علی بن ابی طالب رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه چهارم

فهرست کتاب

پنجم: ابوبکر و سیده فاطمه و میراث پیامبر صلی الله علیه وسلم

پنجم: ابوبکر و سیده فاطمه و میراث پیامبر صلی الله علیه وسلم

ام‌المؤمین عائشه می‌گوید: فاطمه و عباس پیش ابوبکر آمدند و خواهان ارث خود بودند که‌ از پیامبر به جا مانده بود. از ابوبکر خواستند که زمین فدک پیامبر  ج و سهم خیبر را به آن‌ها واگذار کند، ابوبکر گفت: من از رسول خدا  ج شنیدم می‌فرمود: «لا نورث ما تركنا صدقة»: (ما – پیامبران – ارث مالی به جای نمی‌گذاریم (کسی از ما ارث نمی‌برد) هر چه ‌از ما می‌ماند، صدقه ‌است) تنها آل محمد از این مال می‌خورد.[٥١٩]

در روایتی دیگر آمده که ‌ابوبکر گفت: «.... هر چه پیامبر  ج انجام می‌داد، من نیز به ‌آن پایبند خواهم بود و اگر چیزی از آنچه پیامبر  ج عمل می‌کرده ترک کنم، بیم آن دارم که منحرف شوم».[٥٢٠]

از عائشه روایت است: بعد از وفات رسول خدا  ج، همسران ایشان خواستند عثمان بن عفان را قاصد کنند که ‌ابوبکر سهم ارث‌شان از پیامبر را به ‌آنان بدهد، عائشه به آن‌ها گفته بود: مگر نه ‌این است که رسول خدا  ج فرموده: «لا نورث ما تركنا صدقة»[٥٢١]: (ما ارثیه نداریم، هر چه‌ از ما بماند صدقه‌ است).

از ابوهریره روایت است رسول خدا  ج فرمود: «لا ‌يقتسم ورثتي ديناراً، ما تركت بعد نفقة نسائي و مؤنه عاملي فهو صدقة»[٥٢٢]: (از میراث من دیناری تقسیم نکنید و از آنچه بعد از من باقی می‌ماند، نفقه زنانم و مزد کارگرانم را پرداخت کنید و باقی را صدقه بدهید».

این برخورد و رفتار ابوبکر با فاطمه در واقع عمل به توصیه و حدیث رسول خدا  ج بود، لذا گفت: «عملی که پیامبر انجام داد، ترک نخواهم کرد».[٥٢٣] و گفت: «سوگند به خدا، کاری که دیدم پیامبر انجام می، دهد، ترک نخواهم کرد».[٥٢٤]

فاطمه بعد از آن که‌ابوبکر حدیث رسول خدا  ج را برایش خواند و شرح داد، دست از این خواسته‌اش برداشت و این دلیل بر آن است که حق را قبول کرده و به سخن پیامبر اذعان و اعتراف نمود، ابن قتیبه می‌گوید: منازعه‌یی که سیده فاطمه با ابوبکر س داشت امری منکر نبود، چون از حدیث رسول خدا  ج خبر نداشت و گمان می‌کرد که مانند: افرادی عادی از پدرش ارث می‌برد، وقتی ابوبکر س او را در جریان حدیث پیامبر گذاشت، دست برداشت.[٥٢٥] و دیگر ادعای میراث نکرد.

امّا برخی در موضوع میراث پیامبر  ج غلو کرده و از حق منحرف شده‌اند و جاهلان از آنچه در روایات صحیح آمده ‌اعراض کردند و این موضوع را‌ یکی از اصول اختلاف بین صحابه و اهل بیت جلوه دادند، وآن را ادامه‌ی مسئله‌ی اختلاف در باب خلافت دانسته‌اند و صحابه را به ویژه ‌ابوبکر و عمر متهم کردند که به ‌اهل بیت ظلم و ستم روا می‌داشتند، چون به باور مخالفان این دو نفر بودند که خلافت را از اهل بیت غصب کردند و بعد از آن غصب اموال اهل بیت را بر آن افزودند، همان اموالی که خداوند برای اهل بیت فرض کرده و حقوق مالی ایشان قرار داه بود. به باور روافض مسأله‌ی فدک و ندادن ارث فاطمه ‌از همان مسائلی است که بعد از این که ‌ابوبکر خلافت را به تعبیر آن‌ها غصب کرد، صحابه بر آن دست زدند و گفته‌اند: این بدان دلیل بود که مردم به اهل بیت گرایش پیدا نکنند و این مال موجب نشود که مردم اطراف آنان جمع شوند و او را از خلافت خلع کنند.

هر کس کتاب‌های روافض را بررسی و در آن‌ها تحقیق کند، متوجّه می‌شود که‌ آن‌ها در تلاشند تا حدیث رسول خدا  ج را که می‌فرماید: «نحن معاشر الانبياء لانورث، ما تركنا صدقة» را رد کنند و مهم‌ترین دلایل که در‏پی باطل جلوه دادن این حدیث هستند به شرح زیر است:

١- ادعا می‌کنند که ‌این حدیث را ابوبکر صدیق س از خودش ساخته است، حِلّی می‌گوید: فاطمه‌ آن حدیثی که‌ ابوبکر از خودش ساخته بود: «هر چه ما به جای گذاریم، صدقه‌است» را قبول نکرد و نیز می‌گوید: در این باره به روایتی پناه ‌آورده که تنها خودش روایت کرده است.[٥٢٦]

مجلسی می‌گوید: ابوبکر و عمر فدک را تصرف کردند و برای توجیه غصب آن، روایت دروغین ِپلید: «نحن معاشر الانبیا لا نورث....» را از خودشان ساختند.[٥٢٧]

