عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

نظرات علیسدرباره خلفاء:

نظرات علیسدرباره خلفاء:

- ابتدا با علیس- پدر ائمه - شروع مى‏کنیم.. علیسبعد از قتل محمّدبن‏أبى‏بکر، به یارانش در مصر نامه‏اى نوشت که در نامه‏اش، أبوبکر و عمرسرا چنین مى‏ستاید:

«فمشيت عند ذلك إلى أبى‏بكر فبايعته ونهضت فى تلك الأحداث حتى زاغ الباطل وكانت كلمة اللّه هى العليا ولو كره الكافرون، فتولى أبوبكر تلك الأمور فيسر وسدد، وقارب فى الأمر واقتصد، فصحبته مناصحا وأطعته فيما أطاع اللّه فيه جاهدا، فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه سمعنا وأطعنا و ناصحنا وبايعنا وتولى عمر الأمر وكان مرضى السيرة ميمون النقيبة» [۲۵۱].

«پس در همان هنگام (یعنى ارتداد مردم بعد از پیامبر ص)، به سوى أبوبکر رفتم و بیعت کردم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت و نام و گفتار خداوند بالاتر است، هر چند برخلاف میل کافران باشد. پس أبوبکر، سرپرستى امور را به دست گرفت و در جاى خود، آسانى و به جاى خود شدّت نشان داد و امور را به خوبى پیش برد و قصد درستى و راستى کرد و میانه‏رو بود. پس با أبوبکر از راه خیرخواهى مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان مى‏بُرد، با کوشش تمام او را اطاعت نمودم. زمانى که به حال احتضار رسید، ولایت و حکومت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نموده و خیرخواهى نشان دادیم، و عمر زمامدارى را به عهده گرفت (و خلیفه شد) در حالى که سیرت او پسندیده و نفس او مبارک و وجدش پر برکت بود».

- و در نامه دیگر که توسّط «قیس‏بن سعدبن عباده» فرماندار مصر، به اهل مصر مى‏نویسد:

«... أن بعث محمّدا إليهم فعلّمهم الكتاب والحكمة والسنة والفرائض، وأدّبهم لكيما يهتدوا، وجمعهم لكيما لا يتفرقوا، وزكاهم لكيما يتطهروا، فلما قضى من ذلك عليه قبضه اللّه إليه فعليه صلوات اللّه وسلامه ورحمته ورضوانه إنه حميد مجيد. ثم إن الـمسلمين من بعده استخلفوا امرأين منهم صالحين عملا بالكتاب وأحسنا السيرة ولم يتعديا السنة ثم توفاهما اللّه فرحمهما اللّه» [۲۵۲].

«... همانا خداوند، محمّد را به سویشان برانگیخت و به آنها کتاب و حکمت و سنّت و واجبات را یاد داد و آنها را تربیت کرد تا هدایت شوند، و آنان را جمع کرد تا متفرّق و گروه‏گروه نشوند، و آنها را پاک گردانید تا اینکه پاک شدند. زمانى که رسالتش را به پایان رسانید، خداوند او را میراند که درود و سلام و رحمت و رضوان خدا بر او باد که به راستى او حمید و مجید است. سپس مسلمانان بعد از او، دو مرد صالح را در بین خودشان به خلافت برگزیدند که هر دو به کتاب عمل کردند و بسیار نیکو سیرت بودند و از سنّت (پیامبر) تجاوز نکردند و آنگاه خداوند هر دوى آنان را نیز میراند که رحمت خدا بر هر دوشان باد!».

- و در نامه‏اى به معاویه مى‏نویسد:

«وكان أفضلهم فى الإسلام كما زعمت وأنصحهم للّه ورسوله الخليفة الصديق وخليفة الفاروق ولعمرى إن مكانهما فى الإسلام لعظيم وإن المصاب بهما لجرح فى الإسلام شديد فيرحمهما اللّه وجزاهما بأحسن ما عملا» [۲۵۳].

