جواب نامهها در رابطه با «توسّل»:
فرمودهاید: شرک آن است که براى افراد و اشیاء، تأثیر یا سببیت ذاتى و مستقل قائل شویم؛ نه مطلق تأثیر و سببیت؛ همچنان که همگان براى شفاى از بیمارى به پزشک مراجعه مىکنند، براى سیرابشدن به آب روى مىآورند، و براى خاموشکردن آتش به آب متوسّل مىشوند، ما هم به عنوان واسطه فیض از خدا، به حرمت و آبرو و قربت و یا دعاى یکى از اولیاء و صالحان روى مىآوریم، و دلایلى در توجیه این عقیده آوردهایدکه:
۱- مگر واسطه فیض وحى، جبرئیل و واسطه رزق، میکائیل نیست؟
۲- مگر خداوند در قرآن نمىفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾؟ [المائدة: ۳۵]. آیا این نصّ بر جواز توسّل به غیر خدا نیست؟
۳- مگر از شخص نبى اکرم در خبر نیامده که آن حضرت مشاهد و اماکن مشرّفه کعبه را مىبوسید؟
۴- مگر در آیه: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا﴾[النساء: ٦٤]. «و اگر آنان به جاى ستمى که در حقّ خود روا داشتند سوى تو آمده و از خداى خود آمرزش مىخواستند و پیامبر هم برایشان آمرزش طلبید، خدا را آمرزنده و مهربان مىیافتند»، از پیامبر خدا صبه عنوان وسیله و واسطه استغفار و آمرزشخواهى از خدا یاد نشده است؟
۵- مگر به فرموده قرآن کریم، فرزندان یعقوب از او نخواستند: ﴿قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِِٔينَ ٩٧﴾[يوسف: ٩٧]. «اى پدر! برایمان درباره گناهانمان آمرزش بخواه که ما خطاکار بودهایم!» و آن پیامبر در جوابشان نفرمود: ﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓ﴾[يوسف: ٩٨]. «برایتان از خداوند طلب آمرزش خواهم کرد»؟ آیا این، توسّل را نشان نمىدهد؟
۶- مگر این شعر را که إبنحجر از امام شافعى نقل کرده است، نشنیدهاید که: «آل النبى ذريعتى - و هم إليه وسيلتى»؟
۷- مگر مالکبن أنس به منصور خلیفه در مسجد النبى نگفت: «يا أميرالمؤمنين! لا ترفع صوتك فى هذا المسجد فإن الله تعالى أدب قوما فقال: ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾و ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ﴾وقال يا أباعبدالله! هو وسيلتك ووسيلة أبيك آدم». «اى امیر مؤمنان! صدایت را در این مسجد بلند مکن؛ زیرا خداوند در قرآن فرموده: اى مؤمنین! صدایتان را بالاتر از صداى پیامبر صنبرید... همانا کسانى که از پشت خانهها تو را صدا مىزنند، بیشترشان فکر نمىکنند... و گفت: اى أباعبدالله! این پیامبر، وسیله تو و وسیله پدرت آدم است!»؟.
(جواب): در پاسخ به این مطالب، عرض مىکنم که:
اوّلاً هرچیزى را نمىتوان با کسى و یا چیز دیگرى قیاس کرد! استفادهکردن از اشیاى مادّى این جهان - که شهود است - به هیچ وجه شرک محسوب نمىشود؛ چون همه مردم مىدانند که خاصیت این اشیاء در اختیار خود آنها نیست؛ مثلاً آتش مىسوزاند.. آب رفع تشنگى مىکند و آتش را نیز خاموش مىکند.. خورشید، گرما و و روشنایى مىدهد.. این چیزها و خاصیتهاى موجود در آنها، آفریده خداوند - متعال - هستند.. اوست که این اشیاء را در اختیار ما انسانها قرار داده و آنها را براى ما مسخّر گردانیده است؛ لذا استفاده از این چیزها به هیچ وجه شرک نیست! این اشیاء، در واقع مانند خدمتگزاران و وسایل کمک ما هستند و کارگرفتن و استفاده از آنها، مثل این است که از حیواناتى همچون اسب و الاغ و گاو و گوسفند و... کار مىگیریم؛ چنانچه در آیات زیادى به همین موارد اشاره شده است [۷۷۶].
همینطور بندگان متخصّص و ماهرى مانند پزشک، وکیل و... که به ما کمک مىکنند، ما یقین داریم که مالک هیچ گونه نیروى غیبى نیستند.. هیچ چیزى - مافوق بشرى - در اختیارشان قرار ندارد.. و همچون ما محتاج و نیازمندند. البته خداوند در این جهان مادّى و شهود، به آنها نیرو و صلاحیتى داده که ما مىتوانیم از آنها کار بگیریم و این نیز، شرک نیست! شرک زمانى تحقّق مىیابد که کسى یا چیزى را در ذات و صفات و افعال و عبادت، به طور کلّى در الوهیت و ربوبیت با خدا شریک بدانیم، و یا اینکه انسان، موجودى را قائممقام خدا، خارج از اسباب ظاهرى و طبیعى قرار دهد و او را مختار - چه مستقل و چه مطلق و غیرمطلق - و متصرّف و با اراده، تصوّر نماید و بر مبناى همین عقیده، حاجتهاى خود را از او بخواهد و او را به فریاد بخواند و براى خوشنودىاش، خشوع و تضرّع، و طواف و نذر و قربانى و... انجام دهد!.
از طرفى خداوند مىفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾[الإسراء: ٣٦].
«از چیزى که علم بدان ندارى، پیروى مکن!».
این آیه - و سایر آیات دیگر در این مورد - قاعدهاى به دست مسلمانان مىدهد که از چیزى که برایش ثابت نشده و علم به آن را ندارد، تبعیت نکند! ما قوانین محسوس طبیعت را، با اطمینانى که از احساسمان مىیابیم، مىپذیریم. کشف علم را از مسائل مخفى طبیعت - همچون نیروى جاذبه زمین و امثال آن که آثار خارجى نیز دارد - قبول مىکنیم و به «خداوند» که خود «غیب» است، ولى آثارش - که نشانهها و آیاتى براى خردمندان و صاحبان یقین است - همه جا هست، و به دستورات و نواهى صادره از جانب او - احکام اصیل دینى - ایمان مىآوریم، امّا غیبهایى جز این را که هیچ مطلبى در موردشان اثبات نشده، چرا و چگونه بپذیریم؟ خداوند مىفرماید:
﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا يَتَّبِعُ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُرَكَآءَۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَخۡرُصُونَ ٦٦﴾[يونس: ٦٦].
«هان! آگاه باشید هر کس که در آسمانها و زمین است، از آن خداست. کسانى که جز خدا، خیال نمىروند و کارشان جز تخمینزدن و دروغبستن نیست».
ما چه مىدانیم که روح فلان بزرگوار کجا و امکاناتش چیست؟ چه وقت حاضر و قابل دسترسى است؟ و اصولاً چگونه به او توسّل بجوییم؟
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا ٨٥﴾[الإسراء: ٨٥].
«از تو درباره روح مىپرسند (که چیست و کجا مىرود و چه مىشود؟) بگو: روح از کارهاى (مربوط به) خداست (و ما هیچ علمى نسبت بدان نداریم) و به شما مگر مقدار کمى از علم داده نشده است!».
لذا اینکه فرمودهاید: توسّل و برکتجویى از ارواح انبیاء و اولیاء بمانند توسّل به فلان قوایى مثل آب و آتش و... است که در دسترس ماست، قیاس «غایب» به «شاهد» - غیب به شهود - است، و هیچ عقل سالمى آن را نمىپذیرد و از همین جاست که خرافات وارد دین مىشود و ذهن انسانها را چیزهایى اشغال مىکند که نه علم، نه کتب آسمانى و نه تجربه نشانشان نمىدهد و باورهایى بر پایه جهل براى مردم مىسازد! [۷۷۷].
ثانیاً مگر جنابعالى در قرآن کریم نخواندهاید که در قیامت، عیسى ÷در محضر الهى پس از اینکه خداوند از او مىپرسد:
﴿ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ١١٦].
«آیا تو به مردم گفتهاى که به جز خدا، من و مادرم را نیز به دو خداى دیگر بگیرید (و ما را هم با خدا، عبادت کنید)؟».
چنین شهادت مىدهد که:
﴿قَالَ سُبۡحَٰنَكَ﴾[المائدة: ١١٦].
«(عیسى) مىگوید: تو پاک و منزّهى!».
﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧﴾[المائدة: ١١٧].
«من به آنان چیزى نگفتهام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان دادهاى، (و آن) اینکه جز خداوند را نپرستید که پروردگار من و شماست. من تا زمانى که در میان آنان بودم، از وضع ایشان اطّلاع داشتم و گواه بودم و (امّا) زمانى که مرا میراندى، تنها تو مراقب و گواه ایشان بودهاى، و البته تو بر هر چیز مطّلع و آگاهى».
آیا این آیه، به وضوح نمىرساند که پیامبران: چون از جهان رفتند، با این دنیا تماسى ندارند و بر ما گواه نیستند؟ و بنابراین، ارواحشان را طلبیدن و به آنان توسّلجستن درست نیست! و این باور که آنها مىتوانند وساطت نموده و دعاى ما را اجابت کنند و براى ما نزد خدا حاجتى برآورند، برخلاف قرآن است.. خداوند به پیامبرش صمىفرماید:
﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ﴾[آلعمران: ١٢٨].
«هیچ امرى در دست تو نیست. خداوند یا توبه آنان را مىپذیرد و یا آنها را عذاب مىدهد».
﴿وَمَا جَعَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗاۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٖ﴾[الأنعام: ١٠٧].
«و ما تو را قرار ندادهایم که حافظ و نگهبان ایشان باشى و همچنین تو وکیل و کارگزارشان نیستى».
ثالثاً البته اگر کسى براى هر موجودى - غیر از خدا - قائل به «استقلال» شود، بدون شک، شرک است.. امّا شرک منحصر به این مورد نیست.. جنابعالى خوب مىدانید که مشرکان عرب به استقلال و ربوبیت خداوند، به عنوان پروردگار هستى، خالق زمین و آسمانها، و مقام یگانهاى که خورشید و ماه را مسخّر کرده و نهرها را جارى ساخته و روزىرسان انسان است، عقیده داشتند و آیات متعدّدى در این مورد گویاست! همچنین عقیده داشتند که خودشان و بتهایشان مخلوق خداست و به هیچ وجه، «استقلالى» براى بتهاى خود قائل نبودند و معتقد بودند که آن خیر و برکات را خداوند در وجود بتهایشان نهاده است؛ با این وجود، قرآن آنها را مشرک مىداند! آیا هیچ در این قضیه تأمّل کردهاید؟ ظاهراً جنابعالى از نزاع اصلى پیامبر صبا مشرکین معاصرش غافلید که آنان براى غیر خدا - هرچند آنها را مخلوق خدا و نامستقلّ مىدانستند - «قربانى»، «طواف»، «اعتکاف»، «صدقه» و «نذر» مىنمودند و با تضرّع در برابرشان «دعا» نموده و اظهار عجز و ناتوانى و خضوع کرده و از آنان حاجاتشان را مىطلبیدند و... و اسلام، همه این اعمال را «عبادت» قلمداد کرده و «موقوف به خدا» مىداند و از این رو، آن مردمان را «مشرک» نامید! [۷۷۸].
جنابعالى، سخن از «شرک در ربوبیت و افعال خدا» مىگویید که حتّى مشرکان جاهلى نیز به آن مبتلا نبودند و درگیرى اسلام با آنان، مربوط به «شرک در حاکمیت و الوهیت و عبادت خدا» بود! درست همان بلیهاى که هماکنون «به نام اسلام» در این کشور - و سایر کشورهاى مسلماننماى دیگر!! - رایج است! و همه از راههاى دور به سوى قبر امامان، «شدّ رحال» مىکنند و به دور قبور و ضرایحشان، همچون کعبه، طواف کرده و نذورات و صدقات خود را برایشان مىآورند و دعاهایشان را متوجّه آنان مىسازند و از ایشان در گرفتاریها و مواردى که اسباب ظاهرى قطع شده، رفع بلا مىطلبند!.. اگر این اعمال عبادت نیست، پس شما خدا را چگونه عبادت مىکنید؟! و آیا پیامبر صبر سر بحثهاى کلامى و عرضى و جوهرى، مشرکان را وعده دوزخ مىداد و یا مقصودش برچیدن اینگونه مراسم براى غیر خدا - همراه با برگرداندن حاکمیت الهى در نظام زندگى درونى و بیرونى انسان - بود که فراوان زیانهاى فردى و اجتماعى به بار مىآورد؛ چنانکه امروز، شاهدش هستیم!.
