«آیه ۵۵ سوره مائده»:
تیجانى معتقد است که این آیه در حقّ علی سنازل گشته است؛ چنانچه در کتاب «همراه با راستگویان» از أبوذر این روایت را مىآورد:
«هان! من روزى با رسول خدا نماز خواندم، سائلى را در مسجد دیدم که از مردم درخواست کمک مىکرد و چیزى به او ندادند، على در آن وقت به رکوع رفته بود، با انگشت میانهاش به او اشاره کرد و سائل نزدیک آمد، پس انگشتر را از انگشت حضرت برداشت، آنگاه پیامبر صرو به سوى خداوند نمود و عرض کرد: بار خدایا! برادرم موسى از تو درخواست کرد و گفت: پروردگارا! سینهام را بگشاى و امرم را آسان گردان و گره از زبانم برگیر تا سخنم را دریابند، و جانشینى از خاندانم برایم قرار ده، هارون برادرم را؛ با یارى او مرا تقویت کن و او را در کارهایم شریک ساز تا هر دو با هم بسیار تسبیحت گوییم و همیشه به یاد تو باشیم و همانا تو به ما آگاه و بصیر بوده و هستى. آنگاه تو اى خداى من! به او فرمودى که هان اى موسى! حاجتت برآورده شد. خدایا! من هم بنده و پیامرسان توام، پس سینهام را بگشاى و امرم را آسان گردان و از خاندانم، جانشینى برایم تعیین کن؛ على را که به وسیله او نیرویم بخشى. سپس أبوذر گفت: به خدا قسم! هنوز سخن حضرت تمام نشده بود که جبرئیل امین بر او فرود آمد و این آیه را آورد:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾[المائدة: ٥٥-٥٦].
و امّا ببینیم که مُهرى - مترجم کتاب - آیه را چگونه ترجمه کرده است:
«همانا ولىّ شما خداوند است و پیامبرش و آن مؤمنانى که نماز برپا مىدارند و هنگامى که به رکوع رفتهاند، زکات مىدهند و هرکس ولایت خدا و رسولش و آن مؤمنان را بپذیرد، بىگمان حزب اللّه غالب و پیروز است». (ص ۸۹ و ۹۰)
بنابر این روایت، چون علی سدر حال رکوع به گدا زکات داده است، پس او ولىّ و امام تمامى مؤمنین مىباشد!.
گذشته از ضعف اسناد و طرق روایت [۵۵۶]، این ادّعا را بنا بر دلایل زیر مردود مىدانیم:
۱- در اینجا مراد از «ولایت» دوستى و یاورى است؛ نه سرپرستى و امامت.. این آیه جدا از آیات قبل و بعدش نیست و در نهى از رفاقت و دوستى و نیز اعتماد به کفّار و امر به دوستى و یاورى و همکارى با مؤمنین وارد شده است؛ چنانچه در شأن نزول حقیقى آیات - که متواتر است - آمده است:
«زمانى که اوّلین قبیله یهود - بنىقینقاع - پیمان خود را با پیامبر صشکستند، و با مسلمانان وارد جنگ شدند و شکست خوردند، عبداللّهبن أبى - سردسته منافقان مدینه - نزد پیامبر صبرایشان وساطت کرد و به پیامبر صگفت: با دوستان من مدارا و به نیکى رفتار کن! عبادةبن صامت س- که فردى از بنىعوف بن خزرج بود و در بین یهودیان شکستخورده و اسیرشده، دوستان و همپیمانان زیادى داشت - خدمت پیامبر صرسید و عرض کرد: یا رسول اللّه! مرا در بین این یهودیان، دوستان زیادى است، امّا من دوستىشان را نمىخواهم و از آنان بیزارم؛ زیرا دوست و یاور من فقط خدا و رسولش است.. عبداللّهبن أبى گفت: من مردى هستم که از گردش روزگار و سختیهاى آن مىترسم (یعنى اینکه شاید زمانه اینطور نماند و روزى ورق برگردد و یهودیان پیروز شوند و قدرت را در دست بگیرند و بنابراین) از دوستى با یهودیان بیزارى و خوددارى نمىکنم. پیامبر صبه او فرمود: اى أبوحباب! چه چیز باعث شده که تو را به دوستى با یهود جلب کند و دوستى با یهود را از دوستى با عباده بن صامت بهتر بدانى در حالیکه عباده دوست توست؛ نه یهودیان؟ عبداللّهبن أبى گفت: قبول کردهام! پس خداوند این آیات را نازل فرمود»: [۵۵۷]
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١ فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَيُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِينَ ٥٢﴾[المائدة: ٥١-٥٢].
