روايت غدير «من كنت مولاه فهذا على مولاه»:
تیجانى ادّعا مىکند که پس از پایان مراسم حجةالوداع، در مسیر بازگشت، پیامبرصاز جانب خدا مأمور گردید که علی سرا به امامت و جانشینى پس از خود، به مردم معرّفى کند؛ لذا در محلّى به نام «غدیرخم» از شترش پایین آمد و مردم را گرد آورد و این جمله را در حقّ علی سبه عنوان جانشین خود فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه! اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه!».. برخى عبارت مشکوک «وانصر من [۵۶۹].
نصره و اخذل من خذله؛ پروردگارا! یارى کن کسى را که على را یارى کند و خوار کن کسى را که خوارش نماید» را اضافه مىکنند و پس از این معرّفى، خداوند آیه «الیوم أکملت لکم دینکم...» را نازل فرمود و با انتصاب علی سبه این مقام، دین اسلام تکمیل شد و...!!.
در اینکه پیامبر صچنین جملهاى در حقّ علی سفرموده، هیچ شکى نیست.. امّا باید دید که چرا این جمله را در آن محل فرمود؟ و در واقع بایستى به روایات و تواریخ معتبر و متواتر مراجعه کرد تا دید که چه مسألهاى پیش آمده بود که باعث گردید، پیامبر صچنین بگوید.. و چرا لفظ ولایت (وال و والاه) را در برابر عداوت (عاد و عاداه) قرار داد؟.. زمانى که در شأن حدیث توجّه مىکنیم، مىبینیم که پیامبرصتنها محبّت و دوستى و حمایت خود را نسبت به علی سخواسته است.. شرایطى پیش آمده بود که باعث گردید پیامبر صطى جملاتى، تکریم و حمایت و جانبدارى خویش را نسبت به علی سبه مردم نشان دهد و از آنان خواست که دوستى خود را با علی سحفظ کنند؛ هرچند که مسلمانان این را مىدانستند که پیامبر صعلی سرا دوست دارد و همواره یاور اوست، لکن سخنى که در حقّ على فرمود، به خاطر حادثهاى بود که رخ داده بود که ممکن بود شکاف و تفرقه در بین مسلمانان به وجود آید و لذا پیامبر صلازم دانست به وسیله سخنانى، حمایت و جانبدارى و یاورى خود را نسبت به علی ساعلام کند تا بین مردم تفرقه ایجاد نشود و منافقین - همچون همیشه - سوء استفاده نکنند.
تمام تواریخ آوردهاند و شیعه و سنّى - چنانکه خواهیم آورد - بر این امر اتّفاق دارند که پیامبر صقبل از حجّةالوداع، گروههایى اعزامى از اصحاب برگزیده خود را به جاهاى مختلف مىفرستاد که در تواریخ به عنوان «سریه»ها یاد شدهاند؛ چنانچه معاذبنجبل و أبوموسى أشعرىسرا به یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کنند [۵۷۰].
پس از آنان، پیامبر صخالدبن ولیدسرا نیز که مجاهدى توانا بود، به آنجا - البته به ولایتى دیگر در یمن - روانه ساخت و به او فرمان داد: «آنها را به اسلام دعوت کن و [۵۷۱]جز در صورت امتناعشان از پذیرش این دعوت و نیز از پذیرش پیمان صلح، با آنها وارد جنگ نشو!».. خالد پس از رسیدن به یمن - همانگونه که پیامبر صفرموده بود - با مردم به جنگ نپرداخت؛ زیرا با موقعیتى روبهرو نشد که لازم به جنگ باشد و مردم اسلام آوردند و غنایمى را به دست خالدسسپردند که خالد به پیامبر نوشت تا کسى را براى جداکردن خمس غنایم بفرستد.. پیامبر صهم علی سرا به این منطقه اعزام نمود تا -آنگونه که از روایات گوناگون برمىآید - این غنایم را تخمیس و تقسیم کند؛ یعنى [۵۷۲]سهم پیامبر صو نزدیکانش همراه با سهم یتیمان و بینوایان و... را جدا سازد و از خالدسبگیرد.
