فرق شيعه پس از علىبن محمّد:
پس از وفات «علىبن محمّد» عدّهاى به امامت فرزندش معروف به «سید محمّد» معتقد شدند که در زمان پدرش وفات یافته بود و پدرش فرموده بود: در مورد امامت وى، «بدا» حاصل شده است! امّا این گروه مسأله «بدا» را نپذیرفته و مىگفتند که وى در واقع نمرده است؛ زیرا پدرش او را به عنوان امام پس از خویشتن معرّفى کرده است و جایز نیست که امام دروغ بگوید! پس او نمرده، بلکه چون پدرش بیم قتل وى را داشته، وى غایب شده است و او همان «مهدى قائم» است و سخنانى شبیه سخنان «اسماعیلیه» - پیروان «اسماعیلبن جعفر» - گفتند.
گروهى دیگر امامت «حسنبن على» ملقّب به «عسکرى» را پذیرفتند و گفتند: پدرش او را وصى خود قرار داده و گروهى اندک نیز امامت برادرش «جعفربن على» را پذیرفتند.
- فرق شیعه پس از حسنبن على:
پس از وفات «حسنبن على العسکرى»، پیروانش به چندین فرقه تقسیم شدند: فرقهاى گفتند: «حسنبن على» زنده است، ولى غایب شده و او امام قائم است؛ زیرا جایز نیست او که فرزند یا جانشین مشخّصى ندارد، بمیرد!.
فرقهاى گفتند: درست است که «حسنبن على» درگذشت، و او هیچ فرزندى ندارد، ولى مجدّداً زنده شد؛ زیرا زمین از «حجّت» ظاهر خالى نمىماند و او «مهدى قائم» است، و روایتى از امام صادق نقل کردند که فرموده است: «امام قائم را از آن رو قائم مىگویند که پس از مرگش زنده شده و قیام مىکند!».
عدّهاى گفتند: مرگ «حسنبن على» صحّت دارد؛ زیرا اخبار مرگش بسیار است و خبرى این چنین را نمىتوان تکذیب کرد.. اخبار فرزندنداشتن او نیز چنین است و قابل تکذیب نیست.. پس با ثبوت این دو مسأله، امامت پس از «حسن عسکرى» ختم گردید و کسى پس از وى امام نیست و این امر عقلاً و قیاساً بلااشکال است؛ زیرا همچنانکه نبوّت و رسالت پس از پیامبر صختم گردید و پس از او رسولى نخواهد آمد، جایز است که امامت نیز ختم شود!.
گروهى دیگر گفتند: «حسنبن على» درگذشت و چون پسرى نداشت، امامت تا وقتى که خداوند از آلمحمّد قائمى را برانگیزد، ختم گردید و ممکن است آن فرد، خود «حسنبن على» یا یکى از پدرانش باشد!.
دستهاى دیگر گفتند: «حسنبن على» و برادرش «جعفربن على» هر دو امام نبودند و امام همان «محمّدبن على» معروف به «سید محمّد» بود که در زمان پدرش وفات یافت؛ زیرا پدرش به امامتش تصریح کرده بود، ولى به امامت دو فرزند دیگرش «حسن» و «جعفر» تصریح نکرده است!.
برخى از آنها ادّعا کردند که «سید محمّد» نمرده، بلکه پدرش او را از بیم آن که به قتل برسد، پنهان کرده و اگر همچنانکه امامت «حسنبن على» و «جعفربن على» صحیح نبود، امامت «سید محمّد» نیز صحیح نباشد، در حقیقت امامت پدرش نیز صحیح نبوده و این جایز نیست!.
فرقهاى دیگر همچون فرقه «فطحیه» امامت را در برادر جایز دانسته و گفتند: «حسنبن على» درگذشت و جانشینى نداشت و پس از او برادرش «جعفربن على» امام است!
شمارى دیگر نیز گفتند: «جعفربن على» امام است؛ زیرا پدرش «علىبن محمّد» به امامت او اشاره کرده و اعتقاد به امامت «حسنبن على العسکرى» اشتباه و خطا بوده و واجب است که امامت «جعفر» را بپذیریم!.
گروهى دیگر قولى مشابه «فطحیه» گفتند و ادّعا کردند: «حسنبن على» درگذشت و او را پدرش به امامت منصوب کرده بود و امامت جز در بزرگترین فرزندى که پس از پدر باقى مانده، نیست.. پس امام بعد از «حسنبن على» برادرش «جعفربن على» است و براى غیر او جایز نیست؛ زیرا «حسن عسکرى» فرزند نداشت و نیز برادرى غیر از «جعفر» نداشت، پس همچنانکه «جعفربن محمّد» - امام صادق - امامت را به «عبداللّه الأفطح» واگذاشت و پس از او امامت را به برادرش «موسى» واگذار کرد، پس در این مورد نیز «جعفر» امام است!.