خمینی می‌گوید: ما معتقدیم آن روایتی که به پیامبر نسبت داده‌اند، صحیح نیست و به هدف ریشه‌کن کردن خانواده و اهل بیت پیامبر ساخته‌اند.[٥٢٨]، ما در پاسخ این ادعاها می‌گوییم: این‌ها همه تهمت‌هایی واضح و کذب محض است، چرا که فقط ابوبکر س این حدیث را روایت نکرده، بلکه علاوه بر ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب، همسران رسول خدا  ج، ابوهریره و حذیفه بن الیمان ب اجمعین روایت کرده‌اند.[٥٢٩]

ابن تیمیه / می‌گوید: این روایت از تمام افراد مذکور در کتاب‌های صحیح و مستند، ثابت و مشهور است و علمای حدیث از آن آگاهند و این که فردی بگوید: ابوبکر به تنهایی این حدیث را روایت کرده، دلالت بر نهایت نادانی ‌یا دروغ عمدی او دارد[٥٣٠].

ابن کثیر پس از ذکر نام کسانی که این حدیث را روایت کرده‌اند، می‌گوید: «این پندار روافض باطل است و حتّی اگر تنها ابوبکر صدیق س این حدیث را روایت می‌کرد، برای تمام زمینیان واجب بود قبول نمایند و در این مسأله ‌از او اطاعت کنند.»[٥٣١] دکتر سلیمان سحیمی‌ مؤلف کتاب ارزشمند: «العقیده فی اهل البیت بین الافراط و التفریط» می‌گوید: این حقیقت در کتاب‌های شیعه وجود دارد. کلینی، صفار و شیخ مفید از امام جعفر پنجمین امام معصوم شیعیان روایت می‌کنند که رسول خدا  ج فرمود: «هر کس به راهی به قصد‌ یادگیری علم و دانش برود، خداوند راه رفتن به بهشت را برایش هموار و آسان می‌کند و علماء امانتدارانند و پرهیزگاران دژهای محکم‌اند و سفارش شده‌گان (اوصیا) سرداران و سادات‌اند و فضیلت عالم بر عابد همانند فضیلت ماه در شب چهارده بر ستارگان است و بی‌گمان علماء وارثان پیامبرانند و پیامبران از خودشان درهم و دیناری به ‌ارث نمی‌گذارند، لیکن آن‌ها از پیامبران علم را به ارث برده‌اند، لذا هر کس علم را از پیامبران بگیرد بهره‌ای کامل برده‌است»[٥٣٢] و در روایتی دیگر از پیامبر نقل می‌کند: «بی‌گمان علماء وارثان پیامبرانند و پیامبران درهم و دیناری به ‌ارث نمی‌گذارند، بلکه ‌احادیث و سخنانشان را به جا می‌گذارند و علماء احادیثشان را به ‌ارث می‌برند.»[٥٣٣]

پرسیده شد ای رسول‌الله  ج چه چیز به ‌ارث می‌گذار‌ی؟ فرمود: «آنچه پیامبران دیگر گذاشته‌اند».

٢- گمان کرده‌اند این حدیث با این آیه مخالفت دارد که می‌فرماید:

﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ [النساء: ١١]

«خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان می‌دهد و بر شما واجب می‌گرداند که (چون مُردید و دخترانی و پسرانی از خود به جای گذاشتید) بهره ‌یک مرد به اندازه بهره دو زن است».

ادعا کرده‌اند که خداوند در باب میراث در این آیه پیامبر را استثناء نکرده و این حکم را مخصوص امّت قرار نداده است.[٥٣٤]

ولی حقیقت این است که خطاب این آیه شامل کسانی است که مورد هدف و قصداند و در این آیه هیچ نشانه‌ای نیست که لزوماً رسول‌الله  ج هم از افراد مورد خطاب باشد[٥٣٥]، چون پیامبر  ج با هیچ کس از افراد بشر قابل مقایسه نیست و نسبت به مؤمنان از خودشان بهتر و شایسته‌تر است، خداوند زکات و صدقات مستحبی را بر او حرام کرده و به او چیزهایی اختصاص داده که به کسی غیر از او اختصاص ندارد. از جمله چیزهایی که به ‌او اختصاص داده ‌این بود که کسی از آن‌ها ارث نمی‌برند، این بدان دلیل است که خداوند آن‌ها را از این شبهه که بر نبوتشان طعنه‌ی دنیاطلبی برای ورثه‌شان وارد شود، حفظ کرده است، امّا دیگر افراد بشر چون پیامبر نیستند، این ایراد و طعنه بر آن‌ها وارد نخواهد شد، همان طور که خداوند پیامبر  ج ما را از نوشتن و طبع شعر و شاعری حفظ کرده تا شبهه‌ای بر رسالت ایشان وارد نشود و غیر از ایشان کسی نیاز به این حفاظت و صیانت ندارد.[٥٣٦]

ابن کثیر در رد استدلال روافض با آیه‌ی مذکور می‌گوید: «تردیدی نیست که رسول‌الله  ج در میان پیامبران احکام مخصوص به خود دارد که دیگر پیامبران با او مشارکت ندارند، اگر فرض را بر این بگیریم که ‌از دیگر انبیاء وارثانشان ارث برده‌اند – در حالی که هرگز چنین نبوده – قطعاً آن چه صحابه و در رأس آن‌ها ابوبکر روایت کرده‌اند، بیانگر این است که‌ این حکم فقط به ‌ایشان  ج اختصاص دارد.[٥٣٧] و بدینصورت باطل بودن استدلال آن‌ها در مخالفت با حدیث روشن و واضح می‌شود.

