اهلسنّت و جماعت:
تا زمانى که اسمى از «خوارج» و «شیعه» و... نبود، اسمى هم از «اهلسنّت و جماعت» نبود.. مابقى مسلمانان، علىرغم نظریات این چند گروه تشکیلیافته - یعنى خوارج، شیعه، مرجئه و معتزله - هیچ نظریهاى را قائل نشدند و بر همان روش و سیرهاى ماندند که پیامبر صو اصحابش بر آن بودند.. این گروه زمانى داراى اسم مسمّى گردید که خوارج و شیعه، از آنجایى که مخالف اصحاب و یا برخى از آنها بودند و آنهارا تلعین و تکفیر مىنمودند، تشکیل یافتند.
در واقع، مابقى مسلمانان غیر از خوارج، شیعه، مرجئه، معتزله و چند گروه کوچک دیگر - از قبیل جهمیه، جبریه، قدریه و... - به گروه «اهلسنّت پیامبر و جماعت اصحاب» نام گرفتند.. آنها خلافت خلفاى چهارگانه راشدین را مىپذیرند و آنها و سایر اصحاب پیامبر صرا عادل و صادق مىدانند؛ نه معصوم و لذا در مورد جنگهایى که بین خود اصحاب بعد از قتل عثمان سواقع شد، اهلسنّت هیچ کدام از آنها را تکفیر یا تفسیق نکرده و نمىکنند، بلکه به عدالت و صدق ایمان دو طرف معتقد بوده و هستند، هر چند که در تمام این جنگها، حق را به جانب علی سداده و مىدهند؛ چنانکه خود طلحه و زبیر ببعد از رویارویى با علی سو مذاکره با او، پشیمان گشته و به اشتباه خود پى برده و میدان جنگ را ترک کردند، و عایشه لنیز از روش خود پشیمان گشت و چنانکه آوردهاند، بسیار گریست! [۹۳۲].
در روایت شیعه آمده است: جعفرصادق از پدرش باقر روایت کرد که گفت: «أن عليا÷ كان يقول لأهل حربه: إنا لم نقاتلهم على التكفير ولم يقاتلونا على التكفير لنا، ولكنا رأينا أنا على حق ورأوا أنهم على حق». «على ÷درباره سپاه جمل فرمود: همانا [۹۳۳]ما به خاطر تکفیر با آنها نجنگیدیم و آنها نیز به خاطر تکفیر با ما جنگ نکردند، بلکه ما دیدیم که ما برحق هستیم و آنها دیدند که ایشان بر حق هستند!».
حمیرى قمى - از علماى بزرگ شیعه - روایت دیگرى را از امام صادق و او هم از امام باقر بدین صورت آورده است: «إن عليا ÷لم يكن ينسب أحدا من أهل حربه إلى الشرك ولا إلى النفاق ولكن يقول: هم إخواننا بغوا علينا» [۹۳۴]. «على ÷هیچ کسى را از سپاهى که با آن جنگید به شرک و نفاق نسبت نداد، بلکه فرمود: آنها برادران ما بودند و بر ما بغاوت و شورش کردند!».
همین روایت را کتب سنّى چنین آوردهاند: «سمع على يوم الجمل ويوم الصفين رجلا يغلوا فى القول فقال: لا تقولوا إلا خيرا، إنما هم قوم زعموا أنا بغينا عليهم وزعمنا أنهم بغوا علينا فقاتلناهم» [۹۳۵].
«على در روز جمل و صفین شنید که مردى بیش از حد در سخن پیش مىرود (و آنها را تکفیر و ناسزا مىگوید)، پس على فرمود: جز خیر چیزى مگویید! جز این نیست که آنها گروهى هستند که فکر مىکنند ما بر آنها بغاوت و شورش کردهایم و ما فکر مىکنیم که آنها بر ما بغاوت کردهاند و لذا با آنها از سر جنگ درآمدهایم».
و یا در نامهاش به اهل مصر آنگاه که درباره صفین سخن مىگوید، مىفرماید: «وكان بدء أمرنا إنا التقينا القوم من أهل الشام، والظاهر أن ربنا واحد، و دعوتنا فى إسلام واحدة، ولا نستزيدهم فى الإيمان باللّه، والتصديق برسوله، ولا يستزيدوننا، الأمر واحد إلا ما اختلفنا فى دم عثمان، و نحن منه براء» [۹۳۶].
