نظرات فرزندان علىسدرباره خلفاء:
- این حسنبنعلی ساست که أبوبکر و عمر و عثمان را به گونهاى بالا مىبرد که پیروى از سنّت و روش آنها را یکى از شرایط بیعت با معاویه مىداند: «او باید در زندگى مردم، طبق کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره و روش خلفاى راشدین - و طبق نسخه دیگر، خلفاى صالحین - عمل کند و بر اساس آن حکم نماید» [۲۷۲].
- و امّا زینالعابدین، که قبلاً نیز این روایت را از او آوردهایم: «چند نفر از عراق به أبوبکر و عمر و عثمان، ناسزا مىگفتند، که امام زینالعابدین از آنها پرسید: آیا شما از مهاجرین و انصار هستید؟ گفتند: نیستیم! گفت: پس من شهادت مىدهم که از تابعین آنها هم نیستید که مىگویند: پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان از ما پیشى گرفتهاند، بیامرز و هیچ کینهاى نسبت به مؤمنان در دل ما قرار مده! پس از نزد من برخیزید و دور شوید»! [۲۷۳].
- و امّا امام باقر نیز که چند روایت را قبلاً از او نقل کردهایم.. امّا در اینجا: طبرسى از [۲۷۴]باقر چنین روایت مىکند: «ولست بمنكر فضل أبىبكر، ولست بمنكر فضل عمر، ولكن أبابكر أفضل من عمر». [۲۷۵].
«من منکر فضل أبوبکر نیستم، همچنین فضل عمر را نیز منکر نمىشوم، ولى أبوبکر از عمر برتر و بافضیلتتر بوده است».
- و باز هم از او روایت شده که پس از مدح عثمانسچنین فرمود: «و ندادهندهاى در آخر روز ندا سر مىدهد که: هان! بدانید که عثمان و یارانش از رستگارانند!» [۲۷۶].
- و این هم جعفر صادق ساست که آوردهاند: «مردى از امام صادق پرسید: اى فرزند رسول خدا! در مورد أبوبکر و عمر چه مىگویى؟! فرمود: «إمامان عادلان قاسطان، كانا على الحق، وماتا عليه، فعليهما رحمة اللّه يوم القيامة!» [۲۷۷].
«دو امام عادل و دادگستر بودند. هر دو برحق بودند و بر حق هم مردند. پس رحمت خدا - روز قیامت - بر هر دوشان باد!».
- شیخ کلینى، طى حدیثى طولانى از امام صادق روایت کرده که در آن، منزلت أبوبکر را در زهد و تقوا بین سایر اصحاب نخستین - طبق گواهى سلمان و أبوذر - ثابت مىکند [۲۷۸].
- علمالهدى نیز از او روایت مىکند: «امام صادق آن دو را دوست مىداشت و بر قبرشان مىرفت و بر آن دو - همراه با درود و سلامش بر پیامبر ص- درود و سلام مىفرستاد» [۲۷۹].
- امام صادق تنها به دوستى آنها بسنده نکرده، بلکه به پیروى از خود در دوستى و موالاتشان نیز امر فرموده است؛ چنانچه أبوبصیر - صحابى مشهورش - روایت مىکند: «من نزد أبىعبداللّه ÷- نشسته بودم که أمّخالد بر ما وارد شد که یوسفبن عمر از آمدن او به مجلس ما جلوگیرى کرد و اجازه نداد. أبوعبداللّه به من گفت: آیا دوست دارى که سخنش را بشنوى؟ گفتم: آرى! فرمود: پس به او اجازه دهید داخل شود! أبوبصیر مىگوید: و مرا هم بر روى گلیم نشاند و سپس داخل شد و سخن گفت. زنى بسیار بلیغ و شیوا بود! از او درباره أبوبکر و عمر پرسید که امام فرمود: آن دو را دوست بدار! آن زن گفت: پس من هرگاه که پروردگارم را ملاقات کردم، مىگویم: این تو بودى که مرا به موالات و دوستىشان امر کردى؟! فرمود: آرى!» [۲۸۰].
