جواب نامهها در رابطه با «مآخذ شيعه و سنّى»:
در صفحه ۹ نامه خود آوردهاید: «علماى اهلسنّت، صحیح بخارى را صحیحترین صحاح ستّه مىدانند» و در مورد «کلینى» در صفحات بعدى ذکر کردهاید که: «خود او کتابش را مطلق نمىداند» و به بنده ایراد گرفتهاید که چرا گفتهام: کلینى کتابش را مطلق مىداند؟ و بعد چند روایت غلطى را از اهلسنّت گوشزد کردهاید!.
(جواب): آرى! ما هم قبول داریم که کتب اهلسنّت خالى از خرافات نیست، امّا این یکطرفه نمىباشد.. به نظر بنده این سنّیان و شیعیان - اعم از اثنىعشرى و اسماعیلى و زیدى - اند که باید جوابگوى مجعولات کتبشان باشند.. مآخذ شیعه و سنّى، در عین آن که هریک مطالب صحیحى دارند، از احادیث غلط نیز انباشته شدهاند و باید هر دو دسته از مآخذ را براى تمییز حق از ناحق، با قرآن و سنّت قطعى رسول خدا صتطبیق داد.
بسیارى از مطالب سودمند هم در آثار شیعى هست؛ مانند مطالب پُرمغز «نهجالبلاغه» و دعاهاى دلپذیرى چون «دعاى کمیل»، ولى متأسّفانه مطالب خرافى نیز در همان «نهجالبلاغه» ملاحظه مىشود! مانند آن که مىگوید: «العين حق والرقى حق والسحر حق... والعدوى ليست بحق». «چشمزخم و افسونها و جادوها حق است... ولى واگیرى بیمارى از شخصى به شخص دیگر، درست نیست!» [۱۴۰].
و أدعیه شرکآمیز و خلاف توحید نیز - همچون دعاى «جامعه کبیره» - شیعیان دارند! در فقه هم همینطور است.. بنابراین سزاوار نیست ما به صورت یکجانبه به کتب دیگر فرق بتازیم و آثار یک فرقه را دربست قبول کنیم؛ زیرا همان اعتراضى که مثلاً به عنوان یک شیعه ممکن است به کتب اهلسنّت داشته باشید، عیناً بر خود شما وارد است! چنانچه اگر جنابعالى سنّى بودید، من انحرافات سنّىنماها! را از اسلام براى شما برمىشمردم، امّا چون شیعه هستید، برخى از مطالب عجیب و غریب را از کتب اوّلیه شیعه - همانند شما که در نامه خود طعنهزنان آوردهاید - در اینجا بیاورم تا بلکه به خواست خداوند همه به سوى اعتدال برویم:
اگر بخارى - به قول شما - کتابش را «صحیح» نامیده، شیخ کلینى، کتابش را «کافى» دانسته و در مقدّمهاش تصریح مىدارد که این کتاب گردآورى شده از آثار صحیح از امامان راستین اسلام است!.. مىنویسد: «... وگفتى که مىخواهم کتابى داشته باشم که تمام قسمتهاى دین در آن باشد که دانشجوى را بىنیاز کند و مرجع هدایتخواه باشد و کسى که علم دین و عمل به اخبار صحیح امامان صادق و سنّتهاى ثابته مورد عمل را خواهد از آن کتاب برگیرد و واجبات خدا و سنّت پیامبر صرا از روى کتاب انجام دهد، و گفتى که اگر چنین کتابى باشد، امیدوارم خدایتعالى به وسیله آن و به یارى و توفیق خویش، برادران و هممذهبان ما را اصلاح کند و به هدایتشان متوجّه کند. پس بدان اى برادر!... خدا را شکر که تألیف کتابى را که خواستى، میسّر کرد!» [۱۴۱]. و حتّى آوردهاند که زمانى که کلینى کتابش را کامل نمود، آن را به امام دوازدهم در سردابش که در سامراء واقع است، نشان داد و امام دوازدهم گفت: «الكافى كاف لشيعتنا!». «کافى براى شیعیان ما کافى است!» [۱۴۲].
بنابراین، گفته جنابعالى که: «خود کلینى، کتابش را مطلق نمىداند»، جاى سخن دارد! کتاب کافى که شامل ۱۶هزار حدیث است، خود شیخ کلینى همراه با برخى از علماى دیگر شیعه از جمله «شیخ مفید» و «فیض کاشانى» و «عباس قمى» و «أسترآبادى» معتقدند که بدون عیب و ایراد است! [۱۴۳].
