عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

جواب نامه‏ها در رابطه با «توسّل»:

جواب نامه‏ها در رابطه با «توسّل»:

فرموده‏اید: شرک آن است که براى افراد و اشیاء، تأثیر یا سببیت ذاتى و مستقل قائل شویم؛ نه مطلق تأثیر و سببیت؛ همچنان که همگان براى شفاى از بیمارى به پزشک مراجعه مى‏کنند، براى سیراب‏شدن به آب روى مى‏آورند، و براى خاموش‏کردن آتش به آب متوسّل مى‏شوند، ما هم به عنوان واسطه فیض از خدا، به حرمت و آبرو و قربت و یا دعاى یکى از اولیاء و صالحان روى مى‏آوریم، و دلایلى در توجیه این عقیده آورده‏ایدکه:

۱- مگر واسطه فیض وحى، جبرئیل و واسطه رزق، میکائیل نیست؟

۲- مگر خداوند در قرآن نمى‏فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ؟ [المائدة: ۳۵]. آیا این نصّ بر جواز توسّل به غیر خدا نیست؟

۳- مگر از شخص نبى اکرم در خبر نیامده که آن حضرت مشاهد و اماکن مشرّفه کعبه را مى‏بوسید؟

۴- مگر در آیه: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا[النساء: ٦٤]. «و اگر آنان به جاى ستمى که در حقّ خود روا داشتند سوى تو آمده و از خداى خود آمرزش مى‏خواستند و پیامبر هم برایشان آمرزش طلبید، خدا را آمرزنده و مهربان مى‏یافتند»، از پیامبر خدا‏ صبه عنوان وسیله و واسطه استغفار و آمرزش‏خواهى از خدا یاد نشده است؟

۵- مگر به فرموده قرآن کریم، فرزندان یعقوب‏ از او نخواستند: ﴿قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِ‍ِٔينَ ٩٧[يوسف: ٩٧]. «اى پدر! برایمان درباره گناهانمان آمرزش بخواه که ما خطاکار بوده‏ایم!» و آن پیامبر در جوابشان نفرمود: ﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓ[يوسف: ٩٨]. «برایتان از خداوند طلب آمرزش خواهم کرد»؟ آیا این، توسّل را نشان نمى‏دهد؟

۶- مگر این شعر را که إبن‏حجر از امام شافعى نقل کرده است، نشنیده‏اید که: «آل النبى ذريعتى - و هم إليه وسيلتى»؟

۷- مگر مالک‏بن أنس به منصور خلیفه در مسجد النبى نگفت: «يا أميرالمؤمنين! لا ترفع صوتك فى هذا المسجد فإن الله تعالى أدب قوما فقال: ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّو ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِوقال يا أباعبدالله! هو وسيلتك ووسيلة أبيك آدم». «اى امیر مؤمنان! صدایت را در این مسجد بلند مکن؛ زیرا خداوند در قرآن فرموده: اى مؤمنین! صدایتان را بالاتر از صداى پیامبر صنبرید... همانا کسانى که از پشت خانه‏ها تو را صدا مى‏زنند، بیشترشان فکر نمى‏کنند... و گفت: اى أباعبدالله! این پیامبر، وسیله تو و وسیله پدرت آدم است!»؟.

(جواب): در پاسخ به این مطالب، عرض مى‏کنم که:

اوّلاً هرچیزى را نمى‏توان با کسى و یا چیز دیگرى قیاس کرد! استفاده‏کردن از اشیاى مادّى این جهان - که شهود است - به هیچ وجه شرک محسوب نمى‏شود؛ چون همه مردم مى‏دانند که خاصیت این اشیاء در اختیار خود آنها نیست؛ مثلاً آتش مى‏سوزاند.. آب رفع تشنگى مى‏کند و آتش را نیز خاموش مى‏کند.. خورشید، گرما و و روشنایى مى‏دهد.. این چیزها و خاصیتهاى موجود در آنها، آفریده خداوند - متعال - هستند.. اوست که این اشیاء را در اختیار ما انسانها قرار داده و آنها را براى ما مسخّر گردانیده است؛ لذا استفاده از این چیزها به هیچ وجه شرک نیست! این اشیاء، در واقع مانند خدمتگزاران و وسایل کمک ما هستند و کارگرفتن و استفاده از آنها، مثل این است که از حیواناتى همچون اسب و الاغ و گاو و گوسفند و... کار مى‏گیریم؛ چنانچه در آیات زیادى به همین موارد اشاره شده است [۷۷۶].

همینطور بندگان متخصّص و ماهرى مانند پزشک، وکیل و... که به ما کمک مى‏کنند، ما یقین داریم که مالک هیچ گونه نیروى غیبى نیستند.. هیچ چیزى - مافوق بشرى - در اختیارشان قرار ندارد.. و همچون ما محتاج و نیازمندند. البته خداوند در این جهان مادّى و شهود، به آنها نیرو و صلاحیتى داده که ما مى‏توانیم از آنها کار بگیریم و این نیز، شرک نیست! شرک زمانى تحقّق مى‏یابد که کسى یا چیزى را در ذات و صفات و افعال و عبادت، به طور کلّى در الوهیت و ربوبیت با خدا شریک بدانیم، و یا اینکه انسان، موجودى را قائم‏مقام خدا، خارج از اسباب ظاهرى و طبیعى قرار دهد و او را مختار - چه مستقل و چه مطلق و غیرمطلق - و متصرّف و با اراده، تصوّر نماید و بر مبناى همین عقیده، حاجتهاى خود را از او بخواهد و او را به فریاد بخواند و براى خوشنودى‏اش، خشوع و تضرّع، و طواف و نذر و قربانى و... انجام دهد!.

از طرفى خداوند مى‏فرماید:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ[الإسراء: ٣٦].

«از چیزى که علم بدان ندارى، پیروى مکن!».

این آیه - و سایر آیات دیگر در این مورد - قاعده‏اى به دست مسلمانان مى‏دهد که از چیزى که برایش ثابت نشده و علم به آن را ندارد، تبعیت نکند! ما قوانین محسوس طبیعت را، با اطمینانى که از احساسمان مى‏یابیم، مى‏پذیریم. کشف علم را از مسائل مخفى طبیعت - همچون نیروى جاذبه زمین و امثال آن که آثار خارجى نیز دارد - قبول مى‏کنیم و به «خداوند» که خود «غیب» است، ولى آثارش - که نشانه‏ها و آیاتى براى خردمندان و صاحبان یقین است - همه جا هست، و به دستورات و نواهى صادره از جانب او - احکام اصیل دینى - ایمان مى‏آوریم، امّا غیبهایى جز این را که هیچ مطلبى در موردشان اثبات نشده، چرا و چگونه بپذیریم؟ خداوند مى‏فرماید:

﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا يَتَّبِعُ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُرَكَآءَۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَخۡرُصُونَ ٦٦[يونس: ٦٦].

«هان! آگاه باشید هر کس که در آسمانها و زمین است، از آن خداست. کسانى که جز خدا، خیال نمى‏روند و کارشان جز تخمین‏زدن و دروغ‏بستن نیست».

ما چه مى‏دانیم که روح فلان بزرگوار کجا و امکاناتش چیست؟ چه وقت حاضر و قابل دسترسى است؟ و اصولاً چگونه به او توسّل بجوییم؟

﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا ٨٥[الإسراء: ٨٥].

«از تو درباره روح مى‏پرسند (که چیست و کجا مى‏رود و چه مى‏شود؟) بگو: روح از کارهاى (مربوط به) خداست (و ما هیچ علمى نسبت بدان نداریم) و به شما مگر مقدار کمى از علم داده نشده است!».

لذا اینکه فرموده‏اید: توسّل و برکت‏جویى از ارواح انبیاء و اولیاء بمانند توسّل به فلان قوایى مثل آب و آتش و... است که در دسترس ماست، قیاس «غایب» به «شاهد» - غیب به شهود - است، و هیچ عقل سالمى آن را نمى‏پذیرد و از همین جاست که خرافات وارد دین مى‏شود و ذهن انسانها را چیزهایى اشغال مى‏کند که نه علم، نه کتب آسمانى و نه تجربه نشانشان نمى‏دهد و باورهایى بر پایه جهل براى مردم مى‏سازد! [۷۷۷].

ثانیاً مگر جنابعالى در قرآن کریم نخوانده‏اید که در قیامت، عیسى‏ ÷در محضر الهى پس از اینکه خداوند از او مى‏پرسد:

﴿ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِ[المائدة: ١١٦].

«آیا تو به مردم گفته‏اى که به جز خدا، من و مادرم را نیز به دو خداى دیگر بگیرید (و ما را هم با خدا، عبادت کنید)؟».

چنین شهادت مى‏دهد که:

﴿قَالَ سُبۡحَٰنَكَ[المائدة: ١١٦].

«(عیسى) مى‏گوید: تو پاک و منزّهى!».

﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧[المائدة: ١١٧].

«من به آنان چیزى نگفته‏ام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان داده‏اى، (و آن) اینکه جز خداوند را نپرستید که پروردگار من و شماست. من تا زمانى که در میان آنان بودم، از وضع ایشان اطّلاع داشتم و گواه بودم و (امّا) زمانى که مرا میراندى، تنها تو مراقب و گواه ایشان بوده‏اى، و البته تو بر هر چیز مطّلع و آگاهى».

آیا این آیه، به وضوح نمى‏رساند که پیامبران: چون از جهان رفتند، با این دنیا تماسى ندارند و بر ما گواه نیستند؟ و بنابراین، ارواحشان را طلبیدن و به آنان توسّل‏جستن درست نیست! و این باور که آنها مى‏توانند وساطت نموده و دعاى ما را اجابت کنند و براى ما نزد خدا حاجتى برآورند، برخلاف قرآن است.. خداوند به پیامبرش‏ صمى‏فرماید:

﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ[آل‌عمران: ١٢٨].

«هیچ امرى در دست تو نیست. خداوند یا توبه آنان را مى‏پذیرد و یا آنها را عذاب مى‏دهد».

﴿وَمَا جَعَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗاۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٖ[الأنعام: ١٠٧].

«و ما تو را قرار نداده‏ایم که حافظ و نگهبان ایشان باشى و همچنین تو وکیل و کارگزارشان نیستى».

ثالثاً البته اگر کسى براى هر موجودى - غیر از خدا - قائل به «استقلال» شود، بدون شک، شرک است.. امّا شرک منحصر به این مورد نیست.. جنابعالى خوب مى‏دانید که مشرکان عرب به استقلال و ربوبیت خداوند، به عنوان پروردگار هستى، خالق زمین و آسمانها، و مقام یگانه‏اى که خورشید و ماه را مسخّر کرده و نهرها را جارى ساخته و روزى‏رسان انسان است، عقیده داشتند و آیات متعدّدى در این مورد گویاست! همچنین عقیده داشتند که خودشان و بتهایشان مخلوق خداست و به هیچ وجه، «استقلالى» براى بتهاى خود قائل نبودند و معتقد بودند که آن خیر و برکات را خداوند در وجود بتهایشان نهاده است؛ با این وجود، قرآن آنها را مشرک مى‏داند! آیا هیچ در این قضیه تأمّل کرده‏اید؟ ظاهراً جنابعالى از نزاع اصلى پیامبر صبا مشرکین معاصرش غافلید که آنان براى غیر خدا - هرچند آنها را مخلوق خدا و نامستقلّ مى‏دانستند - «قربانى»، «طواف»، «اعتکاف»، «صدقه» و «نذر» مى‏نمودند و با تضرّع در برابرشان «دعا» نموده و اظهار عجز و ناتوانى و خضوع کرده و از آنان حاجاتشان را مى‏طلبیدند و... و اسلام، همه این اعمال را «عبادت» قلمداد کرده و «موقوف به خدا» مى‏داند و از این رو، آن مردمان را «مشرک» نامید! [۷۷۸].

جنابعالى، سخن از «شرک در ربوبیت و افعال خدا» مى‏گویید که حتّى مشرکان جاهلى نیز به آن مبتلا نبودند و درگیرى اسلام با آنان، مربوط به «شرک در حاکمیت و الوهیت و عبادت خدا» بود! درست همان بلیه‏اى که هم‏اکنون «به نام اسلام» در این کشور - و سایر کشورهاى مسلمان‏نماى دیگر!! - رایج است! و همه از راههاى دور به سوى قبر امامان، «شدّ رحال» مى‏کنند و به دور قبور و ضرایحشان، همچون کعبه، طواف کرده و نذورات و صدقات خود را برایشان مى‏آورند و دعاهایشان را متوجّه آنان مى‏سازند و از ایشان در گرفتاریها و مواردى که اسباب ظاهرى قطع شده، رفع بلا مى‏طلبند!.. اگر این اعمال عبادت نیست، پس شما خدا را چگونه عبادت مى‏کنید؟! و آیا پیامبر صبر سر بحثهاى کلامى و عرضى و جوهرى، مشرکان را وعده دوزخ مى‏داد و یا مقصودش برچیدن اینگونه مراسم براى غیر خدا - همراه با برگرداندن حاکمیت الهى در نظام زندگى درونى و بیرونى انسان - بود که فراوان زیانهاى فردى و اجتماعى به بار مى‏آورد؛ چنانکه امروز، شاهدش هستیم!.