رابعاً همه امور را - چنانکه گفتیم - نمىتوان با یکدیگر قیاس کرد؛ اینکه چون وحى خدا با واسطه جبرئیل به ما رسیده، پس ما هم حق داریم در عبادت الهى واسطه بجوییم، قیاس در احکام است که حتّى در مذهب شیعه باطل مىباشد!.. «وحى» از امور غیبى دیگر است و با جهان شهود و قابل درک و دسترس فرق مىکند و نمىتوان با هم مقایسه کرد.. آن واسطه را خدا تعیین کرده بود، و پیامبر صو مردم او را انتخاب نکرده بودند، و خود پیامبر صرا هم خدا انتخاب نموده؛ نه جبرئیل و مردم! و ما حق نداریم علىرغم حکمش - که مىفرماید: مستقیماً به من روى بیاورید! - براى عبادتش به درگاهش واسطه بجوییم!.
﴿فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ﴾[فصلت: ٦].
«پس مستقیماً (و بىواسطه) به سوى خدا روى آورید و از او آمرزش (گناهانتان را) بخواهید، و واى بر مشرکین! (که چنین نمىکنند و مستقیماً به خدا روى نمىآورند!)».
به نظر مىرسد جنابعالى تصوّر دارید که ما اصل «واسطه» را در امور منکریم! تردیدى نیست که انسان براى هرکارى، وسایلى برمىگزیند.. دعا و سایر عبادات دیگر، خود وسایل ما در تقرّب به خداوند هستند.. از علی سو سایر ائمه نیز مىتوان مطالبى آموخت و از آن آموزشها براى قرب به خدا استفاده کرد، امّا سخن در «اتّخاذ روشهاى عابدانه» در برابر واسطههاست که بدون تردید شرک است!! [۷۷۹].
شیعه به جاى آموختن از ائمه، خود آنها را به الوهیت گرفته و تصوّراتى از ایشان دارد - مانند: ولایت تکوینى، عصمت ذاتى، حضور در همه جا، تصرّف و قدرت در هرکار، و علم به غیب و... - و به تبع آن، به اعمالى در قبالشان دست مىزنند - همچون دعاکردن، نذر، طواف، قربانى، صدقه، اعتکاف، حاجتطلبى و... - که فقط موقوف به خداوند -متعال - مىباشد.
خامساً در آیه ۳۵ سوره مائده که مىفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾[المائدة: ٣٥].
«اى مؤمنین! تقوا پیشه سازید و براى تقرّب به خدا، وسیله بجویید و در راه او جهاد کنید تا (از این طریق) رستگار شوید».
آیه، ابتدا مؤمنان را - به طور جملگى - به تقواى در برابر خدا - یعنى علاوه بر ایمان، پرهیز از امور خلاف رضاى او و پرداختن به کارهاى مورد رضایش - دعوت مىکند؛ زیرا تنها متّقین هستند که به تقرّب درگاه الهى دست مىیابند؛ چون علاوه بر ایمان، اعمال شایسته و عبادت خداوند را به جاى مىآورند، و این است که بعد از امر به تقوا، دستور مىدهد که وسایل مختلف - مثل نماز و روزه و زکات و کلیه اعمال عبادى که در قرآن وسنّت منعکس است - سوى خدا تقرّب بجوییم، و نهایتاً به تحقیق و شناخت و معرفت درباره خدا پرداخته و با دشمنان او جهاد و مقابله نماییم.. نتیجهگیرى شیعه از ﴿وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾که براى نزدیکى به خداوند مىتوان به ارواح ائمه - پس از فوتشان - توسّل جست، به دلایل مختلف غلط است؛ زیرا:
۱- خطاب آیه به «مؤمنان» است و نتیجتاً خود ائمه نیز مورد خطاب هستند! پس «وسیله» نمىتواند خود ایشان باشند؛ زیرا آنان نیز براى خود، بایستى «وسیله» بجویند! چنانچه آیات دیگر، آیه فوق را تفسیر نموده و استنباط غلط از آن را، چنین دور مىسازد:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓ﴾[الإسراء: ٥٦-٥٧].
«(اى پیامبر! به مشرکان) بگو: کسانى را که به جز خدا (به هنگام بلا) به فریاد مىخوانید، (خواهید دید که) نه توانایى دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند و نه مىتوانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها تبدیل کنند و برعکس). آن کسانى که به فریاد مىخوانند، هر کدام از آنان که از همه (به درگاه خدا) نزدیکتر است، خود براى تقرّب به پروردگارشان، وسیله مىجویند و (با این حال) آنها هم به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناک هستند».
۲- آن «وسیله» که همه مؤمنان - از امام و مأموم - سویش خوانده شدهاند، چیزى جز عبادات شرعى نیست؛ چنانچه در آیه دیگر با همان خطاب اوّلى و با همان جمله پایانى، با بسط بیشتر به جاى «الوسیلة» آورده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ۩ ٧٧ وَجَٰهِدُواْ فِي ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِه﴾[الحج: ٧٧-٧٨].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! (تنها براى خالق خویش) رکوع و سجده کنید (و تعظیم و کرنش برید و به خاک افتید) و پروردگار خویش را (به تنهایى) پرستش نمایید و کارهاى نیک انجام دهید تا رستگار شوید، و در راه خدا جهاد کنید».
مىبینیم که در این آیه نیز، ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾و ﴿وَجَٰهِدُواْ فِي﴾و ﴿لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾آمده و با آیه ۳۶ سوره مائده مشترک است، امّا به جاى جمله وسطى یعنى ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾شرح آن یعنى جمله: ﴿ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ﴾آمده است!.
علی سنیز، در نهجالبلاغه تصریح دارد که «وسیله» نزدیکى به خدا، علاوه بر ایمان، همان جهاد و نماز و روزه و حج و سایر کارهاى شایسته است، و هرگز نفرموده که آن وسیله، خود من و فرزندانم مىباشیم! چنانکه مىخوانیم:
«إن أفضل ما توسل به المتوسلون إلى الله سبحانه وتعالى الإيمان به وبرسوله والجهاد فى سبيله... وإقام الصلوة... وإيتاء الزكوة... وصوم شهر رمضان... وحج البيت واعتماره... وصلة الرحم... وصدقة السر... وصدقة العلانية... وصنائع المعروف» [۷۸۰].
«برترین وسیله تقرّب به سوى خداوند - سبحان و متعال - براى متوسّلین به او، ایمان به او و به رسولش... جهاد در راهش... برپاداشتن نماز... دادن زکات... روزه ماه رمضان... حج و عمره خانه خدا... صله رحم... صدقهدادن به صورت پنهان... صدقهدادن به صورت آشکار... و انجام دیگر کارهاى نیک و شایسته است».
همچنین در جایى دیگر، در توصیه به اصحابش، نماز و زکات و اداى امانت و... را وسیله تقرّب به خدا مىداند [۷۸۱].
۳- در آیه تصریح شده که وسیله را «بجویید!»؛ «وابتغوا...» و نفرموده: «بخوانید!»؛ «أدعوا...»! و ما مىدانیم که «ارواح» ائمه و سایر صالحان، به دستآوردنى نیستند و تکلیف اینکه ارواح ائمه را در عالم غیب و بىکران بجویید، اصولاً تکلیفى مالایطاق است و آنچه را نمىتوان جست و با این دنیا - که شهود است - در ارتباط نیست و نمىتوان به دست آورد، چگونه مىتوان «وسیله» قرار داد؟
۴- واژه «وسیله» در لغت به معنى «منزلت» نیز آمده است و بر این پایه، عبارت قرآنى «به سوى خدا با تقوا و انجام عبادات و جهاد در راهش و حرکت در مسیر رضایش، منزلت بجویید!» معنى مىدهد.
سادساً هرچند در خبر است که پیامبر صحجرالأسود را مىبوسید، ولى بوسیدن آن - که هیچ کس در آنجا مدفون نیست - با بوسیدن قبر فلان امام یا امامزاده، تفاوت دارد که تجلیل و خضوع نسبت به مخلوق به شمار مىرود! با این همه، ما هیچ وقت ادّعا نکردیم که بوسیدن کسى یا چیزى موجب شرک مىشود!.
سابعاً در آیه ۶۴ سوره نساء که مىفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا ٦٤﴾[النساء: ٦٤].
«و هیچ پیامبرى را نفرستادهایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود و اگر آنان به جاى ستمى که در حقّ خود روا داشتند، سوى تو آمده و از خداى خود آمرزش مىخواستند و پیامبر هم برایشان آمرزش طلبید، خدا را آمرزنده و مهربان مىیافتند».
آیه - که در رابطه با منافقین مدینه نازل شده است - تصریح دارد که هرکس قوانین الهى را - که در جهت خیر و صلاح عموم بشرى است - بشکند، به خود ظلم نموده و هرگاه بخواهد جبران کند، بایستى تقاضاى بخشش به خدا برد؛ «فاستغفروا اللّه»، و اینکه مىفرماید: «پیامبر هم برایشان آمرزش مىطلبید»، منظور درخواست آمرزش در مواردى است که به پیامبر صشخصاً آزار و صدمه رسیده و یا توهین شده است؛ چنانکه از آیات قبل آن - آیات ۶۰ تا ۶۳ - برمىآید و کاملاً مشهود است که روش منافقان، پیامبر صرا به ناراحتى مىافکند؛ زیرا پیامبر صآنهارا براى حکمیت بینشان به هنگام اختلاف - بر اساس آنچه خدا نازل فرموده - دعوت مىکرد، ولى آنان به او پشت مىکردند و به دیگران - و اهوایشان - روى مىآوردند [۷۸۲]و امّا هنگامى که به آنان مصیبتى مىرسید و پناهى جز پیامبر صرا نمىیافتند، نزد او برمىگشتند و قسم مىخوردند که ما از گفتار و اعمالمان، جز قصد خیر و خوبى نداریم [۷۸۳]و با این رفتارها، پیامبر صرا اذیت مىکردند! از این رو، با این کار که هم بر خود و هم بر پیامبر صستم مىکردند، به نزد پیامبر صمىآمدند و طلب بخشش مىکردند و از او نیز مىخواستند که برایشان استغفار نماید.. این همان «حقّ الناس» است که بدون آن «حقّ اللّه» رد نمىشود!.
بعلاوه، به فرض اینکه هرگاه بپذیریم براى تمام گناهان نیز مىتوان به رسول خداصتوسّل جست، کلمه «جاءوک؛ نزد تو مىآمدند» مشخّص مىسازد که این مربوط به زمان «حیات پیامبر» است، و نمىتوان آیه را مأخذى براى توسّل به او بعد از رحلتش قرار داد که شیعیان در قم و تهران، فریاد «يا رسول الله! إنا توسّلنا إليك واستشفعنابك» برکشند! [۷۸۴].
ثامناً در سوره یوسف که برادران گناهکار یوسف ÷که با کارشان، سالها پدرشان یعقوب ÷را به رنج و سختى افکندند و بر او ظلم نمودند - آن طور که در قرآن آمده - و بدین ترتیب از پدرشان طلب بخشش خواستند؛ چنانکه مىفرماید:
﴿يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِِٔينَ ٩٧﴾[يوسف: ٩٧].
«اى پدر ما! برایمان درباره گناهانمان آمرزش بخواه که ما به راستى خطاکار بودهایم!».
اینجا نیز درخواست بخشش از پدر به هنگام «حیات و حضور» اوست که در دسترس بوده و به خاطر «ظلمى» بوده که در حقّ وى روا داشتند، و این ربطى ندارد به اینکه امروز اگر کسى گناهى مرتکب شود، فریاد بزند: «يا رسول اللّه! إستغفر لنا!».
تاسعاً شعرى را که در این باره به امام شافعى /نسبت دادهاند، ساختگى و دروغین است! براى درک عقاید شافعى باید به کتاب فقه او مراجعه کرد؛ نه آنکه بیتى را که به وى نسبت داده شده، برگرفته و با «روحیه خود» به تفسیر آن پرداخت!.
به هیچ وجه در آثار شافعى /- مانند کتاب «الأمّ» یا «الرسالة» - تأیید «توسّل» به روح پیامبرصو بزرگان دین مشاهده نمىشود، و اگر به فرض اینکه، شافعى در شعرى به آلنبى، «ذریعتى» یا مرادف آن «وسیلتى» گفته باشد، مراد آن است که اقتدا و پیروى از آن بزرگان را در علم و عمل، وجهه همّت خویش قرار داده و بدین وسیله به خدا نزدیک شود؛ نه از راه خواندن ارواحشان!!.
