سبئيه و قتل عثمانس:
در این دوران - یعنى خلافت أبوبکر و عمر و عثمان - تعداد زیادى از مردم در سرزمینهاى مختلف - از ملّتها و قبایل گوناگون - دست از مذاهب و عقاید پیشین خود برداشتند و به اسلام گردن نهادند.. در بین این افراد، کم نبودند که از روى نفاق - با داشتن کینه و بغض شدید نسبت به اسلام - آن را قبول کردند؛ این افراد به مسلمانان پیوستند در حالیکه از هر فرصتى براى فتنهجویى و ایجاد فساد در بین مسلمانان استفاده مىکردند.. در بینشان فردى یهودى به نام «عبداللّهبن سبا» - از یهودیان صنعاء - بود که در زمان عثمان ساعلان کرد که اسلام آورده و آنگونه که از روایات برمىآید، به مدینه نزد عثمان سآمد و روى دست عثمان س، به اسلام شهادت داد! او بسیار دوست داشت که از طرف عثمان سمقام و منصبى کسب کند و تلاش فراوانى کرد که حُسنظن و اعتماد عثمان سرا نسبت به خود جلب نماید، امّا عثمانسهیچ مقام و منصبى به او نداد و او را از هیچ امتیاز خاصّى برخوردار ننمود! همینجا بود که دسیسههاى خود را آغاز نمود؛ زیرا او مىدانست که نمىتواند رو در رو، مقابل مسلمانان بایستد و بجنگد! او هنوز از یاد نبرده بود که اسلافش، یعنى یهودیان بنىقریظة، بنىنضیر، بنىقینقاع و خیبر این تجربه تلخ را آزموده و جز شکست و سرافکندگى، چیزى نصیبشان نشده بود و لذا او به همیارى سایر یهود، این نقشه را کشیدند که تنها با تظاهر به اسلام و رخنه در آن زهرشان را بریزند!.
هدف او این بود که بعد از پیوستن به صفوف مسلمانان و حصول مقام و امتیازى خاصّ بینشان، اقدام به تخریب و تحریف اسلام و ایجاد شقاق و تفرقه بین مسلمانان نماید.. همان کارى که سلف خبیثش، «پولس» یهودى با مسیحیت نمود.. امّا مدّت کوتاهى که در مدینه اقامت داشت، فهمید که بین اصحاب خاصّ پیامبر صنمىتواند هیچ رخنهاى ایجاد کند، پس تصمیم گرفت به سرزمینهاى تازهمسلمان که از ایمان و تربیتى محکم برخوردار نبودند و هنوز عقاید آباء و اجدادشان در دل و عقلشان جا داشت، برود و لذا ابتدا به بصره سپس به کوفه، و آنگاه به شام رفت.. در آنجا نیز فرصتى براى پیادهکردن نقشه پلیدش نیافت و این بود که به مصر سفر کرد.. آنجا بود که توانست با سخنرانیهاى خود، گروهى از مردم عوام را بفریبد و دور خود جمع کند، و درست همان روشى را به کار برد که «پولس» یهودى قبلاً در مسیحیت به کار گرفته بود؛ یعنى غلو در بزرگان دین و افراط در مدح و ستایش آنها که در بین عوام و تازهمسلمانان، عملىتر و و زودتر نتیجه مىدهد!.
مورّخان آوردهاند که او - با زیرکى هرچه تمامتر - ابتدا با غلو در شخص پیامبرصشروع کرد و در بین مردم چنین گفت: «به راستى تعجّب مىکنم از این افراد که به بازگشت و آمدن مجدّد عیسىبن مریم به این دنیا ایمان دارند، امّا به بازگشت سید و سرور ما محمّد به این دنیا ایمان ندارند، در حالیکه او برتر از عیسى و تمام انبیاى دیگر است! خداوند مىفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖ﴾[القصص: ٨٥]. «همان کسى که قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محل بازگشت برمىگرداند»، «غیر از این نیست که او بار دیگر به این دنیا برخواهد گشت و او از عیسى به رجوع و بازگشت، شایستهتر است!» [۸۱۶].
این کلامش در بین جاهلان - کسانى که زودتر از همه به خرافات تن درمىدهند - نفوذ کرد و از همین جا بود که بعدها در بین بعضى افراد - یعنى شیعیان - عقیده «رجعت» پدید آمد!.
