عبادت در اسلام

فهرست کتاب

اشتباه دو گروه از فهم عبادت

اشتباه دو گروه از فهم عبادت

بیان فوق دربارۀ عبادت، اشتباه دو گروه را تصحیح می‌کند:

اول گروهی که در اظهار محبت آنچنان زیاده‌روی کرده‌اند که خود را به نوعی حماقت و ادعایی مغایر با شرط عبودیت که بنده را بناحق در سلک ربوبیت قرار می‌دهد، گرفتار ساخته‌اند.

مثلاً یکی از اینها را می‌بینی که ادعاهایی فراتر از مقام پیامبران و رسولان، مردم عادی که هیچ! دارد، یا از خدا چیزی می‌طلبد که در خور هیچ‌کس، حتی پیامبران نیست! ابن تیمیه می‌گوید:

«این پدیده‌ای است که بسیاری از شیوخ (یعنی بزرگان تصوف) در آن فرو غلتیده‌اند و علت آن، ضعف تحقق عبودیتی است که پیامبران بیان نموده، حدود آن را با امر و نهی خود معین کرده‌اند بلکه می‌توان گفت که علت آن، ضعف عقلی است که بنده، واقعیت خویش را با آن در می‌یابد. وقتی که عقل ناتوان گردید و آگاهی دینی کاهش پذیرفت و در نفس آدمی، محبت بی‌جهت و ناآگاهانه‌ای وجود داشت! حماقت نفس آدمی گسترش می‌یابد، همانگونه که انسانی با وجود حماقت و جهل خویش در محبت یک فرد پیش می‌رود و همین باعث انزجار محبوب از او و حتی تنبیه وی می‌گردد.

بسیاری از سالکان مدعی محبت خدا، کارهایی ناشی از جهل نسبت به دین در پیش گرفته‌اند کارهایی از قبیل بیرون رفتن از حدود خدا و زیر پا نهادن حقوق او و به خود بستن دعوی‌های باطل و بی‌اساس. مانند سخن بعضی از آنها که: «من از آن مریدی که احدی را در جهنم گذاشته، ترک نماید، بیزارم» و دیگری گفته است: «هر یک از مریدان من که احدی از مؤمنان را درجهنم ترک کند مورد تنفر من است».

اولی مرید خود را مسئول درآورد همۀ جهنمی‌ها از آتش قرار داده و دومی مریدش را مأمور جلوگیری از دخول اهل کبائر به جهنم کرده است.

بعضی دیگر از آنان می‌گویند: چون روز قیامت فرا رسد، خیمۀ من روی جهنم برافراشته می‌شود تا هیچ‌کس در آن وارد نشود، و نمونه‌هایی از این سخنان از برخی شیوخ معروف نقل می‌شود، حال یا چنین مزخرفاتی را گفته‌اند و یا بر آنان دروغ بسته شده است.

نظیر این چیزها در حالت هستی و غلبۀ فناء که قوۀ تشخیص انسان از کار می‌افتد و یا آنقدر ضعیف می‌شود که انسان نمی‌داند چه می‌گوید، به وقوع می‌پیوندد [۶]. بدین جهت که بعضی از آنها پس از بخود آمدن از آن گفته‌ها استغفار می‌کنند ولی آن شیوخی که در استماع قصاید مملو از حب و شوق و ملامت و نکوهش و شیفتگی، زیاده‌روی می‌کنند، هدفشان همین چیزهاست. برای این که اینگونه عوامل، هر احساس عاطفی را به هر صورتی که باشد، در دل برمی‌انگیزد. و به همین دلیل، خداوند امتحانی برای آزمایش دوستداران خود قرار داده و گفته است:

﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ[آل عمران: ۳۱].

«بگو (ای پیغمبر): اگر خدا را دوست می‌دارید مرا پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد».

بنابراین کسی جز آنان که پیرو رسول خداصمی‌باشند، دوستدار خدا نیست، پیروی از رسول خداصنیز فقط با تحقق بندگی و عبودیت، انجام‌پذیر است و حال آن که بسیاری از مدعیان محبت از آیین و روش پیامبرصخارج می‌شوند و حالتهایی را ادعا می‌کنند که این بحث گنجایش ذکر آنها را ندارد. حتی یکی از آنان، برداشته شدن تکلیف و حلال شدن حرام برای خود و چیزهای دیگری مخالف شریعت و سنت رسولصو پیروی از او را مدعی می‌گردد.