«اى مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستى نگیرید. آنها برخى دوست برخى دیگرند (و در دشمنى با شما یکسانند) هرکس از شما با ایشان دوستى بورزد، بىگمان او از زمره ایشان به شمار مىرود، و شک نیست خداوند افراد ستمگر را هدایت نمىکند. تو مىبینى کسانى که بیمارى (نفاق) به دل دارند (در دوستى با یهودیان و دیگر کافران) بر یکدیگر سبقت مىگیرند و مىگویند: مىترسیم که (روزگار برگردد و) بلایى بر سر ما آید (و به کمک ایشان نیازمند شویم). امید است که خداوند فتح و پیروزى (نهایى مسلمانان) را پیش آورد یا از جانب خود کارى کند (که تمام منافقان رسوا و دشمنان اسلام نابود شوند) و این دسته افراد، از آنچه در دل پنهان داشتهاند، پشیمان گردند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٥٧﴾ [المائدة: ٥٤-٥٧].
«اى مؤمنان! هرکس از شما از دین خود (بنا به هر دلیلى و از جمله به واسطه دوستىگرفتن یهودیان و مسیحیان) برگردد، خداوند گروهى را (به جاى شما) مىآورد که آنها را دوست مىدارد و آنها نیز او را دوست مىدارند. با (سایر) مؤمنین دوست و نرمخو و مهربان هستند و نسبت به کافران، تندخو و شدید هستند.. تنها، خداوند و رسولش و آن مؤمنانى دوست و یاور شما هستند که خاشعانه نماز بهپا مىدارند و زکات مىپردازند، و هرکس که خدا و پیامبرش و مؤمنان را به دوستى و یارى بپذیرد (حزب اللّه است و) بىتردید حزب اللّه پیروز است. اى مؤمنان! کسانى را از اهل کتاب و از کافران به دوستى نگیرید که دین شما را مسخره مىکنند و به بازى مىگیرند، و از خدا بترسید اگر واقعاً مؤمن هستید».
همانگونه که مشاهده مىکنیم، خداوند مؤمنان را از دوستى و رفاقت با یهود و نصارا بازمىدارد و مراد از این دوستى و رفاقت، همیارى و همپیمانى است و هیچ ربطى به سرپرستى و پیروى از آنان ندارد؛ زیرا هیچ مسلمانى، آنها را سرپرست و امام خود قرار نمىداده و از آیین آنها پیروى نمىکرده، بلکه بین گروهى از آنان و یهود و نصارا، پیوندهاى دوستى و یاورى برقرار بود که نهایتاً بر مسلمانان مشتبه مىشد و گمان مىکردند که این کار جایز است؛ چون که مصالحشان با آنان گره خورده بود و میانشان خویشاوندى و پیوندهایى برقرار بود.. پیش از اسلام نیز، میان مسلمانان و گروههایى از یهودیان، از این قبیل پیوندها برقرار بود و حتّى در مدینه نیز - در اوایل هجرت - این دوستى و رفاقت ادامه داشت، تا اینکه خداوند آنان را از آن نهى فرمود و آن را باطل اعلام کرد: «یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصارى أولیاء»... این معنى در تعبیرات قرآنى، کاملاً معروف و مشخّص است؛ به عنوان مثال، زمانى که از پیوند و رابطه مسلمانانى که در مدینه بودند با مسلمانانى که هنوز - بنابه هر دلیلى - هجرت نکرده بودند، سخن مىگوید، چنین مىفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَٰيَتِهِم مِّن شَيۡءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ فَعَلَيۡكُمُ ٱلنَّصۡرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ٧٢ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍ﴾[الأنفال: ۷۲-۷۳].