فرقهاى دیگر که «نفیسیه» نام دارند، گفتند: امام، همان «سید محمّد» بود که توسّط پدرش «علىبن محمّد» براى امامت معرّفى شده بود، آنگاه در امامت «سید محمّد» براى خدا «بدا» حاصل شد و او نیز به سفارش پدرش، امامت خود را به برادر خویش واگذار کرد!.
دستهاى دیگر به این قائل شدند که: «حسنبن على» درگذشت، ولى از او فرزند بالغى به نام «محمّد» باقى مانده که تنها فرزند «حسنبن على» و امام پس از اوست و «حسن عسکرى» به امامتش اشاره کرده، امّا به او امر کرده که پنهان شود و او از بیم عمویش «جعفربن على» در «تقیه» و «توریه» است!.
این فرقه، «جعفربن على» را فرزند «علىبن محمد الهادى» نمىدانند و او را به غیر پدرش نسبت مىدهند و درباره او اقوالى عظیم دارند!!.. براى تفصیل به همان کتب رجوع شود.
فرقه دیگر، این گفته را مبنى بر اینکه «حسنبن على» فرزند بالغى به نام «محمّد» داشته تکذیب کردند و گفتند: فرزندش، «محمّد» نیست، بلکه او فقط یک فرزند به نام «على» داشته که خواصّ اصحاب پدرش، او را دیدهاند!.
گروهى دیگر گفتند: «حسنبن على» فرزندى داشته که هشت ماه پس از وفات وى به دنیا آمده و او مخفى است و نام و مکانش معلوم نیست! و روایتى از امام رضا نقل کردند که فرمود: «در آینده به جنینى در شکم مادرش و به طفلى شیرخوار آزمایش شوید!».
فرقه دیگر گفتند: «حسنبن على» اصلاً فرزندى نداشته است؛ زیرا ما با تمام وسایل و آشکار و پنهان و چه در زمان حیات «حسن عسکرى» و چه بعد از وفاتش، تحقیق کردیم و اثرى از فرزندش نیافتیم! اگر بتوان گفت که «حسنبن على» درگذشت، امّا او فرزندى آشکار و شناخته شده نداشت، بلکه فرزندى داشته که مستور است، مىتوان درباره هر متوفّاى بىفرزندى نیز چنین ادّعایى مطرح کرد؛ از جمله «فطحیه» نیز مىتوانند نسبت به «عبداللّهبن جعفر» چنین ادّعا کنند و حتّى مىتوان ادّعا کرد که رسول خدا صنیز فرزندى مستور و غایب داشته که پیامبر است!!.
فرقه دیگر گفتند: ما نمىدانیم در این باره چه بگوییم، امر بر ما مشتبه گردیده و نمىدانیم که «حسنبن على» پسرى داشته یا نه؟ و آیا برادرش «جعفر» امام است یا خیر؟ ما منکر مرگ «حسن عسکرى» نیستیم و به «رجعت» او نیز عقیده نداریم و در مورد فرزند غیر او نیز قائل به امامت نیستیم، بدین سبب توقّف مىکنیم و کسى را امام نمىشماریم تا اینکه خدا هرگاه که بخواهد امر خود را ظاهر نموده و حقیقت را برایمان بیان فرماید!.
و بالاخره فرقهاى دیگر - که بزرگترین فرقه شیعه مىباشد - گفتند: محال است خداوند حجّتى در زمین باقى نگذارد و لذا بر آن قائل شدند که «حسنبن على» درگذشت در حالیکه فرزند خردسالى به نام «محمّد» داشته و امامت به او واگذار شده است.. آنها معتقدند که او همان حجّت خدا و «مهدى قائم» است و در سنّ ۹ سالگى مرموزانه از انظار مردم غایب گشت و نمرده است، بلکه زندگى اسرارآمیزى دارد و همیشه در بین طرفداران خود حاضر است و در آخرالزمان ظهور خواهد کرد و در روز قیامت جانشین خدا خواهد بود، و حکومتش به روز قیامت متّصل خواهد گشت و یا به «رجعت» سایر ائمه و یا فرزندان خود او مىانجامد.. معتقدان به این نظریه را «امامیه» مىنامند.. همان فرقهاى که «اثنىعشرى یا دوازدهامامى» نیز مىگویند.
