نخستین وظیفه انسان، در هستی
چرا بوجود آمدهام؟ مأموریت من در هستی چیست؟ رسالتم در این زندگی کدام است؟ این سؤالی است که هر انسانی باید از خود بپرسد و مدتی برای جستجوی پاسخش بیاندیشد.
هر جهلی [هرچند پیآمدهای بزرگی داشته باشد] قابل گذشت است، ولی جهل انسان نسبت به راز هستی و هدف زندگی و رسالت نوعی و شخصی خود در این کرۀ زمین را نمیتوان کوچک شمرد.
بزرگترین عیب و ننگ برای موجودی عاقل و با اراده [انسان] این است که زندگی را با بیخبری بگذراند، همچون حیوانات بخورد و بهرهمند باشد، نه به سرانجام خود بیاندیشد و نه چیزی از حقیقت وجود و طبیعت اطراف خویش بداند، تا آن که بناگاه مرگش فرا رسد و بدون هیچگونه آمادگی قبلی، با سرانجامی ناشناخته مواجه شده گرفتار حاصل بیخبری و ناآگاهی و انحراف در طول زندگی کوتاه یا دراز مدت خود گردد... در چنین موقعی که ندامت سودی نمیبخشد و گریزگاهی وجود ندارد، پشیمان گردیده و آرزوی نجات میکند!
بنابراین هر انسان عاقلی لازم است که قبلاً توجه نموده از خویشتن بپرسد که: برای چه آفریده شدهام؟ و هدف از آفرینش من چه بوده است؟