عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

جريان سپاه اسامه و تخلّف أبوبكر و عمر از شركت در آن:

جريان سپاه اسامه و تخلّف أبوبكر و عمر از شركت در آن:

تیجانى در (ص ۱۴۰) هم از ماجراى «اصحاب در سپاه اسامه» سخن گفته و چند روایت ساختگى متذکر شده که أبوبکر و عمرساز فرماندهى اسامةبن زیدسناراحت بودند و حاضر نشدند تحت فرماندهى جوانى ۱۸ ساله، انجام وظیفه نمایند و لذا مورد لعنت و نفرین رسول خدا صقرار گرفتند! در حالى که هرگز چنین نیست.. جریان بدین صورت بوده است:

پیامبر صچند روز قبل از رحلتش، سپاهى را براى فرستادن به مرزهاى روم، تحت فرماندهى اسامه بسیج مى‏کند.. سپاه به راه مى‏افتد تا به «جرف» مى‏رسد [۳۸۳].. در آنجا به خاطر شدّت بیمارى پیامبر صبرمى‏گردند و تا رحلتش مى‏مانند.. وقتى که أبوبکر در ماجراى سقیفه به خلافت تعیین شد، به عنوان خلیفه پیامبر صدستور رفتن سپاه را داد.. بسیارى از بزرگان مهاجر و انصار به دلیل شرایط حادّ و خطرناکى که پیش آمده بود، معتقد بودند که مصلحت نیست در این بحران شدید، سپاه اسامه به «بلقاء» و «فلسطین» و مرزهاى روم برود؛ زیرا موقعیت کنونى با قبل از رحلت پیامبرصفرق مى‏کند و اکنون از جانب گروه‌‌هاى داخلى و خودى تهدید مى‏شویم! [۳۸۴]امّا أبوبکر در جواب‏ آنهایى که مى‏گفتند: ما اکنون براى خود مدینه، امنیت نداریم و اعزام این قدرت بزرگ به مرزهاى روم، به هیچ وجه مصلحت نیست، چنین گفت: «به خدا قسم! اگر بر اثر نداشتن نیروهاى محافظ براى مدینه، گرگ‌ها و سگ‌ها، بدن ما را پاره‏پاره کنند، باز مأموریتى که پیامبر صبه این سپاه داده است، باید اجرا گردد!» [۳۸۵].

بعضى از انصار گفتند: پس به جاى اسامه، یک فرمانده مجرّب و سال‏دیده بر سپاه بگمار! أبوبکر سعصبانى شد و از جاى برخاست و فریاد کشید: «اسامه فرمانده‏اى است که پیامبر صاو را انتخاب کرده است! حال شما مى‏گویید من او را کنار بگذارم؟!» [۳۸۶].

بالاخره سپاه سه‏هزار نفرى اسامه‏سبه فرماندهى‏اش حرکت کرد و أبوبکر سخود پیاده تا بیرون شهر، متواضعانه بدرقه مى‏نماید و توصیه‏هاى پیامبر صرا دوباره به اسامه گوشزد مى‏کند و قبل از وداع با سپاه، از اسامه - به خاطر شرایطى که پیش آمده بود- چنین درخواست مى‏کند: «اگر صلاح مى‏دانى، با نبردن عمر به من کمک کن و اجازه بده تا او را براى همکارى خویش در اتخاذ تصمیمات لازم به مدینه برگردانم!».. [۳۸۷]اسامه‏سبا پیشنهاد أبوبکر سموافقت کرد و عمر همراه با أبوبکر به مدینه برمى‏گردد.

حال چگونه مى‏توان باور نمود که أبوبکر سدر زمان پیامبر صاز رفتن سپاهى به فرماندهى جوان ۱۸ ساله ناراحت بود، امّا وقتى خودش جانشین پیامبر صمى‏گردد و همه مسلمانان با او بیعت مى‏کنند و اطاعتش را به گردن مى‏گیرند، بر رفتن همان سپاه -اینگونه - اصرار مى‏نماید؟ آن هم در حالى که اکثر اصحاب مهاجر و انصار، مخالف حرکت سپاه در آن شرایط خطرناک که با مرتدّین روبه‏رو شده‏اند، بودند.

