عبادت در اسلام

فهرست کتاب

عبادت از نظر دین، خضوع و محبت است

عبادت از نظر دین، خضوع و محبت است

ابن‌قیم از دیدگاهی عمیقتر و گسترده‌تر به عبادت می‌نگرد. او مفهوم عبادت را به عناصر ساده‌اش تجزیه نموده، در کنار معنی اصلی لغوی [غایت خضوع و فرمانبرداری] عنصر جدیدی را که در اسلام و ادیان دیگر اهمیت بزرگی دارد، نشان می‌دهد، عنصری که عبادت، [بگونه‌ای که خدا می‌خواهد] بدون آن تحقق‌پذیر نیست و آن عبارت می‌باشد از «حب» عبادتی که خداوند آن را هدف آفرینش و انگیزش رسولان و انزال کتابهای آسمانی معرفی نموده است، بدون این عنصر عاطفی وجدانی، وجود پیدا نمی‌کند.

برای توضیح این مطلب می‌گوید:

«دین متضمن مفهوم اظهار کوچکی و فروتنی است، گفته می‌شود: «دنته فَدانَ» یعنی: خوار نمودم او را پس خوار شد. و نیز می‌گویند: «یدین‌الله ویدین‌لله» یعنی: برای خدا بندگی و اطاعت و خضوع می‌کند. پس دین خدا یعنی عبادت و فرمانبرداری و خضوع در برابر او».

«ریشۀ مفهوم عبادت، خواری است. گفته می‌شود: «طریق معبد» موقعی که راه با قدمها کوبیده و هموار شده باشد. اما عبادت مطلوب دین، در برگیرندۀ معنی خواری و محبت باهم است و متضمن نهایت کوچکی در برابر خدا با نهایت بندگی نسبت به او می‌باشد. آخرین درجۀ محبت تتیم (بندگی) است و اولش علاقه بخاطر دلبستگی به محبوب، سپس التزام، است به جهت متوجه گردیدن دل به سوی او، سپس شیفتگی (عزام) که عبارت است از محبت پیوند خورده با دل و آخرین درجه‌اش تتیم. گفته می‌شود: تیم‌الله، یعنی خدا را پرستید. بنابراین متیم یعنی پرستندۀ محبوب»

«و کسی که در عین این که احساس کند برای انسانی خضوع می‌کند، پرستندۀ او نیست. مانند آن است که کسی یا چیزی را دوست داشته باشد اما برای آن تواضع نکند. چنانکه شخصی فرزند و رفیقش را دوست می‌دارد و با وجود این، هیچ‌یک از آنها را در عبادت خدا شریک نمی‌سازد بلکه می‌خواهد که خداوند در نزد او از هرچیزی محبوتر و بزرگتر باشد. اصلاً محبت و خضوع تام جز برای خدا سزاوارتر نیست و هر محبتی برای غیر خدا فاسد و هر تعظیمی جز به دستور او باطل است.

خدای تعالی فرموده است:

﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦ[التوبة: ۲۴].

«بگو: اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران، خویشاوندان، دارائیهای گرد آمده، تجارت و سوداگری آسیب‌پذیر و خانه‌های دلپسند از نظر شما از خدا و رسول‌ او و جهاد در راهش محبوبترند، منتظر باشید تا خدا امر خویش را بیاورد».

با این توضیح ژرف راجع به معنی و حقیقت عبادت، در می‌یابیم که برای عبادت دو چیز ضروری است.

اول، پایبندی به آنچه که خداوند بصورت امر و نهی و حلال و حرام تشریع نموده و توسط پیامبرانش ابلاغ گردیده است، این چیزی است که عنصر اطاعت و خضوع در برابر خدا را عینیت می‌بخشد و کسی که از پذیرش فرمان خدا سر پیچیده از پیروی راه و پایبندی به شریعت او استکبار ورزد، بنده و پرستندۀ خدا نیست، هرچند که او را خالق و رازق خویش بداند و بدین امر اعتراف نماید. چنانچه مشرکان عرب نیز چنین اعتقاد و اعترافی داشتند ولی قرآن، با وجود این اعتراف، آنها را بندۀ مطیع و مؤمن خدا محسوب نکرده است. بنابراین، خضوع بصورت اقرار به ربوبیت و خضوع به شکل مددجویی هنگام سختی و گرفتاری کافی نیست و خضوع بصورت تعبد و تسلیم و تبعیتی که در خور مقام الوهیت باشد، لازم است و تنها با این شرط است که معنی ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥تحقق می‌پذیرد.

