عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

دروغ‌ها و پريشانگويی‌هاى تيجانى:

دروغ‌ها و پريشانگويی‌هاى تيجانى:

اوّلین دروغ تیجانى، در همان عنوان کتابش آشکار مى‏شود.. نخستین کتاب تیجانى «ثم اهتديت» مى‏باشد که به نامهاى مختلفى: «آنگاه هدایت شدم»، «شیعه ‏شدنم به چه معناست»، «چگونه شیعه شدم» و «راه‏یافته» ترجمه و منتشر شده است و همانند طوفانى سهمگین، سراسر ایران را فراگرفته و حتّى در بعضى از شهرها، خصوصاً مناطق سنّى‏نشین، به طور رایگان به جوانان داده مى‏شود!.

محتواى این کتاب - و دیگر تألیفاتش - نه تنها ضدّ وحدت مسلمانان است، بلکه نام و عنوان آن هم بزرگترین توهین به مسلمانان است؛ زیرا معنى عنوان کتاب تیجانى این است که تنها و تنها «شیعه» هدایت‏یافته است و مابقى مسلمانان گمراهند! [۹]و این بسیار ابلهانه است که دیگر مسلمانان را گمراه و باطل خواند و از طرف دیگر از برادرى و وحدت اسلامى - که امروزه علماى شیعه پرچمداران آن شده‏اند - سخن گفت!.

کتاب تیجانى، بزرگترین عیبش این است که در دل مسلمانان به خاطر مطالب دروغین و ناحقش، کینه و عداوت ایجاد کرده و مى‏کند.. کتابى است شیطان‏پسند.. و خوشحال‏کننده صهیونیسم و صلیبیت!.

تیجانى، عنوان «ثَمَّ اهْتَدَيْتُ» را برایش برگزیده که مترجم کتاب - «محمّد جواد مهرى» - واژه «ثَمَّ» (آنجا) را با «إذَا» (آنگاه) اشتباه گرفته است! و در واقع ترجمه آن «آنجا که هدایت شدم» مى‏باشد!.. به هر حال بدون شک، معنى و مفهومش، بسیار سخیفانه و منافقانه است!.

تیجانى با انتخاب عنوان مذکور و علماى قم، یعنى گردانندگان «بنیاد معارف اسلامى قم» که کتاب را چاپ کرده‏اند، حماقت خود را با پخش و نشر آن، اثبات نموده‏اند؛ زیرا خطاب به آنان مى‏گوییم: چگونه شما وقتى از «وحدت اسلامى» صحبت مى‏شود، اهل سنّت را «برادران مسلمان» مى‏خوانید و از طرفى این چنین آنها را کافر و منافق و گمراه - آن هم بدون دلیل - مى‏دانید؟ آیا وحدت با گمراهان و کافران، توهین به خودتان نیست؟! خلاصه، یا شعار وحدت اسلامى‏تان دروغ محض و تقیه است! یا عنوان کتاب تیجانى احمقانه است!.

مثلاً در (ص ۲۰۰) کتابش مى‏گوید:

«... از این روى بر خود چیره مى‏شوم و گرد و خاک تعصّب را که بر آن احاطه‏ام کرده‏اند، از خود مى‏زدایم و از تمامى قیود و زنجیرهایى که بیش از بیست سال ما را در آن بسته بودند، رهایى مى‏یابم و زبان حالم به آنها همواره مى‏گوید: «اى کاش قوم من مى‏دانستند که خداوند مرا آمرزید و عزّت و احترامم بخشید...».

این عبارت ترجمه آیه ۲۶ و ۲۷ سوره یس است که خداوند از قول «حبیب نجّار» فرموده است. آنگاه که قوم «مشرک» خود را به توحید دعوت نمود، ولى آنها وى را به قتل رساندند! مترجم کتاب - مُهرى - نیز عمداً در زیرنویس، از سوره و شماره آیه نام نبرده است؛ چون او هم مى‏داند که به کاربردن آیه مذکور درباره دیگر مسلمانان، به معنى مشرک و کافر خواندن آنهاست!.

یا در (ص ۲۶۹) مى‏نویسد: «آرى! با زبان مى‏گویند آنچه در قلبشان نیست...». این عبارت نیز ترجمه آیه ۱۶۷ سوره آل عمران مى‏باشد که خداوند متعال درباره خصوصیات منافقین بیان فرموده است.

اینگونه نمونه‏ها در کتابش فراوان یافت مى‏شوند.. در سراسر کتابش از مسلمانان اهل سنّت به تعابیر گمراه، باطل، مشرک و منافق و... بدون دلیل یاد کرده است، و به دلیل اینکه خلفاء و بسیارى از اصحاب کرامشرا کافر و مرتدّ مى‏خواند، پیروان آن بزرگواران را نیز کافر و مرتدّ مى‏داند.

ما گمان نمى‏کنیم تمامى علماء و صاحب‏نظران شیعه از چنین نیت ناپاک و اندیشه متحجّرانه‏اى برخوردار باشند. ولى چاپ و نشر کتاب تیجانى و کتابهایى دیگر مانند: «شبهاى پیشاور»، «اسرار آل محمّد»، «ضمیمه حلیة المتّقین» و... این تصوّر را که: «مسؤولان و دست‏اندرکاران تشیع نیز که اکنون ادّعاى بى چون و چراى ولایت فقیه و سرپرستى امور مسلمین را دارند، مانند تیجانى و امثال او مى‏اندیشند»، در ذهن مسلمانان به تصدیق و یقین مبدّل کرده است!.

ما تردیدى نداریم که خواهان وحدت اسلامى در میان شیعیان - متأسّفانه طورى که در بینشان زندگى کرده و از نزدیک لمس نموده‏ایم - کم، و شیفتگان تفرّق - عادتاً - بسیارند! هر چند مى‏دانیم که بودجه هنگفتى على الدّوام براى تبلیغ شعار توخالى وحدت اسلامى، مخصوصاً در «هفته وحدت!» صرف و خرج مى‏شود، ولى در مقام عمل به جز تفرّق روزافزون چیزى نمى‏یابیم.. البته شرح این درد، با نشان دادن صدها سند و دلیل زنده و ملموس، خود به کتابى جدا و مستقلّ نیاز دارد!..

از جمله پریشانگوییهاى فراوان تیجانى یکى این است که نخست خود را دانشمندى معرّفى مى‏کند که در «الأزهر» مصر، بعضى از علماء در جلسات بحثش حاضر شده‏اند و قرآن و احادیث بسیارى را از حفظ داشته و از آن همه دلیل و برهانى که مى‏دانسته و ردخور نداشته تعجّب کرده‏اند! (ص ۴۱) و بالاخره از وى براى تدریس در دانشگاه «الأزهر» دعوت به عمل مى‏آورند؛ چنانچه مى‏گوید: «...و چنین پنداشتم که راستى من یک دانشمند و عالم هستم، و چرا نباشم که علماى أزهر شریف بدان گواهى مى‏دادند و از آنها یکى به من گفته بود: تو باید در اینجا، در الأزهر باشى و...». (ص ۴۲)

امّا همین دانشمند بلندمرتبه!! وقتى در برابر طلبه‏هاى ۱۶-۱۳ ساله عراقى - به قول تیجانى کودکان ۱۶-۱۳ ساله!! [۱۰]- در حوزه علمیه نجف قرار مى‏گیرد، به یکباره، آن‏ آیات و احادیث و براهینى را که علماى أزهر از آن مُعجب بودند، از یاد برده و ضعف و بیسوادى و نادانى خود را به نمایش مى‏گذارد!.. (ص ۷۳ و ۷۲) چنانچه مى‏گوید: «اى کاش با دوستم (یعنى منعم) بیرون رفته بودم و با این کودکان نمى‏ماندم؛ زیرا هیچ یک از آنان سؤالى از من در فقه یا تاریخ نکرد، مگر اینکه از پاسخگویى عاجز ماندم». (ص ۷۵) و چنین ادامه مى‏دهد: «و پنداشتم که عقلهاى این کودکان خیلى بزرگتر از عقلهاى آن استادان سالخورده‏اى است که در الأزهر ملاقات کردم و یا علمایى که در تونس با آنها آشنا شدم». (ص ۷۶)

تیجانى با این سخنان بى‏سروته و نامرتبط، مى‏خواهد به خوانندگان چنین بفهماند که آن دانشمندان سنّى که لیاقت تدریس در الأزهر را دارند، در برابر کودکان ۱۶-۱۳ ساله شیعى، توان هیچگونه سخن‏گفتنى را ندارند!.

البته ما با کودکان ۱۶-۱۳ ساله - به قول تیجانى - کارى نداریم و یکراست به سراغ دانشمندان مشهور شیعى، یعنى «سید محمّد باقر صدر» و «آیت‏اللّه خویى» رفته و گفتگویشان را با تیجانى، نقد و بررسى مى‏کنیم [۱۱]تا روشن شود که یا سرگذشت تیجانى‏ و بیاناتش و از جمله مباحثه وى با خویى و باقر صدر ساختگى است و یا آقاى صدر و خویى - و دیگر علماى شیعه - واقعاً بسیار ساده‏اندیش و بیسواد بوده‏اند!.. ناگفته نماند که این تیجانى و علماى قم هستند که با خیال‏پردازى خود، شخصیت علمى علمایشان را زیر سؤال برده‏اند؛ نه ما!!.

به هر حال، تیجانى در همین جریان دیدار با کودکان! و علماى نجف بود که شیعه مى‏شود؛ و به عبارت دقیقتر: دروغگو، تهمت‏زننده، تناقض‏گو، داستان‏پرداز و اغفال‏کننده خوانندگان مى‏شود!.. که ما در صفحات این کتاب - به حکم مُشت، نمونه خروار است! - تنها به نشان‏دادن بارزترین دروغها و تهمتها و تدلیس‏هایش، اکتفا کرده‏ایم. باضافه اینکه انحرافش را نیز از چگونگى روش علمى در مطرح‏کردن قضایا ثابت کرده و پرده از جهل و نادانى و نیت پلید و ناپاکش نیز برداشته‏ایم.

تیجانى در (ص ۲۸) مى‏گوید: «مردم شهر مرا حاجى لقب دادند و از آن روز، هر جایی این نام برده مى‏شد، ذهن‏ها فقط متوجّه من مى‏گشت»!!.

این معلوم است که دروغ است! زیرادر هر شهرى، دهها و صدها حاجى وجود دارد و تنها او نبوده که ذهن‏ها «فقط» متوجّه او شوند!.

در (ص ۴۹) مى‏گوید: «...نظرش (یعنى منعم) را پسندیدم و در جاى خلوتى رفتیم که من وضو بگیرم و او را براى نمازخواندن جلو انداختم که آزمایشش کنم، چگونه نماز مى‏خواند و آنگاه خودم نماز را اعاده کنم».

این سخن تیجانى صحیح است! زیرا بر خُبث‏نیتش و توهین به امر نماز و کوچک‏شمردن آن دلالت دارد که از اشخاصى همچون تیجانى به سادگى برمى‏آید! هیچ مؤمن خداترس و پارسایى جرأت انجام چنین کارى را ندارد و به خود اجازه نمى‏دهد که نمازى را به پادارد که معتقد به بطلانش است!.

پریشانگویى دیگر تیجانى اینکه در (ص ۴۹) مى‏گوید که با مُنعم نماز مغرب را به پاداشتم، سپس مى‏گوید که، «با هم به سوى رستوران روانه شدیم»... و در (ص ۵۰) ادامه مى‏دهد که: «نماز عشاء را نیز پشت سرش به جماعت خواندم»؛ زیرا شیعیان، اوقات پنجگانه نماز را به سه وقت تقسیم کرده‏اند؛ یعنى مغرب و عشاء را - همچون ظهر و عصر - در سفر و حضر، با هم جمع کرده و در یک وقت مى‏خوانند، و در حالت سفر، جمع و قصر نماز را واجب مى‏دانند.. پس از دو حالت خارج نیست: یا تیجانى دروغ مى‏گوید و یا منعم - که در سفر بوده - تقیه نموده است!!.

