آبیاری نخل یا طول دادن زمان
انس بن مالک روایت میکند که معاذ بن جبل گروهی را در نماز امامت میکرد، در این میان حرام (بن ملحان) وارد شد و تصمیم داشت که نخل خود را آبیاری کند. با اینحال همراه گروه مزبور داخل مسجد شد و چون دید که معاذ نماز را طول میدهد، نمازش را کوتاه کرد (به تنهایی قبل از آنکه معاذ فارغ شود، نماز را به پایان رساند) و سراغ نخل خود رفت تا آبش دهد. وقتی که نماز را معاذ پایان داد، جریان را به او گفتند و او گفت: او منافق است! چرا به خاطر آب دادن به نخل، در نماز عجله میکند؟... حرام، به نزد پیامبرصآمد و در حالی که معاذ هم پیش آن حضرت بود گفت: ای پیامبر خدا، من میخواستم نخلی را آبیاری کنم، وارد مسجد شدم تا همراه دیگران نماز بگزارم و چون طولانی کرد [یعنی معاذ] نمازم را کوتاه کردم و در پی آبیاری نخلی رفتم و او به خاطر این موضوع، مرا منافق پنداشت!! پیامبر صرو به معاذ کرده و گفت: آیا تو بازپرس مردمی؟ آیا تو بازپرسی؟ نماز را طول نده. ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾و یا ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١﴾و امثال آن را بخوان [۱۱۸].
از روایات این داستان برمیآید که نماز مزبور، نماز عشاء بوده است که از نمازهای شبانگاهی است، نه نمازهای روز که هنگام کار و تلاش است، و بعضی گفتهاند که: معاذ در آن نماز، ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ﴾را خواند، نه بقره و آل عمران، و با وجود این، مرد مذکور قبل از فراغت معاذ برخاست و به تنهایی نماز خواند و رفت و با اینهمه، پیامبرصیک کلمۀ سرزنش و نکوهش متوجه او ننمود و در عوض، آن را متوجه امام و فقیه بزرگوار مردم، معاذبن جبل کرد: «ای معاذ مگر تو گزارشگر و بازپرسی؟»
اسلام، چنین است: دینی که از دنیا نمیبرد و دنیایی که بر دین ستم روا نمیدارد!
[۱۱۸] عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ كَانَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ يَؤُمُّ قَوْمَهُ فَدَخَلَ حَرَامٌ وَهُوَ يُرِيدُ أَنْ يَسْقِىَ نَخْلَهُ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ لَيُصَلِّىَ مَعَ الْقَوْمِ فَلَمَّا رَأَى مُعَاذاً طَوَّلَ تَجَوَّزَ فِى صَلاَتِهِ وَلَحِقَ بِنَخْلِهِ يَسْقِيهِ فَلَمَّا قَضَى مُعَاذٌ الصَّلاَةَ قِيلَ لَهُ إِنَّ حَرَاماً دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا رَآكَ طَوَّلْتَ تَجَوَّزَ فِى صَلاَتِهِ وَلَحِقَ بِنَخْلِهِ يَسْقِيهِ. قَالَ إِنَّهُ لَمُنَافِقٌ أَيَعْجَلُ عَنِ الصَّلاَةِ مِنْ أَجْلِ سَقْىِ نَخْلِهِ. قَالَ فَجَاءَ حَرَامٌ إِلَى النَّبِىِّصوَمُعَاذٌ عِنْدَهُ فَقَالَ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ إِنِّى أَرَدْتُ أَنْ أَسْقِىَ نَخْلاً لِى فَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ لأُصَلِّىَ مَعَ الْقَوْمِ فَلَمَّا طَوَّلَ تَجَوَّزْتُ فِى صَلاَتِى وَلَحِقْتُ بِنَخْلِى أَسْقِيهِ فَزَعَمَ أَنِّى مُنَافِقٌ. فَأَقْبَلَ النَّبِىُّصعَلَى مُعَاذٍ فَقَالَ: «أَفَتَّانٌ أَنْتَ أَفَتَّانٌ أَنْتَ لاَ تُطَوِّلْ بِهِمْ اقْرَأْ بِ (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَى) وَ (الشَّمْسِ وَضُحَاهَا) وَنَحْوِهِمَا». روایت احمد با سند صحیح، این داستان در صحیحین و غیره نیز با عبارات مختلف آمده است.