عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

استناد غلط به آيات قرآن:

استناد غلط به آيات قرآن:

قبلاً اشاره کردیم که یکى از روشهاى مسخره ملحدین و مغرضین، براى به کرسى‏نشاندن افکار پلیدشان، استناد غلط به آیاتى از قرآن کریم است.. در اینجا، تنها به چند مورد از آیاتى که تیجانى به رسم و روش ملحدین براى اثبات خواسته‏اش - که اثبات‏نمودن ارتداد اصحاب است - آورده، بررسى مى‏کنیم:

در (ص ۱۳۱) بعد از تحریف جریان حدیبیه، مدّعى مى‏شود که اصحاب از رسول خدا ص- در امر تراشیدن سر و قربانى گوسفند - اطاعت نکردند و دلیلش اعتراض عمر سدر قضیه صلح حدیبیه است و سپس بدون هیچ ارتباطى به این آیه استناد مى‏کند:

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥[النساء: ٦٥].

«نه، به خدایت سوگند! اینها ایمان نمى‏آورند تا تو را در اختلافهاى خود، حاکم قرار دهند، آنگاه در درون خودشان هیچ ملالى از آنچه تو حکم کرده‏اى نیابند، و بى‏چون و چرا تسلیم فرمانت گردند». (ص ۱۳۱).

تیجانى با استناد به این آیه ثابت کرده که تا چه اندازه از فهم و درک قرآن به دور است؛ زیرا این آیه - که با پنج آیه قبل و یک آیه بعدش مرتبط است - درباره منافقین سخن مى‏گوید؛ همانهایى که در زمان پیامبر صو حال حاضر، ظاهراً ایمان دارند ولى در دل و باطن، ایمان ندارند.. نشانه‏هاى آنها این است که نماز مى‏خوانند و زکات مى‏دهند -هرچند از آن هم خوش ندارند! - ولى جان خود را در راه خدا فدا نمى‏کنند و در راه خدا از خانه و کاشانه خود دور نمى‏شوند و هرگز به حاکمیت شریعت خداوند و فرمانروایى قوانینش که در قرآن آمده و پیامبر صمُجرى آن بوده، راضى نیستند و از قوانین بشرى و منحرف جانبدارى مى‏کنند.. چنانچه مى‏فرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠ وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَيۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودٗا ٦١[النساء: ٦٠–٦١].

«اى پیامبر! آیا تعجّب نمى‏کنى از کسانى که فکر مى‏کنند آنان بدانچه بر تو و پیش از تو نازل شده ایمان دارند، (در حالى که) مى‏خواهند حکومت و داورى را نزد طاغوت ببرند (و حکمش را به جاى حکم خدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (تنها به خدا ایمان داشته و فقط تن به حکم او دهند و) به طاغوت کفر بورزند (و حکمش را نپذیرند)... زمانى که بدیشان گفته شود: بیایید به سوى چیزى که خداوند آن را (بر پیامبر) نازل کرده است، و به سوى پیامبر روى آورید (تا بین شما بر اساس قرآن حکم کند)، منافقان را مى‏بینى که سخت به تو پشت مى‏کنند...».

﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ[النساء: ٦٣].

«آنها کسانى هستند که خداوند مى‏داند در دلهایشان چیست (و باطنشان با ظاهرشان فرق مى‏کند)! پس از آنان کناره‏گیرى کن...».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ[النساء: ٦٤].

«و ما هیچ پیامبرى را نفرستاده‏ایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود...».

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ[النساء: ٦٥].

«امّا، نه! به پروردگارت قسم! آنان مؤمن به شمار نمى‏آیند تا زمانى که تو را در اختلافات خود به حکمیت و داورى نطلبند...».

﴿وَلَوۡ أَنَّا كَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِيَٰرِكُم مَّا فَعَلُوهُ[النساء: ٦٦].

«و اگر ما بر آنان واجب مى‏کردیم که (در راه خدا به جنگ بروید و) خویشتن را به کشتن دهید و یا اینکه (براى جهاد) از خانه و کاشانه خود بیرون بروید (و هجرت کنید)، این کار را انجام نمى‏دادند».

تیجانى این آیه را که از منافقین - دیروز و امروز - سخن مى‏گوید، به بیعت‏کنندگان در حدیبیه که زیر «درخت رضوان» با پیامبر صبیعت کردند، نسبت داده است.. همان روشى که «گلدزیهر» و شاگردانش به کار مى‏برند!.. درباره صلح حدیبیه باید به این آیه استناد شود؛ نه آن:

﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨[الفتح: ١٨].

«همانا خداوند از مؤمنان راضى شد، آن هنگامى که زیر درخت با تو بیعت کردند. پس خداوند از آنچه در قلوبشان بود، دانست (و فهمید به چه دلیل اعتراض مى‏کنند) و لذا آرامش خود را (پس از ناراحتى و اعتراض به خاطر مفاد صلحنامه) بر آنان فرستاد و فتح نزدیکى را (که فتح خیبر و مکه باشد) به آنان پاداش خواهد داد».

همچنین به دیگر آیات سوره فتح که خداوند، به همانهایى که تیجانى منافق و مرتد مى‏داند، نوید و وعده پیروزى و فتح مبین و بهشتهایى که زیر درختانش نهرها جارى است، داده است.. آیا خداوند - أعاذنااللّه - به منافقینى که کاملاً از درونشان - و از درون مؤمنان حدیبیه - آگاه است، وعده بهشت مى‏دهد؟!.. جریان حدیبیه را در فصل «مناقب خلفاء» ببینید.

در (ص ۱۶۳) این آیه را به عنوان «آیه انقلاب یا بازگشت به عقب»! آورده است:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤[آل عمران: ١٤٤].

امّا ببینید که مترجم کتاب - که او هم به ارتداد اصحاب ایمان دارد - این آیه را چگونه ترجمه کرده است:

و محمّد نیست جز فرستاده‏اى از سوى خدا که پیش از او نیز فرستادگانى درگذشته‏اند. پس اگر او نیز از دنیا برود یا کشته شود، شما عقب‏گرد مى‏کنید (و به جاهلیت خویش بازمى‏گردید)، پس هر کس به عقب برگشت (و مرتد شد) هرگز به خداوند زیانى نخواهد رساند، و خداوند سپاسداران و شکرگزاران را پاداش خواهد داد»! (ص ۱۶۴-۱۶۳).

در آیه آمده است: ﴿أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود؟»، جمله، جمله پرسشى است، و همزه، همزه استفهامیه است! ولى مترجم - گویا او نیز کار تحریف و دستکارى را از تیجانى یاد گرفته است! - همین جمله «پرسشى» را به «خبرى» تبدیل کرده و همزه استفهامیه را حذف نموده و نوشته است: «پس اگر او نیز از دنیا برود یا کشته شود، (همچون سایر پیامبران که بعد از رفتنشان، پیروانشان برگشتند و کتابهایشان را تحریف کردند و...) شما نیز عقب‏گرد مى‏کنید و به جاهلیت خویش بازمى‏گردید»!!.. چقدر راحت!!..واقعاً مترجم باجرأتى است که بى‏پروا، آیه‏اى به این واضحى را آشکارا غلط ترجمه مى‏کند!.. ترجمه صحیح آن بدین ترتیب است:

(و محمّد نیست جز فرستاده‏اى که قبل از او نیز فرستادگانى آمده‏اند و درگذشته‏اند (بنابراین، او نیز همچون آنان خواهد مُرد!). پس آیا اگر بمیرد یا کشته شود، شمابه جاهلیت برمى‏گردید؟! البته هر کس برگردد (و مرتد شود) هیچ ضررى به خدا نمى‏رسد، و خداوند به زودى پاداش سپاسگزاران را مى‏دهد).

