استناد غلط به آيات قرآن:
قبلاً اشاره کردیم که یکى از روشهاى مسخره ملحدین و مغرضین، براى به کرسىنشاندن افکار پلیدشان، استناد غلط به آیاتى از قرآن کریم است.. در اینجا، تنها به چند مورد از آیاتى که تیجانى به رسم و روش ملحدین براى اثبات خواستهاش - که اثباتنمودن ارتداد اصحاب است - آورده، بررسى مىکنیم:
در (ص ۱۳۱) بعد از تحریف جریان حدیبیه، مدّعى مىشود که اصحاب از رسول خدا ص- در امر تراشیدن سر و قربانى گوسفند - اطاعت نکردند و دلیلش اعتراض عمر سدر قضیه صلح حدیبیه است و سپس بدون هیچ ارتباطى به این آیه استناد مىکند:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾[النساء: ٦٥].
«نه، به خدایت سوگند! اینها ایمان نمىآورند تا تو را در اختلافهاى خود، حاکم قرار دهند، آنگاه در درون خودشان هیچ ملالى از آنچه تو حکم کردهاى نیابند، و بىچون و چرا تسلیم فرمانت گردند». (ص ۱۳۱).
تیجانى با استناد به این آیه ثابت کرده که تا چه اندازه از فهم و درک قرآن به دور است؛ زیرا این آیه - که با پنج آیه قبل و یک آیه بعدش مرتبط است - درباره منافقین سخن مىگوید؛ همانهایى که در زمان پیامبر صو حال حاضر، ظاهراً ایمان دارند ولى در دل و باطن، ایمان ندارند.. نشانههاى آنها این است که نماز مىخوانند و زکات مىدهند -هرچند از آن هم خوش ندارند! - ولى جان خود را در راه خدا فدا نمىکنند و در راه خدا از خانه و کاشانه خود دور نمىشوند و هرگز به حاکمیت شریعت خداوند و فرمانروایى قوانینش که در قرآن آمده و پیامبر صمُجرى آن بوده، راضى نیستند و از قوانین بشرى و منحرف جانبدارى مىکنند.. چنانچه مىفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠ وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَيۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودٗا ٦١﴾[النساء: ٦٠–٦١].
«اى پیامبر! آیا تعجّب نمىکنى از کسانى که فکر مىکنند آنان بدانچه بر تو و پیش از تو نازل شده ایمان دارند، (در حالى که) مىخواهند حکومت و داورى را نزد طاغوت ببرند (و حکمش را به جاى حکم خدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (تنها به خدا ایمان داشته و فقط تن به حکم او دهند و) به طاغوت کفر بورزند (و حکمش را نپذیرند)... زمانى که بدیشان گفته شود: بیایید به سوى چیزى که خداوند آن را (بر پیامبر) نازل کرده است، و به سوى پیامبر روى آورید (تا بین شما بر اساس قرآن حکم کند)، منافقان را مىبینى که سخت به تو پشت مىکنند...».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ﴾[النساء: ٦٣].
«آنها کسانى هستند که خداوند مىداند در دلهایشان چیست (و باطنشان با ظاهرشان فرق مىکند)! پس از آنان کنارهگیرى کن...».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[النساء: ٦٤].
«و ما هیچ پیامبرى را نفرستادهایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود...».
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ﴾[النساء: ٦٥].
«امّا، نه! به پروردگارت قسم! آنان مؤمن به شمار نمىآیند تا زمانى که تو را در اختلافات خود به حکمیت و داورى نطلبند...».
﴿وَلَوۡ أَنَّا كَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِيَٰرِكُم مَّا فَعَلُوهُ﴾[النساء: ٦٦].
«و اگر ما بر آنان واجب مىکردیم که (در راه خدا به جنگ بروید و) خویشتن را به کشتن دهید و یا اینکه (براى جهاد) از خانه و کاشانه خود بیرون بروید (و هجرت کنید)، این کار را انجام نمىدادند».
تیجانى این آیه را که از منافقین - دیروز و امروز - سخن مىگوید، به بیعتکنندگان در حدیبیه که زیر «درخت رضوان» با پیامبر صبیعت کردند، نسبت داده است.. همان روشى که «گلدزیهر» و شاگردانش به کار مىبرند!.. درباره صلح حدیبیه باید به این آیه استناد شود؛ نه آن:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾[الفتح: ١٨].
«همانا خداوند از مؤمنان راضى شد، آن هنگامى که زیر درخت با تو بیعت کردند. پس خداوند از آنچه در قلوبشان بود، دانست (و فهمید به چه دلیل اعتراض مىکنند) و لذا آرامش خود را (پس از ناراحتى و اعتراض به خاطر مفاد صلحنامه) بر آنان فرستاد و فتح نزدیکى را (که فتح خیبر و مکه باشد) به آنان پاداش خواهد داد».
همچنین به دیگر آیات سوره فتح که خداوند، به همانهایى که تیجانى منافق و مرتد مىداند، نوید و وعده پیروزى و فتح مبین و بهشتهایى که زیر درختانش نهرها جارى است، داده است.. آیا خداوند - أعاذنااللّه - به منافقینى که کاملاً از درونشان - و از درون مؤمنان حدیبیه - آگاه است، وعده بهشت مىدهد؟!.. جریان حدیبیه را در فصل «مناقب خلفاء» ببینید.
در (ص ۱۶۳) این آیه را به عنوان «آیه انقلاب یا بازگشت به عقب»! آورده است:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾[آل عمران: ١٤٤].
امّا ببینید که مترجم کتاب - که او هم به ارتداد اصحاب ایمان دارد - این آیه را چگونه ترجمه کرده است:
و محمّد نیست جز فرستادهاى از سوى خدا که پیش از او نیز فرستادگانى درگذشتهاند. پس اگر او نیز از دنیا برود یا کشته شود، شما عقبگرد مىکنید (و به جاهلیت خویش بازمىگردید)، پس هر کس به عقب برگشت (و مرتد شد) هرگز به خداوند زیانى نخواهد رساند، و خداوند سپاسداران و شکرگزاران را پاداش خواهد داد»! (ص ۱۶۴-۱۶۳).
در آیه آمده است: ﴿أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ﴾ پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود؟»، جمله، جمله پرسشى است، و همزه، همزه استفهامیه است! ولى مترجم - گویا او نیز کار تحریف و دستکارى را از تیجانى یاد گرفته است! - همین جمله «پرسشى» را به «خبرى» تبدیل کرده و همزه استفهامیه را حذف نموده و نوشته است: «پس اگر او نیز از دنیا برود یا کشته شود، (همچون سایر پیامبران که بعد از رفتنشان، پیروانشان برگشتند و کتابهایشان را تحریف کردند و...) شما نیز عقبگرد مىکنید و به جاهلیت خویش بازمىگردید»!!.. چقدر راحت!!..واقعاً مترجم باجرأتى است که بىپروا، آیهاى به این واضحى را آشکارا غلط ترجمه مىکند!.. ترجمه صحیح آن بدین ترتیب است:
(و محمّد نیست جز فرستادهاى که قبل از او نیز فرستادگانى آمدهاند و درگذشتهاند (بنابراین، او نیز همچون آنان خواهد مُرد!). پس آیا اگر بمیرد یا کشته شود، شمابه جاهلیت برمىگردید؟! البته هر کس برگردد (و مرتد شود) هیچ ضررى به خدا نمىرسد، و خداوند به زودى پاداش سپاسگزاران را مىدهد).
