داستان خشم فاطمه از أبوبكر و عمر:
از جمله کارهاى نادرست تیجانى و دیگر نویسندگان شیعه این است که حدیث ساختگى «فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي...!»و روایت مغالطهآمیز «نزاع فاطمه با أبوبکر بر سرِ فدک!» (ص ۲۵۴) و «اذیت و شکستن پهلویش توسّط عمر س، همچنین آتشزدن خانهاش در جریان بیعت اجبارى با أبوبکر!» (ص ۱۹۰) را کنار هم گذاشته و نتیجه گرفته و مىگیرند که أبوبکر و عمر بمورد غضب خدا و رسولش واقع گشتهاند؛ زیرا طبق روایت «إن اللّه يغضب بغضب فاطمة...!»؛ «خداوند با غضب فاطمه، خشمگین و با خوشنودى فاطمه، خوشنود مىشود»!!.
- روایت آتشزدن خانه فاطمه و سیلىخوردنش از عمر، و اجبار على براى بیعت با أبوبکر:
به طور کلّى، در رابطه با بیعت على با أبوبکر بسه روایت آمده که دو روایت، افراطى و جعلى هستند و تنها همان روایت وسطى درست است که با مدارک قطعى و از جمله سخنان و اقدامات علی سو فرزندانش، کاملاً سازگار است.
و امّا روایت افراطى اوّلى: علی سبدون تأخیر، اوّلین کسى بود که حتّى بدون ردا از منزل خارج شد و با أبوبکر سبیعت کرد، و سپس ردایش را برایش آوردند!.
و روایت افراطى دومى که چنین است: علی ساز بیعت با أبوبکر سخوددارى کرد و قسم یاد کرد که هرگز با او بیعت نخواهد کرد، و زبیر در آغاز امر، شمشیر کشید و مردم را تهدید مىکرد که با علی سبیعت کنند و علی سشبانگاه همراه با فاطمهلبه منازل انصار رفت تا آنها را از بیعت با أبوبکر سپشیمان کند و با او بیعت نمایند و عمر سبا جمعى از اصحاب، به خانهاش هجوم بردند و او را - در صورت بیعتنکردن- تهدید کردند و خانهاش را به آتش کشیدند و به زور وارد منزلش شدند که درب خانه، به پهلوى فاطمه اصابت کرد و بر گوش او سیلى نواختند، به گونهاى که صورتش، کبود شد و مُحسن - فرزندى که در شکم داشت - سقط گردید! و سپس علی سرا با طناب بستند و کشانکشان به مسجد برده تا با أبوبکر سبیعت کند! و علی سفریاد مىزد: اى برادر! به فریادم برس که این قوم مرا به استضعاف کشانده و ناکارم کرده و نزدیک است مرا بکشند!! [۴۱۰].
در حالیکه - طبق روایت سومى و وسطى - علی سهمان روز اوّل که مشغول غسل جنازه پیامبر صبود، از بیعت با أبوبکر سخوددارى کرد، و امّا دلیل تعلیلش در این کار را، إبنأبىالحدید از زبان علی سچنین مىآورد:
«سپس أبوبکر برخاست و براى مردم سخن گفت و از آنها عذر طلبید و گفت: به راستى بیعت با من، یک امر ناگهانى - فلتة - بود! و خداوند ما را از شرّ آن حفظ نمود! به خدا سوگند! من هرگز بر آن حریص نبودهام و امر بسیار سنگینى بر گردن من افتاده که طاقت و توان آن را ندارم... (تا آنجا که مىگوید:) پس مهاجرین عذرش را طلبیدند و على و زبیر گفتند: «مَا غَضِبْنَا إِلاَّ فی المشورة وَإِنَّا نَرَى أَبَا بَكْرٍ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صإِنَّهُ لِصَاحِبُ الْغَارِ وَثَانِى اثْنَيْنِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ شَرَفَهُ وَكِبَرَهُ وَلَقَدْ أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صبِالصَّلاَةِ بِالنَّاسِ وَهُوَ حَىٌّ» [۴۱۱].