این آیه - و دیگر آیات آل‏عمران - در قضایاى جنگ احد نازل شده است، آنجا که شایع گردید: «محمّد کشته شد! محمّد کشته شد!».. بعضى از اصحاب با شنیدن این شایعه، خون دیگر در بدنشان جریان نگردید و سست شدند و خیال کردند دیگر همه چیز تمام شد! و اکنون که پیامبر صکشته شده، اسلام نیز همزمان با او مى‏میرد!.. به همین جهت - متهوّرانه - در جنگ احد سستى جستند و بالاخره - بنا به این دلیل و دلایل دیگر - شکست خوردند! [۱۶۳].

خداوند با نزول این آیه به آنها فهماند که: محمد صنیز همانند عیسى و موسى و ابراهیم و نوح و...: فرستاده‏اى بیش نیست.. همانگونه که آنان برانگیخته شدند و مردم را هدایت کردند و سپس مُردند، او نیز همین سرنوشت را خواهد داشت [۱۶۴]. یعنى‏ بدانید که محمد ص، بالاخره رفتنى است! شما باید هدفى را که آورده، زنده نگه دارید؛ نه اینکه خود او را هدف قرار دهید!! باید که تنها براى خدا و براى تحقّق هدفى که محمّد آورنده‏اش بود، بجنگید.. پس آیا اگر او کشته شود و یا روزى بمیرد - که مى‏میرد! - شما هدفتان را فراموش مى‏کنید و به جاهلیت قبلى‏تان برمى‏گردید؟! و اگر چنین کنید، بدانید که تنها به خودتان ضرر مى‏رسانید!.. بنابراین بر هدفتان - چه او باشد و چه نباشد - ماندگار باشید؛ زیرا خداوند به ماندگاران و سپاسگزاران پاداش مى‏دهد!.

امّا تیجانى - مؤلّف ناشى!! - آیات را اشتباه آورده و مُهرى - مترجم ناشى!! - نیز آیات را اشتباه ترجمه کرده و سیاق و معنى واضح آن را به هم زده و با چنین مفهومى بازگو کرده است: «پیامبرانى که قبل از محمد صآمده‏اند، بعد از وفاتشان، قومشان مرتدّ شدند و انجیل و تورات را تحریف کردند و دیگر اوصافى که خداوند درباره بنى‏اسرائیل در قرآن یادآور شده است.. و این سنّت خداست!.. و پیامبر اسلام و قومش نیز، از این قاعده مستثنى نیستند و یاران او نیز همچون بنى‏اسراییل، راه ارتداد و کفر را در پیش مى‏گیرند و قرآن را تحریف مى‏کنند و... که همین گونه هم مى‏گویند!!.. چطور مى‏توان اصحاب پیامبر صرا که خود مربّى و معلّم آنان بود و خداوند آنها را برترین امّتها دانسته [۱۶۵]و اوصافشان، حتّى در تورات و انجیل [۱۶۶]هم آمده، به چنین نسبتهایى قیاس کرد؟!.

وقتى اینان به نام اسلام و به نام بنیاد معارف اسلامى قم، آشکارا قرآن را به غلط ترجمه مى‏کنند، دیگر از «سلمان رشدى» و «گلدزیهر» و مارکسیستهاى ملحد، چه انتظارى مى‏توان داشت؟!.. و بعد هم با کمال برائت! حکم اعدام سلمان رشدى را هم صادر مى‏کنند!!.

امّا ببینیم تیجانى خودش در مورد آیه چه مى‏گوید؟!.. متعاقباً مى‏آورد: «این آیه کریمه، آشکارا و به روشنى مى‏فهماند که اصحاب، پس از وفات پیامبر، فوراً مرتد شده و به عقب برمى‏گردند و جز اندکى پابرجا نمى‏مانند».. (ص ۱۶۴).

و یا مى‏گوید: «پس آیه انقلاب، مستقیماً اصحابى را دربرمى‏گیرد که با پیامبر صدر مدینه منوّره معاشرت داشتند و پس از وفات آن حضرت، ناگهان به عقب برگشته و دگرگون شدند، و احادیث پیامبر نیز این مطلب را توضیح داده است و هیچ جایى براى دودلى و تردید نمى‏ماند... و تاریخ نیز بهترین گواه است بر این دگرگونى و انقلابى که پس از رحلت پیامبر به وقوع پیوست و جز اندکى از اصحاب، پابرجا نماندند»! (ص ۱۶۵).

منظور تیجانى از «جز اندکى از اصحاب» - طبق روایت شیعه - همان: أبوذر و سلمان و عمار و مقداد مى‏باشند و بقیه‏شان را مرتد مى‏داند و چنین دلیل مى‏آورد:

«براى حفظ مقام اصحاب، هرگز نمى‏شود مرتدان را - که در این آیه ذکر شده‏اند - بر «طلیحه و سجاح و اسود عنسى» تطبیق کرد، گو اینکه اینها در زمان حیات پیامبر صمرتد و منقلب شدند و از اسلام برگشتند و ادّعاى پیامبرى کردند و رسول خدا نیز با آنها جنگید و بر آنان پیروز شد، و ضمناً نمى‏شود این آیه را بر مالک‏بن نویره و پیروانش تطبیق کرد؛ زیرا آنها در زمان أبوبکر به دلایلى از پرداختن زکات به او خوددارى کردند...»! (ص ۱۶۴).

تا اینجا مکثى کرده و این مطالب را در ذهن خواهیم داشت تا بعد از توضیح مطلبى دیگر، به ادامه شرح آن خواهیم پرداخت..

تیجانى براى اثبات ادّعایش مبنى بر ارتداد اصحاب بلافاصله بعد از پیامبر ص، این آیات را در (ص ۱۶۶ و ۱۶۷) مى‏آورد:

﴿وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ يَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُونُوٓاْ أَمۡثَٰلَكُم[محمد: ٣٨].

«و اگر پشت کنید، به جاى شما گروه دیگرى مى‏آورد که مانند شما نباشند».

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤[المائدة: ٥٤].

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید، هرکه از شما از دین خود برگردد و مرتد شود، خداوند گروهى را مى‏آورد که آنها را دوست مى‏دارد و آنها او را دوست مى‏دارند، با مؤمنان متواضع و با کافران سرسخت‏اند، در راه خدا جهاد مى‏کنند و از سرزنش هیچ سرزنش‏کننده‏اى نمى‏هراسند. این کرم خداست که به هرکه خواهد دهد و خداوند وسعت‏بخش داناست».

و متعاقباً چنین مى‏گوید: «و اگر بخواهیم تمام آیاتى را که بر این معنى (یعنى ارتداد اصحاب) تأکید دارند و به روشنى این تقسیم را که شیعیان بدان اعتراف دارند، خصوصاً در مورد این بخش از اصحاب، توضیح دهیم، نیاز به کتاب ویژه‏اى دارد»! (ص ۱۶۷).

تا بدینجا، این مطالب از ادّعاهاى تیجانى دستگیر مى‏شوند و آن اینکه:

۱- ارتداد اصحاب جز چند نفر اندک - که در روایت شیعه عبارتند از: على، عمّار، مقداد، أبوذر و سلمان - از این آیات مشخّص شده است!.

۲- مرتدّان نمى‏توانند مانعین زکات و مدّعیان نبوت باشند؛ چون مدّعیان نبوت -همچون مسیلمه کذاب، سجاح، اسودعنسى و... - در زمان خود پیامبر صاعلام ارتداد کردند و خود پیامبر صهم با آنها جنگید و پیروز شد!.. مانعین زکات هم به هیچ وجه مرتد نشدند؛ زیرا در ندادن زکات به أبوبکر مستحق بودند!.. بنابراین، اصحابى که مرتد شدند و این آیات هم درباره آنها نازل شده است، همان مؤمنان مدینه بودند که سالها با پیامبر معاشرت داشتند و پس از وفاتش، ناگهان برگشتند!.