این بود شمّهاى از اختلافات دوستداران على و فرزندانش که از دو کتاب معتبر شیعه نقل کردیم.. [۹۰۱]اختلافاتى که با «سبئیه» بعد از شهادت علی سشروع شد و با اختلاف در بین خودشان بعد از فوت هر امامى، به گروهها و هر گروهى به شعبات مختلفى تقسیم گشت و با «امامیه» ختم گردید! دستهها و مذاهب گوناگونى که هر یک دیگرى را تحقیر و تذلیل مىکرده و مىکنند!! و چون به اصل «تقیه» معتقد بودند، توانستند به صورت پنهانى در سرزمینهاى اسلامى - خصوصاً ایران - فعّالیتهاى گستردهاى انجام دهند؛ چنانکه در قرن نهم در زمان صفویه، تشیع در ایران با جنگ و خونریزى گسترش یافت! امّا «شاهاسماعیل» صفوى نتوانست مرزهاى ایران را به این امر مجبور سازد! [۹۰۲].
در حال حاضر از این همه فرق شیعه، تنها سه فرقه با شعباتش باقى مانده که در سرزمینهاى مختلفى ساکن هستند.. شیعیان زیدیه، اسماعیلیه، و امامیه.. خود شیعیان [۹۰۳]زیدیه به گروههاى «جارودیه»، «صباحیه»، «یعقوبیه»، «عجلیه»، «بتریه»، «مغیریه» و... تقسیم شدهاند.
شیعیان اسماعیلیه نیز به فرقههاى زیادى از جمله: «نزاریه»، «دروزیه»، و «علویه» تقسیم شدهاند که تاریخ آنها، بسیار پیچیده و پربرخورد بوده است!.
شیعیان امامیه نیز از این نتایج مستثنى نمانده است!.. زمانى که به تاریخ آنها نیز مىنگریم، مىبینیم که آنها نیز به گروهها و مذاهب مختلف تقسیم شده و در بین خود از درگیرى و زد و خورد مصون نماندهاند! چنانکه در کرمان و همدان و آذربایجان و کرمانشاه و دیگر نواحى ایران میان فرقههاى «أصولیه»، «أخباریه»، «صوفیه»، «شیخیه»، «نوربخشیه»، «بالاسریه» و «اهلحقّ» یا «علىاللّهىها» - که همگى دوازدهامامى هم بودهاند - جنگها و درگیریهاى زیادى رخ داده است.. خود این گروهها نیز به فرق دیگر منشعب شدهاند؛ مثلاً خود «اهل حق» - که شاخهاى از «امامیه» و یادگارى از «سبئیه» است! - خود داراى چندین شاخه است: شاخه «شاه ابراهیمى»، «حیدرى»، «یادگارى» و «خاموشى» که معتقدند نماز بر آنها واجب نشده است و در سال، فقط سه روز روزه مىگیرند، آن هم نه در ماه رمضان، بلکه همان سه روزى که معتقدند علی سدر جنگ صفین، این سه روز را به علّت کمبود غذا و آذوقه روزه گرفته است!.
[۹۰۱] علاوه بر آن مىتوان به کتابهاى: «الفرق بین الفرق» عبدالقاهر بغدادى، «الملل و النحل» شهرستانى، «مقالات الإسلامیین» أشعرى نیز مراجعه کرد. [۹۰۲] چگونگى گسترش تشیع در ایران و اعلام مذهب رسمى آن را، «دکتر محمّدجواد مشکور» در تحقیق خود تحت عنوان «نقش ادیان در وحدت ملّى ایران» آورده است، به آن رجوع شود.. [۹۰۳] شیعیان در حال حاضر، حدوداً یکدهم مسلمانان جهان را تشکیل مىدهند که اکثریتشان، شیعیان «امامیه» -دوازدهامامى - هستند.. پیروان این فرقه در مرکز ایران، جنوب عراق و لبنان، همچنین ایالات زیادى از هند وپاکستان زندگى مىکنند.. شیعیان زیدیه نیز اکثراً در یمن به سر مىبرند.. شیعیان اسماعیلیه نیز در پاکستان، هند، نواحى شرقى افریقا، و تعداد کمى در سوریه و لبنان سکونت دارند.. «خوجهها» طرفداران آقاخان که نام قوم و نژادى از اسماعیلیه هند مىباشد، دینشان به دین «هندو» بسیار نزدیک است.. آنها امام اسماعیلیه را با «آواتار» که مدعو الهى دین هندو مىباشد، تطبیق مىدهند.. دروزیهاى لبنان و علویان سوریه از انشعابات افراطى اسماعیلیه هستند.. (نقل از «اسلام دیروز، فردا»، محمّد أرغون، ص۷۷).. گفته مىشود: خانواده «حافظ أسد» رئیسجمهور سوریه از علویان اسماعیلیه است!..