سبئيّه و جنگ جمل:
همانگونه که گفتیم، اختلافات سیاسى بین مسلمانان در دوران خلافت علی سدوچندان شد، به حدّى که این اختلافات به جنگ و خونریزى نیز کشیده شد!.. طلحه و زبیر باز علی سخواستند که انتقام عثمان سرا از قاتلینش بگیرد.. معاویه نیز از طرف دیگر، خونخواهى عثمان سرا شرط بیعت با علی سقرار داد، در حالیکه علیساگر چه خلیفه شده بود، امّا در واقع زیردست شورشگران و اشغالگران بود و در واقع، قدرت واقعى در دست آنها بود.. جنگ جمل، و صفین و سپس نهروان زاییده همین اختلافات بود.. که در اینجا ناچاریم - برخلاف میل باطنى - به طور خلاصه این اختلافات سیاسى را مورد بررسى قرار دهیم؛ [۸۳۱]اختلافاتى که نقش اصلى در بهوجودآوردن آن را عبداللّهبن سبا و گروهش - که در تاریخ به سبئیه مشهور شدهاند - بازى کردند!.
پس از قتل عثمان س، سوء استفاده عبداللّهبن سبا و افراد دیگرى همچون مروانبن حکم همچنان ادامه یافت.. هر دو توانستند بین اصحاب، تیرگى و دشمنى بیندازند؛ چنانچه همین مروان براى رسیدن به خواستهاش بارها در بین اصحاب سخنرانیهاى تهدیدآمیزى نمود و هنگامى که بزرگانشان و از جمله سعیدبن العاص گفتند: باید قاتلین عثمان را کشت! باید على و طلحه و زبیر را کشت! چون قاتلین عثمان، تنها آنانى نیستند که او را به قتل رساندهاند، بلکه اینان نیز در قتل و آشوب علیه وى دست داشتهاند! مروان گفت: «نه! ما آنها را نمىکشیم، بلکه آنها را به جان هم خواهیم افکند؛ هریک از آنها با شکست مواجه شود، نابود مىگردد و آن دیگرى که پیروز شود، به حدّى ناتوان خواهد گشت که به آسانى مىتوان از وى نجات یافت! [۸۳۲].
با وجود موانع زیادى که به وجود آمده بود، علی سزمام امور را به دست گرفت.. در حالیکه جمعیت دوهزار نفرى اشغالگر و برپاکنندگان شورش در مدینه، اقامت داشتند.. در همین هنگام، طلحه و زبیر بطبق روایت طبرى و إبنخلدون، با چند صحابى دیگر با علی سملاقات نموده و گفتند: «ما بنا بر شرط اجراى حد با تو بیعت کردیم، پس اکنون از قاتلین، قصاص بگیر!». علی سدر پاسخشان فرمود: «برادران! آنچه شما مىدانید، من نیز از آن بىخبر نیستم، امّا من چگونه مىتوانم آنها را مؤاخذه کنم، در حالیکه آنها بر ما تسلّط دارند؛ نه ما بر آنها! آیا شما در این کار، گنجایشى مىبینید؟!» [۸۳۳].
همگى گفتند: خیر! علی سگفت: «من قدرت این کارى که از من مىخواهید ندارم تا زمانى که مردم آرام بگیرند! قسم به خدا! رأى من نیز همان رأى شماست! شما براى تأمین آرامش بکوشید تا اذهان مردم متمرکز شود و پراکندگى فکرى رفع شده و اعاده حقوق امکانپذیر گردد!» [۸۳۴].
در روایت إبنکثیر آمده است: «طلحه و زبیر و گروهى از اصحاب، پس از اخذ بیعت با علی سنزد او رفتند و از او خواستند بر قاتلین عثمان ساقامه حد کند، علی ساز آنها کمک خواست و گفت: ما در این موقعیت نمىتوانیم این کار را بکنیم. طلحه و زبیر گفتند: از مردم کوفه و بصره کمک مىگیریم، علی سگفت: فرصت دهید تا ببینیم چه کار مىتوانیم بکنیم!» [۸۳۵].
در روایت إبنأثیر آمده است: «چطور مىتوانم با قومى دربیفتم و بر آنها حد جارى سازم، در حالى که آنها بر ما تسلّط دارند، نه ما!» [۸۳۶].