بعد از این که دید مردم به سادگى این کلامش را پذیرفتند، بعد از غلوّ در پیامبرصبه نزدیکترین فرد به او یعنى علی سپرداخت و پس از اینکه نشان داد، علاقه و محبّت خاصّ و فوقالعادهاى نسبت به علی سدارد، شروع به غلوّ در شأن او نمود و معجزات و کرامات عجیب و غریبى را به او نسبت داد و تلاش نمود که او را شخصیتى فوق بشرى معرّفى کند؛ به گونهاى که او را عالم به غیب مىدانست و مىگفت: هر چیزى که علی ساز آن خبر مىدهد، اتّفاق خواهد افتاد و اگر چنان نشد، بدانید که براى خدا - معاذ اللّه- «بداء» پیش آمده است!! [۸۱۷]و از همین جا بود که بعدها در بین بعضى از افراد - یعنى شیعیان- عقیده «بداء» رواج پیدا کرد!.
جاهلان و سادهلوحان، این خرافات عبداللّهبن سباى یهودى را، یکى پس از دیگرى قبول مىکردند و او را در عملىکردن تدریجى نقشههایش یارى مىنمودند.. پس از چندى اعلام داشت: «هر پیامبرى، وصى و جانشینى دارد! جانشین پیامبر، على است و جانشینانى که بعد از پیامبران مىآیند، جایگاه نبوّت دارند و اصلاً حکومت و جانشینى حقّ الهى على بوده و او همان وصى بىچون و چرا بعد از پیامبر بوده است! امر به وصایت حتّى در تورات نیز آمده است! محمّد، خاتم الأنبیاء و على، خاتم الأوصیاست! امّا مردم بعد از وفات پیامبر توطئه کرده و این حقّ على را غصب کردند و ابابکر را به جاى على به خلافت برگزیدند و أبوبکر نیز عمر را بعد از خود به خلافت منصوب نمود و سپس عمر نیز توطئه چید و عثمان را برگزید، تمامى این افراد شایسته این مقام نبودهاند و هم آنان و هم تمام عمّال و دستنشاندههایشان کافر و گناهکارند! بدانید که عثمان به ناحق جانشین پیامبر است، پس برخیزید و این مقام را به صاحبش برگردانید!» [۸۱۸].
و از همینجا بود که بعدها عقیده «وصایت و ولایت على» و «طعن و تکفیر خلفاء و سایر صحابه» در بین گروهى از مسلمانان - یعنى شیعیان - پدید آمد!.
او، اوّلین کسى بود که خلفاى پیشین را صراحتاً طعن و تکفیر نمود.. پس از آن که گروهى از مردم مصر - از روى سادگى و سفاهت خود - بنا به تحریک او شروع به اعتراض بر عثمان سو والیانش نمودند، این فرصت را بسیار مناسب دید و گفت: «امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح فساد در امّت، بر هر مسلمانى واجب است! پس اى مردم! بیایید تا این فسادى که عثمان و عمّالش در بین امّت به پاکردهاند، اصلاح کنیم و واجب است که هرچه در توان داریم، به کار گیریم و کارش را یکسره نماییم!.. و لذا نامههاى زیادى به سرزمینهاى مختلف فرستاد و از آنها - مخفیانه - دعوت نمود و از عیوب عثمان و امرایش سخن مىگفت، و آنگونه که تواریخ آوردهاند، خالدبن ملجم و سودانبن حمران و کنانةبن بشر نیز به او پیوستند و همگى با هم مردم را علیه عثمان و امرایش شورانیدند و لذا مخالفین، همگى زیر پرچم شورش علیه عثمان به رهبرى عبداللّهبن سباى یهودى جمع شدند و به شکلى نظامى به طرف مدینه حرکت کردند و نهایتاً عثمان سرا - با آن که مىتوانست همگىشان را از بین ببرد، ولى از این کار خوددارى کرد! - در خانهاش به شهادت رساندند» [۸۱۹].