این آیه - و دیگر آیات آلعمران - در قضایاى جنگ احد نازل شده است، آنجا که شایع گردید: «محمّد کشته شد! محمّد کشته شد!».. بعضى از اصحاب با شنیدن این شایعه، خون دیگر در بدنشان جریان نگردید و سست شدند و خیال کردند دیگر همه چیز تمام شد! و اکنون که پیامبر صکشته شده، اسلام نیز همزمان با او مىمیرد!.. به همین جهت - متهوّرانه - در جنگ احد سستى جستند و بالاخره - بنا به این دلیل و دلایل دیگر - شکست خوردند! [۱۶۳].
خداوند با نزول این آیه به آنها فهماند که: محمد صنیز همانند عیسى و موسى و ابراهیم و نوح و...: فرستادهاى بیش نیست.. همانگونه که آنان برانگیخته شدند و مردم را هدایت کردند و سپس مُردند، او نیز همین سرنوشت را خواهد داشت [۱۶۴]. یعنى بدانید که محمد ص، بالاخره رفتنى است! شما باید هدفى را که آورده، زنده نگه دارید؛ نه اینکه خود او را هدف قرار دهید!! باید که تنها براى خدا و براى تحقّق هدفى که محمّد آورندهاش بود، بجنگید.. پس آیا اگر او کشته شود و یا روزى بمیرد - که مىمیرد! - شما هدفتان را فراموش مىکنید و به جاهلیت قبلىتان برمىگردید؟! و اگر چنین کنید، بدانید که تنها به خودتان ضرر مىرسانید!.. بنابراین بر هدفتان - چه او باشد و چه نباشد - ماندگار باشید؛ زیرا خداوند به ماندگاران و سپاسگزاران پاداش مىدهد!.
امّا تیجانى - مؤلّف ناشى!! - آیات را اشتباه آورده و مُهرى - مترجم ناشى!! - نیز آیات را اشتباه ترجمه کرده و سیاق و معنى واضح آن را به هم زده و با چنین مفهومى بازگو کرده است: «پیامبرانى که قبل از محمد صآمدهاند، بعد از وفاتشان، قومشان مرتدّ شدند و انجیل و تورات را تحریف کردند و دیگر اوصافى که خداوند درباره بنىاسرائیل در قرآن یادآور شده است.. و این سنّت خداست!.. و پیامبر اسلام و قومش نیز، از این قاعده مستثنى نیستند و یاران او نیز همچون بنىاسراییل، راه ارتداد و کفر را در پیش مىگیرند و قرآن را تحریف مىکنند و... که همین گونه هم مىگویند!!.. چطور مىتوان اصحاب پیامبر صرا که خود مربّى و معلّم آنان بود و خداوند آنها را برترین امّتها دانسته [۱۶۵]و اوصافشان، حتّى در تورات و انجیل [۱۶۶]هم آمده، به چنین نسبتهایى قیاس کرد؟!.
وقتى اینان به نام اسلام و به نام بنیاد معارف اسلامى قم، آشکارا قرآن را به غلط ترجمه مىکنند، دیگر از «سلمان رشدى» و «گلدزیهر» و مارکسیستهاى ملحد، چه انتظارى مىتوان داشت؟!.. و بعد هم با کمال برائت! حکم اعدام سلمان رشدى را هم صادر مىکنند!!.
امّا ببینیم تیجانى خودش در مورد آیه چه مىگوید؟!.. متعاقباً مىآورد: «این آیه کریمه، آشکارا و به روشنى مىفهماند که اصحاب، پس از وفات پیامبر، فوراً مرتد شده و به عقب برمىگردند و جز اندکى پابرجا نمىمانند».. (ص ۱۶۴).
و یا مىگوید: «پس آیه انقلاب، مستقیماً اصحابى را دربرمىگیرد که با پیامبر صدر مدینه منوّره معاشرت داشتند و پس از وفات آن حضرت، ناگهان به عقب برگشته و دگرگون شدند، و احادیث پیامبر نیز این مطلب را توضیح داده است و هیچ جایى براى دودلى و تردید نمىماند... و تاریخ نیز بهترین گواه است بر این دگرگونى و انقلابى که پس از رحلت پیامبر به وقوع پیوست و جز اندکى از اصحاب، پابرجا نماندند»! (ص ۱۶۵).
منظور تیجانى از «جز اندکى از اصحاب» - طبق روایت شیعه - همان: أبوذر و سلمان و عمار و مقداد مىباشند و بقیهشان را مرتد مىداند و چنین دلیل مىآورد:
«براى حفظ مقام اصحاب، هرگز نمىشود مرتدان را - که در این آیه ذکر شدهاند - بر «طلیحه و سجاح و اسود عنسى» تطبیق کرد، گو اینکه اینها در زمان حیات پیامبر صمرتد و منقلب شدند و از اسلام برگشتند و ادّعاى پیامبرى کردند و رسول خدا نیز با آنها جنگید و بر آنان پیروز شد، و ضمناً نمىشود این آیه را بر مالکبن نویره و پیروانش تطبیق کرد؛ زیرا آنها در زمان أبوبکر به دلایلى از پرداختن زکات به او خوددارى کردند...»! (ص ۱۶۴).
تا اینجا مکثى کرده و این مطالب را در ذهن خواهیم داشت تا بعد از توضیح مطلبى دیگر، به ادامه شرح آن خواهیم پرداخت..
تیجانى براى اثبات ادّعایش مبنى بر ارتداد اصحاب بلافاصله بعد از پیامبر ص، این آیات را در (ص ۱۶۶ و ۱۶۷) مىآورد:
﴿وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ يَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُونُوٓاْ أَمۡثَٰلَكُم﴾[محمد: ٣٨].
«و اگر پشت کنید، به جاى شما گروه دیگرى مىآورد که مانند شما نباشند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤﴾[المائدة: ٥٤].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، هرکه از شما از دین خود برگردد و مرتد شود، خداوند گروهى را مىآورد که آنها را دوست مىدارد و آنها او را دوست مىدارند، با مؤمنان متواضع و با کافران سرسختاند، در راه خدا جهاد مىکنند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهاى نمىهراسند. این کرم خداست که به هرکه خواهد دهد و خداوند وسعتبخش داناست».
و متعاقباً چنین مىگوید: «و اگر بخواهیم تمام آیاتى را که بر این معنى (یعنى ارتداد اصحاب) تأکید دارند و به روشنى این تقسیم را که شیعیان بدان اعتراف دارند، خصوصاً در مورد این بخش از اصحاب، توضیح دهیم، نیاز به کتاب ویژهاى دارد»! (ص ۱۶۷).
تا بدینجا، این مطالب از ادّعاهاى تیجانى دستگیر مىشوند و آن اینکه:
۱- ارتداد اصحاب جز چند نفر اندک - که در روایت شیعه عبارتند از: على، عمّار، مقداد، أبوذر و سلمان - از این آیات مشخّص شده است!.
۲- مرتدّان نمىتوانند مانعین زکات و مدّعیان نبوت باشند؛ چون مدّعیان نبوت -همچون مسیلمه کذاب، سجاح، اسودعنسى و... - در زمان خود پیامبر صاعلام ارتداد کردند و خود پیامبر صهم با آنها جنگید و پیروز شد!.. مانعین زکات هم به هیچ وجه مرتد نشدند؛ زیرا در ندادن زکات به أبوبکر مستحق بودند!.. بنابراین، اصحابى که مرتد شدند و این آیات هم درباره آنها نازل شده است، همان مؤمنان مدینه بودند که سالها با پیامبر معاشرت داشتند و پس از وفاتش، ناگهان برگشتند!.