- همچنین از مقام و منزلت عثمان سنزد پیامبر صو اخلاص و وفایش که هیچ نظیرى نداشته سخن گفته، آنجا که در جریان حدیبیه، پیامبر صاو را به نیابت خود به مکه فرستاد که بعد شایع گردید عثمان سکشته شده است! رسول خدا صبا شنیدن این خبر، دستور داد که مسلمانان زیر درخت رضوان، با او بیعت کنند تا انتقام خون عثمان سرا از مشرکین مکه بگیرند و وفادارى خود را به او - مجدّداً - اعلام نمایند که در آخر، پیامبر صدست راست خود را در دست چپش گذاشت و فرمود: این هم بیعت عثمان! و به جاى عثمان، با خودش بیعت کرد! زمانى که عثمان برگشت، رسول خدا صبه او گفت: آیا بیت را طواف کردى؟ گفت: چطور ممکن است بیت را طواف کنم در حالى که رسول خدا آن را طواف نکرده است؟!.. سپس ادامه جریان را روایت مىکند» [۲۸۱].
و مثل همین روایت را مجلسى روایت کرده است: «زمانى که خبر به پیامبر رسید که عثمان توسّط مشرکین کشته شده است، فرمود: از اینجا تکان نمىخورم تا زمانى که با قاتلین عثمان جنگ نکنم و انتقام خونش را از آنها نگیرم، و به درخت تکیه داد و از مردم براى عثمان بیعت گرفت [۲۸۲]... سپس داستان را کامل نقل مىکند» [۲۸۳].
این نظرات همان امام ششم آنهاست.. کسى که مذهبشان را به نام او نامگذارى کرده و شریعت و فقهشان را بر راه و رسم او قرار دادهاند! و خود را «جعفرى» مىنامند و آنگاه درباره خلفاء، چه مىگویند و چه فکر مىکنند!! [۲۸۴].
- و این هم حسنبنعلى - ملقّب به حسن عسگرى - است که چنین مىگوید، در حالى که واقعه هجرت پیامبر به مدینه را مىنویسد: «رسول خدا صبعد از این که از على خواست تابه جاى او در رختخوابش بخوابد، به أبوبکر فرمود: اى أبوبکر! آیا راضى هستى که با من در این هجرت باشى؟ آیا مىخواهى همانگونه که من مىخواهم؟ و آیا مىدانى در صورتى که با من بیایى، بایستى انواع عذاب را تحمّل کنى و مرا در آنچه که بدان دعوت مىکنم کمک نمایى؟ أبوبکر گفت: اى رسول خدا! اگر در طول عمر خود، در راه محبّت تو با شدیدترین عذابها زندگى کنم، برایم دوستداشتنىتر از آن است که از نعمت و خوشى برخوردار باشم و مالک تمام سرزمینهاى پادشاهانى باشم که مخالف تو و دعوتت هستند.. و آیا من و همچنین مال و فرزندانم، غیر از آنیم که فداى تو شویم؟! رسول خدا فرمود: بدون شک خداوند از قلب تو آگاه است و مىداند آنچه که بر زبان تو جارى شد، با قلب تو موافق است و خداوند تو را برایم به منزله گوش و چشم، و سر نسبت به بدن، و روح نسبت به جسم قرار دادهاست!» [۲۸۵].
- و این هم زیدبنزینالعابدین - برادر امام باقر و عموى جعفر صادق - است که بسیارى از شیعیان، او را به خاطر خروجش علیه بنىامیه، امام مىدانند و أبوالفرج اصفهانى [۲۸۶]از عبداللّهبنجریر روایت کرده که گفت: «من، جعفربنمحمّد (امام صادق) را دیدم که رکاب زیدبنعلى را گرفته و لباسش را روى پالان مىگذاشت» [۲۸۷].
مىگوید: «گروهى از رؤسا و اشراف کوفه که با زید بیعت کرده بودند، روزى نزد او حاضر شدند و به او گفتند: خداوند تو را رحمت کند! در حقّ أبوبکر و عمر چه مىگویى؟ گفت: جز خیر و خوبى دربارهشان، چیزى نمىگویم و چیزى جز خیر هم، از اهلبیتم نشنیدهام. به هیچ کدام از ما و غیر ما، ظلم نکردهاند و هر دو به کتاب خدا و سنّت رسولش عمل کردند» [۲۸۸].
- و این هم سلمان فارسى است که شیعیان مىگویند: «سلمان محمّدى»، و او کسى است که پیامبر صدربارهاش فرمود: «إن سلمان منا أهلالبيت» [۲۸۹]. و باز هم مىگویند:
«همگى مردم غیر از سلمان و أبوذر و مقداد، بعد از پیامبر مرتد شدند!» [۲۹۰]. و على درباره او فرمود: «سلمان، دروازه خدا در زمین است! هرکس او را بشناسد، مؤمن است و هرکس او را منکر شود، کافر است!» [۲۹۱].
