قصّه قلم و دوات (حادثه روز پنجشنبه):
تیجانى در (ص ۱۳۳) - و دیگر صفحات - کتابش، ماجراى «اصحاب و مصیبت روز پنجشنبه» و روایت دروغین «قلم و دوات» را متذکر شده و معتقد است: پیامبرصدر اواخر عمر - و بیمارى - خود، مىخواست نامهاى را در مورد جانشینى علیسبعد از خودش بنویسد و لذا به اصحابش فرمود: قلم و دواتى برایم بیاورید تا چیزى برایتان بنویسم که هرگز گمراه نشوید! امّا در آن موقع، بعضى از اصحاب و از جمله عمرسمانع نوشتن این وصیت شدند و او را به بیمارى و هذیانگویى متّهم کردند و گفتند: ما را قرآن کافى است! و پیامبرصهم خشمگین شد و همگى را از منزل خود بیرون کرد!.
همانگونه که در فصل اوّل نیز گفتیم، این روایت اگر چه در کتب صحاح آمده است، ولى متن و محتوا و طرق و القائات آن، مانع پذیرش آن مىباشد و چه بسا در روزگارى ساخته شده که اختلافات مذهبى به میان آمده است! [۳۹۳]و از لحاظ درایتى نیز ساقط است که ما در اینجا، از هر دو لحاظ - روایتى و درایتى - مورد بررسى قرار مىدهیم:
بیمارى پیامبر ص، حدود چهارده روز طول مىکشد و در این مدّت نیز - مانند [۳۹۴]همیشه - درمیان یاران خودش بود؛ زیرا در روزهایى که بیمارى تا حدّى شدّت مىیافت، و در بستر خوابیده بود، اصحاب دستهدسته به عیادتش مىآمدند و در روزهایى که تا حدّى بهبودى مىیافت، خود به مسجد مىآمد [۳۹۵].. و در میان یارانش مىنشست و آنها - در آن روز - بیش از هر زمان دیگر، مواظب شنیدن فرمودهها و مشاهده رفتار و کردارش بودند، و طبق فرمان مؤکدش: «فليبلغ الشاهد الغائب»«شاهدین پیامها را به غایبین برسانند»، تمام گفتارها و کردار پیامبر صبه وسیله کسانى که حاضر و ناظر بودند، به همه آنهایى که حضور نداشتند، منتقل مىگشت.. و بعد از رحلتش، بیش از صدهزار صحابى، گفتار و رفتار پیامبر صرا و همچنین رویدادهاى این چند روز بیمارى را براى همدیگر بازگو مىکردند و سپس میلیونها تابعین، همین گفتار و رفتارها و حوادث را از [۳۹۶]اصحاب شنیده و براى تابعِتابعین روایت مىنمودند، و از این صدهزار صحابى و میلیونها تابعین کسى نگفته و نشنیده است که: «پیامبر صچهار روز قبل از رحلتش، قلم و دواتى خواست تا مطلبى را براى یارانش بنویسد که بعد از او گمراه نشوند، ولى دستهاى مانع این کار شدند و پیامبر صآن را ننوشت، و به جُرم مخالفت بعضى، همه را از منزل خود بیرون کرد!».
امّا در دوره تابعینِ تابعین، «سلیمان أحول» و «زهرى»، اوّلى از «سعیدبنجبیر» و دومى از «عبیداللّه» - که هردو تابعى هستند - روایت مىکنند که «عبداللّهبنعباس» - که صحابى است - و به اعتراف صریح خویش در روز وفات پیامبر ص، کودکى دهساله بوده، این مطلب را شنیدهاند [۳۹۷]، و بعدها همین مطلب، با عبارتهاى متفاوت، در اکثر کتب تواریخ و احادیث - به خصوص صحیح بخارى و مسلم - روایت شده است و با اعتقاد به صحّت آن، بر جملات و کلمات آن - که شبههایى را القاء کردهاند - تفاسیر و تأویلاتى نوشتهاند.. و آمدن این روایت در این کتب، هلهلههاى شادمانى را در محافل شیعیان - و به خصوص کتب تیجانى - طنینانداز نموده است؛ زیرا در برخى از این روایات، از قول برخى از اصحاب - معاذاللّه - نسبت هذیان به پیامبر صداده شده که سردسته آنها - در برخى روایات - عمر سبوده است، و لذا براى کوبیدن و لکهدار نمودن مقام صحابه و به طور خصوص عمر س، بهانه مناسبى به دست آورده و به خیال خویش، دلیل خوبى پیدا کردهاند! [۳۹۸].