٣- گمان کرده‌اند که ندادن ارث و استدلال به این حدیث با آیه‌ی: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ [النمل: ١٦] «سلیمان وارث (پدرش) داود شد»، مخالف است و به پندار آنان با آنچه خداوند از پیامبرش زکریا حکایت کرده، مخالف است که خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا٦ [مريم: ٥-٦]

«(پروردگارا!) من از بستگانم بعد از خود بیمناکم (چرا که در ایشان شایستگی و بایستگی به دست گرفتن کار و بار دین را نمی‌بینم) و همسرم هم از اوّل نازا بوده است ؛ پس از فضل خویش جانشینی به من ببخش. از من (دین و دانش) و از آل‌یعقوب (ثروت و قدرت) ارث ببرد و او را پروردگارا (در گفتار و کردار) مورد رضایت گردان».

و گفته‌اند: در این آیات میراث عام است و اقتضاء می‌کند که اموال و آنچه در مفهوم مال است را شامل شود، کسی نمی‌تواند بگوید: منظور فقط علم است و مال را شامل نمی‌شود.[٥٣٨]

پاسخ این است که «ارث» اسم جنس است که‌ انواع مختلفی دارد و در إرث علم، نبوّت و پادشاهی و انواع چیزهای قابل انتقال را شامل می‌شود، خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ [فاطر: ٣٢]

«(ما کتاب‌های پیشین را برای ملّت‌های گذشته فرستادیم و) سپس کتاب (قرآن) را به بندگان برگزیده خود (یعنی امت محمّدی) عطاء کردیم».

و می‌فرماید:

﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ١١ [المؤمنون: ١٠-١١]

«آنان مستحقّان (سعادت) و فراچنگ‌آورندگان (بهشت) هستند. آنان بهشتِ برین را تملّک می‌کنند و جاودانه در آن خواهند ماند».

بنابراین در حقیقت آیه‌ی: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ و آیه‌ی: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ بر جنس ارث دلالت دارد و هیچ دلالتی بر ارث مالی ندارد، چون داود اولاد و فرزندان زیادی غیر از سلیمان داشت و طبعاً سلیمان تنها فردی نبود که به صورت خاص از او ارث ببرد، بنابراین مشخص می‌شود که منظور از ارث علم نبوت و مانند این‌ها است نه مال. این آیه برای مدح سلیمان و نعمت‌هایی است که خداوند به ‌او اختصاص داده است و حصر ارث به ‌ارثیه مال هیچ مدحی نیست، چرا که‌ ارث بردن مال از امور عادی مشترک بین مردم است و منظور از آیه‌ی: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ ارثیه‌ی مالی نیست، چون آل‌یعقوب هیچ ارثیه‌ی مالی بجا نگذاشتند و حتّی اگر می‌داشتند، فرزندان و دیگر ورثه‌اش ارث می‌بردند نه تنها فرزند زکریا.[٥٣٩]

همانطور که‌ آیه‌ی: ﴿وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي [مريم: ٥] هیچ دلالتی ندارد که منظور از ارث، ارث مالی باشد، چون زکریا بیم این نداشت که بعد از مرگش، مال و اموال او را بردارند چون مال چندانی نداشته، بلکه طبق روایت صحیح مسلم و بخاری از دسترنج خود می‌خورد.[٥٤٠] او کسی نبود که بیش از رزق و روزی شبانه‌روزش را ذخیره کند و از خداوند بخواهد که به او فرزند و اولاد بدهد تا مالش را از او به ارث ببرند، به این ترتیب این دو آیه بر آن دلالت دارد که منظور از ارث، نبوت و جانشینی نبوت است[٥٤١].

قرطبی در تفسیر آیه‌ی مذکور می‌نویسد: به همین دلیل کسی از انبیاء مالی به ‌ارث نمی‌برد و ذکریا از خداوند نخواسته بود که کسی را وارث مالش گرداند، چون کسی مال و ثروت انبیاء را به ‌ارث نمی‌برد و این صحیح‌ترین دو قول در تفسیر این آیه است. منظور زکریا این بوده که علم و نبوتش را به ارث ببرد نه مال و دارایی و دلیل این مدعا حدیث صحیحی است که رسول‌الله  ج فرموده: «ما پیامبران ارثیه نداریم، هر چه‌از ما بماند صدقه‌است»[٥٤٢] این حدیث تفسیر آیه‌ی: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ است و قول زکریا ÷ را که خداوند نقل می‌کند:

﴿فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ [مريم: ٥-٦]

(پس برایم از جانب خود جانشینی ببخش که از من و آل‌یعقوب ارث ببرد)، تفسیر می‌کند، در حقیقت این حدیث عام بود و آیه را خاص می‌کند، چرا که سلیمان از داود مالی که به جای گذاشته بود به ‌ارث نبرد، بلکه حکمت و علم او را به ‌ارث برد، به همین صورت‌ یحیی از آل‌یعقوب علم و نبوت را به ‌ارث برده‌ است نه مال، علماء و صاحبنظران جز روافض در تفسیر قرآن همین را گفته‌اند.[٥٤٣]

شایسته است بدانیم که خود روافض هم با این استدلال‌شان مخالفت کرده‌اند، چرا که‌ آن‌ها میراث پیامبر را منحصر به فاطمه می‌دانند و گمان کرده‌اند که کسی جز او از رسول‌الله  ج ارث نمی‌برد و همسران و عصبه‌ی رسول‌الله  ج را از ارث ایشان محروم می‌دانند، به ‌این صوت با عموم آیه‌ی مورد استدلال خودشان مخالفت کرده‌اند؛ شیخ صدوق با سندش از ابوجعفر باقر روایت می‌کند: «سوگند به خدا، عباس و علی از رسول‌الله  ج ارث نمی‌برند و هیچ کس جز فاطمه‌از او ارث نمی‌برد و علی و کسانی دیگر دست به سلاح نبردند، مگر این که ‌از طرف او  ج دینش را ادا کنند»[٥٤٤]. کلینی، صدوقی و طوسی با سندهایشان از امام باقر روایت می‌کنند: «علی س از رسول‌الله  ج علمش را به ارث برد و فاطمه ترکه‌اش را»[٥٤٥]، آن‌ها حتّی فاطمه را هم از ارثیه‌اش محروم کرده‌اند و گمان کردند زنان از زمین ارث نمی‌برند؛ کلینی در اصول کافی بابی به نام «زنان از زمین هیچ ارثی نمی‌برند» نوشته و تحت آن روایاتی که ذکر کرده‌ است، از جمله: از ابوجعفر صادق روایت است که گفت: زنان از زمین و چیزهای غیر منقول هیچ ارثی نمی‌برند.[٥٤٦]

