چهارم: حرکت امیر المؤمنین رضی الله عنه برای مناظره با بقیه خوارج و سیاست او در برخورد با آنان بعد از بازگشت آنان به کوفه و سپس حرکت و شورش دوباره آنان
بعد از مناظره ابنعباس با خوارج و استجابت دو هزار نفر از آنان از دعوت او، امیرالمؤمنین علی خودش به نزد آنان رفت و با آنان صحبت کرد وآنان باز گشتند و وارد کوفه شدند اما این توافق زیاد طول نکشید چون خوارج این گونه از سخنان علی متوجه شدند که او از نظر خود درباره حکمیت بازگشته است و از خطای خود - به زعم آنان - توبه کرده است و این حدس و گمان خود را در میان مردم منتشر کردند و اشعث بن قیس کندی نزد امیرالمؤمنین آمد و به او گفت: مردم میگویند که تو از کفر باز گشتهای. علی س روز جمعه سخنرانی کرد و بعد از حمد و ستایش خداوند، از خوارج و مخالفت آنان با مردم و مسألهای که باعث شد آنان به خاطر آن دچار تفرقه شوند سخن گفت[٢٩٩٣]. در روایت دیگری آمده است که: مردی آمد و گفت: لا حکم الّا الله، سپس یک نفر دیگر گفت: لا حکم الّا الله، سپس از گوشههای مسجد افرادی برخاستند و ندای لا حکم الّا الله سر دادند. علی س با دست به آنان اشاره کرد که بنشینید. و گفت: بله، لا حکم الّا الله. این کلمه حقی است که با آن امری باطل طلب میشود من منتظر حکم خدا درباره شما هستم[٢٩٩٤] و بر بالای منبر آنان را با اشاره ساکت میکرد و یک نفر که دو انگشت را در گوشهایش قرار داده بود، برخاست و گفت:
﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: ٦٥]
«اگر شرک بورزی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد».
امیرالمؤمنین علی نیز با این آیه به او جواب داد:
﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ٦٠﴾ [الروم: ٦٠]
«پس صبر کن که وعده خدا حق است و زنهار تا کسانی که یقین ندارند تو را به سبکسری وا دارند».
امیرالمؤمنین سیاست عادلانه و روشن گر خود را در برابر این جماعت افراطی اعلام کرد و به آنان گفت: شما در نزد ما در سه مورد حق دارید:
١- مانع نماز خواندن شما در این مسجد نمیشویم.
٢- شما را از سهمتان از فیء که در آن دست داشتید، محروم نمیکنیم.
٣- با شما نمیجنگیم مادامیکه با ما جنگ نکنید[٢٩٩٥].
امیرالمؤمنین علی این حقوق را برای آنان در نظر میگیرد تا زمانی که با خلیفه جنگ نکنند و علیه جماعت مسلمانان خروج ننمایند و همزمان تصورات خاص خود را در چار چوب عقیده اسلامی داشته باشند و آن ابتدا آنان را از اسلام خارج نمیکند. حق اختلاف نظر برای آنان محفوظ است بدون این که منجر به فرقه گرایی و جدایی و به کار بردن سلاح شود.[٢٩٩٦] امیر المؤمنین خوارج را پشت میلههای زندان نینداخت و بر آنان جاسوس قرار نداد و آزادیهای آنان را سلب نکرد اما آن حضرت س علاقه مند بود که برای آنان و سایر کسانی که فریفته آراء و ظاهر کار آنان شده بودند، حجت و استدلال را روشن نماید. و حق را نمایان کند. او به ندا دهنده خود دستور داد که قاریان قرآن نزد او بروند و جز کسانی که قرآن را از حفظ داشته باشند، نزد او نروند، بنابراین خانه او پر از قاریان قرآن شد. او مصحف بزرگ امام را در خواست کرد و شروع کرد با دست بر روی آن میزد و میگفت: ای مصحف برای مردم سخن بگو، مردم او را صدا زدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین چه چیزی را از آن میپرسی، آن فقط جوهر و کاغذ است و ما درباره آن چه که از آن آگاه و مطلع شدهایم، سخن میگوییم. تو چه میخواهی؟ گفت: این دوستان شما که در مورد آن چه میان من و آنان است، کتاب خدا را قرار میدهند و خروج کردهاند. خداوند متعال در کتاب وخود در رابطه زن و شوهر میفرماید:
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَيۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصۡلَٰحٗا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَيۡنَهُمَآۗ﴾ [النساء: ٣٥]
«و اگر از جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم دارید. پس داوری از خانواده شوهر و داوری از خانواده زن تعیین کنید اگر سر سازگاری دارند خداوند میان آن دو سازگاری خواهد کرد».
