دروغها و پريشانگويیهاى تيجانى:
اوّلین دروغ تیجانى، در همان عنوان کتابش آشکار مىشود.. نخستین کتاب تیجانى «ثم اهتديت» مىباشد که به نامهاى مختلفى: «آنگاه هدایت شدم»، «شیعه شدنم به چه معناست»، «چگونه شیعه شدم» و «راهیافته» ترجمه و منتشر شده است و همانند طوفانى سهمگین، سراسر ایران را فراگرفته و حتّى در بعضى از شهرها، خصوصاً مناطق سنّىنشین، به طور رایگان به جوانان داده مىشود!.
محتواى این کتاب - و دیگر تألیفاتش - نه تنها ضدّ وحدت مسلمانان است، بلکه نام و عنوان آن هم بزرگترین توهین به مسلمانان است؛ زیرا معنى عنوان کتاب تیجانى این است که تنها و تنها «شیعه» هدایتیافته است و مابقى مسلمانان گمراهند! [۹]و این بسیار ابلهانه است که دیگر مسلمانان را گمراه و باطل خواند و از طرف دیگر از برادرى و وحدت اسلامى - که امروزه علماى شیعه پرچمداران آن شدهاند - سخن گفت!.
کتاب تیجانى، بزرگترین عیبش این است که در دل مسلمانان به خاطر مطالب دروغین و ناحقش، کینه و عداوت ایجاد کرده و مىکند.. کتابى است شیطانپسند.. و خوشحالکننده صهیونیسم و صلیبیت!.
تیجانى، عنوان «ثَمَّ اهْتَدَيْتُ» را برایش برگزیده که مترجم کتاب - «محمّد جواد مهرى» - واژه «ثَمَّ» (آنجا) را با «إذَا» (آنگاه) اشتباه گرفته است! و در واقع ترجمه آن «آنجا که هدایت شدم» مىباشد!.. به هر حال بدون شک، معنى و مفهومش، بسیار سخیفانه و منافقانه است!.
تیجانى با انتخاب عنوان مذکور و علماى قم، یعنى گردانندگان «بنیاد معارف اسلامى قم» که کتاب را چاپ کردهاند، حماقت خود را با پخش و نشر آن، اثبات نمودهاند؛ زیرا خطاب به آنان مىگوییم: چگونه شما وقتى از «وحدت اسلامى» صحبت مىشود، اهل سنّت را «برادران مسلمان» مىخوانید و از طرفى این چنین آنها را کافر و منافق و گمراه - آن هم بدون دلیل - مىدانید؟ آیا وحدت با گمراهان و کافران، توهین به خودتان نیست؟! خلاصه، یا شعار وحدت اسلامىتان دروغ محض و تقیه است! یا عنوان کتاب تیجانى احمقانه است!.
مثلاً در (ص ۲۰۰) کتابش مىگوید:
«... از این روى بر خود چیره مىشوم و گرد و خاک تعصّب را که بر آن احاطهام کردهاند، از خود مىزدایم و از تمامى قیود و زنجیرهایى که بیش از بیست سال ما را در آن بسته بودند، رهایى مىیابم و زبان حالم به آنها همواره مىگوید: «اى کاش قوم من مىدانستند که خداوند مرا آمرزید و عزّت و احترامم بخشید...».
این عبارت ترجمه آیه ۲۶ و ۲۷ سوره یس است که خداوند از قول «حبیب نجّار» فرموده است. آنگاه که قوم «مشرک» خود را به توحید دعوت نمود، ولى آنها وى را به قتل رساندند! مترجم کتاب - مُهرى - نیز عمداً در زیرنویس، از سوره و شماره آیه نام نبرده است؛ چون او هم مىداند که به کاربردن آیه مذکور درباره دیگر مسلمانان، به معنى مشرک و کافر خواندن آنهاست!.
یا در (ص ۲۶۹) مىنویسد: «آرى! با زبان مىگویند آنچه در قلبشان نیست...». این عبارت نیز ترجمه آیه ۱۶۷ سوره آل عمران مىباشد که خداوند متعال درباره خصوصیات منافقین بیان فرموده است.
اینگونه نمونهها در کتابش فراوان یافت مىشوند.. در سراسر کتابش از مسلمانان اهل سنّت به تعابیر گمراه، باطل، مشرک و منافق و... بدون دلیل یاد کرده است، و به دلیل اینکه خلفاء و بسیارى از اصحاب کرامشرا کافر و مرتدّ مىخواند، پیروان آن بزرگواران را نیز کافر و مرتدّ مىداند.
ما گمان نمىکنیم تمامى علماء و صاحبنظران شیعه از چنین نیت ناپاک و اندیشه متحجّرانهاى برخوردار باشند. ولى چاپ و نشر کتاب تیجانى و کتابهایى دیگر مانند: «شبهاى پیشاور»، «اسرار آل محمّد»، «ضمیمه حلیة المتّقین» و... این تصوّر را که: «مسؤولان و دستاندرکاران تشیع نیز که اکنون ادّعاى بى چون و چراى ولایت فقیه و سرپرستى امور مسلمین را دارند، مانند تیجانى و امثال او مىاندیشند»، در ذهن مسلمانان به تصدیق و یقین مبدّل کرده است!.
ما تردیدى نداریم که خواهان وحدت اسلامى در میان شیعیان - متأسّفانه طورى که در بینشان زندگى کرده و از نزدیک لمس نمودهایم - کم، و شیفتگان تفرّق - عادتاً - بسیارند! هر چند مىدانیم که بودجه هنگفتى على الدّوام براى تبلیغ شعار توخالى وحدت اسلامى، مخصوصاً در «هفته وحدت!» صرف و خرج مىشود، ولى در مقام عمل به جز تفرّق روزافزون چیزى نمىیابیم.. البته شرح این درد، با نشان دادن صدها سند و دلیل زنده و ملموس، خود به کتابى جدا و مستقلّ نیاز دارد!..
از جمله پریشانگوییهاى فراوان تیجانى یکى این است که نخست خود را دانشمندى معرّفى مىکند که در «الأزهر» مصر، بعضى از علماء در جلسات بحثش حاضر شدهاند و قرآن و احادیث بسیارى را از حفظ داشته و از آن همه دلیل و برهانى که مىدانسته و ردخور نداشته تعجّب کردهاند! (ص ۴۱) و بالاخره از وى براى تدریس در دانشگاه «الأزهر» دعوت به عمل مىآورند؛ چنانچه مىگوید: «...و چنین پنداشتم که راستى من یک دانشمند و عالم هستم، و چرا نباشم که علماى أزهر شریف بدان گواهى مىدادند و از آنها یکى به من گفته بود: تو باید در اینجا، در الأزهر باشى و...». (ص ۴۲)
امّا همین دانشمند بلندمرتبه!! وقتى در برابر طلبههاى ۱۶-۱۳ ساله عراقى - به قول تیجانى کودکان ۱۶-۱۳ ساله!! [۱۰]- در حوزه علمیه نجف قرار مىگیرد، به یکباره، آن آیات و احادیث و براهینى را که علماى أزهر از آن مُعجب بودند، از یاد برده و ضعف و بیسوادى و نادانى خود را به نمایش مىگذارد!.. (ص ۷۳ و ۷۲) چنانچه مىگوید: «اى کاش با دوستم (یعنى منعم) بیرون رفته بودم و با این کودکان نمىماندم؛ زیرا هیچ یک از آنان سؤالى از من در فقه یا تاریخ نکرد، مگر اینکه از پاسخگویى عاجز ماندم». (ص ۷۵) و چنین ادامه مىدهد: «و پنداشتم که عقلهاى این کودکان خیلى بزرگتر از عقلهاى آن استادان سالخوردهاى است که در الأزهر ملاقات کردم و یا علمایى که در تونس با آنها آشنا شدم». (ص ۷۶)
تیجانى با این سخنان بىسروته و نامرتبط، مىخواهد به خوانندگان چنین بفهماند که آن دانشمندان سنّى که لیاقت تدریس در الأزهر را دارند، در برابر کودکان ۱۶-۱۳ ساله شیعى، توان هیچگونه سخنگفتنى را ندارند!.
البته ما با کودکان ۱۶-۱۳ ساله - به قول تیجانى - کارى نداریم و یکراست به سراغ دانشمندان مشهور شیعى، یعنى «سید محمّد باقر صدر» و «آیتاللّه خویى» رفته و گفتگویشان را با تیجانى، نقد و بررسى مىکنیم [۱۱]تا روشن شود که یا سرگذشت تیجانى و بیاناتش و از جمله مباحثه وى با خویى و باقر صدر ساختگى است و یا آقاى صدر و خویى - و دیگر علماى شیعه - واقعاً بسیار سادهاندیش و بیسواد بودهاند!.. ناگفته نماند که این تیجانى و علماى قم هستند که با خیالپردازى خود، شخصیت علمى علمایشان را زیر سؤال بردهاند؛ نه ما!!.
به هر حال، تیجانى در همین جریان دیدار با کودکان! و علماى نجف بود که شیعه مىشود؛ و به عبارت دقیقتر: دروغگو، تهمتزننده، تناقضگو، داستانپرداز و اغفالکننده خوانندگان مىشود!.. که ما در صفحات این کتاب - به حکم مُشت، نمونه خروار است! - تنها به نشاندادن بارزترین دروغها و تهمتها و تدلیسهایش، اکتفا کردهایم. باضافه اینکه انحرافش را نیز از چگونگى روش علمى در مطرحکردن قضایا ثابت کرده و پرده از جهل و نادانى و نیت پلید و ناپاکش نیز برداشتهایم.
تیجانى در (ص ۲۸) مىگوید: «مردم شهر مرا حاجى لقب دادند و از آن روز، هر جایی این نام برده مىشد، ذهنها فقط متوجّه من مىگشت»!!.
این معلوم است که دروغ است! زیرادر هر شهرى، دهها و صدها حاجى وجود دارد و تنها او نبوده که ذهنها «فقط» متوجّه او شوند!.
در (ص ۴۹) مىگوید: «...نظرش (یعنى منعم) را پسندیدم و در جاى خلوتى رفتیم که من وضو بگیرم و او را براى نمازخواندن جلو انداختم که آزمایشش کنم، چگونه نماز مىخواند و آنگاه خودم نماز را اعاده کنم».
این سخن تیجانى صحیح است! زیرا بر خُبثنیتش و توهین به امر نماز و کوچکشمردن آن دلالت دارد که از اشخاصى همچون تیجانى به سادگى برمىآید! هیچ مؤمن خداترس و پارسایى جرأت انجام چنین کارى را ندارد و به خود اجازه نمىدهد که نمازى را به پادارد که معتقد به بطلانش است!.
پریشانگویى دیگر تیجانى اینکه در (ص ۴۹) مىگوید که با مُنعم نماز مغرب را به پاداشتم، سپس مىگوید که، «با هم به سوى رستوران روانه شدیم»... و در (ص ۵۰) ادامه مىدهد که: «نماز عشاء را نیز پشت سرش به جماعت خواندم»؛ زیرا شیعیان، اوقات پنجگانه نماز را به سه وقت تقسیم کردهاند؛ یعنى مغرب و عشاء را - همچون ظهر و عصر - در سفر و حضر، با هم جمع کرده و در یک وقت مىخوانند، و در حالت سفر، جمع و قصر نماز را واجب مىدانند.. پس از دو حالت خارج نیست: یا تیجانى دروغ مىگوید و یا منعم - که در سفر بوده - تقیه نموده است!!.