شیخ صدوق با سندش تا میسر روایت می‌کند: که ‌از امام صادق سؤال کردم درباره‌ی حق زنان از میراث؟ فرمود: از زمین و اشیاء غیرمنقول میراثی ندارند.[٥٤٧] با این روایات روشن می‌شود که سیّده فاطمه بدون استدلال از حدیث: «نحن معاشر الانبياء لا نورث» حق ارثیه نداشته‌اند، اگر که زن – آنطور که در روایات شیعه‌ آمده ‌از چیزی غیرمنقول و زمین میراث نمی‌برد، چگونه می‌گویند فاطمه حق داشته درخواست کند فدک را – آن طور که می‌گویند – به ‌او واگذار کنند و این در حالی است که فدک زمین بوده‌ است!!؟[٥٤٨] این دلیلی است بر دروغ و تناقض‌گویی آن‌ها، همچنین دلیل است بر جهل و نادانی[٥٤٩].

امّا ادعای رافضه مبنی بر اینکه ‌ابوبکر س از فاطمه ل جهت اثبات مدعا درخواست شاهد کرد و گویا او علی س و ام‌ایمن را به عنوان شاهد آورد، امّا ابوبکر شهادت آن دو را قبول نکرد، دروغی آشکار است، حماد بن اسحاق می‌گوید: «این که برخی می‌گویند: فاطمه ‌آمد و فدک را درخواست نمود و‌ یادآور شد که پیامبر  ج آن را به او داده و علی نیز گواهی داد، امّا ابوبکر س با استدلال به این که علی شوهر او است، شهادت علی را قبول نکرده، این ادعا هیچ اصلی ندارد و از هیچ روایت صحیحی ثابت نشده که فاطمه چنین ادعایی کرده باشد، در حقیقت این مسأله خودساخته‌ای ست که هیچ ثبوتی ندارد.[٥٥٠]

٤- به دلالت سنّت و اجماع کسی از پیامبر  ج ارث نمی‌برد، ابن تیمیه می‌گوید: این که کسی از پیامبر ارث نمی‌برد با احادیث صحیح و اجماع صحابه ثابت است و هر‌ یک از این دو دلیل قطعی است، لذا نمی‌توان گفت: این با آیه، که عام است، تعارض دارد و اگر عمومیّت آیه را بپذیریم، باز هم حکم آن با این دو تخصیص می‌شود، حتّی اگر عام بودن آیه را دلیل به حساب آوریم، ظنی است که قابلیت تعارض با دلیل قطعی را ندارد، چون ظن نمی‌تواند با امر قطعی معارض باشد و این بدان دلیل است که‌ این روایت را اشخاص زیادی از صحابه در اوقات و مجالس مختلف روایت کرده‌اند و کسی از صحابه این روایت را انکار نکرده، بلکه همه ‌آن را پذیرفته و تأیید کرده‌اند، آری، به همین دلیل کسی از همسران رسول‌الله  ج در خواست میراث نکرده‌اند و به طور عام هیچ کس از وارثان بر درخواست میراث اصرار نورزیدند، هر کس ادعای ارثیه کرد، وقتی حدیث پیامبر  ج را به ‌او می‌گفتند، از ادعایش دست می‌کشید و این مسأله به همین حالت، در تمام دوران خلافت خلفای راشدین استمرار ‌یافت و علی در دوران خلافت خودش هیچ تغییری در این باره به وجود نیاورد و ترکه‌ی پیامبر ج را که هنوز وجود داشت، مانند باغ فدک –تقسیم نکرد.[٥٥١]

ابن تیمیه می‌گوید: علی خلافت را بعد از ذی‌النورین به دست گرفت و فدک و دیگر اموال ترکه‌ی پیامبر تحت حکم او واقع شد و از آن‌ها هیچ چیز به فرزندان فاطمه، همسران رسول‌الله  ج و فرزند عباس نداد، اگر ندادن این‌ها ظلم و ستم بود، علی در آن شرایط می‌توانست این ظلم را دفع کند، چرا نکرد؟ حتّی از جنگ با معاویه و سپاه شام برایش آسان‌تر بود، چرا برای عملی کردن آن هیچ اقدامی‌نکرد؟؟؟ مگر نه ‌این است که با معاویه جنگید، در حالی که در جنگ با او آن شر بزرگ به پا شد و به آنان کمترین هدیه و بخشش مالی نداد، امّا برگرداندن حق فرزندان فاطمه – آن طور که ‌ادعا می‌کنند – برایش کاری بسیار آسان‌تر بود، چرا این کار را نکرد؟!

به این ترتیب به ‌اجماع خلفای راشدین کسی از پیامبران ارث نمی‌برد و آن چه به جای می‌گذارند، صدقه است.