بنابراین خون و حرمت امت محمد بزرگتر و مهمتر از رابطه زن و شوهر است. به این دلیل بر من خشم گرفتهاند که من با معاویه مکاتبه کردهام و نوشتهام: علی ابن ابی طالب(بدون لقب امیرالمؤمنین) ما در حدیبیه همراه رسوالله ج بودیم از زمانی که با قوم خود، قریش صلح کرد، که سهیل بن عمر نزد ما آمد. رسولالله ج نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم» سهیل گفت: نمینویسم: «بسم الله الرحمن الرحیم». فرمود: پس چگونه مینویسی؟ گفت: مینویسم: باسمك اللهمَّ: «پروردگارا با نام تو» رسولالله ج فرمود: بنویس. من هم نوشتم، سپس فرمود: بنویس: «این چیزی است که محمد رسولالله ج بر اساس آن صلح کرده است.» او گفت: «اگر من تو را رسول خدا میدانستم با تو مخالفت نمیکردم.» سپس نوشت: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر اساس آن با قریش صلح کرده است. خداوند در کتاب خود میفرماید:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ﴾ [الأحزاب: ٢١][٢٩٩٧]
«قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکو ست برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد».
وقتی که خوارج یقین پیدا کردند که امیرالمؤمنین تصمیم گرفته است که ابو موسی اشعری را به عنوان حکم بفرستد، از او خواستند که از این کار خود داری کند، علی این را نپذیرفت و برایشان بیان کرد که این یک بیوفایی و نقض عهد و پیمان است. ما بین خود و آنان عهد و پیمانهایی بستهایم. وخداوند متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ وَلَا تَنقُضُواْ ٱلۡأَيۡمَٰنَ بَعۡدَ تَوۡكِيدِهَا وَقَدۡ جَعَلۡتُمُ ٱللَّهَ عَلَيۡكُمۡ كَفِيلًاۚ﴾ [النحل: ٩١]
«و چون با خدا پیمان بستید به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای خود را پس از استوار کردن آنها، مشکنید با اینکه خدا را بر خود ضامن قرار دادهاید».
بنابراین خوارج تصمیم گرفتند که از امیرالمؤمنین علی جدا شوند و یک امیر برای خود تعیین کنند. از این رو در منزل عبدالله بن وهب راسبی جمع شدند و او برای آنان خطبه بلیغی ایراد کرد و آنان را به دوری از دنیا و رغبت به آخرت و بهشت فرا خواند و آنان را به امر معروف و نهی از منکر تشویق نمود و سپس گفت: ای برادران با ما از این منطقهای که اهل آن ظالم هستند به سمت حومه و اطراف آن و سینه کوهها و برخی از مداین که با این احکام ظالمانه ناآشنا هستند، برویم. سپس حرقوس بن زهیر برخاست و بعد از حمد و ستایش خداوند گفت کالا و بهره این دنیا ناچیز واندک است و زمان دور شدن از آن نزدیک است بنابراین زینت و درخشش آن شما را از حق طلبی و انکار ظلم منصرف نکند.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ١٢٨﴾ [النحل: ١٢٨]
«در حقیفت خدا با کسانی است که پروا داشتهاند و آنان که نیکو کارند».