عاشراً عبارتى را که از مالکبن أنس/آوردهاید، ساختگى است که در تاریخ به او نسبت دادهاند، و دلیل غلط بودن روایت در خود آن مشاهده مىشود؛ زیرا آیهاى که از سوره حجرات بدان اشاره شده: ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾صدایتان را از صداى پیامبر بالاتر نبرید!...» مربوط به زمان حیات پیامبر صاست و نه صد سال پس از فوت او که هیچ کس نباید بر مقبرهاش صداى خود را بلند کند! در این صورت همه مدرّسین و سخنرانان در مسجدالنبى به پیامبر صتوهین کردهاند! بعلاوه آیه مىفرماید: «صدایتان را از صداى پیامبر بالاتر نبرید!»، در حالیکه در زمان مالک، از قبر رسول خدا صصدایى شنیده نمىشد که لازم باشد صداى خود را در برابر آن کوتاه کنند!.. و بر طبق تحقیقى که «إبنتیمیه»؛ کرده - هرچند عدّهاى از اسم او همچون جنّ از بسماللّه مىترسند!! - روایت فوق - آنگونه که عرض شد - صحّت ندارد.. این روایت منقطع است و به مالک نمىرسد؛ زیرا «محمّدبن حمید رازى» - گوینده روایت - در زمان أبىجعفر منصور، مالکبن أنس را درک نکرده است و بعلاوه نزد اهل حدیث از راویان ضعیف و جاعل حدیث به شمار مىرود؛ چنانکه «أبوزرعه»، «یعقوببن شیبه»، «نسائى» و دیگران او را غیرثقه و جاعلالحدیث دانستهاند!.
فرمودهاید: اینجانب «توسّل» را به دلخواه خودم تعریف کردهام و آنچه از توسّل فهمیدهام، به شیعه امامیه نسبت داده و به ناروا ایشان را منحرف از توحید دانستهام، و سپس دلایل خود را - که قائل به جواز توسّل به غیر خدا هستند - چنین آوردهاید:
۱- توده مردم معمولاً گناهکار و عاصىاند و خداوند هم تنها دعاى متّقین را مىپذیرد. پس اگر کسى که بار سنگین گناهان و بدیها را بر دوش دارد، به پیشگاه خدا برود، دعا و حاجتش برآورده نمىشود، و وى را مورد آمرزش خویش قرار نمىدهد؛ بنابراین، بر انسان است که واسطهاى مقبول در درگاه الهى مانند ائمه براى خود جستجو کند!.
۲- صاحبان قبورى که آنها را در دعاهاى خود مىخوانیم و بدانها متوسّل مىشویم، خدا و پروردگارشان نمىدانیم، بلکه معتقدیم آنها نیز مخلوقاتى مثل ما بوده، ولى چون به خدا نزدیک هستند، مىتوانند به خاطر مقام و منزلتشان نزد خدا، بین ما و خدا شفیع و واسطه باشند، و چون آنها بندگان آبرومند درگاه خدا هستند و در طول راه خداوند - نه در عرض آن - حرکت کرده، پس به فریادخواندن و توسّل بدانان شرک نیست و هیچ ایرادى ندارد!.
۳- جایز نیست که این واسطه قراردادن را شرک بنامیم؛ چون در تمامى اعمال بندگان و عبادتکنندگان، آنچه ملاک است، نیت است و کسانى که متوسّل به ائمه مىشوند، از آن اراده شرک نکرده و یا بدان راضى نیستند!.
۴- اصحاب پیامبر صو فقهاء و پیشوایان اهلسنّت نیز، همگى انبیاء و اولیاء را در پیشگاه خدا وسیله قرار مىدادند و به آنها توسّل مىجستند.. مگر پیامبرصبه شخصى که کور بود، امر نکرد که در دعایش به او متوسّل شود و خداوند هم پس از دعایش بینایىاش را بدو بازنگرداند؟! مگر در تواریخ و مسانید اهلسنّت نخواندهاید که در خشکسالى مدینه، عمربن خطاب به عباس عموى پیامبر صتوسّل جست؟ و مگر در دعاى خود این کلمات را بر زبان جارى نساخت: «اللّهمّ! إنا نتقرّب إليك بعمّ نبينا»؟!.
۵- موجوداتى را که اعراب جاهلى وسیله قرار مىدادند و دربارهشان دچار شرک مىشدند، با بندگان صالح خدا - اعم از انبیاء و امامان و امزادگان - که ما آنها را واسطه قرار مىدهیم، فرق مىکند! آنها بتهاى ساخته شده از سنگ و چوب و طلا و... را شریک خدا قرار مىدادند وآنها را به فریاد مىخواندند، ولى ما تنها به افراد آبرومند و مقرّب درگاه خدا متوسّل مىشویم که با بتهایشان قابل قیاس نیستند! و تمام آیاتى که بدانها استشهاد کردهاید، همگى به طور ویژه، درباره مشرکان و بتهایشان نازل شدهاند!.
(جواب): در پاسخ به عرض مىرسانم که:
اوّلاً اجازه بفرمایید از شما سؤالى بکنم! جنابعالى وقتى که مىگویید: «یا حسین!»، «یا على!»، «یا أباالفضل!»، «یا فاطمه الزهراء!» و... منظورتان چیست؟ مگر نه آنکه تصوّر دارید که آنها صدایتان را مىشنوند - یعنى روحشان همه جا حاضر و ناظر است و به هر طرف در هر موقعى رو کنید، آنها حضور دارند و با یک ندا ارتباط برقرار مىشود - و خداوند به آنها قدرت و کرامتى داده که با یک توجّه و عنایتى مىتوانند مشکل شما را حل کنند؟! و به تعبیر دیگر: آنها ولایت تکوینى دارند؟! پس شما در واقع عقیده دارید که آن ارواح، شعاع توجّهشان تمام کائنات را دربرگرفته - به طورى که هرکس در هر زمان و مکانى، و حتّى در کرات دیگر، اگر آنان را به فریاد بخوانند، مىشنوند و جواب مىدهند!- همه جا حضور دارند و حاکم بر قوانین مادّى عالم هستند؛ هرخواستهاى را که بخواهند، به انجام برسانند و باید براى جلب نظرشان، در پیشگاهشان تضرّع و زارى نمود و دور قبرشان طواف نمود و نذورات و صدقات خود را به حساب ضرایحشان پرداخت و...!! البته این همان مقام «الوهیت» است و خداوند به هیچ کس، چنین مقامى نبخشیده است؛ چنانچه مىفرماید:
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٦٢﴾[النمل: ٦٢].
«(آیا معبودان دروغین بهترند) یا کسى که به فریاد درمانده و مضطرّ مىرسد و بلا و گرفتارى را برطرف مىکند، هر گاه که او را به فریاد بخواند؟... آیا معبود دیگرى با خداست؟! واقعاً که شما بسیار کم پند مىگیرید!».
ثانیاً اینکه گفتهاید: شخص عاصى و گناهکار نمىتوانند مستقیماً و شخصاً به خدا متوسّل شود و خدا هم به خاطر گناهانش، دعایش را نمىپذیرد، پس جایز است که واسطههایى مقبول در درگاه الهى مانند انبیاء و ائمه داشته باشد و آنها را وسیله قرار دهد، این سخنى است که هرگز در اسلام، اصل و اساسى نداشته و ندارد.. خداوند مىفرماید: «من نزدیکم و مرا بخوانید و به شما پاسخ مىگویم»، و در آن هیچ قید و شرطى همچون این که، گناهکار و عاصى نمىتواند مرا بخواند، نفرموده است، بلکه فرموده: همه بندگانم - چه عاصى و چه متّقى و فرمانبردار - مىتوانند مرا بخوانند، و سفارش نفرموده که مقرّبان درگاهم را بخوانند!.
ما موقعى که آیات قرآن را بررسى مىکنیم، مىبینیم کسانى دست به دعا شدهاند و خداوند یگانه را به فریاد خواندهاند که در بزرگترین گناهان - که کفر و شرک است - غرق شدهاند و با این وجود هم خداوند دعایشان را اجابت کرده است!.
ابلیس! - مظهر کفر و شرک و پلیدى - که نزد خدا و همه مؤمنان ملعون است و از فرمان خدا متکبّرانه رویگردان شد، مستقیماً و شخصاً در پیشگاه خداوند دعا کرد ودعایش هم مورد اجابت واقع شد:
﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ٧٩ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ ٨٠ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ ٨١﴾[ص: ٧٩-٨١].
«ابلیس (دست به دعا شد و) گفت: پروردگارا! مرا تا روزى که مردم در آن زنده مىشوند، مهلت ده! (خداوند در جواب دعایش) فرمود: (درخواست و دعاى تو قبول است و) هماینک تو از مهلتیافتگانى تا روزى که زمان آن (پیش خدا) معلوم است».
مگر همان مشرکان جاهلى، در مواقع گرفتاریها و ناراحتیها خدا را نمىخواندند و دعایشان پذیرفته نمىشد؟! آرى! آنها نیز همچون سایر بندگان خدا این حق را داشتند و مستقیماً در پیشگاه خداوند دعا مىکردند و دعایشان مورد اجابت قرار مىگرفت:
﴿دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ لَئِنۡ أَنجَيۡتَنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ٢٢ فَلَمَّآ أَنجَىٰهُمۡ إِذَا هُمۡ يَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾[يونس: ٢٢–٢٣].
«خدا را خالصانه به فریاد خواندند و عبادت و فرمانبردارى را تنها از او دانستند (و کسى را در خواندن با او نخواندند و گفتند:) اگر ما را از این حال نجات دهى، از زمره سپاسگزاران خواهیم بود (و دیگر به کسى روى نمىآوریم و هرگز جز تو کس دیگرى را به فریاد نمىخوانیم). امّا هنگامى که (دعایشان اجابت شد و) خدا آنها را نجات داد، ناگهان به ناحق در زمین شروع به ظلم و فساد مىکردند».
...و آیات بسیار دیگر.. آیا واقعاً معقول است که عاصیان و گناهکاران مسلمان، از حقّى محروم شوند که شیطان و پیروانش از آن بهرهمند گشته و محروم نشدهاند؟! بىگمان هر مسلمانى که مرتکب گناه و خطایى شود، بر او واجب است که به زودى و با شتاب، مستقیماً و شخصاً، بدون واسطه قراردادن پیامبران، اولیاء و هر کس و هر چیز دیگرى، به تنها پناهگاه خود پناه برد و دعایش را مستقیماً به او عرضه دارد که نزدیکترین کس به اوست:
﴿فَٱسۡتَغۡفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِۚ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٞ مُّجِيبٞ﴾ [هود: ٦١].
«پس استغفار کنید و به سوى او برگردید و توبه نمایید؛ زیرا پروردگارم نزدیک و اجابتکننده دعاهاست».
﴿فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ﴾[فصلت: ٦].
«پس مستقیماً به سوى او روى آورید و استغفار کنید و واى بر مشرکین (که چنین نمىکنند!)».
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾[آلعمران: ١٣٥].
«و کسانى که گناهان آشکار و بزرگ انجام مىدهند یا بر خود (با انجام گناهان دیگر) ظلم مىکنند، خدا را به یاد مىآورند (نه کس دیگرى را!). پس از خدا براى گناهانشان طلب بخشش و مغفرت مىکنند، و چه کسى غیر از خدا گناهان را مىبخشد؟!».
ثالثاً اینکه گفتهاید: ما آنها را خدا ندانستهایم، بلکه آنها را به خاطر قرب و منزلتى که نزد خدا دارند، بین خود و خدایمان واسطه قرار مىدهیم!.
مگر خداوند - العیاذ باللّه - مثل پادشاهان جبّار و حکام ستمگر، یا دستگاههاى قدرت دیروز و امروزى است که نتوان بدون واسطه به حضورش راه یافت؟! چنین مدّعیانى حقیقتاً خداى واحد قهّار را نشناختهاند [۷۸۵]و فکر مىکنند که کاملاً هدایت یافتهاند! [۷۸۶].
این چنین منطقى در واقع همان منطق مشرکین جاهلى است که مىگفتند: «ما این بتها را خدا ندانسته و هدف ما از عبادتشان تنها این بوده که ما را به خدا نزدیک سازند! [۷۸۷]. و در حقیقت انکار «رحمت» خداوند است؛ زیرا از رحمت خداوند مأیوس هستند:
﴿وَلَا تَاْيَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾[يوسف: ٨٧].
«از رحمت خدا مأیوس نشوید؛ زیرا از رحمت خدا مأیوس نمىشوند، مگر قوم کافران».