«در اسلام - همانگونه که مى‏پندارى - از همه افضل و با خدا و رسولش مخلص‏تر، أبوبکر صدیق و عمر فاروق هستند و به جان خودم سوگند که مرتبه آن دو در اسلام بزرگ است و با وفات ایشان، به اسلام صدمه شدیدى رسیده است. خداوند هر دو را رحمت کند و پاداش نیک به آنها دهد».

- و در مورد أبوبکر سمى‏فرماید:

«فاختار المسلمون بعده رجلا منهم، فقارب وسدد بحسب استطاعته على خوف وجد» [۲۵۴].

«پس مسلمانان بعد از او (یعنى پیامبر) مردى از خودشان را برگزیدند که به اندازه توانایى‏اش، با ترس و کوشش تمام، قصد درستى و راستى کرد و امور را به درستى پیش برد».

- و امّا جواب اینکه: چرا مسلمانان أبوبکر سرا انتخاب کردند، از زبان علی سبشنویم که فرمود: «وإنا نرى أبابكر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار وثانى اثنين، وإنا لنعرف له سنه، ولقد أمره رسول اللّه بالصلاة وهو حى» [۲۵۵].

«همانا ما أبوبکر را شایسته‏ترین مردم به آن (یعنى خلافت) مى‏بینیم؛ زیرا او یار غار پیامبر و همدمش بوده و ما مى‏دانیم که برایش سنّى است (و از همه ما بزرگتر و ریش‏سفیدتر است) و رسول خدا نیز به او امر کرد که امام جماعت مردم شود، در حالى که خود زنده بود».

- زمانى که مردم با أبوبکر سبیعت کردند، أبوسفیان نزد علی سرفت و به او گفت: «دلیلى ندارد که امر زمامدارى مسلمانان، به دست کوچکترین طایفه قریش (تیم، طایفه أبوبکر) بیفتد! به خدا سوگند! اگر بخواهى شهر را علیه او از سواران مسلّح و مردان جنگى پر مى‏کنم! اى أبوالحسن! دستت را بده تا با تو بیعت کنم!».. علی سچنین جواب مى‏دهد: «تو نسبت به اسلام سابقه ماجراجویى دارى، و از این پیشنهاد نیز، جز فتنه‏انگیزى هیچ هدف دیگرى ندارى! ما به سواره و پیاده تو احتیاجى نداریم و اگر أبوبکر را اهل و شایسته این کار نمى‏دیدیم، او را در این امر آزاد نمى‏گذاشتیم» [۲۵۶].

- یا زمانى که أبوبکر س، عمر سرا به خلافت بعد از خود پیشنهاد کرد، گروهى اعتراض کردند که علی سدر آن هنگام به طلحهسفرمود: «اگر أبوبکر کسى غیر از عمر را به خلافت برگزیند، ما راضى نمى‏شویم و از او اطاعت نمى‏کنیم» [۲۵۷].

این گونه سخنان - یعنى اینکه على، خلفاء را شایسته‏ترین مردم براى خلافت دانسته - بارها و بارها از زبان علی سگفته شده و کتب شیعه نیز، ثبت کرده‏اند [۲۵۸].

- چنانچه طوسى از جعفربن‏محمّد از پدرش روایت مى‏کند که: «مردى از قریش نزد امیرالمؤمنین ÷آمد و گفت: از تو شنیدم که چند لحظه پیش در خطبه‏ات گفتى: پروردگارا! ما را اصلاح فرما به آنچه که خلفاى راشدین را نسبت به آن اصلاح فرمودى! منظورت چه کسانى هستند؟ فرمود: «حبيباى، وعمّاك أبوبكر وعمر، إماما الهدى، وشيخا الإسلام، ورجلا قريش، والمقتدى بهما بعد رسول اللهص، من اقتدى بهما عصم، ومن اتبع آثارهما هدى إلى صراط مستقيم» [۲۵۹].