«آنچه که ما را ناراحت ساخته، چیزى جز مشورت نیست (یعنى چرا ما را در شوراى سقیفه شرکت ندادند و ما از تشکیل آن بىخبر بودیم و این امر بدون ما صورت گرفت) و إلّا ما أبوبکر را شایستهترین مردم به آن (یعنى خلافت) مىبینیم؛ زیرا او یار غار پیامبر و همدمش بوده و ما مى دانیم که از او سنّى گذشته (و ریشسفید ماست) و رسول خدا نیز به او امر کرد که امام جماعت مردم شود، در حالى که خود زنده بود».
شیخ طبرسى نیز از امام باقر روایت مىکند: «اسامه بن زید - که رسول خدا صبسیار او را دوست مىداشت - زمانى که همراه سپاهش از مدینه خارج شد، رسول خدا صبه ملأ أعلى پیوست. همین که نامه به اسامه رسید، از سفرش منصرف شد و همراه با سپاهش به مدینه برگشت، آنگاه دید که مردم بر أبوبکر جمع شدهاند، نزد علىبن أبىطالب ÷رفت و گفت: چه شده است؟ على فرمود: همین شده که مىبینى! أسامه گفت: آیا تو هم بیعت کردى! فرمود: آرى!» [۴۱۲].
در جاى دیگر آمده است که: علی سپس از اینکه دید گروهى از مردم مرتد شدهاند و به طور کلّى، اسلام در خطر است و - بنا به گفته صریح خویش - داوطلبانه و از روى میل باطنى با أبوبکر سبیعت کرد؛ چنانچه مىگوید:
«... فأمسكت يدى حتى رأيت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام يدعون إلى محق دين اللّه... فمشيت عند ذلك إلى أبىبكر فبايعته و نهضت معه فى تلك الأحداث...» [۴۱۳].
«... پس، از بیعت با أبوبکر خوددارى کردم، امّا دیدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتهاند و به نابودىِ دین خدا و آیین محمّد و ابراهیم÷دعوت مىکنند؛ ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمین نشتابم، شکاف و ویرانى بزرگى در اسلام مشاهده کنم که بر من بزرگتر از، از دستدادن ولایت امور و خلافت بر شما باشد؛ ولایتى که کالاى چند روزى است که سپس از دست مىرود! پس در همان هنگام، به سوى أبوبکر رفتم و بیعت کردم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت...».
«... فنظرت فى أمرى فإذا طاعتى قد سبقت بيعتى» [۴۱۴].
«... بنابراین، در امر خلافت خود اندیشیدم و دیدم که اطاعت و پیروى بر من واجب است. همانا در بیعتم (با أبوبکر) پیشى گرفتم».
بنابراین، روایت افراطى دومى کاملاً مردود است، و چنانچه بعضى از علماى شیعه نیز اقرار کردهاند، هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ روایتى جعلى و فاقد سند است! و تمام محدّثانى که این روایت را در کتب خود آوردهاند، هیچ کدام ذکرى از سند آن نیاوردهاند، و این خود دلیل کذب و بىاساس بودنش مىباشد؛ چنانچه إبنأبىالحدید معتزلى شیعى مىگوید: «اقوالى که مىگویند: عمر، خانه فاطمه - علیها السّلام - را آتش زد و در خانه را به پهلویش کوبید، باطل مىشماریم و قبول نداریم» [۴۱۵].
نخستین کسى که به جعل این داستان پرداخت، «إبراهیمبن یسار نظام» (۲۳۱-۱۶۰هجرى) رییس فرقه نظامیه بود.. چنانچه «أبوالفتح شهرستانى» در کتاب خود مىگوید: «یازدهمین مورد از کارهایش، توهین به بزرگان صحابه بود... وى، داستانى دروغین جعل کرد و گفت: عمر در روز بیعت، شکم فاطمه را زد و سقط جنین کرد و فریاد مىزد: خانه فاطمه را با ساکنانش بسوزانید! در حالیکه جز على و فاطمه و حسنین، کسى دیگر در خانه نبود» [۴۱۶].
إبنأبىالحدید نیز به نقد آراء و عقاید إبراهیمبن یسار پرداخته و مىگوید: «امّا آنچه او در مورد حمله به خانه فاطمه ذکر کرده و اینکه هیزم جمع کردند تا آن را بسوزانند، خبر واحدى است که فاقد سند و غیر موثّق است!» [۴۱۷].