رابعاً همه امور را - چنانکه گفتیم - نمى‏توان با یکدیگر قیاس کرد؛ اینکه چون وحى خدا با واسطه جبرئیل به ما رسیده، پس ما هم حق داریم در عبادت الهى واسطه بجوییم، قیاس در احکام است که حتّى در مذهب شیعه باطل مى‏باشد!.. «وحى» از امور غیبى دیگر است و با جهان شهود و قابل درک و دسترس فرق مى‏کند و نمى‏توان با هم مقایسه کرد.. آن واسطه را خدا تعیین کرده بود، و پیامبر صو مردم او را انتخاب نکرده بودند، و خود پیامبر صرا هم خدا انتخاب نموده؛ نه جبرئیل و مردم! و ما حق نداریم على‏رغم حکمش - که مى‏فرماید: مستقیماً به من روى بیاورید! - براى عبادتش به درگاهش واسطه بجوییم!.

﴿فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ[فصلت: ٦].

«پس مستقیماً (و بى‏واسطه) به سوى خدا روى آورید و از او آمرزش (گناهانتان را) بخواهید، و واى بر مشرکین! (که چنین نمى‏کنند و مستقیماً به خدا روى نمى‏آورند!)».

به نظر مى‏رسد جنابعالى تصوّر دارید که ما اصل «واسطه» را در امور منکریم! تردیدى نیست که انسان براى هرکارى، وسایلى برمى‏گزیند.. دعا و سایر عبادات دیگر، خود وسایل ما در تقرّب به خداوند هستند.. از علی سو سایر ائمه نیز مى‏توان مطالبى آموخت و از آن آموزشها براى قرب به خدا استفاده کرد، امّا سخن در «اتّخاذ روشهاى عابدانه» در برابر واسطه‏هاست که بدون تردید شرک است!! [۷۷۹].

شیعه به جاى آموختن از ائمه، خود آنها را به الوهیت گرفته و تصوّراتى از ایشان دارد - مانند: ولایت تکوینى، عصمت ذاتى، حضور در همه جا، تصرّف و قدرت در هرکار، و علم به غیب و... - و به تبع آن، به اعمالى در قبالشان دست مى‏زنند - همچون دعاکردن، نذر، طواف، قربانى، صدقه، اعتکاف، حاجت‏طلبى و... - که فقط موقوف به خداوند -متعال - مى‏باشد.

خامساً در آیه ۳۵ سوره مائده که مى‏فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥[المائدة: ٣٥].

«اى مؤمنین! تقوا پیشه سازید و براى تقرّب به خدا، وسیله بجویید و در راه او جهاد کنید تا (از این طریق) رستگار شوید».

آیه، ابتدا مؤمنان را - به طور جملگى - به تقواى در برابر خدا - یعنى علاوه بر ایمان، پرهیز از امور خلاف رضاى او و پرداختن به کارهاى مورد رضایش - دعوت مى‏کند؛ زیرا تنها متّقین هستند که به تقرّب درگاه الهى دست مى‏یابند؛ چون علاوه بر ایمان، اعمال شایسته و عبادت خداوند را به جاى مى‏آورند، و این است که بعد از امر به تقوا، دستور مى‏دهد که وسایل مختلف - مثل نماز و روزه و زکات و کلیه اعمال عبادى که در قرآن وسنّت منعکس است - سوى خدا تقرّب بجوییم، و نهایتاً به تحقیق و شناخت و معرفت درباره خدا پرداخته و با دشمنان او جهاد و مقابله نماییم.. نتیجه‏گیرى شیعه از ﴿وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَکه براى نزدیکى به خداوند مى‏توان به ارواح ائمه - پس از فوتشان - توسّل جست، به دلایل مختلف غلط است؛ زیرا:

۱- خطاب آیه به «مؤمنان» است و نتیجتاً خود ائمه نیز مورد خطاب هستند! پس «وسیله» نمى‏تواند خود ایشان باشند؛ زیرا آنان نیز براى خود، بایستى «وسیله» بجویند! چنانچه آیات دیگر، آیه فوق را تفسیر نموده و استنباط غلط از آن را، چنین دور مى‏سازد:

﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓ[الإسراء: ٥٦-٥٧].

«(اى پیامبر! به مشرکان) بگو: کسانى را که به جز خدا (به هنگام بلا) به فریاد مى‏خوانید، (خواهید دید که) نه توانایى دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند و نه مى‏توانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها تبدیل کنند و برعکس). آن کسانى که به فریاد مى‏خوانند، هر کدام از آنان که از همه (به درگاه خدا) نزدیکتر است، خود براى تقرّب به پروردگارشان، وسیله مى‏جویند و (با این حال) آنها هم به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناک هستند».

۲- آن «وسیله» که همه مؤمنان - از امام و مأموم - سویش خوانده شده‏اند، چیزى جز عبادات شرعى نیست؛ چنانچه در آیه دیگر با همان خطاب اوّلى و با همان جمله پایانى، با بسط بیشتر به جاى «الوسیلة» آورده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ۩ ٧٧ وَجَٰهِدُواْ فِي ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِه[الحج: ٧٧-٧٨].

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! (تنها براى خالق خویش) رکوع و سجده کنید (و تعظیم و کرنش برید و به خاک افتید) و پروردگار خویش را (به تنهایى) پرستش نمایید و کارهاى نیک انجام دهید تا رستگار شوید، و در راه خدا جهاد کنید».

مى‏بینیم که در این آیه نیز، ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْو ﴿وَجَٰهِدُواْ فِيو ﴿لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَآمده و با آیه ۳۶ سوره مائده مشترک است، امّا به جاى جمله وسطى یعنى ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَشرح آن یعنى جمله: ﴿ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَآمده است!.

علی سنیز، در نهج‏البلاغه تصریح دارد که «وسیله» نزدیکى به خدا، علاوه بر ایمان، همان جهاد و نماز و روزه و حج و سایر کارهاى شایسته است، و هرگز نفرموده که آن وسیله، خود من و فرزندانم مى‏باشیم! چنانکه مى‏خوانیم:

«إن أفضل ما توسل به المتوسلون إلى الله سبحانه وتعالى الإيمان به وبرسوله والجهاد فى سبيله... وإقام الصلوة... وإيتاء الزكوة... وصوم شهر رمضان... وحج البيت واعتماره... وصلة الرحم... وصدقة السر... وصدقة العلانية... وصنائع المعروف» [۷۸۰].

«برترین وسیله تقرّب به سوى خداوند - سبحان و متعال - براى متوسّلین به او، ایمان به او و به رسولش... جهاد در راهش... برپاداشتن نماز... دادن زکات... روزه ماه رمضان... حج و عمره خانه خدا... صله رحم... صدقه‏دادن به صورت پنهان... صدقه‏دادن به صورت آشکار... و انجام دیگر کارهاى نیک و شایسته است».

همچنین در جایى دیگر، در توصیه به اصحابش، نماز و زکات و اداى امانت و... را وسیله تقرّب به خدا مى‏داند [۷۸۱].

۳- در آیه تصریح شده که وسیله را «بجویید!»؛ «وابتغوا...» و نفرموده: «بخوانید!»؛ «أدعوا...»! و ما مى‏دانیم که «ارواح» ائمه و سایر صالحان، به دست‏آوردنى نیستند و تکلیف اینکه ارواح ائمه را در عالم غیب و بى‏کران بجویید، اصولاً تکلیفى مالایطاق است و آنچه را نمى‏توان جست و با این دنیا - که شهود است - در ارتباط نیست و نمى‏توان به دست آورد، چگونه مى‏توان «وسیله» قرار داد؟

۴- واژه «وسیله» در لغت به معنى «منزلت» نیز آمده است و بر این پایه، عبارت قرآنى «به سوى خدا با تقوا و انجام عبادات و جهاد در راهش و حرکت در مسیر رضایش، منزلت بجویید!» معنى مى‏دهد.

سادساً هرچند در خبر است که پیامبر صحجرالأسود را مى‏بوسید، ولى بوسیدن آن - که هیچ کس در آنجا مدفون نیست - با بوسیدن قبر فلان امام یا امامزاده، تفاوت دارد که تجلیل و خضوع نسبت به مخلوق به شمار مى‏رود! با این همه، ما هیچ وقت ادّعا نکردیم که بوسیدن کسى یا چیزى موجب شرک مى‏شود!.

سابعاً در آیه ۶۴ سوره نساء که مى‏فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا ٦٤[النساء: ٦٤].

«و هیچ پیامبرى را نفرستاده‏ایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود و اگر آنان به جاى ستمى که در حقّ خود روا داشتند، سوى تو آمده و از خداى خود آمرزش مى‏خواستند و پیامبر هم برایشان آمرزش طلبید، خدا را آمرزنده و مهربان مى‏یافتند».

آیه - که در رابطه با منافقین مدینه نازل شده است - تصریح دارد که هرکس قوانین الهى را - که در جهت خیر و صلاح عموم بشرى است - بشکند، به خود ظلم نموده و هرگاه بخواهد جبران کند، بایستى تقاضاى بخشش به خدا برد؛ «فاستغفروا اللّه»، و اینکه مى‏فرماید: «پیامبر هم برایشان آمرزش مى‏طلبید»، منظور درخواست آمرزش در مواردى است که به پیامبر صشخصاً آزار و صدمه رسیده و یا توهین شده است؛ چنانکه از آیات قبل آن - آیات ۶۰ تا ۶۳ - برمى‏آید و کاملاً مشهود است که روش منافقان، پیامبر صرا به ناراحتى مى‏افکند؛ زیرا پیامبر صآنهارا براى حکمیت بینشان به هنگام اختلاف - بر اساس آنچه خدا نازل فرموده - دعوت مى‏کرد، ولى آنان به او پشت مى‏کردند و به دیگران - و اهوایشان - روى مى‏آوردند [۷۸۲]و امّا هنگامى که به آنان‏ مصیبتى مى‏رسید و پناهى جز پیامبر صرا نمى‏یافتند، نزد او برمى‏گشتند و قسم مى‏خوردند که ما از گفتار و اعمالمان، جز قصد خیر و خوبى نداریم [۷۸۳]و با این رفتارها، پیامبر صرا اذیت مى‏کردند! از این رو، با این کار که هم بر خود و هم بر پیامبر صستم مى‏کردند، به نزد پیامبر صمى‏آمدند و طلب بخشش مى‏کردند و از او نیز مى‏خواستند که برایشان استغفار نماید.. این همان «حقّ الناس» است که بدون آن «حقّ اللّه» رد نمى‏شود!.

بعلاوه، به فرض اینکه هرگاه بپذیریم براى تمام گناهان نیز مى‏توان به رسول خداصتوسّل جست، کلمه «جاءوک؛ نزد تو مى‏آمدند» مشخّص مى‏سازد که این مربوط به زمان «حیات پیامبر» است، و نمى‏توان آیه را مأخذى براى توسّل به او بعد از رحلتش قرار داد که شیعیان در قم و تهران، فریاد «يا رسول الله! إنا توسّلنا إليك واستشفعنابك» برکشند! [۷۸۴].

ثامناً در سوره یوسف که برادران گناهکار یوسف‏ ‏÷که با کارشان، سالها پدرشان یعقوب ‏÷را به رنج و سختى افکندند و بر او ظلم نمودند - آن طور که در قرآن آمده - و بدین ترتیب از پدرشان طلب بخشش خواستند؛ چنانکه مى‏فرماید:

﴿يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِ‍ِٔينَ ٩٧[يوسف: ٩٧].

«اى پدر ما! برایمان درباره گناهانمان آمرزش بخواه که ما به راستى خطاکار بوده‏ایم!».

اینجا نیز درخواست بخشش از پدر به هنگام «حیات و حضور» اوست که در دسترس بوده و به خاطر «ظلمى» بوده که در حقّ وى روا داشتند، و این ربطى ندارد به اینکه امروز اگر کسى گناهى مرتکب شود، فریاد بزند: «يا رسول اللّه! إستغفر لنا!».

تاسعاً شعرى را که در این باره به امام شافعى‏ /نسبت داده‏اند، ساختگى و دروغین است! براى درک عقاید شافعى باید به کتاب فقه او مراجعه کرد؛ نه آنکه بیتى را که به وى نسبت داده شده، برگرفته و با «روحیه خود» به تفسیر آن پرداخت!.

به هیچ وجه در آثار شافعى /- مانند کتاب «الأمّ» یا «الرسالة» - تأیید «توسّل» به روح پیامبرصو بزرگان دین مشاهده نمى‏شود، و اگر به فرض اینکه، شافعى در شعرى به آل‏نبى، «ذریعتى» یا مرادف آن «وسیلتى» گفته باشد، مراد آن است که اقتدا و پیروى از آن بزرگان را در علم و عمل، وجهه همّت خویش قرار داده و بدین وسیله به خدا نزدیک شود؛ نه از راه خواندن ارواحشان!!.