عبداللّهبن سبا، چون عثمان سهیچ مقام و منصبى را به او واگذار نکرد، و در عوض خویشان و نزدیکان خود را به منصبهاى مختلف گماشته بود؛ آن هم افرادى - همچون معاونش، مروانبن حکم - که از مزاج نرم و لطیف عثمان سو اعتمادش سوء استفاده مىکردند و در اموال بیتالمال و بسیارى امور دیگر، تصرّفات زیادى مىنمودند که مسؤولیت همه آنها بدون شک متوجّه عثمان سمىگردید، لذا این را مستمسک خویش قرار داد و مردم را با این حربه به اعتراض و شورش علیه عثمان سو کارگزارانش دعوت نمود.. آشوبگران عراق نیز - که این روحیه اهل عراق بعدها ضربههاى جبرانناپذیرى را به اسلام وارد مىسازد - حرفهاى عبداللّهبن سبا و گروه توطئهگرش را باور کردند و با آنها همراه شدند.. قبل از اینکه این گروه آشوبگر، شکلى نظامى به خود بگیرند، شورش خود را به صورت اعتراض و مخالفت با عثمان سآغاز کردند.. و این چنین بود که عثمان س- که هشتاد سال سن داشت - مورد اعتراض مردم واقع شد که چرا با خویشان خود، رفتار جداگانهاى نسبت به سایرین دارد و استاندارهایى بر آنها گماشته که از آنها راضى نبودند.. آنان نیز از ضعف و پیرى عثمانسسوء استفاده مىکردند [۸۲۰]و در مالیات، به دلخواه خود دخل و تصرّف مىکردند؛ به گونهاى که مسؤولیت آن به خلیفه برمىگشت، و همین امر بر شدّت اعتراض مردم علیه او، مىافزود!.. این عقیده، در قلوب بسیارى از مردم جاى گرفت و همگى شکایات خویش را نزد علی سمطرح مىکردند؛ چنانکه تواریخ آوردهاند:
«هنگامى که در مدینه سیل اعتراضات بر عثمان آغاز گردید، و طورى شد که بسیارى از اصحاب نیز، از وضعیتى که پیش آمده بود، از خلیفه ناراضى شدند، مردم به علی سگفتند که شما با عثمان دیدار کنید و مسائل را با او مورد بحث قرار دهید.. علی سنزد عثمان رفت و روش او را مورد اعتراض قرار داد [۸۲۱]... (تا آنجا که) عثمان سمىگوید: من که معاویه را والى نساختهام، بلکه این عمر بود که او را والى آنجا نمود! علی سدر پاسخ مىگوید: یرفأ غلام عمر نیز از او آن قدر نمىترسید که معاویه از او مىترسید! و اکنون وضع چنین است که معاویه بدون اخذ دستور از تو، هرچه مىخواهد مطابق میل خود انجام مىدهد و مىگوید: این دستور عثمان است! در حالیکه شما هیچ فرمانى را صادر نکردهاید!» [۸۲۲].
بار دیگر، عثمان نزد على بمىرود و از او مىخواهد که او را در خاموشساختن این فتنه و آشوب، کمک کند.. علی سمىگوید: «همه اینها به خاطر مروانبن حکم، سعیدبن العاص، عبداللّهبن عامر و معاویةبن أبىسفیان است! بنابراین علی سبا گروهى از انصار و مهاجرین، نزد شورشیانى که از مصر و عراق آمده بودند، رفت و آنها را براى بازگشت به مصر دعوت کرد» [۸۲۳].
در همان زمان فتنه، بار دیگر على نزد عثمان بمىرود و از او سخت شکایت مىکند که: «من در نظم امور مىکوشم و مروان آن را به هم مىزند. تو بر منبر رسول خدا صمىایستى و به مردم اطمینان مىدهى، امّا بعد از رفتن تو، مروان جلوى در مىایستد و به مردم دشنام مىدهد و آتش را مجدّداً مىافروزد!» [۸۲۴].
تمام این حوادث، باعث بىاطمینانى بیشتر مردم از عملکرد عثمان سپیرامون مسأله خویشان و نزدیکانش گردید و این بىاطمینانى، شرایط مساعدى را براى سوء استفاده گروه توطئهگر و فتنهجوى عبداللّهبن سبا فراهم آورد و به دست آنها بهانه خوبى داد.. بالاخره، شورشیان پیمان خود را با خلیفه شکستند و خانهاش را محاصره کرده و او را در سنّ هشتاد سالگى در حال تلاوت قرآن به شهادت رساندند و اموالش را به غارت بردند.. در این جریان، انگشتان همسرش نائله نیز قطع مىشود.. زمانى که شورشیان به خانهاش ریختند و او را به شهادت رساندند - طبق روایت شیعه: - «على و طلحه و زبیر و سعد و چند نفر دیگر از مهاجرین و أنصار، خود را رساندند، دیدند که حسن و حسین و چند نفر از بنىامیه بر بالاى سرش ایستادهاند و گریه مىکنند و همسر عثمان نیز فریاد مىزند: عثمان کشته شد! در این موقع، على÷به فرزندانش فرمود: چطور گذاشتید که امیرالمؤمنین کشته شود، در حالیکه شما جلوى در بودید! آنگاه حسن و حسین و محمّد پسر طلحه و عبداللّه پسر زبیر را مورد عتاب قرار داد!» [۸۲۵].