«ما با گروهى روبهرو شدیم که پروردگار ما و دعوت ما در اسلام، یکى است و ما در ایمان به خدا و تصدیق رسولش، از آنها سرتر نیستیم و آنها نیز چنین ادّعایى نسبت به ما ندارند، امور بین ما یکى است، تنها اختلاف ما بر خون عثمان است که ما از آن بیزار و کاملاً مبرّا بودیم!».
زمانى که شنید گروهى از اصحابش در روزهاى جنگ صفین به معاویه و لشکرش دشنام و ناسزا مىگویند، فرمود:
«إنى أكره لك أن تكونوا سبابين، ولكنكم لو وصفتم أعمالهم وذكرتم حالهم كان أصوب فى القول، وأبلغ فى العذر، و قلتم مكان سبكم إياهم: اللّهم احقن دماءنا ودماءهم، وأصلح ذات بيننا و بينهم، واهدهم من ضلالتهم حتى يعرف الحق من جهله، و يرعوى عن الغى والعدوان من لهج به» [۹۳۷].
«من دوست ندارم که شما دشنام دهید، ولیکن اگر کارهایشان را بیان کرده و حالشان را یادآورى مىکردید، در گفتار بهتر و در مقام عذر، بلیغتر و رساتر است، و بهتر آن است که به جاى دشنامدادن به آنان بگویید: بار خدایا! خونهاى ما و ایشان را از ریختن حفظ فرما، و میان ما و آنها را اصلاح نما، و آنان را از گمراهىشان برهان تا کسى که نسبت به حق نادان است، آن را بشناسد و آن کس که شیفته گمراهى و دشمنى است، از آن بازایستد!».
و در جایى دیگر به طور کلّى درباره اصحاب پیامبر صچنین سفارش مىکند: «أوصيكم فى أصحاب رسول الله ص، لا تسبوهم، فإنهم أصحاب نبيكم، وهم أصحابه الذين لم يبتدعوا فى الدين شيئا، و لم يوقروا صاحب بدعة، نعم! أوصانى رسول الله صفى هؤلاء» [۹۳۸].
«شما را در مورد اصحاب رسول خدا صسفارش مىکنم! آنها را ناسزا نگویید! زیرا آنها اصحاب پیامبرتان هستند.. اصحابى که هیچ بدعتى در دین ننهادند و هیچ بدعتگذارى را احترام نگذاشتند.. آرى! رسول خدا درباره همین افراد، مرا سفارش فرمود».
در دوران بنىامیه که در بین فرق مختلف، ناسزاگویى به شدّت رواج داشت و هرکدام یکى از طرفین جمل و صفین را دشنام مىدادند، عمربن عبدالعزیز/در حقّ کشتگان جنگهاى جمل و صفین و... گفت: «تلك دماء طهر اللّه عنها أيدينا فنطهر عنها ألسنتنا» [۹۳۹].
«آنها خونهایى بودند که خداوند دستهایمان را از آنها پاک نمود، پس ما زبانهاى خود را نیز از آنها پاک مىگردانیم!».
بنابراین، هرکدام از طرفین داراى تأویل و اجتهاد بودند که به اعتقاد اهلسنّت، در این مورد، اجتهاد علی سصواب بود و بقیه در اجتهاد خویش به خطا رفته بودند؛ زیرا هیچ یک از آنها را معصوم نمىدانند.. آنها معتقدند در مورد قاتلین عثمان، على بصحیح عمل کرد [۹۴۰].
روایات شیعه آوردهاند: «چون امیرالمؤمنین از نماز فارغ شد، فرزندش حسنبن على - علیهما السّلام - به سوى او رفت و کنار او نشست، سپس گریست و گفت: من نمىتوانم با تو سخن بگویم و به گریهاش ادامه داد... و گفت: اى پدر! هنگامى که عثمان کشته شد و مردم صبحگاهان به سوى تو آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را به عهده بگیرى، من به تو اشاره کردم که نپذیرى تا همه مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامى که خبر خروج طلحه و زبیر به سوى بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه بازگردى و در خانهات بنشینى و با آنها به جنگ نپردازى! و هنگامى که عثمان محاصره شد، به تو اشاره کردم که از مدینه خارج شوى تا اگر او کشته شود، تو در مدینه نباشى.. امّا تو در هیچ یک از این امور رأى مرا قبول نکردى! على ÷پاسخ داد: امّا درباره اینکه منتظر بمانم تا همه مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت حق کسانى است از مهاجرین و انصار که در مکه و مدینه حضور دارند و چون آنها راضى و تسلیم شدند، بر همه مردم واجب است، راضى و تسلیم شوند و امّا بازگشتم به خانه و نشستن در خانه، اگر این کار را انجام مىدادم، درباه این امّت نیرنگ و مکر کرده بودم و از اینکه تفرقه بیفتد و وحدت این امّت به پراکندگى تبدیل شود، آسودهخاطر نبودم. امّا خروجم از مدینه هنگامى که عثمان محاصره شده بود، چگونه برایم امکان داشت در حالى که من نیز مانند عثمان مورد احاطه مردم قرار گرفته بودم؟! پس اى پسرجان! خود را از سخنگفتن درباره امرى که من از تو به آن داناترم، بازدار!». همین روایت را کتب سنّى به شکلى مفصّلتر آوردهاند [۹۴۱].