«بىگمان کسانى که ایمان آوردهاند و (به مدینه) هجرت کردهاند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد نمودهاند (و لقب مهاجرین گرفتهاند) و کسانى که (آنها را در خانه و کاشانه خود) پناه دادهاند و (ایشان را) یارى نمودهاند (و به انصار ملقّب شدهاند)، آنها برخى دوستان و یاران همدیگرند، و امّا کسانى که ایمان آوردهاند ولیکن هجرت نکردهاند، هیچ یارى و یاورى در برابر آنان ندارید تا آنگاه که هجرت مىکنند. اگر به سبب دینشان از شما کمک و یارى خواستند، کمک و یارى بر شما واجب است... و کسانى که کافرند، برخى یاران و دوستان برخى دیگرند».
یا زمانى که از زندگى خانوادگى پیامبر صسخن مىگوید، به دو تن از همسرانش مىفرماید:
﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴾[التحريم: ٤].
«و اگر بر علیه او همدست شوید، (بدانید که) همانا خداوند و همچنین جبرئیل و مؤمنان خوب و شایسته یاور او هستند و پس از آن، ملائکه نیز یاور و پشتیبان او هستند».
در حالیکه جبرئیل و ملائکه و مؤمنین، سرپرست و اولى به تصرّف پیامبر صنیستند، بلکه همگى مؤید و یاوران اویند.
چنانچه در آیات فوق مىبینیم، «ولایت» مترادف «نصرت» و «ظهار» به معنى یارى و پشتیبانىکردن قرار گرفته است.. و باز در تأیید این معنى مىفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ﴾[الحج: ٧٨].
«به خدا متوسّل شوید که او دوستدار و یاور شماست، و چه یار و یاور نیکویى است».
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ ١١﴾[محمد: ١١].
«این بدان سبب است که خداوند یاور مؤمنان است، و کافران هیچ یار و یاورى ندارند».
بدیهى است، در اینجا نیز نمىتوان «مَوْلى» را به معناى سرپرستى و عهدهدارى امور گرفت؛ زیرا یقیناً خداوند علاوه بر مؤمنان، بر کافران نیز ولایت داشته و عهدهدار و سرپرست امور زندگى و مرگشان است، امّا قطعاً دوستدار و یاور کافران نیست، و گذشته از این، کافران همیشه سرپرستان و ائمه کفر و ضلالت داشتهاند!.
به هر حال، پس از نهى دوستى با یهود و نصارا، به سخنان عبداللّهبن أبى و سایر منافقین اشاره مىکند که در دوستى با آنها و یارىشان مىشتافتند و حتّى نزد پیامبر صبرایشان وساطت مىکردند: «یسارعون فیهم»... و مىگفتند: ما بدین خاطر به آنها کمک مىکنیم و دوستىمان را با آنها همچنان حفظ مىکنیم؛ زیرا مىترسیم که روزگار به نفع آنان برگردد و آنها قدرت را به دست بگیرند و آنگاه ما محتاج ایشان شویم! ﴿يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞ﴾.
۲- دیگرى اینکه، اگر چنانچه معنى «ولایت» در آیه - به زعم تیجانى - سرپرستى و امارت مىبود، بایستى تمام کسانى که تحت سرپرستى و حاکمیت خدا و رسولش و علی سقرار مىگرفتند - طبق آیه - همگى «حزب اللّه» محسوب شوند، در حالیکه چنین نیست؛ چون که رهبر و صاحب الأمر، فقط زمامدار و امیر مؤمنان به تنهایى نیست، بلکه امیر و حاکم منافقین و کفّار نیز مىباشد.. همانگونه که پیامبر صحاکم و امیر همه گروهها و اقلیتها بوده است؛ مثلاً در مدینه، زمامدار اهل کتاب - که اسلام آنها را به اهل ذمه یاد مىکند - و منافقانى همچون عبداللّهبن أبى و گروهش بوده و همه - مؤمن و غیر مؤمن - تحت سلطه و رهبرى او بودند، همانگونه که همه افراد و گروهها نیز تحت سرپرستى علی سو دیگر خلفاء بودهاند.. و البته که همگى آنان «حزب اللّه» نبودهاند، بلکه «حزب اللّه» تنها مؤمنانى هستند که خدا و رسولش و دیگر مؤمنان خاشع و مخلص - نه منافقان مؤمننما و ریاکار - را به دوستى و یاورى برمىگزینند؛ چنانچه مىفرماید:
﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾[المائدة: ٥٦].
«و هرکس که خدا و پیامبرش و مؤمنان را به دوستى و یارى بپذیرد (حزب اللّه است و) بىتردید حزب اللّه پیروز است».