دکتر «سیدمحمّدتقى آیتالهى» نیز - از علماى دیگر شیعه - در این مورد مىگوید: «مؤلفین بعدى، مانند مسعودى و حتّى سیوطى در آثارى که به موضوع خلافت اختصاص دادهاند تا آنجا که مىدانیم، مطلب اساسى مهمّى درباره واقعه نمىافزایند، بعداً آثار شیعى توسّط مؤلّفینى همچون طبرسى و مجلسى به وجود آمد که عمدتاً داراى طبیعتى جدلى هستند و اخبارى را به طرفدارى از تشیع که فاقد ارزش تاریخى هستند، وارد ساختند... به منظور بازسازى وقایع سقیفه، بهترین روش این است که «إبنإسحاق» را که نه تنها قدیمىترین نویسنده، بلکه همچنین آثارش از طریق إبنهشام به ما رسیده است، اساس کار بگیریم...» [۴۱۸].
تیجانى و شیعیان، با قبول این روایت، توهین و جسارت بزرگى نسبت به علی سروا داشته و او را بسیار تحقیر و ترسو و ذلیل و مسکین، نشان دادهاند؛ علىاى که در - این روایت و چند روایت دیگر در نظر شیعیان - این همه ترسو و ضعیف است، چطور - در روایات دیگر - این همه شجاع و توانمند و باشوکت است! چطور ممکن است که علی س- با آن شجاعتى که ما از او مىشناسیم - به عمر سیا به غلامش - قنفذ - فرصت دهد تا به همسرش - که دختر رسول خدا صاست - صدمهاى وارد کنند و فرزندش را در شکمش به قتل برسانند؟! آیا علی سبه قدرى ضعیف و ترسو بود که نتواند از حریم خانوادگىاش دفاع کند؟! اگر چنین است - که در روایت شیعیان چنین است! - چگونه مىتوانست ادّعاى خلافت و رهبرى جامعه مسلمانان نماید؟! چگونه مىتوانست از امپراطورى پهناور و نوپاى اسلام دفاع کند و آن را اداره نماید؟! آرى! آن چنان اداره مىکرد که چهاردیوارى خانهاش را اداره مىکرد!!.. آوردهاند: زمانى که فاطمه توسّط عمر سمورد ضرب و شتم قرار مىگرفت، على نظارهگر این ماجرا بود و کارى نمىکرد، و فاطمه فریاد مىزد: اى پسر أبىطالب! جنینم را کشتند! و... ولى على همچنان ساکت ماند و کارى نکرد! [۴۱۹].
آیا این دروغها، با شأن و مقام علی س- شیرخدا و شهسوار اسلام و قاتل عمروبنعبدودها! - سازگار است؟! آیا این راویان اخبار و طوطیان شکرشکن! خادم اسلام و مسلمینند؟! آیا این جسارتها و هتکحرمتها به على و فرزندانش، گناه نیست؟! آیا مىخواهند با این کار، مظلومیت علی سو خانوادهاش را نشان دهند؟.. و بالاخره، آیا عمرى که پهلوى فاطمه - دختر پیامبر ص- را مىشکند و بر صورتش سیلى مىنوازد و خانهاش را به آتش مىکشد، سزاوار است که با دختر فاطمه و نواده پیامبرصازدواج کند و خود علی س- بزرگترین قاضى صدر اسلام - ولىّ و عاقد نکاحش باشد؟!.
اگر - به فرض محال - چنین کارى از عمر سسر زده بود، علی سهرگز دخترش امکلثوم را - که از فاطمه و خواهر تنى حسن و حسین و زینب بود - به نکاح عمر سدرنمىآورد؛ کسى که قاتل مادر و برادرشان محسن بود! نه حسن و حسین براضى مىشدند که خواهرشان همسر کسى شود که حقّ پدرشان را پایمال کرده و به مادرشان و جنینى که در شکم داشته - و هنوز متولّد نشده و نام محسن را برایش گذاردهاند! - چنین مصیبتى رسانده است، و نه خود امّکلثوم راضى مىگشت همسر کسى شود که مادرش را اذیت کرده و به او آسیب رسانده است!.