در (ص ۵۲) مىگوید: «و اگر محمّد سرور و سالار پیامبران مىباشد، همانا عبدالقادر سرور اولیاء است و پیامبر، او را بر تمام اولیاء مقدّم دانسته و اوست (یعنى شیخ عبدالقادر) که گفته: «همه مردم هفت بار گرداگرد خانه طواف مىکنند و امّا من، خانه (منظورش کعبه است) گرداگرد خیمهها و چادرهایم طواف مىکند!» و تلاش مىکردم او (یعنى مُنعم) را قانع سازم که شیخ عبدالقادر نزد برخى از مریدان و محبّانش آشکارا مىآید و بیماریهایشان را درمان مىکند و گرههایشان را مىگشاید و...».
این نیز انحراف شدید عقیدتى تیجانى را قبل از تشیعش - اگر چنانچه راست گفته باشد!! - نشان مىدهد و ما را مؤکد مىسازد که رابطهاى بسیار قوى بین «تشیع» و «تصوّف» وجود دارد، و هر دو صورتى از یک عمل هستند!.
در اسلام، هرکس معتقد باشد که شیخ عبدالقادر گیلانى یا دیگر مردگان - اعم از صالحین یا غیره - نزد مریدان و دوستدارانشان، آشکارا مىآیند و مىروند و بیماریهایشان را شفا داده و حوایجشان را برآورده مىسازند، مشرک است و بىچون و چرا از اسلام خارج گشته است.. در فصل «توسّل» به تفصیل سخن گفتهایم..
همچنین جملهاى که از زبان عبدالقادر آورده: «همه مردم، گرد کعبه هفت بار طواف مىکنند و امّا خود کعبه، گرد خیمههایم مىچرخد!»، جمله کفرآمیزى است که هرگز از زبان شیخ عبدالقادر گیلانى بیرون نیامده و ثابت هم نشده است! و برعکس این جملات را از او مىبینیم: «اگر تمام خلایق تلاش کنند که به کسى نفعى برسانند، در حالى که خداوند نخواسته باشد، هرگز نمىتوانند! و اگر جملگى جمع شوند تا به کسى ضررى برسانند، در حالیکه خداوند مقدّر نفرموده باشد، همانگونه که در روایت إبنعباسس [۱۲]آمده است، نمىتوانند!» [۱۳].
یا زمانى که در بستر مرگ بود، به فرزندش چنین وصیت مىکند: «بر توست که تنها از خدا بترسى و به هیچ کس غیر از او امید نبندى، و تمام حوایج خود را متوجّه او سازى و بر کسى غیر از او تکیه و توکل ننمایى و درخواستهایت را تنها از او بخواهى. به احدى غیر از خدا اطمینان و ثقه نکن و خلاصه راه توحید را برگیر؛ توحید خالص و کامل را!».. و یا مىگوید: «هیچ کس در چیزى از ملک، با او شریک نیست. هیچ ضرررساننده و نفعدهندهاى، هیچ دفعکننده بلا و مصیبت و جلبکننده نفع و سودى، هیچ مریضکننده و مبتلاکنندهاى، هیچ عافیتدهنده و شفادهندهاى جز او نیست! پس هرگز خود را با خلق - در ظاهر و باطن - مشغول مساز که هیچ کس نمىتواند تو را از خدا بىنیاز سازد و از عذابش نجات دهد!» [۱۴].
تیجانى در (ص ۵۶ و ۵۷) مىگوید: «...ولى در حقیقت از تاریخ اسلام نه کم مىدانستم و نه زیاد؛ زیرا معلّمان و استادان ما همواره ما را از خواندن تاریخ منع مىکردند و ادّعا مىکردند که این تاریخ سیاه و تاریکى است و هیچ فایدهاى در خواندنش نیست».
دروغگو، کمحافظه است!! این تناقضگویىاش را بنگرید!.. در (ص ۴۱) ادّعا مىکند که علماى أزهر از علم و کثرت دانشش، متحیر شده بودند و در (ص ۴۵ و ۴۶) هم مىگوید که کتابهاى «أحمد أمین»، یعنى «فجرالإسلام» و «ضحىالإسلام» و «ظهرالإسلام» را - که کتابهایى در مورد تاریخ اسلام هستند - خوانده است، [۱۵]امّا در اینجا گذشته از اینکه بیسوادى خود را نسبت به تاریخ اسلام افشاء مىکند، تاریخ اسلامى را نیز به عنوان تاریخى سیاه و بىفایده لکهدار مىکند!.
این سخن را حتّى مستشرقین مُغرض هم تا به حال نگفتهاند، بلکه به دورانهاى طلایى و شکوفاى تاریخ اسلامى - خصوصاً دوران خلفاى راشدین - اقرار داشتهاند.. اگر چنانچه اساتید و معلّمان تیجانى از تاریخ اسلامى، تاریخ سیاه و پوچ نام بردهاند، ما بر خلاف آن را مىگوییم! اگر تیجانى تاریخ سیاه و بىفایده را مىخواهد، بهتر است به تاریخ تشیع نظرى بیفکند تا ببیند که آیا تا به حال، اسلام را یارى کردهاند؟! [۱۶]آیا سرزمینى را فتح کردهاند؟! در حالى که، صرفنظر از راهانداختن جنگهاى داخلى، با دشمنان خارجى هم، بارها و بارها، همدست شدهاند.. هرگز دشمنى را دفع نکردهاند و اگر چنانچه - در گذشته و امروز - جنگى هم داشتهاند، با دیگر مسلمانان بوده است!.
در گذشته - بگذرد از بلواهایى که در دوران خلافت على و پس از آن بهپا کردند - این را در تاریخ از آنها مىخوانیم:
کمک به مغولان تاتار - لشگریان هلاکوخان - در اشغال و تصرّف بغداد، و سپس راهانداختن فساد در آن از طریق بزرگانشان همچون: محمّدبنالعلقمى و خواجهنصیر طوسى که - از راه تقیه - وزیران دولت عبّاسى بودند و پس از همکارى مخفیانه و قتلعام همهجانبه اهلسنّت و از بینبردن کتابهایشان، وزیران دولت هلاکوخان شدند! [۱۷].
کمک به مسیحیان در جنگهاى صلیبى و بازکردن مرزها برایشان [۱۸].
جنگ و درگیرى دایمى با عثمانیها و برپایى مجالس و محافل شادى، به هنگام شکست لشگریان عثمانى از روس [۱۹].
از جاکندن و به تاراجبردن حجرالأسود پس از به قتلرساندن حجاج [۲۰]و امّا در حال حاضر:
سخنان رهبران و بزرگانشان مبنى بر اینکه راه قدس از عراق مىگذرد و ستودن خواجهنصیر طوسى و إبنیقطین و إبنالعلقمى، کسانى که باعث کشتار دستهجمعى در بغداد توسّط تاتار بودند [۲۱].
ترور و به قتلرساندن علماء و دعوتگران اهلسنّت در ایران؛ مثل: «ناصر سبحانى»، «احمد مفتىزاده»، «شیخ محمد ضیائى»، «احمد کسروى»، «مظفریان»، «دکتر احمد سیاد»، «مولوى عبدالملک مولازاده»، «استاد فاروق فرساد»، «استاد عبدالعزیز بچد»، «مولوى جمشیدزهى»، «ملا محمّد ربیعى» و... که بسیارند و بماند آنهایى که هماکنون نیز در زندانهاى ایران - به جرم سنّىبودن - به سر مىبرند!.
و کافى است این گفتار «احقاقى حائرى» - یکى از علمایشان - را پیرامون فتوحات سرزمین فارس توسّط مسلمانان بشنویم، که در کتاب خود، اصحاب گرامى پیامبر صرا که - در زمان خلافت عمرس- بلاد فارس را فتح کردند، عربهایى بادیهنشین و اوباش، کسانى که بنده شهوات و تشنه زنان فارس و ناموسشان بودند، نام مىبرد! [۲۲].
ما از این گفتهها به شگفت نمىآییم؛ زیرا مىدانیم علّت اصلى عناد و کینه شیعیان نسبت به عمرسبه همین جا برمىگردد! در زمان خلافت او بود که ایران فتح گردید و [۲۳]افراد زیادى به اسارت گرفته و جاریههاى بسیارى در بین اصحاب تقسیم شد که یکى از همین جاریهها، «شهربانو» دختر یزدگرد، پادشاه ساسانى بود که عمربن خطّابساو را به همسرى «حسینبن على» بدرآورد. آرى! تشنگان ناموس و عفّت [۲۴]فارسیان، همین افراد بودهاند!! اصلاً نمىدانیم، امثال احقاقى حائرى - که در کتاب خود بر ناموس و عفّت زنان فارس گریه مىکند - براى کدام عفّتى مىگریند، در حالى که خود، عفّت زنان و دختران مردم را - با مُتعه - مباح مىدانند! [۲۵].
همچنین علّت تعظیم و تقدیس فرزندان حسین به تنهایى - و نه فرزندان حسنس- به همین جا برمىگردد؛ زیرا همسر حسینسفارس بوده است، در حالى که اگر فرزندان حسین اهلبیت محسوب شوند، قاعدتاً این حق به فرزندان حسن نیز مىرسد که نزد شیعیان از این حق، محروم شدهاند!.
تعظیم و احترام زیاد به سلمان فارسىس- غیر از صحابههاى دیگر - نیز به همین جا برمىگردد؛ زیرا برترى او نسبت به دیگران، فارسبودنش مىباشد! و به جایى رسیده که حتّى گروهى گفتهاند: به سلمان نیز وحى مىشده است! [۲۶].
و یقیناً همین دلیل هم بوده که در کتابهایشان از علىبنابیطالبسروایت کردهاند که درباره «کسرى» پادشاه ساسانى گفته است: «خداوند او را از عذاب جهنم نجات داد و آتش جهنم بر او حرام شده است» [۲۷].
تیجانى در (ص ۶۱) مىگوید: «در آنجا غیرت وهّابیت در من به جوش آمد که فوراً به دکتر گفتم: پس تو اى حضرت دکتر، وهّابى هستى؛ زیرا آنها هم مانند تو معتقد به وجود اولیاى الهى نیستند!».
باید گفت: اوّلاً نامگذارى «اهلسنّت» به «وهّابیت» توسّط تیجانى از باب عیبجویى و طعنه است.. ثانیاً اینکه گفته آنها معتقدند که اولیاى خدا وجود ندارند، دروغ محض است! حتّى «محمّدبنعبدالوهّاب» - که وهّابیت منتسب به اوست - مىگوید: «دوستى اولیاء و پیروى و اطاعت از آنها، و اقرار به کرامتشان بر تو واجب است.. هیچ کس کرامات اولیاء را انکار نمىکند، مگر گمراهان و بدعتگزاران در دین.. دین خدا میانهرو است. نه افراط مىکند و نه تفریط» [۲۸].
شایسته بود تیجانى تنها یک کتاب از کتب کسانى که آنها را وهّابى مىنامد، ذکر مىنمود که این مطلب - نادرست - در آن موجود باشد!.
در (ص ۶۳ و ۶۴) مىگوید: «وقتى کتابهایشان (یعنى شیعه) را ورق زدم و مقدارى از آنها را مطالعه کردم، آنقدر احترام و تقدیر نسبت به پیامبر دیدم که هرگز در کتابهاى خودمان چنین چیزى ندیده بودم؛ زیرا آنها معتقد به معصومبودن پیامبر، حتّى قبل از مبعوثشدن مىباشند در حالیکه ما اهلسنّت و جماعت معتقدیم که او تنها در تبلیغ قرآن معصوم است و...».