ویژگى اهلسنّت و جماعت این است که آنان «قرآن» را اصل و اساس قرار داده و «سنّت» پیامبرصرا شرح و تفصیل قرآن مىپندارند و هر آنچه در قرآن ذکر نشده و در سنّت آمده باشد، آن را جزو دین و اطاعت از آن را واجب مىدانند.. آنها معتقدند که هرآنچه صحابه پیامبر صاز «قرآن» و «سنّت» فهمیده و بر آن اجتماع کردهاند، قبولکردن آن ضرورى است.. احدى از مسلمانان حق ندارد بر خلاف قضاوتهاى «اجماع» آنان رأى دهد.. هر مسألهاى که اصحاب بر آن اجماع و اتّفاق داشتهاند، آن را قطعى دانسته و اختلاف در آن را ضلالت مىدانند؛ به دلیل این که اصحاب همان کسانى هستند که بیش از همه با زبان وحى - یعنى قرآن و سنّت - آشنایى داشته و مستقیماً از رسول خدا صدین را فراگرفتهاند؛ لذا با توجّه به تربیت پیامبر صو مجالست با او، آنان بیش از هر کس دیگرى، منظور و مقصود پیامبر صرا فهمیدهاند [۹۴۲]. بنابراین، دین همان است که آنان فهمیدهاند.. علّت نامگذارى «اهلسنّت و جماعت» به این لقب هم همین است که آنان پس از ایمان به کتاب خدا، به سنّت رسولش صو جماعت اصحاب - رضى اللّه عنهم أجمعین - اهمّیت قائلند و معتقدند که منظور قرآن را رسول خدا صبهتر از همه مردم و منظور رسول خدا صرا، اصحابش بیش از دیگران درک کردهاند!.. در این رابطه مىتوان به کتابهاى مربوطه رجوع کرد.
* * *
[۹۳۲] الطبرى، ج۳، ص۴۱۵- إبنالأثیر، ج۲، ص۱۲۳-۱۲۲- البدایة والنهایة، إبنکثیر، ج۷، ص۲۴۰تا۲۴۷- إبنخلدون، ج۲، ص۱۶۲- الإستیعاب، إبنعبدالبر، ج۱، ص۲۰۷. [۹۳۳] قرب الأسناد، حمیرى قمى، ص۴۵، چاپ ایران. [۹۳۴] همان. [۹۳۵] منهاجالسنة، إبنتیمیة، ج۳، ص۶۱- المنتقى، ذهبى، ص۱۳۵- تهذیب، إبنعساکر، ج۱، ص۷۳- السنن الکبرى، بیهقى، ج۸، ص۱۷۳. [۹۳۶] همان. [۹۳۷] نهجالبلاغة، شرح فیضالإسلام، خطبه ۱۹۷. [۹۳۸] حیاة القلوب، مجلسى، ج۲، ص۶۲۱. [۹۳۹] تهذیب التهذیب، إبنحجر، ج۱۱، ص۳۶۱. [۹۴۰] بعضى از علماى اهلسنّت در این مورد داراى نظرات گوناگونى هستند؛ مثلاً «دکتر یوسف القرضاوى» در کتاب خود «الإیمان و الحیاة» مىگوید: «روشى را که امیرالمؤمنین عثمانبن عفّانسپیش گرفت... شورشیان خانهاش را محاصره کردهاند، عبداللّهبن سباى یهودى کار خودش را کرده است، و افرادى را براى شورش مسلّحانه بر علیه خلیفه پیر و سالخورده تحریک نموده است.. امّا خلیفه از این که زور را با زور پاسخ بگوید، ابا و خوددارى کرد و حاضر نشد با اسلحه به جنگ اسلحه برود، هرچند که به ریختن خونش بینجامد.. گویند: در آن روز - یومالدار - عبداللّهبن عمرسزره پوشید و شمشیر حمایل کرد، عثمانساز او قول گرفت که از خانهاش بیرون برود و سلاح را بر زمین بنهد و دست از دخالت در این امر بکشد، او هم چنین کرد.. زیدبن ثابتسبر او وارد شد و گفت: این انصارند که بر در خانه ایستادهاند، سخن ما این است که اگر تو بخواهى، مىتوانیم بار دیگر انصار اللّه بشویم! گفت: نیازى ندارم، دست بردارید!. عامربن ربیعة گفت: من در خانه عثمان نزد او بودم، گفت: از