و امّا اینکه تیجانى گفته که أبوبکر سنیز جزو سپاه اسامه بوده است، دروغ محض مى‏باشد؛ زیرا در آن هنگام - یعنى بیمارى پیامبر ص- که سپاه اسامه در جرف اردو زده بود، پیامبر صاو را به امامت جماعت مردم گماشته بود، بنابراین چگونه ممکن‏ [۳۸۸]است أبوبکر جزو سپاه اسامه بوده باشد؟! [۳۸۹].

و از طرفى هیچ روایت صحیح و ثابتى در دست نیست - آنگونه که تیجانى ادّعا کرده - که پیامبر صمتخلّفان از سپاه اسامه را نفرین کرده باشد و این کاملاً دروغ است، و اگر فرضاً راست هم باشد، مگر چه کسى از شرکت در این سپاه خوددارى کرد؟!.

تیجانى به بهانه خلاصه‏نویسى، از ذکر این جریان خوددارى کرده است!.. أبوبکرس- که ۶۱ سال داشت - در کمال تواضع با پاى پیاده در حالى که اسامه - ۱۸ ساله - سواره بود، سپاه را تا بیرون شهر بدرقه نمود. اسامه از او خواست تا بر مرکبش سوار و خودش پیاده شود، امّا أبوبکر قبول نکرد و گفت: «شما مى‏روید در راه خدا جان خود را فدا مى‏کنید، آیا من رفتن با پاى پیاده را تحمّل نکنم؟!».. و نیز اینکه عمر سکه مانند سایرین در سپاه بود و - برخلاف گفته تیجانى هیچ تخلّفى نکرده بود - أبوبکر سمانند یک فرد عادّى از فرمانده جوان، خواهش کرد که اگر ممکن است به عمر ساجازه دهد تا پیش وى، همراه دیگر صحابه سابق همچون على و طلحه و زبیر و إبن‏مسعود و... شبراى تدبیر و مشورت با جنگ مرتدّین بماند و او هم درخواست خلیفه‏اش را قبول کرد!.

بعد از روانه‏شدن سپاه اسامه، بلافاصله - پس از مشورت و تدبیر - با مرتدّین و مانعین زکات جنگیدند و پیروز هم شدند و در بین همین جنگ با مرتدین بود که سپاه اسامه نیز پیروزمندانه برگشت و به کمک مسلمانان مدینه پرداخت!.

آن اصرار و سرسختى أبوبکر سدر حرکت‏کردن سپاه به فرماندهى همان کسى که پیامبر صانتخاب کرده بود، و آن تواضع و درخواست فروتنانه، صدقِ ایمان أبوبکر و عمر و دیگر صحابه بزرگوار و باطل‏بودن سخنان تیجانى را بیش از پیش نشان مى‏دهد!.

در اینجا بى‏مناسبت نیست که به یکى از استدلالهاى تیجانى هم اشاره کنیم که قوّت اقامه حجّتش!! بیش از پیش روشن گردد.. تیجانى در (ص ۲۳۵) براى نقد حدیث «ایمان أبوبکر هم‏وزن ایمان امّتم است» مى‏گوید: «قطعاً اگر پیامبر، این چنین ایمانى را براى أبوبکر مى‏پذیرفت، اسامه بن‏زید را امیر و فرمانده او قرار نمى‏داد»!.

معنى استدلال تیجانى این است که اسامه‏ساز أبوبکر سبرتر بوده است! زیرا رسول خدا صاو را فرمانده قرار داد؛ نه أبوبکر را! حال ما از او مى‏پرسیم: چرا پیامبرصعلی سرا به عنوان فرمانده قرار نداد؟! چرا هرگز هیچ مسؤولیت حکومتى و امارتى را به او نسپرد؟! لابد بنا به استدلال تیجانى، اسامه از على نیز برتر بوده است! البته که این چنین نیست و خلاف واقعیت قرآنى و تاریخى است.. در فصل «اصحاب پیامبر» آورده‏ایم.