زیربنای خضوع برای خداوند متعال را آگاهی به یگانگی و چیرگی او بر هر چیز و کسی تشکیل می‌دهد، زیرا که همگی بنده و آفریدۀ او بوده تحت قدرت و حاکمیت مطلقه‌اش قرار دارند.

قرآن کریم در این باره می‌گوید:

﴿وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩ ١٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ قُلِ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَٱتَّخَذۡتُم مِّن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ لَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ نَفۡعٗا وَلَا ضَرّٗاۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ أَمۡ هَلۡ تَسۡتَوِي ٱلظُّلُمَٰتُ وَٱلنُّورُۗ أَمۡ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ خَلَقُواْ كَخَلۡقِهِۦ فَتَشَٰبَهَ ٱلۡخَلۡقُ عَلَيۡهِمۡۚ قُلِ ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّٰرُ ١٦[الرعد: ۱۵- ۱۶].

«هر آن که در آسمانها و زمین وجود دارد با سایه‌اش، هر صبح و شام، خواسته و ناخواسته بندگی خدا را بجا می‌آورد. بگو: پروردگار آسمانها و زمین چه کسى است؟ [در پاسخ آنان‏] بگو: خداست. بگو: آیا به جاى او دوستانى گرفته‏اید که براى خودشان [هم‏] اختیار سود و زیانى ندارند؟ بگو: آیا نابینا و بینا برابر است؟ [هرگز.] آیا تاریکیها و روشنى برابر است؟ آیا شریکانى براى خداوند قایل شده‏اند که همچون آفرینش [ها] بر آنها مشتبه شده است؟ بگو: خداوند آفریننده همه چیز است و او یگانه قهّار است»

اساس خضوع برای خداوند یگانه مقتدر همان شعور درونی نسبت به نیاز و نقصان کسی است که سود و زیان، مرگ و زندگی، خلق و امر و ملکوت همۀ پدیده‌ها در دست اوست، کسی که اگر چیزی را اراده نموده به او بگوید: «باش»، وجود خواهد یافت، احساس ناتوانی در برابر منشاء و دارندۀ همۀ توانها، احساس نادانی [۴]در مقابل کسی که علمش بر هر چیزی احاطه دارد، احساس فقر و بی‌چیزی در برابر مظهر تمام داشتنها و بی‌نیازی‌ها و خلاصه احساس عبودیت مطلق مخلوق فانی فقیر در مقابل ربوبیت آفرینشگر ازلی و ابدی مالک هر چیز و گردانندۀ هرکار و جریانی!

هر چه شناخت آدمی نسبت به خود و پروردگارش فزونی یابد، این احساسات وضوح و قوت افزونتری پیدا می‌کنند. در نتیجه اعتمادش به خدا و جهت‌گیریش به سوی او توکلش بر او و فروتنی‌اش در برابر وی و استمدادش از او و درخواست و نیایش و انابه‌اش بیشتر و قویتر می‌شود. اگر هم ارزش خود و مقام پروردگاریش را درک نکند، این احساسات در او نمی‌میرند بلکه منحرف و دگرگون می‌شوند و او به ناگزیر خدایی می‌جوید تا به او روی آورد و خضوع نماید، هر چند که خود این را نفهمد و اسمش را خضوع و تسلیم نگذارد و مقصود خویش را خدا و معبود نخواند.

دوم این‌که: این التزام و پایبندی از دلی سرشار از محبت خدا برخیزد، زیرا که در هستی چیزی دوست داشتنی‌تر از خدا وجود ندارد، برای این‌که او صاحب فضل و احسان است و انسان را که چیزی نبود، آفرید و همۀ پدیده‌های زمین را بخاظر او ایجاد نمود، نعمتهای ظاهری و باطنی خود را برایش کامل گردانید و او را در بهترین شکل و ترکیب و توازن پدید آورد و بر بسیاری از مخلوقات خود بزرگی و برتری بخشید. از طیبات و نعمتهای پاکیزه به او روزی داد.