عاشراً عبارتى را که از مالک‏بن أنس/آورده‏اید، ساختگى است که در تاریخ به او نسبت داده‏اند، و دلیل غلط بودن روایت در خود آن مشاهده مى‏شود؛ زیرا آیه‏اى که از سوره حجرات بدان اشاره شده: ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّصدایتان را از صداى پیامبر بالاتر نبرید!...» مربوط به زمان حیات پیامبر صاست و نه صد سال پس از فوت او که هیچ کس نباید بر مقبره‏اش صداى خود را بلند کند! در این صورت همه مدرّسین و سخنرانان در مسجدالنبى به پیامبر صتوهین کرده‏اند! بعلاوه آیه مى‏فرماید: «صدایتان را از صداى پیامبر بالاتر نبرید!»، در حالیکه در زمان مالک، از قبر رسول خدا صصدایى شنیده نمى‏شد که لازم باشد صداى خود را در برابر آن کوتاه کنند!.. و بر طبق تحقیقى که «إبن‏تیمیه»؛ کرده - هرچند عدّه‏اى از اسم او همچون جنّ از بسم‏اللّه مى‏ترسند!! - روایت فوق - آنگونه که عرض شد - صحّت ندارد.. این روایت منقطع است و به مالک نمى‏رسد؛ زیرا «محمّدبن حمید رازى» - گوینده روایت - در زمان أبى‏جعفر منصور، مالک‏بن أنس را درک نکرده است و بعلاوه نزد اهل حدیث از راویان ضعیف و جاعل حدیث به شمار مى‏رود؛ چنانکه «أبوزرعه»، «یعقوب‏بن شیبه»، «نسائى» و دیگران او را غیرثقه و جاعل‏الحدیث دانسته‏اند!.

فرموده‏اید: اینجانب «توسّل» را به دلخواه خودم تعریف کرده‏ام و آنچه از توسّل فهمیده‏ام، به شیعه امامیه نسبت داده و به ناروا ایشان را منحرف از توحید دانسته‏ام، و سپس دلایل خود را - که قائل به جواز توسّل به غیر خدا هستند - چنین آورده‏اید:

۱- توده مردم معمولاً گناهکار و عاصى‏اند و خداوند هم تنها دعاى متّقین را مى‏پذیرد. پس اگر کسى که بار سنگین گناهان و بدیها را بر دوش دارد، به پیشگاه خدا برود، دعا و حاجتش برآورده نمى‏شود، و وى را مورد آمرزش خویش قرار نمى‏دهد؛ بنابراین، بر انسان است که واسطه‏اى مقبول در درگاه الهى مانند ائمه براى خود جستجو کند!.

۲- صاحبان قبورى که آنها را در دعاهاى خود مى‏خوانیم و بدانها متوسّل مى‏شویم، خدا و پروردگارشان نمى‏دانیم، بلکه معتقدیم آنها نیز مخلوقاتى مثل ما بوده، ولى چون به خدا نزدیک هستند، مى‏توانند به خاطر مقام و منزلتشان نزد خدا، بین ما و خدا شفیع و واسطه باشند، و چون آنها بندگان آبرومند درگاه خدا هستند و در طول راه خداوند - نه در عرض آن - حرکت کرده، پس به فریادخواندن و توسّل بدانان شرک نیست و هیچ ایرادى ندارد!.

۳- جایز نیست که این واسطه قراردادن را شرک بنامیم؛ چون در تمامى اعمال بندگان و عبادت‏کنندگان، آنچه ملاک است، نیت است و کسانى که متوسّل به ائمه مى‏شوند، از آن اراده شرک نکرده و یا بدان راضى نیستند!.

۴- اصحاب پیامبر صو فقهاء و پیشوایان اهل‏سنّت نیز، همگى انبیاء و اولیاء را در پیشگاه خدا وسیله قرار مى‏دادند و به آنها توسّل مى‏جستند.. مگر پیامبرصبه شخصى که کور بود، امر نکرد که در دعایش به او متوسّل شود و خداوند هم پس از دعایش بینایى‏اش را بدو بازنگرداند؟! مگر در تواریخ و مسانید اهل‏سنّت نخوانده‏اید که در خشکسالى مدینه، عمربن خطاب به عباس عموى پیامبر صتوسّل جست؟ و مگر در دعاى خود این کلمات را بر زبان جارى نساخت: «اللّهمّ! إنا نتقرّب إليك بعمّ نبينا»؟!.

۵- موجوداتى را که اعراب جاهلى وسیله قرار مى‏دادند و درباره‏شان دچار شرک مى‏شدند، با بندگان صالح خدا - اعم از انبیاء و امامان و امزادگان - که ما آنها را واسطه قرار مى‏دهیم، فرق مى‏کند! آنها بتهاى ساخته شده از سنگ و چوب و طلا و... را شریک خدا قرار مى‏دادند وآنها را به فریاد مى‏خواندند، ولى ما تنها به افراد آبرومند و مقرّب درگاه خدا متوسّل مى‏شویم که با بتهایشان قابل قیاس نیستند! و تمام آیاتى که بدانها استشهاد کرده‏اید، همگى به طور ویژه، درباره مشرکان و بتهایشان نازل شده‏اند!.

(جواب): در پاسخ به عرض مى‏رسانم که:

اوّلاً اجازه بفرمایید از شما سؤالى بکنم! جنابعالى وقتى که مى‏گویید: «یا حسین!»، «یا على!»، «یا أباالفضل!»، «یا فاطمه الزهراء!» و... منظورتان چیست؟ مگر نه آنکه تصوّر دارید که آنها صدایتان را مى‏شنوند - یعنى روحشان همه جا حاضر و ناظر است و به هر طرف در هر موقعى رو کنید، آنها حضور دارند و با یک ندا ارتباط برقرار مى‏شود - و خداوند به آنها قدرت و کرامتى داده که با یک توجّه و عنایتى مى‏توانند مشکل شما را حل کنند؟! و به تعبیر دیگر: آنها ولایت تکوینى دارند؟! پس شما در واقع عقیده دارید که آن ارواح، شعاع توجّهشان تمام کائنات را دربرگرفته - به طورى که هرکس در هر زمان و مکانى، و حتّى در کرات دیگر، اگر آنان را به فریاد بخوانند، مى‏شنوند و جواب مى‏دهند!- همه جا حضور دارند و حاکم بر قوانین مادّى عالم هستند؛ هرخواسته‏اى را که بخواهند، به انجام برسانند و باید براى جلب نظرشان، در پیشگاهشان تضرّع و زارى نمود و دور قبرشان طواف نمود و نذورات و صدقات خود را به حساب ضرایحشان پرداخت و...!! البته این همان مقام «الوهیت» است و خداوند به هیچ کس، چنین مقامى نبخشیده است؛ چنانچه مى‏فرماید:

﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٦٢[النمل: ٦٢].

«(آیا معبودان دروغین بهترند) یا کسى که به فریاد درمانده و مضطرّ مى‏رسد و بلا و گرفتارى را برطرف مى‏کند، هر گاه که او را به فریاد بخواند؟... آیا معبود دیگرى با خداست؟! واقعاً که شما بسیار کم پند مى‏گیرید!».

ثانیاً اینکه گفته‏اید: شخص عاصى و گناهکار نمى‏توانند مستقیماً و شخصاً به خدا متوسّل شود و خدا هم به خاطر گناهانش، دعایش را نمى‏پذیرد، پس جایز است که واسطه‏هایى مقبول در درگاه الهى مانند انبیاء و ائمه داشته باشد و آنها را وسیله قرار دهد، این سخنى است که هرگز در اسلام، اصل و اساسى نداشته و ندارد.. خداوند مى‏فرماید: «من نزدیکم و مرا بخوانید و به شما پاسخ مى‏گویم»، و در آن هیچ قید و شرطى همچون این که، گناهکار و عاصى نمى‏تواند مرا بخواند، نفرموده است، بلکه فرموده: همه بندگانم - چه عاصى و چه متّقى و فرمانبردار - مى‏توانند مرا بخوانند، و سفارش نفرموده که مقرّبان درگاهم را بخوانند!.

ما موقعى که آیات قرآن را بررسى مى‏کنیم، مى‏بینیم کسانى دست به دعا شده‏اند و خداوند یگانه را به فریاد خوانده‏اند که در بزرگترین گناهان - که کفر و شرک است - غرق شده‏اند و با این وجود هم خداوند دعایشان را اجابت کرده است!.

ابلیس! - مظهر کفر و شرک و پلیدى - که نزد خدا و همه مؤمنان ملعون است و از فرمان خدا متکبّرانه رویگردان شد، مستقیماً و شخصاً در پیشگاه خداوند دعا کرد ودعایش هم مورد اجابت واقع شد:

﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ٧٩ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ ٨٠ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ ٨١[ص: ٧٩-٨١].

«ابلیس (دست به دعا شد و) گفت: پروردگارا! مرا تا روزى که مردم در آن زنده مى‏شوند، مهلت ده! (خداوند در جواب دعایش) فرمود: (درخواست و دعاى تو قبول است و) هم‏اینک تو از مهلت‏یافتگانى تا روزى که زمان آن (پیش خدا) معلوم است».

مگر همان مشرکان جاهلى، در مواقع گرفتاریها و ناراحتیها خدا را نمى‏خواندند و دعایشان پذیرفته نمى‏شد؟! آرى! آنها نیز همچون سایر بندگان خدا این حق را داشتند و مستقیماً در پیشگاه خداوند دعا مى‏کردند و دعایشان مورد اجابت قرار مى‏گرفت:

﴿دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ لَئِنۡ أَنجَيۡتَنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ٢٢ فَلَمَّآ أَنجَىٰهُمۡ إِذَا هُمۡ يَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ[يونس: ٢٢–٢٣].

«خدا را خالصانه به فریاد خواندند و عبادت و فرمانبردارى را تنها از او دانستند (و کسى را در خواندن با او نخواندند و گفتند:) اگر ما را از این حال نجات دهى، از زمره سپاسگزاران خواهیم بود (و دیگر به کسى روى نمى‏آوریم و هرگز جز تو کس دیگرى را به فریاد نمى‏خوانیم). امّا هنگامى که (دعایشان اجابت شد و) خدا آنها را نجات داد، ناگهان به ناحق در زمین شروع به ظلم و فساد مى‏کردند».

...و آیات بسیار دیگر.. آیا واقعاً معقول است که عاصیان و گناهکاران مسلمان، از حقّى محروم شوند که شیطان و پیروانش از آن بهره‏مند گشته و محروم نشده‏اند؟! بى‏گمان هر مسلمانى که مرتکب گناه و خطایى شود، بر او واجب است که به زودى و با شتاب، مستقیماً و شخصاً، بدون واسطه قراردادن پیامبران، اولیاء و هر کس و هر چیز دیگرى، به تنها پناهگاه خود پناه برد و دعایش را مستقیماً به او عرضه دارد که نزدیکترین کس به اوست:

﴿فَٱسۡتَغۡفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِۚ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٞ مُّجِيبٞ [هود: ٦١].

«پس استغفار کنید و به سوى او برگردید و توبه نمایید؛ زیرا پروردگارم نزدیک و اجابت‏کننده دعاهاست».

﴿فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ[فصلت: ٦].

«پس مستقیماً به سوى او روى آورید و استغفار کنید و واى بر مشرکین (که چنین نمى‏کنند!)».

﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ[آل‌عمران: ١٣٥].

«و کسانى که گناهان آشکار و بزرگ انجام مى‏دهند یا بر خود (با انجام گناهان دیگر) ظلم مى‏کنند، خدا را به یاد مى‏آورند (نه کس دیگرى را!). پس از خدا براى گناهانشان طلب بخشش و مغفرت مى‏کنند، و چه کسى غیر از خدا گناهان را مى‏بخشد؟!».

ثالثاً اینکه گفته‏اید: ما آنها را خدا ندانسته‏ایم، بلکه آنها را به خاطر قرب و منزلتى که نزد خدا دارند، بین خود و خدایمان واسطه قرار مى‏دهیم!.

مگر خداوند - العیاذ باللّه - مثل پادشاهان جبّار و حکام ستمگر، یا دستگاههاى قدرت دیروز و امروزى است که نتوان بدون واسطه به حضورش راه یافت؟! چنین مدّعیانى حقیقتاً خداى واحد قهّار را نشناخته‏اند‏ [۷۸۵]و فکر مى‏کنند که کاملاً هدایت یافته‏اند! [۷۸۶].

این چنین منطقى در واقع همان منطق مشرکین جاهلى است که مى‏گفتند: «ما این بتها را خدا ندانسته و هدف ما از عبادتشان تنها این بوده که ما را به خدا نزدیک سازند! [۷۸۷]. و در حقیقت انکار «رحمت» خداوند است؛ زیرا از رحمت خداوند مأیوس هستند:

﴿وَلَا تَاْيۡ‍َٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيۡ‍َٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ[يوسف: ٨٧].

«از رحمت خدا مأیوس نشوید؛ زیرا از رحمت خدا مأیوس نمى‏شوند، مگر قوم کافران».