تیجانى چه با جرأت از طرف اهلسنّت سخن مىگوید، در حالیکه نه قبل از تشیعش از آنها بوده و نه بعدش! کافى است از او بخواهیم که تنها یک مرجع از اهلسنّت را که این گفته - یعنى عصمت پیامبر صتنها در تبیلغ قرآن - در آن موجود باشد، بیاورد.. اهلسنّت، به طور کلّى تمامى انبیاء را در امر تبیلغ معصوم مىدانند؛ حال این تبلیغ چه در کتبشان باشد و چه در سخنانشان.. رسول خدا صهم، در تبلیغ اسلام - یعنى قرآن و سنّت - معصوم است؛ زیرا هم قرآن وحى است و هم سنّت، و تنها فرق آن این است که قرآن کلام خدا و سنّت، کلام پیامبرش است و دیگر فرقهایى که در اینجا مجال بحث آن نیست.
همچنین احترام و تقدیر نسبت به پیامبر ص، با غلو و دروغبستن و زیادهروى در مدحش - که عادت شیعیان است! - فرق مىکند.. این موضوع را به تفصیل در فصلهاى «عصمت» و «توسّل» آوردهایم.
در (ص ۷۰) مىگوید: «لازم به یادآورى است، تواضع و احترام شدیدى که در کوفه شاهد بودیم، چرا که بر هیچ جماعتى نگذشتیم مگر اینکه برخاستند و بر ما سلام کردند و گویا دوستم بسیارى از آنان را مىشناخت»!.
این صحنه را در ذهن خود مجسّم کنید! در شهر کوفه جماعتهایى نشستهاند، گویى همه بیکار بودهاند و فقط منتظر بوده کسى وارد شود و آنها برایش بلند شوند!! و انگار کار مردم کوفه، در نشستن و برخاستن براى همدیگر خلاصه شده است! و این بسیار مسخره است! گذشته از این، نشستن و برخاستن براى افراد را، نمىتوان تواضع و احترام دانست! و این عادت اسلام نیست؛ چنانچه زمانى که رسول خدا صنزد جماعتى رفت و آنها به احترام او برخاستند، فرمود:
«لا تقوموا كما تقوم الأعاجم يعظّم بعضها بعضا» [۲۹].
«به پاى هم برنخیزید همانگونه که عجمها به پاى هم برمىخیزند تا بعضى بعضیها را بزرگ کنند».
به صحنه دیگر توجّه کنید! تیجانى در (ص ۷۲و۷۱) مىگوید: «(در حرم على) به هر طرف که نگاه مىکردم، مردم را در ایوانها و رواقهاى حرم مىیافتم که مشغول نماز بودند و برخى دیگر هم گوش به سخنان خطباء و واعظان مىدادند که بر فراز منبر رفته و مردم را موعظه مىکردند و گویا ناله بعضىها را مىشنیدم که با صدا گریه مىکردند، و گروههایى از مردم را مىدیدم که گریه مىکنند و بر سر و سینه خود مىزنند...»!.
این صحنه را نیز در ذهن خود مجسّم کنید که چه علمشنگهاى برپا بوده است! انسان تعجّب مىکند که این بنده خدا از فرط مبالغهگویى، صحنههایى را به نمایش گذاشته که بیشتر به تیمارستان! یا سالنهاى تمرین تئاتر و نمایشنامهها مىماند، تا به حرم! مگر در یک مکان چند منبر وجود دارد و چند خطیب سخن مىگویند؟! و چه خطباى ماهرى بودهاند که توانستهاند در آن همه شلوغى مخاطبانشان را بیابند و برایشان سخن بگویند و چه مخاطبان شنوایى هم داشتهاند!!.
تیجانى در (ص ۷۷) مىگوید: «(آقاى خویى) گفت: آیا مىدانى که تمام گروههاى اسلامى، صرفنظر از اختلاف مذاهبشان، در مورد قرآن کریم اتّفاق نظر دارند و قرآنى که نزد ماست، همان قرآنى است که نزد شما مىباشد؟».
این سخن آیتاللّه خویى، با کتب احادیثشان - که داراى روایتهاى زیادى دالّ بر تحریف قرآن هستند - و حتّى با سخنان خود او و بسیارى از علماى شیعه - که اقرار به تحریف و دستکارى قرآن دارند - تناقض دارد!!.
خویى در اینجا این چنین مىگوید، ولى در جایى دیگر برخلاف آن؛ مثلاً در تفسیر خود مىگوید: «قطعاً در وجود مصحف امیرالمؤمنین علیه السّلام که با قرآن موجود در ترتیب سورهها مغایرت دارد، هیچ شکى نیست و علماء همگى بر وجود آن بدون هیچ تکلّفى در اثبات آن اتّفاق نظر دارند.. قرآن على علیه السّلام شامل مطالب زیادى است که در قرآن موجود نیست...(تا مىرسد به آنجا که مىگوید:) این اضافات، تنزیلى است از جانب خدا براى شرح آنچه که مراد است»!! [۳۰].
و در وصیت خود - به هنگام احتضار - به شاگردانش که کادر تدریس حوزه نجف بودند، چنین مىگوید: «بر شما باد عمل به این قرآن، تا آنگاه که مصحف فاطمه ظاهر شود»!! [۳۱].
شیخ مفید نیز مىگوید: «روایات زیادى از ائمه هدى وارد شده که قرآن موجود دستکارى شده است.. و ستمگران چه کارهایى که با قرآن نکردند! چه کم و کاستیهایى که در آن ننمودند!» [۳۲].
أبوالحسن فتونى مىگوید: «این قرآن، بعد از رسول خدا تغییراتى پیدا کرد و بسیارى از کلمات و آیاتش حذف شده و اقرار به این موضوع، از ضروریات مذهب تشیع است» [۳۳].
أبوالحسن عاملى نیز مىگوید: «درستى این موضوع (یعنى تحریف قرآن) پس از پیگیرى روایات و بررسى در آثار، نزد من کاملاً روشن و آشکار است و حکم به وجود آن، از ضروریات مذهب تشیع است، و یقیناً بزرگترین هدف این کار، غصب خلافت بوده است» [۳۴].
عدنان بحرانى نیز مىگوید: «تحریف و تغییر قرآن، از مسلّمات است و فرقه برحق، بر تحریف آن اجماع دارند و اقرار به این موضوع، از ضروریات مذهب برحق است» [۳۵].
أبوالقاسم على کوفى نیز مىگوید: «این قرآن که در دست مردم قرار دارد، تمام آن قرآن نیست» [۳۶].
سید نعمةاللّه جزائرى هم ردّى بر کسانى که قائل به عدم تحریف قرآن هستند، نوشته است [۳۷]بنابراین، یا حرف تیجانى دروغ است، و یا آقاى خویى تقیه نموده است!!.
تیجانى در (ص ۷۹) ادامه سخنان خویى را مىگوید: «مسلمانان همه برادرند، چه شیعه باشند و چه سنّى و همه خدا را مىپرستند و قرآنشان یکى، پیامبرشان یکى و قبلهشان هم یکى است و...».
امّا علماى دیگر شیعه و کتب احادیثشان، چیز دیگرى مىگویند که با این بسیار متناقض است! در روایتهاى شیعه آمده که با غیر شیعیان مخالفت کنید، اگر چه حق با آنان باشد! مثلاً شیخ صدوق روایتى را از «امام رضا» با همین مضمون آورده است: «خلاف آن را برگیر، اگر چه حق در آن باشد [۳۸].
باز هم از امام رضا روایت کردهاند: «شیعیان ما، آنهایى هستند که تنها تسلیم امر ما هستند و فقط گفتار ما را برمىگیرند و با دشمنان ما مخالفت مىکنند.. هرکس چنین نباشد، پس از ما نیست» [۳۹].
از امام جعفر صادق نیز روایت کردهاند: «دروغ گفته آن کسى که خیال مىکند از شیعیان ماست، در حالیکه به چیزى غیر از ما هم اطمینان و وثوق کند» [۴۰].
شیخ حرّ عاملى، در کتاب خود «وسائل الشیعه»، بابى تحت عنوان «عدم جواز العمل بما يوافق العامة ويوافق طريقتهم» به همین موضوع اختصاص داده و روایتهاى زیادى را ذکر نموده است؛ مثلاً از جعفر صادقساین روایتها را وارد کرده:
«هرگاه دو حدیث مختلف بر شما وارد شدند، آن یکى را برگیرید که مخالف دیگران باشد».. «آنچه را که با غیر ما مخالف است، برگیر و فرمود: در آنچه که مخالف دیگران است، هدایت است».. «به خدا قسم! شما بر آن چیزهایى نیستید که آنها هستند و آنها هم بر آن چیزهایى نیستند که شما بر آن هستید. پس با آنان مخالفت کنید؛ زیرا آنان از حق بهرهاى نبردهاند».. «هرکس با آنان در گفتار یا عملى موافقت و سازش نماید، نه او از ماست و نه ما از او».
و متناقضترین روایت - که به دورغ به امام جعفر صادق بستهاند! - اینکه: «واللّه ما بقى فى أيديهم شىء من الحق إلا استقبال القبلة»؛ «به خدا قسم! آنها چیزى از حق در دست ندارند [۴۱]مگر در استقبال قبله»!!.
و نهایتاً شیخ حرّ عاملى درباره این روایات مىگوید: «این روایات از حدّ تواتر گذشتهاند؛ بنابراین عجیب است که بعضى از متأخّرین شیعه گمان مىکنند که اینها اخبارى واحد هستند»!.. همچنین مىگوید: «پس بدان، آنچه از این روایات متواتر فهمیده مىشود، بطلان قواعد اساسى است که در کتب دیگران (یعنى اهلسنّت) وجود دارد»! [۴۲].
علماى شیعه نیز نظرى برخلاف خویى دارند؛ مثلاً فیض کاشانى مىگوید: «هرکس امامت یکى از ائمه دوازدهگانه را قبول نداشته باشد، درست به منزله انکار نبوّت همه انبیاء علیهم السّلام است» [۴۳].
سید نعمةاللّه جزائرى نیز مىگوید: «ما با اهلسنّت، بر یک خدا و یک پیامبر و یک امام، جمع نمىشویم؛ زیرا پروردگارى که پیامبرش محمّد باشد و خلیفهاش أبوبکر، پروردگار ما نیست و آن پیامبر هم، پیامبر ما نیست»!! و یا مىگوید: «قطعاً آنان، به [۴۴]اجماع علماى شیعه امامیه، کافرانى نجس هستند و از یهود و نصارى بدترند»!! [۴۵].
کلینى نیز روایت مىکند: «تمام مردم غیر از شیعیان، ولدالزنا و حرامزاده هستند»!! [۴۶]و به همین جهت، خون و مال اهلسنّت را مباح مىدانند؛ چنانچه از امام صادق روایت کردهاند که: «آنها حلال الدم هستند، ولیکن مواظب باشید! اگر توانستى، آنها را از دیوار پرت کنى یا در آب غرق نمایى، این کار را بکن تا بر علیه تو شهادت ندهند»!! [۴۷].
آیتاللّه خمینى بر همین روایت، چنین تعلیقى نوشته است: «اگر توانستى از مالشان بردارى، بردار و به عنوان خمس نزد ما بیاور!». یا در جایى دیگر إبنیقطین و طوسى و علقمى [۴۸]- عاملان قتل عام اهلسنّت در بغداد - را خدمتگزاران دین معرفى مىکند! [۴۹].