«دوستان و حبیبانم و برادران پدرت، أبوبکر و عمر، دو امام هدایت، دو شیخ اسلام، دو مرد قریش، دو نفرى که بعد از رسول خدا صمردم به آنها اقتدا کردند، و هرکس به آنها اقتدا کرد، (از گمراهى و تفرقه) مصون و محفوظ ماند و هرکس آثارشان را پیروى کرد، به راه راست هدایت گردید».

- و باز در همان کتاب - که از «احتجاج» طبرسى روایت کرده - آمده که على فرمود: «همانا ما با پیامبر صبر روى کوه حراء بودیم، زمانى که کوه حرکت کرد، پس به کوه فرمود: سرِ جایت باش اى کوه! زیرا کسى غیر از پیامبر و صدیق (أبوبکر) و شهید (عمر) بر روى تو نیست»!! [۲۶۰].

- علم‏الهدى نیز چنین روایت مى‏کند: «على ÷در خطبه‏اش فرمود: بهترین این امّت بعد از پیامبرشان، أبوبکر و عمر است» و در بعضى روایات آمده است که این جمله را زمانى فرمود که دید مردى به أبوبکر و عمر دشنام و ناسزا مى‏گوید و سپس او را نزد خود خواند و او را مجازات و مورد عقاب قرار داد!» [۲۶۱].

- یا در توصیف عمر سمى‏فرماید:

«للّه درّ عمر! فقد قوم الأود وداوى العمد وأقام السنة وخلف الفتنة ذهب النقى الثوب قليل العيب أصاب خيرها وسبق شرها أدى إلى اللّه طاعته واتقاه بحقه» [۲۶۲].

«خداوند نیکیهاى عمر را پاداش دهد که کجیها را راست نمود و بیماریها را درمان کرد و سنّت پیامبر صرا برپاداشت و فتنه‏ها و تبهکاریها را پشت سر گذاشت و در زمانش فتنه‏اى رخ نداد. پاک و کم‏عیب از دنیا رفت. نیکویى خلافت را دریافت و از شرّ آن پیشى گرفت. طاعت خدا را به جاى آورد و آنچنانکه سزاوار بود از خدا ترسید و پرهیزگارى نمود».

- یا در جایى دیگر، باز هم در توصیف عمر سمى‏فرماید:

«ووليهم وال فأقام واستقام حتى ضرب الدين بجرانه» [۲۶۳].

«و (عمر بعد از أبوبکر) فرمانرواى مردم شد (و به خلافت نشست)، پس (امر خلافت و احکام الهى را) به‏پا داشت و (و بر آن) ایستادگى نمود (و از مسیرش خارج نشد) تا این که دین قرار گرفت».

- و در مشورت با عمر سمبنى بر رفتنش به جنگ رومیان، او را از رفتن منع مى‏کند و مرجع و یاور و پناهشان مى‏داند:

«إنك متى تسر إلى العدو بنفسك فتلقهم فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون أقصى بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون إليه، فابعث إليهم رجلا محربا... فإن أظهر اللّه فذاك ما تحب وإن تكن الأخرى كنت ردءا للناس ومثابة للمسلمين» [۲۶۴].

«همانا اگر خودت شخصاً به جنگ دشمن (یعنى رومیان) بروى و شکست بخورى، براى مسلمانان در دورترین نقاط سرزمینشان پناهى نمى‏ماند و پس از تو هم، هیچ مرجعى نیست که (مشکلات و اختلافات مردم) به سویش ارجاع داده شوند، پس خود در مدینه بمان و (به جاى خود) مرد جنگ‏آزموده‏اى بفرست و به فرماندهى بگمار و خودت از نظر سوق‏الجیشى به آنها خط بده! پس اگر خداوند مسلمانان را پیروز گردانید، خواسته‏ات برآورده شده و اگر طور دیگر شد، خودت پناه مردم و مرجع مسلمانان خواهى بود».