حقیقتى که وجود دارد و خصوصاً مسائل مختلفى که در زندگى علی سپیش آمده، حاکى از این است که علی سدر برخى از قبایل آن روز، چندان محبوبیتى نداشته است؛ به ویژه در میان افراد وابسته به خاندانها و گروههایى که در بدر و احد و خندق و حنین، علیه پیامبر صجنگیده بودند و طعم تلخ شمشیر علی سرا - که همچون شمشیر عمویش حمزه سبود - چشیده و بسیارى از نزدیکان و بزرگان خویش را توسّط آنها از دست داده بودند.. و پس از آن که توانسته بودند حمزه را در احد به شهادت برسانند، این کینهها - تماماً - متوجّه علی سگشته بود!.
به هر حال زمانى که علی سخمس غنایم را جدا کرد، گروهى و از جمله «أبوبریدة» نارضایتى خود را در تقسیم آن اعلام کردند که چرا علی سآن کنیزک زیبا را - که در میان اسیران بود - جزو خمس قرار داده، و براى خود و خانوادهاش برداشته است!.. زمانى که بقیه غنایم و اموال زکات را با خود - و سپاهى که همراه او آمده بودند - به طرف مکه برمىگرداند تا به پیامبر صبرساند و او نیز در میان مسلمانان تقسیم کند، در بین راه، گروهى از همراهانش - طبق روایت بیهقى، از جمله أبوسعید خدرىس- از او خواستند تا قدرى شتران خود را استراحت دهند و بر شترانى که به عنوان غنایم و اموال زکات گرفته شده - و هنوز تقسیم نشده بودند - سوار شوند.. امّا علی ساز پذیرش این خواسته، قاطعانه خوددارى کرد و فرمود: «در این شتران سهمى همانند سهم دیگر مسلمانان است» [۵۷۳].
آنان قصد استفاده از غنایم و زکات تقسیمنشدهاى داشتند که معلوم نبود سهم آنان مىشود یا کسى دیگر؟.. علّت خوددارى علی ساز این خواسته، همین بود.
در همین بین بود که پیامبر صبراى انجام و تعلیم مراسم حج، آماده مىشد و لذا نامههایى به رؤساى قبایل و بلادى که اسلام آورده بودند، فرستاد و از آنان خواست تا براى انجام حج در مکه حاضر شوند و مراسم حج اسلامى را - مستقیماً - از او بیاموزند؛ از جمله نامهاى به علی سنوشت که در این هنگام در راه بازگشت به مدینه بود و لذا همین که نامه را دریافت داشت، با خود اندیشید که اگر بخواهد اموال زکات و بیتالمال را - که بیشتر عبارت بود از شتر و گاو و گوسفند - با خود حمل کند، نمىتواند موقع مقرّر به مکه برسد و ناچار شد کسى را به عنوان جانشین خود بر همراهانش بگمارد و خود زودتر از لشگریان و همراهان خود حرکت کرد.. تواریخ آوردهاند که علی سبریده أسلمىسرا بر آنها گماشت و اموال را تحت مراقبت او واگذار نمود و خود با سرعت بیشتر روانه مکه شد [۵۷۴].
همراهان علی سفرصت را غنیمت شمردند و قبل از رسیدن به مکه از بریدهسخواستند تا آنچه را که علی سبرایشان برآورده نساخته بود، برآورده سازد و اجازه دهد از شتران بیتالمال استفاده کنند.. او نیز این کار را انجام داد و علاوه بر آن، به هر کدام از آنها یک دست لباس فاخر - حلّههاى یمانى - از غنایم تقسیمنشده بخشید و پوشاند.. زمانى که این افراد به مکه رسیدند، پیامبر صعلی سرا به سراغشان فرستاد و همین که علی سبه میانشان برگشت، دید که از شتران و لباسهاى غنیمتى استفاده کردهاند، پس خشمگین شد و همانگونه که عادتش بود، به خاطر استفاده و تصرّف در اموال بیتالمال، بریدهسو سایرین را - با قاطعیت تمام - مورد عتاب و مؤاخذه قرار داد و طبق مضمون برخى روایات، آنان را مورد ضرب و شتم قرار داد! [۵۷۵]این رفتار علی س-که کاملاً صحیح بود - بر آنها سخت گران آمد و باعث دلگیرشدن این گروه و از جمله بریده گردید و از خشونت و سختگیرى علی سشروع به گلایه و کینهتوزى نموده و نزد پیامبر صاز علی سشکایت کردند! [۵۷۶].
