علی بن ابی طالب رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه چهارم

فهرست کتاب

هفتم: ولایت مصر

هفتم: ولایت مصر

عثمان س در حالی به شهادت رسید که فرماندار مصر محمد بن ابی حذیفه بود، او از سوی عثمان س به فرمانداری منصوب نشده بود، بلکه به زور آنجا فرمانداری را به دست گرفته بود و بعد از وفات عثمان علی او را بر پست فرمانداری مصر باقی گذاشت، با هجوم لشکر معاویه س به مصر محمد بن ابی حذیفه توسط لشکریان معاویه س دستگیر و زندانی گردید و سپس کشته شد،[١٦٥٢] از این رو مدت فرمانداری او در دوران خلافت علی بسیار کوتاه بود. گفته شده که علی س محمد بن ابی حذیفه را به فرماندار مصر انتخاب نکرد، بلکه‌ او را بر حالتش باقی گذاشت تا اینکه کشته شد، بعد از کشته شدن او علی س قیس بن سعد انصاری را به فرماندار مصر منصوب کرد[١٦٥٣] به او گفت: به مصر برو تو را به عنوان والی آنجا منصوب کرده‌ام و نزد قوم خود برو و افراد مورد اعتماد خود را گرد آوری کن و کسانی را که دوست داری همراه تو باشند، جمع کن تا لشکری همراه داشته باشی چون این دشمنت را بیشتر می‌ترساند و عزت و افتخار دوستت را بیشتر می‌کند، اگر به خواست خداوند وارد مصر شدی با نیکوکاران آن جا به نیکی رفتار کن و با شک کنندگان و فتنه جویان سخت گیر باش و با عام و خاص به مهربانی رفتار کن، چون نرم خویی نعمت است[١٦٥٤] زیرکی و فراست و حسن تصرّف قیس در مواضع متعددی نمایان شد، او وقتی به سوی مصر حرکت کرد، گروهی از کسانی که به خاطر کشته شدن عثمان س خشمگین بودند و گروهی از کسانی که در کشتن او شرکت داشتند نیز با او بودند، قبل از اینکه وارد مصر شود سوارانی از مصر به سوی او آمدند و گفتند: تو کیستی؟ گفت: از گروه شکست خوردگان عثمان س هستم، به دنبال کسی هستم که مرا پناه دهد و به وسیله ‌او یاری شوم، گفتند: تو کیستی؟ گفت: قیس بن سعد، گفتند: برو او به راهش ادامه داد تا اینکه وارد مصر شد.[١٦٥٥] این موضعگیری قیس به او قدرت داد که وارد مصر شود و او بعد از ورود به مصر اعلام کرد که فرمانده و امیر مصر است و اگر او قبل از ورود به این سپاهیان می‌گفت فرماندار مصر است ممکن بود به او اجازه ورود به مصر را ندهند، همانطور که لشکریان شام وقتی دانستند که فرماندار برگزیده‌ی علی س برای فرمانداری شام اعزام شده نگذاشتند که وارد شام شوند.[١٦٥٦]

وقتی قیس بن سعد به فسطاط رسید بالای منبر رفت و در میان اهل مصر سخنرانی کرد و برایشان نامه‌ای از سوی علی بن ابی طالب س را خواند و از آن‌ها خواست که با علی بیعت نمایند[١٦٥٧] و اینجا بود که ‌اهل مصر به دو گروه تقسیم شدند، گروهی خلافت علی را پذیرفتند و با قیس بیعت کردند و گروهی دیگر توقف نموده و کناره‌گیری کردند، قیس با کسانی که با او بیعت کردند و با کسانی که از بیعت کردن امتناع ورزیده بودند حکیمانه و عاقلانه رفتار می‌کرد و آن‌ها را به بیعت کردن مجبور نکرد و به حال خودشان رها کرد،[١٦٥٨] و به این بسنده نکرد و بلکه هدایای آن‌ها را در همان جایی که بودند می‌فرستاد و گروهی از این‌ها نزد او آمدند و او با آنان به خوبی رفتار نمود و آنان را گرامی ‌داشت،[١٦٥٩] این رفتار خوب باعث شد تا جنگ و درگیری بین آن‌ها رخ ندهد و در نتیجه ‌اوضاع مصر آرام شد و قیس توانست امور را سامان دهد، او فرماندهان را منصوب امور خراج و مالیات را منظّم کرد،[١٦٦٠] و اینگونه توانست ولایت مصر را سامان دهد وهمه طرف‌ها را راضی کند.[١٦٦١]

قیس بن سعد در موقعیتی قرار داشت که برای معاویه در شام مزاحمی‌سیاسی و خطری نظامی ‌به حساب می‌آمد، چون مصر به شام نزدیک بود و قیس هم مصر را سامان بخشید و هوشیاری و زیرکی قیس معروف و نام‌آوری برخوردار بود، بنابراین معاویه ‌از حرکات نظامی ‌قیس احساس خطر می‌کرد که مبادا به جنگ او بیاید، از این رو برای قیس نامه می‌نوشت و او را تهدید می‌کرد و در عین حال می‌کوشید او را فریب دهد تا به او بپیوندد، امّا قیس به حدّی هوشیارانه این نامه‌ها را پاسخ می‌داد که معاویه نتوانست نیت و موضع او را بفهمد و نامه‌های متعددی بین آن‌ها رد و بدل شد، [١٦٦٢] روایات رافضی از نامه‌های رد و بدل شده بین معاویه و قیس زیادند که ‌ابومخنف در کتاب‌های تاریخ روایت کرده‌ است، امّا این روایات باطل‌اند و صحت ندارند و کل این روایات را فقط همین رافضی روایت کرده که علمای جرح و تعدیل او را ضعیف قلمداد کرده‌اند و در متن این روایات چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آن مطلبی است که ذیلاً ذکر می‌شود:

١- پیام علی به اهل مصر که با قیس بن سعد بود و در آن پیام آمده‌است: «بعد از آن دو یک والی زمام امور را به دست گرفت و کارهای تازه‌ای کرد، به خاطر آن امّت به او اعتراض کردند و حکومت را تغییر دادند...» یعنی افراد امت علیه عثمان س قیام کردند و امت این منکَر را با کشتن عثمان س تغییر داد، امّا علی س از گفتن چنین سخنانی پاک و به دور است و علی س می‌دانست که قاتلان عثمان س اراذل و اوباش بودند و کشتن عثمان ظلم و فساد بود و گفته‌های علی س بر همین دلالت می‌نماید، از آن جمله ‌آنچه‌ ابن عساکر روایت کرده:

ابن عساکر روایت کرده که محمد بن حنیفه گفت: هیچگاه ‌از علی س نشنیدم که ‌از عثمان س به بدی یاد کند.[١٦٦٣] حاکم و ابن عساکر روایت کرده‌اند که علی س گفت: بار خدایا از خون عثمان س اعلام بی‌گناهی و برائت می‌کنم، سوگند به خدا روزی که عثمان کشته شد عقلم را از دست دادم و خودم را نمی‌شناختم و مردم برای بیعت کردن پیش من آمدند، گفتم: سوگند به خدا از خدا شرم می‌کنم با قومی بیعت کنم که مردی را کشته‌اند که پیامبر خدا  ج به او گفت: «آیا از کسی شرم نکنم که ملائکه‌ از او شرم می‌کنند» سوگند به خدا از خدا شرمم می‌آید که بیعت کنم در حالی که عثمان س کشته شده و جسدش روی زمین افتاده و هنوز دفن نشده است. مردم از نزد او منصرف شدند تا وقتی که عثمان س به خاک سپرده شد، بعد از آن باری برگشتند و از من خواستند که با آن‌ها بیعت نمایم، گفتم: بار خدایا از آنچه می‌خواهم انجام دهم می‌ترسم، تصمیم گرفتم و بیعت کردم، وقتی مردم گفتند: امیرالمؤمنین گویا قلبم شکافته شد و اشک از چشمانش سرازیر گشت[١٦٦٤] در همین معنا علی اقوال زیادی دارد[١٦٦٥] که ‌آن را در کتابم (تیسیر الکریم المنان فی سیرة امیرالمؤمنین عثمان بن عفان) گرد آورده‌ام.[١٦٦٦]

٢- گفته‌ی قیس بن سعد: «ای مردم ما با کسی بیعت کرده‌ایم که بعد از پیامبر  ج بهترین فرد است....» این سخن مردود است، چون ثابت است که ‌ابوبکر و عمر از علی ش برتر هستند و این مسئله‌ای بود که در آن زمان هیچ کسی از صحابه و از دیگران در آن شکی نداشتند، بنابراین نسبت دادن این سخن نه به قیس و نه به هیچ کدام از صحابه و تابعین درست و صحیح نیست و این نظریه فقط در میان شیعیان امّامیه‌ی اخیر انتشار یافته ‌است[١٦٦٧]، ابن تیمیه فرمود: شیعیان گذشته ‌اتفاق نظر داشتند بر اینکه‌ ابوبکر و عمر از علی  ش برتر هستند،[١٦٦٨] و دلایل زیادی هست که بیانگر این هستند که ‌ابوبکر و عمر از علی  ش برترند، از جمله ‌ابن عمر روایت می‌کند که ما در زمان پیامبر  ج از بین مردم انتخاب می‌کردیم، قبل از همه ‌ابوبکر و پس از او عمر و سپس عثمان ش را برتر می‌دانستیم.[١٦٦٩] احادیث زیادی در این مورد آمده است،[١٦٧٠] حقیقت امر همان طور که قبلاً در روایات صحیح گفته شد این است که معاویه ‌از امیرالمؤمنین خواست قاتلان عثمان را به او تحویل دهد و امیر المؤمنین علی س را به کشتن عثمان متهم نکرد.

٣- نامه معاویه به قیس بن سعد و اشاره به اینکه علی س در کشتن عثمان طرف ماست، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه صحت ندارد، چون بی‌گناهی علی چنان که قبلاً گفته شد واضح است و معاویه ‌از این بی‌خبر نبود و می‌دانست که علی بی‌گناه است، چه برسد به اینکه به قیس بن سعد بگوید که علی این کار را کرده‌ است.

محمدبن سیرین یکی از بزرگان تابعین و از کسانی که در آن روزگار می‌زیسته، می‌گوید: عثمان کشته شد و هیچ کسی را سراغ ندارم که در آن وقت علی را به کشتن او متهم کرده باشد[١٦٧١] همچنین می‌گوید روزی که عثمان کشته شد خانه پر از جمعیت بود، عبدالله بن عمر و حسن بن علی در حالی که شمشیر بر گردن آویخته بود در میان حاضران بودند، امّا عثمان قاطعانه از آن‌ها خواست که نجنگند.[١٦٧٢]

ابن شیبه از محمد بن حنیفه روایت می‌کند که علی گفت: خداوند قاتلان عثمان را در کوه و دشت و خشکی و دریا لعنت کند و نصوص زیادی با این مفهوم در این زمینه‌ آمده است،[١٦٧٣] که بر این تاکید می‌نمایند که همه می‌دانستند که علی س به خاطر کشته شدن عثمان ناراحت بود.[١٦٧٤]

٤- امّا آنچه در مورد اتهام معاویه ‌انصار را به خون عثمان، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه درست نیست، چون معاویه می‌دانست که انصار همه برای دفاع از عثمان به پا خواستند، ابن سعد روایت می‌کند که زیدبن ثابت س نزد عثمان س در حالی که در محاصره بود آمد و گفت: این انصار دم دروازه هستند، اگر می‌خواهی ما دوباره‌ یاوران خدا می‌شویم، می‌گوید: عثمان گفت: جنگ نه.[١٦٧٥]