خلیفه‌ی عباسی ‌یا همان عباس سفاح با استدلال به ‌اجماع صحابه با مناظره‌کنندگانش در این مورد استناد می‌کرد، همانگونه که ‌ابن جوزی در کتاب (تلبیس ابلیس) می‌نویسد: از سفاح روایت است روزی در حال سخنرانی بود که مردی از آل علی برخواست و گفت: من از فرزندان علی هستم، سپس گفت: ای امیر مؤمنان مرا علیه کسانی که به من ستم کرده‌اند، ‌یاری کن، پرسید: چه کسی به تو ظلم کرده است؟ آن مرد گفت: من از خاندان علی هستم، همان کسی که‌ ابوبکر با ندادن فدک به فاطمه ظلم کرد؛ سفاح گوید: این ظلم به شما ادامه داشت تا آن که‌ ابوبکر از دنیا رفت؟

گفت: آری! گفت: بعد از او چه کسی به ستم بر شما ادامه داد؟ گفت: عمر، سفاح گفت: و عمر تا پایان عمر به ستم کردن به شما ادامه داد؟ گفت: آری. پرسید بعد از او چه کسی به ستم بر شما ادامه داد؟ گفت: عثمان، گفت: و تا آخر عمرش بر ستم به شما ادامه داد؟ گفت: آری، باز پرسید: بعد از او چه کسی به شما ستم کرد؟ راوی می‌گوید: آن مرد سؤال کننده متوجّه شد نمی‌تواند بگوید: علی هم تا پایان عمر بر ما ستم کرد، لذا پریشان به ‌این طرف و آنطرف نگاه می‌کرد که جایی پیدا نموده و فرار کند!؟[٥٥٢]

برخی از فرزندان علی س تصریح کرده‌اند که ‌اگر آن‌ها هم به جای ابوبکر س می‌بودند، همان حکم ابوبکر را می‌دادند و تایید کرده‌اند که ‌اجتهاد ابوبکر س درست بوده است. بیهقی با سندش از فضیل بن مرزوق روایت می‌کند که زید بن علی بن‌حسین بن علی بن ابو طالب گفت: اگر من هم به جای ابوبکر س بودم درباره‌ی فدک همان حکم ابوبکر را می‌دادم.[٥٥٣]

ابوالعباس قرطبی آورده که‌ اهل بیت از علی گرفته تا کسانی که بعد از او آمده‌اند و فرزندان عباس که بعدها صدقات مربوط به پیامبر  ج در اختیار آن‌ها بوده است، اتفاق نظر داشته‌اند که ترکه‌ی رسول‌الله  ج صدقه بوده‌ است و آن‌هایی هم که صدقات مربوط به رسول‌الله  ج در اختیارشان بوده، عقیده نداشتند که حق تصرف دارند، بلکه معتقد بودند فقط باید آن را در راه خدا انفاق کنند و بس.

قرطبی گوید: وقتی علی س خلافت را به دست گرفت در هیچ چیز از آنچه در دوران خلافت ابوبکر، عمر و عثمان ش صورت می‌گرفت تغییری نداد و اقدام به تصرف ترکه‌ی پیامبر  ج نکرد و هیچ چیز از آن‌ها را بین ورثه تقسیم نکرد، فقط درآمد آن‌ها را در میان همان افرادی که قبلاً تقسیم می‌شد، تقسیم می‌کرد، بعد از او به دست حسن بن علی و بعد از او حسین بن علی ش و بعد از او به دست علی بن حسین و بعد از او به دست حسین بن حسن و بعد از او به دست زید بن حسین و بعد از به دست عبدالله بن حسین بود.

سپس طبق روایت برقانی در صحیحش سرپرستی آن‌ها را فرزندان عباس به دست گرفتند، تمام افراد مذکور بزرگان اهل بیت بوده و از دیدگاه شیعه مورد اعتماد و ائمه‌ی آن‌ها هستند و از هیچ‌ یک از افراد فوق روایت نشده است که فدک و دیگر موارد مانند آن را تصرف کرده باشند و ‌یا کسی از آن‌ها ارث برده باشد، اگر آنچه می‌گویند حق می‌بود، قطعاً علی س‌ یا‌ یکی از افراد اهل بیت بعد از آنکه بر آن‌ها تسلط پیدا کرد، آن‌ها را تصرف می‌کرد و در اختیار می‌گرفت،[٥٥٤] در حالی که چنین نبوده و نشده است.

ابن کثیر می‌گوید: برخی در این موضوع با جهالت و نادانی سخن‌ها گفته‌اند و در چیزی که علم نداشتند خودشان را به تکلف انداختند، از روی جهل و نادانی دروغ گفتند و چون نتوانستند آن را درست بفهمند، در مسئله‌ای دخالت کردند که به آن‌ها مربوط نمی‌شد.[٥٥٥] اگر مسائل را آنطور که می‌بایست، درست می‌فهمیدند، قطعاً فضیلت و مقام ابوبکر صدیق س را درک می‌کردند و عذرش را می‌پذیرفتند، همان چیزی که بر تمام افراد مسلمان پذیرش آن واجب است، لیکن آن‌ها به متشابه تمسک جستند و امور معلوم نزد ائمه‌ی اسلام- از صحابه و تابعین گرفته تا علمای معتبری که بعد از آن‌ها بودند- را ترک کردند.[٥٥٦]

٥- تسامح سیده فاطمه با ابوبکر س: از فاطمه با سند صحیح ثابت است که پس از آن درخواست، از ابوبکر رضایت داشته و با رضایت از ایشان از دنیا رفته‌ است. بیهقی با سندش از شعبی روایت می‌کند: وقتی فاطمه بیمار شد، ابوبکر آمد و اجازه خواست، علی گفت: فاطمه! ابوبکر است، اجازه‌ی ورود می‌خواهد؟ گفت: دوست داری اجازه دهم؟ علی س گفت: آری! فاطمه ‌اجازه داد و ابوبکر وارد شد، با او به گفتگو پرداخت تا راضی شود و گفت: سوگند به خدا، منزل، مال، خانواده و خویشاوندی را ترک نکردم مگر به خاطر رضای خداوند و خشنودی رسول‌الله  ج و شما اهل بیت، سپس از او خواست که ‌اعلام رضایت کند و همچنان به توضیح و تبیین پرداخت که فاطمه قانع و راضی شد.[٥٥٧]