خداوند در آیات زیادى خود را «عفوّ»، «رئوف»، «غفور»، «رحیم»، «توّاب» و... معرفى فرموده و به بندگانش اجازه داده است، هر وقت که گناهى مرتکب شدند، ناامید نشوند و بلکه به سوى خدا برگردند و مستقیماً از او طلب عفو و مغفرت نمایند که خداوند چنین کارى را دوست دارد و هرکس، هرکجا و در هرلحظهاى که باشد، حق دارد که خداوند را مستقیماً بدون اینکه به مُنشى و نمایندهاى! مراجعه کند، بخواند و با او شخصاً سخن بگوید و درد دل بکند و خدا هم او را مىپذیرد، اگر چه شخص داعى در آسمان و یا اعماق دریا و یا در تاریکیهاى شب باشد؛ چه خدا همه جا و همه وقت حاضر و ناظر و شنوا و پذیراست! چنانچه خود مىفرماید: من توبهکنندگان را - کسانى که به سوى خدا برمىگردند و با آب پاک توبه، آلودگیهاى گناهان را از خود مىزدایند - دوست دارم! [۷۸۸]همچنین بندگان خود را بیش از طاقت و توانایىشان مکلّف نساخته و نفرموده که هرگز نباید گناه و اشتباه کنند! بلکه خواسته است تا جایى که مىتوانند و برایشان مقدور است، از گناه دورى کنند، و مىفرماید: [۷۸۹]
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣﴾[الزمر: ٥٣].
«بگو: اى بندگان من! اى کسانى که بر خودتان (با گناه کردن) زیادهورى هم کردهاید! از رحمت خدا ناامید نشوید؛ زیرا خداوند تمام گناهان را مىبخشد».
علیسنیز مىفرماید: «عجبت لمن يقنط و عه الإستغفار» [۷۹۰]. «عجب دارم از کسى که (ازرحمت خدا) ناامید مىشود، در حالیکه با او استغفار و آمرزش هم هست!».
در این جهان هستى، کسى را همچون پیامبر صدر مقام قرب به درگاه خداوند نمىیابیم، امّا چنان که مىبینیم خداوند اجازه نداده که حتّى در زمان حیاتش، برخى از گناهکاران براى استغفار و توبه و یا نجات از عذاب الهى به او متوسّل و پناه آورند، و به او مىفرماید: هیچ کارى در دست تو نیست. این من هستم که یا آنها را مىبخشم و یا عذاب مىدهم! تو خود نیز براى استغفار و طلب بخشش، باید به من روى بیاورى!.
﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ﴾[آل عمران: ١٢٨].
«هیچ امرى در دست تو (اى پیامبر) نیست. خداوند یا توبه آنان را مىپذیرد و یا آنها را عذاب مىدهد».
﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا﴾[النصر: ٣].
«و از او طلب استغفار کن؛ زیرا که او بسیار توبهپذیر است».
پس اینکه فرد گناهکار حالتى دارد که به خاطر آن، هیچ دعایى از او پذیرفته نمىشود، مسلّماً دعاى غیر او نیز برایش پذیرفته نمىشود، حتّى اگر دعاکننده، سرور تمامى انبیاء: و گل سر سبد مقرّبان درگاه خدا باشد!! مگر نمىبینیم که استغفار پیامبرصبراى عبداللّهبن أبى - منافق درجه اوّل مدینه و سردستهشان - چگونه رد شده است!.
﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾[التوبة: ٨٠].
«مىخواهى برایشان طلب استغفار کن یا نکن! اگر چنانچه هفتاد بار هم برایشان طلب استغفار و آمرزش کنى، خداوند هرگز آنان را نمىبخشد!!».
چنانچه زمانى که خواست براى مادر یا - بنا بر روایت دیگر - براى عمویش، أبوطالب - که تا آخر عمرش، اگرچه حامى و پشتیبانش بود، امّا همچنان بر دین پدران خود باقى ماند و ایمان نیاورد - طلب استغفار کند، خداوند این چنین او را نکوهش فرمود:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ﴾[التوبة: ١١٣].
«براى پیامبر و مؤمنان شایسته نیست که براى مشرکین طلب استغفار کنند، هر چند که خویشان و نزدیکانشان باشند!».
امّا تمام بندگان و خصوصاً «مسلمانان» حق دارند، بلکه بر آنها واجب است که خداوند را بدون واسطه بخوانند و در این نوع عبادت - یعنى دعا و استغاثه - هرگز هیچ مخلوقى را مورد نظر قرار ندهند.
البته این درست است که اجابت دعا، مقتضاى «اخلاص» و «تقوا» مىباشد، ولى این مطلب با مسأله مورد بحث ما هیچ رابطهاى ندارد! آیا خیال مىکنید کسى که فاقد حرارت و صداقت و اخلاص و تقواست، اگر به مرده و صاحب ضریحى پناه ببرد، در عوض آنها را نزد او مىیابد؟! آیا او به وى صداقت و تقوا مىدهد؟! به راستى که این پندارى است باطل و در دین خدا چیزى را نمىیابیم که آن را تأیید و تأکید کند و بلکه با آن کاملاً مقابله و برخورد مىنماید!.
رابعاً و اینکه گفتهاید: آنها بندگان خاصّ خدا هستند و در طول راه خدا حرکت کردهاند، پس ایرادى نیست که به آنها توسّل جست!! باید گفت که: آنان در موضع رسالت و وظایف و تکالیف خود، در طول راه خداوند حرکت کردهاند؛ نه در مقام خدایى و پروردگارى! زیرا وقتى سخن از مقام الوهیت خداوند به میان مىآید، دیگر طول و عرض راه خداوند معنایى ندارد، جز آن که بگوییم وارد حوزه شرک و خرافات شدهاند!!.
انبیاء و ائمه، همه مخلوق خدا هستند و محدود به زمان و مکان. بنابراین همانند خدا نمىتوانند نیات و نداها و اصوات بندگان را - چه بلند بگویند و چه آهسته - بشنوند، و خداوند نیز این صفات و این ویژگیها را به هیچ احدى نداده و نمىدهد! و مىفرماید:
﴿إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡ﴾ [فاطر: ١٤].
«اگر آنها را به فریاد بخوانید، هرگز دعا و صداى شما را نمىشنوند و (به فرض) اگر هم بشنوند، قدرت پاسخگویى و اجابت به شما را ندارند! و در روز قیامت، شرکورزى شما را انکار مىکنند».
خداوند سفارش مىفرماید: مرا با نامهاى نیکو و صفاتم بخوانید، و نامها و صفاتم را به کسى دیگر اختصاص ندهید؛ زیرا استغاثه و به فریاد خواندن غیر خدا، در حقیقت الحاد و انکارى است در نامها و صفات نیکوى الهى، و نیز برکندن و انتزاع قدرتى است از خداوند به کس دیگر، و در یک جمله، لباس الوهیت را بر تن غیر خدا پوشاندن است:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠﴾[الأعراف: ١٨٠].
«خدا داراى زیباترین نامهاست، پس او را بدان نامها بخوانید و به ترک کسانى بگویید که در نامها و صفات خدا الحاد مىکنند و به تحریف دست مىیازند (یعنى صفات خدا را براى مخلوقات هم به کار مىبرند). آنان کیفر کار خود را خواهند دید».
هر کس چنین کند و صفات خدا را به غیر او - اگر پیامبر خدا هم باشد - نسبت دهد، به طور یقین از دایره اسلام خارج گشته، و شیاطین به کلّى عقل و درکش را ربودهاند که دیگر نمىتواند بین خالق و مخلوق، فرق بگذارد و حتّى مخلوق را - در برخى صفات - از خالق برتر و بالاتر بپندارد!.
عجب است از انسان قرن بیستم! - که علمش فراگیر شده - ولى بین خالق و مخلوق نمىتواند فرقى قائل شود، و شیاطین چنان عقل و دلش را تسخیر کرده که حیران و سرگردان شده است:
﴿قُلۡ أَنَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰٓ أَعۡقَابِنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ كَٱلَّذِي ٱسۡتَهۡوَتۡهُ ٱلشَّيَٰطِينُ فِي ٱلۡأَرۡضِ حَيۡرَانَ﴾[الأنعام: ٧١].
«بگو: آیا چیزى غیر از خدا را بخوانیم که نه سودى به حال ما دارند و نه زیانى؟! و آیا پس از آن که خداوند ما را هدایت بخشیده است، به عقب بازگشت کنیم (و دوباره مشرک شویم)، همچون کسى که شیاطین او را در بیابانها ویلان و سرگردان به دنبال خود کشند؟!».
خامساً امّا اینکه گفتهاید: عمل و رفتار، مورد توجّه نیست، بلکه تنها نیت توأم با آن معتبر است و کسانى که به قبور بندگان صالح خدا متوسّل مىشوند، نیتشان شرک نیست! این سخن نیز نادرست و بىپایه است؛ زیرا در عمل مقبول از نظر اسلام، واجب است که اوّل نیت در آن درست باشد و ثانیاً صورت و ظاهر عمل نیز در برابر شرع باشد، و هرگاه به یکى از این دو رکن عمل نشود، مقبول نیست.. عملى که ظاهرش برابر شرع باشد، اگر چنانچه صاحبش از روى ریا و نفاق آن را انجام دهد، باطل است و نیت و قصد درست هم، اگر در راه درست و مشخّصشده دین، برابر آن عملى صورت نگیرد، داراى ارزش نیست و مورد توجّه قرار نمىگیرد!.
مگر نمىبینیم که قوانین وضعى بشرى، به هنگام ارتکاب جرم و خطا، به حُسن نیت فرد مجرم اصلاً اهمّیت نمىدهند و موقع اجراى قانون و صدور حکم، به جهل نسبت به قانون یا قصد و نیت، توجّهى نمىکنند و این عوامل، هرگز مانع اجراى حکم نمىشود! حال آیا دین خدا، از قوانین بشرى هم پایینتر است؟! ما چرا از اینکه زیارتکنندگان متوسّل به قبور را مشرک بدانیم، باید ترس و حیاء داشته باشیم، در حالى که رسول خدا صریاکنندگان را مشرک توصیف کرده و فرموده است: «الریاء شرک»؛ «ریاء شرک است!».
سادساً همچنین اینکه گفتهاید: اصحاب پیامبر صنیز به غیر خدا متوسّل مىشدند، به راستى سخنى بدون دلیل، جاهلانه، ظالمانه و غیرعادلانه است! و داستان آن کورى را که ذکر کردهاید که در دعاى خود به پیامبر صتوسّل نمود تا بینایىاش به او برگردانده شد، این روایت - هرچند که جعلى و دروغین است - به فرض این که صحیح باشد، با مطلب ما بسیار فرق دارد؛ زیرا آن شخص - آنگونه که در روایت آمده - خدا را خواند؛ نه رسول خدا را!.
و دعایى را که فرمودهاید: در رابطه با خشکسالى مدینه از زبان عمربن خطابسدر تواریخ و مسانید اهلسنّت آمده، تا آنجا که تحقیق کردهام در کتب شیعه و سنّى به صورت «اللّهمّ! إنا نتوسّل إليك بعمّ نبيك» آمده نه «نتقرّب إليك»! [۷۹۱].
در این روایت - که معتبر است - مثل همان روایت - مجعول - قبلى که آن شخص کور در دعایش به پیامبر صتوسّل جست، عمر سنیز خدا را خوانده است؛ نه عبّاس عموى پیامبر را!! و از همین فهمیده مىشود که مسلمانان صدر اسلام، پس از فوت پیامبر صبه او متوسّل نمىشدند؛ زیرا در این صورت چه لزومى داشت که عبّاس عموى پیامبر صرا نزد خدا مطرح سازند؟ پس آنها، میان «مرده» و «زنده» تفاوت مىنهادند! و در طلب باران و نماز استسقاء، از عبّاس سخواستند که به خاطر منزلتش نسبت به پیامبر صبراى طلب باران دعا کند و مسلمانان دعایى بر زبان راندند که مقصودشان در واقع چنین بود: بار خدایا! ما عبّاس عموى پیامبرت را - که در آن هنگام پیرمرد و ریشسفید همه بود - میان خود داریم، دعاى او را بپذیر! این، امر عجیبى نیست که به هنگام گشایش و سختیها، افراد - که به هر زبانى با «خدایشان» شرح حال مىگویند - از جمله پیرمردان و اشخاص صالح را میان خود، نزد خدا مطرح ساخته، و از آنها بخواهند که برایشان دعا کنند.. این موضوع هیچ ارتباطى به آن که ما در طلب حاجات خود از خداوند، به ارواح گذشتگان متوسّل شویم و آنها را در همه جا ناظر و حاضر و سمیع و مجیب و قریب بدانیم، ندارد! آنها که در مدینه بودند، چرا بر سر قبر رسول خدا صنرفتند تا از او بخواهند تا با «ولایت تکوینى» برایشان باران بفرستد و یا براى اجابت دعایشان نزد خدا شفیع و واسطه شود؟
اگر جنابعالى، این روایت را براى ما دلیل مىآورید، ما گفتار علی سرا بر شما حجّت مىآوریم که از نهجالبلاغه به دست مىآید و سفارش مىفرماید: مسلمانان پس از وفات پیامبر صبه جاى توسّل به او، راه استغفار را در پیش بگیرند؛ چنانکه از امام باقر مذکور است که جدّش علی سفرمود:
«كان فى الأرض أمانان من عذاب اللّه وقد رفع أحدهما فدونكما الآخر فتمسكوا به: أمّا الأمان الذى رفع فهو رسول اللّه وأمّا الأمان الذى الباقى فالإستغفار، قال اللّه تعالى: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣﴾[الأنفال: ۳۳]» [۷۹۲].