پس آیه، دوستى و یاورى مؤمنین با یکدیگر و همچنین با خدا و رسولش را مىخواهد که علی سنیز یکى از مؤمنین بوده است، و هرکس با خدا و رسولش و مؤمنین مخلص و واقعى - نه کسانى همچون عبداللّهبن أبى - دوست و یاور باشد، بىگمان او «حزب اللّه» است؛ زیرا حزب اللّه گروهى است که خدا آنها را دوست مىدارد و آنها نیز خدا را دوست مىدارند.. آنها خود همدیگر را دوست مىدارند و کافران را دوست نمىدارند و از آنها بیزارى مىجویند: ﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾و اگر معنى آن امامت و سرپرستى مىبود، چنین چیزى امکان ندارد که هرکس رهبرى و حکم خدا و رسول و مؤمنینى را که در رکوعِ نمازشان زکات مىپردازند، بپذیرد - حال چه مؤمن باشد و چه کافر و منافق، یا هر اقلیت مذهبى - حزب اللّه خواهد بود!.
۳- اوّلاً: همچنین مراد از ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾در اینجا خشوع و خضوع است.. اصولاً «رکوع» و «سجود» به دو معنى مىباشد: یا به معنى انحناء و خمیدن ظاهرى است؛ یا به معنى خشوع و خضوع مطلق است که در آیه «و هم راکعون» به همین معناست؛ چنانچه در جایى دیگر مىفرماید:
﴿وَٱلنَّجۡمُ وَٱلشَّجَرُ يَسۡجُدَانِ ٦﴾[الرحمن: ٦].
«گیاه و درخت (خدا را) سجده مىبرند».
در حالیکه گیاه و درخت به هیچوجه به معناى اوّل خم نمىشوند و عمل ظاهرى سجده را انجام نمىدهند.. و یا در جاى دیگرى مىفرماید:
﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩﴾[ص: ٢٤].
«و داود گمان برد که ما او را آزمودهایم، پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و خاشعانه و کرنشکنان فروافتاد و توبه کرد».
پس در واقع معنى آیه چنین است: «همانا تنها خدا و رسولش و آن مؤمنانى یار و یاور شما هستند که نماز را بهپامى دارند و زکات مىپردازند، در حالیکه کاملاً خاشع هستند»؛ یعنى نماز و زکاتشان را از صمیم قلب و از روى ایمان کامل انجام مىدهند و هیچگونه ریا و تظاهر و اکراهى در انجام آن ندارند؛ زیرا آنها مىدانند که نماز، تنها عبارت از چند حرکت بدنى نیست و زکات هم تنها پرداخت مالیات نیست، بلکه هر دو عبادتى هستند که آنها را به خدا نزدیک مىسازد و لذا با انجام راکعانه و خاشعانه نماز، از فحشاء و منکر دورى مىگزینند و با دادن راکعانه و خاضعانه زکات، هم خود و هم مال و روزىشان را پاک مىگردانند.. تنها شرط مقبولیت آن نزد خداوند، همین است وبس.. چنانچه در مورد منافقین و کسانى که نماز و زکات را انجام مىدهند، ولى در انجام آن خاشع و خاضع نیستند، چنین مىفرماید:
﴿قُلۡ أَنفِقُواْ طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمۡ إِنَّكُمۡ كُنتُمۡ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ ٥٣ وَمَا مَنَعَهُمۡ أَن تُقۡبَلَ مِنۡهُمۡ نَفَقَٰتُهُمۡ إِلَّآ أَنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَبِرَسُولِهِۦ وَلَا يَأۡتُونَ ٱلصَّلَوٰةَ إِلَّا وَهُمۡ كُسَالَىٰ وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمۡ كَٰرِهُونَ ٥٤﴾[التوبة: ٥٣-٥٤].
«(اى پیامبر! به منافقانى که براى پنهانداشتن نفاق خود به نماز مىآیند و زکات مىپردازند) بگو: چه از روى اختیار و چه از روى اجبار به انفاق و زکات اموال بپردازید، در هر حال از شما پذیرفته نمىشود؛ چراکه شما قومى فاسق هستید. هیچ چیز مانع پذیرش و قبول نفقات و بخششهایشان نشده است جز اینکه آنان به خدا و پیامبرش ایمان ندارند و به نماز نمىایستند مگر با ناراحتى و بىحالى و سستى و انفاق نمىکنند مگر از روى ناچارى».