امّا طبق گفته برخى دیگر از علماى شیعه مثل «شهید ثانى» و «فرزندش» و نیز «دکتر محمّد باقر بهبودى» بعد از تحقیقاتى که انجام دادهاند، معتقدند هزاران حدیث نادرست در کافى وجود دارد! شما مىتوانید مصاحبه روزنامه «کیهان فرهنگى» مهرماه ۱۳۶۵شمسى با دکتر محمّدباقر بهبودى را مطالعه نمایید که آقاى بهبودى - از محدّثین معاصر شیعه که ۳۰ سال در حدیثشناسى تجربه دارد - معتقد است از میان ۱۶هزار حدیث کافى، بیش از ۱۲هزار آن جعلى هستند و تنها ۳۷۸۳ حدیث را درست دانسته و همین تعداد حدیث را در کتابى به نام «صحیح الکافى» آورده است!.
فرمودهاید: «برخى از علماى سنّى، مآخذشان را صحیح مىدانند» و خاطرنشان ساختهاید که «شیعیان مآخذ خود را مطلق ندانسته و براى تشخیص حدیث صحیح از غلط، موازین مطمئن قابل قبول دارند».
(جواب): در حالیکه اوّلاً در مورد سنّیان چنین نیست و آنان نیز مآخذشان، شارحان متعدّدى داشته و کتبشان توسّط خودشان نقد شده است!.
ثانیاً برخى از اکابر فقهاى شیعه کتب خود را «صددرصد صحیح» دانستهاند؛ به عنوان نمونه علاوه بر کلینى، «إبنبابویه» در مقدّمه «من لا یحضره الفقیه» مىنویسد: «قصد کردم در این کتاب که ایراد کنم آن آثارى را که بر طبق آنها فتوا مىدهم و به صحّت آنها حکم مىکنم و معتقدم که این آثار، حجّت میان من و خدایم است».
سید شرفالدّین موسوى نیز مىگوید: «کافى و استبصار و منلایحضرهالفقیه و تهذیب، همگى متواتر هستند و صحّت در مضامین آنها، کاملاً قطعى است.. و البته کافى قدیمىترین و بهترین و متقنترین آنهاست»! [۱۴۴].
بارى! در حالى که کلینى - چنانکه گذشت - کتابش را صحیح و گردآورى شده از آثار صحیح ائمه مىداند، چنین احادیثى را در آن مىبینیم:
«از على روایت است که: عفیر - الاغ پیامبر ص- به او گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد! همانا پدرم از پدرش، و او هم از جدّش، و او هم از جدّ چهارمم چنین نقل کرده است: او با نوح در کشتى بوده است و نوح در کنار او ایستاده و دست بر پشتش کشید و گفت: از صلب همین الاغ، الاغى به دنیا مىآید که سرور پیامبران و خاتمشان بر روى آن سوار مىشود! پس حمد و ستایش براى خدایى که این الاغ را برایم قرار داد»!! [۱۴۵].
عجب از این الاغى که حرف مىزند و پدر و مادرِ الاغش را فداى پیامبر صمىکند و از جدّ چهارمش نقل مىکند که با نوح بوده است! مگر الاغها چند سال عمر مىکنند که تنها چهار پشت آن به نوح برسد!.
- «امام صادق فرمود: چون پیامبر صمتولّد شد، چند روزى بىشیر بود، أبوطالب آن حضرت را به پستان خود افکند، خدا در پستان أبوطالب شیر جارى ساخت و تا چند روز پیامبر از آن شیر مىخورد»!! [۱۴۶].