«در آسودگى و پناه از کیفر خدا روى زمین دو عامل وجود داشت: یکى از دست رفت و بر شما باد که به دیگرى که نزدتان است، متوسّل شوید؛ پناه و امانى که از دست رفت، رسول خدا بود (که تا میانتان بود، از بلا مصون بودید) و پناهى که باقى است، استغفار و طلب آمرزش گناهان از خداست؛ چنانکه خدایتعالى فرمود: خداوند عذابشان نکند تا زمانى که تو (اى پیامبر) میانشان هستى، و عذابشان نکند تا زمانى که استغفار مىکنند».
بنابراین، عقاید علی سموافقتر با قرآن کریم و سزاوارتر به تبعیت است تا کسانى که خود را پیرو آن بزرگوار مىشمرند!.
قرآن کریم تصریح دارد که دعاى انسان - زنده - براى خود و دیگران - و حتّى براى مردگان نیز - کاملاً خوب و مطلوب است، و بر زبان بسیارى از انبیاء: و صالحین ذکر شده است؛ از جمله دعاى ابرهیم و نوح (علیهما السلام) است که گفتند:
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ يَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡحِسَابُ ٤١﴾[إبراهيم: ٤١].
«پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنین را در روز قیامت، مورد غفران خود قرار ده».
﴿رَّبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِمَن دَخَلَ بَيۡتِيَ مُؤۡمِنٗا وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾[النوح: ٢٨].
«پروردگارا! من و پدرم و تمام کسانى را که مؤمنانه به خانه من مىآیند و سایر مردان و زنان باایمان را بیامرز».
مگر نه این است که خداوند به رسولش ص- زمانى که زنده بود - فرمان داده که هم براى خود و هم براى زنان و مردان مؤمن، براى گناهانشان از خداوند طلب مغفرت کند؟!.
﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾[محمد: ١٩].
«(اى محمّد!) بدان که هیچ خدایى جز اللّه وجود ندارد و براى گناهان خود و مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه».
و مگر نه این است، موقعى که رسول خدا صزنده بود، مجرمانى از قبیل منافقان مدینه نزد او مىشتافتند و از او مىخواستند تا برایشان از خداوند طلب مغفرت و آمرزش بخواهد و او هم چنین مىنمود؟!.
¬﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا﴾[النساء: ٦٤].
«و اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دوروغگویى و زیرپاگذاشتن فرمان خدا) به خود ستم مىکردند، به نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىنمودند و پیامبر هم برایشان درخواست بخشش و مغفرت مىکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مىیافتند».
چنانچه خداوند، بر ما - تمام کسانى که بعد از مهاجرین و انصار آمده و یا خواهند آمد- نیز سزاوار دانسته که براى خود و براى آنها - که درگذشتهاند - چنین دعا کنیم:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾[الحشر: ١٠].
«و کسانى که بعد از آنان (اصحاب پیامبر) مىآیند و مىگویند: پروردگارا! ما و برادران ما را، کسانى که در ایمانآوردن از ما سبقت گرفتهاند، بیامرز و ببخش».
در احادیث نیز، رسول خدا صبه ما فرموده که غایبانه براى همدیگر دعاى خیر کنیم، و مگر در نماز براى بندگان صالح خدا دعا نمىکنیم و درود و سلام نمىفرستیم؟! پس اینکه عمربنخطاب از عبّاس بخواست تا براى مسلمانان دعا کند و او هم دعا کرد و مسلمانان نیز در اطرافش آمین گفتند، از قبیل همین دعاهاست که بندگان زنده خدا، از خدا طلب توجّه و لطف مىکنند و از او مىخواهند بندگانش را مورد رحم و پناهش قرار دهد.
«زبیربنبکار»، دعاى عبّاس س- عموى پیامبر ص- را به هنگامى که عمر ساز او خواست که طلب نزول باران کند، چنین آورده است:
«خداوندا! هیچ بلایى نازل نشده است، مگر به سبب گناهى و هیچ بلایى هم برطرف نشده است، مگر به سبب توبهاى.. اینک مردم مرا به خاطر مکانت من پیش پیامبرت، به پیشگاه تو متوجّه ساختهاند.. اینک دستان گناهکار ما به سوى تو برداشته شده و پیشانى ما با توبه به سوى تو روى آورده است.. پس ما را از باران رحمت خود سیراب گردان!» [۷۹۳].
و همچنان که تواریخ آوردهاند، همان موقع ناگهان ابرهاى ضخیم و تیرهاى در آسمان پدیدار شدند و باران شروع به باریدن گرفت! [۷۹۴].
البته این تنها منحصر بر این نیست که صالحان براى گناهکاران دعا کنند، بلکه این عام است و همه مىتوانند براى همدیگر دعا کنند؛ چنانچه رسول خدا صهمه مسلمانان را دستور داده که برایش دعا کنند.. مگر نه این است که بر او - در نماز و غیر آن - درود و صلوات مىفرستیم، همانگونه که خدا در قرآن امر فرموده است؟! [۷۹۵]حال این چه پیوندى با این توسّلات جاهلانه دارد که مردم این چنین بدان گرفتار شدهاند؟! باید بدانند که حتماً در روز قیامت پشیمان مىشوند؛ چرا که خالق را با مخلوق یکسان قرار دادهاند:
﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨﴾[الشعراء: ٩٧-٩٨].
«(مشرکین در روز قیامت به معبودان خود مىگویند:) به خدا سوگند! ما در گمراهى آشکارى بودهایم. آن زمان که شما را با پروردگار جهانیان (در عبادت و اطاعت و فرمانبردارى و پرستش) برابر مىدانستیم».
سابعاً و امّا اینکه گفتهاید: توده مردم با مشرکان جاهلى فرق مىکنند؛ چون آنها مخلوق را عبادت مىکردند و از بتهاى سنگى درخواست مىنمودند، امّا ما به اولیاى خدا متوسّل مىشویم و آنها را در دعاى خود مىخوانیم، و تمام این آیات درباره آنها و بتهاى سنگىشان نازل شده است! جواب چنین است که این سخن نیز صحیح نیست؟ زیرا دعا و استعانت و التماس و استغاثه غیبى، برابر نصّ صریح قرآن و حدیث عبادت محض مىباشد.. همچنین بتهاى اعراب جاهلى، تنها در قالب سنگ نبودند، [۷۹۶]بلکه به گواهى قرآن و حدیث، تندیس و مجسّمهها و یادگارهایى از فرشتگان و افراد صالح بودهاند و در واقع، فرشتگان و افراد صالح بودند که معبود قرار مىگرفتند و اعمال شرکآمیز اعراب براى آنها صورت مىگرفت!.
مثلاً این آیات، دلیل بر آنند که «لات»، «عزّى»، و «مناة» تندیس و مجسّمه فرشتگان بودهاند، و در حقیقت، فرشتگان مورد عبادتشان واقع مىگشتند:
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠ أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١ تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِيزَىٰٓ ٢٢ إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ ٢٣ أَمۡ لِلۡإِنسَٰنِ مَا تَمَنَّىٰ ٢٤ فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ ٢٥ ۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦ إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ لَيُسَمُّونَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ تَسۡمِيَةَ ٱلۡأُنثَىٰ ٢٧ وَمَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا ٢٨﴾[النجم: ١٩-٢٨].
«آیا چنین مىبینید که لات و عزى و منات، سومین بت دیگر (معبود شما و دختران خدایند؟!) آیا پسر از شما باشد و دختر مال خدا؟! (در حالى که به گمان شما پسر از دختر بهتر است؟) در این صورت این تقسیم ظالمانه و ستمگرانهاى است! اینها فقط نامهایى (بىمحتوا) است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهاید. هرگز خداوند دلیل و حجّتى (بر صحّت آنها) نازل نکرده است. آنان جز از توهّمات و گمانهاى بىاساس و از هواهاى نفسانى پیروى نمىکنند، در حالى که هدایت و رهنمود از سوى پروردگارشان، برایشان آمده است. مگر آنچه انسان آرزو مىکند، به آن مىرسد و دست مىیابد؟! زیرا دنیا و آخرت از آن خداست. چه بسیار فرشتگانى که در آسمانها هستند و شفاعت و واسطهگرى آنها سودى نمىبخشد و کارى نمىسازد، مگر بعد از آن که خداوند اجازه و رضایت دهد. کسانى که به آخرت ایمان ندارند، فرشتگان را با نامهاى زنان، وصف و نامگذارى مىکنند. آنها در این باب چیزى نمىدانند (و از نر و مادّهبودنشان بى خبرند!) و جز از گمان و توهّم پیروى نمىکنند، و توهّم و گمان هم (انسان را) از حق بى نیاز نمىگرداند».
در این آیه نیز نام پنج بت دیگرشان آمده است:
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣ وَقَدۡ أَضَلُّواْ كَثِيرٗا﴾ [النوح: ٢٣-٢٤].
«به آنان گفتهاند: معبودهاى خود را وامگذارید، و ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر را رها نسازید، و بدین وسیله بسیارى از مردم را گمراه ساختهاند!».
و طورى که در روایات و احادیث آمده، اینها اسامى افراد برگزیده و صالحى بودهاند، هنگامى که این بندگان خدا از دنیا رفتهاند، بعد از گذشت زمان، مریدان و محبّانشان به عنوان یادبود و یادگارى از ایشان، مجسّمههایى درست کردند و به آنها منسوب نمودند. کمکم به بزرگداشت و تعظیم آن مجسّمهها پرداختهاند تا جایى که نسلهاى بعدى به عبادت و پرستش آنها کشیده شدند؛ چنانچه از إبنعباس سروایت شده که مىگوید:
«نامهاى این بتها در اصل نام مردان صالحى بوده که پس از مرگشان، شیطان قوم آنها را فریب داد و آنها را وسوسه کرد تا در مجالسى که نشیمنگاه و محلّ عبادتشان بوده، به خاطر یادبودشان مجسّمههایى را به صورتشان بتراشند و نصب کنند و آنها را با نامهایشان بخوانند و آنها نیز چنین کردند. این تمثالها در ابتدا پرستش نمىشدند تا اینکه آن مردمان مردند و نسل بعدى آمد و سپس آنها را عبادت کردند» [۷۹۷].
این مفهوم در اکثر تفاسیر نیز دیده مىشود؛ چنانچه دکتر «عبدالجلیل عیسى» در تفسیر خود «المصحف المیسّر» چنین آورده است:
«اینها، پنج بتى بودند که از سایر بتها در نزد بتپرستان مشهورتر و بزرگتر بودهاند. هریک از اینها، نام انسان خداشناس و صالحى بوده و بعد از فوتشان، گنبدها و بارگاههایى را بر سر قبرشان برپا نموده و بعدها از آنان بتى ساخته و واسطه و شفیعشان شمردهاند!» [۷۹۸].
از عایشه لنیز روایت شده که گفته است:
«زمانى که رسول خدا صدر بستر بیمارى بود که أمّسله و أمّحبیبه - دو نفر از همسرانش - در مورد کلیسایى به نام «ماریه» که در حبشه قرار داشت و آن دو - به هنگام هجرت - کلیسا را دیده بودند، از زیبایى مجسّمهها و تصاویرش براى رسول خداصسخن مىگفتند، رسول خدا صسرش را بلند کرد و فرمود: «آنها چون فرد صالحى در میانشان فوت مىکرد، بر روى قبرش مسجد و معبدى بنا مىکردند، و آن مجسّمهها و تصاویر را مىساختند.. آنان بدترین بندگان خداوند هستند» [۷۹۹].
پس بتهایى که مشرکین عرب مىپرستیدند، سمبول و یادگارهایى از شخصیتها و بزرگان دینى و روحانىشان بودند و در واقع، عبادتشان براى همان اشخاص بوده که آنها را برآورنده حاجات و رافع مشکلات مىدانستند.
این کار زشت و شنیع، از زمان نوح، مصریان قدیم، یونان و روم، مردم هند - حتّى در عصر حاضر - براى همه معلوم و معروف است.
مثلاً هندوها که اکنون مجسّمه «کرشنا» یا «رامچندر» - اسامى شخصیتهاى مذهبى هندوها مىباشند - را عبادت مىکنند، منظورشان عبادت سنگ و مجسّمه نیست، بلکه عبادت همان افراد، یعنى کرشنا و رامچندر است.. مجسّمه را فقط وسیلهاى براى یادآورى و استحضار آن شخصیتها مىدانند و به همین مناسبت به آنها احترام و تعظیم مىکنند و از آنها استمداد و استعانت مىجویند و بر گردشان طواف کرده و برایشان نذر و قربانى و صدقه مىآورند [۸۰۰].