جزائرى نیز در کتابش از «علىبنیقطین» - وزیر رشید خلیفه عباسى - که ۵۰۰ نفر سنّى را در زندان به قتل رساند، به عنوان مردى شجاع یاد کرده و او را بسیار مىستاید! [۵۰].
یا ممقانى مىگوید: «و نهایتاً آنچه که از روایات ائمه فهمیده مىشود، این است که آنچه در آخرت بر سرِ کافران و مشرکان مىآید، فقط بر سر آنهایى مىآید که دوازده امامى نیستند»! [۵۱].
سید محمّد باقر صدر نیز در جواب کسى که از او پرسیده بود: اگر فرض کنیم که در مسألهاى حق با آنهاست، آیا باز هم بایستى با آنان مخالفت کرد؟! چنین جواب مىدهد: «آرى! واجب است با آنان مخالفت شود؛ زیرا مخالفت با آنان، اگر چه اشتباه هم باشد، گناهش کوچکتر از موافقت با آن حقیقتى است که نزدشان است»!! [۵۲].
پس باز هم نشان مىدهد که یا تیجانى دروغ مىگوید، یا خویى - طبق معمول - تقیه نموده است!!.
تیجانى در (ص ۹۰) مىگوید: «آنگاه از این تربتى که بر آن سجده مىکنند و آن را «تربت حسینى» مىنامند، (از باقر صدر) پرسیدم، پاسخ داد: قبل از هرچیز باید بدانیم که ما بر خاک سجده مىکنیم و هرگز براى خاک سجده نمىکنیم»..
به نظر مىرسد که آقاى صدر خود را به نادانى زده است! زیرا مسأله بالاتر از آن است! اگر چنین است، چرا تربت حسینى این همه مورد تعظیم و تقدیس واقع مىشود؛ چنانچه «موسى موسوى» مىگوید: «بسیارى از کسانى که بر خاک سجده مىبرند، آن را متبرّک مىدانند و چه بسا کمى از خاک کربلا را براى شفا مىخورند!! و سپس از این خاک، مُهرهایى با اشکال مختلف درست کرده و در جیبهایشان حمل مىکنند یا به هنگام سفرهایشان با خود مىبرند و خلاصه کارهاى بسیار مقدسانه و تعظیمانه با آن مىکنند... و من نمىدانم که این بدعت، چه موقع وارد شیعه شده است؛ زیرا نه رسول خدا صو نه امام على و نه ائمه بعد از او هیچ کدام بر چیزى که اسمش خاک کربلاست، سجده نکردهاند» [۵۳].
شیعیان حتّى معتقدند که تربت حسین، هر بیمارى را شفا مىبخشد همانگونه که مشرکان جاهلى این ویژگى را براى سنگهاى خود قائل بودند و همان رفتار را در سفر و حضر با آنها انجام مىدادند [۵۴].
از روایتهایشان در مورد خاک حسین است که به امام جعفر صادقسنسبت مىدهند که گفته است: «خاک قبر حسین، شفاى هر دردى است و هرگاه از آن خوردى، بگو: بسماللّه وباللّه، اللّهم اجعله رزقا واسعا وعلما نافعا وشفاء كل داء» [۵۵].
یا به امام محمّد باقر نسبت مىدهند که گفته است: «خاک قبر حسین، شفاى هر درد و بیمارى و آرامش هر ترسى است، آنگاه که شخص از آن برگیرد» [۵۶].
روایات زیاد دیگرى در این مورد آوردهاند؛ چنانچه شیخ مجلسى، باب کاملى را در کتابش «بحارالأنوار» به تربت حسین اختصاص دادهاست!.
تیجانى در (ص ۹۱) سؤال دیگرى درباره گریه بر حسینبن على بو عزادارى و نوحهخوانى برایش، از باقر صدر مىپرسد و حدیثى را مبنى بر تحریم نوحهخوانى مىآورد، که آقاى صدر نخست حدیث گریه بر مردگان را - که مىگوید: رجعت به جاهلیت است - بدون شک درست مىداند، امّا بر عزاى حسین منطبق نمىداند و چند سطر پایینتر، همین سخن خود را فوراً فراموش مىکند و طى سخنانش، نوحهخوانى براى عبدالناصر مصرى را هم با حدیث قابل انطباق نمىداند و خودکشى و انتحار برایش را نه گناه، بلکه حتّى اشتباه هم نمىداند! چنانکه مىگوید: «هفته گذشته، گزارشى رسمى از حکومت مصر به مناسبت مرگ جمال عبدالناصر خواندم که در آن گزارش آمده بود: بیش از هشتاد حادثه خودکشى به این مناسبت شده است که آنها با مجرّد شنیدن خبر، خودشان را کشتهاند، گروهى از بالاى ساختمان خود را به پایین پرت کرده و گروهى خود را جلوى قطار انداختهاند وو...!! و امّا مجروحان و زخمیها بسیارند. من این مثالها را ذکر مىکنم که متوجّه شوید، احساسات اگر بر افراد طغیان کند و فائق آید، کار به اینجا مىرسد که اینان با اینکه حتماً مسلمان هستند براى خاطر جمال عبدالناصر که تازه با مرگ طبیعى هم مرده است، خودشان را مىکشند. بنابراین، نمىشود بر اهلسنّت حکم کرد که در این موارد حتماً اشتباه و گناه کردهاند و آنها هم حق ندارند بر برادران شیعه خود حکم کنند که اینها در گریه بر سیدالشهداء گناه مىکنند؛ چراکه اینها مصیبت امام حسین را با جان و دل دیدند و...». (ص ۹۱)
سخن فوق نه تنها یک فتوا، بلکه یک شوخى بیمزهاى است! زیرا هیچ انسان عاقلى نمىگوید: خودکشى گناه نیست، و اسلام آن را از گناهان کبیره مىداند، ولى آقاى صدر مىگوید: «کسى نمىتواند بگوید کسانى که به خاطر مرگ جمال عبدالناصر خودکشى کردهاند، مرتکب گناه و یا اشتباه شدهاند»... و در ادامه مىگوید: «وانگهى خود حضرت رسول بر فرزندش حسین گریه کرد و جبرئیل از گریه آن حضرت، گریه کرد»!(ص ۹۱) آیا انسان عالم چنین سخنى مىگوید؟! معلوم است که انسان عاقل و اهلعلم - و به قول تیجانى «اهلالذکر»!! - این چنین استدلال نمىکند.
این حدیث که مىفرماید: «از ما نیست کسى که به صورت خود بزند یا جامه پاره کند یا به جاهلیت دعوت نماید» هیچ استثنایى را قائل نشده و بر مصیبت هرکس قابل انطباق است.. ما این استدلال مُضحک صدر را با قرآن، و نهجالبلاغه و سخنان خود أئمه تطبیق مىدهیم تا روشن شود که انسان در برابر مصیبتها - و به خصوص بزرگترین مصایب - چه باید بکند:
- خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
﴿وَبَشِّرِ لصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ ١٥٧﴾[البقرة: ١٥٥-١٥٧].
«و به صابرانى مژده بده که به هنگامى که بلا و مصیبتى بدیشان مىرسد، مىگویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمىگردیم. آنان کسانى هستند که الطاف و رحمت و مغفرت خدایشان شامل حالشان مىگردد و مسلّماً آنان همان هدایتیافتگان هستند».
مىبینید که خداوند - متعال - ما را به هنگام برخورد با هر مصیبتى - بدون استثناء - به صبر و خویشتندارى دعوت مىکند.
- «إبن بابویه» به سند معتبرى از امام محمّد باقر روایت کرده است که رسول خداصدر هنگام وفات خود به فاطمه لفرمود:
«اى فاطمه! چون من بمیرم روى خود را براى من مخراش و گیسوى خود را پریشان مکن، و واویلا مگو و بر من نوحه مخوان و نوحهگران را دعوت مکن» [۵۷].
- عن أبى عبدالله قال: قال رسول اللهص: «ضرب المسلم يده على فخذه عند المصيبة إحباط لأجره» [۵۸]. «جعفر صادق از پیامبر صنقل مىکند که در وقت مصیبت، دست زدن بر زانو اجر و ثواب مسلمان را تباه مىکند».
- امام جعفر صادق در پاسخ به این پرسش که «جزع چیست؟» چنین مىفرماید: «شدیدترین جزع با شرر و فغان و به صداى بلند واویلاکردن و سینه و صورت خود را زدن و موهاى پیشانى را کندن است، و هر کس که مجلس ماتم را برگزار نماید، به تحقیق او صبر را ترک کرده و خلاف روش آن رفتار نموده است»، و به دنبال آن روایت شده است: «صبر و مصیبت، هر دو به سوى مؤمن سبقت مىبرند. مصیبت در حالى به وى مىرسد که او شکیباست و همانا جزع و مصیبت به سوى کافر سبقت مىبرند، پس مصیبت در حالى به وى مىرسد که وى بسیار جزعکننده است» [۵۹].
- راستى کدام مصیبت از تمام مصیبتها بزرگتر است و به هنگام مصیبت بزرگ چه باید کرد؟ بهتر است جواب این سؤال را از امام جعفر صادق بشنویم. آن بزرگوار، مصیبت وفات پیامبر صرا از تمام مصایب بزرگتر دانسته و به هنگام مصیبت به صبر و خویشتندارى توصیه و سفارش فرموده است. چنانچه «شیخ طوسى» و دیگران به سند معتبر از او روایت کردهاند که فرمود: «چون مصیبتى به تو رسید، به یاد بیاور مصیبت رسول خدا صرا که به مردم هرگز چنین مصیبتى نرسیده و نخواهد رسید» [۶۰].
و اینک ببینیم علىسدر برابر بزرگترین مصیبت (رحلت پیامبر) چگونه رفتار کرده است:
- علىسدر هنگام غسل پیامبر صبا غم و اندوه مىفرماید: «ولولا أنك أمرت بالصبر ونهيت عن الجزع لأنفدنا عليك ماء الشئون» [۶۱].
«و اگر به صبر و شکیبایى امر نمىکردى و نهى از ناله و فغان و زدن، نفرموده بودى، به تحقیق (در فراق تو) سرچشمههاى اشک چشم را (با گریه) خشک مىکردیم!».
- و این هم آخرین وصیت خود حسینسبه خواهرش زینب: حسینسقبل از آغاز جنگ به خواهرش مىفرماید: «اى خواهرم! تو را به حقّ خود سوگند مىدهم که بر مصیبت و مفارقت من صبر کن و هر گاه کشته شوم، هرگز روى خود را براى من مخراش و موهاى خود را از پریشان و پراکنده مساز و از بیخ مکن و گریبانت را پاره مکن؛ زیرا تو دختر فاطمه هستى. همانطورى که او به هنگام مصیبت جدّم - علیه الصلاة و السلام - صبر نمود، تو نیز در وقت مصیبت من صبر پیشه کن» [۶۲].
با وجود آن همه دلایل قطعى و مدارک معتبر شیعه، به هیچوجه نمىتوان سینهزنى و زنجیرزنى و مجلس ماتم و عزادارى و نوحهخوانى را بدعت و حرام ندانست. در ایام جاهلیت نخستین، مردم به هنگام برخورد با مصایب، به نوحهخوانى مىپرداختند و گریبانشان را پاره مىکردند. بر سر و سینه خود مىزدند. گِل بر سر مىزدند و مىریختند و صورت خود را مىخراشیدند و موهاى خود را مىکندند و... امّا اسلام این رویه را ناپسند و حرام دانسته و در مقابل دستور داده شده که مسلمان، صبر و خویشتندارى پیشه کند.