امّا باید گفت: اوّلاً این روایت، خواه صحیح باشد و خواه جعلى - که جعلى است! - از کجا معلوم که به مسأله خلافت و جانشینى ارتباط دارد، و اگر خلافتنامه مىبود، از کجا معلوم که به نام أبوبکر سنبود؟! گذشته از آن، مىدانیم که وصیت به خلافت، با گفتن یک کلمه و حتّى یک اشاره، تحقّق مىیابد و نامهاى نمىخواست و علاوه بر این، پیامبر صچهار روز پس از این جریان، در حال حیات بوده و در بین او و علی س، [۳۹۹]فاصلهاى نبوده و فاطمه - دخترش- نیز، همواره بر بالینش بوده است، و اگر مىخواست، مىتوانست سفارش خود را - براى بار دوم و یا چندم - عملى سازد و علی سرا - به قول تیجانى و شیعیان - جانشین خود سازد، در حالى که هیچ اعادهاى نکرد و دوباره، نفرمود: إیتونى: قلم و دواتى بیاورید...!.
ثانیاً پیامبر صدر همان سال - چند ماه قبل از رحلتش - در حجةالوداع فرمود: «کلام خدا و سنّت رسولش را بگیرید تا گمراه نشوید» پس نیازى به قلم و دوات نبود! [۴۰۰]و اگر فرضاً مىخواسته چیزى بنویسد، همان سفارش قبلى، یا تأکید بر استقامت و تداوم بر دین مىبود! و اگر فرضاً عمر سیا کسى دیگر گفته: قرآن ما را کافى است! سکوت پیامبر صاز اینکه چیزى ننوشت، دلیل صحّت قول عمر ساست؛ زیرا اگر «ایتونى: قلم و دواتى بیاورید!»، حتمى و لازم بود، پیامبر صبه سخن این و آن، توجّهى نمىکرد و امر خدا را مىنوشت و - همچون امور دیگر که کوچکترین کوتاهى از خود نشان نداد - سکوت نمىکرد [۴۰۱].. چگونه مىتوان باور کرد که پیامبر صامر و دستور خدا را به خاطر اعتراض عمر سیا دیگران، انجام ندهد؟! آیا این اهانت به رسول خدا صنیست که قبلاً به او فرموده بود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾[المائدة: ٦٧].
«اى پیامبر! تبلیغ کن آنچه را که از سوى پروردگارت به تو نازل مىشود، و اگر این کار را نکنى، در واقع رسالتش را انجام ندادهاى! و (از هیچ کس و هیچ چیزى نترس! زیرا) خداوند تو را از گزند و آسیب مردم، حفظ مىکند».
ثالثاً این روایت - به طور کلّى - به هفت طریق روایت شده است: چهار طریق آن به این ترتیب آمده است: «زهرى، از عبیداللّه، و او از إبنعبّاس».. و سه طریق دیگر به [۴۰۲]این شکل آمده است: «سلیمان أحول، از إبنجبیر، و او از إبنعبّاس» [۴۰۳].
در این طریقهاى سهگانه دومى، در عین اینکه با یکدیگر تفاوتهایى دارند - در یکى گفته شده: «استخوان شانه بیاورید!»، در دیگرى گفته شده: «کتابى بیاورید!»، و در سومى تنها گفته شده: «بیاورید!» - همگى در این مطالب با هم متّفق هستند: ۱- آن روز پنجشنبه بود ۲- نسبت هذیان به پیامبر صداده شد ۳- پیامبر صدرباره سه مطلب وصیت فرمود: «اخراج مشرکین، احترام هیأتهاى نمایندگى، و سومى فراموش شده است!» ۴-إبنعبّاس به شدّت گریه کرد تا جایى که شنها را خیس نمود!.
و امّا در طریقهاى چهارگانه اوّلى، هیچ یک از مطالب فوق نیامده و نه از پنجشنبه، نه از هذیانگویى، نه از وصایاى سهگانه و نه از گریه إبنعبّاس - اساساً - بحثى به میان نیامده است! و در مقابل و به جاى همه آنها، دو مطلب زیر اضافه گشته است:
۱- بحث از عمربنخطاب آمده که در یک طریق، به عنوان «بعضى» و در سه طریق دیگر، صریحاً گفته شده که عمر سگفت: درد بر پیامبر صشدّت یافته و قرآن نزد شماست و کتاب خدا براى ما کافى است!».
۲- اخراج و بیرونکردن همه اصحاب - مخالف و موافق - که آنجا حضور داشتند!..