۳- طبق پیش‏بینى آیه ۵۴ سوره مائدة، اصحاب مرتد مى‏شوند و خداوند گروهى را که مانند آنها نیستند - که به زعم تیجانى همان چند نفر اندک هستند! - در برابرشان قرار مى‏دهد و بر آنان غلبه مى‏سازد و فضل خداوند، تنها شامل حال این چند نفر مى‏شود!.. افرادى که در جنگ با مرتدین از سرزنش هیچ سرزنش‏کننده‏اى نمى‏هراسند و خودشان با یکدیگر مهربان و با مرتدین و کافران، دشمنى سرسخت هستند.

این ادّعاى تیجانى مبنى بر اینکه مدّعیان نبوت در زمان پیامبر صجنگ کردند و پیامبر صهمگى‏شان را شکست داد و بعد از پیامبر صهم جنگ با مرتدّین روى نداد و مالک‏بن‏نویره و پیروانش هم به خاطر اینکه با علی سدر غدیر خم بیعت کرده بودند و خلافت أبوبکر سرا غصب مى‏دانستند، از پرداختن زکات به أبوبکر خوددارى کردند - که همه را از خود درآورده و براى اوّلین بار، خود چنین تاریخى نوشته! - دروغ محض و آشکار است و کذّابیت و خباثت او را نشان مى‏دهد! و استنادش به این آیات نیز، چاهى است که خود براى خود کنده و خویشتن را با این گفته‏هاى پوچ و شرم‏آورش، در باتلاق و لجنزار متراکمى انداخته که اکنون نیز در آن دست و پا مى‏زند!! زیرا آیات -دقیقاً- خلاف ادّعایش را ثابت مى‏کند که ما در اینجا - به یارى خداوند - بررسى خواهیم کرد:

طبق تمامى تواریخ و تفاسیر شیعه و سنّى، در هنگام مرض‏الموت پیامبر صبعضى از مدّعیان نبوّت پیدا شده و اعلام ارتداد و جنگ با مسلمانان کردند؛ با خیال اینکه چون پیامبر صمى‏میرد، آنها مى‏توانند جایش را بگیرند و از این طریق اسلام را از بین ببرند!.. همه هم خوب مى‏دانیم که آخرین جنگ پیامبر ص، غزوه «تبوک» بود که با رومیان متجاوز درگیر شد و مسلمانان بعد از مشکلات زیادى پیروز شدند [۱۶۷]. در همان‏زمان بیمارى‏اش بود که سپاه سه‏هزار نفرى اسامةبن‏زید سرا تدارک دید تا به مرزهاى روم بروند، امّا قبل از اعزامشان، پیامبر صرحلت مى‏کند [۱۶۸]. أبوبکر سبلافاصله - و به قول عمر س: به طور ناگهانى [۱۶۹]و غیرمترقّبه - از طرف شوراى سقیفه، به عنوانجانشین پیامبر صانتخاب مى‏شود؛ هرچند که این شورا - در ابتدا - ناقص بود؛ زیرا همه بزرگان اصحاب از جمله علی سدر آن لحظه حضور نداشتند و باعث اعتراض آنها نیز شد؛ چنانچه على و زبیر باز بیعت با أبوبکر در همان لحظات نخستین خوددارى کردند و گفتند: «مَا غَضِبْنَا إِلاَّ فِي المَشورة وَإِنَّا نَرَى أَبَا بَكْرٍ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صإِنَّهُ لِصَاحِبُ الْغَارِ وَثَانِى اثْنَيْنِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ شَرَفَهُ وَكِبَرَهُ وَلَقَدْ أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِصبِالصَّلاَةِ بِالنَّاسِ وَهُوَ حَىٌّ» [۱۷۰]. «آنچه که ما را ناراحت ساخته، چیزى جز مشورت نیست (یعنى چرا ما را در شوراى سقیفه شرکت ندادند و ما از تشکیل آن بى‏خبر بودیم و این امر بدون ما صورت گرفت) و إلّا ما أبوبکر را شایسته‏ترین مردم به آن (یعنى خلافت) مى‏بینیم؛ زیرا او یار غار پیامبر و همدمش بوده و ما مى دانیم که از او سنّى گذشته (و ریش‏سفید ماست) و رسول خدا نیز به او امر کرد که امام جماعت مردم شود، در حالى که خود زنده بود».

امّا به هر حال، به خاطر خطر عظیمى که از چند جهت اسلام را تهدید مى‏کرد - و آن اینکه: از یک طرف مدّعیان نبوت بودند که به طرف مدینه، مرکز مسلمانان، با هزاران نفر که همگى هم مسلّح بودند، رهسپار بودند و از طرف دیگر، نامه‏هایى از قبایل مختلف به مدینه سرازیر مى‏شدند که ما را بایستى از پرداخت زکات معاف کنید و الّا خود را براى جنگ آماده سازید، و از سوى دیگر، سپاه سه‏هزار نفرى اسامه‏ س، پس از رحلت پیامبر صمانده بودند که چه کار کنند! آیا به مأموریتى که پیامبر صبه آنها سپرده بروند، یا به خاطر اضطرارى که پیش آمده، در مدینه براى دفاع بمانند؟! - تمامى اصحاب و از جمله علی ساز اعتراضشان چشم‏پوشى کرده و با أبوبکر سبیعت نمودند.. شیخ طبرسى از امام باقر روایت مى‏کند:

«اسامه بن زید - که رسول خدا صبسیار او را دوست مى‏داشت - زمانى که همراه سپاهش از مدینه خارج شد، رسول خدا صبه ملأ أعلى پیوست. زمانى که نامه به اسامه رسید، از سفرش منصرف شد و همراه با سپاهش به مدینه برگشت، آنگاه دید که مردم بر أبوبکر جمع شده‏اند، نزد على‏بن أبى‏طالب ÷رفت و گفت: چه شده است؟ على فرمود: همین شده که مى‏بینى! أسامه گفت: آیا تو هم بیعت کردى! فرمود: آرى!» [۱۷۱].

شیخ کاشف الغطاء - از علماى بزرگ شیعه - نیز چنین اقرار مى‏کند: «أمیرالمؤمنین على، زمانى که دید رسول خدا صاز این سرا به سراى آخرت ارتحال یافت، و دید که جماعتى از صحابه با او به خاطر سنّ کم و جوانى‏اش یا اینکه بعضى از قریش او را دوست نداشتند، بیعت نکردند و خلیفه اوّل و دوم را نیز، مجاهدینى تلاشگر یافت که در نشر کلمه توحید و تجهیز جیوش پیامبر صو گسترش فتوحات اسلامى - آشکار و پنهان - از هیچ کوششى دریغ نکرده و نمى‏کنند، با آنها بیعت کرد و آنها را همراهى نمود» [۱۷۲].

و بدین ترتیب، با پیوستن علی سو دیگر صحابه به جرگه بیعت‏کنندگان، این شوراى ناقص! - به قول تیجانى - تکمیل مى‏شود و أبوبکر رسماً به خلافت مى‏رسد.

پس از اینکه أبوبکر ساز طرف همه - بدون استثناء - تأیید گردید، به تبعیت از پیامبر ص، سپاه اسامه را على‏رغم خواست بعضى از بزرگان اصحاب، به طرف مرزهاى روم رهسپار مى‏کند و خود نیز با سابقین مهاجر و انصار از جمله على و عمر و طلحه و زبیر و إبن‏مسعود و... براى جنگ با مرتدّین و اینکه با مانعین زکات چه برخوردى بکنند، به تدبیر و مشورت مى‏نشیند که بعد از تبادل آراء، تصمیم قطعى به جنگ با هر دو گروه - یعنى مدّعیان نبوت و مانعین زکات - مى‏گیرند.