- «أبوبصیر مىگوید: به امام باقر گفتم: آیا شما قادرید که مردگان را زنده نمایید و کورمادرزاد و مبتلاى به بیمارى پیسى را شفا بخشید؟ فرمود: بله به اذن خدا، سپس به من گفت: نزدیک شو اى ابامحمّد! پس نزدیک شدم و بر صورت و چشم من دست کشید، ناگهان خورشید و آسمان و زمین و خانهها و تمام آنچه که در شهر بود، در یک نگاه دیدم! سپس به من گفت: آیا دوست دارى همین گونه بمانى یا به تو ببخشم آن چیزهایى که مردم دارند و در آن صورت بر تو باشد آن چیزهایى که در روز قیامت بر آنها است، یا تو را به همان وضع سابق برگردانم و در آن صورت بهشت - خالصانه - برایت باشد؟! گفتم: دوست دارم همچون سابق برگردم! پس بر چشمم دست کشید و به همان شکلى که بودم، برگشتم»!! [۱۴۷]«علىبن أبىحمزه گوید: أبوبصیر از امام صادق پرسید و من حاضر بودم، عرض کرد: قربانت گردم! پیامبر را چند مرتبه به معراج بردند؟ فرمود: دو مرتبه، و جبریل او رإ؛ثثگخ در مقامى نگه داشت و گفت: در جایت بایست اى محمّد! زیرا در جایى ایستادهاى که هرگز هیچ فرشته و پیغمبرى در آنجا نایستاده است. همانا پروردگارت مشغول نماز است! فرمود: اى جبریل! چگونه نماز مىگذارد؟ گفت: مىفرماید: سبّوحٌ قدّوس، منم پروردگار ملائکه و روح، که رحمتم بر غضبم پیشى دارد»!! [۱۴۸].
«عبداللّهبنطلحه گفت: از امام صادق از قورباغه پرسیدم، فرمود: پلید است و همه انواعش از حیوانات مسخشده است، و چون لمس نمودى باید غسل کنى! آنگاه فرمود: پدرم (یعنى امام باقر) زمانى در حجره نشسته بود و در کنارش مردى بود که با او سخن مىگفت. ناگاه وزغى دید که با زبانش ولوله مىکند! پدرم فرمود: این وزغ سنّى است و مىگوید: به خدا سوگند! اگر عثمان را به دشنام یاد کنید، من نیز تا این مرد (یعنى باقر) اینجاست، على را دشنام مىدهم!... و نیز پدرم فرمود: هیچ یک از بنىامّیه نمىمیرد، مگر اینکه به صورت وزغى مسخ شود»!! [۱۴۹].
«امام صادق به أبوبصیر از اصحاب خاصهاش که نگران آخرتش بود، فرمود: مگر نمىدانى که خدا جوانان شما شیعیان را گرامى مىدارد و از پیران شما حیا مىکند! أبوبصیر پرسید: فدایت گردم! چگونه جوانان را گرامى مىدارد و از پیران شرم مىکند؟ فرمود: خدا جوانان را گرامى مىدارد از این که عذابشان کند و از پیران حیا مىکند از این که از آنها حساب پس گیرد! أبوبصیر پرسید: فدایت گردم! آیا این مقام تنها مخصوص ما شیعیان است یا عموم اهل توحید و یکتاپرستان؟ فرمود: مخصوص شماست؛ نه همه مردم»!! [۱۵۰].
«از امام صادق روایت شده است که فرمود: نگاه به عورت زن غیر مسلمان، همچون نگاهت به عورت یک الاغ است»!! [۱۵۱].
«امام صادق در جواب کسى که از او پرسید: آیا نماز بىوضو بر جنازه جایز است، فرمود: بله! اشکالى ندارد»!! [۱۵۲].
و در آثار «إبنبابویه» که او هم نوشتههاى خود را خالى از هرگونه نقص مىداند -همچنین علماى دیگر شیعه - چنین احادیثى را مىبینیم:
- «امام صادق به أبىربیع شامى فرمود: با کردها آمیزش و مخالطه نکنید؛ زیرا کردها طایفهاى از أجنّه هستند که خداوند عزّوجلّ پرده از رویشان برداشته است و به شکل انسانها دیده مىشوند..»!! [۱۵۳].
«از أسماء دختر عمیس روایت شده که گفت: روزى رسول خدا صخوابیده بود در حالى که سرش در دامان على بود. پس على نماز عصر را از دست داد تا آن که خورشید غروب کرد. پیامبر پس از آن که بیدار شد، گفت: خدایا! على در حال فرمانبرى از تو و از رسولت بوده است! بنابراین خورشید را بر او برگردان! أسماء مىگوید: به خدا سوگند! خورشید را دیدم که غروب کرد و سپس بعد از غروب، طلوع نمود و هیچ کوه و دشتى باقى نماند مگر این که خورشید بر آن طلوع کرد تا آنجا که على برخاست و وضو گرفت و نماز عصر را گزارد، سپس خورشید غروب کرد»!! [۱۵۴].