در (ص ۵۲) مى‏گوید: «و اگر محمّد سرور و سالار پیامبران مى‏باشد، همانا عبدالقادر سرور اولیاء است و پیامبر، او را بر تمام اولیاء مقدّم دانسته و اوست (یعنى شیخ عبدالقادر) که گفته: «همه مردم هفت بار گرداگرد خانه طواف مى‏کنند و امّا من، خانه (منظورش کعبه است) گرداگرد خیمه‏ها و چادرهایم طواف مى‏کند!» و تلاش مى‏کردم او (یعنى مُنعم) را قانع سازم که شیخ عبدالقادر نزد برخى از مریدان و محبّانش آشکارا مى‏آید و بیماریهایشان را درمان مى‏کند و گره‏هایشان را مى‏گشاید و...».

این نیز انحراف شدید عقیدتى تیجانى را قبل از تشیعش - اگر چنانچه راست گفته باشد!! - نشان مى‏دهد و ما را مؤکد مى‏سازد که رابطه‏اى بسیار قوى بین «تشیع» و «تصوّف» وجود دارد، و هر دو صورتى از یک عمل هستند!.

در اسلام، هرکس معتقد باشد که شیخ عبدالقادر گیلانى یا دیگر مردگان - اعم از صالحین یا غیره - نزد مریدان و دوستدارانشان، آشکارا مى‏آیند و مى‏روند و بیماریهایشان را شفا داده و حوایجشان را برآورده مى‏سازند، مشرک است و بى‏چون و چرا از اسلام خارج گشته است.. در فصل «توسّل» به تفصیل سخن گفته‏ایم..

همچنین جمله‏اى که از زبان عبدالقادر آورده: «همه مردم، گرد کعبه هفت بار طواف مى‏کنند و امّا خود کعبه، گرد خیمه‏هایم مى‏چرخد!»، جمله کفرآمیزى است که هرگز از زبان شیخ عبدالقادر گیلانى بیرون نیامده و ثابت هم نشده است! و برعکس این جملات را از او مى‏بینیم: «اگر تمام خلایق تلاش کنند که به کسى نفعى برسانند، در حالى که خداوند نخواسته باشد، هرگز نمى‏توانند! و اگر جملگى جمع شوند تا به کسى ضررى برسانند، در حالیکه خداوند مقدّر نفرموده باشد، همانگونه که در روایت إبن‏عباس‏س [۱۲]آمده است، نمى‏توانند!» [۱۳].

یا زمانى که در بستر مرگ بود، به فرزندش چنین وصیت مى‏کند: «بر توست که تنها از خدا بترسى و به هیچ کس غیر از او امید نبندى، و تمام حوایج خود را متوجّه او سازى و بر کسى غیر از او تکیه و توکل ننمایى و درخواستهایت را تنها از او بخواهى. به احدى غیر از خدا اطمینان و ثقه نکن و خلاصه راه توحید را برگیر؛ توحید خالص و کامل را!».. و یا مى‏گوید: «هیچ کس در چیزى از ملک، با او شریک نیست. هیچ ضرررساننده و نفع‏دهنده‏اى، هیچ دفع‏کننده بلا و مصیبت و جلب‏کننده نفع و سودى، هیچ مریض‏کننده و مبتلاکننده‏اى، هیچ عافیت‏دهنده و شفادهنده‏اى جز او نیست! پس هرگز خود را با خلق - در ظاهر و باطن - مشغول مساز که هیچ کس نمى‏تواند تو را از خدا بى‏نیاز سازد و از عذابش نجات دهد!» [۱۴].

تیجانى در (ص ۵۶ و ۵۷) مى‏گوید: «...ولى در حقیقت از تاریخ اسلام نه کم مى‏دانستم و نه زیاد؛ زیرا معلّمان و استادان ما همواره ما را از خواندن تاریخ منع مى‏کردند و ادّعا مى‏کردند که این تاریخ سیاه و تاریکى است و هیچ فایده‏اى در خواندنش نیست».

دروغگو، کم‏حافظه است!! این تناقض‏گویى‏اش را بنگرید!.. در (ص ۴۱) ادّعا مى‏کند که علماى أزهر از علم و کثرت دانشش، متحیر شده بودند و در (ص ۴۵ و ۴۶) هم مى‏گوید که کتابهاى «أحمد أمین»، یعنى «فجرالإسلام» و «ضحى‏الإسلام» و «ظهرالإسلام» را - که کتابهایى در مورد تاریخ اسلام هستند - خوانده است، [۱۵]امّا در اینجا گذشته از اینکه بیسوادى خود را نسبت به تاریخ اسلام افشاء مى‏کند، تاریخ اسلامى را نیز به عنوان تاریخى سیاه و بى‏فایده لکه‏دار مى‏کند!.

این سخن را حتّى مستشرقین مُغرض هم تا به حال نگفته‏اند، بلکه به دورانهاى طلایى و شکوفاى تاریخ اسلامى - خصوصاً دوران خلفاى راشدین - اقرار داشته‏اند.. اگر چنانچه اساتید و معلّمان تیجانى از تاریخ اسلامى، تاریخ سیاه و پوچ نام برده‏اند، ما بر خلاف آن را مى‏گوییم! اگر تیجانى تاریخ سیاه و بى‏فایده را مى‏خواهد، بهتر است به تاریخ تشیع نظرى بیفکند تا ببیند که آیا تا به حال، اسلام را یارى کرده‏اند؟! [۱۶]آیا سرزمینى را فتح کرده‏اند؟! در حالى که، صرف‏نظر از راه‏انداختن جنگهاى داخلى، با دشمنان خارجى هم، بارها و بارها، همدست شده‏اند.. هرگز دشمنى را دفع نکرده‏اند و اگر چنانچه - در گذشته و امروز - جنگى هم داشته‏اند، با دیگر مسلمانان بوده است!.

در گذشته - بگذرد از بلواهایى که در دوران خلافت على و پس از آن به‏پا کردند - این را در تاریخ از آنها مى‏خوانیم:

کمک به مغولان تاتار - لشگریان هلاکوخان - در اشغال و تصرّف بغداد، و سپس راه‏انداختن فساد در آن از طریق بزرگانشان همچون: محمّدبن‏العلقمى و خواجه‏نصیر طوسى که - از راه تقیه - وزیران دولت عبّاسى بودند و پس از همکارى مخفیانه و قتل‏عام همه‏جانبه اهل‏سنّت و از بین‏بردن کتابهایشان، وزیران دولت هلاکوخان شدند! [۱۷].

کمک به مسیحیان در جنگهاى صلیبى و بازکردن مرزها برایشان [۱۸].

جنگ و درگیرى دایمى با عثمانیها و برپایى مجالس و محافل شادى، به هنگام شکست لشگریان عثمانى از روس [۱۹].

از جاکندن و به تاراج‏بردن حجرالأسود پس از به قتل‏رساندن حجاج [۲۰]و امّا در حال حاضر:

سخنان رهبران و بزرگانشان مبنى بر اینکه راه قدس از عراق مى‏گذرد و ستودن خواجه‏نصیر طوسى و إبن‏یقطین و إبن‏العلقمى، کسانى که باعث کشتار دسته‏جمعى در بغداد توسّط تاتار بودند [۲۱].

ترور و به قتل‏رساندن علماء و دعوتگران اهل‏سنّت در ایران؛ مثل: «ناصر سبحانى»، «احمد مفتى‏زاده»، «شیخ محمد ضیائى»، «احمد کسروى»، «مظفریان»، «دکتر احمد سیاد»، «مولوى عبدالملک مولازاده»، «استاد فاروق فرساد»، «استاد عبدالعزیز بچد»، «مولوى جمشیدزهى»، «ملا محمّد ربیعى» و... که بسیارند و بماند آنهایى که هم‏اکنون نیز در زندانهاى ایران - به جرم سنّى‏بودن - به سر مى‏برند!.

و کافى است این گفتار «احقاقى حائرى» - یکى از علمایشان - را پیرامون فتوحات سرزمین فارس توسّط مسلمانان بشنویم، که در کتاب خود، اصحاب گرامى پیامبر صرا که - در زمان خلافت عمرس- بلاد فارس را فتح کردند، عربهایى بادیه‏نشین و اوباش، کسانى که بنده شهوات و تشنه زنان فارس و ناموسشان بودند، نام مى‏برد! [۲۲].

ما از این گفته‏ها به شگفت نمى‏آییم؛ زیرا مى‏دانیم علّت اصلى عناد و کینه شیعیان نسبت به عمرسبه همین جا برمى‏گردد! در زمان خلافت او بود که ایران فتح گردید و [۲۳]افراد زیادى به اسارت گرفته و جاریه‏هاى بسیارى در بین اصحاب تقسیم شد که یکى از همین جاریه‏ها، «شهربانو» دختر یزدگرد، پادشاه ساسانى بود که عمربن خطّاب‏ساو را به همسرى «حسین‏بن على» بدرآورد. آرى! تشنگان ناموس و عفّت [۲۴]فارسیان، همین افراد بوده‏اند!! اصلاً نمى‏دانیم، امثال احقاقى حائرى - که در کتاب خود بر ناموس و عفّت زنان فارس گریه مى‏کند - براى کدام عفّتى مى‏گریند، در حالى که خود، عفّت زنان و دختران مردم را - با مُتعه - مباح مى‏دانند! [۲۵].

همچنین علّت تعظیم و تقدیس فرزندان حسین به تنهایى - و نه فرزندان حسن‏س- به همین جا برمى‏گردد؛ زیرا همسر حسین‏سفارس بوده است، در حالى که اگر فرزندان حسین اهل‏بیت محسوب شوند، قاعدتاً این حق به فرزندان حسن نیز مى‏رسد که نزد شیعیان از این حق، محروم شده‏اند!.

تعظیم و احترام زیاد به سلمان فارسى‏س- غیر از صحابه‏هاى دیگر - نیز به همین جا برمى‏گردد؛ زیرا برترى او نسبت به دیگران، فارس‏بودنش مى‏باشد! و به جایى رسیده که حتّى گروهى گفته‏اند: به سلمان نیز وحى مى‏شده است! [۲۶].

و یقیناً همین دلیل هم بوده که در کتابهایشان از على‏بن‏ابیطالب‏سروایت کرده‏اند که درباره «کسرى» پادشاه ساسانى گفته است: «خداوند او را از عذاب جهنم نجات داد و آتش جهنم بر او حرام شده است» [۲۷].

تیجانى در (ص ۶۱) مى‏گوید: «در آنجا غیرت وهّابیت در من به جوش آمد که فوراً به دکتر گفتم: پس تو اى حضرت دکتر، وهّابى هستى؛ زیرا آنها هم مانند تو معتقد به وجود اولیاى الهى نیستند!».

باید گفت: اوّلاً نامگذارى «اهل‏سنّت» به «وهّابیت» توسّط تیجانى از باب عیبجویى و طعنه است.. ثانیاً اینکه گفته آنها معتقدند که اولیاى خدا وجود ندارند، دروغ محض است! حتّى «محمّدبن‏عبدالوهّاب» - که وهّابیت منتسب به اوست - مى‏گوید: «دوستى اولیاء و پیروى و اطاعت از آنها، و اقرار به کرامتشان بر تو واجب است.. هیچ کس کرامات اولیاء را انکار نمى‏کند، مگر گمراهان و بدعتگزاران در دین.. دین خدا میانه‏رو است. نه افراط مى‏کند و نه تفریط» [۲۸].

شایسته بود تیجانى تنها یک کتاب از کتب کسانى که آنها را وهّابى مى‏نامد، ذکر مى‏نمود که این مطلب - نادرست - در آن موجود باشد!.

در (ص ۶۳ و ۶۴) مى‏گوید: «وقتى کتابهایشان (یعنى شیعه) را ورق زدم و مقدارى از آنها را مطالعه کردم، آنقدر احترام و تقدیر نسبت به پیامبر دیدم که هرگز در کتابهاى خودمان چنین چیزى ندیده بودم؛ زیرا آنها معتقد به معصوم‏بودن پیامبر، حتّى قبل از مبعوث‏شدن مى‏باشند در حالیکه ما اهل‏سنّت و جماعت معتقدیم که او تنها در تبلیغ قرآن معصوم است و...».