خداوند در آیات زیادى خود را «عفوّ»، «رئوف»، «غفور»، «رحیم»، «توّاب» و... معرفى فرموده و به بندگانش اجازه داده است، هر وقت که گناهى مرتکب شدند، ناامید نشوند و بلکه به سوى خدا برگردند و مستقیماً از او طلب عفو و مغفرت نمایند که خداوند چنین کارى را دوست دارد و هرکس، هرکجا و در هرلحظه‏اى که باشد، حق دارد که خداوند را مستقیماً بدون اینکه به مُنشى و نماینده‏اى! مراجعه کند، بخواند و با او شخصاً سخن بگوید و درد دل بکند و خدا هم او را مى‏پذیرد، اگر چه شخص داعى در آسمان و یا اعماق دریا و یا در تاریکیهاى شب باشد؛ چه خدا همه جا و همه وقت حاضر و ناظر و شنوا و پذیراست! چنانچه خود مى‏فرماید: من توبه‏کنندگان را - کسانى که به سوى خدا برمى‏گردند و با آب پاک توبه، آلودگیهاى گناهان را از خود مى‏زدایند - دوست دارم! [۷۸۸]همچنین بندگان خود را بیش از طاقت و توانایى‏شان مکلّف نساخته و نفرموده‏ که هرگز نباید گناه و اشتباه کنند! بلکه خواسته است تا جایى که مى‏توانند و برایشان مقدور است، از گناه دورى کنند، و مى‏فرماید: [۷۸۹]

﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣[الزمر: ٥٣].

«بگو: اى بندگان من! اى کسانى که بر خودتان (با گناه کردن) زیاده‏ورى هم کرده‏اید! از رحمت خدا ناامید نشوید؛ زیرا خداوند تمام گناهان را مى‏بخشد».

علیسنیز مى‏فرماید: «عجبت لمن يقنط و عه الإستغفار» [۷۹۰]. «عجب دارم از کسى که (ازرحمت خدا) ناامید مى‏شود، در حالیکه با او استغفار و آمرزش هم هست!».

در این جهان هستى، کسى را همچون پیامبر صدر مقام قرب به درگاه خداوند نمى‏یابیم، امّا چنان که مى‏بینیم خداوند اجازه نداده که حتّى در زمان حیاتش، برخى از گناهکاران براى استغفار و توبه و یا نجات از عذاب الهى به او متوسّل و پناه آورند، و به او مى‏فرماید: هیچ کارى در دست تو نیست. این من هستم که یا آنها را مى‏بخشم و یا عذاب مى‏دهم! تو خود نیز براى استغفار و طلب بخشش، باید به من روى بیاورى!.

﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ[آل عمران: ١٢٨].

«هیچ امرى در دست تو (اى پیامبر) نیست. خداوند یا توبه آنان را مى‏پذیرد و یا آنها را عذاب مى‏دهد».

﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا[النصر: ٣].

«و از او طلب استغفار کن؛ زیرا که او بسیار توبه‏پذیر است».

پس اینکه فرد گناهکار حالتى دارد که به خاطر آن، هیچ دعایى از او پذیرفته نمى‏شود، مسلّماً دعاى غیر او نیز برایش پذیرفته نمى‏شود، حتّى اگر دعاکننده، سرور تمامى انبیاء: و گل سر سبد مقرّبان درگاه خدا باشد!! مگر نمى‏بینیم که استغفار پیامبرصبراى عبداللّه‏بن أبى - منافق درجه اوّل مدینه و سردسته‏شان - چگونه رد شده است!.

﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ[التوبة: ٨٠].

«مى‏خواهى برایشان طلب استغفار کن یا نکن! اگر چنانچه هفتاد بار هم برایشان طلب استغفار و آمرزش کنى، خداوند هرگز آنان را نمى‏بخشد!!».

چنانچه زمانى که خواست براى مادر یا - بنا بر روایت دیگر - براى عمویش، أبوطالب - که تا آخر عمرش، اگرچه حامى و پشتیبانش بود، امّا همچنان بر دین پدران خود باقى ماند و ایمان نیاورد - طلب استغفار کند، خداوند این چنین او را نکوهش فرمود:

﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ[التوبة: ١١٣].

«براى پیامبر و مؤمنان شایسته نیست که براى مشرکین طلب استغفار کنند، هر چند که خویشان و نزدیکانشان باشند!».

امّا تمام بندگان و خصوصاً «مسلمانان» حق دارند، بلکه بر آنها واجب است که خداوند را بدون واسطه بخوانند و در این نوع عبادت - یعنى دعا و استغاثه - هرگز هیچ مخلوقى را مورد نظر قرار ندهند.

البته این درست است که اجابت دعا، مقتضاى «اخلاص» و «تقوا» مى‏باشد، ولى این مطلب با مسأله مورد بحث ما هیچ رابطه‏اى ندارد! آیا خیال مى‏کنید کسى که فاقد حرارت و صداقت و اخلاص و تقواست، اگر به مرده و صاحب ضریحى پناه ببرد، در عوض آنها را نزد او مى‏یابد؟! آیا او به وى صداقت و تقوا مى‏دهد؟! به راستى که این پندارى است باطل و در دین خدا چیزى را نمى‏یابیم که آن را تأیید و تأکید کند و بلکه با آن کاملاً مقابله و برخورد مى‏نماید!.

رابعاً و اینکه گفته‏اید: آنها بندگان خاصّ خدا هستند و در طول راه خدا حرکت کرده‏اند، پس ایرادى نیست که به آنها توسّل جست!! باید گفت که: آنان در موضع رسالت و وظایف و تکالیف خود، در طول راه خداوند حرکت کرده‏اند؛ نه در مقام خدایى و پروردگارى! زیرا وقتى سخن از مقام الوهیت خداوند به میان مى‏آید، دیگر طول و عرض راه خداوند معنایى ندارد، جز آن که بگوییم وارد حوزه شرک و خرافات شده‏اند!!.

انبیاء و ائمه، همه مخلوق خدا هستند و محدود به زمان و مکان. بنابراین همانند خدا نمى‏توانند نیات و نداها و اصوات بندگان را - چه بلند بگویند و چه آهسته - بشنوند، و خداوند نیز این صفات و این ویژگیها را به هیچ احدى نداده و نمى‏دهد! و مى‏فرماید:

﴿إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡ [فاطر: ١٤].

«اگر آنها را به فریاد بخوانید، هرگز دعا و صداى شما را نمى‏شنوند و (به فرض) اگر هم بشنوند، قدرت پاسخگویى و اجابت به شما را ندارند! و در روز قیامت، شرک‏ورزى شما را انکار مى‏کنند».

خداوند سفارش مى‏فرماید: مرا با نامهاى نیکو و صفاتم بخوانید، و نامها و صفاتم را به کسى دیگر اختصاص ندهید؛ زیرا استغاثه و به فریاد خواندن غیر خدا، در حقیقت الحاد و انکارى است در نامها و صفات نیکوى الهى، و نیز برکندن و انتزاع قدرتى است از خداوند به کس دیگر، و در یک جمله، لباس الوهیت را بر تن غیر خدا پوشاندن است:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠[الأعراف: ١٨٠].

«خدا داراى زیباترین نامهاست، پس او را بدان نامها بخوانید و به ترک کسانى بگویید که در نامها و صفات خدا الحاد مى‏کنند و به تحریف دست مى‏یازند (یعنى صفات خدا را براى مخلوقات هم به کار مى‏برند). آنان کیفر کار خود را خواهند دید».

هر کس چنین کند و صفات خدا را به غیر او - اگر پیامبر خدا هم باشد - نسبت دهد، به طور یقین از دایره اسلام خارج گشته، و شیاطین به کلّى عقل و درکش را ربوده‏اند که دیگر نمى‏تواند بین خالق و مخلوق، فرق بگذارد و حتّى مخلوق را - در برخى صفات - از خالق برتر و بالاتر بپندارد!.

عجب است از انسان قرن بیستم! - که علمش فراگیر شده - ولى بین خالق و مخلوق نمى‏تواند فرقى قائل شود، و شیاطین چنان عقل و دلش را تسخیر کرده که حیران و سرگردان شده است:

﴿قُلۡ أَنَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰٓ أَعۡقَابِنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ كَٱلَّذِي ٱسۡتَهۡوَتۡهُ ٱلشَّيَٰطِينُ فِي ٱلۡأَرۡضِ حَيۡرَانَ[الأنعام: ٧١].

«بگو: آیا چیزى غیر از خدا را بخوانیم که نه سودى به حال ما دارند و نه زیانى؟! و آیا پس از آن که خداوند ما را هدایت بخشیده است، به عقب بازگشت کنیم (و دوباره مشرک شویم)، همچون کسى که شیاطین او را در بیابانها ویلان و سرگردان به دنبال خود کشند؟!».

خامساً امّا اینکه گفته‏اید: عمل و رفتار، مورد توجّه نیست، بلکه تنها نیت توأم با آن معتبر است و کسانى که به قبور بندگان صالح خدا متوسّل مى‏شوند، نیتشان شرک نیست! این سخن نیز نادرست و بى‏پایه است؛ زیرا در عمل مقبول از نظر اسلام، واجب است که اوّل نیت در آن درست باشد و ثانیاً صورت و ظاهر عمل نیز در برابر شرع باشد، و هرگاه به یکى از این دو رکن عمل نشود، مقبول نیست.. عملى که ظاهرش برابر شرع باشد، اگر چنانچه صاحبش از روى ریا و نفاق آن را انجام دهد، باطل است و نیت و قصد درست هم، اگر در راه درست و مشخّص‏شده دین، برابر آن عملى صورت نگیرد، داراى ارزش نیست و مورد توجّه قرار نمى‏گیرد!.

مگر نمى‏بینیم که قوانین وضعى بشرى، به هنگام ارتکاب جرم و خطا، به حُسن نیت فرد مجرم اصلاً اهمّیت نمى‏دهند و موقع اجراى قانون و صدور حکم، به جهل نسبت به قانون یا قصد و نیت، توجّهى نمى‏کنند و این عوامل، هرگز مانع اجراى حکم نمى‏شود! حال آیا دین خدا، از قوانین بشرى هم پایین‏تر است؟! ما چرا از اینکه زیارت‏کنندگان متوسّل به قبور را مشرک بدانیم، باید ترس و حیاء داشته باشیم، در حالى که رسول خدا صریاکنندگان را مشرک توصیف کرده و فرموده است: «الریاء شرک»؛ «ریاء شرک است!».

سادساً همچنین اینکه گفته‏اید: اصحاب پیامبر صنیز به غیر خدا متوسّل مى‏شدند، به راستى سخنى بدون دلیل، جاهلانه، ظالمانه و غیرعادلانه است! و داستان آن کورى را که ذکر کرده‏اید که در دعاى خود به پیامبر صتوسّل نمود تا بینایى‏اش به او برگردانده شد، این روایت - هرچند که جعلى و دروغین است - به فرض این که صحیح باشد، با مطلب ما بسیار فرق دارد؛ زیرا آن شخص - آنگونه که در روایت آمده - خدا را خواند؛ نه رسول خدا را!.

و دعایى را که فرموده‏اید: در رابطه با خشکسالى مدینه از زبان عمربن خطاب‏سدر تواریخ و مسانید اهل‏سنّت آمده، تا آنجا که تحقیق کرده‏ام در کتب شیعه و سنّى به صورت «اللّهمّ! إنا نتوسّل إليك بعمّ نبيك» آمده نه «نتقرّب إليك»! [۷۹۱].

در این روایت - که معتبر است - مثل همان روایت - مجعول - قبلى که آن شخص کور در دعایش به پیامبر صتوسّل جست، عمر سنیز خدا را خوانده است؛ نه عبّاس عموى پیامبر را!! و از همین فهمیده مى‏شود که مسلمانان صدر اسلام، پس از فوت پیامبر صبه او متوسّل نمى‏شدند؛ زیرا در این صورت چه لزومى داشت که عبّاس عموى پیامبر صرا نزد خدا مطرح سازند؟ پس آنها، میان «مرده» و «زنده» تفاوت مى‏نهادند! و در طلب باران و نماز استسقاء، از عبّاس‏ سخواستند که به خاطر منزلتش نسبت به پیامبر صبراى طلب باران دعا کند و مسلمانان دعایى بر زبان راندند که مقصودشان در واقع چنین بود: بار خدایا! ما عبّاس عموى پیامبرت را - که در آن هنگام پیرمرد و ریش‏سفید همه بود - میان خود داریم، دعاى او را بپذیر! این، امر عجیبى نیست که به هنگام گشایش و سختیها، افراد - که به هر زبانى با «خدایشان» شرح حال مى‏گویند - از جمله پیرمردان و اشخاص صالح را میان خود، نزد خدا مطرح ساخته، و از آنها بخواهند که برایشان دعا کنند.. این موضوع هیچ ارتباطى به آن که ما در طلب حاجات خود از خداوند، به ارواح گذشتگان متوسّل شویم و آنها را در همه جا ناظر و حاضر و سمیع و مجیب و قریب بدانیم، ندارد! آنها که در مدینه بودند، چرا بر سر قبر رسول خدا صنرفتند تا از او بخواهند تا با «ولایت تکوینى» برایشان باران بفرستد و یا براى اجابت دعایشان نزد خدا شفیع و واسطه شود؟

اگر جنابعالى، این روایت را براى ما دلیل مى‏آورید، ما گفتار علی سرا بر شما حجّت مى‏آوریم که از نهج‏البلاغه به دست مى‏آید و سفارش مى‏فرماید: مسلمانان پس از وفات پیامبر صبه جاى توسّل به او، راه استغفار را در پیش بگیرند؛ چنانکه از امام باقر مذکور است که جدّش علی سفرمود:

«كان فى الأرض أمانان من عذاب اللّه وقد رفع أحدهما فدونكما الآخر فتمسكوا به: أمّا الأمان الذى رفع فهو رسول اللّه وأمّا الأمان الذى الباقى فالإستغفار، قال اللّه تعالى: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣[الأنفال: ۳۳]» [۷۹۲].