٥- اینکه می‌گوید: معاویه نامه‌ای را به دروغ به قیس نسبت می‌داد، این دروغی است که سرزدن چنین کاری از معاویه پذیرفته نیست چون عرب‌ها دروغ را از زشت‌ترین صفاتی می‌دانستند و افراد بزرگوار و با شخصیت از آن دوری می‌کردند، ابوسفیان روزگاری که مشرک بود و هرقل از او در مورد پیامبر  ج سؤال کرد، ابوسفیان می‌گوید: سوگند به خدا اگر از شرم که دروغی برایم ثبت می‌شود چیزهائی را به دروغ به او نسبت می‌دادم.[١٦٧٦] پس عرب‌ها اینگونه‌از دروغ دوری می‌کردند، در حالی که دروغ نزد مسلمین زشت‌تر بود بیشتر از آن پرهیز می‌کردند و کسی نمی‌تواند بگوید: او می‌خواست دشمن را فریب دهد و جنگ یعنی فریب دادن، چون فریب دادن دشمن به معنای دروغ گفتن نیست و معاویه هوشیارتر از این بود که چنین کاری بکند.[١٦٧٧]

٦- روایت این همه نامه بین قیس و معاویه و علی س به صورت پی در پی و با این دقت خواننده را دچار تردید می‌کند، چون ناقل آن مشخص نیست و کسی او را نمی‌شناسد.[١٦٧٨]

دکتر یحیی الیحیی می‌گوید: همه بر این اتفاق دارند که قیس بن سعد بن عباده س از سوی علی س به فرمانداری مصر منصوب گردیده ‌است[١٦٧٩] همه کسانی که شرح حال قیس بن سعد را نوشته‌اند این تفاصیل را ذکر نکرده‌اند،[١٦٨٠] یعنی تفاصیلی که ابومخنف در روایاتش بیان کرده دیگران آن را ذکر نکرده‌اند و حتی مورخین معتبر مصری به آن اشاره‌ای نکرده‌اند[١٦٨١] و حال آن که ‌ابن اثیر و ابن کثیر و ابن خلدون و ابن تغری بردی همه بعد از حذف و اختصار روایت ابی مخنف را از طبری نقل کرده‌اند،[١٦٨٢] و کندی از عبدالکریم بن حارث روایت می‌کند که گفت: وقتی جایگاه قیس بر معاویه گران آمد برای بعضی از بنی امیه در مدینه نوشت که خداوند به قیس بن سعد پاداش نیک دهد و این را پنهان کنید، زیرا می‌ترسم اگر علی از ارتباط او با گروه ما خبر شود او را عزل کند. آنگاه خبر به علی رسید، کسانی از سران اهل عراق و مدینه که با او بودند به او گفتند: قیس تغییر یافته، علی گفت: وای بر شما او چنین نکرده است مرا بگذارید، گفتند: او را حتماً عزل کن چون او تغییر کرده است و همچنان اصرار ورزیدند تا آن که علی به قیس نوشت: می‌خواهم در کنارم باشی چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشین خود تعیین کن و نزد من بیا.[١٦٨٣]

دکتر یحیی الیحیی در کتاب ارزشمندش «مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری» این روایت را ترجیح داده است و می‌گوید: به دلایل ذیل این روایت راجح است:

١- ناقل این روایت اهل مصر است و او اوضاع کشورش را از دیگران بهتر می‌داند.

٢- این روایت را مورخ مصری نقل کرده است.

٣- از چیزهای عجیب و غریب خالی است.

٤- متن روایت با سیره ‌این مردان همخوانی می‌کند.

٥- در روایت بیان شده که علی در عزل کردن قیس متردّد بود تا اینکه مردم او را تحت فشار قرار دادند، آنگاه خواست که قیس پیش خودش بماند و اینگونه فرمانده ماهر در زمان جنگ فرماندهان ماهر را از خود دور نمی‌کند.[١٦٨٤]

تعیین محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر

بعضی از مردم برای آن که رابطه‌ی علی س را با قیس تیره کنند در میان آن‌ها دخالت نمودند تا علی او را عزل کند و در نهایت بعضی از مستشاران علی از او درخواست کردند که قیس را عزل کند و شایعاتی را که در مورد او پخش شده بود، تصدیق کردند و اصرار کردند که علی س او را عزل کند، آنگاه علی س به قیس نامه نوشت که می‌خواهم در کنارم باشی، چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشینی خود مقرّر کن و خودت پیش من بیا.[١٦٨٥]

این نامه به منزله‌ی عزل قیس از فرمانداری مصر بود و علی اشتر نخعی را به جای او منصوب کرد.[١٦٨٦] علی س پیش از حرکت اشتر بسوی مصر با او دیدار کرد و در مورد اهل مصر با او سخن گفت و از اوضاع مردم آنجا او را باخبر کرد و گفت: برای فرمانداری مصر جز تو کسی نیست، به آنجا برو رحمت خدا بر تو باد، اگر تو را توصیه نکرده‌ام به خاطر آن است که به دیدگاه و رأی تو اعتماد دارم، از خدا یاری بجوی و نرمی را با سختی بیامیز و جایی که نرم خوئی بهتر است به نرمی ‌رفتار کن و جایی که جز سختی و شدّت کار ساز نیست شدت و سختی را به کارگیر،[١٦٨٧] اشتر به همراه گروهی از یارانش به سوی مصر حرکت کرد، امّا وقتی به اطراف دریای سرخ رسید قبل از اینکه وارد مصر شود جان سپرد، گفته‌اند عسل مسموم به او خورانیدند و او به سبب آن مُرد و بعضی مردم معاویه را متهم کردند که با تحریک او مسموم شده،[١٦٨٨] و این تهمت از طریق صحیحی ثابت نیست و ابن کثیر و ابن خلدون آن را بعید دانسته‌اند[١٦٨٩] و نیز دکتر یحیی الیحیی[١٦٩٠] آن را بعید دانسته و من نیز به همین قول گرایش دارم.