جا دارد بپرسیم که آیا پیامبر صنباید فکر کند که مسلمانان، کار و زندگى دارند و باید سر به زانوى کسى گذاشته و ساعتها بخوابد؟! آیا این روایت که کار پیامبر صرا چنین کودکانه جلوه مىدهد، در توهین به او کمتر از روایت خواستگارى على از دختر أبوجهل نیست؟! به علاوه، از دو حالت خارج نیست: یا على وظیفه داشته تا پیامبر صرا بیدار نکند - و طبق روایت در حال فرمانبردارى از خدا و رسولش بوده!! - که در این صورت تکلیف نماز بر او نبوده است! پس چرا نظم جهان تغییر کند و خورشید دوباره برگردد؟ و یا چنین وظیفهاى نداشته، بلکه لازم بود نمازش را نشسته به جاى آورد و یا او را بیدار کند! امّا علی سبه وظیفه خود عمل نکرده و در این حالت نیز باید توبه مىکرد و نمازش را قضا مىکرد و چرا نظم عالم به خاطر کوتاهى یک نفر به هم بریزد؟! و اگر شیعیان این روایت را قبول دارند، چرا همچون على نماز عصرشان را جدا از نماز ظهر نمىخوانند، آنگونه که در روایت آمده است؟!.
إبنبابویه همچنین از امام رضا روایت مىکند که: «امام رضا در تفسیر آیه: ﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ...﴾[الأحزاب: ۳۷]. چنین مىگوید: رسول خدا صقصد خانه زیدبنحارثه در امرى که مىخواست، نمود که در آن هنگام چشمش به همسر زید، زینب افتاد، پس به او گفت: سبحان الذى خلقك»!! [۱۵۵].
شیخ مفید نیز از پیامبر صچنین روایت مىکند: «هر کس قبر حسین را زیارت کند، بهشت بر او واجب مىشود»!! [۱۵۶].
شیخ مجلسى نیز از امام باقر روایت مىکند: «اگر نتوانست به زیارت قبر حسین برود، برایش به خاطر شهادتش گریه کند! هیچ قطره اشکى از چشمش خارج نمىشود مگر اینکه خداوند گناهانش را مىبخشد، و لو اینکه به اندازه دریا هم باشد»!! [۱۵۷].
«از امام باقر روایت شده است که: به پیامبر صگفته شد: چرا رفتارى با فاطمه دارى که با هیچ یک از دخترانت ندارى؟! فرمود: همانا جبریل نزد من آمد درحالى که سیبى از بهشت برایم با خود آورده بود، پس من آن را خوردم. آب پشتم با آن تغییر یافت و سپس نزد خدیجه رفتم و او هم فاطمه را حامله شد. پس من بوى بهشت را از او احساس مىکنم»!! [۱۵۸].
«از امام سجاد نیز روایت شده است که فرمود: خداوند فرشتهاى دارد که نامش خرقائیل است که ۱۸هزار بال دارد و بین هر دو بالش، پانصد سال فاصله است»!! [۱۵۹].
همچنین در «صحیفه سجادیه» که از کتب بسیار معتبر شیعه است و ادعیه آن را دقیقاً از امام سجاد دانستهاند و سندش را معتبر مىشمارند، در مقدّمهاش چنین حدیثى آمده است: «از میان ما اهلبیت، تا قیام قائم ما، هیچ کس براى از بینبردن ظلمى و یا احقاق حقّى جهت براندازى حکومتهاى باطل، قیام نکرده و قیام هم نخواهد کرد، مگر اینکه بىنتیجه خواهد بود و جز به بلا و مصیبت و غم و اندوه ما، چیزى اضافه نمىکند»!!.
همچنین در «صحیفه امام صادق» آمده است: «پدرم مرا از پدرش و جدّش و بالاخره از على روایت کرد که رسول اکرم را بر منبر خواب سبکى درربود و در رؤیا دید که چند بوزینه از منبرش بالا و پایین مىروند، ناگهان از خواب بیدار شد و در آن هنگام جبرئیل این آیت را از آسمان بدو وحى نمود که... بنىامیه هزار ماه بر مردم حکومت کنند و چنان باشد که اگر کوههاى جهان در برابرشان به سرافرازى و گردنکشى برخیزند، این قوم بر کوههاى جهان چیره و پیروز شوند»!!.