۳- طبق پیشبینى آیه ۵۴ سوره مائدة، اصحاب مرتد مىشوند و خداوند گروهى را که مانند آنها نیستند - که به زعم تیجانى همان چند نفر اندک هستند! - در برابرشان قرار مىدهد و بر آنان غلبه مىسازد و فضل خداوند، تنها شامل حال این چند نفر مىشود!.. افرادى که در جنگ با مرتدین از سرزنش هیچ سرزنشکنندهاى نمىهراسند و خودشان با یکدیگر مهربان و با مرتدین و کافران، دشمنى سرسخت هستند.
این ادّعاى تیجانى مبنى بر اینکه مدّعیان نبوت در زمان پیامبر صجنگ کردند و پیامبر صهمگىشان را شکست داد و بعد از پیامبر صهم جنگ با مرتدّین روى نداد و مالکبننویره و پیروانش هم به خاطر اینکه با علی سدر غدیر خم بیعت کرده بودند و خلافت أبوبکر سرا غصب مىدانستند، از پرداختن زکات به أبوبکر خوددارى کردند - که همه را از خود درآورده و براى اوّلین بار، خود چنین تاریخى نوشته! - دروغ محض و آشکار است و کذّابیت و خباثت او را نشان مىدهد! و استنادش به این آیات نیز، چاهى است که خود براى خود کنده و خویشتن را با این گفتههاى پوچ و شرمآورش، در باتلاق و لجنزار متراکمى انداخته که اکنون نیز در آن دست و پا مىزند!! زیرا آیات -دقیقاً- خلاف ادّعایش را ثابت مىکند که ما در اینجا - به یارى خداوند - بررسى خواهیم کرد:
طبق تمامى تواریخ و تفاسیر شیعه و سنّى، در هنگام مرضالموت پیامبر صبعضى از مدّعیان نبوّت پیدا شده و اعلام ارتداد و جنگ با مسلمانان کردند؛ با خیال اینکه چون پیامبر صمىمیرد، آنها مىتوانند جایش را بگیرند و از این طریق اسلام را از بین ببرند!.. همه هم خوب مىدانیم که آخرین جنگ پیامبر ص، غزوه «تبوک» بود که با رومیان متجاوز درگیر شد و مسلمانان بعد از مشکلات زیادى پیروز شدند [۱۶۷]. در همانزمان بیمارىاش بود که سپاه سههزار نفرى اسامةبنزید سرا تدارک دید تا به مرزهاى روم بروند، امّا قبل از اعزامشان، پیامبر صرحلت مىکند [۱۶۸]. أبوبکر سبلافاصله - و به قول عمر س: به طور ناگهانى [۱۶۹]و غیرمترقّبه - از طرف شوراى سقیفه، به عنوانجانشین پیامبر صانتخاب مىشود؛ هرچند که این شورا - در ابتدا - ناقص بود؛ زیرا همه بزرگان اصحاب از جمله علی سدر آن لحظه حضور نداشتند و باعث اعتراض آنها نیز شد؛ چنانچه على و زبیر باز بیعت با أبوبکر در همان لحظات نخستین خوددارى کردند و گفتند: «مَا غَضِبْنَا إِلاَّ فِي المَشورة وَإِنَّا نَرَى أَبَا بَكْرٍ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صإِنَّهُ لِصَاحِبُ الْغَارِ وَثَانِى اثْنَيْنِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ شَرَفَهُ وَكِبَرَهُ وَلَقَدْ أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِصبِالصَّلاَةِ بِالنَّاسِ وَهُوَ حَىٌّ» [۱۷۰]. «آنچه که ما را ناراحت ساخته، چیزى جز مشورت نیست (یعنى چرا ما را در شوراى سقیفه شرکت ندادند و ما از تشکیل آن بىخبر بودیم و این امر بدون ما صورت گرفت) و إلّا ما أبوبکر را شایستهترین مردم به آن (یعنى خلافت) مىبینیم؛ زیرا او یار غار پیامبر و همدمش بوده و ما مى دانیم که از او سنّى گذشته (و ریشسفید ماست) و رسول خدا نیز به او امر کرد که امام جماعت مردم شود، در حالى که خود زنده بود».
امّا به هر حال، به خاطر خطر عظیمى که از چند جهت اسلام را تهدید مىکرد - و آن اینکه: از یک طرف مدّعیان نبوت بودند که به طرف مدینه، مرکز مسلمانان، با هزاران نفر که همگى هم مسلّح بودند، رهسپار بودند و از طرف دیگر، نامههایى از قبایل مختلف به مدینه سرازیر مىشدند که ما را بایستى از پرداخت زکات معاف کنید و الّا خود را براى جنگ آماده سازید، و از سوى دیگر، سپاه سههزار نفرى اسامه س، پس از رحلت پیامبر صمانده بودند که چه کار کنند! آیا به مأموریتى که پیامبر صبه آنها سپرده بروند، یا به خاطر اضطرارى که پیش آمده، در مدینه براى دفاع بمانند؟! - تمامى اصحاب و از جمله علی ساز اعتراضشان چشمپوشى کرده و با أبوبکر سبیعت نمودند.. شیخ طبرسى از امام باقر روایت مىکند:
«اسامه بن زید - که رسول خدا صبسیار او را دوست مىداشت - زمانى که همراه سپاهش از مدینه خارج شد، رسول خدا صبه ملأ أعلى پیوست. زمانى که نامه به اسامه رسید، از سفرش منصرف شد و همراه با سپاهش به مدینه برگشت، آنگاه دید که مردم بر أبوبکر جمع شدهاند، نزد علىبن أبىطالب ÷رفت و گفت: چه شده است؟ على فرمود: همین شده که مىبینى! أسامه گفت: آیا تو هم بیعت کردى! فرمود: آرى!» [۱۷۱].
شیخ کاشف الغطاء - از علماى بزرگ شیعه - نیز چنین اقرار مىکند: «أمیرالمؤمنین على، زمانى که دید رسول خدا صاز این سرا به سراى آخرت ارتحال یافت، و دید که جماعتى از صحابه با او به خاطر سنّ کم و جوانىاش یا اینکه بعضى از قریش او را دوست نداشتند، بیعت نکردند و خلیفه اوّل و دوم را نیز، مجاهدینى تلاشگر یافت که در نشر کلمه توحید و تجهیز جیوش پیامبر صو گسترش فتوحات اسلامى - آشکار و پنهان - از هیچ کوششى دریغ نکرده و نمىکنند، با آنها بیعت کرد و آنها را همراهى نمود» [۱۷۲].
و بدین ترتیب، با پیوستن علی سو دیگر صحابه به جرگه بیعتکنندگان، این شوراى ناقص! - به قول تیجانى - تکمیل مىشود و أبوبکر رسماً به خلافت مىرسد.
پس از اینکه أبوبکر ساز طرف همه - بدون استثناء - تأیید گردید، به تبعیت از پیامبر ص، سپاه اسامه را علىرغم خواست بعضى از بزرگان اصحاب، به طرف مرزهاى روم رهسپار مىکند و خود نیز با سابقین مهاجر و انصار از جمله على و عمر و طلحه و زبیر و إبنمسعود و... براى جنگ با مرتدّین و اینکه با مانعین زکات چه برخوردى بکنند، به تدبیر و مشورت مىنشیند که بعد از تبادل آراء، تصمیم قطعى به جنگ با هر دو گروه - یعنى مدّعیان نبوت و مانعین زکات - مىگیرند.