بقیه بتهاى اعراب نیز، اغلب به شکل انسان تراشیده شده بودند [۸۰۱].. زمانى که رسول خدا صمکه را فتح کرد و وارد کعبه شد، دستور داد که همه مجسّمهها و تصاویر را نابود سازند؛ چنانچه از علی سروایت شده که فرمود:
«بعثنى رسول الله صإلى المدينة فى هدم القبور وكسر الصور» [۸۰۲].
«رسول خدا صمرا به شهر براى خراب کردن مقبرهها و شکستن مجسّمهها و بتها فرستاد».
به همین جهت، اسلام خواست که اعراب جاهلى را از حقیقت این واسطهها و شفیعان - یعنى بتهایى که به غیر از خدا پرستیده مىشدند - آگاه سازد، و لذا این معبودان پوچ و ناتوان را چنین توصیف کرد:
این مجسّمهها و بتهایى که به غیر از خدا مىپرستید و به کمک مىطلبید - و در واقع یادبود افراد صالح و گذشتگان نیکوکار مىپندارید - همچون شما، بندگان خدا هستند و هیچ قدرت خیر و شرّى ندارند! و تازه اگر این یادبودها را نیز در نظر نگیریم و صرفاً آنها را در قالب همان بت سنگى بدانیم، آیا مگر دست و پا دارند؟ آیا گوش و چشم دارند؟... و بالاخره آیا قدرتى دارند که مافوق قدرت شما باشد و بتوانند به فریادهایتان پاسخ گویند؟! بدون شک هیچ کدام از اینها را ندارند - و همچنان که گفتیم - تازه اگر این اندام و مشاعر را نیز داشتند، مگر به آنان چه فضیلتى مافوق بشرى مىداد؟! نهایتاً با بندگان خود در تمام قوا برابر مىشدند! پس آنها چه معبودانى هستند که درست مثل خودتان داراى هیچ قدرتى نیستند؟!.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤ أَلَهُمۡ أَرۡجُلٞ يَمۡشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَيۡدٖ يَبۡطِشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَعۡيُنٞ يُبۡصِرُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَا﴾[الأعراف: ١٩٤-١٩٥].
«همانا کسانى را که به غیر از خدا به فریاد مىخوانید، بندگانى مثل خودتان هستند. پس آنها را بخوانید، اگر راست مىگویید باید به شما پاسخ دهند! آیا این بتها داراى پاهایى هستند که با آنها راه بروند؟! یا داراى دستهایى هستند که با آنها چیزى را برگیرند؟! یا چشمهایى دارند که با آنها ببینند؟! یا گوشهایى دارند که با آنها بشنوند؟!».
بعلاوه، آنچه در آیات قرآن مورد نظر است، عموم لفظ است؛ نه خصوص سبب! یعنى شأن نزول، معنى آیه را مقید نمىکند. در این صورت بایستى شرک تنها در همان دوره حرام و ناروا مىگردید و پس از آن، حلال به حساب مىآمد!! خداوند شرک را تنها بر اعراب جاهلى حرام نکرده است، بلکه براى غیر اعراب و همه بندگان خدا - در تمام زمانها و مکانها - حرام نموده است!.
از خداوند مىخواهیم که توحید و یگانهپرستى را روزىمان گرداند و ما را بر آن بمیراند و زندگى و مرگمان، با آن همراه باشد!.
از إبنعباس بروایت شده که رسول خدا صفرمود:
«الشرك أخفى من دبيب الذر على صفاة سوداء فى ظلمة الليل و هو أن يقول: واللّه وحياتك يا فلان و حياتى! ويقول: لولا كلبة هذا لأتانا اللصوص البارحة! ولولا البط فى الدار لأتى اللصوص! وقول الرجل لصاحبه: ما شاء الله و شئت! وقول الرجل: لولا اللّه وفلان... هذا كلّه به شرك» [۸۰۳].
«شرک پنهانتر از ردّپا و خزیدن مورچه در تاریکى شب بر روى سنگ درشت صاف و سیاه است، و آن اینکه بگوید: اى فلانى! به خدا و زندگانى تو و زندگى خود سوگند! و بگوید: اگر این سگ نبود، دیشب دزدان به (خانه) ما مىآمدند! و اگر مرغابى در منزل نبود، دزدان مىآمدند (و دستبرد مىزدند)! و اینکه مرد به دوستش بگوید: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد! و شخص بگوید: اگر خدا و فلانى نبود... اینها همه آمیخته به شرک است!».
هر گاه اسلام تا این اندازه در پاکسازى دلها و انتقاد از عقاید غلط و اشتباه آنان، حسّاس و دقیق و گوشبهزنگ باشد، پس ما چگونه افرادى را ببینیم که در دعاى خویش به غیر خدا پناه مىبرند و خوف و رجایشان، متوجّه غیر اوست، و آنگاه به آنها بگوییم: بر تو هیچ اشکالى نیست و مىتوانى همچنان ادامه دهى!!.
فرمودهاید: بسیار بعید است که شما ندانید احترام به قبور صالحین و مؤمنین مورد اتّفاق شیعه و سنّى است. نزدیکترین صحابه پیامبر صو اهلبیتش به مرقد آن حضرت تبرّک مىجستند... مرقد پیامبر و أبوحنیفه را شیعیان بنا نکردند!... من از احترام به قبور صالحین و اهلبیت پیامبر صمىگویم و شما روایت هدم قبور کفّار را قرائت مىکنید!..
(جواب):
احترام به قبور صالحین و مؤمنین را کسى منکر نیست و ما هرگز نگفتیم که باید به قبور صالحین توهین کرد و هتک حرمت پیش آورد!.. امّا نقطه افتراق جنابعالى و اینجانب در این موضوع، بر سر بناى بر قبور و نیز توسّل به صاحب قبر - که عبادت است - مىباشد! در این زمینه، نه تنها آثار اهلسنّت بلکه روایات روشن و بىشائبه شیعه نیز در نهى و مذمّت این کار دیده مىشود که نمونههایى از آنها ذیلاً ذکر مىگردد:
- در کتب «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشيعة» شیخ حرّعاملى، باب ۴۴ از أبواب دفن، در روایتى موثّق از موسىبن جعفر آمده است که: «سألت أبا الحسن عن البناء على القبر والجلوس عليه هل يصلح؟ قال: لا يصلح البناء عليه ولا الجلوس ولا تجصيصه ولا تطيينه». «برادر موسىبنجعفر از او در مورد بناى بر قبور و نشستن بر روى آن پرسید که آیا این درست و سزاوار است؟ فرمود: خیر! سزاوار و صحیح نیست. بناء و ضریح بر قبور و نشستن بر آن و گچکارى و گلکارى و تزیین آن درست نیست».
- باز در همان مآخذ به نقل از جراح مدائنى آمده که امام جعفرصادق /فرمود: «لا تبنوا على القبور ولا تصوروا سقوف البيوت فإن رسول الله صكره ذلك». «بر قبور، ضریح و بنا نسازید و سقف خانهها را از مجسّمه و تصویر پر نکنید؛ زیرا پیامبر صاین کارها را ناپسند شمرد».
- باز هم در همان مآخذ به نقل از یونسبن ظبیان آمده که امام جعفرصادق (رحمه الله) فرمود: «نهى رسول الله صأن يصلى على القبر أو يقعد عليه أو يبنى عليه». «پیامبر صاز اینکه بر قبرى نماز بگزارند، یا بر آن بنشینند و یا بر آن بنا و ضریح بسازند، نهى فرموده است». این حدیث را شیخ صدوق نیز در کتابش «من لا یحضره الفقیه» در باب «مناهى پیامبر» آورده است.
- باز هم «شیخ طوسى» و «شیخ حرّ عاملى» - در کتب خود - روایت کردهاند: «نهى رسول الله صأن يجصص القبور». «رسول خدا صنهى فرمود که قبرها را گچکارى و تزئین کنند».
بنابراین، ملاحظه مىشود که بر طبق کتب موثّق شیعه، رسول خدا صبناى بر روى قبور را نهى فرمود و هیچ قبرى را از این نظر مستثنى ننموده است، و قبر خود او و ائمه نیز در زمان ایشان ساخته نشده و سالها پس از وفاتشان - و برخلاف تعالیمشان - توسّط دیگران ساخته و پرداخته گردید!.
مفاسد فکرى و اجتماعى این کار، روشن است و در شگفتم از جنابعالى که کارى را که پیامبر صو ائمه از آن نهى فرموده و در عمل نیز مباشر آن نبودهاند، بلکه دیگران -سنّى یا شیعه - به این انحراف دست زدهاند، مىپسندید و فلان قبر مجهول سنّى را در این رابطه، حجّت مىآورید! حجّت از آنِ «قرآن» و «سنّت» پیامبر صاست؛ نه بدعتهایى که این و آن - شیعه یا سنّى - نهادهاند.
آرى! قبر أبوحنیفه را در بغداد، سنّیان بنا کردند و بسیار کار بد و ناروایى نمودند، این موضوع چه ربطى به اثبات بناى بر قبور از دیدگاه «کتاب و سنّت» دارد؟!.
و اینکه روایت «هدم قبور» از زبان علی سرا خاصّ کفّار دانستهاید، اشتباه بزرگى است و حکم آن تعمیم دارد؛ زیرا از ساحت رسول خدا صبه دور است که کارى را براى «کفّار» حرام و ناپسند شمرده و همان کار را براى «مسلمانان» روا بدارد!.
ضمناً در هیچ تاریخى دیده نشده است که پیامبر صدستور داده باشد، قبر مسلمانى را که در آن زمان مرده بود، بسازند و اگر پیامبر صدستور به خرابى قبور مسلمانان نداد، براى آن بود که مردگان مسلمان در آن زمان - برخلاف کافران - بر قبور خود بنایى نداشتند و آن را حرام مىدانستند، و چنانکه در نامه خود ذکر کرده بودم، به علی سدستور داد تا قبور را خراب کند، و این روایت موثّق و متواتر را شیعه و سنّى آوردهاند؛ چنانکه در «صحیح مسلم» مىخوانیم: «عن أبى الهياج الأسدى قال لى علىبن أبىطالب: ألا أبعثك على ما بعثنى عليه رسول الله صأن لا أدع تمثالا إلا طمسته ولا قبرا مشرفا إلا سويته؟». «از أبىالهیاج أسدى روایت شده که گفت: علىبن أبىطالب سبه من فرمود: آیا تو را براى کارى نفرستم که رسول خدا صمرا بدان کار فرستاد؟! و آن اینکه هیچ تمثال و مجسّمهاى را ترک نکنم مگر اینکه آن را محو و نابود سازم، و هیچ قبر بلند و مشرفى را وانگذارم مگر اینکه آن را با خاک یکسان نمایم».
و نیز در «وسائل الشیعه» مىخوانیم: «بعثنى رسول الله صإلى الـمدينة فى هدم القبور وكسر الصور». «رسول خدا صمرا به شهر براى خراب کردن مقبرهها و شکستن مجسّمهها و بتها فرستاد».
مرقد پیامبرص- بر طبق گزارشهاى متواتر و معتبر تاریخى - در اطاق عایشهلبوده و سالها با زمین یکسان بوده است و مسلّماً زیارتگاه نبود! [۸۰۴]زیرا عایشه در آنجا زندگى مىکرد و به شکلى نبود که مردم براى توسّل و تبرّک به آنجا - آن هم خانه همسر پیامبر و مادر تمام مؤمنان - بشتابند!! ساختمان و قبّه و ضریحى که ما امروز بر قبر پیامبر صمىبینیم، قرنها بعد از رحلتش ایجاد شده و چرا ما باید کار بعضى از سنّیان بىتوجّه به کتاب و سنّت را، شرعى تلقّى کنیم؟!.
متأسّفانه، منشأ اشتباه جنابعالى در تمام نامه ارسالى آن است که گمان کردهاید با عدّهاى سنّى خرافه روبهرو هستید که با هرچه شیعه بگوید، مخالفند و هر خرافهاى را در کتب سنّى مىپسندید! و آن وقت جنابعالى سعى دارید به هر قیمتى که شده، برخى از آراء ناپسند شیعیان را به استناد عمل یا قول سنّیان اثبات کنید! غافل از آنکه ما به شدّت فرقهسازى را محکوم مىدانیم و مسلمانان را به ترک تعصّبات فرقهاى و رجوع به «کتاب» و «سنّت» دعوت مىکنیم، و از نظر فقهى نیز، فقه تطبیقى یا مقارن را توصیه مىنماییم که هرکس دلیل محکمترى از کتاب و سنّت ارائه داد، تبعیت شود.