آرى! به تصدیق مدارک شیعه - و سنّى - علی سدخترش امّکلثوم را به همسرى عمر سدرآورد و یک پسر به نام «زید» ثمره ازدواجشان بود که امّکلثوم و فرزندش زید، هر دو - پس از شهادت عمر س- با هم در یک ساعت وفات کردند [۴۲۰].
و جالب اینکه مىگویند: عمربنخطاب، دختر على را غصب نمود و على نتوانست مانع شود؛ چنانکه کلینى از جعفر صادق روایت مىکند: «إن ذلك فرج غصبناه!». یا [۴۲۱]مىگویند: «على نمىخواست دخترش را به عمر دهد، ولى از او ترسید و بنابراین، عبّاس عمویش را در این امر، وکیل خود قرار داد!» [۴۲۲].
ببینید که علی سرا چقدر ضعیف و ناتوان، نشان مىدهند و چگونه به او اهانت مىکنند!!.
پس همانگونه که استاد محمّدعزّت دروزة مىگوید، این روایت جعلى و دروغین است: «این روایت، نتیجه رقابتى است که پس از دوران خلفاى راشدین، بین امویان و هاشمیان پدید آمده است» [۴۲۳].
و به داستانهایى مىماند که نقّالان قهوهخانهها براى اجلاف و اوباش و افیونیها نقل مىکنند و از این طریق، پولى به دست مىآورند!! کما اینکه، اکنون، در مساجد و تکیهگاهها، آخر هر داستانى شده و نقالان آن، این بار علمایى هستند که تنها در این زمینه علم دارند و غیر از آن، چیزى نمىدانند که بگویند، و این چنین عوام را مىفریبند و فکر و مالشان را مىربایند!!.
[۴۱۰] تاریخ یعقوبى شیعى، ج۲، ص۱۲۶- کتاب سلیمبنقیس، ص۸۳تا۸۹. [۴۱۱] شرح نهجالبلاغة، إبنأبىالحدید، ج۱، ص۳۳۲. [۴۱۲] الإحتجاج، طبرسى، ص۵۰، چاپ کربلاء. [۴۱۳] الغارات ثقفى، ص۳۰۲- مستدرک نهجالبلاغه، شیخ کاشفالغطاء، چاپ لبنان، ص۱۲۰-۱۱۹- همچنین با کمى تفاوت نامه ۶۲، نهجالبلاغه شرح فیضالإسلام. [۴۱۴] همان، کلام ۳۷. [۴۱۵] شرح نهجالبلاغة، ج۱، ص۳۱۷. [۴۱۶] الملل و النحل، شهرستانى، ج۱، ص۷۱. [۴۱۷] شرح نهجالبلاغة، ج۲، ص۳۴. [۴۱۸] تشیع در مسیر تاریخ، سیدمحمّدتقى آیتالهى، ترجمه دکتر جعفرى، ص۵۷، چاپ دفتر نشر و فرهنگ اسلامى. [۴۱۹] الأمالى، طوسى، ص۲۵۹- حق الیقین، مجلسى، ص۲۰۴-۲۰۳- أعیان الشیعة، محسن امین، بخش اوّل، ص۲۶. [۴۲۰] فروع کافى، کتاب الطلاق، ج۶، ص۱۱۵- الإستبصار، طوسى، أبواب العدة، باب المتوفى عنها زوجها، ج۳، ص۳۵۳- تهذیب الأحکام، کتاب المیراث، ج۹، ص۲۶۲- حقیقةالشیعة، مقدّس اردبیلى، ص۲۷۷، چاپ تهران - مجالس المؤمنین، شوشترى، ص۸۵-۸۲-۷۶ - منتهىالآمال، شیخ عباس قمى، ج۱، ص۱۸۶، فصل۶، تحت عنوان «ذکر أولاد أمیرالـمؤمنین»، چاپ ایران قدیم. [۴۲۱] فروع کافى، ج۲، ص۱۴۱، چاپ هند. [۴۲۲] حدیقة الشیعة، مقدّس اردبیلى، ص۲۷۷. [۴۲۳] تاریخ العرب و الإسلام، محمّد دروزة، ص۲۱.