او را سخن گفتن آموخت و در زمین جانشین ساخت و از روح خویش در او دمید و فرشتگان را به سجده‌اش واداشت. با این همه چه کسی از خدا دوست‌داشتنی‌تر است؟ و اگر انسان خدا را دوست ندارد، پس چه کسی را دوست بدارد؟

اساس محبت خداوند متعال را آگاهی از فضل و نعمت و نیکی و رحمت او و احساس جمال و کمالش تشکیل می‌دهد.اگر کسی احسان را دوست دارد، صاحب و بخشندۀ آن اوست و اگر زیبائی را دوست دارد، مصدر زیبائی اوست و اگر کسی طالب کمال است، کمال حقیقی جز در خدا متصور نیست و اگر کسی خود را دوست می‌دارد، بداند که آفریننده و پدیدآورنده‌اش خداوند می‌باشد.

کسی که خدا را بشناسد، دوستش می‌دارد و به اندازۀ درجۀ شناخت خویش محبت پیدا می‌کند. به همین دلیل محبت پیامبرصنسبت به خدا از همه زیادتر بود زیرا که معرفت بالاتری نسبت به او داشت و نماز مایۀ آرامش وی بود زیرا که عالم ارتباط مستقیم قلبی با خدا می‌بود، دردعایش از خداوند شوق دیدار و لذت تماشای وجه الهی را می‌طلبید و هنگام قضاوت میان بازماندن در دنیا و یا پیوستن به پروردگار خویش می‌گفت: دوست گرامی و بلندمرتبه را برمی‌گزینم!

غزالی در رد نظریۀ علمای کلام یا برخی ازآنان که گمان کرده‌اند، محبت حقیقی از طرف بنده نسبت به خدا قابل تصور نیست و گفته‌اند که: معنی حبّ خداوند فقط کوشابودن در اطاعت او می‌باشد و حقیقت حب جز نسبت به همجنس و شبیه امکان ندارد، پاسخ مفصلی داده [۵]و در کتاب «الإحیاء» خود با بیان این که شایستۀ محبت کامل با تمام اشکال و علل و شرایط آن، تنها خداوند یگانه است، برای محبت پنج علت برشمرده است، بدین‌ترتیب:

۱- دوست داشتن آدمی وجود و کمال و پایداری خویش را.

۲- دوست داشتن کسی که در استمرار وجود و بقاء و رفع خطرات مؤثر می‌باشد و نیکی نموده است.

۳- دوست داشتن کسی که به مردم نیکی می‌کند هر چندبه خود فرد نیکی ننموده باشد.

۴- دوست داشتن چیزی که در ذات خویش زیباست. یک پدیدۀ ظاهری باشد یا باطنی.

۵- دوست داشتن کسی که با انسان رابطه‌ای نهانی دارد.

هنگامی که این شرایط در کسی فراهم گردید خواهی نخواهی محبت دوبرابر می‌شود همانطور که اگر انسان فرزندی زیباروی، نیکخوی، دانشمند، عاقبت‌اندیش و نیکوکار داشته باشد، واجد نهایت محبوبیّت خواهد بود و شدت محبت پس از گردآمدن این ویژگیها، به شدت و قدرت خصلتهای مزبور بستگی خواهد داشت. اگر این ویژگیها در بالاترین درجۀ کمال قرار داشتند محبت مربوطه نیز دارای بالاترین درجه خواهد بود.

غزالی به تفصیل بیان داشته است که اجتماع تمامی این شرایط و عوامل محبت و کمال آنها جز در خدای تعالی قابل تصور نیست، پس محبت حقیقی نیز شایستۀ کسی غیر از خداوند متعال نمی‌باشد.

در این جا مجال بازگفتن توضیحات غزالی نیست. بنابراین به گوشه‌ای از سخن وی دربارۀ سبب اول محبت اکتفا می‌کنیم که می‌گوید:

«سبب و علت اول، یعنی حب انسان نسبت به خود و بقا و کمال و پایداری وجود خویش و تنفر از هلاکت و نابودی و کمبود و موانع کمال، خصلت طبیعی و فطری هر موجود زنده‌ای است که پیوسته با آن همراه است و همین خود، مستلزم نهایت محبت نسبت به خدای تعالی می‌باشد».