چون در همه طرق سهگانه که به اشاره یا به صراحت بحث از هذیان شده، بحثى از [۴۰۴]عمر سنیست.. و در همه طرق چهارگانه که با اشاره یا صراحتاً بحثى از عمر سشده، ابداً از هذیان بحثى نیست!! [۴۰۵]بنابراین، اگر روایت - فرضاً - صحیح هم مىبود، هیچ زیانى به مقام عمر سنمىرسانید و هیچگونه شادى و دلخوشى براى تیجانى و دیگر دشمنان و مخالفانش، موجب نمىگردید.
رابعاً در طرق سهگانه دومى، «سلیمان، از إبنجبیر، از إبنعباس» در آخر یکایک آنها این جمله دیده مىشود: «و نسیت الثالثة؛ و سومى را فراموش کردهام!»، و این اعتراف صریح راوى به فراموشکارى خویش، صحّت خبر را به کلّى سلب مىنماید؛ چنانچه علماى «حدیثشناسى» - عموماً - به این اصل تصریح کردهان [۴۰۶]. خامساً در طرق چهارگانه اوّلى، «زهرى، از عبیداللّه، از إبنعباس» از زبان پیامبر صجمله «قوموا عنى: برخیزید از منزل من!» دیده مىشود و این جمله صحّت این روایت را در تردید غرق مىکند؛ زیرا بیرونکردن اصحاب، در عادت پیامبر صسابقهاى ندارد! مخالفین به هر حال، موافقین چرا؟! و اگر به فرض، پیامبر صبر خلاف عادت خویش چنین دستورى مىداد - طبق معروفترین اصل حدیثشناسى - مىبایستى نظر به اهمّیت آن، از راه تواتر - نه از راه آحاد - روایت شود. [۴۰۷]سادساً در تمام طرق هفتگانه، پدیده تقطیع دیده مىگردد و چنانکه سابقاً توضیح [۴۰۸]دادیم، در طریقهاى سهگانه دومى، پنج مطلب مهم آمده است که هیچکدام در طرق چهارگانه اوّلى نیامده است، و در طرق چهارگانه، دو مطلب مهم آمده است که هیچ یک از آنها، در طرق سهگانه نیامده است! و این تقطیع هولناک و خارج از حدّ روایتى که فقط به یک نفر، یعنى إبنعباس منتهى مىگردد، صحّت خبر را - که واحد است - در ابهام غرق مىکند!.
سابعاً همانگونه که مشاهده کردیم، تمام طرق هفتگانه - در تمام کتب محدّثین - به عبداللّهبنعباس مىرسند، و عبداللّهبن عباس سنیز طبق اعتراف صریح خویش، در روز وفات پیامبر ص، بچه دهساله بوده است! [۴۰۹]چطور ممکن است تمام اهل این مجلس ساکت بوده و تنها یک بچه دهساله - که شک است در آن مجلس بوده باشد! - شنیده و نقل کرده باشد! و کس دیگرى آن را از زبان هیچ یک از صحابه دیگر که حضور داشتهاند، نشنیده است و چرا کسى از آنها، امر مؤکد پیامبر ص«فليبلّغ الشاهد الغائب»را رعایت نکردند؟ چرا در بین میلیونها تابعى، فقط دو نفر - إبنجبیر و عبیداللّه، آن هم با این تقطیع شگفت و تفاوتهاى هولانگیز - این مطلب را از إبنعباسِ - صحابى که در آن زمان دهساله بوده - شنیدهاند؟ و چرا از میلیونها تابعتابعین، فقط دو نفر - زهرى و سلیمان، آن هم هر یک از یک نفر تابعى - آن را شنیدهاند؟
ثامناً در تمام طرق هفتگانه، این جمله دیده مىشود: «...بیاورید تا چیزى برایتان بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید»، و در تمام این طرق، این مطلب هم آمده که پیامبر صچیزى ننوشت! به فرض صحّت این روایت، نتیجه صغرا و کبراى آن چه مىشود؟! این مىشود که پیامبر ص- العیاذ باللّه - به گمراهى امّتش راضى گشت و امّت اسلام - اعم از مخالفین و موافقین این نامه - بعد از او، عموماً گمراه شدند؛ زیرا آن گونه که در روایت آمده، این وصیت، به حدّى لازم بوده که وجودش باعث هدایت و ننوشتنش، سبب گمراهى مسلمانان مىگردد، پس چرا پیامبر صبا گفتن سخنى از جانب عمر سیا دیگرى از آن منصرف شد و در واقع با ننوشتن آن - أعاذنا اللّه - به گمراهى امّتش راضى گشت؟! و چون صحّت این روایت، الزاماً این نتیجه را مىدهد، پس کاملاً مردم است!.