بدین ترتیب، طلحه و زبیر از على شاجازه خواسته و عازم مکه شدند.. در آنجا با عایشه لکه قبل از قتل عثمان سبه آنجا رفته بود، ملاقات کردند.. عایشه لعقیده داشت، حال که چنین است و علی سنمىتواند آنها را قصاص کند، ما این کار را مىکنیم! و لذا براى انتقام خون عثمان س، از کوفه و بصره - که حامیان طلحه و زبیر در آنجا زیاد بودند - کمک گرفتند تا قاتلین عثمان سکه در مدینه صاحب قدرت بودند، قصاص شوند! چنانکه این کاروان از سوى مکه به سوى بصره روان شد.. سعیدبن العاص و مروانبن حکم با حامیانشان نیز از بنىامیه همراه با این کاروان بیرون آمدند، و این جا بود که مروان مىتوانست، نقشه خویش را عملى سازد!.
بدین ترتیب، این کاروان - حامل این عناصر سودجو - وارد بصره گردید و سپاهى مشتمل بر هزاران نفر از حامیان خویش را در عراق تشکیل و آماده ساختند.
از طرفى دیگر، علی سکه براى بیعتگرفتن از معاویه و تابعساختنش، آماده مىشد و مىخواست به شام برود، امّا زمانى که از اجتماع بصره اطّلاع یافت، قبل از هرچیز ناگزیر شد که از نتایج آن نجات یابد، امّا اکثر صحابه و افراد زیر نفوذش که جنگ خانگى مسلمانان را فتنهاى بیش نمىدانستند، در این عملیات به حمایت از علی سآماده نبودند؛ چنانچه حسن سفرزندش او را از این کار به شدّت منع کرد و گفت: اى پدر! از این کار خوددارى کن که به تحقیق خون مسلمانان ریخته خواهد شد و اختلاف در بینشان پدید مىآید، امّا على بر جنگ مصمّم بود و سپاه را آماده کرد و پرچم را نه به حسن و نه حسین، بلکه به محمّدبن حنفیه داد! [۸۳۷].
در نتیجه، قاتلین عثمان سو توطئهگران به سرکردگى عبداللّهبن سبا که همواره در پى چنین فرصتهایى مىگشتند، به سپاه علی سپیوستند و گفتند: چون اصحاب تو را یارى نمىکنند، ما با شما همکارى مىکنیم! این امر، باعث بدنامى علی سو فتنههاى بعدى گردید؛ به طورى که مردم گفتند: علی سنه تنها از قاتلین عثمان قصاص نمىگیرد، بلکه حامىشان است و آنها را پناه داده است!.
زمانى که نیروهاى طلحه و زبیر و على شخارج از بصره با هم رویارو شدند، گروهى از اصحاب سعى بر آن داشتند که درگیرى بین دو گروه مسلمان رخ ندهد؛ چنانچه در بینشان گفتگو و مذاکرات انجام شد و به صلح انجامید.. علی سبعد از مذاکرات خود فرمود: «اى سپاهیان! من فردا برمىگردم، پس شما نیز برگردید و احدى از افرادى که در قتل عثمان شرکت داشته و با من هستند، نباید با ما برگردد!» [۸۳۸]. در این لحظه، عبداللّهبن سبا و گروهش - که در سپاه علی سبودند - فهمیدند این صلح به ضرر آنها تمام مىشود و سرانجام بر آنها حدّ اجرا خواهد شد، به همدیگر گفتند: این دیگر چه بود؟! به خدا قسم! على از هرکس نزدیکتر به عمل است و آنچه که گفت، شنیدید! به خدا قسم! فردا مردم بر شما جمع خواهند شد و آنها همه شما را مىخواهند و آنگاه شما چه خواهید کرد، در حالیکه تعداد شما کمتر از آنهاست! عبداللّهبن سبا گفت: اگر ما عثمان را کشتهایم، کشتهایم و اى گروه قاتلین عثمان! ما دو هزار و پانصد نفریم و طلحه و زبیر و یارانشان، پنجهزار نفر.. شما هیچ توانى در برابرشان نخواهید داشت و شکى نیست که آنها شما را مىخواهند... الخ» [۸۳۹].
از طرفى دیگر، مروانبن حکم و گروهش در سپاه طلحه و زبیر که خواهان جنگ و ناتوانى هر دو سپاه بودند، لذا با گروه فتنهجوى سبئیه هماهنگ شدند و شبانه پیمان صلح را شکستند! گروه عبداللّهبن سبا در همان شب که بیش از دو هزار نفر بودند، جمع شدند و جنگ غیرمنظّمى را برپا کردند و در سپاه علی سفریاد زدند: سپاه عایشه پیمان را شکستند! آنها به ما خیانت کردند! آنها به ما شبیخون زدند! از طرف دیگر، گروه مروانبن حکم نیز در بین سپاه طلحه و زبیر بفریاد زدند: على و گروهش پیمان را شکستند وبر ما تاختهاند! سپاه علی سهمگى متهوّرانه بیدار شدند و هریک به طرف اسلحه خود دوید! علی سبه یکى از آنها گفت: چه شده است؟! گفت: این قوم بر ما شبیخون زدند و دارند بر ما مىتازند و مىکشند! و در نتیجه، جنگ جمل با نقشه توطئهگران به وقوع پیوست.. آتشى که هر دو جانب نمىخواستند شعلهور شود! [۸۴۰].