نتیجتاً - بنا بر این دو حدیث - حسینبنعلی سکه مىدانست تا قیام قائم هر کس از خانوادهشان بر علیه باطل قیام کند، جز غم و اندوه و مصیبت برایش چیزى نمىماند، و اینکه بنىامیه هزار ماه - چنانکه کوههاى جهان نیز تاب قیام و مقاومت در برابرشان را ندارند - بر مردم حکومت خواهند کرد، بىجهت بر علیه آنان قیام کرد! شاید صلح امام حسن سهم به این خاطر بوده که او از این مطلب آگاه بوده و لذا با آنان از سرِ جنگ درنیامد!!.
و این را هم اضافه کنم که در «نهجالبلاغه» آمده است: «موسى در بیابان آن قدر علف خورد که سبزى علفها در داخل شکمش از پشت شکمش پیدا بود»!! [۱۶۰].
به راستى اگر چنین سخنى را یکى از سردمداران فعلى درباره دیگرى بگوید، به صورت «جوک»! دهان به دهان خواهد گشت و آن وقت آیا سزاوار است که ما چنین مبالغهاى را از قول علی سبپذیریم؟!.
آیا مىتوان خرافات فوق و امثال بىشمار آن را - که در اساسىترین کتب شیعه به چشم مىخورد و ما به خاطر ترس و حیا از خدا، تنها به بعضى از آنها اشاره کردیم - به عنوان متنى از دین خدا پذیرفت؟!.
عدّهاى را نام بردهاید که با دروغهاى عجیب و غریب، کتب سنّى را پر کردهاند: معاویه، عمروعاص، أبوهریره، مغیره بنشعبه، عکرمه نردباز و... فرمودهاید: «ما باور نداریم اینان براى آموختن دین خدا و سنّت رسول، راستگو و صالح باشند».
(جواب): صرفنظر از اینکه، اینان چگونه افرادى بودهاند، اصولاً راه آموزش دین خدا این نیست که ما عدّهاى «راوىِ پاکدل» بیابیم و سپس عنانِ عقل و اندیشه را به دست سخنهایشان بسپاریم!.
خداوند به ما کتاب داده و عقل ارزانى فرموده است تا در درجه نخست، راه هدایت را از کتابش بیابیم و با تحقیق و بررسى منصفانه دریابیم که سنّت واقعى رسول اوصچگونه بوده است، و الّا انسانها - همه - به حکم انسانیت، محدود و در معرض اشتباهند، و هر چند بزرگوار و بلندمرتبه هم باشند، لاأقلّ در مظانّ سهو و نسیان قرار دارند.. تنها راه رسیدن به حقیقت، این است که همگى، اقوال یکدیگر را نقد و بررسى کنند و با معیارهاى اساسى تطبیق دهند.
بارى! جنابعالى در برشمردن «دروغگویان سنّى»! از کسانى که با دروغهاى عجیب و غریب، کتب اربعه شیعه را پر کردهاند، غافل شدهاید! و اسامى این گونه افراد در کتب رجال شیعى، مانند «رجال علّامه حلّى»، «رجال ممقانى»، «رجال شوشترى» و «رجال کشى» آمده است و خود مىتوانید ملاحظه فرمایید؛ مانند: «سهلبنزیاد آدمى» که از غلاة بوده و از قم اخراج گردید.. «أحمدبن سیار» که روایات متعدّدى از امام علىنقى و حسن عسگرى در تحریف قرآن آورده است.. «محمّدبنجعفر فزارى» که به قول علّامه حلّى احادیث عجیبى در تولّد مهدى نقل نموده است.. «هشامبن حکم» که روایتهاى زیادى را دالّ بر تجسیم خداوند نقل کرده است.. «هشامبن سالم جوالیقى» که روایتهایى را مبنى بر اینکه خداوند در شکل یک جوان سى ساله است و بسیار تنومند است، نقل کرده است؛ همان اوصافى که یهودیان در سفر تکوین کتاب تورات آوردهاند!. «زرارةبن أعین».. که اصلاً مسیحى بوده است.. «فراتبن أحنف» و امثال آنها که بسیارند!.
