علی بن ابی طالب رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه چهارم

فهرست کتاب

چهارم: ماجرای مشهور حکمیت و بطلان آن از جهات مختلف

چهارم: ماجرای مشهور حکمیت و بطلان آن از جهات مختلف

در مورد ماجرای حکمیت سخن زیاد گفته شده است و مؤرخان و نویسندگان به عنوان یک حقیقت ثابت شده با آن برخورد کرده‌اند و برخی به تفصیل و برخی به اختصار به آن پرداخته و برخی دیگر آن را شرح کرده‌اند و برخی دیگر درس‌هایی را از آن استنباط کرده‌اند و عده‌ای دیگر احکامی را بر مضامین آن بنا کرده‌اند. به ندرت کسی را می‌توان یافت که به بحث و بررسی و تحقیق در مورد آن نپرداخته باشد. ابن العربی بی‌نیکی به ردّ آن پرداخته است، لکن این ردّ وی زیاد مفصل نیست. این امر بر قدرت شم وی در نقد نصوص دلالت دارد، زیرا همه متون ماجرای حکمیت در مقابل معیارهای نقد علمی دوام نمی‏آورند و بلکه از جهات مختلف باطل می‏باشند.[٢٨٢٨]

١- همه طرق روایت آن ضعیف است

قوی‌ترین طریقی که روایت در آن نقل شده است توسط عیدالرزاق و طبری روایت شده است که رجال آن ثقه بوده و به صورت مرسل از زهری روایت شده است. زهری می‌گوید: مردم شام مصحف‌های خود را گشودند و مردم را به مفاد آن خواندند. مردم عراق ترسیدند و کار را به داوران سپردند. مردم عراق ابوموسی اشعری و مردم شام عمرو بن عاص را برگزیدند و چون کار بر عهده‌ی داوران گذاشته شد مردم پراکنده شدند. آن دو شرط کردند که هرچه را قرآن برداشته بردارند و هر چه را قرآن فرو نهاده فرو نهند و برای امت محمد برگزینند و در دومة الجندل فراهم آیند و اگر فراهم نشدند سال بعد در اذرح فراهم آیند. وقتی که علی برگشت حروریان مخالفت کردند و قیام کردند و این نخستین مرحله ظهور این فرقه بود که به علی اعلام جنگ کردند و معترض شدند که چرا بنی آدم را در کار خدای  حکمیت داده است و گفتند که حکمیت خاص خداست و جنگ کردند. وقتی که حکمان در اذرج فراهم آمدند مغیره بن شعبه نیز جزو جمع حاضران بود. حکمان نزد عبدالله بن عمر بن خطاب و عبدالله بن زبیر فرستادند که با مردم بسیاری بیایند. معاویه نیز با مردم شام بیامد، اما علی و مردم عراق از آمدن دریغ کردند. مغیره بن شعبه به تنی چند از مردم صاحب رأی قریش گفت: به نظر شما کسی می‌تواند به طریقی دریابد که حکمان با هم همسخن شده‏اند یا اینکه با هم اختلاف دارند؟ گفتند: گمان داریم که کسی این را بداند. مغیره گفت: به خدا قسم فکر می‏کنم اگر به خلوت با آنان سخن بگویم این را خواهم فهمید. آنگاه پیش عمرو بن عاص رفت و گفت: ای ابوعبدالله به این سوال من پاسخ بده که رأی تو درباره ما گروه کناره گرفتگان چیست که ما در کار جنگ که برای شما روشن بوده به تردید افتادیم و چنان دیدیم که تأمل کنیم و به جای باشیم تا اینکه امت فراهم آمده و متحد شوند.. گفت: به نظر من شما گروه کناره گرفتگان پشت سر نیکان بوده‌اید و پیش روی بدکاران. مغیره بیش در این باره از او چیزی نپرسید و پیش ابوموسی رفت و سخنانی را که با عمرو گفته بود با او نیز گفت. ابوموسی گفت: به نظر من رأی شما از دیگران روشن‌تر بوده و ذخیره مسلمانان بودید. مغیره بیش از این چیزی از او نپرسید و رفت و آن گروه صاحب رأی قریشی را که با آنان چنان گفته بود بدید و گفت: این دو نفر بر یک چیز اتفاق نمی‌کنند. وقتی که حکمان نزد هم اجتماع کردند و سخن گفتند، عمرو بن عاص گفت: ای ابوموسی به نظر من نخستین حکم حق این است که درباره درست پیمانی مردم درست پیمان و نادرستی پیمان مردمی‏حکم کنیم که پیمان خود را مراعات نکردند. ابوموسی گفت: چگونه؟ عمرو بن عاص گفت: مگر نمی‏دانی که معاویه و مردم شام سر وعده‌ای که با آنان نهاده بودیم آمده‏اند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: این را بنویس. ابوموسی هم آن را نوشت. عمرو گفت: ای ابوموسی اگر می‌توانی یکی را نام ببری که کار این امت را بر عهده بگیرد نام ببر که اگر پیروی تو ممکن باشد در این صورت بر من لازم باشد که از تو پیروی کنم و گرنه بر تو لازم باشد که از من پیروی کنی. ابوموسی گفت: من عبدالله بن عمر را نام می‏برم. عمرو بن عاص گفت: عبدالله بن عمر از این جنگ کناره گرفت. سپس عمرو گفت: من معاویه بن أبی سفیان را نام می‏برم. راوی می‌گوید: آن دو همچنان در مجلس خود بودند تا اینکه کار را به پایان بردند و آنگاه میان مردم آمدند و ابوموسی گفت: من مثال عمرو را چون کسانی یافتم که خدای متعال در مورد آنان می‌فرماید:

﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا [الأعراف: ١٧٥]

«- ای پیغمبر- برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیم (و او را از احکام کتاب آسمانی پیغمبر روزگار خود مطّلع ساختیم) امّا او از (دستور) آن‌ها بیرون رفت - و بدان‌ها توجّه نکرد-». وقتی که ابوموسی ساکت شد عمرو سخن آغاز کرد و گفت: ای مردم من مثال ابوموسی را مانند کسی یافتم که خداوند در مورد آنان می‌فرماید:

﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ [الجمعة: ٥]

«کسانی که تورات بدیشان واگذار گردید، ولی بدان عمل نکردند و حق آن را ادا ننمودند، به درازگوشی می‌مانند که کتاب‌هائی را برمی‌دارد- ولی از محتوای آن‌ها خبر ندارد-». آنگاه هر دو نفر مثلی را که برای یار خود گفته بود به ولایت نوشتند.[٢٨٢٩]

زهری خود این رویداد را مشاهده نکرده است و به همین دلیل این روایت وی مرسل است و مراسیل او به تأیید علما پوچ و بیهوده و غیر قابل استناد و استدلال می‏باشد.[٢٨٣٠] طریق دیگر روایت این ماجرا، روایتی است که ابن عساکر با ذکر سند از زهری نقل کرده که مرسل است و در سند آن ابوبکر بن أبی سبرة وجود دارد که امام احمد در مورد وی می‌گوید: او جعل حدیث می‌کرد.[٢٨٣١] همچنین در سند آن واقدی وجود دارد که متروک است[٢٨٣٢] و نص آن به قرار زیر است: مردم شام مصحف‌ها را بلند کردند و گفتند: شما را به کتاب خدا و حکم بر اساس آن دعوت می‏کنیم. این دعوت نیرنگ و دسیسه‌ای از جانب عمرو بن عاص بود. پس آنان با هم صلح کردند و عهد نامه‌ای میان خود نوشتند که طبق آن ملتزم شدند سر سال در اذرح حضور به هم رسانند و دو داور تعیین کردند تا موضوع را مورد بررسی قرار دهند و دو طرف ملزم به تبعیت از حکم آن دو شدند. علی ابوموسی را و معاویه عمرو بن عاص را داور خود کرد و سپس مردم پراکنده شدند و رفتند و علی توأم با اختلاف و ناسازگاری و خیانت- یارانش- به کوفه برگشت و یارانش با وی اختلاف نظر یافتند و خوارج که از یاران وی بودند بر او خروج کردند و قبول حکمیت توسط او را مورد نکوهش قرار دادند و گفتند: فقط خداوند حق حکم دارد، اما معاویه توأم با الفت و اتحاد با یارانش و در صلح و صفا به شام برگشت. بعد از رسیدن موعد، داوران در شعیان سال سی و هشت هجری با هم جلسه کردند و مردم هم گرد آنان تجمع کردند. آن دو با هم مخفیانه بر چیزی اتفاق کرده‏بودند، اما عمرو بن عاص آمد و آشکارا با آن مخالفت کرد. پس ابوموسی آمد و سخن راند و علی و معاویه را خلع کرد. سپس عمرو سخن راند و علی را خلع نمود و معاویه را ابقا نمود. پس داوران و کسانی که گرد آنان جمع شده بودند متفرق شدند و مردم شام در ذی القعده سال ٣٨ﻫ با معاویه بیعت کردند.[٢٨٣٣] روایاتی که از طریق ابومخنف ذکر شده‏اند معلول هستند، زیرا وی ابومخنف لوط بن یحیی است که در روایت فردی ضعیف و غیر ثقه است[٢٨٣٤] و فردی اخباری و تالف- از اصطلاحات جرح و تعدیل- و یک رافضی افراطی است. هم چنین ابن سعد در مورد وی می‌گوید: وی- در روایت- فردی ضعیف است.[٢٨٣٥] بخاری و ابوحاتم می‏گویند: یحیی قطان او را ضعیف می‏داند.[٢٨٣٦] عثمان دارمی‏می‌گوید: او ضعیف است.[٢٨٣٧] نسائی می‌گوید: او ضعیف است.[٢٨٣٨]