«در آسودگى و پناه از کیفر خدا روى زمین دو عامل وجود داشت: یکى از دست رفت و بر شما باد که به دیگرى که نزدتان است، متوسّل شوید؛ پناه و امانى که از دست رفت، رسول خدا بود (که تا میانتان بود، از بلا مصون بودید) و پناهى که باقى است، استغفار و طلب آمرزش گناهان از خداست؛ چنانکه خدایتعالى فرمود: خداوند عذابشان نکند تا زمانى که تو (اى پیامبر) میانشان هستى، و عذابشان نکند تا زمانى که استغفار مى‏کنند».

بنابراین، عقاید علی سموافق‏تر با قرآن کریم و سزاوارتر به تبعیت است تا کسانى که خود را پیرو آن بزرگوار مى‏شمرند!.

قرآن کریم تصریح دارد که دعاى انسان - زنده - براى خود و دیگران - و حتّى براى مردگان نیز - کاملاً خوب و مطلوب است، و بر زبان بسیارى از انبیاء: و صالحین ذکر شده است؛ از جمله دعاى ابرهیم و نوح‏ (علیهما السلام) است که گفتند:

﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ يَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡحِسَابُ ٤١[إبراهيم: ٤١].

«پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنین را در روز قیامت، مورد غفران خود قرار ده».

﴿رَّبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِمَن دَخَلَ بَيۡتِيَ مُؤۡمِنٗا وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[النوح: ٢٨].

«پروردگارا! من و پدرم و تمام کسانى را که مؤمنانه به خانه من مى‏آیند و سایر مردان و زنان باایمان را بیامرز».

مگر نه این است که خداوند به رسولش‏ ص- زمانى که زنده بود - فرمان داده که هم براى خود و هم براى زنان و مردان مؤمن، براى گناهانشان از خداوند طلب مغفرت کند؟!.

﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[محمد: ١٩].

«(اى محمّد!) بدان که هیچ خدایى جز اللّه وجود ندارد و براى گناهان خود و مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه».

و مگر نه این است، موقعى که رسول خدا صزنده بود، مجرمانى از قبیل منافقان مدینه نزد او مى‏شتافتند و از او مى‏خواستند تا برایشان از خداوند طلب مغفرت و آمرزش بخواهد و او هم چنین مى‏نمود؟!.

¬﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا[النساء: ٦٤].

«و اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دوروغگویى و زیرپاگذاشتن فرمان خدا) به خود ستم مى‏کردند، به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏نمودند و پیامبر هم برایشان درخواست بخشش و مغفرت مى‏کرد، بیگمان خدا را بس توبه‏پذیر و مهربان مى‏یافتند».

چنانچه خداوند، بر ما - تمام کسانى که بعد از مهاجرین و انصار آمده و یا خواهند آمد- نیز سزاوار دانسته که براى خود و براى آنها - که درگذشته‏اند - چنین دعا کنیم:

﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ[الحشر: ١٠].

«و کسانى که بعد از آنان (اصحاب پیامبر) مى‏آیند و مى‏گویند: پروردگارا! ما و برادران ما را، کسانى که در ایمان‏آوردن از ما سبقت گرفته‏اند، بیامرز و ببخش».

در احادیث نیز، رسول خدا صبه ما فرموده که غایبانه براى همدیگر دعاى خیر کنیم، و مگر در نماز براى بندگان صالح خدا دعا نمى‏کنیم و درود و سلام نمى‏فرستیم؟! پس اینکه عمربن‏خطاب از عبّاس بخواست تا براى مسلمانان دعا کند و او هم دعا کرد و مسلمانان نیز در اطرافش آمین گفتند، از قبیل همین دعاهاست که بندگان زنده خدا، از خدا طلب توجّه و لطف مى‏کنند و از او مى‏خواهند بندگانش را مورد رحم و پناهش قرار دهد.

«زبیربن‏بکار»، دعاى عبّاس‏ س- عموى پیامبر ص- را به هنگامى که عمر ساز او خواست که طلب نزول باران کند، چنین آورده است:

«خداوندا! هیچ بلایى نازل نشده است، مگر به سبب گناهى و هیچ بلایى هم برطرف نشده است، مگر به سبب توبه‏اى.. اینک مردم مرا به خاطر مکانت من پیش پیامبرت، به پیشگاه تو متوجّه ساخته‏اند.. اینک دستان گناهکار ما به سوى تو برداشته شده و پیشانى ما با توبه به سوى تو روى آورده است.. پس ما را از باران رحمت خود سیراب گردان!» [۷۹۳].

و همچنان که تواریخ آورده‏اند، همان موقع ناگهان ابرهاى ضخیم و تیره‏اى در آسمان پدیدار شدند و باران شروع به باریدن گرفت! [۷۹۴].

البته این تنها منحصر بر این نیست که صالحان براى گناهکاران دعا کنند، بلکه این عام است و همه مى‏توانند براى همدیگر دعا کنند؛ چنانچه رسول خدا صهمه مسلمانان را دستور داده که برایش دعا کنند.. مگر نه این است که بر او - در نماز و غیر آن - درود و صلوات مى‏فرستیم، همانگونه که خدا در قرآن امر فرموده است؟! [۷۹۵]حال این چه پیوندى با این توسّلات جاهلانه دارد که مردم این چنین بدان گرفتار شده‏اند؟! باید بدانند که حتماً در روز قیامت پشیمان مى‏شوند؛ چرا که خالق را با مخلوق یکسان قرار داده‏اند:

﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨[الشعراء: ٩٧-٩٨].

«(مشرکین در روز قیامت به معبودان خود مى‏گویند:) به خدا سوگند! ما در گمراهى آشکارى بوده‏ایم. آن زمان که شما را با پروردگار جهانیان (در عبادت و اطاعت و فرمانبردارى و پرستش) برابر مى‏دانستیم».

سابعاً و امّا اینکه گفته‏اید: توده مردم با مشرکان جاهلى فرق مى‏کنند؛ چون آنها مخلوق را عبادت مى‏کردند و از بتهاى سنگى درخواست مى‏نمودند، امّا ما به اولیاى خدا متوسّل مى‏شویم و آنها را در دعاى خود مى‏خوانیم، و تمام این آیات درباره آنها و بتهاى سنگى‏شان نازل شده است! جواب چنین است که این سخن نیز صحیح نیست؟ زیرا دعا و استعانت و التماس و استغاثه غیبى، برابر نصّ صریح قرآن و حدیث عبادت محض مى‏باشد.. همچنین بتهاى اعراب جاهلى، تنها در قالب سنگ نبودند، [۷۹۶]بلکه به‏ گواهى قرآن و حدیث، تندیس و مجسّمه‏ها و یادگارهایى از فرشتگان و افراد صالح بوده‏اند و در واقع، فرشتگان و افراد صالح بودند که معبود قرار مى‏گرفتند و اعمال شرک‏آمیز اعراب براى آنها صورت مى‏گرفت!.

مثلاً این آیات، دلیل بر آنند که «لات»، «عزّى»، و «مناة» تندیس و مجسّمه فرشتگان بوده‏اند، و در حقیقت، فرشتگان مورد عبادتشان واقع مى‏گشتند:

﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠ أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١ تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِيزَىٰٓ ٢٢ إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ ٢٣ أَمۡ لِلۡإِنسَٰنِ مَا تَمَنَّىٰ ٢٤ فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ ٢٥ ۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡ‍ًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦ إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ لَيُسَمُّونَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ تَسۡمِيَةَ ٱلۡأُنثَىٰ ٢٧ وَمَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡ‍ٔٗا ٢٨[النجم: ١٩-٢٨].

«آیا چنین مى‏بینید که لات و عزى و منات، سومین بت دیگر (معبود شما و دختران خدایند؟!) آیا پسر از شما باشد و دختر مال خدا؟! (در حالى که به گمان شما پسر از دختر بهتر است؟) در این صورت این تقسیم ظالمانه و ستمگرانه‏اى است! اینها فقط نامهایى (بى‏محتوا) است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشته‏اید. هرگز خداوند دلیل و حجّتى (بر صحّت آنها) نازل نکرده است. آنان جز از توهّمات و گمانهاى بى‏اساس و از هواهاى نفسانى پیروى نمى‏کنند، در حالى که هدایت و رهنمود از سوى پروردگارشان، برایشان آمده است. مگر آنچه انسان آرزو مى‏کند، به آن مى‏رسد و دست مى‏یابد؟! زیرا دنیا و آخرت از آن خداست. چه بسیار فرشتگانى که در آسمانها هستند و شفاعت و واسطه‏گرى آنها سودى نمى‏بخشد و کارى نمى‏سازد، مگر بعد از آن که خداوند اجازه و رضایت دهد. کسانى که به آخرت ایمان ندارند، فرشتگان را با نامهاى زنان، وصف و نامگذارى مى‏کنند. آنها در این باب چیزى نمى‏دانند (و از نر و مادّه‏بودنشان بى خبرند!) و جز از گمان و توهّم پیروى نمى‏کنند، و توهّم و گمان هم (انسان را) از حق بى نیاز نمى‏گرداند».

در این آیه نیز نام پنج بت دیگرشان آمده است:

﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣ وَقَدۡ أَضَلُّواْ كَثِيرٗا [النوح: ٢٣-٢٤].

«به آنان گفته‏اند: معبودهاى خود را وامگذارید، و ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر را رها نسازید، و بدین وسیله بسیارى از مردم را گمراه ساخته‏اند!».

و طورى که در روایات و احادیث آمده، اینها اسامى افراد برگزیده و صالحى بوده‏اند، هنگامى که این بندگان خدا از دنیا رفته‏اند، بعد از گذشت زمان، مریدان و محبّانشان به عنوان یادبود و یادگارى از ایشان، مجسّمه‏هایى درست کردند و به آنها منسوب نمودند. کم‏کم به بزرگداشت و تعظیم آن مجسّمه‏ها پرداخته‏اند تا جایى که نسلهاى بعدى به عبادت و پرستش آنها کشیده شدند؛ چنانچه از إبن‏عباس سروایت شده که مى‏گوید:

«نامهاى این بتها در اصل نام مردان صالحى بوده که پس از مرگشان، شیطان قوم آنها را فریب داد و آنها را وسوسه کرد تا در مجالسى که نشیمنگاه و محلّ عبادتشان بوده، به خاطر یادبودشان مجسّمه‏هایى را به صورتشان بتراشند و نصب کنند و آنها را با نامهایشان بخوانند و آنها نیز چنین کردند. این تمثالها در ابتدا پرستش نمى‏شدند تا اینکه آن مردمان مردند و نسل بعدى آمد و سپس آنها را عبادت کردند» [۷۹۷].

این مفهوم در اکثر تفاسیر نیز دیده مى‏شود؛ چنانچه دکتر «عبدالجلیل عیسى» در تفسیر خود «المصحف المیسّر» چنین آورده است:

«اینها، پنج بتى بودند که از سایر بتها در نزد بت‏پرستان مشهورتر و بزرگتر بوده‏اند. هریک از اینها، نام انسان خداشناس و صالحى بوده و بعد از فوتشان، گنبدها و بارگاههایى را بر سر قبرشان برپا نموده و بعدها از آنان بتى ساخته و واسطه و شفیعشان شمرده‏اند!» [۷۹۸].

از عایشه لنیز روایت شده که گفته است:

«زمانى که رسول خدا صدر بستر بیمارى بود که أمّ‏سله و أمّ‏حبیبه - دو نفر از همسرانش - در مورد کلیسایى به نام «ماریه» که در حبشه قرار داشت و آن دو - به هنگام هجرت - کلیسا را دیده بودند، از زیبایى مجسّمه‏ها و تصاویرش براى رسول خداصسخن مى‏گفتند، رسول خدا صسرش را بلند کرد و فرمود: «آنها چون فرد صالحى در میانشان فوت مى‏کرد، بر روى قبرش مسجد و معبدى بنا مى‏کردند، و آن مجسّمه‏ها و تصاویر را مى‏ساختند.. آنان بدترین بندگان خداوند هستند» [۷۹۹].

پس بتهایى که مشرکین عرب مى‏پرستیدند، سمبول و یادگارهایى از شخصیتها و بزرگان دینى و روحانى‏شان بودند و در واقع، عبادتشان براى همان اشخاص بوده که آنها را برآورنده حاجات و رافع مشکلات مى‏دانستند.

این کار زشت و شنیع، از زمان نوح، مصریان قدیم، یونان و روم، مردم هند - حتّى در عصر حاضر - براى همه معلوم و معروف است.

مثلاً هندوها که اکنون مجسّمه «کرشنا» یا «رامچندر» - اسامى شخصیتهاى مذهبى هندوها مى‏باشند - را عبادت مى‏کنند، منظورشان عبادت سنگ و مجسّمه نیست، بلکه عبادت همان افراد، یعنى کرشنا و رامچندر است.. مجسّمه را فقط وسیله‏اى براى یادآورى و استحضار آن شخصیتها مى‏دانند و به همین مناسبت به آنها احترام و تعظیم مى‏کنند و از آنها استمداد و استعانت مى‏جویند و بر گردشان طواف کرده و برایشان نذر و قربانى و صدقه مى‏آورند [۸۰۰].