حال، آقاى صدر اگر بر خلاف قرآن و سنّت و سخنان ائمّه به تأیید نوحهخوانى و سر و سینه زدن و... به هنگام برخورد با مصایب اکتفا مىکرد، مىگفتیم: دلش هواى جاهلیت کرده است! ولى وقتى که از انتحار و خودکشى دفاع و آن را تأیید نموده، دیگر نمىدانیم به او چه بگوییم!!.
تیجانى در (ص ۹۲) باز هم از صدر مىپرسد: «چرا شیعیان قبر اولیاء و امامان خود را مزین به طلا و نقره مىکنند و این در اسلام حرام است؟»، که آقاى صدر چنین پاسخ مىدهد: «این امر منحصر به شیعه نیست و هیچ حرمتى در آن نمىباشد؛ زیرا مساجد اهلسنّت نیز در عراق و چه در مصر یا ترکیه یا کشورهاى اسلامى مزین به طلا و نقرهاند».
آقاى صدر بدون دلیل و بىجهت از طرف اهلسنّت به عدم حُرمت تزیین قبور فتوا داده است! و البته همین گفتارش دلیلى قوى بر عدم آگاهىاش از کتب فقهى اهلسنّت و شیعه است؛ زیرا دلایل قطعى در کتب اهلسنّت وجود دارد که حرامبودن تزیین قبور و ساختن گنبد و ضریح و بارگاه را اثبات مىنماید؛ هرچند در فصل «توسّل» به تفصیل [۶۳]بحث کردهایم، امّا در اینجا، تنها براى نمونه به مدارک زیر اشاره مىکنیم:
- از جابر چنین روایت شده است: «قَالَ: نَهَى رسولُ اللهصأن يُجَصَّصَ القَبْرُ، وأنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ ، وَأنْ يُبْنَى عَلَيْهِ» [۶۴].
«از جابرسروایت شده که: پیامبر صاز گچکارى و تزیین قبور، و نشستن بر آن و ساختن بنا و بارگاه بر روى آن نهى فرموده است».
- رسول خدا ص، علىسرا مأمور ویرانساختن بناى روى قبور نمود. چنانچه مىخوانیم: «عَنْ أَبِى الْهَيَّاجِ الأَسَدِىِّ قَالَ قَالَ لِى عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ أَلاَّ أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ لاَ تَدَعَ تِمْثَالاً إِلاَّ طَمَسْتَهُ وَلاَ قَبْرًا مُشْرِفًا إِلاَّ سَوَّيْتَهُ» [۶۵].
«على بن أبىطالبسبه من فرمود: آیا تو را براى کارى نفرستم که رسول خدا صمرا بدان کار فرستاد؟! و آن اینکه هیچ تمثال و مجسّمهاى را ترک نکنم مگر اینکه آن را محو و نابود سازم، و هیچ قبر بلند و مشرفى را وانگذارم مگر اینکه آن را با خاک یکسان نمایم».
- رسول خدا صمىفرماید: «لا تَجْعَلُوا بُيُوتَكم قُبورا، ولا تَجْعَلوا قَبْرِي عِيدا، وصَلُّوا عَلَيَّ ، فَإِنَّ صَلاتَكُم تَبْلُغُني حَيثُ كُنْتُم» [۶۶].
«خانههایتان را قبرستان نکنید، و محلّ زیارت و رفتوآمد قرار ندهید، و بر من درود و صلوات بفرستید، همانا درود و صلواتتان هر جا که باشید، به من مىرسد!».
- امام نووى؛ در حاشیه ارشاد سارى مىگوید: «شافعى در کتاب الأمّ مىگوید: ائمه را در مکه دیدم که به نابودکردن آنچه روى قبور ساخته بودند، دستور دادند و شافعى سخن پیامبر صکه مىفرماید: «ولا قبرا مشرفا...»این ویرانکردن را تأیید مىکند» [۶۷].
این سخن امام نووى؛ است که از فقهاى بزرگ شافعى مىباشد.
- إبنحجر هیثمى؛ صاحب «تحفة المحتاج» نیز - که بعد از امام نووى؛ از بزرگترین فقهاى شافعى است - در مورد هدم و نابودکردن گنبد و بارگاه روى قبور چنین مىگوید: «اقدام به نابودى بنا و ضریح و نیز قبه و بارگاههاى روى قبور واجب است؛ زیرا آنها از مسجد «ضرار» ضررشان بیشتر است. به دلیل اینکه گنبد و بارگاه بر نافرمانى رسول خداصبنا شدهاند؛ چون رسول خداصاز آنها نهى فرمود و به ویرانکردن بناى قبور امر فرموده است. پس، از بینبردن قندیل و چراغ روى قبور واجب است...» [۶۸].
تا اینجا معلوم شد که آقاى صدر واقعاً بدون دلیل تزیین و بناى روى قبور را از طرف اهل سنّت جایز مىداند.
اکنون مدارکى از کتب معتبر شیعه امامیه را نیز درباره حرامبودن بناى روى قبور ارائه مىدهیم تا اثبات شود که سخن آقاى صدر با ادلّه شیعه نیز به هیچوجه موافقت ندارد:
- «شیخ طوسى» و «شیخ حرّ عاملى» - هر دو - روایت کردهاند: «نهى رسول الله صأن يجصص القبور» [۶۹].
«رسول خدا صنهى فرمود که قبرها را گچکارى و تزئین کنند».
- از امام جعفر صادقسنیز چنین نقل شده است: «نهى رسول الله صأن يصلى على القبر أو يقعد عليه أو يبنى عليه» [۷۰].
«پیامبر صاز اینکه بر قبرى نماز بگزارند، یا بر آن بنشینند و یا بر آن بنا و ضریح بسازند، نهى فرموده است».
- از موسىبنجعفر /نیز روایتى آمده که چنین است: «سألت أبا الحسن عن البناء على القبر والجلوس عليه هل يصلح؟ قال لا يصلح البناء عليه ولا الجلوس ولا تجصيصه ولا تطيينه» [۷۱].
«برادر موسىبنجعفر مىگوید: از أبالحسن در مورد بناى بر قبور و نشستن بر روى آن پرسیدم که آیا این درست و سزاوار است؟ فرمود: خیر! سزاوار و صحیح نیست. بناء و ضریح بر قبور و نشستن بر آن و گچکارى و گلکارى و تزیین آن درست نیست».
- امام صادقسنیز به نقل از جراح مدائنى فرموده است: «لا تبنوا على القبور ولا تصوروا سقوف البيوت فإن رسول الله صكره ذلك» [۷۲].
«بر قبور، ضریح و بنا نسازید و سقف خانهها را از مجسّمه و تصویر پر نکنید؛ چرا که رسول خدا صاین کارها را ناپسند شمرد».
- و امّا خود علىسنیز مىگوید: «بعثنى رسول الله صإلى المدينة فى هدم القبور وكسر الصور» [۷۳].
«رسول خدا صمرا به شهر براى خراب کردن مقبرهها و شکستن مجسّمهها و بتها فرستاد».
- «أبویعلى» نیز از علىبنحسینسروایت کرده است که او مردى را دید در کنار قبر پیامبر صبراى رفع مشکلاتش دعا مىکرد. نزد او رفت و او را از این کار نهى نمود و گفت: آیا حاضر هستى سخنى را که پدرم از جدّم، و او هم از رسول خدا صشنیده است، بشنوى؟ پیامبرصچنین فرمود: «لا تَتَّخِذُوا قَبْرِي عِيدًا، وَلا بُيُوتَكُمْ قُبُورًا، فَإِنَّ تَسْلِيمَكُمْ يَبْلُغُنِي أَيْنَمَا كُنْتُم» [۷۴].
«قبرم را محلّ رفتوآمد قرار ندهید، و خانههایتان را قبرستان نکنید. پس بر من سلام و درود بفرستید. سلام شما هر کجا که باشید، به من مىرسد».
ملاحظه مىشود که بر طبق مدارک معتبر و موثّق اهلسنّت و خود شیعه، رسول خدا صبناى بر قبور را از این نظر مستثنى ننموده و مرقد خود او و امامان و اولیاء نیز در زمان ایشان ساخته نشده، بلکه سالها پس از وفاتشان - و بر خلاف تعالیمشان! - توسّط دیگران ساخته و پرداخته گردیده و گنبد و ضریح و بارگاه بر آنها نهاده شدهاند! به گونهاى که انگار در تزیین آنها به رقابت و چشم و همچشمى پرداختهاند!.
خلاصه، سخنان آقاى صدر به دو دلیل کلّى کاملاً باطل است: اوّلاً وجود قبرهاى مزین و بناشده در جایى، دلیل عدم حرمت آن در جاهاى دیگر نیست!.
ثانیاً تزیین قبور و ایجاد گنبد و بارگاه طبق مدارک معتبر شیعه و سنّى، باطل و حرام است.. ضمناً مشخّص مىشود که یا سخنان تیجانى افسانه و دروغ است، و یا آقاى صدر بدون آگاهى از منابع شیعه و سنّى سخن گفته است، و شاید علماى قم با آقاى صدر دشمنى داشتهاند که سخنان گزافى را به نام او در چنین سطح وسیعى پخش کرده و مىکنند!.
تیجانى در (ص ۹۲) مجدّداً مىپرسد: «دست بر قبر کشیدن و توسّل به صالحین و تبرّکجستن به آنان، شرک به خداست! نظر شما چیست؟ سید محمّد باقر صدر پاسخ داد: ... اینکه اولیاء و ائمه را دعا مىکنند، به این خاطر است که وسیلهاى نزد خدا باشند، و این هرگز شرک نیست».
ما جواب این سؤال و گفتههاى صدر را در فصلى جداگانه - فصل «توسّل» - به تفصیل مورد نقد و بررسى قرار دادهایم و لذا در اینجا به آن نمىپردازیم.. فقط این را باید گفت که یا واقعاً تیجانى افسانهسرایى کرده و یا آقاى صدر، بدون آگاهى و تحقیق از منابع شیعهو سنّى سخن گفته است!.. در هر صورت، کتاب تیجانى فاقد ارزش است و بایستى براى علماى قم تأسّف خورد که چنین کتابى را با چنان قلمى در دفاع از عقاید خود، چاپ و منتشر کردهاند!.
تیجانى در (ص ۹۹) مىگوید: «علماى ما هرگز فتوایى نمىدهند و سخنى نمىگویند، مگر اینکه قبلاً نظر حکومت را تأمین کنند؛ چراکه مزدبگیر دولتاند، و دولت هم هرکه را خواست نصب مىکند یا عزل مىنماید».
آرى!.. این را راست گفته است؛ زیرا علماى صوفیه! سخن نمىگویند مگر براى ارضاى حکومتهایشان، و اگر تیجانى قصدش علماى اهلسنّت است، به راستى که دروغ گفته و تهمت زده است.. داستان امام زهرى با هشامبن عبدالملک، داستان امام مالک و أبوحنیفه با أبىجعفر منصور، داستان شافعى با هارونالرشید، داستان احمدبنحنبل با معتصم، داستان إبنتیمیه با ناصر قلاوون و... تا مىرسد به داستان سیدقطب با جمال عبدالناصر... براى همه مشهورند.. اینان علماى ما هستند که در برابر حکومتهاى وقت مقاومت کردند و هیچ نفاق و تقیهاى از خود نشان ندادند. نفاق و تقیه در برابر حکومتها و قدرتمندان، تنها از معتقدات شیعه است که حتّى علماى شیعه با خود شیعه هم به کار گرفته و مىبرند.. در مورد «تقیه» نیز در این کتاب شرح دادهایم.
