هشتم: پلیس در دوران امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه
وقتی علی س زمام خلافت را به دست گرفت وظیفه پلیس یکی از وظایف مهم و معروف در دولت به شمار میرفت، داستانهایی که از نقش پلیس در دوران خلافت علی س سخن میگویند بسیارند، از آن جمله اینکه اصبغ بن نباته روایت میکند: جوانی نزد علی بن ابی طالب از چند نفر شکایت کرد که اینها همراه پدرم به سفری رفتهاند و همه بازگشتهاند جز پدرم، وقتی خبر او را از آنها پرسیدم گفتند: مرده است، دربارهی مالش از آنها پرسیدم. گفتند: هیچ چیز از خود باقی نگذاشته و حال آن که پدرم مال فراوانی به همراه داشت و ما دعوا را نزد شریح بردیم، او آنها را سوگند داد و رهایشان کرد. آنگاه علی س پلیس را فراخواند و برای هر متهم دو نفر را موظف کرد و به آنان توصیه نمود که اجازه ندهند افراد متّهم به هم نزدیک شوند و با همدیگر حرف بزنند و منشی و نویسندهاش را فراخواند و یکی از متّهمان را احضار کرد و فرمود: مرا از ماجرای پدر این جوان آگاه کن، کدام روز همراه شما به سفر رفته است؟ وکجا پیاده شدید؟ و چگونه راه را سپری کردید؟ و به چه دلیل او وفات یافت؟ و مالش چگونهاز دست رفت؟ و او را پرسید که چه کسی او را غسل داد و دفنش کرد و چه کسی بر او نماز خواند و در کجا دفن گردید؟ و پرسشهایی دیگر از این قبیل را مطرح کرد و کاتب همه را مینوشت، آنگاه علی س تکبیر گفت و حضار نیز تکبیر گفتند و متّهمان چیزی نمیدانستند جز اینکه فکر میکردند، دوستشان علیه آنها اعتراف کرده است، سپس بعد از آن که متّهم اولی را از مجلس خود به جای دیگری فرستاد، یکی دیگر از متهمان را فراخواند و او را همانند دوستش مورد پرس و جو قرار داد، سپس دیگری را به همان روال فرا خواند تا اینکه از گفتههای همه آنها اطلاع یافت و دید که هر کدام سخنانی بر خلاف سخنان دوستش میگوید، سپس دستور داد تا متّهم اولی را دوباره بیاورند، وقتی او را آوردند، علی س فرمود: ای دشمن خدا با توجه به آنچه از دوستانت شنیدم به لجاجت و دروغگویی تو پی بردم و جز راستگویی هیچ چیزی تو را از مجازات نجات نمیدهد، سپس فرمان داد او را به زندان ببرند و تکبیر گفت و حُضّار همراه او تکبیر گفتند، وقتی دوستان او وضعیت را دیدند در اینکه دوستشان علیه آنان اعتراف کرده هیچ شکی به خود راه ندادند، آنگاه علی س یکی دیگر از آنها را فراخواند و او را تهدید کرد، سپس او گفت: ای امیرالمؤمنین سوگند به خدا از کاری که آنها کردند ناخوشنود بودم، سپس همه را فراخواند و آنها اقرار کردند و داستان را تعریف کردند و بعد آن یکی را که در زندان بود فراخواند و به او گفتند: دوستانت اعتراف کردهاند و تو را چیزی جز راستگویی نجات نمیدهد، آنگاه او به همه آنچه که دوستانش اقرار کرده بودند، اقرار کرد و آن وقت علی س اموال مقتول را از آنها پس گرفت و دیهاش را نیز از آنان گرفت. [١٢٤٢]
این داستان حاوی مفاهیم و رهنمودهای زیادی است که برای محققین مفید است و نشانگر این است که در زمان علی زندان و افراد پلیس وجود داشتهاند[١٢٤٣].
امیر المؤمنین در کوفه زندانی ساخت و آن را نفاع نامید که ساختمان آن خیلی محکم نبود و زندانیان از آن بیرون میآمدند، سپس آن را منهدم کرد و به جای آن زندانی دیگر ساخت و آن را مخیس (پاکسازی)[١٢٤٤] نامید و مخارج و خوراک و پوشاک زندانیان را در زمستان و تابستان فراهم میکرد[١٢٤٥].
همچنین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س سرباز و پلیسهایی داشت که برخی از آنان عبارتند از: ابوالهیاج اسدی و قیس بن سعد بن عبّاد، و معقل بن قیس الریاحی و مالک بن خبیب یربوعی، واصبغ بن نباته مشاجعی و سعید بن ساریه بن مره خزاعی و یکی از وظیفههای اجتماعی پلیس کمک کردن به نیازمند و رسیدن به داد ستمدیده و نیز راهنمایی فرد گمشده و سرگردان و خوراک دادن به مستمندان و کمک و مهربانی و دیگر همکاریهای انسان دوستانه بود که برای رضای خداوند انجام میشد.
از اینجا برای ما روشن میگردد که نیروهای امنیتی در عصر خلفای راشدین نقش مهمی در ارائه خدمات عمومی به جامعه ایفا کردهاند و نقش منحصر به بخش امنیتی نبوده، گرچه بخش امنیتی اهمیت زیادی دارد.
[١٢٤٢]- الطرق الحکیمة ص ٤٩.
[١٢٤٣]- ولایة الشرطة فی الاسلام، دکتر نمر الحمیدانی ص ١٠٧
[١٢٤٤]- این نامگذاری به صورت دیمیو بی حساب و کتاب نبود، بلکهاز روی هدف چنین نامگذاری شده بود زیرا نافع یعنی سودمند و مخیس یعنی پاکسازی.
[١٢٤٥]- ولایة الشرطة فی الاسلام، دکتر نمر الحمیدانی ص ١٠٨.