اوست که درباره أبوبکر سمىگوید: «إن رسول اللّه كان يقول فى صحابته: ما سبقكم أبوبكر بصوم ولا صلاة، ولكن بشىء وقر فى قلبه» [۲۹۲].
«همانا رسول خدا درباره اصحابش فرمود: أبوبکر به خاطر نماز و روزهاش از شما پیشى نگرفته است، بلکه به خاطر چیزى است که در قلبش جاى دارد».
و دهها روایت دیگر...
و امّا اگر به چند نکته دیگر - که همه را همچون مطالب فوق، از منابع شیعه روایت کردهایم - توجّه کنیم، قطعاً بر آن خواهیم شد که تیجانى و علماى قم و هواخواهانشان، همگى بر خلاف علی سو فرزندانش قدم برداشته و برمى دارند!.
* * *
[۲۷۲] جلاءالعیون، شیخ مجلسى، ج۱، ص۳۹۳، چاپ تهران - منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، ج۲، ص۲۱۲، چاپ ایران - الفصول الـمهمة فى معرفة أحوال الأئمة، إبنصباغ، ص۱۶۳، چاپ تهران. [۲۷۳] کشف الغمة فى معرفة الأئمة، اربلى، ج۲، ص۷۸، چاپ تبریز. [۲۷۴] روایت تذهیب شمشیر با طلا و همراهى أبوبکر با پیامبر صدر غار. [۲۷۵] الإحتجاج، طبرسى، ص۲۳۰، چاپ کربلاء، تحت عنوان «احتجاج أبي جعفر بن علي الثاني في الأنواع الشتى من العلوم الدینیة». [۲۷۶] فروع کافى، کلینى، ج۸، ص۲۰۹. [۲۷۷] إحقاق الحق، قاضى نوراللّه شوشترى، ج۱، ص۱۶، چاپ مصر. [۲۷۸] فروع کافى، کتاب المعیشة، ج۵، ص۶۸. [۲۷۹] الشافى، سید مرتضى علمالهدى، ص۲۳۸- شرح نهجالبلاغة، ج۴، ص۱۴۰، چاپ بیروت. [۲۸۰] روضه کافى، کلینى، ج۸، ص۱۰۱، چاپ ایران، تحت عنوان «حدیث أبىبصیر مع المرأة» و عبارت آن: «فقال لها: تولیهما! قالت: فأقول لربي إذا لقیته: إنك أمرتني بولایتهما؟ قال: نعم!». [۲۸۱] روضه کافى، کلینى، ج۸، ص۳۲۶-۳۲۵- اسلامشناسى، شریعتى، ص۲۴۳. [۲۸۲] در همین جا بود که این آیات نازل گشتند: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾[الفتح: ۱۸]. و ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾[الفتح: ۱۰]. [۲۸۳] حیاة القلوب، مجلسى، ج۲، ص۴۲۴، چاپ تهران. [۲۸۴] بیشتر کتبشان، مملو از تلعین و تکفیر و توهین به خلفاء و امّهات المؤمنین است.. تنها به عنوان نمونه، یک مورد را - که نسبت به سایرین، قابل ذکر است - بازگو مىکنیم؛ مىگویند: «عایشه چهل دینار از خیانت خودش جمع کرد!!». (مشارق أنوار الیقین، إبنرجب البرسى، ص۸۶). [۲۸۵] تفسیر الحسن العسکرى، ص۱۶۵-۱۶۴، چاپ ایران. [۲۸۶] الإرشاد، شیخ مفید، ص۲۶۸، تحت عنوان «ذکر إخوة امام باقر». [۲۸۷] مقاتل الطالبین، اصفهانى، ص۱۲۹، چاپ بیروت. [۲۸۸] ناسخ التواریخ، میرزاتقىخان سپهر معروف به لسان الملک، ج۲، ص۵۹۰، تحت عنوان «أحوال امام زینالعابدین». [۲۸۹] رجال الکشى، ص۲۰-۱۸، چاپ کربلاء. [۲۹۰] روضه کافى، ج۸، ص۲۴۵. [۲۹۱] رجال الکشى، ص۷۰. [۲۹۲] مجالس المؤمنین، شوشترى، ص۸۹.