بعد از اعزام سپاه اسامه به مرزهاى روم، اخبار گوناگونى به مدینه سرازیر مىشود که چه قبایلى مرتد شده و چه قبایلى به اسلام وفادار ماندهاند و چنانکه تمام تواریخ [۱۷۳]آوردهاند:
قبایلى که در بین مکه و مدینه و طائف اقامت داشتند، به اضافه قبایل «مُزینه»، «غِفار»، «جُهینه»، «بکى»، «أشجع»، «أسلم» و «خُزاعه» که از حوزه این سه شهر دور هم بودند، کلّاً به اسلام وفادار ماندند.
غیر از این شهرها و قبایل، بقیه قبایل عرب که تازه مسلمان شده بودند و هنوز تعالیم اسلام در قلوبشان به خوبى رسوخ نکرده و از راه همرنگى با دیگران یا بیم و امیدهاى مادّى، اسلام را پذیرفته بودند، همگى از دین برگشتند.
قوم بنىمدلج به ریاست «أسود عنسى» در یمن، قوم بنىحنیفه به ریاست «مسیلمه» در یمامه، قوم بنىتمیم به ریاست «سجاح دختر حارث»، قوم بنىأسد به ریاست «طلیحه خویلد» که همگى اینان ادّعاى نبوت کردند، و قبیله غطفان به ریاست «قرةبنسلمه قشیرى»، قوم بنىبکر به ریاست «حطمبنزید»، قوم سلیم به ریاست «فجاوةبن عبدبالیل»، و قبایل «هوازن»، «عامر»، «مهره عمان» و «بحرین»، هر یک با سپاهیان زیادى، در حالى که تمام قبایل کوچک دیگر را که از دین برگشته بودند نیز، در خود جذب مىکردند، براى حمله به مدینه و جنگ با مسلمانان، صفآرایى کردند.
در همین گزارشها بود که از طرف قبایل مجاور مدینه از جمله قبیله «بنىیربوع» به ریاست «مالکبننویره»، و همچنین «عَبس» و «ذُبیان» و همپیمانانشان، نامههایى به أبوبکر مىرسد که اگر ما را از زکات معاف کنید، ما با شما خواهیم بود و در غیر این صورت، در اسرع وقت با قبایل دیگر به مدینه حمله مىکنیم! [۱۷۴].
از این فرقههاى مرتدین، سه فرقه «بنىمدلج» و «بنىحنیفه» و «بنىأسد» در زمان حیات پیامبر صچند روز قبل از وفاتش اعلام ارتداد کردند، و بقیه فرقهها - تماماً - در عهد خلافت أبوبکر سمرتد شده و اعلان جنگ کردند.
أبوبکر سپس از مشورت با دیگر اصحاب و تصمیم جنگ با همگىشان، على و طلحه و زبیر و عبداللّهبنمسعود شرا، در رأس گروههایى امنیتى در گذرگاههاى مدینه مستقر نمود [۱۷۵]. و به نیروهاى مسلّح دستور داد که در حال آمادهباش نظامى - همواره - در مسجد پیامبر صمستقر شوند و طولى نکشید که به أبوبکر سخبر رسید که سپاه مرتدین به مدینه نزدیک مىشوند.. از این رو، خود شخصاً همراه با علی سدر رأس سپاهى به مرتدین حمله کرد و با چندین حملات ناگهانى و سخت، تمام آنان را به تسلیم درآورد! [۱۷۶].
مسلمانان مدینه از این پیروزى زودهنگام که به وسیله سپاه اسلام به فرماندهى أبوبکر سدر «ذىالقصّه» نصیبشان گشت، احساس شادى کردند و در همان موقع بود که سپاه سههزار نفرى اسامهسنیز با پیروزى کامل و غنایم بسیار، از مرزهاى روم به مدینه برگشتند و شادى مسلمانان را دوچندان نمودند.
أبوبکر سپس از شکستدادن قبایل مجاور مدینه و برگشت پیروزمندانه سپاه اسامه، براى فرونشاندن طوفان ارتداد و آشوبهایى که - به شرح سابق - در سراسر جزیرةالعرب بهپا شده بود، بار دیگر با بزرگان اصحاب مشورت نمود و تصمیم بر این شد که تمام نیروهاى اسلام را به دوازده سپاه بزرگ تقسیم کنند و یازده سپاه را هر یک به فرماندهى یکى از مهاجرین ماهر و با سابقه، به سرکوبى مدّعیان نبوت دروغین و سایر مرتدین در تمام نقاط شبهجزیره اعزام نمایند و خود أبوبکر سدر رأس دوازدهمین سپاه در خود مدینه باقى بماند [۱۷۷].
این یازده سپاه، هرکدام به محلّ مأموریت خود رفتند و جنگ با مرتدین را آغاز نمودند، در حالى که دائماً با أبوبکر س- به وسیله شترسواران بیابانپیما - در ارتباط بودند و دستورات لازم را از خلیفه دریافت مىکردند [۱۷۸].
این جنگها، ماهها طول کشید و پس از رشادت مسلمانان و مهارت جنگىشان، نیرومندترین دشمنان اسلام، یعنى «مسیلمه کذّاب» با ۲۱هزار نفر از طرفدارانش کشته شدند و «طلیحه» توبه نمود و اسلام را قبول کرد و بقیه یا تسلیم شدند و یا از بین رفتند و یا به خارج از جزیرةالعرب فرار کردند، و نتیجتاً تمام نقاط شبهجزیره از لکه کفر و ارتداد پاک گردید و در مقابل، بیش از ۱۲۰۰نفر از مهاجرین و انصار و اهلقُبا به شهادت رسیدند [۱۷۹].
... این سرگذشت مرتدّین بود که همگى مغلوب مؤمنین واقعى گشتند.. امّا تیجانى همین مؤمنان واقعى را به جاى مسیلمه و طلیحه و سجاح و... اشتباه گرفته و سپس آن آیات را - که ضدّ ادّعایش است! - مىآورد و مىگوید: خداوند پیشبینى کرده که اصحاب - به جز چند نفر که همانند آنها نیستند - مرتد مىشوند و...!!.
آرى!.. درست است!.. طبق پیشبینى خداوند، بعضى از ایمانآورندگان بعد از پیامبر صمرتد مىشوند، امّا این مرتدین چه کسانى بودند؟! آیا اصحاب واقعى پیامبر صکه در مدینه با او معاشرت داشتند یا آن قبایلى که نام بردیم؟!.. گویا تیجانى، اصلاً معنى و مفهوم واقعى اصحاب را درک نکرده است!.. ما به طور کلّى به کسى صحابى مىگوییم که در زمان پیامبر صایمان آورده و او را درک کرده، با او معاشرت داشته و بعد از رحلتش نیز، با همان ایمان از دنیا رفته باشد.
حال با توجّه به پیشبینى خداوند در این آیات، شواهدى را که در مورد مرتدّین بیان کردیم، با آیات و سپس با سخنان على در نهجالبلاغه مىسنجیم تا ببینیم که آیا شواهد ما درست است یا ادّعاى تیجانى؟!.