این سه برخورد بجا و قاطعانه علی سبا همراهانش - یعنى جریان کنیزک، و سختگیرى او در جلوگیرى از استفاده مرکبهاى زکات، و اقدام او در بازپسگیرى لباسهایى که در غیابش توزیع شده بودند - باعث کینه و دشمنى آنها با علی سگردید و گلایه و شکایتهاى خود را دهان به دهان منتقل کردند و افراد زیادى را در انتقاد و اعتراض به علی سبا خود شریک ساختند!.
این اعتراضات از طرف شاکیان، زمانى که حتّى مراسم حج را به پا مىداشتند، پایان نیافت، و بلکه زیادتر شد و نزد پیامبر صرفتند و درباره علی سسخنان فراوانى گفتند؛ چنانکه شیخ مفید در کتابش مىگوید:
«فلمّا دخلوا مكة كثرت شكاياهم من أميرالـمؤمنين وأمر رسول الله صمناديا فنادى فى الناس: إرفعوا ألسنتكم عن علىبن أبىطالب فهو خشن فى ذات اللّه عز و جل غير مداهن فى دينه» [۵۷۷].
«همین که (همراهان على) داخل مکه شدند، شکایاتشان درباره امیرالمؤمنین بالا گرفت و زیادتر شد. پس پیامبر صندادهندهاى را فرمان داد تا بین مردم بانگ زند که زبانهایتان را از على کوتاه کنید؛ زیرا او در کار خدا سختگیر است و در دین او، هرگز مداهنه و سستى نمىکند».
شیخ مفید و أبوالفتوح رازى آوردهاند که: بریده و سایر شاکیان تا مىتوانستند قبل از ملاقات رسول خدا صاز بدگویى نسبت به علی سنزد مردم دریغ نکردند، و بر بسیارى از مردمى که هنوز علی سرا - به درستى - نمىشناختند، تأثیر بد گذاشتند.
بدین ترتیب، پیامبر صبا چنین افرادى که موج کینه و دشمنى با علی سرا در میان خود داشت و به دیگران نیز منتقل مىساخت و خصوصاً بازیچهاى براى منافقان و نهایتاً تفرقه مسلمانان مىشد، از مکه خارج شد و به طرف مدینه حرکت کرد، پس در فرصت مناسبى - قبل از آن که مسلمانان که از گوشه و کنار جزیره العرب براى اداى فریضه حج آمده بودند و اکنون در مسیر بازگشت بودند، متفرّق شوند و هرکس به سرزمین خویش برگردد و پیش از آن که امواج این بگومگوها نسبت به علی سبه جاهاى دیگر -خصوصاً مدینه - نیز منتقل شود، هنگام نماز ظهر در غدیر خم - محلّى در نزدیکى جحفه - سخنانى را ایراد فرمود و با جملاتى از علی سجانبدارى کرد و قضیه را همانجا فیصله بخشید.