تاسعاً و در نهایت، باز هم یکى از تناقضگویىهاى دیگر تیجانى و آن، اینکه: اگر او، این روایت را قبول دارد، باید این را هم قبول داشته باشد که اصحاب تا لحظه رحلت پیامبر صبر راه هدایت بودهاند!.. نه کافر بوده و نه منافق و مرتد و فاسق و گمراه؛ زیرا در حدیث آمده که گویا پیامبر صفرموده است: «قلم و دواتى بیاورید تا چیزى برایتان بنویسم که «هرگز» پس از من گمراه نشوید!».. و این نشان مىدهد که همگى، از اوّل تا آن لحظه، کاملاً در مسیر هدایت بودهاند! زیرا آمده: «تا هرگز بعد از این گمراه نشوید!» یعنى تا کنون گمراه نبودهاید و من مىخواهم چیزى را برایتان بنویسم تا هرگز گمراه نشوید!.
البته اشتباه نشود! زیرا به دلایلى که گفتیم، اصحاب همیشه بر سبیل هدایت بوده و باقى ماندهاند، امّا قصد ما این بوده که تناقضگویىِ تیجانى را نشان دهیم.. او یکجا مىگوید: اصحاب همگى مرتد و منافق بودهاند و از طرفى به حدیثى هم ایمان دارد که در آن، پیامبر صاز هدایت اصحابش سخن گفته است!.
* * *
[۳۹۳] چگونگى پدیدآمدن این اختلافات را در فصل آخر توضیح دادهایم. [۳۹۴] الفاروق، هیکل، ج۱، ص۷۲. [۳۹۵] اسلامشناسى، شریعتى، ص۴۵۰- طبرى، ج۴، ص۱۳۲۴- إبنالأثیر، ج۱، ص۱و۴- سیره حلبیه، ج۳، ص۳۸۸. [۳۹۶] إبنکثیر در کتابش «الباعث الحثیث» (شرح اختصار علوم الحدیث)، آمار اصحاب را بعد از رحلت پیامبر ص، ۱۱۴هزار نفر نوشته است. [۳۹۷] صحیح بخارى، شرح قسطلانى، ج۷، ص۴۷۵، باب «تعلیم الصبیان القرآن». [۳۹۸] علاوه بر کتابهاى تیجانى، نگاه شود به: «سیرى در صحیحین»، محمّدصادق نجمى، ص۳۶۶، تحت عنوان «وصیتنامهاى که نوشته نشد»- فروغ ابدیت، ج۲، ص۸۶۱. [۳۹۹] این حادثه - بنا بر همان روایت - روز پنجشنبه اتفاق افتاده و پیامبر صنیز، روز دوشنبه - چهار روز پس از آن - رحلت نمود. [۴۰۰] اسلامشناسى، شریعتى، ص۴۲۷. [۴۰۱] خصوصاً در کارهاى دین و امور الهى که لازمالإجرا هستند: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا﴾[الأحزاب: ۳۷]. «و امر خدا باید انجام و عملى شود». [۴۰۲] محلّ ذکر این چهار طریق، در صحیح بخارى، شرح قسطلانى، ج۱، ص۲۰۶- ج۶، ص۴۶۳- ج۸، ص۳۵۵- ج۱۰، ص۳۵۳ آمده است. [۴۰۳] محلّ ذکر این سه طریق نیز، در صحیح بخارى، شرح قسطلانى، ج۵، ص۲۳۶-۱۶۹- ج۶، ص۴۶۲ آمده است. [۴۰۴] صحیح بخارى، شرح قسطلانى، ج۵، ص۲۳۶-۱۶۵ - ج۶، ص۴۶۲. [۴۰۵] صحیح بخارى، شرح قسطلانى، ج۱، ص۲۰۶- ج۶، ص۴۶۳- ج۸، ص۳۵۵- ج۱۰، ص۳۵۳. [۴۰۶] شرح اختصار علومالحدیث، إبنکثیر، ص۹۲- شرح نخبه إبنحجر عسقلانى، ص۹، مبحث «حدیث شاذ». [۴۰۷] جمعالجوامع، ج۲، اصول الفقه. [۴۰۸] تقطیع حدیث در صورتى که قسمت محذوف مربوط به قسمت مذکور باشد، بالإتفاق صحیح نیست.. نگاه شود به شرح اختصار علوم الحدیث، إبنکثیر، ص۱۴۴. [۴۰۹] «قال إبنعباس: توفى رسول اللّهصوأنا إبن عشر سنین...»، نگاه شود به: صحیح بخارى، شرح قسطلانى، ج۷، ص۴۷۵.