تیجانى چه با جرأت از طرف اهل‏سنّت سخن مى‏گوید، در حالیکه نه قبل از تشیعش از آنها بوده و نه بعدش! کافى است از او بخواهیم که تنها یک مرجع از اهل‏سنّت را که این گفته - یعنى عصمت پیامبر صتنها در تبیلغ قرآن - در آن موجود باشد، بیاورد.. اهل‏سنّت، به طور کلّى تمامى انبیاء را در امر تبیلغ معصوم مى‏دانند؛ حال این تبلیغ چه در کتبشان باشد و چه در سخنانشان.. رسول خدا صهم، در تبلیغ اسلام - یعنى قرآن و سنّت - معصوم است؛ زیرا هم قرآن وحى است و هم سنّت، و تنها فرق آن این است که قرآن کلام خدا و سنّت، کلام پیامبرش است و دیگر فرقهایى که در اینجا مجال بحث آن نیست.

همچنین احترام و تقدیر نسبت به پیامبر ص، با غلو و دروغ‏بستن و زیاده‏روى در مدحش - که عادت شیعیان است! - فرق مى‏کند.. این موضوع را به تفصیل در فصلهاى «عصمت» و «توسّل» آورده‏ایم.

در (ص ۷۰) مى‏گوید: «لازم به یادآورى است، تواضع و احترام شدیدى که در کوفه شاهد بودیم، چرا که بر هیچ جماعتى نگذشتیم مگر اینکه برخاستند و بر ما سلام کردند و گویا دوستم بسیارى از آنان را مى‏شناخت»!.

این صحنه را در ذهن خود مجسّم کنید! در شهر کوفه جماعتهایى نشسته‏اند، گویى همه بیکار بوده‏اند و فقط منتظر بوده کسى وارد شود و آنها برایش بلند شوند!! و انگار کار مردم کوفه، در نشستن و برخاستن براى همدیگر خلاصه شده است! و این بسیار مسخره است! گذشته از این، نشستن و برخاستن براى افراد را، نمى‏توان تواضع و احترام دانست! و این عادت اسلام نیست؛ چنانچه زمانى که رسول خدا صنزد جماعتى رفت و آنها به احترام او برخاستند، فرمود:

«لا تقوموا كما تقوم الأعاجم يعظّم بعضها بعضا» [۲۹].

«به‏ پاى هم برنخیزید همانگونه که عجم‌ها به پاى هم برمى‏خیزند تا بعضى بعضی‌ها را بزرگ کنند».

به صحنه دیگر توجّه کنید! تیجانى در (ص ۷۲و۷۱) مى‏گوید: «(در حرم على) به هر طرف که نگاه مى‏کردم، مردم را در ایوانها و رواقهاى حرم مى‏یافتم که مشغول نماز بودند و برخى دیگر هم گوش به سخنان خطباء و واعظان مى‏دادند که بر فراز منبر رفته و مردم را موعظه مى‏کردند و گویا ناله بعضى‏ها را مى‏شنیدم که با صدا گریه مى‏کردند، و گروههایى از مردم را مى‏دیدم که گریه مى‏کنند و بر سر و سینه خود مى‏زنند...»!.

این صحنه را نیز در ذهن خود مجسّم کنید که چه علم‏شنگه‏اى برپا بوده است! انسان تعجّب مى‏کند که این بنده خدا از فرط مبالغه‏گویى، صحنه‏هایى را به نمایش گذاشته که بیشتر به تیمارستان! یا سالنهاى تمرین تئاتر و نمایشنامه‏ها مى‏ماند، تا به حرم! مگر در یک مکان چند منبر وجود دارد و چند خطیب سخن مى‏گویند؟! و چه خطباى ماهرى بوده‏اند که توانسته‏اند در آن همه شلوغى مخاطبانشان را بیابند و برایشان سخن بگویند و چه مخاطبان شنوایى هم داشته‏اند!!.

تیجانى در (ص ۷۷) مى‏گوید: «(آقاى خویى) گفت: آیا مى‏دانى که تمام گروههاى اسلامى، صرف‏نظر از اختلاف مذاهبشان، در مورد قرآن کریم اتّفاق نظر دارند و قرآنى که نزد ماست، همان قرآنى است که نزد شما مى‏باشد؟».

این سخن آیت‏اللّه خویى، با کتب احادیث‏شان - که داراى روایتهاى زیادى دالّ بر تحریف قرآن هستند - و حتّى با سخنان خود او و بسیارى از علماى شیعه - که اقرار به تحریف و دستکارى قرآن دارند - تناقض دارد!!.

خویى در اینجا این چنین مى‏گوید، ولى در جایى دیگر برخلاف آن؛ مثلاً در تفسیر خود مى‏گوید: «قطعاً در وجود مصحف امیرالمؤمنین علیه السّلام که با قرآن موجود در ترتیب سوره‏ها مغایرت دارد، هیچ شکى نیست و علماء همگى بر وجود آن بدون هیچ تکلّفى در اثبات آن اتّفاق نظر دارند.. قرآن على علیه السّلام شامل مطالب زیادى است که در قرآن موجود نیست...(تا مى‏رسد به آنجا که مى‏گوید:) این اضافات، تنزیلى است از جانب خدا براى شرح آنچه که مراد است»!! [۳۰].

و در وصیت خود - به هنگام احتضار - به شاگردانش که کادر تدریس حوزه نجف بودند، چنین مى‏گوید: «بر شما باد عمل به این قرآن، تا آنگاه که مصحف فاطمه ظاهر شود»!! [۳۱].

شیخ مفید نیز مى‏گوید: «روایات زیادى از ائمه هدى وارد شده که قرآن موجود دستکارى شده است.. و ستمگران چه کارهایى که با قرآن نکردند! چه کم و کاستیهایى که در آن ننمودند!» [۳۲].

أبوالحسن فتونى مى‏گوید: «این قرآن، بعد از رسول خدا تغییراتى پیدا کرد و بسیارى از کلمات و آیاتش حذف شده و اقرار به این موضوع، از ضروریات مذهب تشیع است» [۳۳].

أبوالحسن عاملى نیز مى‏گوید: «درستى این موضوع (یعنى تحریف قرآن) پس از پیگیرى روایات و بررسى در آثار، نزد من کاملاً روشن و آشکار است و حکم به وجود آن، از ضروریات مذهب تشیع است، و یقیناً بزرگترین هدف این کار، غصب خلافت بوده است» [۳۴].

عدنان بحرانى نیز مى‏گوید: «تحریف و تغییر قرآن، از مسلّمات است و فرقه برحق، بر تحریف آن اجماع دارند و اقرار به این موضوع، از ضروریات مذهب برحق است» [۳۵].

أبوالقاسم على کوفى نیز مى‏گوید: «این قرآن که در دست مردم قرار دارد، تمام آن قرآن نیست» [۳۶].

سید نعمةاللّه جزائرى هم ردّى بر کسانى که قائل به عدم تحریف قرآن هستند، نوشته است [۳۷]بنابراین، یا حرف تیجانى دروغ است، و یا آقاى خویى تقیه نموده است!!.

تیجانى در (ص ۷۹) ادامه سخنان خویى را مى‏گوید: «مسلمانان همه برادرند، چه شیعه باشند و چه سنّى و همه خدا را مى‏پرستند و قرآنشان یکى، پیامبرشان یکى و قبله‏شان هم یکى است و...».

امّا علماى دیگر شیعه و کتب احادیثشان، چیز دیگرى مى‏گویند که با این بسیار متناقض است! در روایتهاى شیعه آمده که با غیر شیعیان مخالفت کنید، اگر چه حق با آنان باشد! مثلاً شیخ صدوق روایتى را از «امام رضا» با همین مضمون آورده است: «خلاف آن را برگیر، اگر چه حق در آن باشد [۳۸].

باز هم از امام رضا روایت کرده‏اند: «شیعیان ما، آنهایى هستند که تنها تسلیم امر ما هستند و فقط گفتار ما را برمى‏گیرند و با دشمنان ما مخالفت مى‏کنند.. هرکس چنین نباشد، پس از ما نیست» [۳۹].

از امام جعفر صادق نیز روایت کرده‏اند: «دروغ گفته آن کسى که خیال مى‏کند از شیعیان ماست، در حالیکه به چیزى غیر از ما هم اطمینان و وثوق کند» [۴۰].

شیخ حرّ عاملى، در کتاب خود «وسائل الشیعه»، بابى تحت عنوان «عدم جواز العمل بما يوافق العامة ويوافق طريقتهم» به همین موضوع اختصاص داده و روایتهاى زیادى را ذکر نموده است؛ مثلاً از جعفر صادق‏ساین روایتها را وارد کرده:

«هرگاه دو حدیث مختلف بر شما وارد شدند، آن یکى را برگیرید که مخالف دیگران باشد».. «آنچه را که با غیر ما مخالف است، برگیر و فرمود: در آنچه که مخالف دیگران است، هدایت است».. «به خدا قسم! شما بر آن چیزهایى نیستید که آنها هستند و آنها هم بر آن چیزهایى نیستند که شما بر آن هستید. پس با آنان مخالفت کنید؛ زیرا آنان از حق بهره‏اى نبرده‏اند».. «هرکس با آنان در گفتار یا عملى موافقت و سازش نماید، نه او از ماست و نه ما از او».

و متناقض‏ترین روایت - که به دورغ به امام جعفر صادق بسته‏اند! - اینکه: «واللّه ما بقى فى أيديهم شىء من الحق إلا استقبال القبلة»؛ «به خدا قسم! آنها چیزى از حق در دست ندارند [۴۱]مگر در استقبال قبله»!!.

و نهایتاً شیخ حرّ عاملى درباره این روایات مى‏گوید: «این روایات از حدّ تواتر گذشته‏اند؛ بنابراین عجیب است که بعضى از متأخّرین شیعه گمان مى‏کنند که اینها اخبارى واحد هستند»!.. همچنین مى‏گوید: «پس بدان، آنچه از این روایات متواتر فهمیده مى‏شود، بطلان قواعد اساسى است که در کتب دیگران (یعنى اهل‏سنّت) وجود دارد»! [۴۲].

علماى شیعه نیز نظرى برخلاف خویى دارند؛ مثلاً فیض کاشانى مى‏گوید: «هرکس امامت یکى از ائمه دوازده‏گانه را قبول نداشته باشد، درست به منزله انکار نبوّت همه انبیاء علیهم السّلام است» [۴۳].

سید نعمةاللّه جزائرى نیز مى‏گوید: «ما با اهل‏سنّت، بر یک خدا و یک پیامبر و یک امام، جمع نمى‏شویم؛ زیرا پروردگارى که پیامبرش محمّد باشد و خلیفه‏اش أبوبکر، پروردگار ما نیست و آن پیامبر هم، پیامبر ما نیست»!! و یا مى‏گوید: «قطعاً آنان، به [۴۴]اجماع علماى شیعه امامیه، کافرانى نجس هستند و از یهود و نصارى بدترند»!! [۴۵].

کلینى نیز روایت مى‏کند: «تمام مردم غیر از شیعیان، ولدالزنا و حرام‏زاده هستند»!! [۴۶]و به همین جهت، خون و مال اهل‏سنّت را مباح مى‏دانند؛ چنانچه از امام صادق روایت کرده‏اند که: «آنها حلال الدم هستند، ولیکن مواظب باشید! اگر توانستى، آنها را از دیوار پرت کنى یا در آب غرق نمایى، این کار را بکن تا بر علیه تو شهادت ندهند»!! [۴۷].

آیت‏اللّه خمینى بر همین روایت، چنین تعلیقى نوشته است: «اگر توانستى از مالشان بردارى، بردار و به عنوان خمس نزد ما بیاور!». یا در جایى دیگر إبن‏یقطین و طوسى و علقمى [۴۸]- عاملان قتل عام اهل‏سنّت در بغداد - را خدمتگزاران دین معرفى مى‏کند! [۴۹].