حمزة بن سنان اسدی گفت: ای مردم، رأی همان است که شما دارید وحق آن است که شما میگوید، پس کسی را مسئول و امیر خود گردانید، شما باید بزرگان و سرنیزهها و بیرقی برای بر افراشته کردن و برگشتن به سمت آن داشته باشید: آنان کسی را به دنبال زید بن حصن طایی - که از سرانشان بود - فرستادند و فرماندهی را به او پیشنهاد کردند، اما او نذیرفت. سپس بر حرقوس بن زهیر عرضه کردند، او هم نپذیرفت و آن را به حمرة بن سنان پیشنهاد کردند، او نپذیرفت، بر شریح بن ابی أوفی عبسی عرضه کردند، او هم نپذیرفت و بر عبدالله بن وهبی راسبی پیشنهاد کردند که او پذیرفت و گفت: به خدا قسم من این را برای رسیدن به دنیا قبول نکردهام و به خاطر فرار از مرگ هم آن را رها نمیکنم.[٢٩٩٨]
آنان همچنین در خانه زیدبن حصن طائی سنبیسی گرد آمدند و او برایشان سخنرانی کرد و آنان را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق نمود و آیاتی از قرآن را برای آنان تلاوت کرد، این آیه که میفرماید:
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ٢٦﴾ [ص: ٢٦]
«ای داوود ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم پس میان مردم به حق داوری کن زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردهاند عذابی سخت خواهند داشت».
و اینکه میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٤٤﴾ [المائدة: ٤٤]
«و کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوری نکردهاند آنان خود کافرانند» و اینکه میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٥﴾ [المائدة: ٤٥]
«و کسانی که به موجب آن چه خدا نازل کرده داوری نکردهاند آنان خود ستم گرانند».
و در آیهی بعدی میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾ [المائدة: ٤٧]
«و کسانی که به آن چه که خدا نازل کرده حکم نکنند آنان خود نافرمانانند».
سپس گفت: من بر اهل دعوتمان و اهل قبله مان شهادت میدهم که آنان از هوس پیروی کرده و حکم کتاب را کنار نهاده و در گفتار و عمل ظلم کردهاند و جهاد با آنان بر مؤمنان واجب است. مردی از آنان که عبدالله بن شجرة سلمی نامیده میشد گریه کرد و سپس آنان را بر خروج علیه مردم تشویق کرد و در میان سخنانش گفت: صورت و پیشانیشان را با شمشیرها بزنید تا این که خداوند رحمان و رحیم اطاعت شود اگر شما پیروز شوید و خداوند اطاعت شود همان طور که شما میخواهید، ثواب اطاعت کنندگان به امر او به شما میرسد و اگر شکست بخورید، پس چه چیزی بهتر از سرنوشت رسیدن به رضایت و خشنودی خدا و بهشت او وجود دارد.[٢٩٩٩]
ابن کثیر بعد از این که آن چه را که شیطان بر آنان دیکته کرده است و بیان شد، ذکر میکند، میگوید: این نوع از مردم از غریبترین نوع فرزندان آدم هستند پاک و منزه است خدایی که مخلوقات خود را همان گونه که خواست، متنوع آفرید و از پیش مقدّر عظیم خود را فرستاد: و یکی از گذشتگان درباره خوارج چه زیبا میگوید: آنان در این قول خداوند ذکر شدهاند که میفرماید:
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا١٠٥﴾ [الكهف: ١٠٣-١٠٥]
«بگو: آیا شما را از زیانکاران مردم آگاه گردانیم؟ آنان کسانیاند که کوشش ایشان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند، (آری) آنان کسانیاند که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و در روز قیامت برای آنها ارزشی نخواهیم نهاد».
مقصود این است که آنان همان جاهلان گمراه و در سخنان و اعمال خودشان بدبخت هستند و آنان بر خروج از میان مسلمانان اجماع کردند و موافقت کردند که به مدائن بروند تا آنجا را به دست بگیرند و در آن جا تحصّن کنند و از آن جا به دنبال هم اندیشان و هم مسلکان و هم مذهبان خود در بصره و سایر نواحی بفرستند تا به آن جا بیایند ودر آن جا اجماع کنند. زیدبن حصن طائی به آنان گفت: نمیتوانید به مدائن بروید در آن جا سپاهی است که نمیتوانید در مقابل آنان قرار گیرید و شما را از ورود به آن منع میکنند. اما با برادرانتان در کنار پل رودخانه جوخی قرار بگذارید و به صورت دسته جمعی از کوفه خارج نشوید بلکه یکی یکی بروید تا علیه شما ترفندی نشود.