این بود راه‌های روایت ماجرای مشهور حکمیت و مناظره ادعا شده میان ابوموسی و عمرو بن عاص؛ آیا مثل چنین چیزی قابل استدلال می‏باشد؟! یا اینکه می‌توان در مورد تاریخ صحابه بزرگوار و دوران خلفای راشدین که عصر الگو و نمونه می‏باشد بر چنین چیزهایی تکیه کرد؟ اگر جز اضطراباتی در متون این روایات نقصی دیگر بر آن‌ها وارد نبود همین برای ضعیف بودن آن‌ها کفایت می‌کرد. پس اگر ضعف سند هم به این مورد اضافه شود چه وضعیتی خواهد داشت؟! [٢٨٣٩]

٢- اهمیت این ماجرا از لحاظ اعتقادی و تشریع

با این وجود این ماجرا با سندی صحیح برای ما روایت نشده است و محال است که با وجود اهمیت این ماجرا و شدت نیاز به آن، بر اهمال آن اتفاق نظر پیدا کنند.

٣- روایتی وارد شده که همه روایات پیشین را باطل می‏کند

این روایت را بخاری به صورت مختصر و با سندی که راویان آن ثقه هستند ذکر کرده است، اما ابن عساکر آن را به شکل معلول ذکر نموده است. روایت این است: از حصین بن منذر روایت است که معاویه او را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت: از عمرو خبرهایی به من رسیده که خوشایند من نیست، نزد او برو و سوال کن که عمرو و ابوموسی در مورد چیزی که برای آن اجتماع کردند چکار کردند؟ عمرو گفت: مردم چیزهایی گفته‏اند و چیزهایی می‏گویند، اما به خدا قسم چنین نیست، بلکه وقتی که من و ابوموسی با هم جلسه تشکیل دادیم به ابوموسی گفتم: در مورد این موضوع چه نظری داری؟ گفت: نظر من این است که از میان کسانی که رسول خدا در حین وفات از آنان راضی بود کسی را خلیفه کنیم. عمرو می‌گوید: من هم گفتم: من و معاویه را در این بین در چه جایی قرار می‏دهی؟ ابوموسی گفت: اگر آن فرد از شما طلب کمک کرد شما کمک دهنده خواهید بود و اگر از شما بی‌نیاز بود پس خدا در امر خویش احتیاجی به شما ندارد.[٢٨٤٠] ابوموسی روایت کرده که عمرو فردی پرهیزگار بود و او خویش را محاسبه می‏نمود و ذکر کرده که او به بیان سیره ابوبکر و عمر پرداخته و او را از بدعت بعد از آن دو بر حذر داشته است. ابوموسی می‌گوید: عمرو بن عاص به من گفت: به خدا سوگند اینکه ابوبکر و عمر چیزی از این مال که در دست آنان بود و بر آنان حلال بود و از آن برای خویشتن استفاده نکردند، به این خاطر نبود که آنان مغبون و خطا کار یا کوته فکر باشند- بلکه آن دو مردی بودند که این مال را که ما پس از آنان نزد خویش یافتیم بر خود حرام می‏دانستند- بلکه این وهم و ضعفی است که ما داریم.[٢٨٤١]