جزائرى نیز در کتابش از «على‏بن‏یقطین» - وزیر رشید خلیفه عباسى - که ۵۰۰ نفر سنّى را در زندان به قتل رساند، به عنوان مردى شجاع یاد کرده و او را بسیار مى‏ستاید! [۵۰].

یا ممقانى مى‏گوید: «و نهایتاً آنچه که از روایات ائمه فهمیده مى‏شود، این است که آنچه در آخرت بر سرِ کافران و مشرکان مى‏آید، فقط بر سر آنهایى مى‏آید که دوازده امامى نیستند»! [۵۱].

سید محمّد باقر صدر نیز در جواب کسى که از او پرسیده بود: اگر فرض کنیم که در مسأله‏اى حق با آنهاست، آیا باز هم بایستى با آنان مخالفت کرد؟! چنین جواب مى‏دهد: «آرى! واجب است با آنان مخالفت شود؛ زیرا مخالفت با آنان، اگر چه اشتباه هم باشد، گناهش کوچکتر از موافقت با آن حقیقتى است که نزدشان است»!! [۵۲].

پس باز هم نشان مى‏دهد که یا تیجانى دروغ مى‏گوید، یا خویى - طبق معمول - تقیه نموده است!!.

تیجانى در (ص ۹۰) مى‏گوید: «آنگاه از این تربتى که بر آن سجده مى‏کنند و آن را «تربت حسینى» مى‏نامند، (از باقر صدر) پرسیدم، پاسخ داد: قبل از هرچیز باید بدانیم که ما بر خاک سجده مى‏کنیم و هرگز براى خاک سجده نمى‏کنیم»..

به نظر مى‏رسد که آقاى صدر خود را به نادانى زده است! زیرا مسأله بالاتر از آن است! اگر چنین است، چرا تربت حسینى این همه مورد تعظیم و تقدیس واقع مى‏شود؛ چنانچه «موسى موسوى» مى‏گوید: «بسیارى از کسانى که بر خاک سجده مى‏برند، آن را متبرّک مى‏دانند و چه بسا کمى از خاک کربلا را براى شفا مى‏خورند!! و سپس از این خاک، مُهرهایى با اشکال مختلف درست کرده و در جیبهایشان حمل مى‏کنند یا به هنگام سفرهایشان با خود مى‏برند و خلاصه کارهاى بسیار مقدسانه و تعظیمانه با آن مى‏کنند... و من نمى‏دانم که این بدعت، چه موقع وارد شیعه شده است؛ زیرا نه رسول خدا صو نه امام على و نه ائمه بعد از او هیچ کدام بر چیزى که اسمش خاک کربلاست، سجده نکرده‏اند» [۵۳].

شیعیان حتّى معتقدند که تربت حسین، هر بیمارى را شفا مى‏بخشد همانگونه که مشرکان جاهلى این ویژگى را براى سنگهاى خود قائل بودند و همان رفتار را در سفر و حضر با آنها انجام مى‏دادند [۵۴].

از روایتهایشان در مورد خاک حسین است که به امام جعفر صادقسنسبت مى‏دهند که گفته است: «خاک قبر حسین، شفاى هر دردى است و هرگاه از آن خوردى، بگو: بسم‏اللّه وباللّه، اللّهم اجعله رزقا واسعا وعلما نافعا وشفاء كل داء» [۵۵].

یا به امام محمّد باقر نسبت مى‏دهند که گفته است: «خاک قبر حسین، شفاى هر درد و بیمارى و آرامش هر ترسى است، آنگاه که شخص از آن برگیرد» [۵۶].

روایات زیاد دیگرى در این مورد آورده‏اند؛ چنانچه شیخ مجلسى، باب کاملى را در کتابش «بحارالأنوار» به تربت حسین اختصاص داده‌است!.

تیجانى در (ص ۹۱) سؤال دیگرى درباره گریه بر حسین‏بن على بو عزادارى و نوحه‏خوانى برایش، از باقر صدر مى‏پرسد و حدیثى را مبنى بر تحریم نوحه‏خوانى مى‏آورد، که آقاى صدر نخست حدیث گریه بر مردگان را - که مى‏گوید: رجعت به جاهلیت است - بدون شک درست مى‏داند، امّا بر عزاى حسین منطبق نمى‏داند و چند سطر پایین‏تر، همین سخن خود را فوراً فراموش مى‏کند و طى سخنانش، نوحه‏خوانى براى عبدالناصر مصرى را هم با حدیث قابل انطباق نمى‏داند و خودکشى و انتحار برایش را نه گناه، بلکه حتّى اشتباه هم نمى‏داند! چنانکه مى‏گوید: «هفته گذشته، گزارشى رسمى از حکومت مصر به مناسبت مرگ جمال عبدالناصر خواندم که در آن گزارش آمده بود: بیش از هشتاد حادثه خودکشى به این مناسبت شده است که آنها با مجرّد شنیدن خبر، خودشان را کشته‏اند، گروهى از بالاى ساختمان خود را به پایین پرت کرده و گروهى خود را جلوى قطار انداخته‏اند وو...!! و امّا مجروحان و زخمیها بسیارند. من این مثالها را ذکر مى‏کنم که متوجّه شوید، احساسات اگر بر افراد طغیان کند و فائق آید، کار به اینجا مى‏رسد که اینان با اینکه حتماً مسلمان هستند براى خاطر جمال عبدالناصر که تازه با مرگ طبیعى هم مرده است، خودشان را مى‏کشند. بنابراین، نمى‏شود بر اهل‏سنّت حکم کرد که در این موارد حتماً اشتباه و گناه کرده‏اند و آنها هم حق ندارند بر برادران شیعه خود حکم کنند که اینها در گریه بر سیدالشهداء گناه مى‏کنند؛ چراکه اینها مصیبت امام حسین را با جان و دل دیدند و...». (ص ۹۱)

سخن فوق نه تنها یک فتوا، بلکه یک شوخى بیمزه‏اى است! زیرا هیچ انسان عاقلى نمى‏گوید: خودکشى گناه نیست، و اسلام آن را از گناهان کبیره مى‏داند، ولى آقاى صدر مى‏گوید: «کسى نمى‏تواند بگوید کسانى که به خاطر مرگ جمال عبدالناصر خودکشى کرده‏اند، مرتکب گناه و یا اشتباه شده‏اند»... و در ادامه مى‏گوید: «وانگهى خود حضرت رسول بر فرزندش حسین گریه کرد و جبرئیل از گریه آن حضرت، گریه کرد»!(ص ۹۱) آیا انسان عالم چنین سخنى مى‏گوید؟! معلوم است که انسان عاقل و اهل‏علم - و به قول تیجانى «اهل‏الذکر»!! - این چنین استدلال نمى‏کند.

این حدیث که مى‏فرماید: «از ما نیست کسى که به صورت خود بزند یا جامه پاره کند یا به جاهلیت دعوت نماید» هیچ استثنایى را قائل نشده و بر مصیبت هرکس قابل انطباق است.. ما این استدلال مُضحک صدر را با قرآن، و نهج‏البلاغه و سخنان خود أئمه تطبیق مى‏دهیم تا روشن شود که انسان در برابر مصیبتها - و به خصوص بزرگترین مصایب - چه باید بکند:

- خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید:

﴿وَبَشِّرِ لصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ ١٥٧[البقرة: ١٥٥-١٥٧].

«و به صابرانى مژده بده که به هنگامى که بلا و مصیبتى بدیشان مى‏رسد، مى‏گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى‏گردیم. آنان کسانى هستند که الطاف و رحمت و مغفرت خدایشان شامل حالشان مى‏گردد و مسلّماً آنان همان هدایت‏یافتگان هستند».

مى‏بینید که خداوند - متعال - ما را به هنگام برخورد با هر مصیبتى - بدون استثناء - به صبر و خویشتن‏دارى دعوت مى‏کند.

- «إبن بابویه» به سند معتبرى از امام محمّد باقر روایت کرده است که رسول خداصدر هنگام وفات خود به فاطمه لفرمود:

«اى فاطمه! چون من بمیرم روى خود را براى من مخراش و گیسوى خود را پریشان مکن، و واویلا مگو و بر من نوحه مخوان و نوحه‏گران را دعوت مکن» [۵۷].

- عن أبى عبدالله‏ قال: قال رسول اللهص: «ضرب المسلم يده على فخذه عند المصيبة إحباط لأجره» [۵۸]. «جعفر صادق‏ از پیامبر صنقل مى‏کند که در وقت مصیبت، دست زدن بر زانو اجر و ثواب مسلمان را تباه مى‏کند».

- امام جعفر صادق‏ در پاسخ به این پرسش که «جزع چیست؟» چنین مى‏فرماید: «شدیدترین جزع با شرر و فغان و به صداى بلند واویلاکردن و سینه و صورت خود را زدن و موهاى پیشانى را کندن است، و هر کس که مجلس ماتم را برگزار نماید، به تحقیق او صبر را ترک کرده و خلاف روش آن رفتار نموده است»، و به دنبال آن روایت شده است: «صبر و مصیبت، هر دو به سوى مؤمن سبقت مى‏برند. مصیبت در حالى به وى مى‏رسد که او شکیباست و همانا جزع و مصیبت به سوى کافر سبقت مى‏برند، پس مصیبت در حالى به وى مى‏رسد که وى بسیار جزع‏کننده است» [۵۹].

- راستى کدام مصیبت از تمام مصیبتها بزرگتر است و به هنگام مصیبت بزرگ چه باید کرد؟ بهتر است جواب این سؤال را از امام جعفر صادق‏ بشنویم. آن بزرگوار، مصیبت وفات پیامبر صرا از تمام مصایب بزرگتر دانسته و به هنگام مصیبت به صبر و خویشتن‏دارى توصیه و سفارش فرموده است. چنانچه «شیخ طوسى» و دیگران به سند معتبر از او روایت کرده‏اند که فرمود: «چون مصیبتى به تو رسید، به یاد بیاور مصیبت رسول خدا صرا که به مردم هرگز چنین مصیبتى نرسیده و نخواهد رسید» [۶۰].

و اینک ببینیم علىسدر برابر بزرگترین مصیبت (رحلت پیامبر) چگونه رفتار کرده است:

- علىسدر هنگام غسل پیامبر صبا غم و اندوه مى‏فرماید: «ولولا أنك أمرت بالصبر ونهيت عن الجزع لأنفدنا عليك ماء الشئون» [۶۱].

«و اگر به صبر و شکیبایى امر نمى‏کردى و نهى از ناله و فغان و زدن، نفرموده بودى، به تحقیق (در فراق تو) سرچشمه‏هاى اشک چشم را (با گریه) خشک مى‏کردیم!».

- و این هم آخرین وصیت خود حسین‏سبه خواهرش زینب: حسین‏سقبل از آغاز جنگ به خواهرش مى‏فرماید: «اى خواهرم! تو را به حقّ خود سوگند مى‏دهم که بر مصیبت و مفارقت من صبر کن و هر گاه کشته شوم، هرگز روى خود را براى من مخراش و موهاى خود را از پریشان و پراکنده مساز و از بیخ مکن و گریبانت را پاره مکن؛ زیرا تو دختر فاطمه هستى. همانطورى که او به هنگام مصیبت جدّم - علیه الصلاة و السلام - صبر نمود، تو نیز در وقت مصیبت من صبر پیشه کن» [۶۲].

با وجود آن همه دلایل قطعى و مدارک معتبر شیعه، به هیچوجه نمى‏توان سینه‏زنى و زنجیرزنى و مجلس ماتم و عزادارى و نوحه‏خوانى را بدعت و حرام ندانست. در ایام جاهلیت نخستین، مردم به هنگام برخورد با مصایب، به نوحه‏خوانى مى‏پرداختند و گریبانشان را پاره مى‏کردند. بر سر و سینه خود مى‏زدند. گِل بر سر مى‏زدند و مى‏ریختند و صورت خود را مى‏خراشیدند و موهاى خود را مى‏کندند و... امّا اسلام این رویه را ناپسند و حرام دانسته و در مقابل دستور داده شده که مسلمان، صبر و خویشتن‏دارى پیشه کند.