إبنکثیر نیز در تاریخ خود مىگوید: «همین که بگومگوها درباره علی سبه سبب جلوگیرىاش از بهکارگرفتن شتران زکات و بازپسگرفتن جامههاى غنیمتى که جانشین او به آنان داده بود، زیاد شد - در حالى که علی سکاملاً معذور و برحق بود - امّا به هر ترتیب، در بین حجاج پخش گردید، و لذا زمانى که رسول خدا صاز حجّش فارغ گشت و در راه بازگشت به مدینه بود، در غدیر خم در میان مردم، خطبهاى خواند و ساحت علی سرا از آنچه مىگفتند، پیراسته دانست و منزلت او را بالا برد و دیگران را به فضلش متوجّه ساخت تا آنچه را نسبت به او در دلهاى بسیارى از مردم جاى گرفته بود، از میان ببرد» [۵۷۸]. و چنین ادامه مىدهد: «پس رسول خدا صدر روز یکشنبه هیجدهم ماه ذىالحجة آن سال (یعنى سال دهم) در غدیر خم در زیر درختى که در آنجا قرار داشت، خطبهاى والا ایراد کرد و در آن از امور مختلفى سخن به میان آورد و از فضل و امانتدارى و عدالت علی سو نزدیکىاش به او، چندان سخن گفت که آنچه را که در دلهاى بسیارى از مردم نسبت به او وجود داشت، از میان برد» [۵۷۹].
علّامه امینى از «بریدة» چنین روایت کرده است:
عَنْ بُرَيْدَةَ قَالَ غَزَوْتُ مَعَ عَلِىٍّ الْيَمَنَ فَرَأَيْتُ مِنْهُ جَفْوَةً فَلَمَّا قَدِمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِصذَكَرْتُ عَلِيًّا فَتَنَقَّصْتُهُ فَرَأَيْتُ وَجْهَ رَسُولِ اللَّهِ صيَتَغَيَّرُ فَقَالَ «يَا بُرَيْدَةُ أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ». قُلْتُ بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاَهُ». [۵۸۰]
«با علی سرهسپار یمن شدم و در این سفر از او خشونتى دیدم و چون نزد رسول خدا صآمدم، على را به بدى یاد کردم و از او انتقاد نمودم، دیدم که چهره پیامبر صمتغیر شد و فرمود: اى بریدة! آیا به مؤمنین از خودشان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردم: آرى اى رسول خدا! فرمود: هر کس من مولاى اویم، على نیز مولاى اوست».
بنابراین، روایت غدیر نیز - برخلاف ادّعاى تیجانى و شیعیان - هیچگونه دلالتى بر جانشینى علی سبعد از پیامبر صندارد و تنها براى رفع اتّهامات و شکایاتى که علیه علی سبالا گرفته بود، بیان شده است.. دلایل و جزئیات بیشتر درباره همین حدیث، در همین فصل، مبحث جواب نامهها به تفصیل آمده است.
* * *
- روایت منزلت «يَا عَلِيُّ، أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي»:
این حدیث - صحیح - بعدى است که تیجانى در کتاب خود - آنگاه هدایت شدم - استناد کرده و به دنبال آن چنین نتیجهگیرى مىکند: «این حدیث بر خردمندان پوشیده نیست که داراى چه ویژگیهایى براى امیرالمؤمنین على است از نظر وزارت، جانشینى و خلافت، همانگونه که هارون، وصى و وزیر و جانشین موسى بود، در غیابش و هنگامى که براى میقات پروردگارش رفته بود، در اینجا هم به همان معنى است و نسخهاى از همان اصل است، جز اینکه پیامبرى در هارون بود و در على نیست که این را هم خود حدیث، مستثنایش کرده و در این حدیث نیز نهفته است که على برتر و افضل اصحاب است و هیچ کس جز پیامبر صاز او برتر نیست».. (ص ۲۴۲)
این سخن پیامبر صنیز در پى حادثه تبوک براى دفع گفتههاى منافقین بر علیه علی سگفته شد؛ چنانچه تمام تواریخ معتبر آوردهاند: زمانى که پیامبر صسپاه بزرگ خود را براى جنگ تبوک آماده و تجهیز مىکرد، گروه زیادى از منافقین بهانههایى آوردند تا در این جنگ طاقتفرسا که در قرآن به «ساعةالعسرة» یاد شده است، شرکت نکنند و از سختى راه، گرماى هوا، کمى آذوقه و مشکلات دیگر فرار کنند؛ خصوصاً اینکه این واقعه با زمان برداشت محصولات کشاورزى نیز مقارن بوده است.. به هر حال پیامبر صبا سپاه خود که حدود سىهزار نفر بودند، به طرف مرزهاى روم در شمال شرقى روانه شد که در بین آنها عبداللّهبن أبى سردسته منافقان نیز بالاجبار با پیامبر حرکت کرد، امّا پس از اندکى از مسافت برگشت.. هدفش از این کار، این بود که همانگونه که با گفتههاى خود قبلاً در دل مردم تردید و دودلى براى رفتن به جنگ ایجاد مىکرد، با این رفتار خود نیز شک و تردید به وجود آورد [۵۸۱].