- بار دیگر، در مشورتش با عمر ساز رفتنش به جنگ با ایرانیان جلوگیرى مى‏کند و طى سخنانى، او را قیم و سرپرست مسلمانان، وسیله وحدت مسلمانان، قطب آسیاب و مرکز ثقل حکومت اسلامى مى‏خواند:

«إن هذا الأمر لم يكن نصره ولا خذلانه بكثرة ولا بقلة وهو دين اللّه الذى أظهره وجنده الذى أعده وأمده حتى بلغ ما بلغ و طلع حيثما طلع ونحن على موعود من اللّه واللّه منجز وعده وناصر جنده ومكان القيم بالأمر مكان النظام من الخزر يجمعه ويضمه... فكن قطبا واستدر الرحى بالعرب، واصلهم دونك نار الحرب، فإنك إن شخصت من هذه الأرض انتقضت عليك العرب من أطرافها وأقطارها... إن الأعاجم إن ينظروا إليك غدا يقولوا: هذا أصل العرب، فإذا اقتطعموه استرحتم... وإنما كنا نقاتل بالنصر و المعونة» [۲۶۵].

«پیروزى و شکست این امر، (از همان ابتدا) به انبوهى و کمى (لشگر) نبوده است و این دین خداست که آن را (تاکنون) پیروزى داده و لشگر خداست که آنها را مهیا ساخته و کمک فرموده تا آن که به مرتبه‏اى که باید برسد، رسیده و درخشیده تا جایى که باید بدرخشد، و ما به وعده خدا از جانبش منتظریم و خداوند به وعده خود وفا کرده و لشگرش را یارى فرموده است، و مکان قیم امور و زمامدار مسلمانان (که تو هستى) مانند رشته مُهره است که آن را گرد مى‏آورد و به هم پیوند مى‏دهد! پس اگر رشته پاره شود، مهره‏ها از هم جدا شده و پراکنده مى‏شوند، به گونه‏اى که دیگر جمع نخواهند شد! (یعنى اگر تو که خلیفه هستى کشته شوى، مسلمانان همه پراکنده و متفرّق مى‏شوند). اگرچه امروز تعداد عرب (نسبت به ایرانیان) اندک است، امّا به سبب دین اسلام بسیار است، و به جهت اجتماع و یکپارچگى (که نفاق و دورویى در آن راه ندارد) غلبه دارند. پس تو همان قطب و میخ آسیاب (ساکن و برقرار) باش! و آسیاب (جنگ) را به وسیله عرب بگردان و آنان را به آتش جنگ درآورده و خود به جنگ نرو؛ زیرا اگر تو از این زمین (یعنى مدینه) بیرون بروى، عرب از اطراف و نواحى آن (فرصت را غنیمت شمرده و) عهد با تو را شکسته و فساد و تبهکارى به بار مى‏آورند تا جایى که حفظ و نگهبانى از مرزها که در پشت سر گذاشته‏اى، نزد تو از رفتن به جنگ (با ایرانیان) مهمتر مى‏گردد و ایرانیها تو را ببینند، مى‏گویند: این امام و پیشواى عرب است (که جز او، پیشوایى دیگر ندارند)، پس اگر او را بکشید، استراحت خواهید کرد و آسوده مى‏شوید! و این اندیشه، حرص و طمعشان بر کشتن و نابودکردن تو، سخت‏تر و زیادتر مى‏گرداند، و امّا آنچه تو راجع به آمدن ایرانیها به جنگ مسلمانان یادآورى نمودى، پس خداوند سبحان از آمدنشان بیشتر از تو کراهت دارد و او تواناتر است به برطرف‏کردن آنچه را که از آن کراهت دارد (و به آن راضى نیست) و امّا آنچه راجع به کثرت و زیادى تعداد ایشان ذکر کردى، (آن هم باکى نیست؛ زیرا) پیش از این (در زمان پیامبر) به بسیارى لشگر، جنگ نمى‏کردیم، بلکه به کمک و یارى خداوند متعال مى‏جنگیدیم».