٤-معاویه به فضل علی و مستحق بودن او نسبت به خود در مورد خلافت اقرار داشت

و به همین دلیل در مورد خلافت با او منازعه نکرد و در زمانی که علی زنده بود خلافت را برای خود درخواست نکرد. یحیی بن سلیمان جعفی با سندی جید[٢٨٤٢] از ابومسلم خولانی روایت کرده که به معاویه گفت: تو بر سر خلافت با معاویه منازعه داری یا اینکه مثل او هستی؟ معالویه گفت: خیر، من می‏دانم که علی در مورد خلافت مستحق‌تر از من است، اما آیا نمی‏دانید که عثمان مظلومانه کشته شده است و من پسر عمو و ولی دم او هستم و خون او را مطالبه می‏کنم؟ پس نزد علی بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما تسلیم کند تا من هم تسلیم او شوم. پس آنان نزد علی رفتند و در این مورد با وی صحبت کردند، اما علی آنان را تسلیم نکرد.[٢٨٤٣] اصل منازعه معاویه و علی بر سر همین موضوع بود، پس حکمیت برای حل این قضیه مورد اختلاف بود نه انتخاب یا عزل خلیفه.[٢٨٤٤] این حزم در این باره می‌گوید علی به این دلیل با معاویه جنگید که معاویه از تنفیذ دستورات علی در سرزمین شام امتناع کرد و علی خلیفه مسلمانان بود و اطاعت از علی واجب بود. معاویه هرگز فضل و برتری علی بر خود و استحقاق وی برای بدست گرفتن خلافت را مورد انکار قرار نداد، بلکه اجتهادش او را به این نتیجه رساند که قصاص از قاتلان عثمان باید مقدم بر بیعت با علی شود و خود را به دلیل سن و سالش و نیز توانش بر طلب آن به نسبت فرزندان عثمان و حکم بن أبی العاص مستحق‌تر برای مطالبه خون عثمان و صحبت کردن در مورد آن می‏دانست. وی گرچه در این دیدگاه درست می‏گفت، اما در اینکه باید قصاص مقدم بر بیعت شود سخن و اجتهادش خطا بود.[٢٨٤٥]

فهم اختلاف موجود در صفین به این شکل- که در واقع تصویر حقیقی آن است- بیانگر میزان خطای روایات سابق در حکمیت در به تصویر کشیدن تصمیم داوران است. این دو داور به آنان اختیار داده شده بود که در رابطه با اختلاف میان علی و معاویه حکم کنند و اختلاف موجود میان آنان بر سر خلافت و این امر نبود که چه کسی برای بدست گرفتن آن استحقاق دارد، بلکه در مورد اجرای قصاص بر قاتلان عثمان بود و این قضیه ربطی به بحث خلافت ندارد. پس اگر داوران این موضوع اساسی را یعنی چیزی که از آنان خواسته شده بود تا در مورد آن حکم دهند، به کنار نهاده باشند و چنان که روایات شایع شده ادعا می‌کنند در مورد خلافت تصمیم گرفته باشند، این بدین معناست که آن دو وارد موضوع نزاع نشده و به موضوع دعوا احاطه نداشته‏اند، که البته این جدا بعید است.[٢٨٤٦]

٥- امام باید عادل و عالم بوده و از دیدگاهی صائب برای اداره مردم و تأمین مصالح جامعه برخوردار باشد و از قریش باشد[٢٨٤٧]

این شرایط در علی بن أبی طالب وجود داشت، اما آیا بیعت با او منعقد شد یا خیر؟ آری، منعقد شده بود- که شکی در آن نیست- و اهل حل و عقد مهاجر و انصار با او بیعت کردند و مخالفان علی به این موضوع اقرار دارند. نیز قول سابق معاویه بر این امر دلالت دارد، یعنی بیانگر این است که امام اگر دارای صفات امامت باشد و کسانی که بر امامت با او بیعت کرده باشند بخواهند او را خلع نمایند به اتفاق علما نمی‌توانند این کار را انجام دهند، زیرا عقد بیعت، عقدی لازم است و بدون وجود سبب مقتضی خلع او، نمی‌توان او را خلع کرد و امامت سامان نخواهد یافت و غرض و هدف مورد نظر از خود را برآورده نخواهد ساخت مگر اینکه لازم بودن آن قطعی و یقینی باشد و اگر رعایا در خلع امام مردم به شکل ترجیح و اختیار مختار باشند اطاعتی از جانب مردم برای امام برقرار نمی‌شود و قدرت و توان او استمرار نمی‏یابد و تصور معنایی برای منصب امامت صحیح نیست.[٢٨٤٨]