اشتر قبل از آن که کارش را در مصر شروع کند وفات یافت و با وجود این منابع تاریخی از او به عنوان یکی از فرمانداران علی بن ابی طالب س در مصر سخن گفته‌اند و بعد از او محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر منصوب گردید.[١٦٩١]

محمد بن ابی بکر قبلاً در زمان عثمان س در مصر زندگی کرده بود و روایات نشانگر این هستند که محمدبن ابوبکر قبل از اینکه‌ اوّلین فرماندار مصر یعنی قیس، آنجا را ترک کند وارد مصر شد و وقتی به آن جا رسید با قیس به گفتگو پرداخت قیس نصایحی را به محمد تقدیم کرد، به خصوص او را در مورد مردمی‌که به خاطر کشته شدن عثمان خشمگین بودند و هنوز با علی بیعت نکرده بودند. او را نصیحت کرد و قیس گفت: ای ابا القاسم تو از جانب امیر المؤمنین آمده‌ای و عزل شدنم مرا از نصیحت کردن شما باز نمی‌دارد و من در مورد وظیفه‌ی کنونی شما آگاه هستم، این گروه که با علی و با هیچ کسی بیعت نکرده بودند و کسانی را که به ایشان پیوسته‌اند به حالشان بگذار، اگر نزد تو آمدند آن‌ها را بپذیر، در غیر این صورت آن‌ها را احضارمکن و مردم را به تناسب مقام و جایگاهی که دارند گرامی ‌بدار و اگر توانستی به عیادت بیماران برو و در تشییع جنازه‌ها شرکت کن، چون این کار از جایگاه تو چیزی کم نمی‌کند.[١٦٩٢]

محمد حامل پیام علی س بود که آن را برای اهل مصر قرائت کرد و برایشان سخنرانی نمود،[١٦٩٣] هنگامی ‌که ‌امیر المؤمنین علی س محمد بن ابوبکر را به فرماندار مصر منصوب کرد برای او نامه‌ای نوشت که منحصر به سیاست فرماندار نبود، بلکه‌ ایشان را به سوی خدا دعوت کرد، از جمله در این نامه ذکر نوشته بود: بدان ای محمد اگر چه تو به بهره‌ی خویش از دنیا نیازمندی، امّا به تحصیل بهره‌ی آخرت برای خود نیاز بیشتری داری، اگر دو قضیه برایت پیش آمد یکی برای آخرت و دیگری برای دنیا بود، نخست کار آخرت را انجام بده و باید به کار خیر علاقه زیادی داشته باشی و نیّت تو در انجام آن نیک باشد، چون خداوند به بنده به اندازه نیّتش پاداش می‌دهد و اگر بنده خیر و اهل خیر را دوست بدارد و خیر را انجام ندهد، ان‌شاءالله همانند کسی است که ‌آن را انجام داده است، چون پیامبر  ج وقتی از جنگ تبوک برگشت فرمود: «در مدینه گروه‌هایی هستند که شما هیچ مسیری را طی نکرده‌اید و از هیچ دره‌ای پائین نیامده‌اید مگر اینکه آن‌ها با شما بوده‌اند و تنها چیزی که ‌آنان را از همراهی با شما بازداشته بیماری بوده ‌است»، چون آنان نیّت آمدن به جنگ را داشته‌اند.[١٦٩٤] سپس بدان ای محمد که تو را به عنوان فرماندار بزرگترین لشکر خود یعنی اهل مصر منصوب کرده‌ام و کار مردم را به تو سپرده‌ام، سزاوار است که برای خود بترسی و برای دین خود هوشیار باشی، اگر یک لحظه در روز توانستی به این فکر باشی دریغ مکن. برای راضی کردن هیچ کسی پروردگارت را ناخوشنود مکن، بر ستمگر سخت بگیر و با اهل خیر و نیکوکاران به نرمی ‌رفتار کن و آنان را به خود نزدیک کن و آنان را رازدار خویش و برادرانت بگردان، والسّلام.[١٦٩٥]

محمد بن ابوبکر کار خود را در مصر آغاز کرد، اوّلین ماه فرمانداری او با امنیت و آرامش سپری شد، امّا دیگر کم کم امور تغییر می‌کرد، او به نصیحت قیس عمل نکرد و شروع به تحریک کسانی نمود که با علی س بیعت نکرده بودند، او به آن‌ها نامه نوشت و آن‌ها را به بیعت فرا خواند، امّا آن‌ها درخواست او را نپذیرفتند، بنابراین مردانی را به سوی بعضی از خانه‌هایشان فرستاد و آن‌ها خانه‌هایشان را خراب و اموالشان را غارت نمودند و بعضی از فرزندان آنان را زندانی کردند، از این رو این گروه برای جنگ با محمد بن ابوبکر فعّال شدند.[١٦٩٦]

سپس معاویه لشکری را به فرماندهی عمرو بن عاص برای جنگ با مصر آماده کرد و با مخالفان محمد بن ابوبکر هم‌پیمان شد، آنان نیروهای زیادی برخوردار بودند که حدود ده هزار جنگاور بودند و مسلمه بن مخلد و معاویه بن حدیج نیز در میان آن‌ها بودند[١٦٩٧] و جنگ‌های سختی بین آن‌ها و فرماندار در گرفت. با کشته شدن محمدبن ابوبکر پایان یافتند و لشکریان معاویه بر مصر چیره شدند و اینگونه مصر از قلمرو حکومت علی س در سال سی و هشت هجری جدا شد[١٦٩٨] و فقط ابو مخنف شیعه روایت مفصلی در این مورد نقل کرده که تاریخ طبری آن را ذکر کرده است،[١٦٩٩] ابو مخنف در این روایت بسیاری از حقایق تاریخی را تحریف کرده و چیزهایی می‌گوید که دیگران نگفته‌اند و بعضی از مورخین به صورت ذیل آن را بیان کرده‌اند:

یعقوبی: بیان جنگ عمروبن عاص با محمدبن ابوبکر و اینکه معاویه، بن حدیج او را دستگیر نمود و به قتل رسانید و سپس جسد او را در لاشه مرده‌ الاغی گذاشت و آتش زد،[١٧٠٠] و مسعودی و ابن حبان[١٧٠١] به کشتن محمد بن ابوبکر اشاره کرده‌اند، امّا از پرداختن به جزئیات خود داری کرده‌اند و ابن اثیر[١٧٠٢] روایت ابی مخنف در طبری را با حذف نامه معاویه به محمد بن ابوبکر حدف کرده و متن نامه‌های رد و بدل شده بین علی و محمد و حذف جواب محمد بن ابوبکر به نامه‌های معاویه و عمرو بن عاص، ذکر کرده است.

نویری به همان صورت که ‌ابن اثیر واقعه را ذکر نموده‌ان را بیان کرده است،[١٧٠٣] و ابن کثیر نزدیک به آنچه ‌ابن اثیر و نویری نوشته‌اند بیان کرده است، امّا ابن خلدون به مفهوم روایات ابی مخنف اشاره کرده‌ است،[١٧٠٤] و ابن تغری بردی روایات ابی مخنف را مختصر نموده‌ است،[١٧٠٥] ولی همه این روایات تنها از طریق ابی مخنف نقل شده‌اند و این روایات برای مشوّه نمودن و لکه دار کردن چهره‌ی تاریخ اسلام در آن برهه دست به هم داده‌اند و مشارکت کرده‌اند و نویسندگان معاصر بدون بررسی و پالایش آن را نقل کرده‌اند و در پخش آن سهیم شده‌اند و بسیاری از این دروغ‌ها در اذهان بعضی از فرهنگیان جای گرفته است و اینگونه‌ این روایات بخش جدایی ناپذیری از سلسله مفاهیم غلط شده‌اند که بین مردم شایع و نشر کرده‌اند.

امّا حتی اگر معاویه بن حدیج محمد بن ابی بکر را کشته باشد امّا در حدیث صحیح از عبدالرحمان بن شماسه روایت است که گفت: نزد ام المؤمنین عایشه ل رفتم، فرمود: اهل کجا هستی؟ گفتم: مصر، گفت: در این جنگ ابن حدیج را چگونه ‌یافتید؟ گفتم: او را بهترین فرمانده‌ یافتیم، برده‌ی هر کدام از ما می‌مرد او به آن کس برده‌ای می‌داد و شتر و اسب هر کس از بین می‌رفت به او شتر و اسب می‌داد، عایشه فرمود: اینکه‌ او برادر مرا کشته است مرا از گفتن آنچه ‌از پیامبر  ج شنیده‌ام باز نمی‌دارد، پیامبر  ج می‌فرمود: «هر کسی در چیزی فرمانده‌ امّت من قرار گرفت و با آن‌ها مهربانی کرد با او مهربانی می‌شود و هر کسی با آن‌ها به سختی رفتار کند با او به سختی رفتار می‌شود»[١٧٠٦].

روایات ابی مخنف در تاریخ طبری در مورد فرمانداری محمد بن ابوبکر در مصر و کشته شدن او چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آن‌ها از این قرار است:

١- او می‌گوید بعد از واقعه تحکیم، اهل شام با معاویه بر خلافت بیعت کردند. امّا این درست نیست چون ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی که اگاه‌ترین فرد در مورد شام بود.[١٧٠٧] روایت می‌کند که گفت: علی س در عراق امیرالمؤمنین خوانده می‌شود و معاویه در شام امیر گفته می‌شد، وقتی علی س وفات یافت معاویه را در شام امیر المؤمنین می‌گفتند.[١٧٠٨] پس این روایت بیانگر آن است که با معاویه بر خلافت بیعت نشد مگر بعد از وفات علی س.

طبری نیز همین را می‌گوید، او در آخر بحث از حوادث سال چهل هجری می‌گوید: در این سال در ایلیا با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[١٧٠٩]

ابن کثیر در توضیح این سخن طبری می‌گوید: یعنی وقتی علی س وفات یافت، اهل شام به پا خواستند و با معاویه به عنوان امیرالمؤمنین بیعت کردند، چون از دیدگاه آن‌ها دیگر کسی نبود که با او درباره‌ی خلافت درگیر باشد، [١٧١٠] و اهل شام می‌دانستند که معاویه در امر خلافت با علی س برابر نیست و با وجود خلیفه بودن علی س جایز نیست او خلیفه باشد، چون فضیلت و پیشگام بودن و دانش و شجاعت علی س و سایر برتری‌های او برای اهل شام آشکار و شناخته شده بود، همان طور که فضایل و جایگاه برادران علی س یعنی ابوبکر و عمر و عثمان س و دیگران را می‌دانستند،[١٧١١] علاوه بر این نصوص دینی در صورت وجود خلیفه، بیعت با خلیفه‌ای دیگر را منع کرده‌اند. مسلم در صحیح خود از ابی سعید خدری روایت می‌کند که گفت: پیامبر  ج فرمود: «إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما»[١٧١٢]: (وقتی با دو خلیفه بیعت شد آخری را بکشید) و نصوص زیادی به همین معنا آمده است و امکان ندارد که صحابه ش با آن مخالفت بورزند.[١٧١٣]

٢- اینکه عمرو بن عاص با معاویه به توافق رسیدند که تا وقتی زنده است مصر تحت فرمانداری او باشد، این داستان را ابن عساکر با سندی روایت کرده که یکی از راویان مجهول[١٧١٤] و ناشناخته‌ای است و ذهبی آن را با صیغه تمریض(کلمه‌ای که به ضعیف بودن اشاره می‌کند و با فعل مجهول بیان می‌شود) روایت کرده است، پس در نتیجه روایت صحت و اعتباری ندارد.