و باز از او مى‏پرسیم: چرا پیامبر صدر هنگام مرض‏الموت خود، أبوبکرسرا امام جماعت مسلمانان قرار داد و کسى غیر از او را قرار نداد؟!.. علی سدلایل انتخاب [۳۹۰]أبوبکر سرا چنین مى‏داند: «وَإِنَّا نَرَى أَبَا بَكْرٍ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صإِنَّهُ لِصَاحِبُ الْغَارِ وَثَانِى اثْنَيْنِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ شَرَفَهُ وَكِبَرَهُ وَلَقَدْ أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صبِالصَّلاَةِ بِالنَّاسِ وَهُوَ حَىٌّ» [۳۹۱].

«همانا ما أبوبکر را شایسته‏ترین مردم به آن (یعنى خلافت) مى‏بینیم؛ زیرا او یار غار پیامبر و همدمش بوده و ما مى دانیم که از او سنّى گذشته (و ریش‏سفید ماست) و رسول خدا نیز به او امر کرد که امام جماعت مردم شود، در حالى که خود زنده بود».

و حتّى همه مورّخین آورده‏اند که یک روز صبح، حال مبارک پیامبر صکمى بهبود پیدا کرد. پس از آنکه أبوبکر سنماز را با مردم آغاز کرد، پیامبر صاز حجره عایشه به مسجد آورده شد که مسلمانان از بهبودى پیامبر صخوشحال شدند و أبوبکر سنیز آمدن پیامبر صرا احساس کرد و لذا خواست که از مکان خویش عقب برود و جایش را به پیامبر صدهد، امّا پیامبر صاو را با دستهایش به جلو نگه داشت و گفت: با مردم نماز بخوانید! و خود در طرف راست و پشت سرِ أبوبکر - به علّت بیمارى - نشسته نماز گزارد! [۳۹۲].

* * *

[۳۸۳] این سپاه براى انتقام جنگ مؤته با رومیان متجاوز آماده مى‏شد؛ جنگى که زیدبن حارثه، پدر اسامه و پسرخوانده پیامبر در آن به شهادت رسید. [۳۸۴] مسلمانان به خاطر رحلت پیامبر صدر ماتم و اندوه بسیار به سر مى‏بردند و از طرفى بسیارى از مردم، پس از رحلت پیامبر صبلافاصله اعلام ارتداد و جنگ و تهدید کردند و گروهى هم منکر زکات شدند؛ چنانکه شورشیانى همچون مسیلمه کذاب و أسود عنسى و سجاح و... با دههاهزار مرد جنگجو و مسلّح در حال آماده‏باش بودند تا به مدینه حمله کنند. [۳۸۵] طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۲۵ - إبن‏الأثیر، ج‏۲، ص‏۲۶. [۳۸۶] همان و البدایة والنهایة، ج‏۵، ص‏۳۰۵. [۳۸۷] طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۵۳ - إبن‏أثیر، ج‏۲، ص‏۲۷. [۳۸۸] اسلام‏شناسى، دکتر على شریعتى، ص‏۴۵۰. [۳۸۹] نگاه شود به «السیرة النبویة»، إبن‏کثیر، ص‏۴۴۱ به بعد. [۳۹۰] اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۴۵۰- طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۲۴- کامل‏بن‏أثیر، ج‏۲، ص‏۳۲۲- البدایة، ج‏۵، ص‏۲۳۶. [۳۹۱] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۱، ص‏۳۳۲. [۳۹۲] اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۴۵۰- طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۲۵-۱۳۲۴- إبن‏الأثیر، ج‏۱، ص‏۴۰۱- البدایة، ج‏۵، ۲۳۴تا۲۳۶- سیره‏إبن‏هشام، ج‏۲، ص‏۴۲۵.