پس واقعیت خلاف آنچه است که این روایات بیان می‌کنند و چنین نیست که هر کس از امام خود راضی نبود او را خلع کند. بنابراین عقد امامت را فقط اهل حل و عقد، یعنی کسانی که آن را جاری ساخته‏اند می‌توانند باطل کنند، البته مشروط بر اینکه شرایط امامت امام دچار اخلال شده باشد. اما آیا علی بن أبی طالب چنین کاری انجام داد- که مخل شرایط امامت او باشد- و آیا اهل حل و عقد بر عزل وی که خلیفه‌ای راشد بود، اتفاق نظر داشتند تا بتوان گفت که عمرو و ابوموسی بر آن توافق کردند؟ هیچ وقت از علی چیزی مشاهده نشد که ناقض بیعت او باشد و جز عدل و تلاش و نیکی و تقوا و خیر از او مشاهده نشد.[٢٨٤٩]

٦- حکمیت در زمانی روی داد که روزگار فتنه بود و مسلمانان با وجود داشتن خلیفه، روزگار مضطرب و پرآشوبی را می‏گذراندند

پس چگونه ممکن است که با وجود عزل خلیفه اوضاع آنان سر و سامان یابد. شکی نیست که اوضاع بدتر می‌شد و صحابه بزرگوار ماهر‏تر‏ و عاقل‌تر از این بودند که دست به چنین کاری بزنند. از اینرو این رأی بر اساس عقل و دلایل نقلی باطل می‏باشد.

٧- عمر بن خطاب خلافت را در اهل شورا محصور کرد

این گروه شش نفر بودند و مهاجر و انصار هم به این راضی بودند. این موضوع اعلام این امر است که مادام که ‌یکی از این شش نفر زنده باشد، کسی غیر از آنان نمی‌تواند خلیفه شود و در زمان حکمیت جز سعد بن أبی وقاص کسی زنده بود و سعد هم از جنگ کناره گرفته و از ولایت بیزار بود و علی بن أبی طالب که خلافت را بدست داشت بعد از عثمان برترین آن شش نفر بود. پس چگونه ممکن بود که با واگذاری خلافت به دیگری تخطی ورزد.[٢٨٥٠]

٨- روایات بیانگر این هستند که بعد از حکمیت، مردم شام با معاویه بیعت کردند

سوال این است که مردم شام با چه مجوزی با معاویه بیعت کردند؟ اگر به خاطر حکمیت باشد می‏دانیم که داوران با هم به توافق نرسیدند و توجیهی غیر از این وجود نداشت تا به آنان منسوب شود. ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی[٢٨٥١] داناترین مردم به به وضعیت شام[٢٨٥٢] روایت کرده که گفت: علی را در عراق امیر مؤمنان می‏خواندند و در شام معاویه را امیر می‏خواندند، اما هنگامی‏که علی کشته شد، معاویه را در شام امیر مؤمنان می‏خواندند.[٢٨٥٣]این نص بیانگر این امر است که بعد از کشته شدن علی بود که با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد. طبری نیز به این قائل است و در آخر حوادث سال چهلم می‌گوید: در این سال در ایلیاء با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[٢٨٥٤] ابن کثیر در تعلیقی بر این قول می‌گوید: یعنی وقتی که علی کشته شد مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه و امیر مؤمنان بیعت کردند، زیرا آنان معتقد بودند که معاویه دیگر منازعی ندارد.[٢٨٥٥] مردم شام می‏دانستند که معاویه جهت گرفتن خلافت هم کفؤ علی نیست و جایز نیست که با وجود امکان خلیفه شدن علی، معاویه خلیفه شود، زیرا فضل و سابقه و دانایی و دینداری و شجاعت و سائر فضائل علی، به مانند فضل ابوبکر و عمر و عثمان و دیگران در نزد آنان امری معروف و آشکار بود.[٢٨٥٦] همچنین نصوص از اینکه با وجود یک خلیفه با خلیفه‌ای دیگر بیعت شود منع می‌کنند، چه مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: اگر با دو خلیفه بیعت شد خلیفه دیگر را بکشید.[٢٨٥٧] نصوص دیگری با این مفهوم زیاد هستند[٢٨٥٨] و محال است که صحابه بر مخالفت با آن اتفاق نظر یابند.[٢٨٥٩]