در آیات پیشبینى شده که گروهى از ایمانآورندگان مرتد مىشوند، امّا خداوند در مقابلشان قومى را سربلند مىکند که مثل آنان نیستند و با آنان در راه خدا مىجنگند و به حکومت و قدرت مىرسند.. این قوم کسانى هستند که - بنا به دلایلى که اشاره خواهیم کرد - دوستدار خداوند و خداوند نیز دوستدارشان مىباشد.. خودشان نیز دوستدار هم و با یکدیگر بسیار مهربان و متواضع و یکپارچه و یکرنگ هستند.. امّا در مقابل مرتدین و کفّار، سرسخت و چیره و - بدون هیچ کوتاهى - مُجرى قانون خدا هستند و هرگز تحت سلطه و خضوع آنان قرار نمىگیرند.. براى از بین بردنشان، در راه خدا تلاش مىکنند و در جنگ با آنها و به طور کلّى در اجراى احکام الهى، از ملامت هیچ ملامتکنندهاى نمىهراسند و بالاخره - طبق وعده خداوند - پیروز مىشوند و به فضل و کرامت خداوند نایل مىشوند..
آیه دیگرى نیز که - مفسّرین در همین مورد مىدانند - شاهد مثال ماست؛ آنجا که مىفرماید:
﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٦﴾[الفتح: ١٦].
«به بازپسماندگان عربهاى بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوى قومى جنگجو و قدرتمند بیرون بروید. با آنان مىجنگید یا تسلیم مىشوند (یعنى دو راه بیشتر نخواهند داشت: جنگ با مسلمانان، یا پذیرش دینشان). اگر فرمانبردارى کنید، خداوند پاداش خوبى به شما خواهد داد، و اگر سرپیچى کنید، همانگونه که قبلاً نیز سرپیچى کردهاید، خداوند با عذاب دردناکى عذابتان خواهد داد».
مفسرین - از جمله سیوطى در تاریخش - نقل کردهاند که منظور از «قوم أولى بأس شدید» همان قوم «بنىحنیفه»اند که به ریاست مسیلمه کذّاب، چهار سال پس از نزول این آیه، در زمان أبوبکر سمیان ایشان و مؤمنان، جنگ سختى درگرفت و - طبق وعده خدا - با پیروزى اصحاب به پایان رسید.. و گفتهاند: این آیه حجّتى است بر خلافت أبوبکر س؛ زیرا بعد از نزول آیه و رحلت پیامبر ص، هیچ جنگى واقع نشد که متخلّفین و بازپسماندگان به سوى ایشان خوانده شوند! یاران أبوبکر به جنگ با مرتدّین و مانعین زکات پرداختند و به موجب جنگ، سرپیچى قوم بنىحنیفه و عذاب دردناکى که خداوند به ایشان، و اجر نیکویى که به مؤمنان وعده داده است، مشاهده مىکنیم.
آرى!.. آن قومى که همچون مرتدین نبودند و خداوند در برابرشان قرار داد و بر آنها غالب ساخت - طبق تفاسیر و شواهد تاریخى - أبوبکر سو یارانش بودند و مصداق این آیات و خصوصاً «یحبهم و یحبونه» واقع گشتند!.
امّا ببینیم چرا خداوند آنها را دوست دارد و اصولاً چه موقع این رابطه دوستانه دوطرفه بین خدا و یارانش برقرار مىشود؟ مگر آنها چه اوصافى داشتهاند که مورد محبّت خدا واقع گشتهاند و برعکس چه کسانى را دوست ندارد؟:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣١ قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٢ ﴾[آل عمران: ٣١-٣٢].
«(اى پیامبر به اصحاب خود) بگو: اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید (و سنّت مرا بهپا دارید) تا خداوند نیز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است. بگو: از خدا و رسول اطاعت کنید و اگر سرپیچى کنید (و مرتد شوید)، خداوند کافران را دوست ندارد».
این آیات نشان مىدهد که اصحاب پیامبر صسنّت او را - که شرط محبّت دوطرفه مىباشد - به خوبى بهپا داشتهاند که مصداق آیه قرار گرفتهاند و نهایتاً خداوند از لغزشها و گناههایشان چشمپوشى کرده و آنها را مورد لطف و تفضّل خویش قرار داده است.. اگر بنا به ادّعاى تیجانى آنها مرتد شده بودند، خداوند آنها را پیروز نمىگردانید و قوم دیگرى را که آنها را دوست مىداشت، در برابرشان قرار مىداد و آنها را مغلوب مىساختند و نمىگذاشتند که حکومت و خلافت اسلامى را به دست بگیرند!.
و امّا اوصاف دیگر این قوم را - باز هم - از خدا بشنویم:
«خداوند، کسانى را که در راه او مىجنگند، دوست مىدارد [۱۸۰]».. «خداوند، متقین را دوست مىدارد [۱۸۱]». «خداوند، نیکوکاران را دوست مىدارد». «خداوند، دادگران وعادلان را دوست مىدارد [۱۸۲]». «خداوند، توبهکنندگان و پاکان را دوست مىدارد [۱۸۳]». «خداوند، صابران را دوست مىدارد [۱۸۴]». «خداوند، توکلکنندگان (بر او) را دوست مىدارد [۱۸۵]». و...
آرى! اصحاب اینگونه بودهاند که خداوند آنها را دوست داشته و آنها نیز - به واسطه ایمانى که داشتهاند - خدا را دوست مىداشتند؛ زیرا:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ﴾[البقرة: ١٦٥ ].
«و کسانیکه ایمان دارند، همه دوستىشان براى خداست».
و تمام نسبتهایى که تیجانى و سایر شیعیان به اصحاب مهاجر و انصار روا مىدارند، باطل و پوچ است؛ زیرا:
«خداوند، ستمکاران را دوست نمىدارد [۱۸۶]».. «خداوند، تجاوزگران را دوست نمىدارد [۱۸۷]». «خداوند، خیانتکاران کفرپیشه را دوست نمىدارد [۱۸۸]». «خداوند، خوشگذرانان را دوست نمىدارد [۱۸۹]». «خداوند، مفسدان را دوست نمىدارد [۱۹۰]». «خداوند، مستکبران را دوست نمىدارد [۱۹۱]».. و..
اکنون بعد از این شواهد - که بحث کامل آن در فصل «اصحاب پیامبر» آمده است - از تیجانى و همفکرانش مىپرسیم: اگر اصحاب پیامبر صمرتد شدند، اگر أبوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و خالدبن ولید و عبدالرحمنبن عوف و سعدبن وقاص و... -رضى اللّه عنهم أجمعین - مرتد شدند، پس آن قومى که - شما گاهى سه و گاهى چهار نفر مىدانید - خداوند در مقابلشان آورد و با آنها جنگ نموده و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهاى نترسیده و بر مرتدین - یعنى همان اصحاب! - پیروز شدند، چه کسانى بودند؟!.
اگر أبوبکر و عمر و عثمان مرتد مىشدند، و یا منافق و گمراه و خیانتکار بودند، هرگز به حکومت و خلافت دیگر مسلمانان واقعى نمىرسیدند؛ زیرا:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[النور: ۵۵].
«خداوند به کسانى از شما (و نه همه شما) مؤمنان که عمل شایسته انجام دادهاند، وعده خلافت در زمین را داده است».
و امّا مىرسیم به سخنان خود علی سکه در نهجالبلاغه ثبت است!.. اگر این عقیده - و به طور کلّى، همه عقاید - تیجانى و همفکرانش را با سخنان علی ستطبیق دهیم، معلوم مىشود که آنها نه تنها دوستدار و پیرو على نیستند، بلکه - همچون یاران دیگرش که در زمان خودش، او را شدیداً اذیت کردند و نهایتاً به شهادت هم رساندند دشمنانِ به ظاهر دوستى هستند که دنبالهرو ملحدین و مغرضین و «عبداللّهبنسبا»هاى یهودى -دیروز و امروز - هستند!!.