خداوند، اساس محبت خود و رسولشصرا جهاد در راه او قرار داده است. جهاد در برگیرندۀ کمال محبت نسبت به چیزهایی که خدا خواسته است و کمال تنفر از آنچه که او نپسندیده است، می‌باشد. به همین جهت دربارۀ ویژگی دوستداران و محبوبان خود گفته است:

﴿أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ[المائدة: ۵۴].

«بر مؤمنان فروتن و بر کافران درشتخویند، در راه خدا جهاد مى‏کنند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‏اى نمى‏هراسند».

بنابراین محبت این امت نسبت به خدا از محبت پیشینیان و بندگیشان از بندگی آنها کاملتر بوده است. کاملترین افراد این امت نیز اصحاب محمدصمی‌باشند و هر کسی به آنان شبیه‌تر باشد در این زمینه کاملتر است» [۷].

دوم کسانی که در فهم حقیقت عبادت به خطا رفته‌اند.

این گروه خیال می‌کنند که محبت با ادب بندگی منافات دارد و با ترس و خوف بنده در برابر خدا نمی‌سازد و چنین می‌پندارند که محبت از سوی مخلوق نسبت به خالق امکان ندارد و وظیفۀ او تنها فرمانبرداری و خضوع است.

اما حقیقت آن است که محبت منافاتی با ترس و خوف ندارد و خوف چنانکه ابن تیمیه گفته است [۸]لازمۀ محبت می‌باشد، برای این که نزد قلب سلیم، چیزی شیرین‌تر و گواراتر و مطلوبتر و بهتر از حلاوت ایمانی متضمن بندگی و محبت خدا و اخلاص عقیده برای او، وجود ندارد و این مقتضی گرایش دل به سوی خداوند و بازگشت آن با خوف و رعب و هراس به سوی اوست. چنانکه فرموده است:

﴿مَّنۡ خَشِيَ ٱلرَّحۡمَٰنَ بِٱلۡغَيۡبِ وَجَآءَ بِقَلۡبٖ مُّنِيبٍ ٣٣[ق: ۳۳].

«کسى که در نهان از [خداوند] رحمان بترسد و با دلى توبه کار پیش آید».

چرا که دوست دارنده، از نابودی مطلوب یا نرسیدن به مقصود خویش هراسان می‌باشد و بنابراین، بندۀ دوستدار خدا حالتی میان بیم و امید خواهد داشت، همچنانکه می‌گوید:

﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا ٥٧[الإسراء: ۵۷].

«کسانى که [کافران‏] آنان را [به نیایش‏] مى‏خوانند، [خود] هر کدام که نزدیک‏ترند، به سوى پروردگارشان وسیله [تقرّب‏] مى‏جویند. و به رحمت او امید مى‏دارند و از عذابش بیمناکند. بى گمان باید از عذاب پروردگارت بر حذر بود».

ابن قیم در چند جای رسالۀ «العبودیة» تأکید می‌کند که محبت جزء جدانشدنی حقیقت عبودیت است، او می‌گوید: «لفظ عبودیت دربرگیرندۀ کمال محبت می‌باشد. به دلی که پرستندۀ محبوب باشد، می‌گویند: قلب متیم، و تتیم یعنی تعبد، تیم‌الله، یعنی خدا را عبادت کرد و این در صورت کامل خود برای ابراهیم و محمدصحاصل گردید».

در جای دیگری می‌گوید:

«دین حق، همان تحقق بخشیدن به عبودیت خدا به تمام معنی می‌باشد و مفهومش حصول کامل محبت خداست. به میزانی که عبودیت کامل گردد، محبت بنده نسبت به خدا و محبت پروردگار نسبت به بنده‌اش نیز کمال می‌پذیرد و نقصان آن، کاهش این را در پی خواهد داشت. بدین ترتیب تا وقتی که محبتی برای غیر خدا در دل باشد، عبودیتی نیز برای غیر خدا وجود خواهد داشت و اگر عبودیتی برای غیر خدا باشد، محبتی نیز متناسب با آن، برای غیر خدا موجود خواهد بود.