٩- بخاری از ابن عمر روایت کرده که گفت: نزد حفصه رفتم و گفتم: وضعیت چنین است که می‏بینی و برای من چیزی قرار داده نشده است. حفصه گفت: نزد آنان برو زیرا آنان منتظر تو هستند و می‏ترسم که اگر نزد آنان نروی این امر باعث شود که اختلاف و تفرقه در میان مردم ایجاد شود. حفصه دست از او برنداشت تا اینکه عبدالله بن عمر رفت. وقتی که مردم پراکنده شدند معاویه برای مردم سخن راند و گفت: هر کس می‏خواهد در این مورد سخنی بگوید خود را نشان دهد، زیرا ما از او و حتی پدرش نسبت به این مسأله حق بیشتری داریم. حبیب بن مسلمه به عبدالله بن عمر گفت: آیا جواب او را نمی‏دهی؟ عبدالله می‌گوید: دستانم را که جلوی زانویم گرفته بودم باز کردم و خواستم بگویم کسی که به خاطر اسلام با تو و پدرت جنگید در این مورد بیشتر از تو لیاقت دارد، اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود و چیزی غیر از آن از من نقل شود. پس آنچه را که خداوند در بهشت گرد آورده است به‌یاد آوردم و ساکت شدم. حبیب گفت: خود را حفظ کردی و از گناه دور شدی.[٢٨٦٠]

ممکن است از این حدیث چنین فهم شود که وی در مورد خلافت با معاویه بیعت کرده است، اما در این حدیث تصریحی به این موضوع وجود ندارد. برخی از علما می‏گویند: این حدیث در مورد جلسه‌ای بوده است که در آن حسن بن علی و معاویه با هم صلح کردند.

ابن جوزی می‌گوید: این خطبه در زمان معاویه روی داد بدانگاه که می‌خواست پسرش یزید را ولی عهد خود نماید، اما ابن حجر معتقد است که در مورد حکمیت بوده است.[٢٨٦١] دلالت نص بر دو قول اول قوی‌تر است، زیرا اینکه عبدالله بن عمر گفت: «اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود» دلیل اتفاق نظر مسلمانان در مورد معاویه است و روزگار روی دادن حکمیت، روزگار تفرقه و اختلاف مردم بود، نه روزگار اتحاد و ائتلاف.[٢٨٦٢]

١٠- حقیقت ماجرای حکمیت

اختلافی که داوران معتقد بودند که باید تصمیم گیری در مورد آن به امت و اهل شورا عودت داده شود، در واقع اختلاف علی و معاویه در مورد قاتلان عثمان بود و معاویه ادعای خلافت را نداشت و چنان که قبلاً هم بیان شد منکر حق علی در خلافت نبود و امتناع وی از بیعت با علی و اجرای دستورات او در شام به این دلیل بود که معاویه با بهره گیری از اطاعت مردم از او و بعد از اینکه قریب بیست سال بر آن ولایت داشت در واقع و در حقیقت و به صورت عملی- و نه بر اساس حکم قانون- بر آن غلبه داشت.[٢٨٦٣] ابن دحیه کلبی می‌گوید: قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب مناقب الأئمة می‌گوید: عمرو و ابوموسی هیچ وقت در مورد خلع علی بن أبی طالب با هم توافق نکردند و حتی اگر آن دو در مورد خلع علی به توافق می‏رسیدند علی خلع نمی‌شد تا اینکه دلیلی از قرآن یا سنت یا یکی از آن دو که مورد اجماع و اتفاق است بر آن دلالت می‌کرد بر اساس آنچه که در موافقت خود شرط کرده‏بودند یا تا اینکه چیزی را از قرآن و سنت بیان می‌کردند که موجب خلع او باشد و نص نامه علی علیه السلام بر حکمین شرط کرده بود که بر اساس قرآن از ابتدا تا انتهای آن حکم بدهند و از آن تجاوز نکرده و از آن دور نشوند و به هوی و هوس و نیرنگ متمایل نشوند و از آن دو سخت‌ترین عهد و پیمان‌ها را گرفت و اگر آن دو از حکم کتاب خدا درگذرند حق دادن حکم ندارند، قرآن و سنت امامت علی را ثابت می‌کنند و عمرو و ابوموسی علی را بزرگ و قابل ستایش می‏دانستند و بر صداقت و عدالت و امامت و سابقه او در دین و جهاد بزرگ وی با مشرکان و نزدیکی وی به رسول خدا و برتری او در علم و شناخت احکام و بردباری زیاد و شایستگی و استحقاق او برای امامت و کفایت او برای بر دوش گذاشتن سختی‌های کار خلافت اقرار داشتند.[٢٨٦٤]