چنانچه مىبینیم در اینجا، جملات حالیه ﴿وَهُمۡ كُسَالَىٰ﴾و ﴿وَهُمۡ كَٰرِهُونَ﴾« در برابر ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾قرار دارند.
ثانیاً: در آیه مزبور، جمله: ﴿يُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾به جمله: ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾معطوف است و ضمیر «هم» در جمله حالیه ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾رابط است و مرجع - یا به عبارت دیگر، ذوالحال آن- ضمیر «واو» در هر دو فعل ﴿يُقِيمُونَ﴾ و ﴿يُؤۡتُونَ﴾است و نمىتوان، بدون دلیل ضمیر «واو» در جمله: ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾را از مرجعیت «هم» خلع کرد! بدین ترتیب اگر تفسیر تیجانى و دیگر مدّعیان را بپذیریم، معناى آیه چنین خواهد بود که اولیاء و سرپرستان مؤمنین کسانى هستند که در حال رکوع، نماز اقامه کرده و زکات مىپردازند! امّا اقامه نماز در حال رکوع، عبارت بىمعنایى است؛ زیرا رکوع جزئى از نماز است و کل در جزء نمىگنجد!.
۴- جز در مورد علی سچنین ادّعایى نشده است و نه پیامبر صو نه فرزندان علی سچنین کارى نکردهاند، پس در این مورد که مصداق اعطاى زکات در رکوع نماز، جز یک تن نیست، استعمال الفاظ جمع هیچ وجهى ندارد و خلاف بلاغت و فصاحت قرآن است که آیه براى معرّفى یک فرد از الفاظ جمع، خصوصاً صیغه «الذین» و ضمیر «هم» استفاده کند که اصلاً در زبان عربى استعمال آن براى غیر جمع، حتّى به منظور اکرام هم معمول نیست! و امّا علی سنیز یکى از مؤمنان بود و دوستى او نیز همانند دوستى دیگر مؤمنانى که نماز و زکاتشان را خاشعانه و مخلصانه به جاى مىآورند، بر همه مؤمنان واجب است!.
۵- تیجانى و سایر مدّعیان، در تحمیل این روایت به آیه، بر لفظ «إنما» که از ادوات حصر مىباشد، تکیه و تأکید بسیار مىکنند، از این رو مىگوییم: اگر چنانچه - به زعم تیجانى و سایر شیعیان - سرپرستى و امارت مىبود، پس آیه تنها در مورد علی سصادق است؛ زیرا طبق آیه، براى هر امیر و امامى همچون علی س، واجب بوده که شرط سرپرستى و امارت را ادا نماید؛ یعنى در حال رکوع، زکات بپردازد! چرا پیامبر صو فرزندان علی س، هیچگاه زکاتشان را در حال رکوع نپرداختند و شرط ولایت و سرپرستى را ادا ننمودند؟ اگر امامت و ولایت به دادن زکات در رکوع است، بنابراین پیامبر صو حسنین و فرزندانشان که در رکوع نمازشان، زکات نپرداختهاند، نباید بر مؤمنین، هیچ ولایت و سرپرستىاى داشته باشند!!.
۶- اوّلاً: در آیه، تمام افعال به صورت مضارع ذکر شده است که بر استمرار و دوام کار دلالت دارد؛ چنانچه فعل جمله: ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾براى کسى که فقط یک بار نماز اقامه کند، استعمال نمىشود، بلکه آن در مورد کسى که مستمرّاً نماز اقامه مىکند، به کار برده مىشود و بنابراین در آیه، کسانى منظور هستند که مادامالعمر نماز بهپا مىدارند.. همین حکم عیناً براى فعل جمله: ﴿يُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾نیز جارى است؛ یعنى در مورد کسانى استعمال مىشود که - در صورت مشمولیت حکم زکات - همواره زکات مىپردازند.. از این رو، اگر معناى آیه را مطابق دلخواه تیجانى و سایر مدّعیان بدانیم، در این صورت اولیاء و امامان مؤمنین باید زکاتشان را - دایماً - در حال رکوع بپردازند، در حالیکه حتّى بنا به این روایت جعلى نیز، این کار بیش از یک بار انجام نگرفته، و لذا مىپرسیم: چرا علی ساین کار را تنها یک بار انجام داد و بر آن استمرار و تداوم ننمود؟!.