زیرا علی سدر تمام مدّت خلافتشان، با آنان - همواره - همفکر و همراه و همکار بوده است و پس از بیعت با أبوبکر سهمراه او - و تحت فرماندهىاش - براى جنگ با مرتدّین به «ذىالقصّه» مىرود؛ چنانچه خود مىفرماید:
«... فأمسكت يدى حتى رأيت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام يدعون إلى محق دين اللّه وملّة محمد صو إبراهيم فخشيت إن لم أنصر الإسلام وأهله أن أرى فيه ثلماً وهدماً تكون مصيبة أعظم على من فوات ولاية أموركم اللتى إنما هى متاع أيام قلائل ثم يزول فمشيت عند ذلك إلى أبىبكر فبايعته ونهضت معه فى تلك الأحداث حتى زهق الباطل وكانت كلمة اللّه هى العليا وإن رغم الكافرون فصحبتُه مناصحاً وأطعتُه فيما أطاع اللّه جاهداً فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه فسمعنا وأطعنا و بايعنا وناصحنا...» [۱۹۲].
«... مدّتى از بیعت با أبوبکر خوددارى کردم، امّا دیدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتهاند و به نابودىِ دین خدا و آیین محمّد و ابراهیم ÷دعوت مىکنند؛ ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمین نشتابم، شکاف و ویرانى بزرگى در اسلام مشاهده کنم که بر من بزرگتر از، از دستدادن ولایت امور و خلافت بر شما باشد؛ ولایتى که کالاى چند روزى است که سپس از دست مىرود! پس در همان هنگام، به سوى أبوبکر رفتم و بیعت کردم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت و نام و گفتار خداوند بالاتر است، هر چند برخلاف میل کافران باشد. پس با أبوبکر از راه خیرخواهى مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان مىبُرد، با کوشش تمام او را اطاعت نمودم. زمانى که به حال احتضار رسید، ولایت و حکومت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نموده و خیرخواهى نشان دادیم...».
خود علی سمىگوید: با أبوبکر بیعت کردم و همراه او و سایر مسلمانان در آن حوادث - که جنگ با مرتدین بود - قیام کردم تا باطل را مغلوب ساختیم و...! آیا همین ثابت نمىکند که تیجانى و یارانش، برخلاف علی سسخن گفته و بر ضدّ او عمل کرده و مىکنند؟!.
عمر سزمانى که خلیفه بود، با علی سدرباره رفتن خود به جنگ با ایرانیان، مشورت مىکند و علی سهم به او پاسخى مىدهد که جا دارد در اینجا بررسى کنیم.. على به عمر مىگوید: «نصرت و پیروزى این دین و شکست آن، از روز آغاز به فراوانى یا کمى سپاه نبوده است، بلکه این خود خداست که پیروزش گردانیده و سپاه حق است که آن را آماده ساخته و یارىاش نموده تا به آن جایگاهى که لازم است، خود را برساند و در آن افقى که باید طلوع کند، آشکار شود و ما در انتظار وعده الهى هستیم و خداوند به وعدهاش وفا مىکند و سپاهش را یارى مىفرماید... (آنگاه به این آیه استشهاد مىکند:) ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ...﴾[النور: ۵۵] [۱۹۳].
علیسدرباره اصحاب بعد از پیامبرص، این چنین سخن مىگوید و آنان را گروه برحق و لشگریان خدا و منتظرین وعده الهى در امر خلافت در زمین مىداند، ولى تیجانى و علماى قم، بر خلاف قرآن و سخنان علىسمعتقدند اصحاب بعد از پیامبرصمرتد شدند!.. آیا این توهین به على نیست؟! چطور مىشود علیسبا مرتدین بیعت کند و آنان را در تمام کارهایشان همراهى کند و پشت سرشان نماز بگزارد و دخترش را به نکاحشان درآورد و فرزندانش را به نام آنها نامگذارى کند و...؟! [۱۹۴].
به آیه دیگرى که تیجانى در (ص ۱۶۶) تحت عنوان «آیه جهاد» - باز هم - براى اثبات عقیدهاش مبنى بر ارتداد اصحاب آورده است، توجّه مىکنیم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِيتُم بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيۡٔٗاۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٣٩﴾[التوبة: ٣٨ - ٣٩].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، چرا هنگامى که به شما گفته مىشود: در راه خدا جهاد کنید و از خانههاى خود خارج شوید، به زمین مىچسبید، آیا به زندگانى دنیا به جاى آخرت راضى شدهاید؟ پس بدانید متاع و بهرههاى دنیا در برابر آخرت، اندک و ناچیز است، بدانید که اگر در راه خدا پیکار نکنید و از خانه و منزل بیرون نروید، خداوند شما را به عذابى دردناک، گرفتار خواهد کرد و گروه دیگرى را براى جهاد به جاى شما مىگزیند و شما هم هیچ زیانى به او نمىرسانید و همانا خداوند بر هر چیز تواناست».
این هم گفته تیجانى که بلافاصله مىنویسد: «این آیه نیز به روشنى خبر مىدهد که اصحاب از جهاد و کارزار سرباز زدند... و اینکه گروهى از مؤمنین راستین، جایگزینشان خواهد شد»! (ص ۱۶۶).
به این کلّىگویى تیجانى توجّه کنید که مىگوید: «اصحاب از جهاد سرباز مىزدند».. همین! تمام شد!!.
آیا در قرآن فقط همین آیه در مورد اصحاب وجود دارد؟ پس آن - دهها - آیاتى که در مدح اصحاب به خاطر جهاد و هجرتشان نازل شده، چه شدهاند؟!.. آن سخنان على و فرزندانش، کجایند؟!.
اگر تیجانى و همفکرانش پیرو ائمه هستند، ائمه نیز در مدح اصحاب - مهاجرین و انصار - سخنانى گفتهاند که در فصل بعدى به بعضى از آنها اشاره خواهد شد؛ مثلاً علی سبه هنگام سرزنش اصحاب خود - گویا تیجانى و علماى قم نیز از آنها یاد گرفتهاند!! - از اصحاب پیامبر صو دوستان خود، و ثابتقدمى و فداکاریهایشان در جنگها براى یارى دین خدا و اعتلاى کلمة اللّه سخن مىگوید و طبق فرمودهاش، اگر از جهاد سرباز مىزدند، پایه دین هرگز برقرار نمىشد و درخت ایمان سبز نمىگشت! [۱۹۵].
نکته جالب اینکه، تمام افرادى که با على سبیعت کردند و همراه او در جنگهاى جمل و صفین و... بودند، همان کسانىاند که تیجانى و علماى قم، آنها را مرتد مىخوانند؛ زیرا همانها بودند که با خلفاى پیشین نیز بیعت کرده بودند و همانگونه که على را در جنگهایش یارى کردند، خلفاى سهگانه را نیز در جنگهایشان همراهى نمودند؛ چنانچه علی سدر نامهاى که به معاویه مىنویسد، مىفرماید: «إنه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه...». «همانا کسانى با من بیعت کردند که با [۱۹۶]أبوبکر و عمر و عثمان نیز بر سر همان شرایط بیعت کرده بودند...».
اینها، همان صحابهاى بودند که پیامبر صو أبوبکر و عمر و عثمان شرا در تمام مراحل یارى کردند و با علی سنیز بیعت کردند و در جنگ جمل و صفین نیز، بسیارى به شهادت رسیدند که خود علی سآنها را اهل بهشت شمرده، در حالى که تیجانى آنها را تکفیر مىکند!.