١١- محل برپایی جلسه داوران

زمان تعیین شده برای برگزاری جلسه داوری، چنان که در نص پیمان نامه آمده است، رمضان سال ٣٧ﻫ بود، البته اگر موانعی نباشد. مکان تعیین شده برای آن بر اساس روایات موثق، محلی در وسط عراق و شام، یعنی در دومة الجندل[٢٨٦٥] بود. اما در روایات دیگری که از درجه ثقه کمتری برخوردارند أذرح[٢٨٦٦] نام برده شده است. شاید نزدیکی دو مکان به هم در اختلاف روایات تأثیر نهاده باشد، زیرا خلیفه بن خیاط[٢٨٦٧] می‌گوید: گویند در أذرح روی داد که به دومة الجندل نزدیک است. این جلسه بدون اینکه مانعی در کار باشد در موعد مقرر برگزار شد.[٢٨٦٨]

مکانی که در ان داوران جلسه گذاشتند در دومة الجندل بود و این بر خلاف دیدگاهی است که یاقوت حموی به آن یقین یافته است و می‌گوید که در أذرح روی داده است. یاقوت در این باره به برخی از روایات استناد دارد که آن‌ها را بیان نکرده است. نیز به برخی از اشعار خصوصاً شعر ذی الرمه[٢٨٦٩] در مدح بلال بن أبی برده[٢٨٧٠] استدلال دارد که می‌گوید:

أبوك تلافي الدین و الناس بعدما
تشاؤوا و بیت الدین منقلع الکسر
فشد إصار الدین أیام أذرح
ورد حروباً قد لقحن إلی عقر
[٢٨٧١]

(وقتی که خانه دین داشت خراب و نابود می‌شد پدرت به داد مردم رسید و در روز اجتماع در اذرح رشته‏های دین را محکم کرد و با این کار جنگ‌های را مانع شد که در درون افراد ریشه کرده‏بودند).

١٢- آیا سعد بن أبی وقاص در جلسه داوران حضور یافت؟

دو داور در موعد مقرر با هم جلسه گذاشتند و همراه هر کدام از آنان چند صد نفر حضور داشت که نمایانگر دو گروه بودند، یکی گروه عراق و دیگری گروه شام. دو داور از برخی از بزرگان و فضلای قریش خواستند که در جلسه آنان حضور داشته باشند تا با آنان مشورت کنند و از رأیشان استفاده کنند، اما آن دسته از بزرگان صحابه که از همان آغاز جنگ از آن کناره گرفته بودند در این جلسه حضور نداشتند که برترین آنان، سعد بن أبی وقاص بود. او در این ماجرا شرکت نکرد و قصد آن را نداشت و اراده شرکت در آن را هم نکرد.[٢٨٧٢] از عامر بن سعد روایت است که برادرش عمر بن سعد نزد پدرش سعد رفت که در خارج از مدینه و در میان گوسفندان خود بود. وقتی که به نزد وی رسید به او گفت: پدر جان آیا راضی هستی که یک عرب بدوی بوده و در میان گوسفندانت باشی و در گوشه‌ای دیگر مردم بر سر خلافت با هم منازعه داشته باشند؟ سعد بر سینه عمر زد و به او گفت: ساکت باش، من از رسول خدا شنیدم که فرمود: خداوند بنده پرهیزگار و پاک و متواضع- و گوشه گیر- را دوست دارد.[٢٨٧٣]

[٢٨٢٨]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص٤٠٤.