ابن کثیر می‌گوید: این اسناد قوی است و ظاهراً عامر شعبی این روایت را از علی ‌یا از کسانی که ‌از علی شنیده‌اند، شنیده است.[٥٥٨]

با این واقعیت، طعنه‌ها و ایرادهایی که بر ابوبکر صدّیق س وارد می‌نمایند و ادعا می‌کنند که فاطمه را ناراحت و خشمگین کرده‌ است - هر چند چنین نبوده- دفع می‌شود و حتی اگر در ابتدای امر ناراحت بوده باشد، بعداً راضی شده و با رضایت از دنیا رفته است، برای هیچ فرد صادقی که در محبّتش به سیده فاطمه ‌استوار باشد، مجالی نیست جز اینکه‌ از آن کسی که فاطمه‌ از وی راضی و خوشنود بود، راضی و خشنود باشد[٥٥٩]، گفتنی است آنچه گفته شد با روایتی که‌ از ام المؤمین عائشه نقل است هیچ تعارضی ندارد که ‌ابوبکر س گفت: «آل محمد  ج فقط می‌توانند از این مال بخورند و سوگند به خدا که من هیچ چیز از این صدقه‌ی رسول‌الله  ج را تغییر نخواهم داد و آن را بر همان حالی که در زمان رسول‌الله  ج بوده است، باقی خواهم گذاشت، قطعاً نسبت به آن به همان صورت رفتار می‌کنم که پیامبر  ج رفتار و عمل می‌کرد، به ‌این ترتیب ابوبکر س از این که چیزی به فاطمه ل بدهد امتناع ورزید و فاطمه هم از ابوبکر دل خور شد و تا وفات با او قهر (قطع رابطه) کرد».[٥٦٠] چون به طور طبیعی عائشه چیزی گفته است که خبر داشته و محدود به علم او بوده است و در روایت شعبی افزون بر آن علم و معلوماتی وجود دارد. ملاقات ابوبکر با سیده فاطمه مستند است و گفتگو و رضایت فاطمه نیز ثابت است، روایت عائشه بر نفی و روایت شعبی بر اثبات رابطه‌ی بین ابوبکر و سیده فاطمه دلالت دارد و از دیدگاه علماء و صاحب نظران اثبات بر نفی مقدم است، چون احتمال می‌رود نفی کننده ‌از آن بی‌خبر بوده است، به ویژه در این مسأله، چون رفتن ابوبکر به عیادت فاطمه ‌از حوادث بزرگی نبوده که در میان مردم منتشر و شایع شده باشد و همه ‌از آن آگاه شده باشند، بلکه‌از امور عادی است که همه حضور نداشته و به طور طبیعی عموم مردم از آن بی‌خبر بوده‌اند و از مسائلی است که به دلیل عدم نیاز به نقل و روایت آن، بدان توجّه زیادی نشده است. علماء و صاحب نظران می‌گویند: هرگز فاطمه عمداً با ابوبکر قطع رابطه نکرده است، چون فردی مانند فاطمه پاکتر از آن است که بر خلاف نهی رسول‌الله  ج کاری کند، چراکه که پیامبر  ج از این که مسلمان بیشتر از سه روز با کسی قهر باشد نهی فرموده، و حتّی اگر حرفی نزده است علّتش عدم نیاز بوده است.[٥٦١]

قرطبی در شرح حدیث عائشه می‌گوید: بعد از آن دیگر شرایط ملاقات فاطمه با ابوبکر فراهم نشد، زیرا فاطمه به مصیبت از دست دادن پدر بزرگوارش گرفتار بود، به همین دلیل راوی، عدم ایجاد شدن شرایط ملاقات را به هجران (ترک رابطه) تعبیر کرده است، چون رسول‌الله  ج فرمود: «لا يحلّ لمسلم أن‌ يهجر أخاه فوق ثلاث»[٥٦٢]: (برای هیچ مسلمانی جایز نیست که بیش از سه روز با برادر مسلمانش قهر باشد). این در حالی است که فاطمه ل یکی از آگاهترین صحابه به حرام و حلال بوده و از همه‌ی مردم بیشتر از مخالفت با رسول‌الله  ج اجتناب می‌کرد، چگونه چنین نباشد در حالی که‌ او پاره تن رسول‌الله  ج و سید و سردار زنان بهشت است.[٥٦٣]

نووی می‌گوید: آن چه در روایت آمده که فاطمه با ابوبکر قطع رابطه کرده، معنایش این است که به ملاقاتش نیامده و با هم ملاقات نداشتند، بدون شک این امر از نوع ترک رابطه‌ی حرام نیست که به ‌یکدیگر سلام نکنند و هنگام رویارویی از همدیگر روی بگردانند و اعراض کنند، آنچه در روایت آمده که وی با ابوبکر حرف نمی‌زد، به این معناست که درباره فدک و ارثیه دیگر با او حرف نزد و ‌یا به خاطر قطع رابطه و سرگرم بودن به مصیبت خود از او چیزی درخواست نکرد و به ملاقاتش نرفت. هرگز در هیچ روایتی نیامده که فاطمه به دلیل از دست دادن شرافتمندترین مخلوقات و گرفتار شدن به اندوه ‌آن از تمام چیزها به خود سرگرم بود و آن برایش مصیبتی بود که تمام مصیبت‌ها را تحت تأثیر قرار می‌داد. فاطمه چنان بیمار شد که در بستر به سر می‌برد و به همین دلیل از مشارکت در تمام امور باز ماند، چه برسد به این که با خلیفه‌ای که در تمام لحظات شبانه‌روز به امور مسلمانان و امّت اسلامی مشغول بود، ملاقات داشته باشد. ناگفته پیداست که در مدّت کوتاه زندگی سیده فاطمه خلیفه‌ی اوّل سرگرم جنگ با مرتدان بود، از طرفی رسول‌الله  ج به فاطمه خبر داده بود که ‌او اوّلین فرد از اهل بیت خواهد بود که به او ملحق می‌شود. به طور طبیعی کسی که در چنین وضعیتی باشد، امور دنیوی به ذهنش خطور نمی‌کند و برایش اهمیّتی ندارد. چه نیکوست سخن مهلب! – که عینی نقل کرده- در هیچ روایتی نیامده که ‌ابوبکر و فاطمه ملاقات کنند و سلام و احوالپرسی نکنند، چون فاطمه‌ از خانه‌اش بیرون نمی‌آمد، راوی این عملش را به هجران (ترک رابطه) تعبیر کرده است. ‌یکی از نشانه‌های وجود رابطه‌ی محکم و استوار بین ابوبکر و سیده فاطمه ‌این است که در مدّت بیماری ایشان، اسماء بنت عمیس همسر ابوبکر از او پرستاری می‌کرد و تا آخرین نفسهای عمر پر برکت فاطمه بالای سرش بود، در غسل و تجهیز وی مشارکت داشته است و علی نیز از سیّده فاطمه پرستاری می‌کرد و اسماء زن ابوبکر با او همکاری داشت، سیّده فاطمه در مورد چگونگی کفن و دفن و تشییع جنازه‌اش به ‌اسماء زن ابوبکر سفارش‌هایی نمود و اسماء نیز به سفارش‌هایش عمل کرد.[٥٦٤]