٣- متهم کردن محمد بن ابوبکر به اینکه ‌او عثمان س را با خنجرش کشته است، این هم صحت ندارد و روایات ضعیفی در این مورد آمده‌ است و از آن جا که متن این روایات با روایات صحیح که بیان می‌دارد که قاتل عثمان س مردی از اهل مصر[١٧١٥] بوده، مخالف می‌باشند و شاذ و غیر قابل قبول هستند. دکتر یحیی الیحیی عوامل متعددی را بیان کرد، که بی‌گناهی محمد بن ابی بکر را در مورد کشتن عثمان س اثبات می‌نمایند. که برخی از این دلایل عبارتند از:

الف- عایشه ل به بصره رفت و خواستار مجازات قاتلان عثمان گردید و اگر چنانچه برادرش یکی از قاتلان می‌بود او به خاطر کشته شدن او ناراحت نمی‌شد.

ب- علی س قاتلان عثمان س را لعنت و نفرین می‌کرد و از آن‌ها اعلام بیزاری نمود و به اقتضای این عملکرد ایشان س باید قاتلان را از خود دور می‌کرد نه‌ اینکه فرماندار را از میان آن‌ها انتخاب کند، حال آن که علی س محمد بن ابی بکر را به عنوان فرماندار مصر مقرر نمود و اگر محمد از زمره قاتلان عثمان س می‌بود علی س او را به فرمانداری منصوب نمی‌کرد.

ج- ابن عساکر با سند خود از محمد بن طلحه بن مصرف روایت می‌کند که گفت: از کنانه مولای صفیه بنت یحیی شنیدم که می‌گفت: در حادثه‌ی کشته شدن عثمان حضور داشتم و در آن وقت چهارده ساله بودم، پرسیدند آیا محمد بن ابوبکر هم در ریختن خون عثمان س مشارکت داشت؟ گفت: پناه به خدا، محمد بن ابوبکر وارد خانه عثمان س شد، آنگاه عثمان س گفت: ای برادر زاده‌ام تو قاتل من نخواهی بود، بعد محمد برون رفت و هیچ مشارکتی در قتل او نداشت[١٧١٦] و آنچه خلیفه بن خیاط و طبری با اسنادی که راویان آن ثقه هستند از حسن بصری روایت کرده‌اند این را تایید می‌کند، آن‌ها از حسن بصری که ‌از کسانی بود که در خانه عثمان س حضور داشت[١٧١٧] روایت می‌کنند که می‌گوید: محمد بن ابوبکر ریش عثمان س را گرفت، عثمان س گفت: پدرت با من چنین نمی‌کرد، آن وقت محمد او را رها کرد و از خانه بیرون رفت، [١٧١٨] اینگونه روشن می‌شود که دست محمد بن ابوبکر به خون عثمان س آلوده نبوده است و بی‌گناهی او در این مورد ثابت می‌شود و پر واضح است که علّت متهم شدن او به قتل عثمان س این بود که ‌او قبل از شهید شدن عثمان س وارد خانه‌ی او گردید،[١٧١٩] و ابن‌کثیر / می‌گوید وقتی عثمان س با محمد بن ابی بکر سخن گفت، او حیا کرد و از شرم برگشت و پشیمان شد و چهره‌اش را پوشاند و از عثمان س به دفاع پرداخت، امّا ممانعت او فایده‌ای نداشت[١٧٢٠].

د- اینکه معاویه بن ابی سفیان س محمد بن ابوبکر را به مُثله تهدید کرد، یعنی خواست گوش و بینی او را ببرد و اینکه می‌گویند محمد بن ابی بکر را در لاشه ‌الاغی گذاشته و آتش زدند، هیچیک از این موارد با احکام شریعت سازگاری ندارند، اسلام از مُثله کردن و قطع گوش و بینی کشته شدگان کفار نهی کرده چه برسد به مسلمین، امام مسلم در صحیح خود از پیامبر  ج روایت می‌کند که ایشان  ج هرگاه کسی را به عنوان امیر و فرمانده لشکری مقرر می‌کرد او را به تقوای الهی توصیه می‌کرد و سپس می‌فرمود: «به نام خدا در راه خدا بجنگید، با کسانی که به خداوند کفر ورزیده‌اند کار زار کنید، بجنگید و خیانت و عهد شکنی نکنید و گوش و بینی کشته شدگان را قطع نکنید و نوزاد و کودکی را به قتل نرسانید»[١٧٢١].

شافعی می‌گوید: اگر مسلمین مشرکان را در جنگ اسیر کردند و خواستند آن‌ها را بکشند، فقط گردنشان را بزنند و از این فراتر نروند، یعنی دست و پا و عضو کسی را قطع نکنند و شکم کسی را پاره ننمایند و کسی را نسوزانند و در آب غرق نکنند، چون پیامبر  ج از قطع کردن گوش و بینی و اعضا نهی کرده است،[١٧٢٢]‌ آیا می‌توان گفت که صحابه کرام ش با این دستور پیامبر  ج مخالفت کرده‌اند؟ حال آن که ‌ابن مسعود س آنان را اینگونه می‌ستاید که: بهترین افراد این امت بودند، دل‌هایشان از همه ‌افراد امت پاک‌تر و علم و دانش آنان بیشتر و تکلفشان کمتر بود، آنان قومی بودند که خداوند آنان را برای همراهی پیامبرش و رساندن دینش انتخاب کرده بود، پس در کردار و رفتار خود را شبیه‌ آنان گردانید، قسم به پروردگار کعبه که یاران محمد  ج به راه راست بودند،[١٧٢٣] و ابن ابی حاتم در مورد صحابه ش می‌گوید: خداوند به تمسک به رهنمود صحابه ش و گام زدن در مسیر آنان و پیروی از آنان فرمان داده‌ است، چنان که می‌فرماید:

﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥ [النساء: ١١٥]

«و هر کسی (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که دوستش داشته است، رهنمود می‌گردانیم و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است».

