۱- غیر خدا نباید پرستیده شود
بیش از دو هزار سال قبل، تاریخ نگار مشهور یونانی، پلوتارک، بعد از بررسی و مطالعه اظهار داشت: «امکان دارد به شهرهایی بدون حصار و پادشاه و ثروت و آداب و بدون چراگاه، برخورد کنیم، ولی هرگز کسی شهری بدون پرستشگاه یا شهری که مردم آن عبادت نکنند مشاهده نکرده است».
دلیل ثبت این حقیقت در تاریخ، تنها این بوده است که توجه به آفریدگار بزرگ، در فطرت بشری جایگزین بوده و از ژرفای روح سرچشمه میگیرد... هر چند که این شعور اصیل، در موارد زیادی راه شناخت معبود واقعی خود (الله) را اشتباه رفته و گرفتار امواج نادانی و غفلت و گمراهی شده، غیر خدا را پرستیده یا همراه او معبودهای دیگری گرفته است و یا خدا را به شکلی از عبادت که موافق با قانون و خواست اونبوده، مورد پرستش قرار داده است.
بنابراین، رسالت پیامبران‡این بود که فطرت را در جهت صحیح خود به سوی خدا قرار داده، آن را از انحراف باز دارند تا انسان غیر خدا را نپرستیده چیزی را شریک او نسازد و بعضی از مخلوقات را به جای او پروردگار خویش تلقی نکند.
در زمانهایی که مدت زیادی از دعوت پیامبران گذشته، پیام آنان فراموش یا دگرگونه میشد، مردم به گمراهی افتاده، انواع خدایانی را که برای عقل ناپذیرفتنی بود، پرستش مینمودند.
گروهی خورشید را عبادت میکردند، چنانکه قرآن دربارۀ ملکه سبا و ملت او از زبان هدهد سلیمان میگوید:
﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا يَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ فَهُمۡ لَا يَهۡتَدُونَ ٢٤﴾[النمل: ۲۴].
«او و ملتش را دیدم که به جای خدا، خورشید را سجده میکنند و شیطان، اعمالشان را در نظرشان آرایش داده و از راه بازشان داشته است تا هدایت نشوند».
برخی مانند قوم ابراهیم و سپس صائبیها، ماه و ستارگان را پرستش مینمودند.
بعضی همچون مجوسان، آتش را پرستیده، برای آن جایگاهی متعدد ساخته، اوقاتی اختصاص داده، برایش خدمتگزارانی و پردهدارانی معین کرده، نمیگذاشتند یک لحظه خاموش گردد. از جمله عبادات آنها برای آتش این بود که برای آن در زمین، حفرههای چهار ضعلی کنده دور آن طواف میکردند. اینها چند دسته بودند: یک دسته که اکثریت مجوسان بودند، انداختن اشخاص به آتش و سوزاندن آنها را حرام میدانستند و دستلأ دیگر به آن حد از آتشپرستی میرسیدند که خود و فرزندانشان را برایش قربانی میکردند.
گروهی دیگر برخلاف گروههای فوق، آب را به پرستش گرفته، «حلبانیه» نامیده میشدند. این عده گمان میکردند که چون منشأ همه چیز آب است و هر ولادت و رشد و نمو و پاکی و نظافت و ساختمانی به آن بستگی دارد، باید پرستیده شود.
گروههای زیادی هم بودند که جانوران را میپرستیدند. جمعی اسب را میپرستیدند و دستهای (مانند مصریان قدیم که گاو آپیس را میپرستیدند و یا حتی هندیهای امروزی) گاو را پرستش مینمودند.
دستهای هم انسانها زنده و مرده را مورد پرستش قرار داده بودند و دستلأ دیگر، درخت و آن دیگری جن را چنانکه خداوند میفرماید:
﴿بَلۡ كَانُواْ يَعۡبُدُونَ ٱلۡجِنَّۖ أَكۡثَرُهُم بِهِم مُّؤۡمِنُونَ ٤١﴾[سبأ: ۴۱].
«آنها جنهارا میپرستیدند و بیشترشان به آنها ایمان داشتند».
کسانی هم بودند که بتها و مجسمهها را عبادت مینمودند و این، یک بیماری قدیمی از روزگار قوم نوح بود که به جای خدا، بتهای ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر را معبود خویش گرفته بودند. ابن عباس بنقل کرده است که بتهای مزبور، نخست شکلهای بعضی از مردگانشان بودند که برای یادبود ساخته بودند و پس از گذشت مدتی، به پرستش آنها پرداختند.
در سرزمینهایی مانند هندوستان، بتپرستی در قرن ششم میلادی به اوج خود رسید وتعداد خدایان در این قرن به ۳۳۰ میلیون بالغ گردید، هر چیز جالب و شگفتانگیز و هر پدیدۀ مهم و حساسی در حیات، به صورت خدایی پرستیده شد و بدینترتیب، بتها و پیکرهها و معبودها از مرز و شماره بیرون شدند [۸۷].