بعد از اعزام سپاه اسامه به مرزهاى روم، اخبار گوناگونى به مدینه سرازیر مى‏شود که چه قبایلى مرتد شده و چه قبایلى به اسلام وفادار مانده‏اند و چنانکه تمام تواریخ‏ [۱۷۳]آورده‏اند:

قبایلى که در بین مکه و مدینه و طائف اقامت داشتند، به اضافه قبایل «مُزینه»، «غِفار»، «جُهینه»، «بکى»، «أشجع»، «أسلم» و «خُزاعه» که از حوزه این سه شهر دور هم بودند، کلّاً به اسلام وفادار ماندند.

غیر از این شهرها و قبایل، بقیه قبایل عرب که تازه مسلمان شده بودند و هنوز تعالیم اسلام در قلوبشان به خوبى رسوخ نکرده و از راه همرنگى با دیگران یا بیم و امیدهاى مادّى، اسلام را پذیرفته بودند، همگى از دین برگشتند.

قوم بنى‏مدلج به ریاست «أسود عنسى» در یمن، قوم بنى‏حنیفه به ریاست «مسیلمه» در یمامه، قوم بنى‏تمیم به ریاست «سجاح دختر حارث»، قوم بنى‏أسد به ریاست «طلیحه خویلد» که همگى اینان ادّعاى نبوت کردند، و قبیله غطفان به ریاست «قرةبن‏سلمه قشیرى»، قوم بنى‏بکر به ریاست «حطم‏بن‏زید»، قوم سلیم به ریاست «فجاوةبن عبدبالیل»، و قبایل «هوازن»، «عامر»، «مهره عمان» و «بحرین»، هر یک با سپاهیان زیادى، در حالى که تمام قبایل کوچک دیگر را که از دین برگشته بودند نیز، در خود جذب مى‏کردند، براى حمله به مدینه و جنگ با مسلمانان، صف‏آرایى کردند.

در همین گزارشها بود که از طرف قبایل مجاور مدینه از جمله قبیله «بنى‏یربوع» به ریاست «مالک‏بن‏نویره»، و همچنین «عَبس» و «ذُبیان» و هم‏پیمانانشان، نامه‏هایى به أبوبکر مى‏رسد که اگر ما را از زکات معاف کنید، ما با شما خواهیم بود و در غیر این صورت، در اسرع وقت با قبایل دیگر به مدینه حمله مى‏کنیم! [۱۷۴].

از این فرقه‏هاى مرتدین، سه فرقه «بنى‏مدلج» و «بنى‏حنیفه» و «بنى‏أسد» در زمان حیات پیامبر صچند روز قبل از وفاتش اعلام ارتداد کردند، و بقیه فرقه‏ها - تماماً - در عهد خلافت أبوبکر سمرتد شده و اعلان جنگ کردند.

أبوبکر سپس از مشورت با دیگر اصحاب و تصمیم جنگ با همگى‏شان، على و طلحه و زبیر و عبداللّه‏بن‏مسعود شرا، در رأس گروههایى امنیتى در گذرگاه‏هاى مدینه مستقر نمود [۱۷۵]. و به نیروهاى مسلّح دستور داد که در حال آماده‏باش نظامى - همواره - در مسجد پیامبر صمستقر شوند و طولى نکشید که به أبوبکر سخبر رسید که سپاه مرتدین به مدینه نزدیک مى‏شوند.. از این رو، خود شخصاً همراه با علی سدر رأس سپاهى به مرتدین حمله کرد و با چندین حملات ناگهانى و سخت، تمام آنان را به تسلیم درآورد! [۱۷۶].

مسلمانان مدینه از این پیروزى زودهنگام که به وسیله سپاه اسلام به فرماندهى أبوبکر سدر «ذى‏القصّه» نصیبشان گشت، احساس شادى کردند و در همان موقع بود که سپاه سه‏هزار نفرى اسامهسنیز با پیروزى کامل و غنایم بسیار، از مرزهاى روم به مدینه برگشتند و شادى مسلمانان را دوچندان نمودند.

أبوبکر سپس از شکست‏دادن قبایل مجاور مدینه و برگشت پیروزمندانه سپاه اسامه، براى فرونشاندن طوفان ارتداد و آشوبهایى که - به شرح سابق - در سراسر جزیرةالعرب به‏پا شده بود، بار دیگر با بزرگان اصحاب مشورت نمود و تصمیم بر این شد که تمام نیروهاى اسلام را به دوازده سپاه بزرگ تقسیم کنند و یازده سپاه را هر یک به فرماندهى یکى از مهاجرین ماهر و با سابقه، به سرکوبى مدّعیان نبوت دروغین و سایر مرتدین در تمام نقاط شبه‏جزیره اعزام نمایند و خود أبوبکر سدر رأس دوازدهمین سپاه در خود مدینه باقى بماند [۱۷۷].

این یازده سپاه، هرکدام به محلّ مأموریت خود رفتند و جنگ با مرتدین را آغاز نمودند، در حالى که دائماً با أبوبکر س- به وسیله شترسواران بیابان‏پیما - در ارتباط بودند و دستورات لازم را از خلیفه دریافت مى‏کردند [۱۷۸].

این جنگها، ماهها طول کشید و پس از رشادت مسلمانان و مهارت جنگى‏شان، نیرومندترین دشمنان اسلام، یعنى «مسیلمه کذّاب» با ۲۱هزار نفر از طرفدارانش کشته شدند و «طلیحه» توبه نمود و اسلام را قبول کرد و بقیه یا تسلیم شدند و یا از بین رفتند و یا به خارج از جزیرةالعرب فرار کردند، و نتیجتاً تمام نقاط شبه‏جزیره از لکه کفر و ارتداد پاک گردید و در مقابل، بیش از ۱۲۰۰نفر از مهاجرین و انصار و اهل‏قُبا به شهادت رسیدند [۱۷۹].

... این سرگذشت مرتدّین بود که همگى مغلوب مؤمنین واقعى گشتند.. امّا تیجانى همین مؤمنان واقعى را به جاى مسیلمه و طلیحه و سجاح و... اشتباه گرفته و سپس آن آیات را - که ضدّ ادّعایش است! - مى‏آورد و مى‏گوید: خداوند پیش‏بینى کرده که اصحاب - به جز چند نفر که همانند آنها نیستند - مرتد مى‏شوند و...!!.

آرى!.. درست است!.. طبق پیش‏بینى خداوند، بعضى از ایمان‏آورندگان بعد از پیامبر صمرتد مى‏شوند، امّا این مرتدین چه کسانى بودند؟! آیا اصحاب واقعى پیامبر صکه در مدینه با او معاشرت داشتند یا آن قبایلى که نام بردیم؟!.. گویا تیجانى، اصلاً معنى و مفهوم واقعى اصحاب را درک نکرده است!.. ما به طور کلّى به کسى صحابى مى‏گوییم که در زمان پیامبر صایمان آورده و او را درک کرده، با او معاشرت داشته و بعد از رحلتش نیز، با همان ایمان از دنیا رفته باشد.

حال با توجّه به پیش‏بینى خداوند در این آیات، شواهدى را که در مورد مرتدّین بیان کردیم، با آیات و سپس با سخنان على در نهج‏البلاغه مى‏سنجیم تا ببینیم که آیا شواهد ما درست است یا ادّعاى تیجانى؟!.