هر محبتی که به خاطر خدا نباشد، نادرست و بی‌پایه است و هر عملی که در جهت نزدیکی به او نباشد، باطل است، زیرا که دنیا ملعون و پدیده‌های دنیوی در صورت عدم تعلق به خدا منفور می‌باشد و چیزی متعلق به خدا نتواند بود مگر آن که مورد پسند خدا و رسول خداصقرار گرفته و مشروع باشد.

همچنین هر عملی که مقصود از آن غیرخدا و یا مخالف احکام خدا باشد، از آن خدا نیست. اصولاً هر چیزی برای آن که متعلق به خدا و در جهت او باشد، مستلزم این دو ویژگی است:

یکی این که برای خدا باشد و دیگر این با محبت خدا و رسولصبسازد و این همان است که واجب و مستحب نامیده می‌شود.

برخی از گذشتگان، منکر حقیقت محبت نگردیده و تنها ادعای محبت و زیاده‌روی در این دعوی را تا آن جا که شایستۀ مقام بندگی و جلال پروردگاری نباشد، مردود شمرده‌اند. چنانکه در سخنان منقول از دسته اول که قبلاً اشاره کردیم به چنین ادعاهایی برمی‌خوریم.

بعضی از علمای کلام، محبت را در حق خدا جایز نمی‌دانند و آنچه را که در کتاب و سنت در این مورد آمده است. به چیزهایی از این قبیل توجیه نموده‌اند که: منظور از آن، اطاعت است. زیرا بندگی فقط با اظهارکوچکی و خضوع در برابر خداوند متعال امکان‌پذیر است و نه چیز دیگر».

ابن قیم در پاسخ گروه فوق پس ازگوشزد این که دوستی و محبت خدا، همان حصول عبودیت اوست، می‌گوید:

«گروهی به خاطر منحصر پنداشتن بندگی در خضوع و خواری بدون محبت و اعتقاد به این که در محبت نوعی گرایش به خواهش‌های نفسانی یا اظهارخضوعی غیرقابل پذیرش مقام ربوبیت وجود دارد، به خطا رفته‌اند. از ذوالنون [۹]نقل شده است که وقتی نزد او از مسأله محبت سخن رفت، گفت: از این مسأله گفتگو نکنید تا نفوس آن را نشنوند و مدعی نگردند.

بعضی از اشخاص اهل معرفت و دانش نیز از همنشینی با افرادی که بدون داشتن خوف، دم از محبت می‌زنند، اکراه ورزیده‌اند، و برخی هم گفته‌اند که: هر کس خداوند را فقط با محبت بندگی کند، زندیق است و هر که با امید خالی بندگی کند، مرجئی [۱۰]، و آن که با خوف تنها بندگی کند، حروری [۱۱]، و کسی که بندگیش همراه با محبت و خوف و امید باشد، مؤمن یکتاپرست می‌باشد.

هر آنچه که این اشخاص را وادار نموده است تا پرستندۀ خدا با محبت صرف را با زندقه و بی‌دینی متهم نمایند، بلندپروازی کسانی است که سرانجام کارشان در ادعای محبت خدا منجر به تصور حالتی از پیوند با خدا می‌شود که در آن حالت تکالیف شرعی در مورد او لغو و بی‌فایده می‌گردند و خیال می‌کنند که در اثر کثرت و مداومت عبادت پروردگار به یقین رسیده‌اند و پس از یقین هم که چیزی مطرح نیست! بنابراین، امر و نهی از ایشان برداشته شده و شرابخواری و ارتکاب معاصی برایشان جایز می‌گردد!!

اینها دسته‌ای هستند که امام غزالی درموردشان می‌گوید: «در وجوب قتل این گروه تردیدی نیست... و کشتن یک چنین کسی از کشتن صد کافر بالاتر است زیرا که زیانش به دین بزرگتر می‌باشد و توسط او، بابی از بی‌بند و باری گشوده می‌شود که قابل بستن نباشد. ضرر این بالاتر از کسی است که به طور مطلق طرفدار بی‌بندوباری است. زیرا حرف او به خاطر کفرش، شنیده و پذیرفته نمی‌شود اما این یک دین را به وسیلۀ دین ویران می‌سازد و بپندار خود، کاری جز تخصیص یک حکم عمومی (با اختصاص دادن همۀ تکالیف به کسانی که فاقد درجۀ دینی او هستند) انجام نداده است و چه بسان گمان کند که فقط ظاهر او آلوده به گناه می‌گردد و باطنش پاک و مبراست!» [۱۲].

