار داماد او شدی)؛ تو را به خدا به جان خودت رحم کن! قسم به خدا! تو به راهنمایی و تعلیم نیاز نداری (و همه چیز را خوب می‌دانی)».

باز در ستایش عثمان سمی‌فرماید: «اگر ولایتی را که بر عهده عثمان گذاشته شد بر عهده من نیز گذاشته می‌شد، در مورد جمع‌آوری قرآن همان کار را می‌کردم که عثمان کرد» [۳۰۲].

[۲۸۲] شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی جزء ۳ و کتاب، وقعه صفین، اثر نصر بن مزاحم ص۸۹. [۲۸۳] الغارات- ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۰۶ و ۳۰۷- مستدرک نهج البلاغه، شیخ کاشف الغطاء، چاپ لبنان، ص ۱۱۹ و ۱۲۰- منار الهدی، علی بحرانی، ص۳۷۳- ناسخ التواریخ، میرزا تقی خان سپهر، ج۳، ص۵۳۲- همچنین با کمی تفاوت نامه ۶۲، نهج البلاغه، شرح فیض الاسلام- سید بن طاووس، در کتاب خود «کشف المحجة» و شیخ کلینی نیز در «الرسائل» با این عبارت آن را آورده‌اند: «و کان عمر مرضی السیرة من الناس عند الناس» «رفتار عمر در میان مردم و از نظر عموم مردم پسندیده و موجب رضایت بود». [۲۸۴] الغارات، ج۱، ص۲۱۰- ناسخ التواریخ، میرزا تقی سپهر، ج۳، ص۲۴۱، چاپ ایران- الدرجات ارفیعه، سید علی خان شوشتری، ص۳۳۶- إبن ابی الحدید شیعی در شرح نهج البلاغه و نیز شیخ مجلسی در «مجمع البحار» خود با کمی تفاوت آورده است: «کانا أمیرین صالحین عملا بالکتاب والسنة واحسنا السیرة ولم یعدوا السنة، ثم توفاهما لله أ» و در کتاب «وقعة الصفین» ص۲۰۱ چنین آمده است: «احسنا السیرة وعدلا في الأمة» «آن دو رفتار نیکو داشته و با مردم به عدالت رفتار کردند». [۲۸۵] شرح نهج البلاغة، إبن میثم بحرانی، جزء۳۱، ص۴۸۸، چاپ ایران- در کتاب «وقعة الصفین» با این تفاوت آمده است: «وإن الـمصاب بهما لجرح في الإسلام شدید! رحمهما الله وجزاهما بأحسن الجزاء» (وقعة الصفین، نصر إبن مزاحم، ص۸۹). [۲۸۶] شرح نهج البلاغه، میثم بحرانی، ص۴۰۰. [۲۸۷] شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱، ص۳۳۲. [۲۸۸] همان، ج۱، ص۱۳۰- کتاب «الشافي» علم الهدی، ص۴۲۸- وقعه الصفین، نصر بن مزاحم، ص۹۱- «حماسة حسینی» مرتضی مطهری، ج۳، ص۱۲۴ و ۱۲۵- و عبارت آن: «لا حاجة لنا إلی خیلك ورجلك، لولا أنا ما رأینا أبابکر لها أهلاً لـما ترکناه» و در روایتی دیگر آمده: «لا والله لا أرید أن تملأها علیه خیلاً ورجلاً ولولا أننا وما رأینا أبابکر لذلك أهلاً ما خلیناء وإیاه» سید بن طاووس نیز از علمای معروف شیعه در کتاب خود «کشف المحجة» روایتی را از زبان خود علی سنقل می‌کند که حاکی از این است: «گروهی پس از وفات رسول خدا جنزد او آمدند و از او اعلام پیشتیبانی و یاری کردند و از ایشان خواستند تا برای به دست‌گرفتن زمام امور تلاش کند و با دیگران به مقابله برخیزد، ولی او از این کار خودداری نمود». [۲۸۹] روضة الصفا، میرخواند، از تواریخ شیعه به زبان فارسی، ص۲۰۶. [۲۹۰] تلخیص الشافي، طوسی، ج۲، ص۴۲۸. [۲۹۱] همان مأخذ- و متن آن: فقال له: «قر! فإنه لیس علیك إلا نبی وصدیق وشهید». [۲۹۲] کتاب الشافي، علم الهدی، چاپ با تلخیص، ص۴۲۸. [۲۹۳] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء۴، کلام ۲۱۹- شرح إبن إبی الحدید، ج۳، ص۹۲، جزء ۱۲- شرح إبن میثم بحرانی، ج۴، ص۹۶ و ۹۷- شرح صبحی صالح، ص۳۵۰- شرح محمد عبده، ج۲ ص۳۲۲- شرح فارسی ج۴، ص ۷۱۲- الدره انجفیه، دنبلی وعلی نفسی، ص۲۵۷- در بعضی نسخ «لله بلاد فلان» آمده است. [۲۹۴] نهج البلاغه، شرح فیض، جزء۶، کلام ۴۵۹- شرح ابن أبی الحدید، ص۵۱۹- شرح صبحی صالح، ص۵۵۷- شرح عبده، ج۴، ص۱۰۷- شرح ابن میثم، ج۵، ص۴۶۳- الدرة النجفیة، ص۳۹۴. [۲۹۵] نهج البلاغه، شرح فیض، کلام ۱۳۴- شرح صبحی صالح ص۱۹۳- شرح ابن أبی الحدید، ج۲، جزء۸، ص۳۶۹ و ۳۷۰. [۲۹۶] نهج البلاغه، شرح فیض، جزء۳ کلام ۱۴۶- شرح صبحی صالح، ص۲۰۳ و ۲۰۴. [۲۹۷] الأخبار الطوال، احمد بن داود دینوری، ص۱۵۲. [۲۹۸] الشافي في الإمامة، سید مرتضی علم الهدی، ص۲۱۳- شرح نهج البلاغه، إبن أبی الحدید، ج۴، ص۸۲. [۲۹۹] الشافي، علم الهدی، ص۱۷۱- تلخیص الشافی، طوسی، ج۲، ص۴۲۸، چاپ ایران- معانی الأخبار، إبن بابویه، چاپ ایران، ص۱۱۷- شرح نهج البلاغه، إبن أبی الحدید، ج۳، ص۱۴۷. [۳۰۰] عیون أخبار الرضا، إبن بابویه قمی، چاپ تهران، ج۱، ص۳۱۳- معانی الأخبار، ص۱۱۰، چاپ ایران- تفسیر امام حسن عسکری. [۳۰۱] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، کلام ۱۶۴- شرح صبحی صالح، ص۲۳۴. [۳۰۲] البرهان، بحرانی، ج۱، ص۲۴۰.