«زیرا هر کسی خود و پروردگار خود را بشناسد، درمی‌یابد که وجود او از ذات خودش نیست بلکه وجود ذات او و استمرار هستی و کمال وجودش از خدا و در جهت ارادۀ خدا و متکی به خداست. ایجادکننده، هستی‌بخش، تکامل‌دهندۀ وجود او از طریق پدیدآوردن صفات کمال و اسباب نیل بدانها و هدایت به طرز استفاده از اسباب مزبور، خداست. وگرنه هیچ بنده‌ای بخودی خود، وجود ندارد بلکه نابودی و عدم صرف است. و اگر فضل و مرحمت خدا نباشد، بلافاصله هلاک می‌شود و در صورتی که خداوند تکمیل خلقت او را نخواهد، وجودش ناقص خواهد بود. خلاصه این که در هستی، به جز خداوند قیوم که پاینده ذات خویش بوده تمام چیزهای دیگر قائم بدو می‌باشند، چیزی که متکی بر خود باشد، وجود ندارد. بنابراین اگر شخص عارف خود را، که وجودش از دیگری گرفته شده است دوست بدارد، حتما هستی دهنده و استمرار بخشندۀ وجود خود را نیز در صورتی که وی را پدید آورندۀ برپا دارندۀ قائم برخود بداند، دوست خواهد داشت. اگر او دوست نداشته باشد، بخاطر این است که خود و پروردگار خود را نشناخته است. زیرا که محبت نتیجۀ معرفت است، با نابودی آن، نابود و با ضعف و قوتش، قوی یا ضعیف می‌شود. از این جاست که حسن بصری/گفته است: هر کس پروردگارش را بشناسد، دوستش می‌دارد و هر کس دنیا را بشناسد در آن زهد می‌ورزد.

چگونه می‌توان تصور نمود که انسان خویشتن را دوست بدارد ولی خدایی را که دوام وجودش وابسته به او است، دوست نداشته باشد. بدیهی است که شخص آفتابزده وقتی که سایه را دوست می‌دارد، درختانی را که سایه به آنها مربوط و وابسته می‌باشد نیز دوست می‌دارد. هر آنچه درجهان هستی وجود دارد، نسبت به قدرت خدا همچون سایه نسبت به درخت، و روشنائی نسبت به خورشید است. همه موجودات نشانۀ قدرت خدا و هستی آنها تابع هستی اوست، همانگونه که وجود نور، تابع خورشید و وجود سایه، تابع درخت می‌باشد».

بنابراین محبت خداوند برای هر کسی که خود و پروردگار خود را شناخته باشد، لازم است.

اما باید دانست که ادعای محبت خدا بدون تحقق بخشیدن به عنصر (شرط) اول یعنی پیروی و پایبندی به محتوای رسالت پیامبران خدا، خطرناک است و منجر به گمراهی می‌‌شود. مانند روش یهودیان و مسیحیانی که با وجود انحراف از احکام کتابهای آسمانی و دعوت پیامبران خدا، گفتند: ما فرزند و رفیق او هستیم و سخن را از جایگاه و محتوای اصلی آن خارج نموده از راه مستقیم روی گردانیدند.

بنابراین تحقق دو عنصر و شرط، همراه با یکدیگر، در عبادت ضروری است: «نهایت خضوع برای خدا» و «نهایت درجۀ محبت برای خدا» چنانکه ابن تیمیه/بیان داشته است.

[۴] انسان از راز و حکمت حوادثی که در حال حاضر برایش اتفاق می‌افتند ناآگاه است و نمی‌داند که آینده چه چیزی برایش تدارک دیده است؟ و فردا چه روی خواهد داد؟ کی خواهد مرد؟ کجا می‌میرد؟ پس از مرگ چه پیش خواهد آمد؟ و بسیاری از این قبیل موضوعات. [۵] هم چنانکه علامه ابن قیم نیز به آن پاسخ گفته و در کتاب «روضه المحبین» خویش، با بیش از هشتاد طریق، نادرستی عقیده‌شان را آشکار نموده است.