پرسشهای همیشگی
پیش از آنکه کسی به این سؤال پاسخی بدهد یا بگیرد، بلکه قبل از طرح آن، میباید دو سؤال دیگر از خود بکند تا پاسخ مزبور، برایش روشن گردیده و حقیقت با وضوح کامل (و بدون هیچ ابهام و پوشیدگی) آشکار شود.
سؤال اول این است که: من کیم و از کجا آمدهام؟ بعبارت دیگر چه کسی پدیدم آورده است؟
و سوال دوم این که: پایان کار من چیست و پس از مرگ به کجا میروم؟
بعضی از متفکران، این پرسشها را با کلمات مختصر از کجا؟ به کجا؟ و برای چه؟ مطرح نمودهاند.
اینها سه سؤالی هستند که در تمام مدت اندیشه و تفکر با انسان بوده، پیوسته همراهش مانده و بر او فشار آورده و پاسخی مناسب میطلبند. پاسخی که بدون آن، وجود انسان و جایگاه و رسالت او در هستی، معلوم و مشخص نخواهد گردید، چیزی که معلوم نباشد چیست؟ برای چیست و از کجا و متوجه به کجاست، چگونه میتوان قابل تشخیص باشد؟
پرسشهای فوق، پرسشهای جاودانی هستند که تمام فلسفههای شرق و غرب در یافتن پاسخی برای آنها کوشیدهاند و اگر نکوشند، فلسفه محسوب نمیشوند.
ـ از کجا؟ ـ به کجا؟ ـ برای چه؟
من انسان، از کجا آمدهام، چه کسی مرا و نیز این جهان بزرگ پیرامون مرا آورده است؟
من پس از وجود یافتن در این عالم به کجا خواهم رفت، این هستی نیز به کجا خواهد رفت و پس از این صفحات از کتاب زندگی، چه چیزی قرار دارد؟
چرا من در این جهان آفریده شدم؟ آیا در این جا مأموریت بخصوص و رسالت ویژهای دارم؟ این رسالت و آن مأموریت چیست؟
از کجا؟
سؤال اول، همان نقطۀ اساسی نزد مادیگران است که جز به آنچه برخورد و تماس مستقیم با حواس داشته باشد، ایمان ندارند. آنها که ندای فطرت را در سینههای خویش خاموش ساخته و با منطق عقلی مغزهای خویش مقابله نموده با تعصب عجیبی اصرار میکنند که این جهان و هرکه در آن میباشد، خودبخود پدید آمده و با همۀ نظم و استحکامی که دارد، نتیجۀ تصادف کون است!
ولی کسانی که ندای فطرت را میپذیرند، اعتراف دارند که خود و جهان پیرامونشان، پروردگار بزرگی دارد که دلهایشان با تعظیم و امید و خشوع و توکل و استمداد، به سوی او توجه مینماید. این چیزی است که در ژرفای وجود خویش احساس میکنند و همان دینی است که در این بیان قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٠﴾[الروم: ۳۰].
«پس روى [دل] ات را با حقّ گرایى تمام به سوى این دین بگردان. از فطرت الهى که مردم را بر اساس آن پدید آورده است [پیروى کن]. آفرینش خداوند دگرگونى نمىپذیرد. دین استوار این است. ولى بیشتر مردم نمىدانند».
این صدای فطری، ممکن است در اوقات آسایش و فراغت آدمی، خاموش گردد یا صاحب آن بطور عمدی مغلوبش سازد، اما هنگامی که حوادث تلخ و رویدادهای جدی، انسان را با گرفتاریهای سخت مواجه میکنند و امیدش از مردم اطراف خویش قطع میگردد، این صدا، همراه با روی آوردن به خدا و تضرع و خشوع امید و پوزش طلبی در برابر او، آزاد میگردد.