تیجانى در (ص ۱۱۹) مىگوید: به پایتخت رفتم و در آنجا «صحیح بخارى»، «صحیح مسلم»، «مسند امام احمد»، «صحیح ترمذى»، «موطّأ امام مالک» و دیگر کتابهاى مشهور را خریدم و...».
برمىگردیم به ادّعاى تیجانى در (ص ۴۱) که علماى الأزهر از علم او شگفتزده شده و از او دعوت به عمل آوردهاند تا در الأزهر تدریس کند، امّا در اینجا پس از شیعهشدن و بازگشتش به تونس، چقدر ناشیانه مىگوید: براى خرید کتابهاى اهلسنّت به پایتخت رفتم تا «حادثه پنجشنبه» - قصّه قلم و دوات - را از لابلاى آنها پیدا کنم! او که خود ادّعا مىکند، مالکىمذهب بوده، حتّى موطأ امام مالک را هم نداشته است! و گذشته از آن، هر مسلمانى که یک بار هم سیره پیامبر صرا خوانده باشد، قصّه قلم و دوات را شنیده است! به هر حال تمام اینها، دروغها و تناقضها و پریشانگوییهاى تیجانى را اثبات مىکند!..
این عالم بلندمرتبه!! - به قول خودش - حتّى اسامى کتابهاى اهلسنّت را نیز به اشتباه نوشته است! در (ص ۱۲۳) مىگوید: «لذا در گذشته بحث درباره آنها و روش زندگىشان (یعنى زندگى صحابه) به تفصیل کردهاند و در این زمینه کتابهایى مانند «أسدالغابة فى تمييز الصحابة» و «الإصابة فى معرفة الصحابة» و «میزان الإعتدال» و دیگر کتابهایى که از نظر اهلسنّت و جماعت، بیوگرافى اصحاب را مورد نقد و بررسى قرار مىدهند، مورد نگارش و تألیف قرار دادند».
در اینجا به تیجانى - این عالم جاهل! - مىگوییم: تمام کتابهایى که نام بردهاى، اشتباه کردهاى! زیرا اسم الغابة، «أُسد الغابة فى معرفة الصحابة» است! و اسم الإصابة، «الإصابة فى تمييز الصحابة» مىباشد! و امّا «میزان الإعتدال»، امام ذهبى، خود در مقدّمهاش مىگوید: «ما در این کتاب، تنها از ضعف راویانشان بحث کردهایم» [۷۵]و حتّى نام یک صحابى را هم نیاورده که زندگىاش را نقد و بررسى کرده باشد، پس چگونه مىتوان کتابى باشد که به نقد و بررسى زندگى اصحاب پرداخته باشد!.
در (ص ۱۵۲) مىگوید: «علىرغم اینکه شکایتکنندگان زیادى، شکایت از معاویه نزد عمر مىبرند، او (یعنى عمر) حتّى یکبار هم براى اعتراض به کارهاى معاویه، او را ملامت و سرزنش نکرد».
این نیز دروغ است! چنانچه در تاریخ مىخوانیم: وقتى که شکایت مردم از عثمانسبالا گرفت، علیسنزد عثمانسرفت و گفت: «به درخواست مردم توجّه کن! آنها فرماندارانى را که انتخاب کردهاى، قبول ندارند».. عثمانسپرسید: «کدام یک را»؟ علیسگفت: «بیشتر گلایهها متوجّه معاویه است».. عثمانسگفت: «ولى من او را بر شما نگماشتهام، بلکه عمر او را گماشته است»! على فرمود: «تو را به خدا قسم مىدهم! مگر نمىدانى که معاویه از «یرفأ» غلام عمر، بیشتر از او مىترسید»؟! عثمانسگفت: چرا مىدانم» [۷۶].
و دیگر سخنان علیسدر مدح عمرسکه در منابع شیعه از جمله نهجالبلاغه ثبت شده و ما در فصل «مناقب خلفاء» آوردهایم.
در (ص ۱۵۵) مىگوید: «اگر کسى سؤالى از آیه قرآنى از عمر مىپرسید، آنقدر او را مىزد که بدنش پُر از خون مىشد»!.
این نیز از جمله دروغهاى آشکارى است که تیجانى خود - شخصاً - به هم بافته و چشمبسته - بدون استفاده از سند و مدرکى! - داستانسرایى کرده است!.
یا در (ص ۱۶۴ و ۱۶۵) ادّعا مىکند که مالکبننویرة و پیروانش در حجةالوداع با على در روز غدیر خم بیعت کردهاند!.
این نیز از اکاذیب تیجانى است! و عجیبتر اینکه تیجانى دائماً تلاش مىکند که جنگ مسلمانان در زمان أبوبکر با مانعین زکات را - که از مرتدّین محسوب مىشوند - بىارزش قلمداد نماید و سپس این دروغها را سر هم کرده و از مالکبننویره و پیروانش دفاع مىکند! و در جاهاى زیادى از کتابش، مطالبى را در همین مورد آورده که أبوبکر با مرتدین جنگ نکرد، بلکه با منکرین زکات جنگید و آنها هم مرتد نبودند و أبوبکر و یارانش - که على هم جزو آنان بوده و در تمام جنگهاى مرتدین و مانعین زکات با أبوبکر و سایر مسلمان همراه بوده است - بىخود با آنها جنگیدند و آنها را بیگناه کشتند!! (ص ۲۵۵تا۲۵۸).. تفصیل آن در فصل «مناقب خلفاء» آمده است.
در (ص ۲۳۸) مىگوید: «حال اگر از فضایل بگذریم و به سیئات و بدیها روى آوریم، یک گناه یا سیئه را از علىبنابیطالب در کتابهاى دو گروه نمىیابیم در صورتى که براى دیگران بدیها و تبهکاریهاى زیادى در کتابهاى اهلسنّت مانند «صحاح» و کتابهاى سیره و تاریخ سراغ داریم».
شاید تیجانى - این عالم بزرگ!! - این انصافش را زمانى که شاگردىِ کودکان ۱۶-۱۳ ساله شیعه در نجف را مىکرد، از آنها گرفته باشد! چه خوب بود که یک دورهاى را هم نزد کودکان ۱۶-۱۳ ساله سنّى مىگذراند تا کاملاً منصفانه مىشد و به خوبى از این کودکان - به قول خودش - علم مىآموخت!!.
علیسنزد اهلسنّت از بزرگان صحابه، از خلفاى راشدین و از ائمه هدى است، ولى از معصومین نیست.. همچون تمامى صحابه دیگر، هم حسنات داشته و هم اشتباه.. چنانچه خود علیساعتراف مىکند:
«فإنى لستُ فى نفسى أن أخطىء ولا آمن ذلك من فعلى» [۷۷].
«من خودم را بالاتر از آن نمىدانم که خطا نکنم و کارم نیز از خطا در امان نیست»!!.
و برخلاف سخن تیجانى، هم در کتب سنّى و هم در کتب شیعه، روایتهاى زیادى وجود دارد که اشتباهات علی سو عدم معصومیتش را نشان مىدهد.. و ناچارم برخلاف میل باطنىام، چند نمونه از آنها را عنوان کنم تا دروغ تیجانى را نشان دهم.. البته آن دسته روایتهایى که در این بابت در کتب اهلسنّت موجود هستند، نمىتوان با روایتهاى شیعه مقارنه نمود؛ زیرا در روایتهاى شیعه - که در این مورد فراوان هم هستند - به على - و همسر و فرزندانش - به طور شرمآور، اسائه ادب و هتک حرمت شده است!.
و امّا بعضى از روایتهایى که در مآخذ اهلسنّت آمدهاند:
ایراد إبنعبّاس به على بدر مسأله سوزاندن مرتدّین؛ چنانچه «بخارى» و «ترمذى» و «أبوداود» آوردهاند: «على گروهى از مرتدّین را سوزاند. این خبر به إبنعباس رسید، وى گفت: من هم آنان را مىکشتم؛ زیرا رسول خدا فرمود: هرکس دینش را تغییر داد و مرتدّ شد، بکشید!.. ولى من آنها را نمىسوزاندم؛ زیرا رسول خداصفرمود: با عذاب خدا، کسى را مجازات نکنید!.. این سخن به على رسید و فرمود: إبنعبّاس راست مىگوید»! [۷۸]خود علی سروایت مىکند: «رسول خدا صشبى بر من و فاطمه وارد شد و در زد و فرمود: مگر نماز شب نمىخوانید؟ گفتم: اى رسول خدا! ما در دست خداییم، هر گاه بخواهد ما را بیدار کند، بیدار مىشویم! همین که این حرف را زدم، پیامبر صبرگشت و روى برگردانید و رفت، و در حالى که به ران خود مىزد، از او شنیدم که مىگفت: «وكان الإنسان أكثر شىء جدلا» [۷۹].
از براءبن عازب سنیز روایت شده است: «زمانى که رسول خدا صبا اهل حدیبیه صلح کرد، علىبن أبىطالب سبینشان قراردادى بدین صورت نوشت: محمّد رسول خدا. مشرکان گفتند: ننویس رسول خدا! اگر ما او را رسول مىدانستیم، با شما نمىجنگیدیم! پیامبر صبه علی سفرمود: آن را پاک کن! على گفت: من، آن کسى نخواهم بود که آن را پاک مىکند! پس خود پیامبر صآن را پاک کرد» [۸۰]. این روایت را کتب شیعه نیز آوردهاند [۸۱]. باز هم از علی سروایت شده که نزد پیامبر صآمد و به او گفت: أبوطالب مُرد! پیامبر صفرمود: برو و خاکش کن!.. على گفت: امّا او مشرک بود که مُرد! پیامبر صفرمود: برو و خاکش کن!» [۸۲].
حال اگر چنین رفتارى از عمر و أبوبکر یا دیگر صحابه سر مىزد، تیجانى و شیعیان مىگفتند: چگونه امر رسول خدا صرا اجرا نمىکنند؟ مگر نمىدانند که او رسول خدا است؟ و...؟!.
على و عباس ببر عمر س- که خلیفه بود - وارد شدند و عباس گفت: اى امیرالمؤمنین! بین من و این - که بر سرِ فدک دعوا داشتند - قضاوت کن! پس على به عبّاس ناسزا گفت و...! [۸۳].
یا همان روایت مسوربن مخرمة که حاکى است: «علی ساز دختر أبوجهل خواستگارى نمود و فاطمه از این کار ناراحت شد و نزد پیامبر صاز على شکایت کرد و پیامبر صعلی سرا از این کار منع فرمود».. این روایت در کتب شیعه نیز آمده است [۸۴].. شرح این روایت، در فصل «مناقب خلفاء» آمده است.. [۸۵].
امّا مآخذ شیعه! که به راستى از ذکر اینگونه روایات از خدا طلب آمرزش مىخواهم؛ چرا که از بس باطل و پوچ و شرمآور هستند!!.
از على روایت شده که مىگوید: «با پیامبر صدر سفر بودم و هیچ خادمى غیر از من نداشت و تنها یک لحاف هم داشت. عایشه نیز با او بود. پیامبر صبین من و عایشه مىخوابید.. لحافى غیر از آن بر روى ما نبود. زمانى که براى نماز شب برخاست، با دست خود لحاف را از وسط، بین من و عایشه پایین کشید تا جایى که لحاف به زیراندازى که زیر ما بود رسید»!! [۸۶].