بقیه بتهاى اعراب نیز، اغلب به شکل انسان تراشیده شده بودند [۸۰۱].. زمانى که رسول‏ خدا صمکه را فتح کرد و وارد کعبه شد، دستور داد که همه مجسّمه‏ها و تصاویر را نابود سازند؛ چنانچه از علی سروایت شده که فرمود:

«بعثنى رسول الله صإلى المدينة فى هدم القبور وكسر الصور» [۸۰۲].

«رسول خدا صمرا به شهر براى خراب کردن مقبره‏ها و شکستن مجسّمه‏ها و بتها فرستاد».

به همین جهت، اسلام خواست که اعراب جاهلى را از حقیقت این واسطه‏ها و شفیعان - یعنى بتهایى که به غیر از خدا پرستیده مى‏شدند - آگاه سازد، و لذا این معبودان پوچ و ناتوان را چنین توصیف کرد:

این مجسّمه‏ها و بتهایى که به غیر از خدا مى‏پرستید و به کمک مى‏طلبید - و در واقع یادبود افراد صالح و گذشتگان نیکوکار مى‏پندارید - همچون شما، بندگان خدا هستند و هیچ قدرت خیر و شرّى ندارند! و تازه اگر این یادبودها را نیز در نظر نگیریم و صرفاً آنها را در قالب همان بت سنگى بدانیم، آیا مگر دست و پا دارند؟ آیا گوش و چشم دارند؟... و بالاخره آیا قدرتى دارند که مافوق قدرت شما باشد و بتوانند به فریادهایتان پاسخ گویند؟! بدون شک هیچ کدام از اینها را ندارند - و همچنان که گفتیم - تازه اگر این اندام و مشاعر را نیز داشتند، مگر به آنان چه فضیلتى مافوق بشرى مى‏داد؟! نهایتاً با بندگان خود در تمام قوا برابر مى‏شدند! پس آنها چه معبودانى هستند که درست مثل خودتان داراى هیچ قدرتى نیستند؟!.

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤ أَلَهُمۡ أَرۡجُلٞ يَمۡشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَيۡدٖ يَبۡطِشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَعۡيُنٞ يُبۡصِرُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَا[الأعراف: ١٩٤-١٩٥].

«همانا کسانى را که به غیر از خدا به فریاد مى‏خوانید، بندگانى مثل خودتان هستند. پس آنها را بخوانید، اگر راست مى‏گویید باید به شما پاسخ دهند! آیا این بتها داراى پاهایى هستند که با آنها راه بروند؟! یا داراى دستهایى هستند که با آنها چیزى را برگیرند؟! یا چشمهایى دارند که با آنها ببینند؟! یا گوشهایى دارند که با آنها بشنوند؟!».

بعلاوه، آنچه در آیات قرآن مورد نظر است، عموم لفظ است؛ نه خصوص سبب! یعنى شأن نزول، معنى آیه را مقید نمى‏کند. در این صورت بایستى شرک تنها در همان دوره حرام و ناروا مى‏گردید و پس از آن، حلال به حساب مى‏آمد!! خداوند شرک را تنها بر اعراب جاهلى حرام نکرده است، بلکه براى غیر اعراب و همه بندگان خدا - در تمام زمانها و مکانها - حرام نموده است!.

از خداوند مى‏خواهیم که توحید و یگانه‏پرستى را روزى‏مان گرداند و ما را بر آن بمیراند و زندگى و مرگمان، با آن همراه باشد!.

از إبن‏عباس‏ بروایت شده که رسول خدا صفرمود:

«الشرك أخفى من دبيب الذر على صفاة سوداء فى ظلمة الليل و هو أن يقول: واللّه وحياتك يا فلان و حياتى! ويقول: لولا كلبة هذا لأتانا اللصوص البارحة! ولولا البط فى الدار لأتى اللصوص! وقول الرجل لصاحبه: ما شاء الله و شئت! وقول الرجل: لولا اللّه وفلان... هذا كلّه به شرك» [۸۰۳].

«شرک پنهان‏تر از ردّپا و خزیدن مورچه در تاریکى شب بر روى سنگ درشت صاف و سیاه است، و آن اینکه بگوید: اى فلانى! به خدا و زندگانى تو و زندگى خود سوگند! و بگوید: اگر این سگ نبود، دیشب دزدان به (خانه) ما مى‏آمدند! و اگر مرغابى در منزل نبود، دزدان مى‏آمدند (و دستبرد مى‏زدند)! و اینکه مرد به دوستش بگوید: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد! و شخص بگوید: اگر خدا و فلانى نبود... اینها همه آمیخته به شرک است!».

هر گاه اسلام تا این اندازه در پاکسازى دلها و انتقاد از عقاید غلط و اشتباه آنان، حسّاس و دقیق و گوش‏به‏زنگ باشد، پس ما چگونه افرادى را ببینیم که در دعاى خویش به غیر خدا پناه مى‏برند و خوف و رجایشان، متوجّه غیر اوست، و آنگاه به آنها بگوییم: بر تو هیچ اشکالى نیست و مى‏توانى همچنان ادامه دهى!!.

فرموده‏اید: بسیار بعید است که شما ندانید احترام به قبور صالحین و مؤمنین مورد اتّفاق شیعه و سنّى است. نزدیکترین صحابه پیامبر صو اهل‏بیتش به مرقد آن حضرت تبرّک مى‏جستند... مرقد پیامبر و أبوحنیفه را شیعیان بنا نکردند!... من از احترام به قبور صالحین و اهل‏بیت پیامبر صمى‏گویم و شما روایت هدم قبور کفّار را قرائت مى‏کنید!..

(جواب):

احترام به قبور صالحین و مؤمنین را کسى منکر نیست و ما هرگز نگفتیم که باید به قبور صالحین توهین کرد و هتک حرمت پیش آورد!.. امّا نقطه افتراق جنابعالى و اینجانب در این موضوع، بر سر بناى بر قبور و نیز توسّل به صاحب قبر - که عبادت است - مى‏باشد! در این زمینه، نه تنها آثار اهل‏سنّت بلکه روایات روشن و بى‏شائبه شیعه نیز در نهى و مذمّت این کار دیده مى‏شود که نمونه‏هایى از آنها ذیلاً ذکر مى‏گردد:

- در کتب «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشيعة» شیخ حرّعاملى، باب ۴۴ از أبواب دفن، در روایتى موثّق از موسى‏بن جعفر آمده است که: «سألت أبا الحسن عن البناء على القبر والجلوس عليه هل يصلح؟ قال: لا يصلح البناء عليه ولا الجلوس ولا تجصيصه ولا تطيينه». «برادر موسى‏بن‏جعفر از او در مورد بناى بر قبور و نشستن بر روى آن پرسید که آیا این درست و سزاوار است؟ فرمود: خیر! سزاوار و صحیح نیست. بناء و ضریح بر قبور و نشستن بر آن و گچکارى و گلکارى و تزیین آن درست نیست».

- باز در همان مآخذ به نقل از جراح مدائنى آمده که امام جعفرصادق /فرمود: «لا تبنوا على القبور ولا تصوروا سقوف البيوت فإن رسول الله صكره ذلك». «بر قبور، ضریح و بنا نسازید و سقف خانه‏ها را از مجسّمه و تصویر پر نکنید؛ زیرا پیامبر صاین کارها را ناپسند شمرد».

- باز هم در همان مآخذ به نقل از یونس‏بن ظبیان آمده که امام جعفرصادق (رحمه الله) فرمود: «نهى رسول الله صأن يصلى على القبر أو يقعد عليه أو يبنى عليه». «پیامبر صاز اینکه بر قبرى نماز بگزارند، یا بر آن بنشینند و یا بر آن بنا و ضریح بسازند، نهى فرموده است». این حدیث را شیخ صدوق نیز در کتابش «من لا یحضره الفقیه» در باب «مناهى پیامبر» آورده است.

- باز هم «شیخ طوسى» و «شیخ حرّ عاملى» - در کتب خود - روایت کرده‏اند: «نهى رسول الله صأن يجصص القبور». «رسول خدا صنهى فرمود که قبرها را گچکارى و تزئین کنند».

بنابراین، ملاحظه مى‏شود که بر طبق کتب موثّق شیعه، رسول خدا صبناى بر روى قبور را نهى فرمود و هیچ قبرى را از این نظر مستثنى ننموده است، و قبر خود او و ائمه نیز در زمان ایشان ساخته نشده و سالها پس از وفاتشان - و برخلاف تعالیمشان - توسّط دیگران ساخته و پرداخته گردید!.

مفاسد فکرى و اجتماعى این کار، روشن است و در شگفتم از جنابعالى که کارى را که پیامبر صو ائمه از آن نهى فرموده و در عمل نیز مباشر آن نبوده‏اند، بلکه دیگران -سنّى یا شیعه - به این انحراف دست زده‏اند، مى‏پسندید و فلان قبر مجهول سنّى را در این رابطه، حجّت مى‏آورید! حجّت از آنِ «قرآن» و «سنّت» پیامبر صاست؛ نه بدعتهایى که این و آن - شیعه یا سنّى - نهاده‏اند.

آرى! قبر أبوحنیفه را در بغداد، سنّیان بنا کردند و بسیار کار بد و ناروایى نمودند، این موضوع چه ربطى به اثبات بناى بر قبور از دیدگاه «کتاب و سنّت» دارد؟!.

و اینکه روایت «هدم قبور» از زبان علی سرا خاصّ کفّار دانسته‏اید، اشتباه بزرگى است و حکم آن تعمیم دارد؛ زیرا از ساحت رسول خدا صبه دور است که کارى را براى «کفّار» حرام و ناپسند شمرده و همان کار را براى «مسلمانان» روا بدارد!.

ضمناً در هیچ تاریخى دیده نشده است که پیامبر صدستور داده باشد، قبر مسلمانى را که در آن زمان مرده بود، بسازند و اگر پیامبر صدستور به خرابى قبور مسلمانان نداد، براى آن بود که مردگان مسلمان در آن زمان - برخلاف کافران - بر قبور خود بنایى نداشتند و آن را حرام مى‏دانستند، و چنانکه در نامه خود ذکر کرده بودم، به علی سدستور داد تا قبور را خراب کند، و این روایت موثّق و متواتر را شیعه و سنّى آورده‏اند؛ چنانکه در «صحیح مسلم» مى‏خوانیم: «عن أبى الهياج الأسدى قال لى على‏بن أبى‏طالب: ألا أبعثك على ما بعثنى عليه رسول الله صأن لا أدع تمثالا إلا طمسته ولا قبرا مشرفا إلا سويته؟». «از أبى‏الهیاج أسدى روایت شده که گفت: على‏بن أبى‏طالب سبه من فرمود: آیا تو را براى کارى نفرستم که رسول خدا صمرا بدان کار فرستاد؟! و آن اینکه هیچ تمثال و مجسّمه‏اى را ترک نکنم مگر اینکه آن را محو و نابود سازم، و هیچ قبر بلند و مشرفى را وانگذارم مگر اینکه آن را با خاک یکسان نمایم».

و نیز در «وسائل الشیعه» مى‏خوانیم: «بعثنى رسول الله صإلى الـمدينة فى هدم القبور وكسر الصور». «رسول خدا صمرا به شهر براى خراب کردن مقبره‏ها و شکستن مجسّمه‏ها و بتها فرستاد».

مرقد پیامبرص- بر طبق گزارشهاى متواتر و معتبر تاریخى - در اطاق عایشهلبوده و سالها با زمین یکسان بوده است و مسلّماً زیارتگاه نبود! [۸۰۴]زیرا عایشه در آنجا زندگى مى‏کرد و به شکلى نبود که مردم براى توسّل و تبرّک به آنجا - آن هم خانه همسر پیامبر و مادر تمام مؤمنان - بشتابند!! ساختمان و قبّه و ضریحى که ما امروز بر قبر پیامبر صمى‏بینیم، قرنها بعد از رحلتش ایجاد شده و چرا ما باید کار بعضى از سنّیان بى‏توجّه به کتاب و سنّت را، شرعى تلقّى کنیم؟!.

متأسّفانه، منشأ اشتباه جنابعالى در تمام نامه ارسالى آن است که گمان کرده‏اید با عدّه‏اى سنّى خرافه روبه‏رو هستید که با هرچه شیعه بگوید، مخالفند و هر خرافه‏اى را در کتب سنّى مى‏پسندید! و آن وقت جنابعالى سعى دارید به هر قیمتى که شده، برخى از آراء ناپسند شیعیان را به استناد عمل یا قول سنّیان اثبات کنید! غافل از آنکه ما به شدّت فرقه‏سازى را محکوم مى‏دانیم و مسلمانان را به ترک تعصّبات فرقه‏اى و رجوع به «کتاب» و «سنّت» دعوت مى‏کنیم، و از نظر فقهى نیز، فقه تطبیقى یا مقارن را توصیه مى‏نماییم که هرکس دلیل محکمترى از کتاب و سنّت ارائه داد، تبعیت شود.