[٢٨٢٩]- المصنف٥/٤٦٣؛ مرویات تاریخ الطبری، ص٤٠٦.

[٢٨٣٠]- المراسیل، ابوحاتم، ص٣؛ الجرح و التعدیل١/٢٤٦.

[٢٨٣١]- تهذیب التهذیب١٢/٢٧؛ مرویات تاریخ الطبری، ص٤٠٦.

[٢٨٣٢]- مرویات تاریخ الطبری، ص٤٠٦.

[٢٨٣٣]- تاریخ دمشق١٦/٥٣.

[٢٨٣٤]- تحقیق مواقف الصحابة٢/٢٢٣.

[٢٨٣٥]- مرویات ابی مخنف، ص٤٠٧.

[٢٨٣٦]- التاریخ الکبیر٤/٢/٢٦٧؛ الجرح و التعدیل٩/١٣٨.

[٢٨٣٧]- التاریخ، دارمی، ص٢٣٨؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/٢٢٣.

[٢٨٣٨]- الضعفاء و المتروکون، ص٢٥٣.

[٢٨٣٩]- مرویات ابی مخنف، ص٤٠٨.

[٢٨٤٠]- التاریخ الکبیر٥/٣٩٨.

[٢٨٤١]- العواصم من القواصم، ص١٧٨-١٨٠.

[٢٨٤٢]- فتح الباری١٣/٨٦.

[٢٨٤٣]- سیر أعلام النبلاء٣/١٤٠.

[٢٨٤٤]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص٤٠٩.

[٢٨٤٥]- الفصل فی الملل و النحل٤/١٦٠.

[٢٨٤٦]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة٢/٢٢٥.

[٢٨٤٧]- الأحکام السلطانیة، ماوردی؛ الأحکام السلطانیة، ابویعلی، ص٢٠؛ غیاث الأمم، ص٧٩ به بعد.

[٢٨٤٨]- غیاث الأمم، ص١٢٨؛ مرویات ابی مخنف، ص٤١٠.

[٢٨٤٩]- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل٤/٢٣٨.

[٢٨٥٠]- مرویات ابی مخنف، ص٤١١.

[٢٨٥١]- وی فردی ثقه و امام بود، التقریب.

[٢٨٥٢]- تهذیب التهذیب٤/٦٠.

[٢٨٥٣]- تاریخ طبری٦/٧٦.

[٢٨٥٤]- همان.

[٢٨٥٥]- البدایة و النهایة٨/١٦.

[٢٨٥٦]- الفتاوی٣٥/٧٣.

[٢٨٥٧]- صحیح مسلم٣/١٤٨٠.

[٢٨٥٨]- سنن البیهقی٨/١٤٤.

[٢٨٥٩]- مرویات ابی مخنف، ص٤١٢.

[٢٨٦٠]- صحیح البخاری٥/٤٨.

[٢٨٦١]- فتح الباری٧/٤٦٦.

[٢٨٦٢]- مرویات أبی مخنف.

[٢٨٦٣]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة٢/١٣٤.

[٢٨٦٤]- أعلام النصر المبین فی المفاضلة بین أهل صفین، ص١٧٧.

[٢٨٦٥]- در غرب شهر جوف در شمال جزیرة العرب.

[٢٨٦٦]- شهری در اطراف شام از توابع شراط در ناحیه بلقاء.

[٢٨٦٧]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٩١-١٩٢.

[٢٨٦٨]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٦٧.

[٢٨٦٩]- غیلان بن عقبه که در سال١١٧ﻫ وفات یافت. سیر أعلام النبلاء٥/٢٦٧.

[٢٨٧٠]- عامر بن أبوموسی أشعری. تهذیب تاریخ دمشق٣/٣٢١.

[٢٨٧١]- دیوان ذی الرمة، ص٣٦١-٣٦٢ به نقل از خلافت علی، ص٢٧٣.

[٢٨٧٢]- خلافة علی بن أبی طالب، ص٢٧٢.

[٢٨٧٣]- المسند١/١٦٨. أحمد شاکر می‌گوید: سند آن صحیح است٣/٢٦؛ خلافة علی بن أبی طالب، سلمی، ص١٠٧.