در آغاز جنگ جمل، علی سپیامهایى را براى طلحه و زبیر بفرستاد و طى آن خواستار مذاکره با آنها شد.. هر دو قبول کردند و نزد علی سرفتند.. در آن موقع علیسارشادات پیامبر صرا برایشان یادآورى کرد و خواست که از جنگ برحذر باشند.. طلحه و زبیر بنیز پذیرفتند و میدان جنگ را ترک کردند [۸۴۱].
امّا فردى از گروه عبداللّهبن سبا به نام «عمروبن جرموز» در پى زبیر سروان شد و او را از پشت به قتل رسانید! مروان نیز فرصت را غنیمت شمرد و او نیز طلحه سرا به قتل رسانید! [۸۴۲].
به هر صورت، آتش این نبرد شعلهور گردید و طى آن دههزار نفر از دو طرف متخاصم کشته شدند.. این بود بزرگترین مصیبت و فتنه جهان اسلام که بعد از شهادت عثمان سبه وقوع پیوست.. على به فرزندش حسن بگفت: «پسرم! اى کاش! پدرت بیست سال پیش، قبل از امروز مىمرد!»، حسن سگفت: «اى پدر! من تو را از این کار نهى کرده بودم!» [۸۴۳].
اگر چنانچه جنگ جمل با وجود نابسامانیهاى قبلى، که با تدابیر فتنهجویان -عبداللّهبن سبا و مروانبن حکم - به وقوع پیوست، رخ نمىداد، مراحل بعدى اختلافات و جنگهاى صفین و نهروان و... به وقوع نمىپیوست و در سپاه علی سنیز تفرقه ایجاد نمىشد و شام قدرتمندتر نمىگشت و نهایتاً خلافت راشده به پادشاهى و ملوکیت تبدیل نمىگردید!.
در حقیقت، عبداللّهبن سبا و مروان به نتایجى که انتظارش را مىکشیدند، دست یافتند؛ به همین منظور یکى به سپاه علی سو دیگرى به سپاه طلحه و زبیر بپیوست و دو سپاه را به جان هم انداختند و همین که دیدند طرفین با هم صلح کرده و از جنگ دست کشیدند، دست به قتل گروه عقبکشیده یعنى طلحه و زبیر بزدند.. زبیر ستوسّط یکى از افراد عبداللّهبن سبا و طلحه سنیز توسّط خود مروان به شهادت رسید! مروان در زمان عثمان سنیز از فرصتهاى این چنانى زیاد بهره مىبرد و این بود که نائله همسر عثمان سبه عثمان سمىگفت: «اگر تو به نظرات مروان عمل کنى، تو را به قتل مىرساند! او نه خدا را مىشناسد و نه هیبت و محبّت را!» [۸۴۴].
قاتل زبیر سبه امید کسب جایزه نزد علی سشتافت، امّا علی سبه او بشارت جهنّم داد و هنگامى که شمشیر زبیر سرا در دستش دید، فرمود: «این شمشیر چندین بار در راه محافظت از رسول خدا صبه کار رفته است!» [۸۴۵].
پسر طلحه سنیز جهت ملاقات نزد علی سحاضر شد.. علی ساو را مورد محبّت و تفقّد خویش قرار داد و اموالش را به وى برگرداند و فرمود: «امیدوارم بین من و پدرت، به روز رستاخیز معاملهاى واقع شود که خداوند سبحان در قرآن از آن چنین ذکر کرده: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾[الحجر: ٤٧]. «و کینهتوزى و دشمنانگى را از سینههایشان بیرون مىکشیم و برادرانه بر تختها مقابل هم مىنشینند» [۸۴۶].
همچنین با عایشه لکه در واقع رهبر حقیقى گروه شکستخورده -خصوصاً پس از شهادت طلحه و زبیر - بود، با احترام کامل برخورد نمود و با حفاظت تمام او را به مدینه فرستاد [۸۴۷].