- علی س، هرگز با روش و سیرت عمر سمخالفت نکرده است؛ چنانچه دینورى شیعى روایت مى‏کند: «زمانى که على ÷به کوفه آمد، مردم به او گفتند: اى امیرالمؤمنین! آیا در قصر منزل مى‏کنى؟! فرمود: خیر! من هیچ احتیاجى به کاخ و قصر ندارم؛ زیرا عمربن‏خطاب، آن را خوش نداشت، امّا در یک خانه فراخ و جادار، منزل مى‏کنم. سپس به مسجد اعظم کوفه رفت و دو رکعت نماز گزارد و آنگاه در منزل دلخواهش فرود آمد» [۲۶۶].

یا زمانى که به خلافت رسید، و گروهى درباره فدک با او سخن گفتند، فرمود: «إنى لأستحيى من اللّه أن أردّ شيئا منع منه أبوبكر وأمضاه عمر!» [۲۶۷].

«به راستى من از خدا شرم مى‏کنم که چیزى را برگردانم که أبوبکر از آن منع کرد و عمر نیز همان کار را اجرا و قطعى نمود!».

- روایت شده که: «زمانى که عمر غسل داده شد و کفن گردید، على ÷وارد شد و بر جنازه‏اش ایستاد و فرمود: «ما على الأرض أحد أحب إلىّ أن ألقى اللّه بصحيفته من هذا الـمسجى بين أظهركم» [۲۶۸].

«هیچ کس بر روى زمین در بین شما، به اندازه این مکفون (یعنى عمر س) برایم دوست‏داشتنى‏تر نیست که (دوست دارم) خدا را با نامه اعمال (نیک)اش ملاقات کنم».

این روایت، در کتب اهل‏سنّت نیز آمده است؛ چنانچه حاکم در «المستدرک» خود، ذهبى در «التلخیص» خود، امام احمد در «مسند» خود، إبن‏سعد در «طبقات» خود، و مثل آن را، بخارى و مسلم در «صحیح»شان آورده‏اند.

از تیجانى مى‏پرسیم: آیا دوست دارى که نامه اعمالت همچون نامه اعمال عمر سباشد؟!.

- از على و فرزندانش حسن و حسینشروایت کرده‏اند که پیامبر صفرموده است:

«إن أبابكر منى بمنزلة السمع وإن عمر منى بمنزلة البصر وإن عثمان بمنزلة الفؤاد» [۲۶۹].

«همانا أبوبکر برایم، به منزله گوشهایم است، و عمر به منزله چشمانم است و عثمان، به منزله قلب و عقلم است».

- علی سطى سخنانش با عثمان س- زمانى که مردم از او خواستند تا نزد عثمان برود- ایمان و قرابت و مصاحبتش با پیامبر صرا یادآورى مى‏کند و ضمن اینکه از رفتار أبوبکر و عمر، اظهار رضایت کامل مى‏کند، و اعمال نیکشان را برایش یادآور مى‏شود، مى‏گوید: علم و شناخت تو همچون علم و شناخت ماست. سبقت تو در اسلام همچون سبقت ماست:

«فدخل عليه فقال: إن الناس ورائى و قداستفسرونى بينك وبينهم، وواللّه ما أدرى ما أقول لك! ما أعرف شيئا تجهله، ولا أدلك على أمر لا تعرفه، إنك لتعلم ما نعلم. ما سبقنا إلى شى‏ء فنخبرك عنه، ولا خلونا بشى‏ء فنبلغكه، وقد رأيت كما رأينا، وسمعت كما سمعنا، وصحبت رسول الله صكما صحبنا، وما ابن‏أبى‏قحافة و لا ابن‏خطاب بأولى بالعمل منك، وأنت أقرب إلى رسول الله صوشيجة رحم منهما، و قدنلت من صهره ما لم ينالا. فاللّه اللّه فى نفسك! فإنك واللّه ما تبصر من عمى، ولا تعلم من جهل» [۲۷۰].