صحیح‌ترین روایتی که در مورد سوزاندن محمد بن ابوبکر آمده روایتی است که طبری از حسن بصری روایت می‌کند که گفت: این فاسق محمد بن ابوبکر در یکی از دره‌های مصردستگیر شد و دخل شکم الاغی قرار داده شد و آتش زده شد[١٧٢٤]، این روایت مرسل است چون حسن بصری در واقع حضور نداشته است و همچنین نگفته این قضیه را از چه کسی نقل کرده، علاوه بر این در عبارت ذکر نشده که چه کسی او را سوزانده است و همچنین حسن بصری محمد بن ابوبکر را به فسق متهم نمی‌کند در حالی آن که ‌او خبر دارد که علی س محمد بن ابوبکر را می‌ستود و مقدّم می‌داشت.[١٧٢٥]

هـ- می‌گویند: علی س گفته: فاسق پسر فاسق، یعنی منظورش معاویه بوده است، باید گفت که بیرون آمدن چنین کلماتی از زبان علی س بعید به نظر می‌آید، زیرا علی س با معاویه ‌اختلاف داشت نه با پدرش و ابوسفیان س مسلمان شد و مسلمان خوبی بود و قبل از کشته شدن عثمان س وفات یافت و در دوران فتنه‌ها زنده نبود[١٧٢٦] و خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ [فاطر: ١٨] «هیچ کسی بار گناه کسی دیگر را به دوش نمی‌کشد».

صحابه ش بیش از همه مردم کتاب خدا را می‌دانستند و بیشتر از همه به آن پایبند بودند، پس چگونه چنین کاری به آنان نسبت داده می‌شود.[١٧٢٧]

و- می‌گوید: وقتی عمروبن عاص محمد بن ابی بکر را خواست، معاویه بن حدیج س این آیه را تلاوت کرد ﴿أَكُفَّارُكُمۡ خَيۡرٞ مِّنۡ أُوْلَٰٓئِكُمۡ أَمۡ لَكُم بَرَآءَةٞ فِي ٱلزُّبُرِ٤٣ [القمر: ٤٣]

آیا کافران شما از اینان بهترند؟! یا اینکه برای شما امّان نامه‌ای در کتاب‌ها (از سوی خدا) نازل شده است؟! یعنی اینکه ‌او محمد بن ابی بکر و غیره را کافر قرار داده‌ است، در صورتی که چنین چیزی از صحابه کسی سراغ ندارد و اختلاف آن‌ها با یکدیگر به جایی نرسیده بود که یکدیگر را کافر بدانند و سعد بن ابی وقاص س این مطالب را اینگونه توضیح می‌دهد و می‌گوید: «اختلافی که در میان ما پیش آمد به دین ما نرسید»[١٧٢٨] و همچنین معاویه بن حدیج از لشکریان عمرو بن عاص س بود و او نمی‌توانست خواسته‌ی فرمانده‌اش را رد کند.[١٧٢٩]

ز- ابی مخنف روایت می‌کند که محمد بن ابوبکر گفت: عثمان س ستم کرد و حکم قرآن را پشت سر انداخت ؛ باید بگویم نتوانستم به اصلی دست یابم که صحت نسبت دادن این سخن را به محمد بن ابوبکر اثبات نماید، امّا اظهار برائت عثمان س از این مسائل چنان معروف است که نیازی به گفتن ندارد[١٧٣٠] و در کتابم سیره عثمان س به تفصیل در مورد آن سخن گفته‌ام.

[١٦٥٢]- ولاه مصر کندی ص ٤٢-٤٣، الولایه علی البلدان ٢/٩

[١٦٥٣]- ولاة مصر کندی ص ٤٤، النجوم الزاهرة ١/٩٤

[١٦٥٤]- الکامل فی التاریخ ٢/٣٥٤

[١٦٥٥]- الولایة علی البلدان٢/١٠ به نقل از نهایة الارب فی تاریخ العرب نویری

[١٦٥٦]- تهذیب تاریخ دمشق ٤/٣٩

[١٦٥٧]- الکامل فی التاریخ ٢/٣٥٤

[١٦٥٨]- ولاة مصر ص ٤٤، الکامل ٢/٣٥٤

[١٦٥٩]- ولاة مصر ص ٤٤

[١٦٦٠]- الولایة علی البلدان ٢/١١، النجوم الزاهرة ١/٩٨

[١٦٦١]- الولایة علی البلدان ٢/١١

[١٦٦٢]- الکامل ٢/٣٥٥، الولایة علی البلدان ٢/١١

[١٦٦٣]- تاریخ ابن عساکر، شرح حال عثمان ص ٣٩٥

[١٦٦٤]- المستدرک ٣/٩٥، ١٠٣

[١٦٦٥]- مرویات ابی مخنف دکتر یحی الیحیی ص ٢١١

[١٦٦٦]- عثمان بن عفان صلابی ص ٤٠٧-٤٠٩

[١٦٦٧]- مرویات ابی مخنف ص ٢١١

[١٦٦٨]- منهاج السنة١/٤ ٢١١١

[١٦٦٩]- بخاری ش٣٦٩٧

[١٦٧٠]- مرویات ابی مخنف ص ٢١٢

[١٦٧١]- تاریخ ابن عساکر شرح حال عثمان ص ٣٥ مرویات ابی مخنف ص ٢١٢

[١٦٧٢]- تاریخ ابن عساکر شرح حال عثمان ص ٣٥٠

[١٦٧٣]- ابن عساکر نصوص زیادی نقل کرده که بیانگر این اند که علی عثمان را یاری می‌کرد، شرح حال عثمان ص ٣٩٥