حال، آقاى صدر اگر بر خلاف قرآن و سنّت و سخنان ائمّه به تأیید نوحه‏خوانى و سر و سینه زدن و... به هنگام برخورد با مصایب اکتفا مى‏کرد، مى‏گفتیم: دلش هواى جاهلیت کرده است! ولى وقتى که از انتحار و خودکشى دفاع و آن را تأیید نموده، دیگر نمى‏دانیم به او چه بگوییم!!.

تیجانى در (ص ۹۲) باز هم از صدر مى‏پرسد: «چرا شیعیان قبر اولیاء و امامان خود را مزین به طلا و نقره مى‏کنند و این در اسلام حرام است؟»، که آقاى صدر چنین پاسخ مى‏دهد: «این امر منحصر به شیعه نیست و هیچ حرمتى در آن نمى‏باشد؛ زیرا مساجد اهل‏سنّت نیز در عراق و چه در مصر یا ترکیه یا کشورهاى اسلامى مزین به طلا و نقره‏اند».

آقاى صدر بدون دلیل و بى‏جهت از طرف اهل‏سنّت به عدم حُرمت تزیین قبور فتوا داده است! و البته همین گفتارش دلیلى قوى بر عدم آگاهى‏اش از کتب فقهى اهل‏سنّت و شیعه است؛ زیرا دلایل قطعى در کتب اهل‏سنّت وجود دارد که حرام‏بودن تزیین قبور و ساختن گنبد و ضریح و بارگاه را اثبات مى‏نماید؛ هرچند در فصل «توسّل» به تفصیل [۶۳]بحث کرده‏ایم، امّا در اینجا، تنها براى نمونه به مدارک زیر اشاره مى‏کنیم:

- از جابر چنین روایت شده است: «قَالَ: نَهَى رسولُ اللهصأن يُجَصَّصَ القَبْرُ، وأنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ ، وَأنْ يُبْنَى عَلَيْهِ» [۶۴].

«از جابرسروایت شده که: پیامبر صاز گچکارى و تزیین قبور، و نشستن بر آن و ساختن بنا و بارگاه بر روى آن نهى فرموده است».

- رسول خدا ص، على‏سرا مأمور ویران‏ساختن بناى روى قبور نمود. چنانچه مى‏خوانیم: «عَنْ أَبِى الْهَيَّاجِ الأَسَدِىِّ قَالَ قَالَ لِى عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ أَلاَّ أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ لاَ تَدَعَ تِمْثَالاً إِلاَّ طَمَسْتَهُ وَلاَ قَبْرًا مُشْرِفًا إِلاَّ سَوَّيْتَهُ» [۶۵].

«على بن أبى‏طالبسبه من فرمود: آیا تو را براى کارى نفرستم که رسول خدا صمرا بدان کار فرستاد؟! و آن اینکه هیچ تمثال و مجسّمه‏اى را ترک نکنم مگر اینکه آن را محو و نابود سازم، و هیچ قبر بلند و مشرفى را وانگذارم مگر اینکه آن را با خاک یکسان نمایم».

- رسول خدا صمى‏فرماید: «لا تَجْعَلُوا بُيُوتَكم قُبورا، ولا تَجْعَلوا قَبْرِي عِيدا، وصَلُّوا عَلَيَّ ، فَإِنَّ صَلاتَكُم تَبْلُغُني حَيثُ كُنْتُم» [۶۶].

«خانه‏هایتان را قبرستان نکنید، و محلّ زیارت و رفت‏وآمد قرار ندهید، و بر من درود و صلوات بفرستید، همانا درود و صلواتتان هر جا که باشید، به من مى‏رسد!».

- امام نووى؛ در حاشیه ارشاد سارى مى‏گوید: «شافعى در کتاب الأمّ مى‏گوید: ائمه را در مکه دیدم که به نابودکردن آنچه روى قبور ساخته بودند، دستور دادند و شافعى سخن پیامبر صکه مى‏فرماید: «ولا قبرا مشرفا...»این ویران‏کردن را تأیید مى‏کند» [۶۷].

این سخن امام نووى؛ است که از فقهاى بزرگ شافعى مى‏باشد.

- إبن‏حجر هیثمى؛ صاحب «تحفة المحتاج» نیز - که بعد از امام نووى؛ از بزرگترین فقهاى شافعى است - در مورد هدم و نابودکردن گنبد و بارگاه روى قبور چنین مى‏گوید: «اقدام به نابودى بنا و ضریح و نیز قبه و بارگاههاى روى قبور واجب است؛ زیرا آنها از مسجد «ضرار» ضررشان بیشتر است. به دلیل اینکه گنبد و بارگاه بر نافرمانى رسول خداصبنا شده‏اند؛ چون رسول خداصاز آنها نهى فرمود و به ویران‏کردن بناى قبور امر فرموده است. پس، از بین‏بردن قندیل و چراغ روى قبور واجب است...» [۶۸].

تا اینجا معلوم شد که آقاى صدر واقعاً بدون دلیل تزیین و بناى روى قبور را از طرف اهل سنّت جایز مى‏داند.

اکنون مدارکى از کتب معتبر شیعه امامیه را نیز درباره حرام‏بودن بناى روى قبور ارائه مى‏دهیم تا اثبات شود که سخن آقاى صدر با ادلّه شیعه نیز به هیچوجه موافقت ندارد:

- «شیخ طوسى» و «شیخ حرّ عاملى» - هر دو - روایت کرده‏اند: «نهى رسول الله صأن يجصص القبور» [۶۹].

«رسول خدا صنهى فرمود که قبرها را گچکارى و تزئین کنند».

- از امام جعفر صادق‏سنیز چنین نقل شده است: «نهى رسول الله صأن يصلى على القبر أو يقعد عليه أو يبنى عليه» [۷۰].

«پیامبر صاز اینکه بر قبرى نماز بگزارند، یا بر آن بنشینند و یا بر آن بنا و ضریح بسازند، نهى فرموده است».

- از موسى‏بن‏جعفر /نیز روایتى آمده که چنین است: «سألت أبا الحسن عن البناء على القبر والجلوس عليه هل يصلح؟ قال لا يصلح البناء عليه ولا الجلوس ولا تجصيصه ولا تطيينه» [۷۱].

«برادر موسى‏بن‏جعفر مى‏گوید: از أبالحسن در مورد بناى بر قبور و نشستن بر روى آن پرسیدم که آیا این درست و سزاوار است؟ فرمود: خیر! سزاوار و صحیح نیست. بناء و ضریح بر قبور و نشستن بر آن و گچکارى و گلکارى و تزیین آن درست نیست».

- امام صادق‏سنیز به نقل از جراح مدائنى فرموده است: «لا تبنوا على القبور ولا تصوروا سقوف البيوت فإن رسول الله صكره ذلك» [۷۲].

«بر قبور، ضریح و بنا نسازید و سقف خانه‏ها را از مجسّمه و تصویر پر نکنید؛ چرا که رسول خدا صاین کارها را ناپسند شمرد».

- و امّا خود على‏سنیز مى‏گوید: «بعثنى رسول الله صإلى المدينة فى هدم القبور وكسر الصور» [۷۳].

«رسول خدا صمرا به شهر براى خراب کردن مقبره‏ها و شکستن مجسّمه‏ها و بتها فرستاد».

- «أبویعلى» نیز از على‏بن‏حسین‏سروایت کرده است که او مردى را دید در کنار قبر پیامبر صبراى رفع مشکلاتش دعا مى‏کرد. نزد او رفت و او را از این کار نهى نمود و گفت: آیا حاضر هستى سخنى را که پدرم از جدّم، و او هم از رسول خدا صشنیده است، بشنوى؟ پیامبرصچنین فرمود: «لا تَتَّخِذُوا قَبْرِي عِيدًا، وَلا بُيُوتَكُمْ قُبُورًا، فَإِنَّ تَسْلِيمَكُمْ يَبْلُغُنِي أَيْنَمَا كُنْتُم» [۷۴].

«قبرم را محلّ رفت‏وآمد قرار ندهید، و خانه‏هایتان را قبرستان نکنید. پس بر من سلام و درود بفرستید. سلام شما هر کجا که باشید، به من مى‏رسد».

ملاحظه مى‏شود که بر طبق مدارک معتبر و موثّق اهل‏سنّت و خود شیعه، رسول خدا صبناى بر قبور را از این نظر مستثنى ننموده و مرقد خود او و امامان و اولیاء نیز در زمان ایشان ساخته نشده، بلکه سالها پس از وفاتشان - و بر خلاف تعالیمشان! - توسّط دیگران ساخته و پرداخته گردیده و گنبد و ضریح و بارگاه بر آنها نهاده شده‏اند! به گونه‏اى که انگار در تزیین آنها به رقابت و چشم و هم‏چشمى پرداخته‏اند!.

خلاصه، سخنان آقاى صدر به دو دلیل کلّى کاملاً باطل است: اوّلاً وجود قبرهاى مزین و بناشده در جایى، دلیل عدم حرمت آن در جاهاى دیگر نیست!.

ثانیاً تزیین قبور و ایجاد گنبد و بارگاه طبق مدارک معتبر شیعه و سنّى، باطل و حرام است.. ضمناً مشخّص مى‏شود که یا سخنان تیجانى افسانه و دروغ است، و یا آقاى صدر بدون آگاهى از منابع شیعه و سنّى سخن گفته است، و شاید علماى قم با آقاى صدر دشمنى داشته‏اند که سخنان گزافى را به نام او در چنین سطح وسیعى پخش کرده و مى‏کنند!.

تیجانى در (ص ۹۲) مجدّداً مى‏پرسد: «دست بر قبر کشیدن و توسّل به صالحین و تبرّک‏جستن به آنان، شرک به خداست! نظر شما چیست؟ سید محمّد باقر صدر پاسخ داد: ... اینکه اولیاء و ائمه را دعا مى‏کنند، به این خاطر است که وسیله‏اى نزد خدا باشند، و این هرگز شرک نیست».

ما جواب این سؤال و گفته‏هاى صدر را در فصلى جداگانه - فصل «توسّل» - به تفصیل مورد نقد و بررسى قرار داده‏ایم و لذا در اینجا به آن نمى‏پردازیم.. فقط این را باید گفت که یا واقعاً تیجانى افسانه‏سرایى کرده و یا آقاى صدر، بدون آگاهى و تحقیق از منابع شیعه‏و سنّى سخن گفته است!.. در هر صورت، کتاب تیجانى فاقد ارزش است و بایستى براى علماى قم تأسّف خورد که چنین کتابى را با چنان قلمى در دفاع از عقاید خود، چاپ و منتشر کرده‏اند!.

تیجانى در (ص ۹۹) مى‏گوید: «علماى ما هرگز فتوایى نمى‏دهند و سخنى نمى‏گویند، مگر اینکه قبلاً نظر حکومت را تأمین کنند؛ چراکه مزدبگیر دولت‏اند، و دولت هم هرکه را خواست نصب مى‏کند یا عزل مى‏نماید».

آرى!.. این را راست گفته است؛ زیرا علماى صوفیه! سخن نمى‏گویند مگر براى ارضاى حکومتهایشان، و اگر تیجانى قصدش علماى اهل‏سنّت است، به راستى که دروغ گفته و تهمت زده است.. داستان امام زهرى با هشام‏بن عبدالملک، داستان امام مالک و أبوحنیفه با أبى‏جعفر منصور، داستان شافعى با هارون‏الرشید، داستان احمدبن‏حنبل با معتصم، داستان إبن‏تیمیه با ناصر قلاوون و... تا مى‏رسد به داستان سیدقطب با جمال عبدالناصر... براى همه مشهورند.. اینان علماى ما هستند که در برابر حکومتهاى وقت مقاومت کردند و هیچ نفاق و تقیه‏اى از خود نشان ندادند. نفاق و تقیه در برابر حکومتها و قدرتمندان، تنها از معتقدات شیعه است که حتّى علماى شیعه با خود شیعه هم به کار گرفته و مى‏برند.. در مورد «تقیه» نیز در این کتاب شرح داده‏ایم.