از روایت «هدم قبور» که على مى‏فرماید: «بعثنى رسول اللهصإلى الـمدينة فى هدم القبور وكسر الصور». مأخذ خواسته بودید!.

(جواب):

ما این روایت را به واسطه از «شیخ کلینى» نقل کردیم و در کتاب «وسائل الشیعه»، چاپ سنگى قدیم، جلد اوّل، صفحه ۲۰۹ از شیخ کلینى بدین صورت نقل شده است: «محمّدبن يعقوب عن عدة من أصحابنا، عن سهل‏بن زياد، عن جعفربن محمّد الأشعرى، عن إبن‏القداح، عن أبى‏عبداللّه ÷قال: قال أميرالمؤمنين ÷: بعثنى رسول الله صإلى المدينة فى هدم القبور وكسر الصور».

فرموده‏اید: احترام به قبور صالحین و تبرّک‏جویى از آن، سنّت جارى اسلامى است و روایات و اسناد متعدّد اهل‏سنّت در این‏باره وجود دارد، و سپس (با ذکر ناقص مآخذ) صورت داده‏اید:

۱- در قحطى و خشکسالى شدید مدینه، مردم به عایشه شکایت برده و او، مردم را به تبرّک‏جویى از قبر شریف پیامبر صدعوت کرد و گفت: «أنظروا قبر النبى فاجعلوا منه كوة إلى السماء حتى يكون بينه وبين السماء سقف» [۸۰۵]. «به قبر پیامبر نگاه کنید، پس میان‏ قبرش و آسمان سوراخى ایجاد کنید تا بین او و آسمان سقفى شود (و خداوند ترحّم فرموده و فیض خود را از آن مکان جارى سازد)»!.

۲- «فجاء بلال‏بن الحارث إلى قبر النبى وقال: يا رسول اللّه! إستسق لأمتك!... فإنهم قد هلكوا فأتاه رسول الله صفى المنام وأخبره أنهم سيسقون...» [۸۰۶]. «بلال پسر حارث‏ به سوى قبر پیامبر رفت و گفت: اى پیامبر! براى امّتت از خداوند طلب باران کن که آنها هلاک شدند!.. پس رسول خدا به خوابش آمد و فرمود: باران خواهد بارید...»!.

۳- «جاءت فاطمة على قبر رسول الله فأخذت قبضة من تراب القبر فوضعت على عينها فبكت» [۸۰۷]. «فاطمه بر سر قبر رسول خدا آمد و مشتى خاک از آن برگرفت و بر چشم نهاد و گریست»!.

۴- «إنه خرج (عمربن خطاب) يوما إلى مسجد رسول اللّه فوجد معاذبن جبل قاعدا عند قبر النبى يبكى فقال: ما يبكيك؟ قال: يبكينى شى‏ء فسمعته من رسول اللّه» [۸۰۸]. «عمرروزى به مسجد پیامبر صرفت و معاذبن جبل را یافت که کنار قبر پیامبر نشسته و گریه مى‏کند، پس گفت: چه چیزى تو را به گریه انداخته است؟ گفت: مرا به گریه انداخت چیزى را که از پیامبر شنیدم»!.

۵- «إن بلال أتى قبر النبى وجعل يبكى عنده و يمرغ وجهه عليه فأقبل الحسن والحسين فجعل يضمها و يقبلهما». «بلال به طرف قبر پیامبر صآمد و خود را به خاک مى‏کشید و گریه مى‏کرد و حسن و حسین را در آغوش مى‏کشید و آنها را مى‏بوسید»!.

۶- «لمّا مات عبدالرحمن‏بن أبى‏بكر أمرت عايشة بفسطاط على قبره ووكلت به إنسانا» [۸۰۹]. «چون عبدالرحمن پسر أبوبکر مُرد، عایشه دستور داد بر قبر او خیمه‏اى زدند و انسانى را بر آن گماشت»!.

۷- «وأمر عمر أن يضرب فسطاطا على قبر زينب بنت جحش» [۸۱۰]. «و عمر دستور داد که چادرى بر قبر زینب دختر جحش بزنند»!.

(جواب):

در مورد آنچه که امروزه با قبور مى‏شود، و اعتقادات شیعه را در این رابطه و تفاوت آن به حدیث «زیارت قبور»، ما قبلاً سخن گفته‏ایم و در اینجا فقط به این مدارک که جنابعالى متذکر شده‏اید، مى‏پردازیم:

اوّلاً شاهد تاریخى که تمام احادیث ارائه‏شده را در رابطه با قبر پیامبر صرد مى‏کند، این حقیقت است که: قبر پیامبر صتا مدّتها در اطاق عایشه لبوده و عایشه آنجا زندگى مى‏کرد و امکان نداشت، افراد به زیارتش رفته، از خاک آن بر چهره بمالند و خانه‏اش را محلّ رفت‏وآمد قرار دهند و - به قول جنابعالى - از آن تبرّک‏جویى نمایند!.

چنانکه «إبن‏رسته» در کتابش مى‏نویسد: «عمربن عبدالعزیز (هنگامى که از سوى ولیدبن عبدالملک والى مدینه بود) به دستور خلیفه به سال ۹۱ هجرى، مسجدالنبى را خراب نمود و به وسیله سنگهاى منقوش و موزاییک رومى و مرمر، آن را بنا کرد و سقف مسجد را با چوب ساج و آب‏طلا پوشانید و حجرات همسران پیامبر را خراب کرد و نیز قبر پیامبر را داخل مسجد نمود» [۸۱۱].

و قبل از آن، به قول «إبن‏تیمیه»: «احدى از صحابه، مسافرت به مدینه را به خاطر قبر پیامبر صنمى‏کرد، بلکه مى‏آمدند و در مسجدش نماز مى‏گزاردند و هنگام ورود به مسجد و خروج از آن، به پیامبر صسلام و درود مى‏فرستادند و او در حجره عایشهلمدفون بود و آنان هرگز در حجره داخل نمى‏شدند و حتّى خارج از حجره در پشت در نیز نمى‏ایستادند.. هنگامى که در زمان خلافت أبوبکر و عمر بامدادى از یمن و شام براى فتح شام و عراق رسید - با آن که پیامبر صاز ایمان اهل یمن بسیار تعریف کرده بود - احدى از آنان، وقتى براى نماز به مسجد آمدند، سوى قبر پیامبر صنرفت و داخل حجره نشد»؛ به ویژه که در آثار شیعه و سنّى مضبوط است که پیامبر صاز رفت‏وآمد به قبر خود نهى فرموده؛ چنانکه «سعیدبن منصور» در «سنن» خود از «عبداللّه‏بن حسن‏بن على» - نواده علی س- نقل مى‏کند که: «دید مردى به سوى قبر پیامبر صبسیار رفت‏وآمد مى‏کند (و این زمانى بود که قبرش به مسجد اضافه و در آن قرار گرفته بود) به او گفت: اى مرد! همانا رسول خداصفرمود: «لا تتخذوا قبرى عيدا وصلّوا علىّ حيثما كنتم فإن صلاتكم تبلغنى». «قبر مرا محلّ رفت‏وآمد خویش قرار ندهید و هرکجا که هستید، بر من سلام و درود بفرستید؛ زیرا سلام درودتان به من مى‏رسد، بنابراین تو و مردى که در اندلس است، نسبت به پیامبرصمساوى خواهید بود!». همین روایت، از امام زین‏العابدین‏ به نقل از پدرش و از جدّش على بنیز آمده است و «أبوعبداللّه حافظ مقدّسى» آن را در کتابش «مختار» آورده است [۸۱۲].

ثانیاً و بنابراین اینکه از قول عایشه لگفته شده که در خشکسالى مدینه به مردم گفت: «میان قبر پیامبر و آسمان سوراخ و کانالى ایجاد کنید تا خداوند ترحّم فرموده، فیض خود را جارى سازد!»، به کلّى بى‏اساس است؛ زیرا در آن هنگام قبر پیامبر ص«مزار» نبود و در هیچ تاریخى نیامده که سقف اطاق عایشه را سوراخ کردند تا قبر پیامبر صبا فضا مرتبط شده و مجراى فیض و رحمت باشد!! گوینده این حدیث، گویا از بدیهیات تاریخى اطّلاعى نداشته است که چنین «جعلى» نموده است! بعلاوه اگر خداوند بخواهد به خاطر پیامبرش رحمت آورده و قحطسالى را از مدینه بردارد، چه نیازى به کانال‏کشى و سوراخ‏کردن سقف خانه است! و در کدام آیه یا حدیث آمده که پیامبر صفرموده باشد: براى جلب روزى، سقف اطاق قبرم را به سوى آسمان سوراخ کنید؟! چیزى که آورنده این دین نگفته، جنابعالى به حدیثى مجعول از عایشه لاستناد مى‏کنید؟!.

اسلام راهنمایى کرده - همانگونه که در کتب شیعه و سنّى مذکور است - که مسلمانان به هنگام قحطى و نیامدن باران، به صحرا رفته و نماز «استسقاء» به جاى آورند و همگى دعا کنند و هرگز دستور کانال‏کشى قبر پیامبر صرا به آسمان نداده است!!.

ثالثاً این حدیث که: «بلال‏بن حارث‏ سوى قبر پیامبر صرفت و گفت: اى رسول خدا! براى امّت خود باران بطلب که همگى هلاک گشتند، پس پیامبر صبه خوابش آمد و خبر داد که باران خواهد بارید!»، نمى‏تواند مورد قبول شما باشد؛ زیرا شما ادامه حدیث را قیچى کرده و توجّهى بدان ننموده‏اید؛ چنانچه کامل آن چنین است: «و بلال‏بن حارث به سوى قبر پیامبر صرفت و گفت: اى رسول خدا! براى امّتت از خدا باران بطلب که آنها هلاک شدند، پس رسول خدا صبه خوابش آمد و گفت: باران خواهد بارید و به نزد عمر برو و به او سلام مرا برسان و خبر بده که باران به ایشان خواهد رسید، پس بشارتى از سوى رسول خدا صبر عمر رسید که چون آن را بشنید، بگریست»! [۸۱۳]اگر جنابعالى صدر حدیث را قبول کرده‏اید، با ذیل آن - که پیامبرصبه‏ عمر سسلام رسانید و او به باریدن باران مژده داد - چه مى‏کنید؟! ولى ما این روایت را از ریشه قبول نداریم؛ زیرا - گذشته از ضعف اسناد و طرق آن - با شواهد تاریخى در مورد قبر پیامبر صدر آن زمان نمى‏سازد!.

رابعاً اینکه آورده‏اید: «فاطمه بر سر قبر رسول خدا صآمد و مشتى خاک از آن برگرفت و بر چشم نهاد وگریست!»، حال به فرض صحّت خبر، چه ربطى با توسّل و تبرّک‏جویى به قبور دارد؟ تنها - اگر آن را صحیح بدانیم! - نوعى ابراز عاطفه فرزند نسبت به پدرش بوده؛ نه اجراى یک دستور دینى، و نه دلیلى براى تبرّک‏جویى از قبر پیامبر!.

اگر قرار بود چنین کارى جزو مستحبّات و سنّتهاى جارى اسلام و از جمله عبادات شرعى و تعظیم شعایر اسلامى! به شمار آید، لازم بود که پیامبر صوصیت کند تا او را در بیابانى وسیع دفن کنند تا همگى بر قبر و خاکش، دسترسى داشته و بتوانند به آنجا رفت‏وآمد کنند! جنابعالى در مسائل اعتقاى به خبر واحد و جعلى استشهاد مى‏کنید، حال آن که اینگونه روایات در اعتقادات - مانند مشروعیت توسّل - حجّیت ندارد، امّا جنابعالى، به هیچ وجه نگران این موضوع نبوده و همین که خبرى را در کتب سنّى مطابق مذاق خود مى‏یابید - بى‏آنکه صحّت و سقمش را بررسى کنید، یا نظرات علماى اهل‏سنّت را در مورد آن بنگرید - به رُخ ما مى‏کشید!.

خامساً نقل کرده‏اید: «عمربن خطاب روزى به مسجد پیامبر صرفت و معاذبن جبل را دید که کنار قبر پیامبر صنشسته و گریه مى‏کند...»، این مطلب، دروغى آشکار و محض است! زیرا در زمان عمر سقبر پیامبر صدر مسجد واقع نشده بود تا معاذ کنارش بنشیند یا بایستد و گریه کند! راوى جاهل و کم‏حافظه!! قبر پیامبر صرا مانند زمان خود، در مسجد پنداشته است! قبر رسول خدا صچنانکه گفتیم، سالها در حجره عایشه لبود و در عصر امویها در سال ۹۱ هجرى به مسجد ملحق شد.

سادساً آورده‏اید: «بلال به طرف قبر پیامبر صآمد و خود را به خاک کشید و حسن و حسین را در آغوش گرفت و بوسید!»، چه نتیجه‏اى از نقل نیمه‏کاره این حدیث مى‏توان گرفت؟ به فرض صحّت خبر، تنها اظهار رنج فراق بوده؛ نه توسّل و عبادت! بعلاوه شما تاکنون مدّعى بودید که دین را تنها باید از اهل‏بیت پیامبر ص- چهارده معصوم - گرفت، چه شد که یکباره تابع بلال و سایر صحابى پیامبر صشدید؟! آیا اصول فقه شیعه، رفتار غیرمعصوم را از زمره منابع اربعه - کتاب، سنّت، اجماع و عقل - به شمار آورده است؟!.