«... قد والله لقوا الله فوفاهم أجورهم وأحلهم دار الأمن بعد خوفهم» [۱۹۷].
«... سوگند به خدا که آنها خدا را ملاقات کردند و خداوند، پاداش کامل بدیشان عطا فرمود و پس از بیم در دنیا، آنان را در سراى امن و آرامش، جاى داد!».
انسان واقعاً از این جور قضاوتهاى تیجانى و همفکرانش، شگفتزده مىشود و مشکوک مىشود که آیا به راستى به دفاع از تشیع حرف مىزنند، یا به نام تشیع و به بهانه آن! مىخواهند اذهان جوانان مسلمان - کمتجربه - را منحرف سازند و از اسلام بیزار نمایند؟! شگردى که رجال دین! دیروز و امروز در بهکارگیرى آن، تجربه خوبى دارند!.
در تاریخ اسلام، دهها غزوه و سریه یاد شدهاند.. آن همه فتح و پیروزى.. آن همه شهادتها و جانفشانیها.. آن همه هجرتها و از خانه و کاشانه بیرون رفتنها.. آن همه بذل جان و مال که خداوند - سبحان - در قرآنش به صراحت از آن یاد فرموده، لابد - العیاذ باللّه - همه دروغ است و سخن تیجانى درست است!!.
به نظر ما تا کنون، هیچ مارکسیست ملحد و هیچ مستشرق مغرضى به خود جرأت نداده، پیرامون اسلام چنین سخن بگوید! خود همین آیه که بعضى از اصحاب را سرزنش مىکند و تیجانى به عنوان دلیلى براى ارتدادشان آورده، دلیل محکمى است علیه خود تیجانى!.. به عبارت نخستین آیه توجّه کنید که مىفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾! درست همان کسانى که تیجانى آنها را مرتد مىداند، خداوند آنها را «اى مؤمنین!» مورد خطاب قرار داده است!.
از آیه چنین استنباط مىشود که سردى و کمتحرّکى بر بعضى از اصحاب - و نه همه - غالب شده بود و مورد سرزنش و عتاب خدا واقع گشتهاند، امّا تیجانى همین سردى و سستى در آنها را دلیل ارتدادشان دانسته است!.. آیه درباره «جنگ تبوک» نازل شده است؛ زمانى که بعضى از مؤمنان و به تعبیر قرآن، تنها سه نفر ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾[التوبة: ۱۱۸]. دچار نوعى رکود و سردى شده بودند، البته آن حالت قطعاً عارضى بوده است؛ اگر همواره چنین بودند، دیگر مؤمن نبودند و خداوند هم آنان را با لفظ «اى مؤمنین!» مورد خطاب قرار نمىداد!.
حال، آن دسته که آن حالت رکود و تنبلى بر آنها عارض شده بود، از سوى خدا مورد سرزنش قرار گرفتند.. آیا به خاطر همین حالت عارضى، مرتد شدند؟! مسلّماً خیر! خداوند آنها را سرزنش مىکند و خودشان هم پشیمان مىشوند و طبق آیات سوره توبه -که در همین مورد نازل گشتهاند - توبه مىکنند و خداوند هم توبهشان را مىپذیرد، ولى تیجانى با زور قلم و تلقینات شیطانىاش، مىگوید که آنها مرتد بودند:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾[التوبة: ١١٦-١١٧].
«خداوند پذیرفت توبه پیامبر و مهاجرین و انصارى که در آن لحظه دشوار (با وجود گرماى زیاد، کمى وسیله سوارى و آذوقه، فصل چیدن محصولات) از پیامبر پیروى و اطاعت کردند (و همراه او به جنگ تبوک رفتند».
﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾[التوبة: ١١٨].
«و توبه آن سه نفرى که از جنگ تخلّف کردند، پذیرفت».
﴿ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْ﴾[التوبة: ١١٨].
«سپس خداوند توبهشان را پذیرفت و بخشید».
اکنون ببینیم که تیجانى به دنبال آیه چه مىگوید: «و اگر بخواهیم تمام آیاتى را که بر این معنى (یعنى ارتداد مهاجرین و انصار) تأکید دارند و به روشنى این تقسیم را که شیعیان بدان اعتراف دارند...»! (ص ۱۶۷).
یا مىگوید: «و اگر این اصحاب که به قول اهلسنّت و جماعت، بهترین مردم بودند (منظورش سابقین مهاجرین و انصار است)... پس نباید ملامت کرد متأخّرین از میانهروهاى قریش را که در سال هفتم از هجرت (منظورش افرادى همچون خالدبنولید و عمروعاص است) و پس از فتح مکه (منظورش افرادى همچون معاویه و عکرمه و... است)، اسلام آوردند!». (ص ۱۶۹).
این سخن سادهاى نیست و عواقب وخیمى دارد! و به راستى شیعیان با این سخن و موضعگیرى، متضرّر مىشوند؛ زیرا خود را از مسلمانان و - به تعبیر علی سدر نهجالبلاغه از - سواد اعظم جدا مىکنند و جریان شیطانپسند تکفیر و تفسیق مسلمانان رإ؛سسظ زنده و اسباب تفرّق را بیش از پیش فراهم مىکنند و - در مجموع - به نفع صهیونیسم و صلیبیت گام برمىدارند!.
براى همه ثابت است که کتاب تیجانى، تنها براى اثبات این موضوع است که اصحاب پیامبر صبعد از او مرتد شدند، و باز تردیدى نیست که همان کسانى که تیجانى آنها را مرتد مىخواند، مورد احترام قرآن و اسلام هستند و بر هر مسلمانى هم واجب است -طبق فرموده خدا - به نیکى از ایشان تبعیت کند؛ بنابراین، با تکفیر و تلعین آنها، اسلامِ همه مسلمانان، مصونیتِ قرآن، و همه و همه تعالیم اسلام نیز، باطل قلمداد مىشود! ولى با این وجود هم، بارها و بارها به چاپ مجدّد آن اقدام کرده و مىکنند!.
ما - به خاطر اهمّیت موضوع - فصل جداگانهاى را به «اصحاب پیامبر» اختصاص دادهایم و آیاتى را که از ایشان تمجید و تجلیل شده، متذکر شدهایم؛ آیاتى که تیجانى، آنها و بسیارى دیگر را به فراموشى سپرده و تنها به چند آیه دیگر - مثل ملحدین و مغرضین - به غلط استناد کرده است و این کوشش خود را در یک فصل از کتابش، با زور تحریف و دستکارى روایات و سهلانگارى در گزارش تاریخ و استناد غلط به آیات آورده، و در فصلى دیگر براى اثبات جانشینى علی سبعد از پیامبر ص- آن گونه که شیعه معتقد است - با همان روش غلطش، دلیلتراشى نموده است!.
حال این دو نکته را در نظر بگیرید: تلاش براى اثبات ارتداد اصحاب.. و دلیل براى اثبات جانشینى على بعد از پیامبر ص.. هر کدام از این دو موضوع را قبول کنیم، بىگمان بزرگترین توهین را - العیاذ باللّه - به خدا و رسول و على و دیگر صحابهش روا داشتهایم! زیرا بنا به گفته تیجانى، اصحاب مرتد شدند و علی سهم بعد از پیامبر صخلیفه منصوب از طرف خدا بوده است! بنابراین باید قبول کرد که خداوند، على را به عنوان امام و خلیفه مرتدان انتخاب و نصب نموده و پیامبر صهم ابلاغ نموده است!!