تیجانى در (ص ۱۱۹) مى‏گوید: به پایتخت رفتم و در آنجا «صحیح بخارى»، «صحیح مسلم»، «مسند امام احمد»، «صحیح ترمذى»، «موطّأ امام مالک» و دیگر کتابهاى مشهور را خریدم و...».

برمى‏گردیم به ادّعاى تیجانى در (ص ۴۱) که علماى الأزهر از علم او شگفت‏زده شده و از او دعوت به عمل آورده‏اند تا در الأزهر تدریس کند، امّا در اینجا پس از شیعه‏شدن و بازگشتش به تونس، چقدر ناشیانه مى‏گوید: براى خرید کتابهاى اهل‏سنّت به پایتخت رفتم تا «حادثه پنجشنبه» - قصّه قلم و دوات - را از لابلاى آنها پیدا کنم! او که خود ادّعا مى‏کند، مالکى‏مذهب بوده، حتّى موطأ امام مالک را هم نداشته است! و گذشته از آن، هر مسلمانى که یک بار هم سیره پیامبر صرا خوانده باشد، قصّه قلم و دوات را شنیده است! به هر حال تمام اینها، دروغها و تناقضها و پریشانگوییهاى تیجانى را اثبات مى‏کند!..

این عالم بلندمرتبه!! - به قول خودش - حتّى اسامى کتابهاى اهل‏سنّت را نیز به اشتباه نوشته است! در (ص ۱۲۳) مى‏گوید: «لذا در گذشته بحث درباره آنها و روش زندگى‏شان (یعنى زندگى صحابه) به تفصیل کرده‏اند و در این زمینه کتابهایى مانند «أسدالغابة فى تمييز الصحابة» و «الإصابة فى معرفة الصحابة» و «میزان الإعتدال» و دیگر کتابهایى که از نظر اهل‏سنّت و جماعت، بیوگرافى اصحاب را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهند، مورد نگارش و تألیف قرار دادند».

در اینجا به تیجانى - این عالم جاهل! - مى‏گوییم: تمام کتابهایى که نام برده‏اى، اشتباه کرده‏اى! زیرا اسم الغابة، «أُسد الغابة فى معرفة الصحابة» است! و اسم الإصابة، «الإصابة فى تمييز الصحابة» مى‏باشد! و امّا «میزان الإعتدال»، امام ذهبى، خود در مقدّمه‏اش مى‏گوید: «ما در این کتاب، تنها از ضعف راویانشان بحث کرده‏ایم» [۷۵]و حتّى نام یک صحابى را هم نیاورده که زندگى‏اش را نقد و بررسى کرده باشد، پس چگونه مى‏توان کتابى باشد که به نقد و بررسى زندگى اصحاب پرداخته باشد!.

در (ص ۱۵۲) مى‏گوید: «على‏رغم اینکه شکایت‏کنندگان زیادى، شکایت از معاویه نزد عمر مى‏برند، او (یعنى عمر) حتّى یکبار هم براى اعتراض به کارهاى معاویه، او را ملامت و سرزنش نکرد».

این نیز دروغ است! چنانچه در تاریخ مى‏خوانیم: وقتى که شکایت مردم از عثمانسبالا گرفت، علیسنزد عثمانسرفت و گفت: «به درخواست مردم توجّه کن! آنها فرماندارانى را که انتخاب کرده‏اى، قبول ندارند».. عثمانسپرسید: «کدام یک را»؟ علیسگفت: «بیشتر گلایه‏ها متوجّه معاویه است».. عثمانسگفت: «ولى من او را بر شما نگماشته‏ام، بلکه عمر او را گماشته است»! على فرمود: «تو را به خدا قسم مى‏دهم! مگر نمى‏دانى که معاویه از «یرفأ» غلام عمر، بیشتر از او مى‏ترسید»؟! عثمانسگفت: چرا مى‏دانم» [۷۶].

و دیگر سخنان علیسدر مدح عمرسکه در منابع شیعه از جمله نهج‏البلاغه ثبت شده و ما در فصل «مناقب خلفاء» آورده‏ایم.

در (ص ۱۵۵) مى‏گوید: «اگر کسى سؤالى از آیه قرآنى از عمر مى‏پرسید، آنقدر او را مى‏زد که بدنش پُر از خون مى‏شد»!.

این نیز از جمله دروغهاى آشکارى است که تیجانى خود - شخصاً - به هم بافته و چشم‏بسته - بدون استفاده از سند و مدرکى! - داستان‏سرایى کرده است!.

یا در (ص ۱۶۴ و ۱۶۵) ادّعا مى‏کند که مالک‏بن‏نویرة و پیروانش در حجةالوداع با على در روز غدیر خم بیعت کرده‏اند!.

این نیز از اکاذیب تیجانى است! و عجیب‏تر اینکه تیجانى دائماً تلاش مى‏کند که جنگ مسلمانان در زمان أبوبکر با مانعین زکات را - که از مرتدّین محسوب مى‏شوند - بى‏ارزش قلمداد نماید و سپس این دروغ‌ها را سر هم کرده و از مالک‏بن‏نویره و پیروانش دفاع مى‏کند! و در جاهاى زیادى از کتابش، مطالبى را در همین مورد آورده که أبوبکر با مرتدین جنگ نکرد، بلکه با منکرین زکات جنگید و آنها هم مرتد نبودند و أبوبکر و یارانش - که على هم جزو آنان بوده و در تمام جنگهاى مرتدین و مانعین زکات با أبوبکر و سایر مسلمان همراه بوده است - بى‏خود با آنها جنگیدند و آنها را بیگناه کشتند!! (ص ۲۵۵تا۲۵۸).. تفصیل آن در فصل «مناقب خلفاء» آمده است.

در (ص ۲۳۸) مى‏گوید: «حال اگر از فضایل بگذریم و به سیئات و بدیها روى آوریم، یک گناه یا سیئه را از على‏بن‏ابیطالب در کتابهاى دو گروه نمى‏یابیم در صورتى که براى دیگران بدیها و تبهکاریهاى زیادى در کتابهاى اهل‏سنّت مانند «صحاح» و کتابهاى سیره و تاریخ سراغ داریم».

شاید تیجانى - این عالم بزرگ!! - این انصافش را زمانى که شاگردىِ کودکان ۱۶-۱۳ ساله شیعه در نجف را مى‏کرد، از آنها گرفته باشد! چه خوب بود که یک دوره‏اى را هم نزد کودکان ۱۶-۱۳ ساله سنّى مى‏گذراند تا کاملاً منصفانه مى‏شد و به خوبى از این کودکان - به قول خودش - علم مى‏آموخت!!.

علیسنزد اهل‏سنّت از بزرگان صحابه، از خلفاى راشدین و از ائمه هدى است، ولى از معصومین نیست.. همچون تمامى صحابه دیگر، هم حسنات داشته و هم اشتباه.. چنانچه خود علیساعتراف مى‏کند:

«فإنى لستُ فى نفسى أن أخطى‏ء ولا آمن ذلك من فعلى» [۷۷].

«من خودم را بالاتر از آن نمى‏دانم که خطا نکنم و کارم نیز از خطا در امان نیست»!!.

و برخلاف سخن تیجانى، هم در کتب سنّى و هم در کتب شیعه، روایتهاى زیادى وجود دارد که اشتباهات علی سو عدم معصومیتش را نشان مى‏دهد.. و ناچارم برخلاف میل باطنى‏ام، چند نمونه از آنها را عنوان کنم تا دروغ تیجانى را نشان دهم.. البته آن دسته روایتهایى که در این بابت در کتب اهل‏سنّت موجود هستند، نمى‏توان با روایتهاى شیعه مقارنه نمود؛ زیرا در روایتهاى شیعه - که در این مورد فراوان هم هستند - به على - و همسر و فرزندانش - به طور شرم‏آور، اسائه ادب و هتک حرمت شده است!.

و امّا بعضى از روایتهایى که در مآخذ اهل‏سنّت آمده‏اند:

ایراد إبن‏عبّاس به على بدر مسأله سوزاندن مرتدّین؛ چنانچه «بخارى» و «ترمذى» و «أبوداود» آورده‏اند: «على گروهى از مرتدّین را سوزاند. این خبر به إبن‏عباس رسید، وى گفت: من هم آنان را مى‏کشتم؛ زیرا رسول خدا فرمود: هرکس دینش را تغییر داد و مرتدّ شد، بکشید!.. ولى من آنها را نمى‏سوزاندم؛ زیرا رسول خداصفرمود: با عذاب خدا، کسى را مجازات نکنید!.. این سخن به على رسید و فرمود: إبن‏عبّاس راست مى‏گوید»! [۷۸]خود علی سروایت مى‏کند: «رسول خدا صشبى بر من و فاطمه وارد شد و در زد و فرمود: مگر نماز شب نمى‏خوانید؟ گفتم: اى رسول خدا! ما در دست خداییم، هر گاه بخواهد ما را بیدار کند، بیدار مى‏شویم! همین که این حرف را زدم، پیامبر صبرگشت و روى برگردانید و رفت، و در حالى که به ران خود مى‏زد، از او شنیدم که مى‏گفت: «وكان الإنسان أكثر شى‏ء جدلا» [۷۹].

از براءبن عازب‏ سنیز روایت شده است: «زمانى که رسول خدا صبا اهل حدیبیه صلح کرد، على‏بن أبى‏طالب سبینشان قراردادى بدین صورت نوشت: محمّد رسول خدا. مشرکان گفتند: ننویس رسول خدا! اگر ما او را رسول مى‏دانستیم، با شما نمى‏جنگیدیم! پیامبر صبه علی سفرمود: آن را پاک کن! على گفت: من، آن کسى نخواهم بود که آن را پاک مى‏کند! پس خود پیامبر صآن را پاک کرد» [۸۰]. این روایت را کتب شیعه نیز آورده‏اند [۸۱]. باز هم از علی سروایت شده که نزد پیامبر صآمد و به او گفت: أبوطالب مُرد! پیامبر صفرمود: برو و خاکش کن!.. على گفت: امّا او مشرک بود که مُرد! پیامبر صفرمود: برو و خاکش کن!» [۸۲].

حال اگر چنین رفتارى از عمر و أبوبکر یا دیگر صحابه سر مى‏زد، تیجانى و شیعیان مى‏گفتند: چگونه امر رسول خدا صرا اجرا نمى‏کنند؟ مگر نمى‏دانند که او رسول خدا است؟ و...؟!.

على و عباس ببر عمر س- که خلیفه بود - وارد شدند و عباس گفت: اى امیرالمؤمنین! بین من و این - که بر سرِ فدک دعوا داشتند - قضاوت کن! پس على به عبّاس ناسزا گفت و...! [۸۳].

یا همان روایت مسوربن مخرمة که حاکى است: «علی ساز دختر أبوجهل خواستگارى نمود و فاطمه از این کار ناراحت شد و نزد پیامبر صاز على شکایت کرد و پیامبر صعلی سرا از این کار منع فرمود».. این روایت در کتب شیعه نیز آمده است [۸۴].. شرح این روایت، در فصل «مناقب خلفاء» آمده است.. [۸۵].

امّا مآخذ شیعه! که به راستى از ذکر اینگونه روایات از خدا طلب آمرزش مى‏خواهم؛ چرا که از بس باطل و پوچ و شرم‏آور هستند!!.

از على روایت شده که مى‏گوید: «با پیامبر صدر سفر بودم و هیچ خادمى غیر از من نداشت و تنها یک لحاف هم داشت. عایشه نیز با او بود. پیامبر صبین من و عایشه مى‏خوابید.. لحافى غیر از آن بر روى ما نبود. زمانى که براى نماز شب برخاست، با دست خود لحاف را از وسط، بین من و عایشه پایین کشید تا جایى که لحاف به زیراندازى که زیر ما بود رسید»!! [۸۶].