پیش از اسلام، بتپرستی در میان اعراب، گسترش و انتشار وسیعی یافته بود. ابن اسحاق گفته است: هر خانوادهای در خانۀ خود، بتی برای پرستش قرار داده بود. هنگامی که کسی آهنگ مسافرت میکرد، یا از سفر باز میگشت، آن را مسح مینمود تا آخرین و اولین لحظاتش با او پیوند پیدا کند.
ابو رجاء عطاردی نیز گفته است: ما در زمان جاهلیت، سنگ را میپرستیدیم. هر گاه سنگی گیر نمیآوردیم، مشتی خاک جمع کرده شیر گوسفندی را روی آن میدوشیدیم و سپس به طواف آن میپرداختیم.
عمر بن عبسه میگوید: من یکی از کسانی بودم که سنگ میپرستیدم، وقتی که قبیله به جایی میرسید و خدایی با خود نداشت، مردی از آن میان بیرون رفته، چهار سنگ میآورد، سه عدد از آنها را اجاق دیگر میکرد و چهارمی را که بهترین سنگ بود، معبود خویش قرار میدادند و چه بسا قبل از کوچیدن، سنگ بهتری پیدا کرده به جای سنگ قبلی برمیگزیدند!!
ببینید انسان چقدر ذلت و گمراهی پیدا کرده بود که به چنین ضلالتهایی دل میبست!؟
زمانی که رسول خداصمکه را فتح نمود، در محوطۀ خانۀ خدا، سیصد وشصت بت پیدا کرد و شروع به شمشیر کوبیدن بر سر و صورت آنها نمود و گفت: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا ٨١﴾ [۸۸][الإسراء: ۸۱] آن بتها با ضربههای پیامبر سرنگون شده به زمین میغلتیدند. سپس به فرمان پیامبرصاز مسجد بیرون برده شده و سوزانده شدند.
حتی کسانی که به زمان نزول کتب آسمانی و هدایتهای الهی نزدیک بودند [یعنی یهودیان ومسیحیان] از راه توحید منحرف شدند و افکار بتپرستی بر آنها هجوم آورده و دینشان را تباه ساخت.
بینش یهودیان نسبت به الوهیت فاسد گردیده، به خداوند نسبتهای ناروایی از قبیل صفات نقصی دادند، بطوری که جهل و پشیمانی و خستگی و کشتیگیری و چیزهایی را که در اسفار عهد قدیم موجود است، در بارهاش قابل تحقق میدانند. تعالی الله عما یقولون!
مسیحیان هم از غلبۀ بتپرستی در امان نماندند. دین مسیح آنچنان از دستشان خارج شد که آب از میان انگشتان جاری میشود! واقعاً تأسفانگیز است که آیین راستین مسیح، جز اندک مدتی نتوانست به حالت سالم و توحیدی خود باقی بماند. بعد از آن هم تاریخ این دین دچار مصیبت دو مرد تحریفگر شد: یکی از آنها مرد مذهب بود و دیگری مرد حکومت.
اولی: همان «پولس مقدس» است که نشانههای مسیحیت را ناپدید ساخته نور توحید را خاموش گردانیده و آن را با خرافات جاهلیت و بتپرستی که از آن تأثیر پذیرفته بود، در آمیخت و دومی: امپراطور، قسطنطین (کنستانتین) است که بازماندهاش را از میان برداشت. وی اسقفها و بطریقها را گرد آورد تا با هم گفتگو کنند و به عقیدۀ مشترکی برسند. آنها هم سرانجام به این عقیدۀ عجیب رسیدند. ایمان به خدای پدر یگانه و به پروردگار، عیسی مسیح، پسر خدا، خدای حقی از خدای حق! که از روحالقدس در پیکر مادی متجلی گردیده، به صورت انسانی از مریم بتول، زاده شد و رنج دید و سرکوب و کشته گردید و به دار آویخته شد و مدفون گردید...
و بدینترتیب، مسیحیت، مادۀ مرکبی شد از خرافات یونانی و بتپرستی رومی و آیین افلاطونی مصری (نو افلاطونی).
مسالۀ مهم و عجیب این است که آنها، مسیحی را که در عبادت خدا و اعتراف به عبودیت پروردگار خویش از همه جلوتر بود، پرستیدند و در ضمن شخصیتهای روحانی مقدس و تصاویر و پیکرههای مذهبی را نیز معبود گرفته و در عبادت آنها، چنانکه سیل [مترجم قرآن به انگلیسی] دربارۀ مسیحیان قرن ششم گفته است، حد و مرزی نشناختند.
[۸۷] نگاه کنید به کتاب «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین» تألیف ابوالحسن ندوی ص ۳۷، چاپ دوم. [۸۸] حق آمد و باطل نابود شد. حقا که باطل نابودشدنی بود.