اگر تیجانى و مُهرى مىگویند که ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ﴾[آل عمران: ١٤٤]. دلیل بر این است که اصحاب بعد از پیامبر صهمچون بنىاسرائیل مرتد مىشوند، نتیجتاً خداوند على را به عنوان امام مرتدین انتخاب کرده است! آیا این - پناه بر خدا - توهین به خدا نیست؟! آیا این توهین به رسول خدا صنیست؟!.. جانشین پیامبر صباید رهبر مسلمانان باشد، یا رهبر مرتدّان؟!.
* * *
این بود «عینىترین» و بدیهىترین عیبها و ایرادهاى کتاب تیجانى.. کتابى که نه تنها به تاریخ و احادیث درست استناد نکرده، بلکه علاوه بر دستکارى، تاریخ و روایاتى از خودش نوشته و اضافه کرده است!.. وقتى که خداوند - متعال - در قرآن به صراحت از مهاجرین و انصار تجلیل فرموده و از آنها راضى شده و به همگىشان وعده بهشت داده است، دیگر هر گزارش و روایتى که با آیات خداوند تعارض داشته باشد، بایستى به دیوار کوبید و آن را باطل و پوچ دانست!.. این است معیار اساسى!.
ما معتقدیم که خداوند در روز قیامت، هیچ کس را مورد مؤاخذه قرار نمىدهد که چرا بر اساس روایات و گزارش تاریخ - و فلان کتاب!! - اصحاب را مرتد ندانستید و کینه آنها را به دل نگرفتید و تلعین و تکفیرشان ننمودید، در حالى که این همه آیات در مورد ایمانشان - در قرآن که حجّت واقعى است - وجود دارد!.
به طور کلّى، کتاب تیجانى ۱۲۰صفحهاش درباره سفرهایش مىباشد که قطعاً مطلبى علمى و سودمند در آن نیست! جز این که با قلم خودش، شخصیت آقاى صدر و خویى را هم زیر سؤال برده است و موارد دیگرى که به شوخى و دروغ، بیشتر شباهت دارد تا به واقعیت!.. که ما در این فصل به نمونههایى از آنها - به حکم مُشت نمونه خروار است! - اشاره کردیم!.
بدون شک، تکیهکردن روى مسائل و نکات معتبر و مستندى که گذشت، و نیز مورد بحث قرار دادن آنها، یکى از بهترین راههاى «تألیف قلوب» است و قطعاً «خداپسند».
بنابراین.
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ﴾[الحشر: ١٠].
«پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان (قبل از ما) سبقت گرفتند، ببخش و در دلهاى ما کینهاى نسبت به مؤمنان قرار مده!».
[۱۶۳] این دلایل را در «فى ظلال القرآن»، شهید سید قطب، سوره آلعمران بجویید. [۱۶۴] خداوند به پیامبر مىفرماید: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ ٣٤﴾[الأئنبیاء: ۳۴]. «و ما براى هیچ بشرى قبل از تو عمر جاوید و ابدى قرار ندادیم. آیا اگر تو بمیرى، آنان زنده مىمانند؟». [۱۶۵] ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾[آلعمران: ۱۱۰]. [۱۶۶] ﴿...ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ...﴾[الفتح: ۲۹]. [۱۶۷] نگاه شود به «اسلامشناسى»، شریعتى، ص۳۷۷-۳۵۶. [۱۶۸] جریان سپاه اسامه در فصل «مناقب خلفاء» آمده است. [۱۶۹] «کانت بیعة أبىبکر فلتة»... (صحیح بخارى، کتاب الحدود، باب رجم الحبلى، حدیث شماره ۶۸۳۰). [۱۷۰] شرح نهجالبلاغة، إبنأبىالحدید، ج۱، ص۳۳۲. [۱۷۱] الإحتجاج، طبرسى، ص۵۰، چاپ کربلاء. [۱۷۲] أصل الشیعة وأصولها، کاشف الغطاء، ص۹۱، چاپ دارالبحار بیروت. [۱۷۳] از جمله: «تاریخ طبرى»، ج۴، ص۱۴۴۹-۱۳۹۱-۱۳۷۱-۱۳۷۰- «ابناثیر»، ج۱، ص۴۰۴- «سیره ابنهشام»، ج۲، ص۴۳۵- «البدایة والنهایة»، ابنکثیر، ج۶، ص۳۱۱-۳۱۰- «فتوحات الإسلامیة»، دحلان، ج۱، ص۴و۵- «ابوبکر صدّیق»، حسنین هیکل، ج۱، ص۹۹- «بامداد اسلام»، دکتر زرّینکوب، ج۱، ص۷۲ وو... [۱۷۴] طبرى، ج۴، ص۱۳۷۱- أبوبکر صدّیق، هیکل، ج۱، ص۱۳۴- حیاة عمر، شبلى، ص۵۹. [۱۷۵] شرح نهجالبلاغة، ج۴، ص۲۲۸، چاپ تبریز طبرى، ج۴، ص۱۳۷۱- إبنالأثیر، ج۲، ص۴۰. [۱۷۶] طبرى، ج۴، ص۱۳۷۳- إبنأثیر، ج۲، ص۴۱- البدایة، ج۶، ص۳۱۱. [۱۷۷] طبرى، ج۴، ص۱۳۷۵- إبنأثیر، ج۲، ص۴۲- فتوحاتالإسلامیه، احمددحلان، ص۸- أبوبکر صدّیق، هیکل، ج۱، ۱۴۸. [۱۷۸] أبوبکر صدیق، ج۱، ص۱۴۸. [۱۷۹] طبرى، ج۴، ص۱۴۳۱-۱۳۹۰- إبنأثیر، ج۲، ص۴۵- فتوحاتالإسلامیة، ج۱، ص۱۷. [۱۸۰] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ...﴾[الصف: ۴]. [۱۸۱] ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[ألعمران: ۷۶]. [۱۸۲] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ﴾[المائدة: ۴۲]. [۱۸۳] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾[البقرة: ۲۲۲]. [۱۸۴] ﴿وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[آلعمران: ۱۴۶]. [۱۸۵] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ﴾[آلعمران: ۱۵۹]. [۱۸۶] ﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[آلعمران: ۵۷]. [۱۸۷] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ﴾[البقرة: ۱۹۰]. [۱۸۸] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٖ كَفُورٍ﴾[الحج: ۳۸]. [۱۸۹] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَرِحِينَ﴾[القصص: ۷۶]. [۱۹۰] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ﴾[القصص: ۷۷]. [۱۹۱] ﴿إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَكۡبِرِينَ﴾[النحل: ۲۳]. [۱۹۲] الغارات ثقفى، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۶- مستدرک نهجالبلاغه، شیخ کاشفالغطاء، چاپ لبنان، ص۱۲۰-۱۱۹- منار الهدى، على بحرانى، ص۳۷۳- ناسخ التواریخ، میرزاتقىخان سپهر، ج۳، ص۵۳۲- همچنین با کمى تفاوت نامه ۶۲، نهجالبلاغه شرح فیضالإسلام. [۱۹۳] نهجالبلاغه، جزء۱، کلام ۱۴۶- شارحین نهجالبلاغه و از جمله «فیضالإسلام» سخنان على را با اشاره به آیه فوق آوردهاند. [۱۹۴] تفصیل آن در «مناقب خلفاء» آمده است. [۱۹۵] به فصل «اصحاب پیامبر» رجوع کنید. [۱۹۶] نهجالبلاغه، فیض الإسلام، جزء۵، نامه ۶. وقعةالصفین، نصربن مزاحم، ص۲۹. [۱۹۷] نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۱.