طبق روایات شیعه، حسن سو غلامش قنبر نیز - که علی سآنها را همراه با چند نفر دیگر براى محافظت و دفاع از عثمان سبه منزلش فرستاده بود - در این ماجرا مجروح مىشوند! [۸۲۶].
با شهادت عثمان سوحدت مسلمانان که پیامبر صآن را به وجود آورده بود و أبوبکر و عمربآن را تقویت کرده و در حفظ آن تلاشها و مجاهدتهاى زیادى نموده بودند، از بین رفت!.
در آن زمان که سبئیه - قاتلین عثمان س- بر مدینه استیلا یافتند، حسن ساز پدرش علی سخواست که مدینه را ترک کند تا اگر فتنهاى برپا شود، او آنجا نباشد! [۸۲۷].
پس از شهادت عثمان س، مردم و از جمله گروه باغیان به سرپرستى عبداللّهبن سباى یهودى به علی سروى آوردند و او را به زیربار رفتن خلافت، مجبور ساختند! در این هنگام عبداللّهبن عبّاس و حسن فرزندش - رضى اللّه عنهم - از او خواستند که از آنها کناره بگیرد و گفتند: «به خدا قسم! اگر با این مردم برخیزى، فردا مردم خون عثمان را به گردن تو مىاندازند!» [۸۲۸].
به هر حال، علی سسخنانشان را نمىپذیرد و در مدینه باقى مىماند و خلافت را مىپذیرد و لذا همگى مردم و از جمله مهاجرین و انصار - به جز مردم شام که ۱۷ نفر صحابى نیز در بین آنها بودند - با او بیعت کردند.. در آن موقع، معاویه زمامدار شام بود..
علی سهنگامى به خلافت رسید که اوضاع مسلمانان در اثر قتل عثمان سبه حدّى آشفته بود که امید هر امیدوارى را به یأس و ناامیدى مبدّل مىکرد؛ زیرا همان شورشیان آشوبگرى که عثمان سرا به قتل رسانیده و بیتالمال مسلمانان را غارت کرده بودند، و تعدادشان که نزدیک به دو هزار نفر بودند، بر مدینه - مرکز خلافت - کاملاً تسلّط یافته بودند و تمام قدرت در دست آنها بود، گذشته از آن که در مصر و بصره و کوفه نیز، حامیانى داشتند!.
طولى نکشید که جنگ «جمل» و «صفین» - باز هم با توطئهاى که عبداللّهبن سبا ریخته بود - به وقوع پیوست، و خرافهپراکنى و عوامفریبى او در بین مردم ساده و جاهل، همچنان ادامه داشت تا پس از شهادت علی سکه ادّعا کرد: او کشته نشده، بلکه همچون عیسىبن مریم به آسمان رفته و مجدّداً ظهور خواهد کرد و زمین را از جور و ستم پاک، و عدل و داد را در سراسر زمین پراکنده خواهد ساخت! و مىگفت: على در بین ابرهاست و رعد صدایش و برق نیز شلاقش است! و به مردم مىگفت: هرگاه صداى رعد را شنیدید، بگویید: علیک السّلام یا أمیرالمؤمنین! یا مىگفت: على، همان سایه خدا در این دنیاست! روح خدا در على حلول کرده است! على با خدا فاصلهاى ندارد! و به راستى خداوند، على را براى نبوت و رسالت برگزیده بود، امّا جبرئیل وحى را اشتباهاً بر محمّدبن عبداللّه نازل نمود!! [۸۲۹].
آوردهاند که بعد از جنگ جمل و قبل از صفین، عبداللّهبن سبا به علی سگفت: «تو دابةالأرض هستى! فرمود: از خدا بترس! گفت: تو فرشته هستى! فرمود: از خدا بترس! گفت: تویى تو! تویى خدایى که خلق را آفرید و رزق و روزى را گستراند! پس علی سدستور قتلش را داد و مىخواست او را بسوزاند که گروهى از افرادش - که از افراد إبنسبا بودند - نگذاشتند و گفتند: چطور کسى را مىخواهى بکشى که تو را دوست مىدارد! او را نکش و به مداین تبعید کن! علی سنیز دید که اکثریت یارانش، افراد همین عبداللّهبن سبا هستند، و با کشتن او سپاهش به هم مىخورد و نمىتواند به جنگ شام برود، لذا او را به مداین تبعید کرد!» [۸۳۰].