مردی از امام جعفر صادق/دربارۀ خدا پرسش نمود، جواب داد: آیا سوار کشتی نشدهای؟ گفت: چرا، گفت: آیا هیچ اتفاق افتاده است که باد شدید تعادل شما را بهم بزند؟ گفت: آری گفت: طوری بوده است که امیدت از همۀ دریانوردان و ابزار نجات بریده شود؟ گفت: آری. گفت: پس از آن در قلبت خطور کرده است که کسی هست که در صورت اراده میتواند نجاتت بدهد؟ گفت: آری، گفت: آن، همان خداست.
آیات بسیاری از قرآن مجید بر این حقیقت اشاره دارند:
﴿۞وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِيبًا إِلَيۡهِ﴾[الزمر: ۸].
«و زمانی که به انسان بلا و مصیبتی رسید به طرف پروردگار خود بازگشته و دعا میکند (و رفع آن مصیبت را از او میخواهد)».
﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوۡجٞ كَٱلظُّلَلِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[لقمان: ۳۲].
«و هرگاه که (دریا طوفانی شود) موجی مانند کوهها آنها را فرو گیرد (در آن حال) خدا را با عقیدۀ پاک و اخلاص کامل میخوانند».
﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فِي ٱلۡبَحۡرِ ضَلَّ مَن تَدۡعُونَ إِلَّآ إِيَّاهُۖ﴾[الإسراء: ۶۷].
«و چون در دریا به شما خوف و خطری رسد در آن حال به جز خدا همه را فراموش میکنید».
دکارت میگوید: «من با درک نقص وجودم، هستی ذات کاملی را احساس میکنم و خود را ملزم به این عقیده میبینم که دریافت مزبور را، آن ذات کامل آراسته به تمام صفات کمالی که خداوند میباشد، در نهاد من کاشته است».
از آنجا که شعور مزبور زاییدۀ فطرت اصیل انسانی میباشد، ایمان به نیروی مافوق طبیعت و برتر از اسباب طبیعی، واقعیت مشترکی میان همۀ انسانها از نقاط مسکونی و نژادها و اقوام گوناگون و مراحل تاریخی مختلف میباشد.
برگسون، فیلسوف فرانسوی میگوید: «ممکن است گروههای انسانی فاقد علم و فنون و فلسفه یافت شوند، اما هرگز گروهی فاقد دین پیدا نشده است».
ارنست رنان، در تاریخ ادیان مینویسد: «هرچیزی امکان دارد پس از مدت معینی از میان برود و حتی ممکن است از کاربرد عقل، صنعت و دانش خودداری شود، اما نابودی دیانت امکان ندارد. دین بعنوان دلیل نادرستی مذهب مادی، که میخواهد اندیشۀ انسانی را در تنگناهای پست زندگی زمینی محصور نماید، باقی خواهد ماند».
اگر منطق فطرت، نه بعنوان وجدان صرف یا عقل محض، بلکه آمیزشی از هر دو، راه بسوی خدا میبرد، عقل و خرد نیز ایمان به خدا را ضرورتی اجتنابناپذیر میبیند تا بوسیلۀ آن بتواند هستی انسان و جهان و زندگی را توجیه نماید. زیرا که عقل بدون هیچ آموزش و اکتسابی به قانون علیت، همچون دیگر بدیهیات ابتدائی ایمان دارد و بدین جهت نمیتواند کاری را بدون فاعل و چیزی را بدون سازنده تصور کند.
قانون علیت، همان اصلی است که آن عرب با سادگی تمام در پاسخ به پرسش راجع به خداوند، بدینگونه مطرح ساخته میگوید: «پشگل شتر، دلیل وجود شتر است و جای پا، نشانۀ راهسپار؛ حال چگونه میتواند تصور نمود که آسمانهای گردان و زمینی که دارای گذرگاههاست و دریاهای پرموج دلیل وجود خداوند نباشند؟»
دانشمند طبیعی معروف، اسحاق نیوتن میگوید: «دربارۀ آفریگار شک نداشته باشید، زیرا که قابل تصور نیست که اساس و زیربنای این هستی تصادف محض باشد!»