رسول خدا صطبق همیشه که در هر غزوهاى فرماندهاى را به عنوان جانشین خود در مدینه مىگذاشت، در جریان این غزوه «محمّدبنسلمه انصارى» را بر امارت مدینه گماشت و علی سرا نیز در میان خانواده و عیال خویش به جانشینى گذاشت.. این کار پیامبر ص، شباهت زیادى به اقدام دیگر او در جریان هجرتش از مکه به مدینه دارد که علی سرا براى استرداد امانت مردم در مکه باقى گذاشت؛ در اینجا نیز او را در مدینه باقى گذاشت تا خانواده خود و خانواده پیامبر صرا در این مدّت اداره کند [۵۸۲].
علی سنیز - همچون همیشه - امر پیامبر صرا به جاى آورد و در مدینه باقى ماند.. امّا در این میان، منافقانى که از هر مسألهاى براى ایجاد تردید و دودلى و نیز فسادانگیزى استفاده مىکردند و مىکوشیدند تا با سخنچینىها و با طرح گفتههاى ناروا، پیوندهاى بین افراد را بر هم بزنند، همین که علی سرا در مدینه دیدند، تعجّب کردند و گفتند: چه شده که پیامبر از على استفاده نکرده است؟! حکومت را هم به محمّدبن سلّمه سپرده است! پس على اینجا چه کار مىکند؟!.. بنابراین دست به پخش شایعه دیگرى زدند و گفتند: پیامبر، على را بدین دلیل در مدینه باقى گذاشته است، چون على خود از این جهاد و شرکت در آن، اکراه داشته و خوددارى کرده است و لذا پیامبر - همانگونه که به بهانهجویان دیگر اجازه معافیت داد - بر او نیز آسان گرفت و اجازه داد تا در مدینه باقى بماند!.. بعضى هم گفتند: پیامبر خواسته او را از سر خود واکند! خواسته او را خفیف سازد و به همین دلیل بین زنان و کودکان جا گذاشته است! [۵۸۳].
همین که علی ساین را شنید، سلاح خود را برداشت و خود را به رسول خدا ص-که هنوز در «جرف» اردو زده بود - رساند؛ زیرا علی ساین را بر خود گران مىدانست که زمینهاى براى جهاد در راه خدا پیش آید و او در خانه بماند و شمشیرش را بر علیه دشمن همچون همیشه به کار نگیرد، آن هم در غزوهاى که افراد بسیارى از شرکت در آن سرباز زده بودند.. به همین دلیل به پیامبر صگفت: «اى رسول خدا! مرا در میان زنان و کودکان جانشین خود مساز و...!».. در این هنگام - همانگونه که روایات معتبر و تواریخ موثّق آوردهاند - پیامبر صبه او فرمود: «دروغ گفتهاند! من تو را در نبود خویش به جانشینى گذاشتهام، پس برگرد و در میان خانواده من و خودت، جانشینم باش. آیا بدین خوشنود نمىشوى که نسبت تو با من همچون نسبت هارون با موسى باشد، غیر از آن که پس از من پیامبرى نخواهد بود؟!» [۵۸۴].