ببینید چگونه به رسول خدا صو على و عایشه توهین مىکنند! و شرمآورتر از آن، از على روایت کردهاند: «پیامبر صصبح زود بر من و فاطمه وارد شد در حالى که ما با هم مشغول بودیم! گفت: سلامعلیکم! ولى ما ساکت ماندیم و شرم کردیم و از جایمان تکان نخوردیم! باز هم گفت: سلامعلیکم! ولى ما همچنان ساکت ماندیم»!! چگونه [۸۷]ممکن است از جواب سلام به پیامبر ص- آن هم دو بار - خوددارى کنند؟!.
باز هم از على روایت کردهاند که: «من نزد پیامبر صرفتم و أبوبکر و عمر نیز آنجا بودند. پس من بین پیامبر و عایشه نشستم! تا جایى که عایشه گفت: جایى غیر از رانِ من پیدا نکردى؟! [۸۸].
روایت شده که: «حسنبن على ÷بر جدّش رسول خدا صوارد شد، و رازى را براى او بازگو کرد که در آن هنگام چهره پیامبر صدگرگون شد، سپس برخاست و به منزل فاطمه رفت... سپس على آمد و پیامبر صاو را با دستش گرفت و تکانش داد و به او گفت: اى أباالحسن! مواظب باش که دیگر فاطمه را خشمگین نسازى! زیرا ملائکه با غضب فاطمه، غضبناک مىشوند و با رضایتش، راضى مىشوند!» [۸۹].
از علی سروایت شده: «من، جنبى از خدا، و کلمه و قلب او و بابى از او هستم، پس سجدهکنان داخل این باب شوید، خطاهاى شما را مىبخشم و بر نیکوکاران زیاد مىکنم و به وسیله من و با دست من، قیامت برپا مىشود و من اوّل و آخر و ظاهر و باطن هستم!» [۹۰].
به راستى پس براى خدا چه مانده است؟! شک نیست که این کلام کفر صریح است و علی ساز آن، پاک و بیزار است!.
از جعفر صادق سروایت کردهاند که: «زمانى که على نماز ظهر را تمام کرد، توجّهاش به جمجمهاى جلب شد، پس با آن سخن گفت.. و با آن جمجمه مشغول شد، تا جایى که خورشید غروب کرد! على با سه حرف از انجیل با خورشید سخن گفت؛ زیرا عربها سخنانش را نمىفهمند! خورشید گفت: نه! برنمىگردم! و لذا پنهان شد.. پس على از خدا خواست تا آن را برگرداند و نماز عصرش را بخواند.. خداوند هفتادهزار فرشته همراه با هفتادهزار زنجیر فولادى فرستاد تا در گردن خورشید قرار دادند و آن را بر روى صورتش کشیدند تا جایى که با نور سفید و صافى برگشت!» [۹۱].
شکى نیست که این گونه روایات، جعلى و خرافى هستند، ولى در کتابهاى معتمد شیعه فراوان یافت مىشوند!.
باز هم از امام صادق روایت کردهاند: «زن بدکارهاى در برابر امیرالمؤمنین على که بر روى منبر سخن مىگفت، ایستاد و گفت: این (على) قاتل عزیزانم است! پس على به آن نگاه کرد و گفت: اى زباندراز! اى گستاخ! اى فحّاش بددهن! اى زن مردنما! اى کسى که همچون زنان دیگر حیض نمىشوى! اى کسى که بر فرجش، چیز دراز و آشکارى است!» [۹۲].
به راستى اگر درباره عمر سچنین مىنوشتند، تیجانىها قیامت بهپا مىکردند!!.
باز هم از امام صادق روایت کردهاند: «على در بین یارانش بود که مردى نزد او آمد و گفت: اى امیرالمؤمنین! من با غلامى لواط کردهام، مرا پاک گردانید! پس على او را دو بار رد کرد و بار سوم به او فرمود: اى فلانى! همانا رسول خدا صدر چنین مواردى، سه حکم صادر فرموده، پس بین یکى از آنها را انتخاب کن: گردنزدن با شمشیر، یا پرتکردن از کوه، و یا سوزاندن با آتش.. سپس ایستاد در حالى که گریه مىکرد و در گودالى که امیرالمؤمنین برایش کنده بود، نشست و آتش را دید که در اطرافش زبانه مىکشید! پس امیرالمؤمنین گریه کرد و به او گفت: اى فلانى! همانا خداوند توبهات را پذیرفت! پس برخیز و دیگر چنین کارى را تکرار نکن!» [۹۳].
آیا این تعطیل یکى از حدود الهى نیست؟! اگر تیجانى چنین کارى را از عمر سدر کتب اهلسنّت مىیافت، چه مىگفت؟!.
از امام صادق روایت شده که: «زنى که متعلّق به یک انصارى و معشوقهاش بود، نزد عمر آورده شد که سفیده تخممرغ بر روى لباسش و بین رانهایش ریخته شده بود، پس على بلند شد و بین رانهایش را نگاه کرد و او را متّهم نمود!» [۹۴].
چطور ممکن است این کار از علی سسر زده باشد؟! آیا شیعیان در فقه خود، این کار را مىکنند؟! و از تیجانى مىپرسیم: کیست که اشتباهات و سیئات على را نوشتهاند؟! کتب شیعه یا اهلسنّت؟!.
اینگونه روایات - توهینآمیز - بسیارند و ما به همین مقدار بسنده مىکنیم..
یا از اشتباهات دیگر على - طبق روایاتشان - ازدواج پس از وفات فاطمة، پس از گذشت تنها نه روز! [۹۵]یا اختلافش با فاطمه، به خاطر خواستگارى على از دختر أبوجهل [۹۶]، همچنین بر سرِ اینکه على با جاریهاى که برادرش جعفر به او اهداء کرده بود، در حجرهاش خلوت کرده و او آن دو را با هم دیده بود! [۹۷]یا اختلافش با پسرش حسن سدر جنگ صفین و یا در مسأله شلاقزدن ولیدبنعقبه، یا اختلافش با حسن به خاطر اینکه به على مىگفت: چرا مرکز خلافت را به کوفه مىبرى؟! [۹۸]و... را مىتوان نام برد.
و یا روایتهاى دیگرى که شیعیان به گونههاى مختلف تعبیر کردهاند؛ مثلاً به نکاح درآوردن دخترش أمکلثوم با عمر! ترک امر خدا و پیامبر و چشمپوشى از خلافت! ندادن فدک به فرزندانش، زمانى که به خلافت رسید و..
پس - همانگونه که مىبینیم - تیجانى کاملاً بدون مدرک سخن مىگوید!.
در (ص ۲۳۹) مىگوید: «هرگز بیعت درستى در تاریخ اسلام از عهد خلفا تا عهد کمال آتاتورک که خلافت اسلامى را از بین برد، صورت نگرفته است، به این معنى که اجماع مسلمین در آن باشد و هیچ زور و قدرتى در آن وجود نداشته و امرى ناگهانى و غیرمترقّبه هم نباشد؛ جز در مورد امیرالمؤمنین علىبنابیطالب».
چه دروغ آشکارى! زیرا أبوبکر - با اجماع مسلمانان - به خلافت رسید و هیچ کس از بیعت با او خوددارى نکرد و هیچ منازعهاى هم رخ نداد و خلافت عمر و عثمان نیز به همان ترتیب.. امّا خلافت على، اهل شام به سرکردگى معاویه از بیعت با او خوددارى کردند و به مرحله جنگ و خونریزى و حتّى شهادت علی سهم کشیده شد!.. هرچند این موضوع را در فصلهاى «امامت و خلافت» و فصل آخر، به طور مفصّل مورد بحث قرار دادهایم، ولى در اینجا براى احتجاج با این سخن تیجانى به این سخن علی سبسنده مىکنیم که پس از اینکه مسلمانان مدینه و مکه و... با او بیعت کردند و شام به سرکردگى معاویه از بیعتش سرباز زد، در خلال نامهاى به معاویه، بیعت مردم با خلفاى پیشینش را، بیعتى کاملاً صحیح و الگو مىداند. چنانچه مىخوانیم:
«إنه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فليس للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد، وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما كان ذلك لله رضى فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين...» [۹۹].
«همانا کسانى با من بیعت کردند که با أبوبکر و عمر و عثمان نیز بر سر همان شرایط بیعت کرده بودند. پس کسى که شاهد (بیعت) بوده، نباید دیگرى را (براى خلافت) اختیار کند، و کسى که غایب بوده، حق ندارد رأى ایشان (بزرگان اصحاب شورا) را نپذیرد و جز این هم نیست که شوراى تعیینکننده امام و خلیفه، حقّ مهاجرین و انصار است. بنابراین اگر بر مردى اتّفاق کرده و او را امام نامیدند، این کار موجب رضاى خدا مىگردد. پس کسى که به سبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت، او را برمىگردانند و اگر از بازگشت خوددارى کرد، با او مىجنگند که غیر راه دیگر مؤمنان را پیروى کرده است...».