هرچه آگاهی انسان از شگفتیهای هستی و زیبایی و استواری آن افزایش مییابد، در صورتی که به اطلاعات سطحی اکتفا نکرده باشد، ایمانش نسبت به وجود آفریدگار و حکمت و عظمت و صفات کاملی او زیادتر میشود. «اسپنسر» در این زمینه از قول «هرشل» چنین گفته است: «هرچه دامنۀ علم گسترش یابد، دلایل محکم برای وجود خالق ازلی که توانائی بینهایت دارد، افزایش پیدا میکند. بنابراین، زمینشناسان و ریاضیدانان و کیهانشناسان و فیزیکدانها در استحکام بخشیدن به بنیاد علم که همان بنیاد عظمت خداوند یگانه است، شرکت نمودهاند».
باز میگوید: «دانشمندی که به قطرۀ آبی مینگرد و میداند که از اکسیژن و ئیدروژن آنهم با نسبت معینی ترکیب شده است که اگر اندک تغییر مینمود، بجای آب، چیزی دیگری پدید میآمد، بیشتر و عمیقتر از کسی که آن را جز یک قطرۀ آب سادهای نمیبیند پی به قدرت و عظمت آفریدگار خواهد برد. همینطور دانشمندی که تکهای برف و زیبائی هندسی و انشعاب دقیق آن را مشاهده میکند، بهتر از کسی که آن را جز قطرۀ باران منجمد شدهای تصور نمیکند، جمال و حکمت دقیق آفریننده را درمییابد».
فرانسیس بیکن هم میگوید: «اطلاع اندک و ناچیز فلسفی، عقل آدمی را به الحاد میکشاند ولی پیش رفتن و تعمق در آن، اندیشهها را به ایمان رهنمون میگردد. برای این که اندیشۀ انسان در برخورد علل و اسباب ثانوی پراکنده، توقف نموده از آن فراتر نمیرود، اما اگر ژرف اندیشی کرده ببیند که حلقههای زنجیر علتهای متعدد چگونه بهم میپیوندند، چارهای جز اعتراف و تسلیم به خدا نخواهد داشت».
آنچه ذکر شد، گواهی کسانی است که در دانشهای جهان، استوار و در اعماق آن غوطهور بودهاند، شواهد و نمونههایی در تأیید ایمان به خدا! اما شک و الحاد از کسانی منشأ میگیرد که تنها پوستههایی از علم را شناخته یا فلسفۀ ناچیزی خواندهاند. همانطور که بیکن اظهار داشته است.
ایمان به خدا فقط یک غریزه فطری نمیباشد بلکه یک ضرورت عقلی نیز هست. در غیر اینصورت، یعنی عدم چنین ایمانی، سؤالی که از طرف قرآن بطور تعجبآمیزی مطرح گردیده بیجواب خواهد ماند!
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ﴾[الطور: ۳۵- ۳۶].
«آیا این خلق (بدون خالق) از نیستی صرف به وجود آمدند؟ یا خود خالق خویشند؟ یا آن که آسمانها و زمین را این مردم آفریدند؟ (معلوم است که آنها از هیچ پدید نیامدهاند؟ خودشان هم آفرینندۀ خود نیستند و هیچ کدامشان نیز در هیچ زمانی دعوی آفرینندگی زمین و آسمانها را ننمودهاند! در این صورت آفریننده کیست؟)».
برای این سؤال جز یک پاسخ که انسان [بخودی خود] نمیتواند پاسخی جز آن داشته باشد، وجود ندارد همانگونه که مشرکان هم اعتراف داشتهاند:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ ٩﴾[الزخرف: ۹].
«اگر از مشرکین بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است البته جواب دهند: خدای مقتدر و دانا آفریده است»