در آیات پیش‏بینى شده که گروهى از ایمان‏آورندگان مرتد مى‏شوند، امّا خداوند در مقابلشان قومى را سربلند مى‏کند که مثل آنان نیستند و با آنان در راه خدا مى‏جنگند و به حکومت و قدرت مى‏رسند.. این قوم کسانى هستند که - بنا به دلایلى که اشاره خواهیم کرد - دوستدار خداوند و خداوند نیز دوستدارشان مى‏باشد.. خودشان نیز دوستدار هم و با یکدیگر بسیار مهربان و متواضع و یکپارچه و یکرنگ هستند.. امّا در مقابل مرتدین و کفّار، سرسخت و چیره و - بدون هیچ کوتاهى - مُجرى قانون خدا هستند و هرگز تحت سلطه و خضوع آنان قرار نمى‏گیرند.. براى از بین بردنشان، در راه خدا تلاش مى‏کنند و در جنگ با آنها و به طور کلّى در اجراى احکام الهى، از ملامت هیچ ملامت‏کننده‏اى نمى‏هراسند و بالاخره - طبق وعده خداوند - پیروز مى‏شوند و به فضل و کرامت خداوند نایل مى‏شوند..

آیه دیگرى نیز که - مفسّرین در همین مورد مى‏دانند - شاهد مثال ماست؛ آنجا که مى‏فرماید:

﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٦[الفتح: ١٦].

«به بازپس‏ماندگان عربهاى بادیه‏نشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوى قومى جنگجو و قدرتمند بیرون بروید. با آنان مى‏جنگید یا تسلیم مى‏شوند (یعنى دو راه بیشتر نخواهند داشت: جنگ با مسلمانان، یا پذیرش دینشان). اگر فرمانبردارى کنید، خداوند پاداش خوبى به شما خواهد داد، و اگر سرپیچى کنید، همانگونه که قبلاً نیز سرپیچى کرده‏اید، خداوند با عذاب دردناکى عذابتان خواهد داد».

مفسرین - از جمله سیوطى در تاریخش - نقل کرده‏اند که منظور از «قوم أولى بأس شدید» همان قوم «بنى‏حنیفه»اند که به ریاست مسیلمه کذّاب، چهار سال پس از نزول این آیه، در زمان أبوبکر سمیان ایشان و مؤمنان، جنگ سختى درگرفت و - طبق وعده خدا - با پیروزى اصحاب به پایان رسید.. و گفته‏اند: این آیه حجّتى است بر خلافت أبوبکر س؛ زیرا بعد از نزول آیه و رحلت پیامبر ص، هیچ جنگى واقع نشد که متخلّفین و بازپس‏ماندگان به سوى ایشان خوانده شوند! یاران أبوبکر به جنگ با مرتدّین و مانعین زکات پرداختند و به موجب جنگ، سرپیچى قوم بنى‏حنیفه و عذاب دردناکى که خداوند به ایشان، و اجر نیکویى که به مؤمنان وعده داده است، مشاهده مى‏کنیم.

آرى!.. آن قومى که همچون مرتدین نبودند و خداوند در برابرشان قرار داد و بر آنها غالب ساخت - طبق تفاسیر و شواهد تاریخى - أبوبکر سو یارانش بودند و مصداق این آیات و خصوصاً «یحبهم و یحبونه» واقع گشتند!.

امّا ببینیم چرا خداوند آنها را دوست دارد و اصولاً چه موقع این رابطه دوستانه دوطرفه بین خدا و یارانش برقرار مى‏شود؟ مگر آنها چه اوصافى داشته‏اند که مورد محبّت خدا واقع گشته‏اند و برعکس چه کسانى را دوست ندارد؟:

﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣١ قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٢ [آل عمران: ٣١-٣٢].

«(اى پیامبر به اصحاب خود) بگو: اگر خدا را دوست مى‏دارید، از من پیروى کنید (و سنّت مرا به‏پا دارید) تا خداوند نیز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است. بگو: از خدا و رسول اطاعت کنید و اگر سرپیچى کنید (و مرتد شوید)، خداوند کافران را دوست ندارد».

این آیات نشان مى‏دهد که اصحاب پیامبر صسنّت او را - که شرط محبّت دوطرفه مى‏باشد - به خوبى به‏پا داشته‏اند که مصداق آیه قرار گرفته‏اند و نهایتاً خداوند از لغزشها و گناههایشان چشم‏پوشى کرده و آنها را مورد لطف و تفضّل خویش قرار داده است.. اگر بنا به ادّعاى تیجانى آنها مرتد شده بودند، خداوند آنها را پیروز نمى‏گردانید و قوم دیگرى را که آنها را دوست مى‏داشت، در برابرشان قرار مى‏داد و آنها را مغلوب مى‏ساختند و نمى‏گذاشتند که حکومت و خلافت اسلامى را به دست بگیرند!.

و امّا اوصاف دیگر این قوم را - باز هم - از خدا بشنویم:

«خداوند، کسانى را که در راه او مى‏جنگند، دوست مى‏دارد [۱۸۰]».. «خداوند، متقین را دوست مى‏دارد [۱۸۱]». «خداوند، نیکوکاران را دوست مى‏دارد». «خداوند، دادگران وعادلان را دوست مى‏دارد [۱۸۲]». «خداوند، توبه‏کنندگان و پاکان را دوست مى‏دارد [۱۸۳]». «خداوند، صابران را دوست مى‏دارد [۱۸۴]». «خداوند، توکل‏کنندگان (بر او) را دوست مى‏دارد [۱۸۵]». و...

آرى! اصحاب اینگونه بوده‏اند که خداوند آنها را دوست داشته و آنها نیز - به واسطه ایمانى که داشته‏اند - خدا را دوست مى‏داشتند؛ زیرا:

﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ[البقرة: ١٦٥ ].

«و کسانیکه ایمان دارند، همه دوستى‏شان براى خداست».

و تمام نسبتهایى که تیجانى و سایر شیعیان به اصحاب مهاجر و انصار روا مى‏دارند، باطل و پوچ است؛ زیرا:

«خداوند، ستمکاران را دوست نمى‏دارد [۱۸۶]».. «خداوند، تجاوزگران را دوست نمى‏دارد [۱۸۷]». «خداوند، خیانت‏کاران کفرپیشه را دوست نمى‏دارد [۱۸۸]». «خداوند، خوشگذرانان را دوست نمى‏دارد [۱۸۹]». «خداوند، مفسدان را دوست نمى‏دارد [۱۹۰]». «خداوند، مستکبران را دوست نمى‏دارد [۱۹۱]».. و..

اکنون بعد از این شواهد - که بحث کامل آن در فصل «اصحاب پیامبر» آمده است - از تیجانى و همفکرانش مى‏پرسیم: اگر اصحاب پیامبر صمرتد شدند، اگر أبوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و خالدبن ولید و عبدالرحمن‏بن عوف و سعدبن وقاص و... -رضى اللّه عنهم أجمعین - مرتد شدند، پس آن قومى که - شما گاهى سه و گاهى چهار نفر مى‏دانید - خداوند در مقابلشان آورد و با آنها جنگ نموده و از سرزنش هیچ سرزنش‏کننده‏اى نترسیده و بر مرتدین - یعنى همان اصحاب! - پیروز شدند، چه کسانى بودند؟!.

اگر أبوبکر و عمر و عثمان مرتد مى‏شدند، و یا منافق و گمراه و خیانت‏کار بودند، هرگز به حکومت و خلافت دیگر مسلمانان واقعى نمى‏رسیدند؛ زیرا:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ[النور: ۵۵].

«خداوند به کسانى از شما (و نه همه شما) مؤمنان که عمل شایسته انجام داده‏اند، وعده خلافت در زمین را داده است».

و امّا مى‏رسیم به سخنان خود علی سکه در نهج‏البلاغه ثبت است!.. اگر این عقیده - و به طور کلّى، همه عقاید - تیجانى و همفکرانش را با سخنان علی ستطبیق دهیم، معلوم مى‏شود که آنها نه تنها دوستدار و پیرو على نیستند، بلکه - همچون یاران دیگرش که در زمان خودش، او را شدیداً اذیت کردند و نهایتاً به شهادت هم رساندند دشمنانِ به ظاهر دوستى هستند که دنباله‏رو ملحدین و مغرضین و «عبداللّه‏بن‏سبا»هاى یهودى -دیروز و امروز - هستند!!.