از روایت «هدم قبور» که على مىفرماید: «بعثنى رسول اللهصإلى الـمدينة فى هدم القبور وكسر الصور». مأخذ خواسته بودید!.
(جواب):
ما این روایت را به واسطه از «شیخ کلینى» نقل کردیم و در کتاب «وسائل الشیعه»، چاپ سنگى قدیم، جلد اوّل، صفحه ۲۰۹ از شیخ کلینى بدین صورت نقل شده است: «محمّدبن يعقوب عن عدة من أصحابنا، عن سهلبن زياد، عن جعفربن محمّد الأشعرى، عن إبنالقداح، عن أبىعبداللّه ÷قال: قال أميرالمؤمنين ÷: بعثنى رسول الله صإلى المدينة فى هدم القبور وكسر الصور».
فرمودهاید: احترام به قبور صالحین و تبرّکجویى از آن، سنّت جارى اسلامى است و روایات و اسناد متعدّد اهلسنّت در اینباره وجود دارد، و سپس (با ذکر ناقص مآخذ) صورت دادهاید:
۱- در قحطى و خشکسالى شدید مدینه، مردم به عایشه شکایت برده و او، مردم را به تبرّکجویى از قبر شریف پیامبر صدعوت کرد و گفت: «أنظروا قبر النبى فاجعلوا منه كوة إلى السماء حتى يكون بينه وبين السماء سقف» [۸۰۵]. «به قبر پیامبر نگاه کنید، پس میان قبرش و آسمان سوراخى ایجاد کنید تا بین او و آسمان سقفى شود (و خداوند ترحّم فرموده و فیض خود را از آن مکان جارى سازد)»!.
۲- «فجاء بلالبن الحارث إلى قبر النبى وقال: يا رسول اللّه! إستسق لأمتك!... فإنهم قد هلكوا فأتاه رسول الله صفى المنام وأخبره أنهم سيسقون...» [۸۰۶]. «بلال پسر حارث به سوى قبر پیامبر رفت و گفت: اى پیامبر! براى امّتت از خداوند طلب باران کن که آنها هلاک شدند!.. پس رسول خدا به خوابش آمد و فرمود: باران خواهد بارید...»!.
۳- «جاءت فاطمة على قبر رسول الله فأخذت قبضة من تراب القبر فوضعت على عينها فبكت» [۸۰۷]. «فاطمه بر سر قبر رسول خدا آمد و مشتى خاک از آن برگرفت و بر چشم نهاد و گریست»!.
۴- «إنه خرج (عمربن خطاب) يوما إلى مسجد رسول اللّه فوجد معاذبن جبل قاعدا عند قبر النبى يبكى فقال: ما يبكيك؟ قال: يبكينى شىء فسمعته من رسول اللّه» [۸۰۸]. «عمرروزى به مسجد پیامبر صرفت و معاذبن جبل را یافت که کنار قبر پیامبر نشسته و گریه مىکند، پس گفت: چه چیزى تو را به گریه انداخته است؟ گفت: مرا به گریه انداخت چیزى را که از پیامبر شنیدم»!.
۵- «إن بلال أتى قبر النبى وجعل يبكى عنده و يمرغ وجهه عليه فأقبل الحسن والحسين فجعل يضمها و يقبلهما». «بلال به طرف قبر پیامبر صآمد و خود را به خاک مىکشید و گریه مىکرد و حسن و حسین را در آغوش مىکشید و آنها را مىبوسید»!.
۶- «لمّا مات عبدالرحمنبن أبىبكر أمرت عايشة بفسطاط على قبره ووكلت به إنسانا» [۸۰۹]. «چون عبدالرحمن پسر أبوبکر مُرد، عایشه دستور داد بر قبر او خیمهاى زدند و انسانى را بر آن گماشت»!.
۷- «وأمر عمر أن يضرب فسطاطا على قبر زينب بنت جحش» [۸۱۰]. «و عمر دستور داد که چادرى بر قبر زینب دختر جحش بزنند»!.
(جواب):
در مورد آنچه که امروزه با قبور مىشود، و اعتقادات شیعه را در این رابطه و تفاوت آن به حدیث «زیارت قبور»، ما قبلاً سخن گفتهایم و در اینجا فقط به این مدارک که جنابعالى متذکر شدهاید، مىپردازیم:
اوّلاً شاهد تاریخى که تمام احادیث ارائهشده را در رابطه با قبر پیامبر صرد مىکند، این حقیقت است که: قبر پیامبر صتا مدّتها در اطاق عایشه لبوده و عایشه آنجا زندگى مىکرد و امکان نداشت، افراد به زیارتش رفته، از خاک آن بر چهره بمالند و خانهاش را محلّ رفتوآمد قرار دهند و - به قول جنابعالى - از آن تبرّکجویى نمایند!.
چنانکه «إبنرسته» در کتابش مىنویسد: «عمربن عبدالعزیز (هنگامى که از سوى ولیدبن عبدالملک والى مدینه بود) به دستور خلیفه به سال ۹۱ هجرى، مسجدالنبى را خراب نمود و به وسیله سنگهاى منقوش و موزاییک رومى و مرمر، آن را بنا کرد و سقف مسجد را با چوب ساج و آبطلا پوشانید و حجرات همسران پیامبر را خراب کرد و نیز قبر پیامبر را داخل مسجد نمود» [۸۱۱].
و قبل از آن، به قول «إبنتیمیه»: «احدى از صحابه، مسافرت به مدینه را به خاطر قبر پیامبر صنمىکرد، بلکه مىآمدند و در مسجدش نماز مىگزاردند و هنگام ورود به مسجد و خروج از آن، به پیامبر صسلام و درود مىفرستادند و او در حجره عایشهلمدفون بود و آنان هرگز در حجره داخل نمىشدند و حتّى خارج از حجره در پشت در نیز نمىایستادند.. هنگامى که در زمان خلافت أبوبکر و عمر بامدادى از یمن و شام براى فتح شام و عراق رسید - با آن که پیامبر صاز ایمان اهل یمن بسیار تعریف کرده بود - احدى از آنان، وقتى براى نماز به مسجد آمدند، سوى قبر پیامبر صنرفت و داخل حجره نشد»؛ به ویژه که در آثار شیعه و سنّى مضبوط است که پیامبر صاز رفتوآمد به قبر خود نهى فرموده؛ چنانکه «سعیدبن منصور» در «سنن» خود از «عبداللّهبن حسنبن على» - نواده علی س- نقل مىکند که: «دید مردى به سوى قبر پیامبر صبسیار رفتوآمد مىکند (و این زمانى بود که قبرش به مسجد اضافه و در آن قرار گرفته بود) به او گفت: اى مرد! همانا رسول خداصفرمود: «لا تتخذوا قبرى عيدا وصلّوا علىّ حيثما كنتم فإن صلاتكم تبلغنى». «قبر مرا محلّ رفتوآمد خویش قرار ندهید و هرکجا که هستید، بر من سلام و درود بفرستید؛ زیرا سلام درودتان به من مىرسد، بنابراین تو و مردى که در اندلس است، نسبت به پیامبرصمساوى خواهید بود!». همین روایت، از امام زینالعابدین به نقل از پدرش و از جدّش على بنیز آمده است و «أبوعبداللّه حافظ مقدّسى» آن را در کتابش «مختار» آورده است [۸۱۲].
ثانیاً و بنابراین اینکه از قول عایشه لگفته شده که در خشکسالى مدینه به مردم گفت: «میان قبر پیامبر و آسمان سوراخ و کانالى ایجاد کنید تا خداوند ترحّم فرموده، فیض خود را جارى سازد!»، به کلّى بىاساس است؛ زیرا در آن هنگام قبر پیامبر ص«مزار» نبود و در هیچ تاریخى نیامده که سقف اطاق عایشه را سوراخ کردند تا قبر پیامبر صبا فضا مرتبط شده و مجراى فیض و رحمت باشد!! گوینده این حدیث، گویا از بدیهیات تاریخى اطّلاعى نداشته است که چنین «جعلى» نموده است! بعلاوه اگر خداوند بخواهد به خاطر پیامبرش رحمت آورده و قحطسالى را از مدینه بردارد، چه نیازى به کانالکشى و سوراخکردن سقف خانه است! و در کدام آیه یا حدیث آمده که پیامبر صفرموده باشد: براى جلب روزى، سقف اطاق قبرم را به سوى آسمان سوراخ کنید؟! چیزى که آورنده این دین نگفته، جنابعالى به حدیثى مجعول از عایشه لاستناد مىکنید؟!.
اسلام راهنمایى کرده - همانگونه که در کتب شیعه و سنّى مذکور است - که مسلمانان به هنگام قحطى و نیامدن باران، به صحرا رفته و نماز «استسقاء» به جاى آورند و همگى دعا کنند و هرگز دستور کانالکشى قبر پیامبر صرا به آسمان نداده است!!.
ثالثاً این حدیث که: «بلالبن حارث سوى قبر پیامبر صرفت و گفت: اى رسول خدا! براى امّت خود باران بطلب که همگى هلاک گشتند، پس پیامبر صبه خوابش آمد و خبر داد که باران خواهد بارید!»، نمىتواند مورد قبول شما باشد؛ زیرا شما ادامه حدیث را قیچى کرده و توجّهى بدان ننمودهاید؛ چنانچه کامل آن چنین است: «و بلالبن حارث به سوى قبر پیامبر صرفت و گفت: اى رسول خدا! براى امّتت از خدا باران بطلب که آنها هلاک شدند، پس رسول خدا صبه خوابش آمد و گفت: باران خواهد بارید و به نزد عمر برو و به او سلام مرا برسان و خبر بده که باران به ایشان خواهد رسید، پس بشارتى از سوى رسول خدا صبر عمر رسید که چون آن را بشنید، بگریست»! [۸۱۳]اگر جنابعالى صدر حدیث را قبول کردهاید، با ذیل آن - که پیامبرصبه عمر سسلام رسانید و او به باریدن باران مژده داد - چه مىکنید؟! ولى ما این روایت را از ریشه قبول نداریم؛ زیرا - گذشته از ضعف اسناد و طرق آن - با شواهد تاریخى در مورد قبر پیامبر صدر آن زمان نمىسازد!.
رابعاً اینکه آوردهاید: «فاطمه بر سر قبر رسول خدا صآمد و مشتى خاک از آن برگرفت و بر چشم نهاد وگریست!»، حال به فرض صحّت خبر، چه ربطى با توسّل و تبرّکجویى به قبور دارد؟ تنها - اگر آن را صحیح بدانیم! - نوعى ابراز عاطفه فرزند نسبت به پدرش بوده؛ نه اجراى یک دستور دینى، و نه دلیلى براى تبرّکجویى از قبر پیامبر!.
اگر قرار بود چنین کارى جزو مستحبّات و سنّتهاى جارى اسلام و از جمله عبادات شرعى و تعظیم شعایر اسلامى! به شمار آید، لازم بود که پیامبر صوصیت کند تا او را در بیابانى وسیع دفن کنند تا همگى بر قبر و خاکش، دسترسى داشته و بتوانند به آنجا رفتوآمد کنند! جنابعالى در مسائل اعتقاى به خبر واحد و جعلى استشهاد مىکنید، حال آن که اینگونه روایات در اعتقادات - مانند مشروعیت توسّل - حجّیت ندارد، امّا جنابعالى، به هیچ وجه نگران این موضوع نبوده و همین که خبرى را در کتب سنّى مطابق مذاق خود مىیابید - بىآنکه صحّت و سقمش را بررسى کنید، یا نظرات علماى اهلسنّت را در مورد آن بنگرید - به رُخ ما مىکشید!.
خامساً نقل کردهاید: «عمربن خطاب روزى به مسجد پیامبر صرفت و معاذبن جبل را دید که کنار قبر پیامبر صنشسته و گریه مىکند...»، این مطلب، دروغى آشکار و محض است! زیرا در زمان عمر سقبر پیامبر صدر مسجد واقع نشده بود تا معاذ کنارش بنشیند یا بایستد و گریه کند! راوى جاهل و کمحافظه!! قبر پیامبر صرا مانند زمان خود، در مسجد پنداشته است! قبر رسول خدا صچنانکه گفتیم، سالها در حجره عایشه لبود و در عصر امویها در سال ۹۱ هجرى به مسجد ملحق شد.
سادساً آوردهاید: «بلال به طرف قبر پیامبر صآمد و خود را به خاک کشید و حسن و حسین را در آغوش گرفت و بوسید!»، چه نتیجهاى از نقل نیمهکاره این حدیث مىتوان گرفت؟ به فرض صحّت خبر، تنها اظهار رنج فراق بوده؛ نه توسّل و عبادت! بعلاوه شما تاکنون مدّعى بودید که دین را تنها باید از اهلبیت پیامبر ص- چهارده معصوم - گرفت، چه شد که یکباره تابع بلال و سایر صحابى پیامبر صشدید؟! آیا اصول فقه شیعه، رفتار غیرمعصوم را از زمره منابع اربعه - کتاب، سنّت، اجماع و عقل - به شمار آورده است؟!.