سابعاً نقل مى‏کنید که: «چون عبدالرحمن‏بن أبى‏بکر فوت کرد، عایشه دستور داد که بر قبرش خیمه‏اى زدند و انسانى را بر آن گماشتند!».. آیا چنین کارى - به فرض صحّت خبر - جزو سنّت پیامبر صبوده است؟ چرا پیامبر صچنین کارى را براى قبر خود یا دیگر یارانش مانند حمزه‏ سو... مقرّر نداشت؟ آیا پیامبر صآنها را دوست نمى‏داشت؟.. جنابعالى که تاکنون از مخالفین و کینه‏توزان عایشه لبودید! عایشه خیلى کارها کرد: با علی سجنگید! و طبق روایت دروغین - که در نامه قبلى نقل کرده بودید - مانع شد، حسن‏ سرا در کنار قبر پیامبر صدفن کنند! آیا شما این اعمالش را نیز تأیید مى‏کنید؟ یا فقط مى‏پذیرید که شایسته است، انسانهایى را بر سر قبر مردگان گماشت و از کار و زندگى‏شان بازداشت و به مقبره‏دارى و مفتخوارى عادت داد؟!.

ثامناً - روایت آخرى - که عمر سدستور داد چادرى بر قبر زینب زدند! - نیز همین‏طور! آیا مى‏خواهید اعتقادات اسلامى را بر مبناى این اقوال عامیانه اثبات کنید که جعلى و بى‏اساس هستند؟ آیا رسول خدا صدستور به چادرکشیدن بر روى قبور را صادر فرموده و مثلاً بر سراسر «بقیع» چادر زده است؟! آیا عمرى که دستور داد، «شجرة الرضوان» را - به خاطر ترس از شرک - از بیخ بکنند، چنین کارى مى‏کند؟! [۸۱۴].

[۷۷۶] براى مثال مى‏توانید، آیات اوّلیه سوره نحل را تماشا کنید. [۷۷۷] ﴿أَشۡرَكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا[آل‌عمران: ۱۵۱]. «...چیزهایى را شریک خدا ساخته‏اند که خداوند دلیل و برهانى (بر حقّانیت آنها) نازل نکرده است». یا مى‏فرماید: ﴿...ٱئۡتُونِي بِكِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ أَوۡ أَثَٰرَةٖ مِّنۡ عِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ[الأحقاف: ۴]. «... اگر راست مى‏گویید، (دلیلى از) کتابى پیش از این (قرآن) یا یک اثر علمى براى من بیاورید!». [۷۷۸] قبلاً آیاتى را در اثبات اینکه «دعا» و «استعانت» و «استغاثه» و «استعاذه»، همان «عبادت» است، شاهد آوردیم.. اکنون به این آیات توجّه مى‏کنیم که ثابت مى‏کند، «قربانى» و «صدقه» و «نذر» و «طواف» و «اعتکاف» نیز «عبادت» هستند و بایستى تنها براى خدا انجام گیرند: - ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢[الکوثر: ۲]. «پس تنها براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى کن». - ﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٍ ٢٧٠[البقرة: ۲۷۰]. «هر چیزى را انفاق مى‏کنید، یا هر نذرى را که مى‏دهید، بیگمان خداوند به آن آگاه است (و مى‏داند که براى کیست و براى چیست؟!) و ظالمان (همان کسانى که با شرک که ظلم بزرگى است، بر خود ستم کرده‏اند؛ «إن الشرک لظلم عظیم») را هیچ یار و یاورى نیست». - ﴿إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا[مریم: ۲۹]. « «همانا من براى خداى مهربان نذر کرده‏ام که روزه بگیرم». - ﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ[الخج: ۲۹] «و باید که تنها خانه خدا (خانه قدیمى و گرامى) را طواف کنند». - ﴿وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ[البقرة: ۲۵]. «و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و بر عهده ایشان گذاشتیم) که خانه‏ام را (از هر گونه شرک و پلیدى و آلودگى) براى (عبادت‏کنندگان و از جمله) طواف‏کنندگان و اعتکاف‏کنندگان و رکوع و سجودبرندگان (یعنى نمازگزاران) پاک و پاکیزه کنید». - ﴿لَّا تُشۡرِكۡ بِي شَيۡ‍ٔٗا وَطَهِّرۡ بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡقَآئِمِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ[الحج: ۲۶]. «و برایم هیچ چیزى را شریک مگردان و خانه‏ام را براى طواف‏کنندگان و به‏پادارندگان نماز و رکوع‏کنندگان و سجودبرندگان پاک گردان». - ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ[الأنعام: ۱۶۲-۱۶۳]. و نهایتاً مى‏فرماید:«بگو: همانا نمازم، عبادات و طاعات و مناسکم، (و بالاخره) زندگى و مرگم براى خداست و بس که پروردگار جهانیان است. هیچ شریکى ندارد و به همین امر، دستور داده شده‏ام». از على‏سنیز روایت شده که پیامبر صفرمود: «لعن الله من ذبح لغیر الله». «لعنت خدا بر کسى که براى غیر خدا قربانى کند!». (صحیح مسلم) از امام جعفرصادق‏سنیز روایت شده است: «لا تطف بقبر». «بر گرد هیچ قبرى طواف مکن». (وسائل الشیعة، شیخ حرّ عاملى و همچنین «علل الشرایع»، شیخ صدوق آن را روایت کرده‏اند) [۷۷۹] رجوع شود به فصل «واسطه‏ها، کم‏کم خدا مى‏شوند!» از کتاب «توسّل»، تألیف دیگر مؤلّف. [۷۸۰] نهج البلاغة، شرح فیض الإسلام، خطبه ۱۰۹. [۷۸۱] همان، جزء۴، کلام‏۱۹۰. [۷۸۲] ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ... ٦٠ وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَيۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودٗا ٦١[النساء: ۶۱-۶۲]. «(اى پیامبر!) آیا تعجّب نمى‏کنى از کسانى که فکر مى‏کنند آنان بدانچه بر تو و پیش از تو نازل شده ایمان دارند، (در حالى که) مى‏خواهند حکومت و داورى را نزد طاغوت ببرند (و حکمش را به جاى حکم خدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (تنها به خدا ایمان داشته و فقط تن به حکم او دهند و) به طاغوت کفر بورزند (و حکمش را نپذیرند)... و زمانى که بدیشان گفته شود: بیایید به سوى چیزى که خداوند آن را (بر پیامبر) نازل کرده است، و به سوى پیامبر روى آورید (تا بین شما بر اساس قرآن حکم کند)، منافقان را مى‏بینى که سخت به تو پشت مى‏کنند». [۷۸۳] ﴿فَكَيۡفَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ جَآءُوكَ يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِيقًا ٦٢ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَعِظۡهُمۡ وَقُل لَّهُمۡ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِيغٗا ٦٣[النساء: ۶۲-۶۳]. «امّا چگونه است که چون به سبب اعمالشان، بلایى به آنان برسد (و پناهى جز تو نداشته باشند) به پیش تو مى‏آیند و به خدا سوگند مى‏خورند که ما (از اقوال و اعمال خود) مقصودى جز خیرخواهى و اتحاد (مردم) نداشته‏ایم (و ما مردم را از تو بازنمى‏داشتیم)! آنان کسانى هستند که خداوند مى‏داند در دلهایشان چیست. پس از ایشان کناره بگیر و روى بگردان (و کردار و سخنانشان، تو را ناراحت نسازد و به آنان توجّه مکن و بلکه) اندرزشان بده و با گفتار رسایى که به (اعماق) درونشان رسوخ کند، با آنان سخن بگوى». [۷۸۴] دعاى «توسّل» است که شیعیان، در آن، پیامبر صو دخترش فاطمه لهمراه با على‏ سو یازده فرزندش را - که چهارده معصوم مى‏دانند - به فریاد مى‏خوانند و بدانها متوسّل مى‏شوند!!. [۷۸۵] ﴿مَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ[الحج: ۷۴]. «آنان، خدا را چنان که باید نشناخته‏اند». [۷۸۶] ﴿وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ[الأعراف: ۳۰]. «و مى‏پندارند که آنها همان هدایت‏یافتگان هستند!». [۷۸۷] ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ[الزمر: ۳]. «کسانى که جز خدا، یار و یاورانى را برمى‏گیرند (و بدانان تقرّب و توسّل مى‏جویند، مى‏گویند:) ما آنان را عبادت نمى‏کنیم، مگر بدان خاطر که ما را به خدا نزدیک گردانند!». و باز مى‏فرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ[یونس: ۱۸]. «آنها غیر از خدا چیزهایى را مى‏پرستند که نه اصلاً بدیشان زیان مى‏رسانند و نه سودى عایدشان مى‏سازند و مى‏گویند: اینها واسطه‏هاى ما نزد خدایند!». [۷۸۸] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ[البقرة: ۲۲۲]. «همانا خداوند توبه‏کنندگان بسیار و نیز پاک‏شوندگان را دوست دارد». [۷۸۹] ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ[التغابن: ۱۶]. «هر چقدر مى‏توانید، تقواى الهى پیشه سازید». و مى‏فرماید: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا[البقرة: ۲۸۶]. «خداوند هیچ کس را مگر به اندازه طاقتش مکلّف نمى‏سازد». [۷۹۰] نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، جزء۶، کلمات قصار، شماره ۸۴. [۷۹۱] من لایحضره الفقیه، إبن‏بابویه، ج‏۱، ص‏۳۴۰ و دیگر مآخذ. [۷۹۲] نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، جزء۶، کلمات قصار، شماره ۸۵. [۷۹۳] «الأنساب»، زبیربن‏بکار، نقل از «عقیدة المسلم»، محمّد غزالى المصرى. [۷۹۴] إبن‏الأثیر، ج‏۲، ص‏۵۵۷. [۷۹۵] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا‌[الأحزاب: ۵۶]. [۷۹۶] براى تفصیل آن، رجوع شود به کتاب «توسّل»، تألیف دیگر مؤلّف. [۷۹۷] صحیح بخارى و دیگران روایت کرده‏اند. [۷۹۸] نقل از «تفسیر نور»، دکتر مصطفى خرّمدل، سوره نوح، صفحه ۶۹۲. [۷۹۹] صحیح بخارى و مسلم. [۸۰۰] «دین و شریعت»، محمّد منظور نعمانى، ترجمه محمّد قاسم قاسمى، صفحه ۲۷. [۸۰۱] در این مورد نگاه شود به فصل «بتها، یادبود و سمبل افراد صالح» از کتاب «توسّل» از خود مؤلّف. [۸۰۲] «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى، چاپ سنگى قدیم، جلد اوّل، صفحه ۲۰۹. [۸۰۳] نقل از فى ظلال القرآن، شهید سید قطب، ج‏۱، ص‏۴۸. [۸۰۴] اخیراً یکى از روحانیون قم ادّعا کرده که در اطاق فاطمهلبوده است!!.. [۸۰۵] سنن دارمى، ج‏۱. [۸۰۶] فتح البارى، ج‏۲ و کنزالعمّال، ج‏۸.. [۸۰۷] الوفاء، إبن‏جوزى. [۸۰۸] سنن إبن‏ماجه، ج‏۲. [۸۰۹] صحیح بخارى، ج‏۲. [۸۱۰] طبقات، إبن‏سعد، ج‏۳. [۸۱۱] الأعناق النفیسة، إبن‏رسته، ترجمه دکتر حسین قره‏چانلو، ص‏۸۰، انتشارات امیرکبیر. [۸۱۲] در مآخذ اهل‏سنّت چنین آمده است: «أبویعلى» از على‏بن‏حسین - زین العابدین‏س- روایت کرده است که او مردى را دید در کنار قبر پیامبر صبراى رفع مشکلاتش دعا مى‏کرد. نزد او رفت و او را از این کار نهى نمود و گفت: آیا حاضر هستى سخنى را که پدرم از جدّم، و او هم از رسول خدا صشنیده است، بشنوى؟ پیامبر صچنین فرمود: «لا تتخذوا قبري عیدا ولا بیوتکم قبورا فإن تسلیمکم یبلغني حیث کنتم». «قبرم را محلّ رفت‏وآمد قرار ندهید، و خانه‏هایتان را قبرستان نکنید. پس بر من سلام و درود بفرستید. سلام شما هر کجا که باشید، به من مى‏رسد». (نقل از «حقیقة التوحید»، دکتر یوسف القرضاوى). [۸۱۳] فتح‏البارى، ج‏۲- کنزالعمّال، ج‏۸- وفاءالوفاء، سمهودى، ص‏۱۳۷۴. [۸۱۴] عمرسبعد از اینکه فهمید، گروهى از مسلمانان کنار آن درخت - که اصحاب در حدیبیه، زیر آن با رسول خداصبیعت کردند و در قرآن نیز ذکر شده - جمع شده و نماز مى‏گزارند و در مسجد حاضر نمى‏شوند، پس دستور داد که آن را از ریشه درآورند تا منجر به فتنه نشود؛ زیرا بیم آن مى‏رفت که روزى همان درخت نیز عبادت شود!.