گروهى نزد علی سآمدند و از او خواستند که اموال اصحاب طلحه و زبیر برا بر آنها تقسیم کند که علی سخوددارى کرد.. در این هنگام سبئیه طعنهزنان گفتند: چگونه خون آنها بر ما حلال است امّا اموالشان بر ما حرام است؟ این سخن به علی سرسید و گفت: کدام یک از شما دوست دارد أمّالمؤمنین در سهم او باشد؟! همگى ساکت شدند... و سبئیه پشت سر او بسیار گفتند!» [۸۴۸].
* * *
[۸۳۱] در این بررسى، سعى شده که از گزارشهاى موثّق و مستند تاریخى استفاده شود. [۸۳۲] إبنخلدون، ج۲، ص۱۵۵- طبقات، إبنسعد، ج۵، ص۳۵-۳۴. [۸۳۳] در روایت شیعه نیز آمده، یکى از مواردى که حسن به پدرش على بدر اعتراضش به او گفت، همین بود؛ چنانچه مىخوانیم: «... و گفت: اى پدر! هنگامى که عثمان کشته شد و مردم صبحگاهان به سوى تو آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را به عهده بگیرى، من به تو اشاره کردم که نپذیرى تا همه مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامى که خبر خروج طلحه و زبیر به سوى بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه بازگردى و در خانهات بنشینى و با آنها به جنگ نپردازى! و هنگامى که عثمان محاصره شد، به تو اشاره کردم که از مدینه خارج شوى تا اگر او کشته شود، تو در مدینه نباشى.. امّا تو در هیچ یک از این امور رأى مرا قبول نکردى! على ÷پاسخ داد: امّا درباره اینکه منتظر بمانم تا همه مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت حق کسانى است از مهاجرین و انصار که در مکه و مدینه حضور دارند و چون آنها راضى و تسلیم شدند، بر همه مردم واجب است، راضى و تسلیم شوند و امّا بازگشتم به خانه و نشستن در خانه، اگر این کار را انجام مىدادم، درباه این امّت نیرنگ و مکر کرده بودم و از اینکه تفرقه بیفتد و وحدت این امّت به پراکندگى تبدیل شود، آسودهخاطر نبودم. امّا خروجم از مدینه هنگامى که عثمان محاصره شده بود، چگونه برایم امکان داشت در حالى که من نیز مانند عثمان مورد احاطه مردم قرار گرفته بودم؟! پس اى پسرجان! خود را از سخنگفتن درباره امرى که من از تو به آن داناترم، بازدار!».. (أخبارالطوال، أبوحنیفه دینورى، ص۱۴۵- بحارالأنوار، مجلسى، ج۳۲، ص۱۰۴-۱۰۳- الأمالى، شیخ طوسى، جزء۲، ص۳۲).. [۸۳۴] الطبرى، ج۳، ص۴۵۸- إبنخلدون، ج۲، ص۱۵۱. [۸۳۵] البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۲۸-۲۲۷ [۸۳۶] إبنالأثیر، ج۳، ص۱۰۰. [۸۳۷] البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۳ و ج۵، ص۱۶۳- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۰۴. [۸۳۸] الطبرى، ج۳، ص۴۶۱- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۸- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۲۰. [۸۳۹] الطبرى، ج۳، ص۴۱۴-۴۱۳- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۸- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۳۰- إبنخلدون، ج۳، ص۱۶۱-۱۶۰. [۸۴۰] الطبرى، ج۳، ص۴۸۰تا۴۸۲- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۷تا۲۴۰- إبنالأثیر، ج۳، ۱۲۴-۱۲۳. [۸۴۱] الطبرى، ج۳، ص۵۱۴- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۲۳-۱۲۲- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۰تا۲۴۷- إبنخلدون، ج۲، ص۱۶۲- الإستیعاب، إبنعبدالبر، ج۱، ص۲۰۷. [۸۴۲] إبنالأثیر، ج۳، ص۱۲۴- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۷- الإستیعاب، ج۱، ص۲۰۷- طبقات، إبنسعد، ج۳، ص۲۲۳و ج۵، ص۳۸- تهذیبالتهذیب، إبنحجر، ج۵، ص۲۰. [۸۴۳] البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۰. [۸۴۴] الطبرى، ج۳، ص۳۹۷-۳۹۶- البدایة والنهایة، ج۷، ص۱۷۳-۱۷۲ [۸۴۵] إبنالأثیر، ج۳، ص۱۲۵- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۹- إبنخلدون، ج۲، ص۱۶۲. [۸۴۶] طبقات، ج۳، ص۲۲۵-۲۲۴ [۸۴۷] الطبرى، ج۳، ص۵۴۷- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۶-۲۴۵ [۸۴۸] الطبرى، ج۳، ص۵۴۶- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۴.