زیرا علی سدر تمام مدّت خلافتشان، با آنان - همواره - همفکر و همراه و همکار بوده است و پس از بیعت با أبوبکر سهمراه او - و تحت فرماندهى‏اش - براى جنگ با مرتدّین به «ذى‏القصّه» مى‏رود؛ چنانچه خود مى‏فرماید:

«... فأمسكت يدى حتى رأيت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام يدعون إلى محق دين اللّه وملّة محمد صو إبراهيم فخشيت إن لم أنصر الإسلام وأهله أن أرى فيه ثلماً وهدماً تكون مصيبة أعظم على من فوات ولاية أموركم اللتى إنما هى متاع أيام قلائل ثم يزول فمشيت عند ذلك إلى أبى‏بكر فبايعته ونهضت معه فى تلك الأحداث حتى زهق الباطل وكانت كلمة اللّه هى العليا وإن رغم الكافرون فصحبتُه مناصحاً وأطعتُه فيما أطاع اللّه جاهداً فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه فسمعنا وأطعنا و بايعنا وناصحنا...» [۱۹۲].

«... مدّتى از بیعت با أبوبکر خوددارى کردم، امّا دیدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشته‏اند و به نابودىِ دین خدا و آیین محمّد و ابراهیم‏ ÷دعوت مى‏کنند؛ ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمین نشتابم، شکاف و ویرانى بزرگى در اسلام مشاهده کنم که بر من بزرگتر از، از دست‏دادن ولایت امور و خلافت بر شما باشد؛ ولایتى که کالاى چند روزى است که سپس از دست مى‏رود! پس در همان هنگام، به سوى أبوبکر رفتم و بیعت کردم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت و نام و گفتار خداوند بالاتر است، هر چند برخلاف میل کافران باشد. پس با أبوبکر از راه خیرخواهى مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان مى‏بُرد، با کوشش تمام او را اطاعت نمودم. زمانى که به حال احتضار رسید، ولایت و حکومت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نموده و خیرخواهى نشان دادیم...».

خود علی سمى‏گوید: با أبوبکر بیعت کردم و همراه او و سایر مسلمانان در آن حوادث - که جنگ با مرتدین بود - قیام کردم تا باطل را مغلوب ساختیم و...! آیا همین ثابت نمى‏کند که تیجانى و یارانش، برخلاف علی سسخن گفته و بر ضدّ او عمل کرده و مى‏کنند؟!.

عمر سزمانى که خلیفه بود، با علی سدرباره رفتن خود به جنگ با ایرانیان، مشورت مى‏کند و علی سهم به او پاسخى مى‏دهد که جا دارد در اینجا بررسى کنیم.. على به عمر مى‏گوید: «نصرت و پیروزى این دین و شکست آن، از روز آغاز به فراوانى یا کمى سپاه نبوده است، بلکه این خود خداست که پیروزش گردانیده و سپاه حق است که آن را آماده ساخته و یارى‏اش نموده تا به آن جایگاهى که لازم است، خود را برساند و در آن افقى که باید طلوع کند، آشکار شود و ما در انتظار وعده الهى هستیم و خداوند به وعده‏اش وفا مى‏کند و سپاهش را یارى مى‏فرماید... (آنگاه به این آیه استشهاد مى‏کند:) ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ...[النور: ۵۵] [۱۹۳].

علیسدرباره اصحاب بعد از پیامبرص، این چنین سخن مى‏گوید و آنان را گروه برحق و لشگریان خدا و منتظرین وعده الهى در امر خلافت در زمین مى‏داند، ولى تیجانى و علماى قم، بر خلاف قرآن و سخنان على‏سمعتقدند اصحاب بعد از پیامبرصمرتد شدند!.. آیا این توهین به على نیست؟! چطور مى‏شود علیسبا مرتدین بیعت کند و آنان را در تمام کارهایشان همراهى کند و پشت سرشان نماز بگزارد و دخترش را به نکاحشان درآورد و فرزندانش را به نام آنها نامگذارى کند و...؟! [۱۹۴].

به آیه دیگرى که تیجانى در (ص ۱۶۶) تحت عنوان «آیه جهاد» - باز هم - براى اثبات عقیده‏اش مبنى بر ارتداد اصحاب آورده است، توجّه مى‏کنیم:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِيتُم بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٣٩[التوبة: ٣٨ - ٣٩].

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چرا هنگامى که به شما گفته مى‏شود: در راه خدا جهاد کنید و از خانه‏هاى خود خارج شوید، به زمین مى‏چسبید، آیا به زندگانى دنیا به جاى آخرت راضى شده‏اید؟ پس بدانید متاع و بهره‏هاى دنیا در برابر آخرت، اندک و ناچیز است، بدانید که اگر در راه خدا پیکار نکنید و از خانه و منزل بیرون نروید، خداوند شما را به عذابى دردناک، گرفتار خواهد کرد و گروه دیگرى را براى جهاد به جاى شما مى‏گزیند و شما هم هیچ زیانى به او نمى‏رسانید و همانا خداوند بر هر چیز تواناست».

این هم گفته تیجانى که بلافاصله مى‏نویسد: «این آیه نیز به روشنى خبر مى‏دهد که اصحاب از جهاد و کارزار سرباز زدند... و اینکه گروهى از مؤمنین راستین، جایگزینشان خواهد شد»! (ص ۱۶۶).

به این کلّى‏گویى تیجانى توجّه کنید که مى‏گوید: «اصحاب از جهاد سرباز مى‏زدند».. همین! تمام شد!!.

آیا در قرآن فقط همین آیه در مورد اصحاب وجود دارد؟ پس آن - دهها - آیاتى که در مدح اصحاب به خاطر جهاد و هجرتشان نازل شده، چه شده‏اند؟!.. آن سخنان على و فرزندانش، کجایند؟!.

اگر تیجانى و همفکرانش پیرو ائمه هستند، ائمه نیز در مدح اصحاب - مهاجرین و انصار - سخنانى گفته‏اند که در فصل بعدى به بعضى از آنها اشاره خواهد شد؛ مثلاً علی سبه هنگام سرزنش اصحاب خود - گویا تیجانى و علماى قم نیز از آنها یاد گرفته‏اند!! - از اصحاب پیامبر صو دوستان خود، و ثابت‏قدمى و فداکاریهایشان در جنگها براى یارى دین خدا و اعتلاى کلمة اللّه سخن مى‏گوید و طبق فرموده‏اش، اگر از جهاد سرباز مى‏زدند، پایه دین هرگز برقرار نمى‏شد و درخت ایمان سبز نمى‏گشت! [۱۹۵].

نکته جالب اینکه، تمام افرادى که با على ‏سبیعت کردند و همراه او در جنگهاى جمل و صفین و... بودند، همان کسانى‏اند که تیجانى و علماى قم، آنها را مرتد مى‏خوانند؛ زیرا همانها بودند که با خلفاى پیشین نیز بیعت کرده بودند و همانگونه که على را در جنگهایش یارى کردند، خلفاى سه‏گانه را نیز در جنگهایشان همراهى نمودند؛ چنانچه علی سدر نامه‏اى که به معاویه مى‏نویسد، مى‏فرماید: «إنه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه...». «همانا کسانى با من بیعت کردند که با [۱۹۶]أبوبکر و عمر و عثمان نیز بر سر همان شرایط بیعت کرده بودند...».

اینها، همان صحابه‏اى بودند که پیامبر صو أبوبکر و عمر و عثمان شرا در تمام مراحل یارى کردند و با علی سنیز بیعت کردند و در جنگ جمل و صفین نیز، بسیارى به شهادت رسیدند که خود علی سآنها را اهل بهشت شمرده، در حالى که تیجانى آنها را تکفیر مى‏کند!.