علی‌رغم این که غزالی در تکفیر این گروه مدعی، توقف نموده بعد از وی کسانی همچون ابن حجر هیثمی مکی بر او خطا گرفته و کفر اشخاص مزبور را به خاطر انکار مسلمات و ضروریات دین، قطعی دانسته‌اند [۱۳].

در این رابطه است که ابن تیمیه ضمن بیان حقیقت عبودیت به ذکر ضوابطی که بنده را در حد خود حفظ می‌کنند و مانع از انحراف می‌گردند، توجه نموده تحت عنوان «حجة الله» چنین می‌گوید:

«فقط آن کسی بندۀ خداست که با خرسندی خدا، خرسند و با خشم او خشمگین شود، آنچه را که خدا و رسولصدوست می‌دارد، دوست و آنچه را که خدا و رسولصدشمن می‌دارند، دشمن بدارد و با دوستان خدا دوستی و با دشمنان او، دشمنی کند. این چیزی است که ایمان را کمال می‌بخشد». چنانکه در حدیث آمده است:

«مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَأَبْغَضَ لِلَّهِ وَأَعْطَى لِلَّهِ وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الإِيمَانَ» [۱۴].

و نیز فرموده است:

«أَوْثَقَ عُرَى الإِيمَانِ، الْحَبُّ فِي اللَّهِ، وَالْبُغْضُ فِي اللَّهِ» [۱۵].

همچنین در صحیح آمده است: که «اگر در کسی سه چیز بود، مزۀ ایمان را چشیده است: خدا و رسول خدا نزد او محبوبتر از دیگران باشند و فقط کسی را که خدا دوست دارد، دوست بدارد و از بازگشت به معصیتی که خداوند او را از آن نجات داده است گریزان باشد، به گونه‌ای که از افتادن در آتش اکراه دارد» [۱۶].

چون کسی در دوست داشتن و دوست نداشتن، تابع پروردگار خویش است. زیرا که خدا و رسول برای او محبوب‌تر از دیگران بوده، مخلوقات را هم تنها به خاطر خدا دوست می‌دارد و این حاصل کمال محبت وی نسبت به خدا می‌باشد، برای این که دوست داشتن محبوب نشانۀ کمال محبت محبوب است. پس اگر کسی پیامبران و اولیای خدا را به خاطر قیام آنان به رضای خدا دوست بدارد و نه چیز دیگر، در واقع آنها را برای خدا دوست داشته است.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ[المائدة: ۵۴].

«خداوند جمعیتی را خواهد آورد، که دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند، پیش مؤمنان خاضع و پیش کافران سرسخت می‌باشند».

و به همین منظور گفته است:

﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ[آل عمران: ۳۱].

«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد».

زیرا که پیامبرصجز به آنچه که موردپسند خدا باشد، فرمان نمی‌دهد و جز مطلبی را که خداوند می‌خواهد، اظهار نمی‌دارد.

پس بدین‌ترتیب، کسی که خداوند را دوست می‌دارد، باید از رسول خداصپیروی کند و آنچه را که بیان می‌دارد تصدیق نموده و به دستوراتش گردن نهاده و به شیوۀ رفتارش اقتدا کند. کسی که چنین کند بر طبق رضای خدا عمل نموده و مورد علاقه و محبت خداوند قرار خواهد گرفت.

خداوند برای اهل محبت خویش دو نشانه قرار داده است: پیروی از پیامبرصو جهاد در راه خدا.

به دلیل این که جهاد، شکل واقعی تلاش در جهت حصول چیزهای مورد پسند خدا از قبیل ایمان و عمل صالح و طرد چیزهای نامطلوب در نزد خدا مانند کفر و فسق و گناه می‌باشد. بدین جهت فرموده است:

﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦ[التوبة: ۲۴].

«بگو: اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران، اقوام، اموالی که اندوخته‌اید، تجارتی که از کساد و زوالش می‌ترسید و مسکنهای مطلوب و مورد علاقۀ شما، برایتان از خدا و رسولصوجهاد در راهش محبوبترند، منتظر باشید تا خدا، امر خود را بیاورد».