علماى رجال شیعى از اینان سلب اعتماد کردهاند، ولى روایاتشان - همچنان - در کتب مشهور شیعه هست و مرتّب مورد استناد قرار مىگیرد و در حوزهها تدریس مىشود! بنابراین، اگر در آثار اهلسنّت گمراهیهاى بسیارى هست - که هست - آثار شیعى نیز مملو از خرافات و گمراهى است! شیعه و سنّى - هر دو - به لحاظ مجموعههاى متناقض و مغلوطى که گرد آوردهاند، به خطا رفتهاند و راه سلامت آن است که از راه تطبیق با «کتاب» و «سنّت قطعى و ثابت» و تحقیق و بررسى منصفانه، «صحیح» را انتخاب و «سقیم» را واگذاریم.
فرمودهاید: «لابد مىدانید که معاویه از رجال موثّق صحاح است»!.
(جواب): بنده نیز عرض مىکنم: حتماً خبر دارید که «أبوبصیرلیث بنبخترى»، «إسماعیل رزین»، «جعفربنإسماعیل کوفى»، «جعفربنمحمّد فزارى» و امثال اینها - که کتب رجال شیعه، آنها را کذّاب و اهل غلو شمردهاند - از راویان کتب شیعه به شمار مىروند و روایات فراوان از آنها در این کتب دیده مىشود!.
آرى! سنّیان باید کتب خود را ازخرافات و یاوهگوییهاى بعضى از راویانِ دروغگو، پاک سازند؛ ولى شیعیان تا چنین اقدامى را در مورد کتب خودشان نکردهاند - و چه بسا اگر این دو کار انجام شود، همه به وحدت برسند - نمىتوانند بر آنها خُرده بگیرند، و الّا جا دارد سنّیان در برابر این ایراد جنابعالى، آن ضربالمثل مشهور عرب را بیاورند که مىگوید: «تو که خانهات شیشهاى است، به خانه من سنگ میانداز!».
شیعه، با آن همه کتب پر از خرافاتش، نمىتواند به سنّى ایراد بگیرد.. کسى مىتواند به چنین کارى دست زند که خود را از همه فرقهها پاک ساخته است!.
در صفحه ۸ نامه خود، از شیخ صدوق - إبنبابویه قمى - به کتابش «اعتقادات» اظهار علاقه کرده و آن را معرّف عقاید شیعه دانستهاید و در رابطه با حدیثى که از کتاب «خصال» صدوق، برایتان نقل کرده بودم - که در آن آمده: شخص خنثى داخل بهشت نمىشود! - فرمودهاید: «خنثى بدان معنى که شما گمان کردهاید، نیست» و مرا به کتب لغت رجوع دادهاید.
(جواب): عرض مىکنم که: اوّلاً از جمله مطالب خرافى که در کتاب اعتقادات صدوق آمده، موضوع «رجعت» مىباشد.. در توجیه این عقیده در «باب الأعتقاد فىالرجعة» مىگوید: رسول خدا فرمود: در این امّت همان چیزهایى که در امّتهاى پیشین رخ داده، دقیقاً روى مىدهد. پس واجب است که در این امّت نیز بازگشت مردگان به دنیا روى دهد؛ همان گونه که در امم پیشین بوده است»!!.. باید به آقاى صدوق گفت که: لازمه این سخن آن است که دریا هم چون زمان موسى ÷براى امّت محمد صشکافته شود و دهها پیامبر هم - مانند پیامبران بنىاسرائیل - مبعوث شوند و کسى هم مانند عیسى ÷بدون پدر متولّد گردد وو... صدوق، چنان حدیثى را صحیح دانسته و اصلى را به عنوان «رجعت» بر آن بنا نهاده و کتابش را ظاهراً جنابعالى حجّت مىدانید!.
ثانیاً شیخ مفید در کتب «النّكة الإعتقادية» که در نقد اعتقادات صدوق نوشته، بسیارى از عقاید او را ردّ کرده و آنها را مخالف قرآن و حدیث صحیح دانسته است! جنابعالى کدام یک را انتخاب مىکنید؟ اعتقادات صدوق یا نظرات شیخ مفید را؟ همین طور، دلیل شما بر تقلید و تبعیت از إبنبابویه (صدوق) کدام است؟ وى چه برترى بر دیگران دارد؟
ثالثاً در رابطه با واژه «خنثى» جنابعالى در قرن بیستم زندگى کرده و این لغت را به معنى «بىتفاوت» گرفتهاید!.. در زمان شیخ صدوق این لغت، چنان معنایى نداشته و منظور صدوق از این واژه همان «نه زن و نه مرد» یا «هم زن و هم مرد» است.. در هیچ یک از فرهنگهاى لغت،«خنثى» جز به این معنى و برداشتى که در قرن بیستم از آن پیدا شده، نیامده است!! چنانکه «المنجد» مىگوید: «خنثى کسى است که پیکره مردان و زنان را با هم داشته باشد».