«... قد والله لقوا الله فوفاهم أجورهم وأحلهم دار الأمن بعد خوفهم» [۱۹۷].

«... سوگند به خدا که آنها خدا را ملاقات کردند و خداوند، پاداش کامل بدیشان عطا فرمود و پس از بیم در دنیا، آنان را در سراى امن و آرامش، جاى داد!».

انسان واقعاً از این جور قضاوتهاى تیجانى و همفکرانش، شگفت‏زده مى‏شود و مشکوک مى‏شود که آیا به راستى به دفاع از تشیع حرف مى‏زنند، یا به نام تشیع و به بهانه آن! مى‏خواهند اذهان جوانان مسلمان - کم‏تجربه - را منحرف سازند و از اسلام بیزار نمایند؟! شگردى که رجال دین! دیروز و امروز در به‏کارگیرى آن، تجربه خوبى دارند!.

در تاریخ اسلام، دهها غزوه و سریه یاد شده‏اند.. آن همه فتح و پیروزى.. آن همه شهادتها و جانفشانیها.. آن همه هجرتها و از خانه و کاشانه بیرون رفتنها.. آن همه بذل جان و مال که خداوند - سبحان - در قرآنش به صراحت از آن یاد فرموده، لابد - العیاذ باللّه - همه دروغ است و سخن تیجانى درست است!!.

به نظر ما تا کنون، هیچ مارکسیست ملحد و هیچ مستشرق مغرضى به خود جرأت نداده، پیرامون اسلام چنین سخن بگوید! خود همین آیه که بعضى از اصحاب را سرزنش مى‏کند و تیجانى به عنوان دلیلى براى ارتدادشان آورده، دلیل محکمى است علیه خود تیجانى!.. به عبارت نخستین آیه توجّه کنید که مى‏فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ! درست همان کسانى که تیجانى آنها را مرتد مى‏داند، خداوند آنها را «اى مؤمنین!» مورد خطاب قرار داده است!.

از آیه چنین استنباط مى‏شود که سردى و کم‏تحرّکى بر بعضى از اصحاب - و نه همه - غالب شده بود و مورد سرزنش و عتاب خدا واقع گشته‏اند، امّا تیجانى همین سردى و سستى در آنها را دلیل ارتدادشان دانسته است!.. آیه درباره «جنگ تبوک» نازل شده است؛ زمانى که بعضى از مؤمنان و به تعبیر قرآن، تنها سه نفر ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ[التوبة: ۱۱۸]. دچار نوعى رکود و سردى شده بودند، البته آن حالت قطعاً عارضى بوده‏ است؛ اگر همواره چنین بودند، دیگر مؤمن نبودند و خداوند هم آنان را با لفظ «اى مؤمنین!» مورد خطاب قرار نمى‏داد!.

حال، آن دسته که آن حالت رکود و تنبلى بر آنها عارض شده بود، از سوى خدا مورد سرزنش قرار گرفتند.. آیا به خاطر همین حالت عارضى، مرتد شدند؟! مسلّماً خیر! خداوند آنها را سرزنش مى‏کند و خودشان هم پشیمان مى‏شوند و طبق آیات سوره توبه -که در همین مورد نازل گشته‏اند - توبه مى‏کنند و خداوند هم توبه‏شان را مى‏پذیرد، ولى تیجانى با زور قلم و تلقینات شیطانى‏اش، مى‏گوید که آنها مرتد بودند:

﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ[التوبة: ١١٦-١١٧].

«خداوند پذیرفت توبه پیامبر و مهاجرین و انصارى که در آن لحظه دشوار (با وجود گرماى زیاد، کمى وسیله سوارى و آذوقه، فصل چیدن محصولات) از پیامبر پیروى و اطاعت کردند (و همراه او به جنگ تبوک رفتند».

﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ[التوبة: ١١٨].

«و توبه آن سه نفرى که از جنگ تخلّف کردند، پذیرفت».

﴿ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْ[التوبة: ١١٨].

«سپس خداوند توبه‏شان را پذیرفت و بخشید».

اکنون ببینیم که تیجانى به دنبال آیه چه مى‏گوید: «و اگر بخواهیم تمام آیاتى را که بر این معنى (یعنى ارتداد مهاجرین و انصار) تأکید دارند و به روشنى این تقسیم را که شیعیان بدان اعتراف دارند...»! (ص ۱۶۷).

یا مى‏گوید: «و اگر این اصحاب که به قول اهل‏سنّت و جماعت، بهترین مردم بودند (منظورش سابقین مهاجرین و انصار است)... پس نباید ملامت کرد متأخّرین از میانه‏روهاى قریش را که در سال هفتم از هجرت (منظورش افرادى همچون خالدبن‏ولید و عمروعاص است) و پس از فتح مکه (منظورش افرادى همچون معاویه و عکرمه و... است)، اسلام آوردند!». (ص ۱۶۹).

این سخن ساده‏اى نیست و عواقب وخیمى دارد! و به راستى شیعیان با این سخن و موضع‏گیرى، متضرّر مى‏شوند؛ زیرا خود را از مسلمانان و - به تعبیر علی سدر نهج‏البلاغه از - سواد اعظم جدا مى‏کنند و جریان شیطان‏پسند تکفیر و تفسیق مسلمانان رإ؛س‏س‏ظ زنده و اسباب تفرّق را بیش از پیش فراهم مى‏کنند و - در مجموع - به نفع صهیونیسم و صلیبیت گام برمى‏دارند!.

براى همه ثابت است که کتاب تیجانى، تنها براى اثبات این موضوع است که اصحاب پیامبر صبعد از او مرتد شدند، و باز تردیدى نیست که همان کسانى که تیجانى آنها را مرتد مى‏خواند، مورد احترام قرآن و اسلام هستند و بر هر مسلمانى هم واجب است -طبق فرموده خدا - به نیکى از ایشان تبعیت کند؛ بنابراین، با تکفیر و تلعین آنها، اسلامِ همه مسلمانان، مصونیتِ قرآن، و همه و همه تعالیم اسلام نیز، باطل قلمداد مى‏شود! ولى با این وجود هم، بارها و بارها به چاپ مجدّد آن اقدام کرده و مى‏کنند!.

ما - به خاطر اهمّیت موضوع - فصل جداگانه‏اى را به «اصحاب پیامبر» اختصاص داده‏ایم و آیاتى را که از ایشان تمجید و تجلیل شده، متذکر شده‏ایم؛ آیاتى که تیجانى، آنها و بسیارى دیگر را به فراموشى سپرده و تنها به چند آیه دیگر - مثل ملحدین و مغرضین - به غلط استناد کرده است و این کوشش خود را در یک فصل از کتابش، با زور تحریف و دستکارى روایات و سهل‏انگارى در گزارش تاریخ و استناد غلط به آیات آورده، و در فصلى دیگر براى اثبات جانشینى علی سبعد از پیامبر ص- آن گونه که شیعه معتقد است - با همان روش غلطش، دلیل‏تراشى نموده است!.

حال این دو نکته را در نظر بگیرید: تلاش براى اثبات ارتداد اصحاب.. و دلیل براى اثبات جانشینى على بعد از پیامبر ص.. هر کدام از این دو موضوع را قبول کنیم، بى‏گمان بزرگترین توهین را - العیاذ باللّه - به خدا و رسول و على و دیگر صحابه‏ش روا داشته‏ایم! زیرا بنا به گفته تیجانى، اصحاب مرتد شدند و علی سهم بعد از پیامبر صخلیفه منصوب از طرف خدا بوده است! بنابراین باید قبول کرد که خداوند، على را به عنوان امام و خلیفه مرتدان انتخاب و نصب نموده و پیامبر صهم ابلاغ نموده است!!