«پس على بر عثمان وارد شد و گفت: مردم پشت سر من هستند و مرا بین خود و تو سفیر قرار داده‏اند. سوگند به خدا! نمى‏دانم به تو چه بگویم! مطلبى را که تو از آن بى‏اطّلاع باشى، سراغ ندارم. تو آنچه را که ما مى‏دانیم، مى‏دانى. ما به چیزى سبقت و پیشى نگرفته‏ایم که تو را از آن آگاه سازیم، و چیزى را در پنهان نیافته‏ایم که آن را به تو ابلاغ کنیم و همانگونه که ما دیدیم، تو هم دیده‏اى و همانگونه که ما شنیدیم، تو هم شنیده‏اى، و همانگونه که ما مصاحب و همنشین پیامبر صبودیم تو نیز بودى. فرزند أبوقحافه (أبوبکر) و فرزند خطاب (عمر) در انجام کارهاى نیک از تو سزاوارتر نبودند (چرا آنها در امر خلافت موفّق‏تر از تو درآمدند؟!). تو بر رسول خدا صاز نظر پیوند خویشاوندى از آن دو نزدیکترى. تو از لحاظ دامادى پیامبر ص، به مرحله‏اى رسیده‏اى که آن دو نرسیدند (تو دوبار داماد او شده‏اى). تو را به خدا! به جان خودت رحم کن! قسم به خدا! تو نیاز به راهنمایى و تعلیم ندارى (و همه چیز را خوب مى‏دانى)».

- و باز در ستایش عثمان سمى‏فرماید: «اگر ولایتى را که بر عهده عثمان گذاشته شد، بر عهده من نیز گذاشته مى‏شد، با مصاحف همان کار را مى‏کردم که عثمان کرد» [۲۷۱].