ثانیاً: علاوه بر آن، چنانچه مىبینیم دادن زکات در حال رکوع، در آیه به عنوان عمل نیک و یک امتیاز و کارى که ممدوح است، ذکر شده و اگر منظور از آن را مطابق ادّعاى تیجانى بدانیم، این امر اگر واجب نباشد، قطعاً مستحب است! پس چرا ائمه و علماء و مراجع مذهب و سایر زعماى شیعه - لا اقل از باب تأسّى به تنها ولىّ مؤمنین، علی سکه تنها و تنها او بوده که این شرط را به جا آورده - هیچگاه موقع پرداخت زکات، نیت نکرده و نمىکنند تا در هنگام رکوعِ نمازشان، زکات خود را بپردازند؟!.
ثالثاً: آیا علی سنمىتوانست زکات خود را قبل یا بعد از نماز بپردازد؟ و رابعاً: گدایى که نه تنها در نماز جماعت شرکت نکرده، بلکه ملاحظه مسلمانان نمازگزار را هم نکرده و با گدایى در مسجد - آن هم با اصرار تقاضایش - مزاحم نمازگزاران شده، چه خصوصیتى داشت که علی سترجیحاً زکات خود را به او پرداخت و صبر نکرد تا نمازش را به پایان برساند و براى پرداخت زکات خویش، فرد مستحقّى را بیابد که با الحاف سؤال نمىکند؟ [۵۵۸]آیا چنین کسى در مدینه یافت نمىشد؟!.
۷- اوّلاً: در هیچ آیه و حدیثى و حتّى هیچ کتب فقهى نیامده که مىتوان در نماز، عقودى همچون: زکات، صدقه، هدیه، انفاق، عتق، اجاره، نکاح، طلاق و... - حال چه واجب باشد یا مستحب - انجام داد.. این کار نه تنها واجب یا مستحب است، بلکه به اجماع تمامى فقهاى شیعه و سنّى نماز را باطل مىکند! ثانیاً: زکات را خود اشخاص و به تشخیص خود نمىپردازند، بلکه باید آن را به عاملین زکات پرداخت که توسّط آنان جمعآورى مىگردد و سپس توسّط حاکم شرع با رعایت مصالح و ضوابط آن، تقسیم و توزیع مىشود؛ چنانچه در زمان پیامبر ص، خود گروهى را براى گردآورى زکات [۵۵۹]تعیین مىکرد و خود شخصاً آن را تقسیم مىفرمود!.
۸- اوّلاً: زکات بر کسى واجب است که لااقل مالک حدّ نصاب باشد و یک سال هم بر آن بگذرد، در حالیکه آشنایان به احوال علی سمىدانند که او در آن زمان مالى نداشت و جزو مهاجرین فقیرى بوده که زکات بر او واجب نبود! ثانیاً: نزد تمامى فقهاء استعمال طلا براى مرد مسلمان جایز نمىباشد و حرام است! و ثالثاً: نمىتوان براى بخشش انگشتر لفظ «زکات» را به کار برد، بلکه بایستى لفظ «هدیه» را به کار برد و تمام فقهاء برآنند که دادن انگشتر به عنوان زکات جایز نمىباشد و اگر حتّى زکات زیور و زینتهایى مثل انگشتر نیز جایز باشد، در نماز معذور است! و اگر زکات در نماز، مشروع و یا مستحب بود، چرا خداوند فقط به حالت رکوع اختصاص داده است، در حالیکه نمازگزار در حالت قیام و یا قعود بهتر مىتواند این کار را انجام دهد!.
