ششم: علی در فتح مکّه و غزوهی حنین، هشتم هجری
قریش با پشتیبانی از قبیلهی بنیبکر و ارسال سلاح و اسب و نیروی جنگی به آنها، علیه قبیلهی خُزاعه که همپیمان مسلمانان بودند، با مسلمانان نقض پیمان کردند و رسول خدا ج فرمود: «نصرت يا عمرو بن سالم، لا نصرني الله ان لم أنصر بني كعب»: (ای عمرو آنها را یاری کردی، خدا یاریم نکند اگر بنی کعب را یاری نکنم). چون ابر در آسمان پدید آمد فرمود: «إن هذه السحابة لتستهل بنصر بني كعب» [٣٩٧]: (این پیروزی بنی کعب را آسان میکند).
عمرو بن سالم به مدینه آمد و نزد رسول خدا ج قصیدهای را سرود که در آن آمده است:
يا رب إني ناشد محمدًا
حلف أبينا وأبيه الأتلدا
قد كنتم ولدًا، وكنا ولدًا
ثُمت أسلمنا فلم ننزع يدا
فانصر هداك الله نصرًا أعتدا
وادع عباد الله يأتوا مددا
فيهم رسولالله قد تجردا
إن سيم خسفا وجهه تربدا
پروردگارا! من محمّد را میخوانم که پدر ما و پدر او همپیمان قدیمیبودند.
زمانی ما هر دو کودک بودیم، آنگاه ما مسلمان شدیم و هرگز دست بردار نیستیم.
خداوند تو را رهنمود گرداند، مرا یاری کن و بندگان خدا را به یاری ما فراخوان،
که رسول خدا در میانشان باشد، طوری که از شدت خشم سیمایش برافروخته گردد.
سپس به اینجا میرسد که میگوید:
وزعموا أن لست أدعو أحدًا
وهم أذل وأقل عددا
هم بيتونا بالوتير هجدًا
وقتلونا رُكَّعا وسجدا
آنها (که پیمان شکنی کردند و بر ما یورش آوردند) گمان میکنند که تو کسی را به یاری ما فرا نمیخوانی، حال آنکه خوار و ذلیلند و تعدادشان کمتر است،
آنها بر ما شبیخون زدند و در حال رکوع و سجده به کشتار ما پرداختند.
قریش ابوسفیان را جهت تثبیت صلح و افزایش مدت آن به مدینه فرستادند، وقتی نزد رسول خدا ج رسید، نیازش را مطرح ساخت، ولی پیامبر ج از او رو برگردانید و جوابش را نداد، از این رو به بزرگان صحابه امثال ابوبکر و عمر و عثمان و علی ش متوسّل گردید تا بین او و رسول خدا وساطت کنند، ولی همه از درخواستش امتناع ورزیدند و ناگزیر بدون هیچ موفّقیّتی از توافق یا تجدید عهد و پیمان به مکّه بازگشت.[٣٩٨]
[٣٩٧]- البدایة والنهایة (٤/٢٧٨).
[٣٩٨]- التاریخ السّیاسی و العسکری، دکتر معطی، ص ٣٦٥.