ببینید چگونه به رسول خدا صو على و عایشه توهین مى‏کنند! و شرم‏آورتر از آن، از على روایت کرده‏اند: «پیامبر صصبح زود بر من و فاطمه وارد شد در حالى که ما با هم مشغول بودیم! گفت: سلام‏علیکم! ولى ما ساکت ماندیم و شرم کردیم و از جایمان تکان نخوردیم! باز هم گفت: سلام‏علیکم! ولى ما همچنان ساکت ماندیم»!! چگونه‏ [۸۷]ممکن است از جواب سلام به پیامبر ص- آن هم دو بار - خوددارى کنند؟!.

باز هم از على روایت کرده‏اند که: «من نزد پیامبر صرفتم و أبوبکر و عمر نیز آنجا بودند. پس من بین پیامبر و عایشه نشستم! تا جایى که عایشه گفت: جایى غیر از رانِ من پیدا نکردى؟! [۸۸].

روایت شده که: «حسن‏بن على ÷بر جدّش رسول خدا صوارد شد، و رازى را براى او بازگو کرد که در آن هنگام چهره پیامبر صدگرگون شد، سپس برخاست و به منزل فاطمه رفت... سپس على آمد و پیامبر صاو را با دستش گرفت و تکانش داد و به او گفت: اى أباالحسن! مواظب باش که دیگر فاطمه را خشمگین نسازى! زیرا ملائکه با غضب فاطمه، غضبناک مى‏شوند و با رضایتش، راضى مى‏شوند!» [۸۹].

از علی سروایت شده: «من، جنبى از خدا، و کلمه و قلب او و بابى از او هستم، پس سجده‏کنان داخل این باب شوید، خطاهاى شما را مى‏بخشم و بر نیکوکاران زیاد مى‏کنم و به وسیله من و با دست من، قیامت برپا مى‏شود و من اوّل و آخر و ظاهر و باطن هستم!» [۹۰].

به راستى پس براى خدا چه مانده است؟! شک نیست که این کلام کفر صریح است و علی ساز آن، پاک و بیزار است!.

از جعفر صادق‏ سروایت کرده‏اند که: «زمانى که على نماز ظهر را تمام کرد، توجّه‏اش به جمجمه‏اى جلب شد، پس با آن سخن گفت.. و با آن جمجمه مشغول شد، تا جایى که خورشید غروب کرد! على با سه حرف از انجیل با خورشید سخن گفت؛ زیرا عربها سخنانش را نمى‏فهمند! خورشید گفت: نه! برنمى‏گردم! و لذا پنهان شد.. پس على از خدا خواست تا آن را برگرداند و نماز عصرش را بخواند.. خداوند هفتادهزار فرشته همراه با هفتادهزار زنجیر فولادى فرستاد تا در گردن خورشید قرار دادند و آن را بر روى صورتش کشیدند تا جایى که با نور سفید و صافى برگشت!» [۹۱].

شکى نیست که این گونه روایات، جعلى و خرافى هستند، ولى در کتابهاى معتمد شیعه فراوان یافت مى‏شوند!.

باز هم از امام صادق روایت کرده‏اند: «زن بدکاره‏اى در برابر امیرالمؤمنین على که بر روى منبر سخن مى‏گفت، ایستاد و گفت: این (على) قاتل عزیزانم است! پس على به آن نگاه کرد و گفت: اى زبان‏دراز! اى گستاخ! اى فحّاش بددهن! اى زن مردنما! اى کسى که همچون زنان دیگر حیض نمى‏شوى! اى کسى که بر فرجش، چیز دراز و آشکارى است!» [۹۲].

به راستى اگر درباره عمر سچنین مى‏نوشتند، تیجانى‏ها قیامت به‏پا مى‏کردند!!.

باز هم از امام صادق روایت کرده‏اند: «على در بین یارانش بود که مردى نزد او آمد و گفت: اى امیرالمؤمنین! من با غلامى لواط کرده‏ام، مرا پاک گردانید! پس على او را دو بار رد کرد و بار سوم به او فرمود: اى فلانى! همانا رسول خدا صدر چنین مواردى، سه حکم صادر فرموده، پس بین یکى از آنها را انتخاب کن: گردن‏زدن با شمشیر، یا پرت‏کردن از کوه، و یا سوزاندن با آتش.. سپس ایستاد در حالى که گریه مى‏کرد و در گودالى که امیرالمؤمنین برایش کنده بود، نشست و آتش را دید که در اطرافش زبانه مى‏کشید! پس امیرالمؤمنین گریه کرد و به او گفت: اى فلانى! همانا خداوند توبه‏ات را پذیرفت! پس برخیز و دیگر چنین کارى را تکرار نکن!» [۹۳].

آیا این تعطیل یکى از حدود الهى نیست؟! اگر تیجانى چنین کارى را از عمر سدر کتب اهل‏سنّت مى‏یافت، چه مى‏گفت؟!.

از امام صادق روایت شده که: «زنى که متعلّق به یک انصارى و معشوقه‏اش بود، نزد عمر آورده شد که سفیده تخم‏مرغ بر روى لباسش و بین رانهایش ریخته شده بود، پس على بلند شد و بین رانهایش را نگاه کرد و او را متّهم نمود!» [۹۴].

چطور ممکن است این کار از علی سسر زده باشد؟! آیا شیعیان در فقه خود، این کار را مى‏کنند؟! و از تیجانى مى‏پرسیم: کیست که اشتباهات و سیئات على را نوشته‏اند؟! کتب شیعه یا اهل‏سنّت؟!.

اینگونه روایات - توهین‏آمیز - بسیارند و ما به همین مقدار بسنده مى‏کنیم..

یا از اشتباهات دیگر على - طبق روایاتشان - ازدواج پس از وفات فاطمة، پس از گذشت تنها نه روز! [۹۵]یا اختلافش با فاطمه، به خاطر خواستگارى على از دختر أبوجهل [۹۶]، همچنین بر سرِ اینکه على با جاریه‏اى که برادرش جعفر به او اهداء کرده‏ بود، در حجره‏اش خلوت کرده و او آن دو را با هم دیده بود! [۹۷]یا اختلافش با پسرش حسن‏ سدر جنگ صفین و یا در مسأله شلاق‏زدن ولیدبن‏عقبه، یا اختلافش با حسن به خاطر اینکه به على مى‏گفت: چرا مرکز خلافت را به کوفه مى‏برى؟! [۹۸]و... را مى‏توان نام برد.

و یا روایتهاى دیگرى که شیعیان به گونه‏هاى مختلف تعبیر کرده‏اند؛ مثلاً به نکاح درآوردن دخترش أم‏کلثوم با عمر! ترک امر خدا و پیامبر و چشم‏پوشى از خلافت! ندادن فدک به فرزندانش، زمانى که به خلافت رسید و..

پس - همانگونه که مى‏بینیم - تیجانى کاملاً بدون مدرک سخن مى‏گوید!.

در (ص ۲۳۹) مى‏گوید: «هرگز بیعت درستى در تاریخ اسلام از عهد خلفا تا عهد کمال آتاتورک که خلافت اسلامى را از بین برد، صورت نگرفته است، به این معنى که اجماع مسلمین در آن باشد و هیچ زور و قدرتى در آن وجود نداشته و امرى ناگهانى و غیرمترقّبه هم نباشد؛ جز در مورد امیرالمؤمنین على‏بن‏ابیطالب».

چه دروغ آشکارى! زیرا أبوبکر - با اجماع مسلمانان - به خلافت رسید و هیچ کس از بیعت با او خوددارى نکرد و هیچ منازعه‏اى هم رخ نداد و خلافت عمر و عثمان نیز به همان ترتیب.. امّا خلافت على، اهل شام به سرکردگى معاویه از بیعت با او خوددارى کردند و به مرحله جنگ و خونریزى و حتّى شهادت علی سهم کشیده شد!.. هرچند این موضوع را در فصلهاى «امامت و خلافت» و فصل آخر، به طور مفصّل مورد بحث قرار داده‏ایم، ولى در اینجا براى احتجاج با این سخن تیجانى به این سخن علی سبسنده مى‏کنیم که پس از اینکه مسلمانان مدینه و مکه و... با او بیعت کردند و شام به سرکردگى معاویه از بیعتش سرباز زد، در خلال نامه‏اى به معاویه، بیعت مردم با خلفاى پیشینش را، بیعتى کاملاً صحیح و الگو مى‏داند. چنانچه مى‏خوانیم:

«إنه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فليس للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد، وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما كان ذلك لله رضى فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين..[۹۹].

«همانا کسانى با من بیعت کردند که با أبوبکر و عمر و عثمان نیز بر سر همان شرایط بیعت کرده بودند. پس کسى که شاهد (بیعت) بوده، نباید دیگرى را (براى خلافت) اختیار کند، و کسى که غایب بوده، حق ندارد رأى ایشان (بزرگان اصحاب شورا) را نپذیرد و جز این هم نیست که شوراى تعیین‏کننده امام و خلیفه، حقّ مهاجرین و انصار است. بنابراین اگر بر مردى اتّفاق کرده و او را امام نامیدند، این کار موجب رضاى خدا مى‏گردد. پس کسى که به سبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت، او را برمى‏گردانند و اگر از بازگشت خوددارى کرد، با او مى‏جنگند که غیر راه دیگر مؤمنان را پیروى کرده است...».