۹- حالت رکوع از حالاتى است که ایماء و اشاره در آن ممکن نیست؛ زیرا دو دست بایستى بر زانوها قرار بگیرند و سر نیز کاملاً خم شده و پایین باشد؛ از این رو با سر و صورت یا حرکت دستان در حال رکوع نمىتوان اشاره کرد؛ زیرا از حالت رکوع خارج خواهد شد! پس اینکه گفته شده که علی سدر حال رکوع با انگشت میانى به گدا اشاره مىکند، به اجماع تمامى فقهاء اشاره و یا تکلّم در نماز، کارى اضافى است و موجب بطلان نماز مىشود و گذشته از آن، هرگونه حرکت اضافى که خارج از حرکات دستجمعى و منسجم و مشخّص امام جماعت و سایر نمازگزاران باشد، باطل است.. و اگر چنین چیزى مستحب و یا واجب بود، پیامبر صکه در آنجا حضور داشت و با آنها نماز مىگزارد، خود انجام مىداد و یا اصحابش را بدان تشویق مىفرمود، و یا علی سبارها این کار - مستحب یا واجب - را انجام مىداد و به فرزندان خود و دیگران توصیه مىنمود؛ زیرا خداوند - بنا بر زعم تیجانى و شیعیان - آیه را در همین مورد نازل نموده و مؤمنان را آن چنان ستوده که در آیه مشخّص است!.
۱۰- و بالاخره جالب اینجاست که شیعیان، روایت دروغین دیگرى را نیز آوردهاند که با این روایت جعلى - یعنى دادن انگشتر طلایى به گدا در حالت رکوع - کاملاً متناقض است و آن اینکه مىگویند: در جنگى تیرى به پاى علی ساصابت مىکند.. اصحاب هر کارى کردند، نتوانستند تیر را به خاطر درد شدیدى که ایجاد مىکرد، از پایش بیرون بکشند! پیامبر صفرمود: تنها یک راه وجود دارد و آن اینکه تیر را به هنگامى که على در حال نماز است، بیرون بکشید! اصحاب این کار را کردند و علی سحتّى تکانى هم نخورد و متوجّه چیزى نشد!! حال مىپرسیم: علی سکه در حال نماز، تیر دردناک را از پایش بیرون کشیدند، متوجّه نشد، چگونه در نماز - آن هم نماز جماعت - متوجّه گدا شد؟ آیا صداى گدا، از دردِ بیرونکشیدن تیر مؤثّرتر بود؟!.
ما کدام روایت را بپذیریم؟! این و یا آن یکى را؟! چطور ممکن است علی سدر یک نماز این همه سر به هوا باشد، که - خارج از حرکات دستجمعى و منظّم نماز جماعت - متوجّه گدا باشد و به او اشاره کند و...، و در نماز دیگر به گونهاى باشد که تیر دردناک را از پایش بیرون بکشند که حتّى متوجّه کوچکترین حرکت از اطرفیانش نباشد؟! آیا این داستانها توهین به علی سنیست؟!.
* * *
[۵۵۶] براى دیدن این اسناد جعلى، نگاه شود به تفسیر إبن کثیر، ذیل همان آیه. [۵۵۷] شأن نزول آیات، ترجمه و نگارش محمّدجعفر اسلامى، ص۲۲۹- فى ظلال القرآن، شهید سید قطب، ج۲، ص۹۱۳-۹۱۲. [۵۵۸] خداوند مىفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِينَ أُحۡصِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ...لَا يَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا﴾[البقرة: ۲۷۳]. «بخششها براى فقرایى است که در راه خدا به تنگنا افتادهاند... کسانى که (چیزى) از مردم با اصرار و الحاح نمىخواهند». [۵۵۹] خداوند مىفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾[التوبة: ۶۰]. «زکات تنها براى اینهاست: فقیران (کسانى که به قدر کفایت خویش ندارند) و مساکین (کسانى که به خاطر بیمارى نمىتوانند کار کنند و مالى نیز ندارند و خانهنشین شدهاند) و عاملان جمعآورى زکات، و مؤلفة القلوب (کسانى که حاکم شرع مىخواهد از آنان دلجویى کند یا مىخواهد شرّ آنها را به وسیله پرداخت مال از مسلمانان دفع کند یا کسانى که اسلام را تبلیغ مىکنند و سبب انتشار آن مىشوند)، و فى الرقاب (کسانى که مىخواهند خود را از بند بردگى و اسارت نجات دهند)، و غارمین (کسانى که در راه کسب مباح و حلال بدهکار شده و توانایى بازپرداخت دیون خود را ندارند)، و فى سبیل اللّه (کمک به مجاهدین اسلام و تمام کارهایى که در راه خدا باشد) و ابنالسبیل (مسافرینى که از دیار خود دور مانده و به خاطر نیاز مالى، در راه ماندهاند)».