بنابراین نامهای کلی و عام به همه هم مذهبان و هم مسلکان خود در میان اهل بصره و سایر جاها نوشتند و برای آنان فرستادند که در کنار آن رودخانه جمع شوند تا همچون دستی واحد علیه مردم باشند. سپس مخفیانه و یکی یکی رفتند تا کسی متوجه آنان نشود و آنان را از رفتن باز ندارند. بنابراین آنان با پدران و مادران و دایی و خالهها رفتند واز سایر خویشاوندان جدا شدند، چون معتقد بودند که آنان نادان هستند و نسبت به این امر که موجب رضایت پروردگار آسمانها و زمین است، از علم و خرد اندکی برخوردارند، در حالی که خودشان ندانستند که آن کار از بزرگترین گناهان هلاک کننده و اشتباهی عظیم است و چیزی است که ابلیس شیطان و رانده شده و طرد شده از آسمانها برایشان زینت داده است کسی که عداوت و دشمنی را در مقابل پدرمان آدم و بعد از او فرزندانش قرار داد تا زمانی که روح در بدنشان در حرکت باشد. گروهی از مردم به برخی از فرزندان و برادرانشان رسیدند و آنان را باز گرداندند و آنان را سرزنش و توبیخ کردند. و برخی از آنان همچنان مقاومت کردند و برخی هم از دست خانواده خود فرار کردند و دوباره به خوارج ملحق شدند و در روز قیامت زیانکار شدند و بقیه به آن مکان رفتند و آن دسته از اهل بصره و سایر جاها که برایشان نامه نوشته شده بود، به آنان رسیدند و همه در نهروان جمع شدند و دارای قدرت و عظمت و نیروی باز دارنده شدند[٣٠٠٠]
وقتی که دو حکم با نارضایتی از هم جدا شدند، امیرالمؤمنین علی به خوارج که در نهروان جمع شده بودند، نامه نوشت که شما به حالت اولیه خود بازگردید و با ما به جنگ با اهل شام بیایید اما آنان نپذیرفتند و گفتند: مگر اینکه بر کفر خود شهادت بدهی و توبه کنی. علی هم این را نپذیرفت.[٣٠٠١]
در روایتی آمده است که آنان به علی نوشتند: «اما بعد. تو به خاطر پروردگارت خشمگین نشدی بلکه فقط به خاطر خودت خشمگین شدی، پس اگر بر کفر خودت شهادت بدهی و توبه را قبول کنی، در مورد آنچه که بین ما و بین تو بوده فکر و بررسی میکنیم. در غیر این صورت از تو کاملاً جدا میشویم. خداوند خائنان را دوست ندارد» وقتی که علی نامه آنان را خواند از آنان نا امید شد و تصمیم گرفت که آنان را رها کند و مردم را برای مقابله با اهل شام ببرد تا به آنان برسد و با آنان مبارزه کند.[٣٠٠٢]
این قضیه که خوارج اعلام کردند که علی کافر شده است و از او خواستند که توبه کند، با این روایتها ثابت نمیشود اما با نظر خوارج درباره تکفیر علی، عثمان و امتحان مردم به واسطه آن سازگاری دارند.[٣٠٠٣]
[٢٩٩٣]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣١٣، ٣١٢)، آلبانی آن را در ارواء الغلیل صحیح میداند (٨/١١٩، ١١٨).
[٢٩٩٤]مرویات ابی مخنف فی تاریخ طبری، ص (٤٥٢).
[٢٩٩٥]مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣٢٨، ٣٢٧)، شافعی در الام (٤/١٣٦). تازیخ طبری (٥/٦٨٨) با سند ضعیف به دلیل انقطاع بر این امر که این سند شواهدی دارد و مورد تبعیت قرار گرفته است. البانی آن را در ارواء الغلیل گفته است، ص (٨/١١٨، ١١٧).
[٢٩٩٦]- الوظیفة العقد یة للدولة الاسلامیة، حامد عبدالماجد، ص(٤٧)
[٢٩٩٧]- مسند احمد (٢/٦٥٦)، احمد شاکر میگوید: دارای سند صحیح است.
[٢٩٩٨]- البدایه النهایه (٧/٣١٢)، تاریخ طبری (٥/٦٨٩).
[٢٩٩٩]- البدایة و النهایة (٧/٣١٢)
[٣٠٠٠]- البدایة و النهایة (٧/٣١٣، ٣١٢).
[٣٠٠١]- انساب الأشراف (٢/٦٣) با سندی که ضعف دارد و شواهدی دارد.
[٣٠٠٢]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید، (٣١٩).
[٣٠٠٣]- همان، ص (٣١٨).