هرکس که فکر مىکند باید از من حرفشنوى داشته باشد و فرمانبردارى کند، قول بگیرد که دست نگهدارد و سلاح بر زمین بگذارد! همه سلاحهایشان را بر زمین گذاشتند.. بعضى از یارانش گفتند: عثمانسنگذاشت که ما پاسخ آنان را بدهیم! اگر عثمان به ما اجازه داده بود، آنچنان به آنان ضربت مىزدیم که از سرزمینهایمان بیرون بروند.. به این ترتیب، خلیفه خونریزى را نپذیرفت، هرچند که در مقام یارى او و دفاع از او باشد و خواست شورشیان با حکمت و موعظه حسنه و جدال بالتى هى أحسن از اقدام خویش منصرف گرداند. یک روز بر روى بام آمد و خطاب به شورشیان گفت: ریختن خون یک فرد مسلمان جز در سه مورد روا نیست: کفر پس از ایمان، زناى پس از احصان (با وجود زن یا شوهرداشتن)، یا کسى را بىگناه کشتن.. آیا هیچ یک از این موارد شامل من مىشود؟ پاسخى نداشتند که بدهند!. یک بار هم خطاب به آنان گفت: اى مردم! اگر به حق مىدانید که پاى مرا در زنجیر بگذارید، بگذارید! پاسخى ندادند.. آنگاه گفت: اگر من ستم کردهام، از خدا آمرزش مىخواهم، و اگر به من ستم کردهاند، من بخشیدم!.. خلیفه به شکیبایى متوسّل شد، حاضر نشد هم که شمشیر بکشند و از او حمایت کنند تا بالاخره شورشیان زمین را با خونش رنگین کردند.. معبد خزاعى به علىبن أبىطالبسگفت: چگونه این کار خودت را توجیه مىکنى که عثمان را کشتند و تو یارىاش نکردى؟ گفت: عثمان، امام بود و از کشتار و پیکار نهى کرد و گفت: هرکس شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد، از من نیست! اگر به حمایت او مىجنگیدیم، نافرمانى او کرده و معصیت کرده بودیم! معبد گفت: عثمان چه توجیهى داشت که گذاشت تا او را کشتند؟ گفت: همان توجیهى که پسر آدم (هابیل) به برادرش گفت: ﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقۡتُلَنِي مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ يَدِيَ إِلَيۡكَ لِأَقۡتُلَكَۖ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٨﴾[المائدة: ۲۷]. «حتّى اگر تو دست به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى، من دست به سوى تو دراز نخواهم کرد تا تو را بکشم، من از خدایى که پروردگار جهانیان است، مىترسم!». (الإیمان و الحیاة (نقش ایمان در زندگى)، دکتر یوسف القرضاوى، ترجمه محسن ناصرى، ص۴۵۵تا۴۵۷). [۹۴۱] (أخبارالطوال، أبوحنیفه دینورى، ص۱۴۵- بحارالأنوار، مجلسى، ج۳۲، ص۱۰۴-۱۰۳- الأمالى، شیخ طوسى، جزء۲، ص۳۲). - الطبرى، ج۳، ص۴۰۷-۴۰۶- البدایة والنهایة، إبنکثیر، ج۷، ص۳۳۴-۳۳۳- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۱۴-۱۱۳- إبنخلدون، ج۲، ص۱۵۷. [۹۴۲] قرآن مىفرماید: ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِي شِقَاقٖ﴾[البقرة: ۱۳۷]. «اگر (تمام مردم دنیا) همانند شما (اصحاب پیامبر) به آنچه که ایمان آوردهاید، ایمان بیاورند، آنگاه هدایت شدهاند و اگر (به شما) پشت کنند، جز این نیست که در اختلاف و سرگشتگى خواهند افتاد».