فاطمه به اسماء گفته بود: من ناپسند می‌دانم که روی جنازه‌ام نیز همانند مردان پارچه‌ای بیاندازند که ‌اعضاء و اندام مشخص می‌شود! اسماء گفت: ای دختر رسول خدا آیا چیزی نشان بدهم که در سرزمین حبشه دیده‌ام؟ سپس تعدادی از چوب‌های تر خرما را درخواست کرد و آن‌ها را به هم بافت، سپس پارچه روی آن انداخت، فاطمه که ‌این را دید گفت: چقدر زیبا و خوب است؟! اینگونه مشخص می‌شود که ‌این جنازه زن است، نه مرد! [٥٦٥] ابن عبدالبر روایت می‌کند که: فاطمه ل اولین زنی بود که در اسلام جنازه‌اش را پوشاندند و بعد از او جنازه‌ی زینب دختر جحش را پوشاندند.

بر خلاف آنچه گمان می‌کنند، همواره ‌ابوبکر با علی رابطه داشت و احوال دختر رسول خدا  ج را می‌پرسید و در هنگام بیماری فاطمه، علی س نمازهای پنجگانه را در مسجد می‌خواند، بعد از نماز ابوبکر و عمر ب از او درباره‌ی احوال دختر رسول‌الله  ج سؤال می‌کردند، از طرفی همسرش اسماء بنت عمیس جویای احوال دختر رسول‌الله  ج بود، چون پرستاری و اشراف بر بیماری و احوالش را به عهده داشت، در آن روزی که فاطمه وفات یافت، گریه‌های مردان و زنان، مدینه را تکان داد و مردم همانند روز وفات رسول‌الله  ج به وحشت افتاده بودند، ابوبکر و عمر نخستین کسانی بودند که به خانه‌ی علی سآمدند و به ‌ایشان تسلیّت گفتند و گفتند: ای ابوالحسن پیش از آمدن ما بر جنازه‌ی دختر رسول‌الله  ج نماز نخوانی[٥٦٦] و فاطمه ل در شب سه شنبه، سوم ماه رمضان سال ‌یازدهم هجری وفات یافت، ابن مالک بن جعفر بن محمد از پدرش و او از جدش علی بن حسین روایت می‌کند که: فاطمه بین مغرب و عشاء وفات یافت، ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر و عبدالرحمن بن عوف ش حاضر شدند، وقتی جنازه را گذاشتند که نماز بخوانند، علی گفت: ای ابوبکر، برو جلو! ابوبکر گفت: ای ابوالحسن خودت برو، علی گفت: سوگند به خدا کسی غیر از تو بر او نماز نخواهد خواند، لذا ابوبکر بر او نماز خواند و شبانه او را دفن کردند. در روایتی دیگر آمده که ‌ابوبکر بر او نماز خواند و چهار تکبیر گفت.[٥٦٧]

در روایت مسلم آمده که علی س بر او نماز خواند و قول راجح همین است[٥٦٨] و محمّد اقبال در قصیده‌ی العصماء (فاطمة الزهراء) چه نیکو سروده:

نَسَبُ المسيح بنى لمريم سيرة
بقيت على طول المدى ذكراها
والمجد يشرف من ثلاث مطالع
في مهد فاطمة فما أعلاها
هي بنت من؟ هي زوج من؟ هي أم من؟
من ذايداني في الفخار أباها
هي ومضة من نور عين المصطفى
هادي الشعوب إذا تروم هداها
من أيقظ الفطر النيام بروحه
وكأنه بعد البلى أحياها
وأعاد تاريخ الحياة جديدة
مثل العرائس في جديد حُلاها
هى أسوة للأمهات وقدوة
يترسم القمر المنير خطاها
جعلت من الصبر الجميل غذاءها
ورأت رضا الزوج الكريم رضاها

یعنی:

نسبت مسیح ابن مریم از پیشینیان ماند

که در طول زمان ذکر آن باقی خواهد ماند.

و مجد و بزرگواری از سه جهت تابیدن گرفته؛

بر گهواره‌ی فاطمه که هیچ شرفی از آن بالاتر نیست

او دختر کیست؟ همسر کیست؟ مادر کیست؟

کیست که در فخر به پدرش نزدیک باشد

او پاره‌ای از نور چشم مصطفی است.