بدین ترتیب، هیچ مفهومى که دالّ بر جانشینى علی سبعد از پیامبر صباشد، از این حدیث نیز نمىیابیم و مقامى را که پیامبر صدر این سخن خود براى علی سذکر مىکند، مقام سیاسى و خلافت بعد از خودش نیست، بلکه اشاره دارد: همانگونه که هارون÷در غیاب موسى ÷جانشین او در خانوادهاش بود، علی سنیز همین منزلت را نسبت به پیامبر صدارد.. اگر پیامبر صچنین منظورى داشت، محمّدبن سلّمه انصارىسرا به امارت مدینه نمىگماشت، بلکه علی سرا والى مدینه مىکرد!.. جزئیات بیشتر پیرامون این حدیث و به طور کلّى مسأله «امامت و خلافت» را مىتوانیم در جواب نامههایى که به دوستان شیعىام داده بودم، بیابیم:
* * *
[۵۶۹] زیرا این عبارت فاقد سند است. [۵۷۰] اسلامشناسى، دکتر على شریعتى، ص۴۰۹-۳۹۰- البدایة والنهایة، إبنکثیر، ج۵، ص۱۰۱-۹۹. [۵۷۱] اسلامشناسى، شریعتى، ص۴۱۰-۴۰۹. [۵۷۲] بخارى و امام احمد با سند خویش از أبوبریده روایت کردهاند. [۵۷۳] البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۰۵. [۵۷۴] تفسیر روح الجنان، أبوالفتوح رازى، به تصحیح علىاکبر غفارى، ج۴، ص۲۷۶-۲۷۵- مجالس المؤمنین، قاضى نور اللّه شوشترى، ج۱، ص۴۳. [۵۷۵] همان مآخذ. [۵۷۶] همان مآخذ اسلامشناسى، شریعتى، ص۴۲۴- البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۰۶-۱۰۵. [۵۷۷] الإرشاد، شیخ مفید، ص۱۶۱- تفسیر روح الجنان، أبوالفتوح رازى، ذیل آیه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ﴾- إبنهشام نیز از أبىسعید خدرى۶ همین روایت را چنین نقل مىکند: «عِنْ أَبِىسَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ قَالَ اشْتَكَى عَلِيًّا النَّاسُ. قَالَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِصفِينَا خَطِيباً فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ أَيُّهَا النَّاسُ لاَ تَشْكُوا عَلِيًّا فَوَاللَّهِ إِنَّهُ لأَخْشَنُ فِى ذَاتِ اللَّهِ أَوْ فِى سَبِيلِ اللَّه من أن يُشكى». «از أبىسعید خدرى نقل است که گفت: مردم از علىسشکایت کردند، پس رسول خداصکسى را به عنوان خطیب برخیزاند و من از او شنیدم که مىگوید: اى مردم! از على شکایت نکنید؛ زیرا به خدا قسم! او در کار خدا سختگیرترین فرد است، یا در راه خدا از کسى که از او شکایت مىکند، سختگیرتر است». [۵۷۸] البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۰۶. [۵۷۹] همان، ص۲۰۸-۱۰۸ [۵۸۰] الغدیر، امینى، ج۱، ص۳۸۴، چاپ سوم امام احمد نیز همین روایت را در مسندش از إبنعباس و او هم از بریدة نقل کرده است.. و إبنکثیر، اسناد این روایت را نیکو و قوى، و تمام رجالش را ثقه دانسته است. [۵۸۱] قرآن در این باره مىفرماید: ﴿لَقَدِ ٱبۡتَغَوُاْ ٱلۡفِتۡنَةَ مِن قَبۡلُ وَقَلَّبُواْ لَكَ ٱلۡأُمُورَ﴾[التوبة: ۴۸]. «منافقان پیش از این هم به فتنهگرى و ایجاد فساد (در میان شما) پرداختهاند و (در موارد دیگر نیز) بر ضدّ تو (اى پیامبر!) مشورتها و چارهاندیشیها کرده و نیرنگها ساختهاند». [۵۸۲] اسلامشناسى، شریعتى، ص۳۶۲. [۵۸۳] همان مأخذ. [۵۸۴] همان، ص۳۶۲تا۳۶۴.