* * *
بدین ترتیب، مشاهده مىشود - و این نتیجهگیرى من از ذکر مطالب نامه و خصوصاً احادیث فوق است - که در معتبرترین کتب شیعه - سواى مطالب سودمند و باارزش که منکر آن نیستیم - خرافات و خطاهاى بسیارى نیز دیده مىشود.. در کتب اهلسنّت نیز، به همین شکل.. و باید ملاک صحّت احادیث را به کار برد و آنها را با کتاب خدا و سنّت قطعى رسول خدا صو مسلّمات تاریخ اسلام سنجید؛ نه آن که - همچون تیجانى - این کار را فقط براى مآخذ سنّى لازم دانسته و هر آنچه در موافقت با اعتقادات شیعه گفتهاند، گرفته و بقیه را به دور ریخت!.
چنانچه در خود کتب امامیه، روایات متعدّدى آمده که ائمه فرمودهاند: آثار منقول از ما را با کتاب و سنّت مقایسه کنید؛ مثلاً از علی سروایت شده است که فرمود: «پس آنچه که با کتاب خدا موافق باشد، برگیرید و آنچه که مخالف آن باشد، واگذارید» [۱۶۱].
از جعفر صادق سنیز چنین روایت شده است: «از خدا بترسید و هیچ حدیثى از ما را نپذیرید که با فرمودههاى پروردگار ما و سنّت پیامبرمان، محمد صمخالف باشد، آنگاه که مىگوییم: قال اللّه وقال الرسول!» [۱۶۲].
* * *
[۱۴۰] نهجالبلاغه، شرح فیضالإسلام، کلمات قصار، شماره ۳۹۲. [۱۴۱] اصول کافى، چاپ دفتر نشر فرهنگ اهلبیت، ج۱، ص۸. [۱۴۲] نگاه شود به مقدّمه کافى، ص۲۵. [۱۴۳] الکنى و الألقاب، شیخ عبّاس قمى، ج۳، ص۹۸. [۱۴۴] المراجعات، عبدالحسین شرفالدین، مراجعه۱۱۰، ص۷۲۹. [۱۴۵] اصول کافى، ج۱، ص۲۳۷. [۱۴۶] همان، کتاب الحجة، باب مولد النبى، ج۱، ص۴۵۸، حدیث شماره۲۷. [۱۴۷] فروع کافى، ج۱، ص۴۷۰. [۱۴۸] همان مأخذ، حدیث شماره ۱۳. [۱۴۹] روضه کافى، جزء۲، حدیث القباب، ص۳۷. [۱۵۰] همان، جزء۱، ص۴۷. [۱۵۱] فروع کافى، کتاب الزى و التجمّل، ج۶، ص۵۰۱. [۱۵۲] همان، ج۳، ص۱۷۸- همچنین «منلایحضرهالفقیه»، ج۱، ص۱۷۰. [۱۵۳] منلایحضرهالفقیه، کتاب المعایش و المکاتب، چاپ سنگى، ص۲۶۹. [۱۵۴] منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۲۰۳، حدیث شماره۶۱۰، چاپ جدید. [۱۵۵] عیون أخبار الرضا، أبوجعفر الصدوق إبنبابویه، ص۱۱۳.. همین روایت را «سلمان رشدى» در کتابش آورده است!. [۱۵۶] إرشاد، شیخ مفید، ص۲۵۲. [۱۵۷] جلاءالعیون، شیخ مجلسى، ج۲، ص۴۶۸. [۱۵۸] علل الشرایع،إبنبابویه، ج۱، ص۱۸۳. [۱۵۹] البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، ج۲، ص۳۲۷. [۱۶۰] نهجالبلاغه، خطبه ۱۵۹. [۱۶۱] أمالى، شیخ طوسى، ج۱، ص۲۳۷. [۱۶۲] رجال الکشى، ص۱۹۵.