* * *

[۹] عنوان کتابهاى دیگرش نیز به همین صورت، منافقانه و زننده است؛ مثلاً «همراه با راستگویان»، یعنى تنها شیعیان راستگویانند و مسلمانان دیگر، دروغگو!.. «از آگاهان بپرسید»، یعنى تنها شیعیان آگاه هستند و بقیه جاهلند!.. «اهل‏سنّت واقعى»، یعنى شیعیان تنها گروهى هستند که پیرو سنّت پیامبر صهستند و دیگران که خود را اهل سنّت مى‏نامند، مدّعیانى دروغین‏اند!. [۱۰] ما نمى‏دانیم به چه دلیل تیجانى، نوجوانان و جوانان را «کودک» خوانده است؟! این نشانه مبالغه و گزافه‏گویى اوست!. [۱۱] در فقرات و فصلهاى بعدى آورده‏ایم. [۱۲] منظورش روایتى است که رسول خدا صبه عبداللّه‏ بن ‏عبّاسبفرمود: «إِذا سأَلْتَ فَاسألِ الله، وإذا استَعَنْتَ فاستَعِنْ بالله، واعلمْ أَنَّ الأمَّةَ لو اجتمَعَتْ على أَنْ يَنْفَعوكَ بشيءٍ، لم يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بشيء قَدْ كَتَبَه الله لَكَ، ولو اجتَمعُوا على أَنْ يَضرُّوكَ بشيء، لم يَضُرُّوكَ إِلاَّ بشيءٍ قَدْ كَتَبَهُ الله عَليكَ». «هر گاه طلب و درخواستى داشتى، از خدا بخواه، و هر گاه یارى و استعانت طلبیدى، از خدا بجوى، و بدان که اگر تمام مردم براى رساندن نفعى به تو جمع شوند، جز نفعى که خدا برایت مقرّر فرموده، نصیبت نخواهد شد، و بدان که اگر تمام مردم براى رساندن زیانى به تو اتّفاق نمایند، جز زیانى که خداوند برایت نوشته است، به تو نخواهد رسید». [۱۳] الغنیة، شیخ عبدالقادر گیلانى، ج‏۱، بیان عذاب. [۱۴] فتوح‏الغیب، مقاله ۵۹. [۱۵] در آنجا نیز دروغهایى را به کتاب أحمد أمین نسبت داده‌است. در (ص ۴۵) مى‏آورد: «به منعم گفتم: براى اینکه شما مسلمان نیستید؛ زیرا على‏بن‏ابیطالب را مى‏پرستید و خوبان و میانه‏روهاى شما که خدا را مى‏پرستند، رسالت و پیامبرى حضرت محمّد را قبول ندارند و جبرئیل را ناسزا مى‏گویند و معتقدند که او به امانت الهى، خیانت ورزید و به جاى اینکه رسالت الهى را به على برساند، به محمّد رساند!».. سپس مى‏گوید: این معلومات را از کتب تاریخ، مثل فجرالإسلام و ضحى‏الإسلام و ظهرالإسلام تألیف احمد امین گرفته‏ام؛ در حالیکه این دروغ آشکار است! چون احمد امین، چنین حرفى را - اصلاً - در هیچ یک از کتابهایش نگفته است، بلکه تنها مطالبى را درباره اباطیلى همچون: «رجعت» و «علم غیب ائمه» و «تحریف قرآن» و «ارتداد اصحاب غیر از سه نفر» آورده است.. (نگاه شود به ضحى‏الإسلام، ج‏۳، ص‏۲۲۰-۲۱۰ و ظهرالإسلام، ج‏۴، ص‏۱۱۳). [۱۶] ما مختصرى از آن را در فصل آخر آورده‏ایم. [۱۷] براى تفصیل آن رجوع شود به «للّه ثمّ للتاریخ»، سید حسین موسوى، ص‏۹۰ یا «البدایة والنهایة»، إبن‏کثیر، ج‏۱۳، ص‏۲۸۳-۲۱۷-۲۱۳. [۱۸] الخمینیة وریثة الحرکات الحاقدة و الأفکار الفاسدة، تألیف ولید الأعظمى، ص‏۷۳. [۱۹] الإعتداءات الباطنیة على المقدسات الإسلامیة، کامل سلامة، ص‏۱۶۰ [۲۰] بروتوکولات آیات قم، عبداللّه غفارى، ص‏۶۳. [۲۱] الحکومة الإسلامیة، تألیف آیت‏اللّه خمینى، ص‏۱۴۲.. خمینى اقدامات آنها را بزرگترین خدمت به دین اسلام مى‏داند!. [۲۲] نگاه شود به «رسالةالإیمان»، احقاقى حائرى، ص‏۳۲۳ [۲۳] و بالاخره توسّط یکى از همین ایرانیان هم به شهادت رسید.. أبولؤلؤ فیروز مجوسى بود که او را در نماز ترور کرد.. ایرانیان برایش، قبرى خیالى در باغ فین کاشان - از شهرهاى ایران - به عنوان «مرقد باباشجاع‏الدّین» - لقبى است که به أبولؤلؤ، به خاطر قتل عمر داده‏اند - درست کرده‏اند و بر دیوارهاى آن نوشته‏اند: «مرگ بر أبوبکر! مرگ بر عمر! مرگ بر عثمان!» و زیارتگاهى شده که همه روزه از طرف ایرانیان زیارت و طواف مى‏شود و نذورات و صدقات خود را در ضریح آن مى‏اندازند و حتّى وزارت ارشاد ایران، توسعه و تجدید بناى آن را به عهده گرفته و منظره آن را بر تمبرهایى هم جهت ارسال نامه‏هاى پستى چاپ کرده است!! (نگاه شود به «کشف الأسرار وتبرئةالأئمة الأطهار»، سید حسین موسوى، ص‏۸۸.. [۲۴] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج‏۴۵، ص‏۳۲۹- عمدةالطالب فى أنساب أبى‏طالب، إبن‏عنبة، فصل، ص‏۱۹۲، تحت عنوان «عقب الحسین»- اصول کافى، کلینى، ج‏۱، ص‏۴۶۷- ناسخ التواریخ، میرزامحمّدتقى سپهر، ج‏۱۰، ص‏۳و۴. [۲۵] بعضى از مجتهدان شیعه از جمله آیت‏اللّه خمینى، متعه با دختران چهارپنج ساله و حتّى شیرخوارگان را نیز مباح مى‏دانند!! چنانکه در کتابش آورده است: «لا بأس بالتمتع بالرضیعة ضماً و تفخیذاً - أى یضع ذَکرَه بین فخذیها - و تقبیلاً». (نگاه شود به کتابش تحریرالوسیلة، ج‏۲، ص‏۲۴۱، مسأله شماره ۱۲). [۲۶] رجال الکشى، ص‏۲۱. [۲۷] بحارالأنوار، ج‏۴۱، ص‏۱۴. [۲۸] کشف الشبهات، محمّدبن‏عبدالوهّاب، فصل دهم، ص‏۱۱۱. [۲۹] سنن أبوداود و إبن‏ماجه. [۳۰] تفسیر البیان، آیت‏اللّه خویى، ص‏۲۲۲. [۳۱] نقل از کشف الأسرار وتبرئة الأئمة الأطهار، سید حسین موسوى، ص‏۸۰.. [۳۲] أوایل المقالات، ص‏۹۸. [۳۳] مرآة الأنوار، مقدّمه دوم، ص‏۳۶. [۳۴] مقدّمه البرهان فى تقسیر القرآن، بحرانى، فصل‏۴، ص‏۴۹. [۳۵] مشارق الشموس الدریة، ص‏۱۲۶. [۳۶] فصل الخطاب فى اثبات تحریف الکتاب، ص‏۲۷. [۳۷] الأنوار النعمانیة، ج‏۲، ص‏۳۵۷. [۳۸] عیون أخبار الرضا، ج‏۱، ص‏۲۷۵. [۳۹] الفصول الـمهمة، حرّ عاملى، ص‏۲۲۵. [۴۰] همان مأخذ. [۴۱] نگاه شود به «الفصول الـمهمة»، ص‏۳۲۶-۳۲۵. [۴۲] الفصول الـمهمة، ص‏۳۲۶. [۴۳] منهاج‏النجاة، ص‏۴۸. [۴۴] الأنوار النعمانیة، جزائرى، ج‏۲، ص‏۲۷۸، باب نور في حقیقة «دین الإمامیة» والعلة التي من أجلها یجب الأخذ بخلاف ما تقوله العامة.. ببینید این عالم شیعه، حتّى «مذهب شیعه» را «دین شیعه» مى‏داند! و این جز اینکه «شیعه»، دینى جداى اسلام است، هیچ معنى دیگرى را نمى‏رساند!!. [۴۵] همان، ص‏۲۰۷-۲۰۶. [۴۶] روضةالکافی، شیخ کلینى، ج‏۸، ۱۳۵. [۴۷] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج‏۱۸، ص‏۴۶۳ - بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج‏۲۷، ص‏۲۳۱. [۴۸] کشف الأسرار وتبرئة الأئمة الأطهار، ص‏۸۹. [۴۹] الحکومةالإسلامیة، خمینى، ص‏۱۴۲ [۵۰] الأنوار النعمانیة، ج‏۳، ۳۰۸ [۵۱] تنقیح المقال، ممقانى، ج‏۱، ص‏۲۰۸ [۵۲] نقل از «کشف الأسرار و تبرئة الأئمة الأطهار»، ص‏۸۶. [۵۳] الشیعة والتصحیح، موسوى، ص‏۱۱۵. [۵۴] به کتاب «توسّل»، از خود مؤلّف رجوع شود. [۵۵] بحارالأنوار، ج‏۹۸، ص‏۱۲۹. [۵۶] همان، ص‏۱۳۱. [۵۷] جلاء العیون مجلسى، ج‏۱، ص ۹۲، چاپ تهران. [۵۸] اصول کافى، ج‏۱، ص ۲۲۴. [۵۹] اصول کافى، ج‏۱، کتاب الجنائز، ص ۲۲۳ و ۲۲۲، چاپ تهران. [۶۰] جلاء العیون مجلسى، ج‏۱، ص ۹۵. [۶۱] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء ۴، کلام ۲۲۶. [۶۲] جلاء العیون شیخ مجلسى، باب قضایاى کربلا، ص ۲۸۲. همچنین تاریخ یعقوبى، ص ۲۹. [۶۳] در این مورد مى‏توانید به فصل «تعظیم قبور صالحان» از کتاب «توسّل» تألیف دیگر مؤلّف رجوع کنید. [۶۴] صحیح مسلم. [۶۵] صحیح مسلم. [۶۶] سنن أبى‏داود. [۶۷] شرح مسلم، امام نووى، ج‏۴، ص ۳۰۱ تا ۳۰۴. [۶۸] الزواجر عن اقترف الکبائر، إبن حجر هیثمى، جلد اوّل، ص ۱۲۱. [۶۹] «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشیعة» شیخ حرّ عاملى. [۷۰] «من لا یحضره الفقیه»، شیخ صدوق (إبن بابویه)، باب مناهى پیامبر، همچنین «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى. [۷۱] «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى، باب ۴۴ از أبواب دفن. «تهذیب» شیخ طوسى نیز این روایت را آورده است. [۷۲] «تهذیب» شیخ طوسى و «وسائل الشیعة» شیخ حرّ عاملى. [۷۳] «وسائل الشیعة»، شیخ حرّ عاملى، چاپ سنگى قدیم، جلد اوّل، صفحه ۲۰۹. [۷۴] «سنن سعید بن منصور» و همچنین «مختار»، أبوعبداللّه حافظ مقدّسى این روایت را از زین‏العابدینسبه نقل از پدرش و جدّش على سآورده است. [۷۵] میزان الإعتدال، ص‏۲. [۷۶] الطبرى، ج‏۳، ص‏۳۹۴- إبن‏الاثیر، ج‏۳، ص‏۷۶- البدایة والنهایة، ج‏۷، ص‏۱۶۹-۱۶۸- إبن‏خلدون، ج‏۲، ص‏۱۴۳. [۷۷] نهج‏البلاغة، شرح فیض‏الإسلام، کلام ۲۱۶- در اصول کافى چنین آمده است: «فإنى لستُ آمن أن أخطى‏ء»؛ «همانا من از خطاکردن، در امان نیستم!». (نقل از أعیان الشیعة، محسن أمین، ج‏۱، ص‏۱۳۶، چاپ بیروت) [۷۸] التاج الجامع للأصول فى أحادیث الرسول، ج‏۳، ص‏۷۸. [۷۹] فتح البارى، شرح صحیح بخارى، کتاب التهجّد، باب تحریض النبى على قیام اللیل، حدیث شماره ۱۱۲۷. [۸۰] فتح‏البارى، شرح صحیح بخارى، کتاب الصلح، باب کیف یکتب هذا ما صالح فلان، حدیث شماره ۲۶۹۸ [۸۱] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج‏۳۸، ص‏۳۲۸. [۸۲] مسند امام احمد، ج‏۱، ص‏۹۷. [۸۳] فتح‏البارى، شرح صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب حدیث بنى‏نضیر، حدیث شماره ۴۰۳۳. [۸۴] صحیح بخارى، ج‏۵، ص‏۲۸- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، شماره ۹۶-۹۳. [۸۵] علل الشرایع، إبن‏بابویه، ص‏۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف - شیخ مجلسى نیز در کتابش جلاءالعیون آورده است. [۸۶] بحارالأنوار، ج‏۴۰، ص‏۲. [۸۷] بحارالأنوار، ج‏۴۳، ص‏۸۲. [۸۸] البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، ج‏۴، ص‏۲۲۵ - همچنین کتاب «سلیم‏بن قیس هلالى»، ص‏۱۷۹. [۸۹] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج‏۴۳، ص‏۴۲. [۹۰] همان، ج‏۳۹، ص‏۳۴۸. [۹۱] بحارالأنوار، ج‏۴۱، ص‏۱۶۶. [۹۲] بحارالأنوار، ج‏۴۱، ص‏۲۹۳. [۹۳] کافى، ج‏۷، ص‏۲۰۱. [۹۴] بحارالأنوار، ج‏۴، ص‏۳۰۳. [۹۵] بحارالأنوار، ج‏۴۲، ص‏۹۲. [۹۶] علل الشرایع، إبن‏بابویه، ص‏۱۸۶-۱۸۵. [۹۷] بحارالأنوار، ج‏۳۹، ص‏۲۰۷، باب کیفیة معاشرتها مع على - علل الشرایع، إبن‏بابویه، ص‏۱۶۳، چاپ نجف. [۹۸] أمالى، شیخ طوسى، ج‏۲، ص‏۳۲ و بحارالأنوار، ج‏۳۲، ص‏۱۰۴-۱۰۳. [۹۹] نهج‏البلاغه، فیض الإسلام، جزء۵، نامه ۶. وقعةالصفین، نصربن مزاحم، ص‏۲۹.