سابعاً نقل مىکنید که: «چون عبدالرحمنبن أبىبکر فوت کرد، عایشه دستور داد که بر قبرش خیمهاى زدند و انسانى را بر آن گماشتند!».. آیا چنین کارى - به فرض صحّت خبر - جزو سنّت پیامبر صبوده است؟ چرا پیامبر صچنین کارى را براى قبر خود یا دیگر یارانش مانند حمزه سو... مقرّر نداشت؟ آیا پیامبر صآنها را دوست نمىداشت؟.. جنابعالى که تاکنون از مخالفین و کینهتوزان عایشه لبودید! عایشه خیلى کارها کرد: با علی سجنگید! و طبق روایت دروغین - که در نامه قبلى نقل کرده بودید - مانع شد، حسن سرا در کنار قبر پیامبر صدفن کنند! آیا شما این اعمالش را نیز تأیید مىکنید؟ یا فقط مىپذیرید که شایسته است، انسانهایى را بر سر قبر مردگان گماشت و از کار و زندگىشان بازداشت و به مقبرهدارى و مفتخوارى عادت داد؟!.
ثامناً - روایت آخرى - که عمر سدستور داد چادرى بر قبر زینب زدند! - نیز همینطور! آیا مىخواهید اعتقادات اسلامى را بر مبناى این اقوال عامیانه اثبات کنید که جعلى و بىاساس هستند؟ آیا رسول خدا صدستور به چادرکشیدن بر روى قبور را صادر فرموده و مثلاً بر سراسر «بقیع» چادر زده است؟! آیا عمرى که دستور داد، «شجرة الرضوان» را - به خاطر ترس از شرک - از بیخ بکنند، چنین کارى مىکند؟! [۸۱۴].
[۷۷۶] براى مثال مىتوانید، آیات اوّلیه سوره نحل را تماشا کنید. [۷۷۷] ﴿أَشۡرَكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا﴾[آلعمران: ۱۵۱]. «...چیزهایى را شریک خدا ساختهاند که خداوند دلیل و برهانى (بر حقّانیت آنها) نازل نکرده است». یا مىفرماید: ﴿...ٱئۡتُونِي بِكِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ أَوۡ أَثَٰرَةٖ مِّنۡ عِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾[الأحقاف: ۴]. «... اگر راست مىگویید، (دلیلى از) کتابى پیش از این (قرآن) یا یک اثر علمى براى من بیاورید!». [۷۷۸] قبلاً آیاتى را در اثبات اینکه «دعا» و «استعانت» و «استغاثه» و «استعاذه»، همان «عبادت» است، شاهد آوردیم.. اکنون به این آیات توجّه مىکنیم که ثابت مىکند، «قربانى» و «صدقه» و «نذر» و «طواف» و «اعتکاف» نیز «عبادت» هستند و بایستى تنها براى خدا انجام گیرند: - ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢﴾[الکوثر: ۲]. «پس تنها براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى کن». - ﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٍ ٢٧٠﴾[البقرة: ۲۷۰]. «هر چیزى را انفاق مىکنید، یا هر نذرى را که مىدهید، بیگمان خداوند به آن آگاه است (و مىداند که براى کیست و براى چیست؟!) و ظالمان (همان کسانى که با شرک که ظلم بزرگى است، بر خود ستم کردهاند؛ «إن الشرک لظلم عظیم») را هیچ یار و یاورى نیست». - ﴿إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا﴾[مریم: ۲۹]. « «همانا من براى خداى مهربان نذر کردهام که روزه بگیرم». - ﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ﴾[الخج: ۲۹] «و باید که تنها خانه خدا (خانه قدیمى و گرامى) را طواف کنند». - ﴿وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾[البقرة: ۲۵]. «و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و بر عهده ایشان گذاشتیم) که خانهام را (از هر گونه شرک و پلیدى و آلودگى) براى (عبادتکنندگان و از جمله) طوافکنندگان و اعتکافکنندگان و رکوع و سجودبرندگان (یعنى نمازگزاران) پاک و پاکیزه کنید». - ﴿لَّا تُشۡرِكۡ بِي شَيۡٔٗا وَطَهِّرۡ بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡقَآئِمِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾[الحج: ۲۶]. «و برایم هیچ چیزى را شریک مگردان و خانهام را براى طوافکنندگان و بهپادارندگان نماز و رکوعکنندگان و سجودبرندگان پاک گردان». - ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ﴾[الأنعام: ۱۶۲-۱۶۳]. و نهایتاً مىفرماید:«بگو: همانا نمازم، عبادات و طاعات و مناسکم، (و بالاخره) زندگى و مرگم براى خداست و بس که پروردگار جهانیان است. هیچ شریکى ندارد و به همین امر، دستور داده شدهام». از علىسنیز روایت شده که پیامبر صفرمود: «لعن الله من ذبح لغیر الله». «لعنت خدا بر کسى که براى غیر خدا قربانى کند!». (صحیح مسلم) از امام جعفرصادقسنیز روایت شده است: «لا تطف بقبر». «بر گرد هیچ قبرى طواف مکن». (وسائل الشیعة، شیخ حرّ عاملى و همچنین «علل الشرایع»، شیخ صدوق آن را روایت کردهاند) [۷۷۹] رجوع شود به فصل «واسطهها، کمکم خدا مىشوند!» از کتاب «توسّل»، تألیف دیگر مؤلّف. [۷۸۰] نهج البلاغة، شرح فیض الإسلام، خطبه ۱۰۹. [۷۸۱] همان، جزء۴، کلام۱۹۰. [۷۸۲] ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ... ٦٠ وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَيۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودٗا ٦١﴾[النساء: ۶۱-۶۲]. «(اى پیامبر!) آیا تعجّب نمىکنى از کسانى که فکر مىکنند آنان بدانچه بر تو و پیش از تو نازل شده ایمان دارند، (در حالى که) مىخواهند حکومت و داورى را نزد طاغوت ببرند (و حکمش را به جاى حکم خدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (تنها به خدا ایمان داشته و فقط تن به حکم او دهند و) به طاغوت کفر بورزند (و حکمش را نپذیرند)... و زمانى که بدیشان گفته شود: بیایید به سوى چیزى که خداوند آن را (بر پیامبر) نازل کرده است، و به سوى پیامبر روى آورید (تا بین شما بر اساس قرآن حکم کند)، منافقان را مىبینى که سخت به تو پشت مىکنند». [۷۸۳] ﴿فَكَيۡفَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ جَآءُوكَ يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِيقًا ٦٢ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَعِظۡهُمۡ وَقُل لَّهُمۡ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِيغٗا ٦٣﴾[النساء: ۶۲-۶۳]. «امّا چگونه است که چون به سبب اعمالشان، بلایى به آنان برسد (و پناهى جز تو نداشته باشند) به پیش تو مىآیند و به خدا سوگند مىخورند که ما (از اقوال و اعمال خود) مقصودى جز خیرخواهى و اتحاد (مردم) نداشتهایم (و ما مردم را از تو بازنمىداشتیم)! آنان کسانى هستند که خداوند مىداند در دلهایشان چیست. پس از ایشان کناره بگیر و روى بگردان (و کردار و سخنانشان، تو را ناراحت نسازد و به آنان توجّه مکن و بلکه) اندرزشان بده و با گفتار رسایى که به (اعماق) درونشان رسوخ کند، با آنان سخن بگوى». [۷۸۴] دعاى «توسّل» است که شیعیان، در آن، پیامبر صو دخترش فاطمه لهمراه با على سو یازده فرزندش را - که چهارده معصوم مىدانند - به فریاد مىخوانند و بدانها متوسّل مىشوند!!. [۷۸۵] ﴿مَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ﴾[الحج: ۷۴]. «آنان، خدا را چنان که باید نشناختهاند». [۷۸۶] ﴿وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ﴾[الأعراف: ۳۰]. «و مىپندارند که آنها همان هدایتیافتگان هستند!». [۷۸۷] ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳]. «کسانى که جز خدا، یار و یاورانى را برمىگیرند (و بدانان تقرّب و توسّل مىجویند، مىگویند:) ما آنان را عبادت نمىکنیم، مگر بدان خاطر که ما را به خدا نزدیک گردانند!». و باز مىفرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾[یونس: ۱۸]. «آنها غیر از خدا چیزهایى را مىپرستند که نه اصلاً بدیشان زیان مىرسانند و نه سودى عایدشان مىسازند و مىگویند: اینها واسطههاى ما نزد خدایند!». [۷۸۸] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾[البقرة: ۲۲۲]. «همانا خداوند توبهکنندگان بسیار و نیز پاکشوندگان را دوست دارد». [۷۸۹] ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾[التغابن: ۱۶]. «هر چقدر مىتوانید، تقواى الهى پیشه سازید». و مىفرماید: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[البقرة: ۲۸۶]. «خداوند هیچ کس را مگر به اندازه طاقتش مکلّف نمىسازد». [۷۹۰] نهجالبلاغة، شرح فیض الإسلام، جزء۶، کلمات قصار، شماره ۸۴. [۷۹۱] من لایحضره الفقیه، إبنبابویه، ج۱، ص۳۴۰ و دیگر مآخذ. [۷۹۲] نهجالبلاغة، شرح فیض الإسلام، جزء۶، کلمات قصار، شماره ۸۵. [۷۹۳] «الأنساب»، زبیربنبکار، نقل از «عقیدة المسلم»، محمّد غزالى المصرى. [۷۹۴] إبنالأثیر، ج۲، ص۵۵۷. [۷۹۵] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا﴾[الأحزاب: ۵۶]. [۷۹۶] براى تفصیل آن، رجوع شود به کتاب «توسّل»، تألیف دیگر مؤلّف. [۷۹۷] صحیح بخارى و دیگران روایت کردهاند. [۷۹۸] نقل از «تفسیر نور»، دکتر مصطفى خرّمدل، سوره نوح، صفحه ۶۹۲. [۷۹۹] صحیح بخارى و مسلم. [۸۰۰] «دین و شریعت»، محمّد منظور نعمانى، ترجمه محمّد قاسم قاسمى، صفحه ۲۷. [۸۰۱] در این مورد نگاه شود به فصل «بتها، یادبود و سمبل افراد صالح» از کتاب «توسّل» از خود مؤلّف. [۸۰۲] «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى، چاپ سنگى قدیم، جلد اوّل، صفحه ۲۰۹. [۸۰۳] نقل از فى ظلال القرآن، شهید سید قطب، ج۱، ص۴۸. [۸۰۴] اخیراً یکى از روحانیون قم ادّعا کرده که در اطاق فاطمهلبوده است!!.. [۸۰۵] سنن دارمى، ج۱. [۸۰۶] فتح البارى، ج۲ و کنزالعمّال، ج۸.. [۸۰۷] الوفاء، إبنجوزى. [۸۰۸] سنن إبنماجه، ج۲. [۸۰۹] صحیح بخارى، ج۲. [۸۱۰] طبقات، إبنسعد، ج۳. [۸۱۱] الأعناق النفیسة، إبنرسته، ترجمه دکتر حسین قرهچانلو، ص۸۰، انتشارات امیرکبیر. [۸۱۲] در مآخذ اهلسنّت چنین آمده است: «أبویعلى» از علىبنحسین - زین العابدینس- روایت کرده است که او مردى را دید در کنار قبر پیامبر صبراى رفع مشکلاتش دعا مىکرد. نزد او رفت و او را از این کار نهى نمود و گفت: آیا حاضر هستى سخنى را که پدرم از جدّم، و او هم از رسول خدا صشنیده است، بشنوى؟ پیامبر صچنین فرمود: «لا تتخذوا قبري عیدا ولا بیوتکم قبورا فإن تسلیمکم یبلغني حیث کنتم». «قبرم را محلّ رفتوآمد قرار ندهید، و خانههایتان را قبرستان نکنید. پس بر من سلام و درود بفرستید. سلام شما هر کجا که باشید، به من مىرسد». (نقل از «حقیقة التوحید»، دکتر یوسف القرضاوى). [۸۱۳] فتحالبارى، ج۲- کنزالعمّال، ج۸- وفاءالوفاء، سمهودى، ص۱۳۷۴. [۸۱۴] عمرسبعد از اینکه فهمید، گروهى از مسلمانان کنار آن درخت - که اصحاب در حدیبیه، زیر آن با رسول خداصبیعت کردند و در قرآن نیز ذکر شده - جمع شده و نماز مىگزارند و در مسجد حاضر نمىشوند، پس دستور داد که آن را از ریشه درآورند تا منجر به فتنه نشود؛ زیرا بیم آن مىرفت که روزى همان درخت نیز عبادت شود!.