* * *

[۲۵۱] الغارات ثقفى کوفى، ج‏۱، ص‏۳۰۷-۳۰۶- مستدرک نهج‏البلاغه، شیخ کاشف‏الغطاء، چاپ لبنان، ص‏۱۲۰-۱۱۹- منار الهدى، على بحرانى، ص‏۳۷۳- ناسخ التواریخ، میرزاتقى‏خان سپهر، ج‏۳، ص‏۵۳۲- همچنین با کمى تفاوت نامه ۶۲، نهج‏البلاغه شرح فیض‏الإسلام.. سیدبن‏طاووس، در کتاب خود «کشف‏الـمحجّة» و شیخ کلینى نیز در «الرسائل» با این عبارت آورده‏اند: «وکان عمر مرضى السیرة من الناس عند الناس»«رفتار عمر از میان مردم، در نظر عموم مردم، پسندیده و موجب رضایت بود». [۲۵۲] الغارات، ج‏۱، ص‏۲۱۰- ناسخ التواریخ، میرزا تقى سپهر، ج‏۳، کتاب ۲، ص‏۲۴۱، چاپ ایران الدرجات الرفیعة، سیدعلى‏خان شوشترى، ص‏۳۳۶- إبن‏أبى‏الحدید شیعى در شرح نهج‏البلاغه و نیز شیخ مجلسى در مجمع‏البحار خود، با کمى تفاوت: «أمیرین صالحین عملا بالکتاب والسنة وأحسنا السیرة ولم یعدوا السنة ثم توفاهما اللّه عز وجلب» آورده‏اند.. و در وقعة الصفین، ص‏۲۰۱ چنین آمده است: «أحسنا السیرة وعدلا في الأمة»«آن دو رفتار نیکو داشته و در بین امّت، عدالت کردند». [۲۵۳] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏میثم بحرانى، جزء ۳۱، ص‏۴۸۸، چاپ ایران - در وقعةالصفین با این تفاوت آمده است: «...وإن المصاب بهما لجرح فى الإسلام شدید رحمهما اللّه وجزاهما بأحسن الجزاء». (وقعةالصفین، نصربن‏مزاحم، ص‏۸۹).. [۲۵۴] شرح نهج‏البلاغة، میثم بحرانى، ص‏۴۰۰. [۲۵۵] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۱، ص‏۳۳۲. [۲۵۶] همان، ج‏۱، ص‏۱۳۰- کتاب الشافى، علم‏الهدى، ص‏۴۲۸- وقعة الصفین، نصربن مزاحم، ص‏۹۱- حماسه حسینى، مرتضى مطهرى، ج‏۳، ص‏۱۲۵-۱۲۴.. و عبارت آن: «لا حاجة لنا إلى خیلك ورجلك، لولا أنا رأینا أبابکر لها أهلا لما ترکناه»و در روایتى دیگر آمده: «لا واللّه لا أرید أن تملأها علیه خیلا ورجلا ولولا أننا رأینا أبابکر لذلك أهلا ما خلیناه و إیاه».. سیدبن طاووس نیز - از علماى معروف شیعه - در کتاب خود «کشف المحجة» روایتى را از زبان خود على‏سنقل مى‏کند که حاکى از این است: «گروهى پس از وفات رسول خدا صنزد على آمدند و اظهار پشتیبانى و یارى از او کردند و خواستند تا على براى به دست گرفتن زمام امور، تلاش کند و با دیگران به مخالفت برخیزد، ولى از این کار خوددارى نمود». [۲۵۷] روضة الصفا، میرخواند، از تواریخ شیعه به زبان فارسى، ص‏۲۰۶. [۲۵۸] ما بعضى از این روایتها را در فصل «امامت و خلافت» آورده‏ایم. [۲۵۹] تلخیص الشافى، طوسى، ج‏۲، ص‏۴۲۸. [۲۶۰] همان مأخذ.. و متن آن: فقال له: قر! فإنه لیس علیك إلا نبي وصدیق وشهید!. [۲۶۱] کتاب الشافى، علم‏الهدى، چاپ با تلخیص، ص‏۴۲۸. [۲۶۲] نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، جزء۴، کلام ۲۱۹- شرح إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۳، ص‏۹۲، جزء۱۲- شرح إبن‏میثم بحرانى، ج‏۴، ص‏۹۷-۹۶- شرح صبحى صالح، ص‏۳۵۰- شرح محمّد عبده، ج‏۲، ص‏۳۲۲- شرح فارسى، ج‏۴، ص‏۷۱۲- الدرةالنجفیة، دنبلى و على‏نقى، ص‏۲۵۷.. در بعضى از نسخ، «للّه بلاد فلان» آمده است. [۲۶۳] نهج‏البلاغة، شرح فیض، جزء۶، کلام‏۴۵۹- شرح إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۴، ص‏۵۱۹- شرح صبحى صالح، ص‏۵۵۷- شرح عبده، ج‏۴، ص‏۱۰۷- شرح إبن‏میثم، ج‏۵، ص‏۴۶۳- الدرة النجفیة، ص‏۳۹۴. [۲۶۴] نهج‏البلاغة، شرح فیض، کلام ۱۳۴- شرح صبحى صالح، ص‏۱۹۳- شرح إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۲، جزء۸، ص‏۳۷۰-۳۶۹. [۲۶۵] نهج‏البلاغة، شرح فیض، جزء۳، کلام‏۱۴۶- شرح صبحى صالح، ص‏۲۰۴-۲۰۳. [۲۶۶] الأخبار الطوال، أحمدبن داود دینورى، ص‏۱۵۲. [۲۶۷] الشافى فى الإمامة، سیدمرتضى علم‏الهدى، ص‏۲۱۳- شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۴، ص‏۸۲. [۲۶۸] الشافى، علم‏الهدى، ص‏۱۷۱- تلخیص الشافى، طوسى، ج‏۲، ص‏۴۲۸، چاپ ایران معانى الأخبار، إبن‏بابویه، چاپ ایران، ص‏۱۱۷- شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۳، ص‏۱۴۷. [۲۶۹] عیون أخبار الرضا، إبن‏بابویه قمى، چاپ تهران، ج‏۱، ص‏۳۱۳- معانى الأخبار، ص‏۱۱۰، چاپ ایران تفسیر امام حسن عسگرى. [۲۷۰] نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، کلام‏۱۶۴- شرح صبحى صالح، ص‏۲۳۴. [۲۷۱] البرهان، بحرانى، ج‏۱، ص‏۲۴۰.