هدایت کننده توده‌ها آن گاه که هدایتش را بطلبد

آن کسی که سرشت‌های خوابیده را با روحش بیدار کرد(رسول‌الله)

چنان که گویا بعد از پوسیدن آن‌ها را زنده نمود

و زندگی را دوباره به تاریخ باز گرداند.

همانند: عروسی شد که به ‌آرایش نور در می‌آید

فاطمه الگو و اسوه‌ی مادران است که گام‌هایش همانند ماه روشن، روشنی می‌آفریند

صبر جمیل غذای روح اوست و خشنودی شوهر ارزشمند، خوشنودی اوست.

تا آنجایی که می‌گوید:

لولا وقوفي عند شرع المصطفى
وحدود شرعته ونحن فداها
لمضيت للتطواف حول ضريحها
وغمرت بالقبلات طيب ثراها

اگر به قوانین شریعت مصطفی پایبند نبودم

و حدود شریعت را رعایت نمی‌کردم- جان ما فدای شریعت-

حتماً می‌رفتم و ضریحش را طواف می‌کردم (اما چون جایز نیست نمی‌توانم)

و خاک قبرش را غرق در بوسه می‌کردم.[٥٦٩]

[٥١٩]- بخاری، ش /٦٧٢٦.

[٥٢٠]- مسلم، ش/١٧٥٩.

[٥٢١]- بخاری، ش/٦٧٣٠ و مسلم /١٧٥٨.

[٥٢٢]- مسلم /١٧٥٨.

[٥٢٣]- بخاری /٦٧٢٦.

[٥٢٤]- شذرات الذهب ٢/١٦٩.

[٥٢٥]- تاویل مختلف الحدیث ١٩/١

[٥٢٦]- منهاج الکرامه نسخه‌ی چاپ شده با منهاج السنة ٤/١٩٣ به نقل از العقیده فی اهل بیت.

[٥٢٧]- حق الیقین /١٩١ به نقل از العقیده فی اهل بیت /٤٤٣.

[٥٢٨]- کشف الاسرار ١٣-١٣٣ به نقل از العقیده فی اهل بیت

[٥٢٩]- العقیده فی اهل بیت /٤٤٤.

[٥٣٠]- منهاج السنة ٤/١٩٩.

[٥٣١]-البدایة و النهایة(٥/٢٥٠).

[٥٣٢]- الکافی کلینی١/٣٢-٣٤

[٥٣٣]- کافی ١/٣٢-٣٤، بصائر درجات صفار/١٠-١١، الاختصاص مفید /٤ و علم الیقینکاشانی ٢/٧٤٧ به نقل از العقیده فی اهل البیت /٤٤٤.

[٥٣٤]- منهاج الکرامه چاپ شده با منهاج السنة ٤/١٩٤.

[٥٣٥]- منهاج السنة ٤/١٩٤-١٩٥، العقیده فی اهل البیت /٤٤٥.

[٥٣٦]- منهاج السنة ٤/١٩٤-١٩٥، العقیده فی اهل البیت/٤٤٥.

[٥٣٧]- البدایة و النهایة٥/٢٥٤، العقیده فی اهل البیت/٤٤٦

[٥٣٨]- منهاج الکرامه /١٠٩ به نقل از العقیده فی اهل البیت و دیگر کتاب‌ها مانند الطرائف ابن اووس /٣٤٧.

[٥٣٩]- منهاج السنة ٤/٢٢٢-٢٢٤.

[٥٤٠]- مسلم، ش/٢٣٧٩.

[٥٤١]- منهاج السنة ٤/٢٢٥، البدایة و النهایة٥/٢٥٣، العقیده فی اهل البیت /٤٤٨.

[٥٤٢]- مسلم، ش /١٧٥٨.

[٥٤٣]- تفسیر القرطبی ١١/٣٥-٤٥

[٥٤٤]- من لا‌یحضر الفقیه ٤/١٩٠-١٩١، العقیده فی اهل البیت/٤٥١.

[٥٤٥]- الکافی ٧/١٣٧، العقیده فی اهل البیت /٤٥١.

[٥٤٦]- الکافی ٧/١٣٧.

[٥٤٧]- الشیعة و اهل البیت /٨٩.

[٥٤٨]- منبع سابق.

[٥٤٩]- العقیدة فی اهل البیت ص٤٥٢.

[٥٥٠]- منهاج السنة ٤/٢٣٦-٢٣٨.

[٥٥١]- منهاج السنة ٤/٢٢٠.

[٥٥٢]- تلبیس ابلیس /١٣٥.

[٥٥٣]- تاریخ المدینة ابن شیبه ١/٢٠٠، البدایة و النهایة٥/٢٥٣.

[٥٥٤]- المفهم، قرطبی ٣/٥٦٤.

[٥٥٥]- البدایة و النهایة٥/٢٥٣.

[٥٥٦]- البدایة و النهایة٥/٢٥١

[٥٥٧]- سنن کبرای و بیهقی ٦/٣٠١.

[٥٥٨]- البدایة و النهایة٥/٢٥٣

[٥٥٩]- الانتصار للصحب و الآل /٤٣٤

[٥٦٠]- بخاری، ش٤٢٤٠و مسلم، ش ١٧٥.

[٥٦١]- الانتصار للصحب و الآل /٤٣٤.

[٥٦٢]- بخاری، ش/٦٠٧٧.

[٥٦٣]- المفهم ١٢/٧٣.

[٥٦٤]- الشیعة و اهل البیت /٧٧.

[٥٦٥]- الاستیعاب ٤/٣٧٨.

[٥٦٦]- الشیعة و اهل البیت /٧٧، کتاب سلیم بن قیس /٢٥٥.

[٥٦٧]- المختصر من کتاب الموافقة /٦٨ و در سند آن ضعف وجود دارد.

[٥٦٨]- مسلم، ش /١٧٥٩

[٥٦٩]- الدوحة النبویّة /٦٢-٦٣.