این وعده به کسانی داده شده است که نزدیکان و دارائی خود را بیشتر از خدا و رسولصو مبارزه در راه خدا دوست می‌دارند. از قول پیامبرصنیز در «صحیح» روایت شده است که: «قسم به آن که جانم به دست اوست، هیچ یک از شما ایمان نخواهد داشت مگر هنگامی که مرا بیشتر از فرزند و پدر و همۀ مردم دوست داشته باشد» [۱۷].

همچنین روایت شده است که عمربن خطاب گفت: «یا رسول‌الله، به خدا قسم تو برای من از همۀ چیزهایی که غیر خودم وجود دارند، محبوبتری، فرمود: نه ای عمر، باید چنان باشد که از نفس خودت هم برایت عزیزتر و محبوبتر باشم، عمر گفت: به خدا، تو از خودم هم برای من محبوبتری! فرمود: حال درست شد»!

پس حقیقت محبت جز با متابعت محبوب کامل نمی‌شود و این عبارت است از همراهی با او در محبت چیزی که دوست می‌دارد و عداوت با آنچه که دشمن می‌دارد. بدیهی است که خداوند دوستدار ایمان و تقوا و دشمن کفر و فسق و عصیان است.

[۶] ملاحظه می‌کنید که ابن تیمیه این اشخاص را با وجود اهمیت حرفهایشان، تکفیر ننموده، با توجه به حساسیت و بزرگی تکفیر، چنانکه در کتاب جداگانه‌ای توضیح خواهیم داد و این عمل را به عذر غلبه احوال بر وجود آنان نسبت داده است. [۷] العبودیة، ص ۱۲۸-۱۳۱. [۸] العبودیة، ص ۱۴۰. [۹] ذوالنون مصری، یکی از عارفان و عابدان و زاهدان معروفی است که در باره‌ زهد و احوال قلبی سخن بسیار دارد نامش تبان بن ابراهیم از اهالی مصر و نژاد نوبی است و به سال ۲۴۵هـ در مصر درگذشت. [۱۰] مرجئه: فرقه‌ای که گویا عقیده داشته‌اند که با وجود ایمان، گناه نمی‌تواند ضرر و آسیبی داشته باشد همانگونه که با وجود کفر، نیکی وطاعت فایده‌ای ندارد. [۱۱] حروریه: منسوب به حروراء، موضعی در عراق که علیسدر آن جا با خوارج پیکار کرد. منظور از حروریت در این جا غالیان و افراطیانی هستند که مسلمان را در صورت ارتکاب گناه کبیره، تکفیر می‌کنند. [۱۲] فیصل التفرقة بین الإسلام و الزندقة. [۱۳] به تحفه المحتاج بشرح لمنهاج، کتاب الرده، ج ۳ مراجعه کنید. [۱۴] معنی: کسی که برای خدا دوست بدارد، برای خدا دشمنی ورزد، برای خدا بخشش کند و برای خدا دست نگاهدارد، به کمال ایمان دست یافته است. روایت از ابوداود با سند خود، نگاه کنید به سلسلۀ احادیث صحیح، شمارۀ ۳۷۹. [۱۵] به روایت احمد و طبرانی، حدیث خوبی است. معنی: دوستی و دشمنی ورزیدن در راه خدا، یکی از محکمترین دستگیره‌های ایمان است. [۱۶] «ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِيمَانِ مَنْ كَانَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَمَنْ أَحَبَّ عَبْدًا لاَ يُحِبُّهُ إِلاَّ لِلَّهِ، وَمَنْ يَكْرَهُ أَنْ يَعُودَ فِى الْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ، كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُلْقَى فِى النَّارِ». روایت مسلم و بخاری از قول انس. [۱۷] «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ». وفی الصحیح إن عمر بن الخطاب قال: يَا رَسُولَ اللَّهِ لأَنْتَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ إِلاَّ مِنْ نَفْسِى. فَقَالَ النَّبِىُّص: «لاَ وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ». فَقَالَ لَهُ عُمَرُ فَإِنَّهُ الآنَ وَاللَّهِ لأَنْتَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ نَفْسِى. فَقَالَ النَّبِىُّص: «الآنَ يَا عُمَرُ».