* * *
[۹] عنوان کتابهاى دیگرش نیز به همین صورت، منافقانه و زننده است؛ مثلاً «همراه با راستگویان»، یعنى تنها شیعیان راستگویانند و مسلمانان دیگر، دروغگو!.. «از آگاهان بپرسید»، یعنى تنها شیعیان آگاه هستند و بقیه جاهلند!.. «اهلسنّت واقعى»، یعنى شیعیان تنها گروهى هستند که پیرو سنّت پیامبر صهستند و دیگران که خود را اهل سنّت مىنامند، مدّعیانى دروغیناند!. [۱۰] ما نمىدانیم به چه دلیل تیجانى، نوجوانان و جوانان را «کودک» خوانده است؟! این نشانه مبالغه و گزافهگویى اوست!. [۱۱] در فقرات و فصلهاى بعدى آوردهایم. [۱۲] منظورش روایتى است که رسول خدا صبه عبداللّه بن عبّاسبفرمود: «إِذا سأَلْتَ فَاسألِ الله، وإذا استَعَنْتَ فاستَعِنْ بالله، واعلمْ أَنَّ الأمَّةَ لو اجتمَعَتْ على أَنْ يَنْفَعوكَ بشيءٍ، لم يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بشيء قَدْ كَتَبَه الله لَكَ، ولو اجتَمعُوا على أَنْ يَضرُّوكَ بشيء، لم يَضُرُّوكَ إِلاَّ بشيءٍ قَدْ كَتَبَهُ الله عَليكَ». «هر گاه طلب و درخواستى داشتى، از خدا بخواه، و هر گاه یارى و استعانت طلبیدى، از خدا بجوى، و بدان که اگر تمام مردم براى رساندن نفعى به تو جمع شوند، جز نفعى که خدا برایت مقرّر فرموده، نصیبت نخواهد شد، و بدان که اگر تمام مردم براى رساندن زیانى به تو اتّفاق نمایند، جز زیانى که خداوند برایت نوشته است، به تو نخواهد رسید». [۱۳] الغنیة، شیخ عبدالقادر گیلانى، ج۱، بیان عذاب. [۱۴] فتوحالغیب، مقاله ۵۹. [۱۵] در آنجا نیز دروغهایى را به کتاب أحمد أمین نسبت دادهاست. در (ص ۴۵) مىآورد: «به منعم گفتم: براى اینکه شما مسلمان نیستید؛ زیرا علىبنابیطالب را مىپرستید و خوبان و میانهروهاى شما که خدا را مىپرستند، رسالت و پیامبرى حضرت محمّد را قبول ندارند و جبرئیل را ناسزا مىگویند و معتقدند که او به امانت الهى، خیانت ورزید و به جاى اینکه رسالت الهى را به على برساند، به محمّد رساند!».. سپس مىگوید: این معلومات را از کتب تاریخ، مثل فجرالإسلام و ضحىالإسلام و ظهرالإسلام تألیف احمد امین گرفتهام؛ در حالیکه این دروغ آشکار است! چون احمد امین، چنین حرفى را - اصلاً - در هیچ یک از کتابهایش نگفته است، بلکه تنها مطالبى را درباره اباطیلى همچون: «رجعت» و «علم غیب ائمه» و «تحریف قرآن» و «ارتداد اصحاب غیر از سه نفر» آورده است.. (نگاه شود به ضحىالإسلام، ج۳، ص۲۲۰-۲۱۰ و ظهرالإسلام، ج۴، ص۱۱۳). [۱۶] ما مختصرى از آن را در فصل آخر آوردهایم. [۱۷] براى تفصیل آن رجوع شود به «للّه ثمّ للتاریخ»، سید حسین موسوى، ص۹۰ یا «البدایة والنهایة»، إبنکثیر، ج۱۳، ص۲۸۳-۲۱۷-۲۱۳. [۱۸] الخمینیة وریثة الحرکات الحاقدة و الأفکار الفاسدة، تألیف ولید الأعظمى، ص۷۳. [۱۹] الإعتداءات الباطنیة على المقدسات الإسلامیة، کامل سلامة، ص۱۶۰ [۲۰] بروتوکولات آیات قم، عبداللّه غفارى، ص۶۳. [۲۱] الحکومة الإسلامیة، تألیف آیتاللّه خمینى، ص۱۴۲.. خمینى اقدامات آنها را بزرگترین خدمت به دین اسلام مىداند!. [۲۲] نگاه شود به «رسالةالإیمان»، احقاقى حائرى، ص۳۲۳ [۲۳] و بالاخره توسّط یکى از همین ایرانیان هم به شهادت رسید.. أبولؤلؤ فیروز مجوسى بود که او را در نماز ترور کرد.. ایرانیان برایش، قبرى خیالى در باغ فین کاشان - از شهرهاى ایران - به عنوان «مرقد باباشجاعالدّین» - لقبى است که به أبولؤلؤ، به خاطر قتل عمر دادهاند - درست کردهاند و بر دیوارهاى آن نوشتهاند: «مرگ بر أبوبکر! مرگ بر عمر! مرگ بر عثمان!» و زیارتگاهى شده که همه روزه از طرف ایرانیان زیارت و طواف مىشود و نذورات و صدقات خود را در ضریح آن مىاندازند و حتّى وزارت ارشاد ایران، توسعه و تجدید بناى آن را به عهده گرفته و منظره آن را بر تمبرهایى هم جهت ارسال نامههاى پستى چاپ کرده است!! (نگاه شود به «کشف الأسرار وتبرئةالأئمة الأطهار»، سید حسین موسوى، ص۸۸.. [۲۴] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج۴۵، ص۳۲۹- عمدةالطالب فى أنساب أبىطالب، إبنعنبة، فصل، ص۱۹۲، تحت عنوان «عقب الحسین»- اصول کافى، کلینى، ج۱، ص۴۶۷- ناسخ التواریخ، میرزامحمّدتقى سپهر، ج۱۰، ص۳و۴. [۲۵] بعضى از مجتهدان شیعه از جمله آیتاللّه خمینى، متعه با دختران چهارپنج ساله و حتّى شیرخوارگان را نیز مباح مىدانند!! چنانکه در کتابش آورده است: «لا بأس بالتمتع بالرضیعة ضماً و تفخیذاً - أى یضع ذَکرَه بین فخذیها - و تقبیلاً». (نگاه شود به کتابش تحریرالوسیلة، ج۲، ص۲۴۱، مسأله شماره ۱۲). [۲۶] رجال الکشى، ص۲۱. [۲۷] بحارالأنوار، ج۴۱، ص۱۴. [۲۸] کشف الشبهات، محمّدبنعبدالوهّاب، فصل دهم، ص۱۱۱. [۲۹] سنن أبوداود و إبنماجه. [۳۰] تفسیر البیان، آیتاللّه خویى، ص۲۲۲. [۳۱] نقل از کشف الأسرار وتبرئة الأئمة الأطهار، سید حسین موسوى، ص۸۰.. [۳۲] أوایل المقالات، ص۹۸. [۳۳] مرآة الأنوار، مقدّمه دوم، ص۳۶. [۳۴] مقدّمه البرهان فى تقسیر القرآن، بحرانى، فصل۴، ص۴۹. [۳۵] مشارق الشموس الدریة، ص۱۲۶. [۳۶] فصل الخطاب فى اثبات تحریف الکتاب، ص۲۷. [۳۷] الأنوار النعمانیة، ج۲، ص۳۵۷. [۳۸] عیون أخبار الرضا، ج۱، ص۲۷۵. [۳۹] الفصول الـمهمة، حرّ عاملى، ص۲۲۵. [۴۰] همان مأخذ. [۴۱] نگاه شود به «الفصول الـمهمة»، ص۳۲۶-۳۲۵. [۴۲] الفصول الـمهمة، ص۳۲۶. [۴۳] منهاجالنجاة، ص۴۸. [۴۴] الأنوار النعمانیة، جزائرى، ج۲، ص۲۷۸، باب نور في حقیقة «دین الإمامیة» والعلة التي من أجلها یجب الأخذ بخلاف ما تقوله العامة.. ببینید این عالم شیعه، حتّى «مذهب شیعه» را «دین شیعه» مىداند! و این جز اینکه «شیعه»، دینى جداى اسلام است، هیچ معنى دیگرى را نمىرساند!!. [۴۵] همان، ص۲۰۷-۲۰۶. [۴۶] روضةالکافی، شیخ کلینى، ج۸، ۱۳۵. [۴۷] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج۱۸، ص۴۶۳ - بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج۲۷، ص۲۳۱. [۴۸] کشف الأسرار وتبرئة الأئمة الأطهار، ص۸۹. [۴۹] الحکومةالإسلامیة، خمینى، ص۱۴۲ [۵۰] الأنوار النعمانیة، ج۳، ۳۰۸ [۵۱] تنقیح المقال، ممقانى، ج۱، ص۲۰۸ [۵۲] نقل از «کشف الأسرار و تبرئة الأئمة الأطهار»، ص۸۶. [۵۳] الشیعة والتصحیح، موسوى، ص۱۱۵. [۵۴] به کتاب «توسّل»، از خود مؤلّف رجوع شود. [۵۵] بحارالأنوار، ج۹۸، ص۱۲۹. [۵۶] همان، ص۱۳۱. [۵۷] جلاء العیون مجلسى، ج۱، ص ۹۲، چاپ تهران. [۵۸] اصول کافى، ج۱، ص ۲۲۴. [۵۹] اصول کافى، ج۱، کتاب الجنائز، ص ۲۲۳ و ۲۲۲، چاپ تهران. [۶۰] جلاء العیون مجلسى، ج۱، ص ۹۵. [۶۱] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء ۴، کلام ۲۲۶. [۶۲] جلاء العیون شیخ مجلسى، باب قضایاى کربلا، ص ۲۸۲. همچنین تاریخ یعقوبى، ص ۲۹. [۶۳] در این مورد مىتوانید به فصل «تعظیم قبور صالحان» از کتاب «توسّل» تألیف دیگر مؤلّف رجوع کنید. [۶۴] صحیح مسلم. [۶۵] صحیح مسلم. [۶۶] سنن أبىداود. [۶۷] شرح مسلم، امام نووى، ج۴، ص ۳۰۱ تا ۳۰۴. [۶۸] الزواجر عن اقترف الکبائر، إبن حجر هیثمى، جلد اوّل، ص ۱۲۱. [۶۹] «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشیعة» شیخ حرّ عاملى. [۷۰] «من لا یحضره الفقیه»، شیخ صدوق (إبن بابویه)، باب مناهى پیامبر، همچنین «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى. [۷۱] «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى، باب ۴۴ از أبواب دفن. «تهذیب» شیخ طوسى نیز این روایت را آورده است. [۷۲] «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشیعة» شیخ حرّ عاملى. [۷۳] «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى، چاپ سنگى قدیم، جلد اوّل، صفحه ۲۰۹. [۷۴] «سنن سعید بن منصور» و همچنین «مختار»، أبوعبداللّه حافظ مقدّسى این روایت را از زینالعابدینسبه نقل از پدرش و جدّش على سآورده است. [۷۵] میزان الإعتدال، ص۲. [۷۶] الطبرى، ج۳، ص۳۹۴- إبنالاثیر، ج۳، ص۷۶- البدایة والنهایة، ج۷، ص۱۶۹-۱۶۸- إبنخلدون، ج۲، ص۱۴۳. [۷۷] نهجالبلاغة، شرح فیضالإسلام، کلام ۲۱۶- در اصول کافى چنین آمده است: «فإنى لستُ آمن أن أخطىء»؛ «همانا من از خطاکردن، در امان نیستم!». (نقل از أعیان الشیعة، محسن أمین، ج۱، ص۱۳۶، چاپ بیروت) [۷۸] التاج الجامع للأصول فى أحادیث الرسول، ج۳، ص۷۸. [۷۹] فتح البارى، شرح صحیح بخارى، کتاب التهجّد، باب تحریض النبى على قیام اللیل، حدیث شماره ۱۱۲۷. [۸۰] فتحالبارى، شرح صحیح بخارى، کتاب الصلح، باب کیف یکتب هذا ما صالح فلان، حدیث شماره ۲۶۹۸ [۸۱] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج۳۸، ص۳۲۸. [۸۲] مسند امام احمد، ج۱، ص۹۷. [۸۳] فتحالبارى، شرح صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب حدیث بنىنضیر، حدیث شماره ۴۰۳۳. [۸۴] صحیح بخارى، ج۵، ص۲۸- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، شماره ۹۶-۹۳. [۸۵] علل الشرایع، إبنبابویه، ص۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف - شیخ مجلسى نیز در کتابش جلاءالعیون آورده است. [۸۶] بحارالأنوار، ج۴۰، ص۲. [۸۷] بحارالأنوار، ج۴۳، ص۸۲. [۸۸] البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، ج۴، ص۲۲۵ - همچنین کتاب «سلیمبن قیس هلالى»، ص۱۷۹. [۸۹] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج۴۳، ص۴۲. [۹۰] همان، ج۳۹، ص۳۴۸. [۹۱] بحارالأنوار، ج۴۱، ص۱۶۶. [۹۲] بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۹۳. [۹۳] کافى، ج۷، ص۲۰۱. [۹۴] بحارالأنوار، ج۴، ص۳۰۳. [۹۵] بحارالأنوار، ج۴۲، ص۹۲. [۹۶] علل الشرایع، إبنبابویه، ص۱۸۶-۱۸۵. [۹۷] بحارالأنوار، ج۳۹، ص۲۰۷، باب کیفیة معاشرتها مع على - علل الشرایع، إبنبابویه، ص۱۶۳، چاپ نجف. [۹۸] أمالى، شیخ طوسى، ج۲، ص۳۲ و بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۰۴-۱۰۳. [۹۹] نهجالبلاغه، فیض الإسلام، جزء۵، نامه ۶. وقعةالصفین، نصربن مزاحم، ص۲۹.