اگر تیجانى و مُهرى مى‏گویند که ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ[آل عمران: ١٤٤]. دلیل بر این است که اصحاب بعد از پیامبر صهمچون بنى‏اسرائیل مرتد مى‏شوند، نتیجتاً خداوند على را به عنوان امام مرتدین انتخاب کرده است! آیا این - پناه بر خدا - توهین به خدا نیست؟! آیا این توهین به رسول خدا صنیست؟!.. جانشین پیامبر صباید رهبر مسلمانان باشد، یا رهبر مرتدّان؟!.

* * *

این بود «عینى‏ترین» و بدیهى‏ترین عیبها و ایرادهاى کتاب تیجانى.. کتابى که نه تنها به تاریخ و احادیث درست استناد نکرده، بلکه علاوه بر دستکارى، تاریخ و روایاتى از خودش نوشته و اضافه کرده است!.. وقتى که خداوند - متعال - در قرآن به صراحت از مهاجرین و انصار تجلیل فرموده و از آنها راضى شده و به همگى‏شان وعده بهشت داده است، دیگر هر گزارش و روایتى که با آیات خداوند تعارض داشته باشد، بایستى به دیوار کوبید و آن را باطل و پوچ دانست!.. این است معیار اساسى!.

ما معتقدیم که خداوند در روز قیامت، هیچ کس را مورد مؤاخذه قرار نمى‏دهد که چرا بر اساس روایات و گزارش تاریخ - و فلان کتاب!! - اصحاب را مرتد ندانستید و کینه آنها را به دل نگرفتید و تلعین و تکفیرشان ننمودید، در حالى که این همه آیات در مورد ایمانشان - در قرآن که حجّت واقعى است - وجود دارد!.

به طور کلّى، کتاب تیجانى ۱۲۰صفحه‏اش درباره سفرهایش مى‏باشد که قطعاً مطلبى علمى و سودمند در آن نیست! جز این که با قلم خودش، شخصیت آقاى صدر و خویى را هم زیر سؤال برده است و موارد دیگرى که به شوخى و دروغ، بیشتر شباهت دارد تا به واقعیت!.. که ما در این فصل به نمونه‏هایى از آنها - به حکم مُشت نمونه خروار است! - اشاره کردیم!.

بدون شک، تکیه‏کردن روى مسائل و نکات معتبر و مستندى که گذشت، و نیز مورد بحث قرار دادن آنها، یکى از بهترین راههاى «تألیف قلوب» است و قطعاً «خداپسند».

بنابراین.

﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ[الحشر: ١٠].

«پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان (قبل از ما) سبقت گرفتند، ببخش و در دلهاى ما کینه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده!».

[۱۶۳] این دلایل را در «فى ظلال القرآن»، شهید سید قطب، سوره آل‏عمران بجویید. [۱۶۴] خداوند به پیامبر مى‏فرماید: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ ٣٤[الأئنبیاء: ۳۴]. «و ما براى هیچ بشرى قبل از تو عمر جاوید و ابدى قرار ندادیم. آیا اگر تو بمیرى، آنان زنده مى‏مانند؟». [۱۶۵] ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل‌عمران: ۱۱۰]. [۱۶۶] ﴿...ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ...[الفتح: ۲۹]. [۱۶۷] نگاه شود به «اسلام‏شناسى»، شریعتى، ص‏۳۷۷-۳۵۶. [۱۶۸] جریان سپاه اسامه در فصل «مناقب خلفاء» آمده است. [۱۶۹] «کانت بیعة أبى‏بکر فلتة»... (صحیح بخارى، کتاب الحدود، باب رجم الحبلى، حدیث شماره ۶۸۳۰). [۱۷۰] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۱، ص‏۳۳۲. [۱۷۱] الإحتجاج، طبرسى، ص‏۵۰، چاپ کربلاء. [۱۷۲] أصل الشیعة وأصولها، کاشف الغطاء، ص‏۹۱، چاپ دارالبحار بیروت. [۱۷۳] از جمله: «تاریخ طبرى»، ج‏۴، ص‏۱۴۴۹-۱۳۹۱-۱۳۷۱-۱۳۷۰- «ابن‏اثیر»، ج‏۱، ص‏۴۰۴- «سیره ابن‏هشام»، ج‏۲، ص‏۴۳۵- «البدایة والنهایة»، ابن‏کثیر، ج‏۶، ص‏۳۱۱-۳۱۰- «فتوحات الإسلامیة»، دحلان، ج‏۱، ص‏۴و۵- «ابوبکر صدّیق»، حسنین هیکل، ج‏۱، ص‏۹۹- «بامداد اسلام»، دکتر زرّین‏کوب، ج‏۱، ص‏۷۲ وو... [۱۷۴] طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۷۱- أبوبکر صدّیق، هیکل، ج‏۱، ص‏۱۳۴- حیاة عمر، شبلى، ص‏۵۹. [۱۷۵] شرح نهج‏البلاغة، ج‏۴، ص‏۲۲۸، چاپ تبریز طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۷۱- إبن‏الأثیر، ج‏۲، ص‏۴۰. [۱۷۶] طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۷۳- إبن‏أثیر، ج‏۲، ص‏۴۱- البدایة، ج‏۶، ص‏۳۱۱. [۱۷۷] طبرى، ج‏۴، ص‏۱۳۷۵- إبن‏أثیر، ج‏۲، ص‏۴۲- فتوحات‏الإسلامیه، احمددحلان، ص‏۸- أبوبکر صدّیق، هیکل، ج‏۱، ۱۴۸. [۱۷۸] أبوبکر صدیق، ج‏۱، ص‏۱۴۸. [۱۷۹] طبرى، ج‏۴، ص‏۱۴۳۱-۱۳۹۰- إبن‏أثیر، ج‏۲، ص‏۴۵- فتوحات‏الإسلامیة، ج‏۱، ص‏۱۷. [۱۸۰] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ...[الصف: ۴]. [۱۸۱] ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ[أل‌عمران: ۷۶]. [۱۸۲] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ[المائدة: ۴۲]. [۱۸۳] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ[البقرة: ۲۲۲]. [۱۸۴] ﴿وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ[آل‌عمران: ۱۴۶]. [۱۸۵] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ[آل‌عمران: ۱۵۹]. [۱۸۶] ﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ[آل‌عمران: ۵۷]. [۱۸۷] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ[البقرة: ۱۹۰]. [۱۸۸] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٖ كَفُورٍ[الحج: ۳۸]. [۱۸۹] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَرِحِينَ[القصص: ۷۶]. [۱۹۰] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ[القصص: ۷۷]. [۱۹۱] ﴿إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَكۡبِرِينَ[النحل: ۲۳]. [۱۹۲] الغارات ثقفى، ج‏۱، ص‏۳۰۷-۳۰۶- مستدرک نهج‏البلاغه، شیخ کاشف‏الغطاء، چاپ لبنان، ص‏۱۲۰-۱۱۹- منار الهدى، على بحرانى، ص‏۳۷۳- ناسخ التواریخ، میرزاتقى‏خان سپهر، ج‏۳، ص‏۵۳۲- همچنین با کمى تفاوت نامه ۶۲، نهج‏البلاغه شرح فیض‏الإسلام. [۱۹۳] نهج‏البلاغه، جزء۱، کلام ۱۴۶- شارحین نهج‏البلاغه و از جمله «فیض‏الإسلام» سخنان على را با اشاره به آیه فوق آورده‏اند. [۱۹۴] تفصیل آن در «مناقب خلفاء» آمده است. [۱۹۵] به فصل «اصحاب پیامبر» رجوع کنید. [۱۹۶] نهج‏البلاغه، فیض الإسلام، جزء۵، نامه ۶. وقعةالصفین، نصربن مزاحم، ص‏۲۹. [۱۹۷] نهج‏البلاغه، خطبه ۱۸۱.