[١٦٧٤]- مرویات ابی مخنف ص ٩١٣

[١٦٧٥]- طبقات ابن سعد ٣/٧٠

[١٦٧٦]- بخاری ش ٧

[١٦٧٧]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢١٤

[١٦٧٨]- منبع مذکور ص ٢١٤

[١٦٧٩]- تاریخ خلیفه، ص ٢٠١، فتوح مصر ٢٧٤، ولاه مصر٤٤٠ سیر اعلام النبلاء ٣/١٣

[١٦٨٠]- طبقات ابن سعد٦/٥٢، تاریخ بغداد ١/١٧٧، سیر اعلام النبلا ٣/١٠٢

[١٦٨١]- فتوح، ولاة مصر، مرویات ابی مخنف ص ٢٠٧

[١٦٨٢]- تاریخ ابن خلدون ٤/١٠٩٢، النجوم الزاهره ١/٩٧ البدایة و النّهایة ٧/

[١٦٨٣]- ولاة مصر ص ٤٥-٤٦ یکی از راویان این روایت مدائنی است که راستگوست و بقیه رجال آن گفته هستند اما روایت مرسل است.

[١٦٨٤]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢١٠

[١٦٨٥]- ولاة مصر ٤٥/٤٦

[١٦٨٦]- فتوح البلدان ص ٢٢٩، الولایة علی البلدان ٢/١٢

[١٦٨٧]- النجوم الزاهره ١/١٠٣

[١٦٨٨]- منبع مذکور ١/١٠٤، سیر اعلام النبلاء ٤/٣٤

[١٦٨٩]- البدایة و النّهایة ٨/٣٠٣ و تاریخ ابن خلدون ٤/١١٢٥

[١٦٩٠]- مرویات ابی مخنف ص ٢٢٤

[١٦٩١]- النجوم الزاهره ١/١٠٦

[١٦٩٢]- ولامصر ص ٥٠، الولایة علی البلدان ٢/١٣

[١٦٩٣]- الکامل فی التاریخ ٢/٣٥٦

[١٦٩٤]- مسلم کتاب الاماره ٣/١٥١٨

[١٦٩٥]- تاریخ طبری، منهج علی فی الدعوة الی الله ص ٢٨٢

[١٦٩٦]- الکامل فی التاریخ٢/٣٥٧، الولایة علی البلدان ٢/١٣

[١٦٩٧]- تاریخ طبری ٦/١١

[١٦٩٨]- تاریخ خلیفه بن خیاط، ص ١٩، تاریخ طبری ٦/٥

[١٦٩٩]- تاریخ طبری ٦/٧ تا ١٨

[١٧٠٠]- تاریخ یعقوبی ٢/١٩٤

[١٧٠١]- مروج الذهب ٢/٤٢٠ الثقات ٢/٢٩٧

[١٧٠٢]- الکامل ٢/٤٠٩ تا ٤١٤

[١٧٠٣]- نهایة الارب ٢٠/١٠٧ – ١١٢

[١٧٠٤]- تاریخ ابن خلدون ٤/١١٢٦-١١٢٨

[١٧٠٥]- النجوم الزاهره ١/١٠٧-١١٢

[١٧٠٦]- مسند ابی عوانه ٤٠/١١٣ مسلم ٣/١٤٥٨

[١٧٠٧]- حاکم می‌گوید برای اهل شام همچون مالک برای اهل مدینه است، تهذیب التهذیب ٤/٦٠

[١٧٠٨]- تاریخ طبری ٦/٧٦

[١٧٠٩]- تاریخ دمشق ١٦/٣٦٠

[١٧١٠]- البدایة و النّهایة ٨/١٦

[١٧١١]- فتاوی ابن تیمیه ٣٥/٣٧

[١٧١٢]- صحیح مسلم ٣/١٤٨٠

[١٧١٣]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٤١٢

[١٧١٤]- تاریخ و مشق ١٣/٢٦١

[١٧١٥]- فتنة مقتل عثمان ١/٢٠٩

[١٧١٦]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢٤٣

[١٧١٧]- مرویات ابی مخنف ٢٤٤، تهذیب الکمال ٦/٩٧

[١٧١٨]- مرویات ابی مخنف ص ٢٤٤

[١٧١٩]- فتنة مقتل عثمان ١/٢٠٩

[١٧٢٠]- البدایة و النّهایة ٧/١٩٣

[١٧٢١]- مسلم ٣/١٣٥٧

[١٧٢٢]- الام ٤/١٦٢، و نگاه کن به‌اثار العرب فی الفقه‌الاسلامی ص ٤٧٩

[١٧٢٣]- حلیه‌الاولیا ١/٣٠٥

[١٧٢٤]- المعجم الکبیر ١/٨٤

[١٧٢٥]- الاستیعاب ٣/٣٤٨

[١٧٢٦]- سیر اعلام النبلاء ٢/١٠٥، مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢٤٨

[١٧٢٧]- مرویات ابی مخنف ص ٢٤٧

[١٧٢٨]- فضائل الصحابه ٢/٧٥١ و مرویات ابی مخنف ص ٢٤٨

[١٧٢٩]- مرویات ابی مخنف ص ٢٤٨

[١٧٣٠]- منبع سابق.