* * *
[۸۱۶] الطبرى، ج۵، ص۹۹-۹۸- البدایة والنهایة، إبنکثیر، ج۷، ص۱۶۷- مقالات الإسلامیین، أشعرى، ج۱، ص۵۰. [۸۱۷] همان. [۸۱۸] همان. [۸۱۹] الطبرى، ج۵، ص۱۰۴-۱۰۳- تاریخ إبنخلدون، ج۲، ص۱۳۹، تحت عنوان «بدأ الإنتفاض على عثمان»- لسانالمیزان، حافظبن حجر، ج۳، ص۲۸۹- التبصیر فى الدین، أبومظفر أسفرایینى، ص۱۰۹. [۸۲۰] طبقات، إبنسعد، ج۵، ص۳۶. [۸۲۱] در نهجالبلاغه آمده است که على به عثمان بگفت: «فدخل عليه فقال: إن الناس ورائى وقد استفسرونى بينك وبينهم، و واللّه ما أدرى ما أقول لك! ما أعرف شيئا تجهله، ولا أدلك على أمر لا تعرفه، إنك لتعلم ما نعلم. ما سبقنا إلى شىء فنخبرك عنه، ولا خلونا بشىء فنبلغكه، وقد رأيت كما رأينا، وسمعت كما سمعنا، و صحبت رسول اللّه صكما صحبنا، وما ابنأبىقحافة ولا ابنخطاب بأولى بالعمل منك، وأنت أقرب إلى رسول اللّه >صوشيجة رحم منهما، و قدنلت من صهره ما لم ينالا. فاللّه اللّه فى نفسك! فإنك واللّه ما تبصر من عمى، ولا تعلم من جهل». «پس على بر عثمان وارد شد و گفت: مردم پشت سر من هستند و مرا بین خود و تو سفیر قرار دادهاند. سوگند به خدا! نمىدانم چه چیز را به تو بگویم! مطلبى را که تو از آن بىاطّلاع باشى، سراغ ندارم. تو آنچه را که ما مىدانیم، مىدانى. ما به چیزى سبقت و پیشى نگرفتهایم که تو را از آن آگاه سازیم، و چیزى را در پنهان نیافتهایم که آن را به تو ابلاغ کنیم و همانگونه که ما دیدیم، تو هم دیدهاى و همانگونه که ما شنیدیم، تو هم شنیدهاى، و همانگونه که ما مصاحب و همنشین پیامبر صبودیم تو نیز بودى. فرزند أبوقحافه (أبوبکر) و فرزند خطاب (عمر) در انجام کارهاى نیک از تو سزاوارتر نبودند (چرا آنها در امر خلافت موفّقتر از تو درآمدند؟!). تو بر رسول خدا صاز نظر پیوند خویشاوندى از آن دو نزدیکترى. تو از لحاظ دامادى پیامبر صبه مرحلهاى رسیدهاى که آن دو نرسیدند. تو را به خدا! به جان خودت رحم کن! قسم به خدا! تو نیاز به راهنمایى و تعلیم ندارى». (نهجالبلاغة، شرح فیض الإسلام، کلام۱۶۴) [۸۲۲] الطبرى، ج۳، ص۳۷۷- إبنالأثیر، ج۳، ص۷۶- البدایة والنهایة، ج۷، ص۱۶۹-۱۶۸- إبنخلدون، ج۲، ص۱۴۳. [۸۲۳] الطبرى، ج۳، ص۳۹۴- إبنالأثیر، ج۳، ص۸۲-۸۱- إبنخلدون، ج۲، ص۱۴۶. [۸۲۴] الطبرى، ج۳، ص۳۹۸- إبنالأثیر، ج۳، ص۸۴-۸۳- إبنخلدون، ج۲، ص۱۴۷. [۸۲۵] مروّجالذهب، مسعودى شیعى، ج۲، ص۳۴۴، چاپ لبنان. [۸۲۶] نهجالبلاغه، شرح إبنأبىالحدید شیعى، تحت عنوان «محاصرة عثمان ومنعه الماء» همچنین «مشعل اتّحاد»، دکتر بىآزار شیرازى، ص۲۶-۲۵ تحت عنوان «حمایت از عثمان». [۸۲۷] الطبرى، ج۳، ص۴۰۲- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۰۰. [۸۲۸] الطبرى، ج۳، ص۴۰۴- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۰۱- إبنخلدون، ج۲، ص۱۵۱. [۸۲۹] الملل و النحل، شهرستانى، ج۲، ص۱۱. [۸۳۰] تاریخ إبنعساکر، ج۷، ص۴۳۰ و دیگر تواریخ.