عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

سبئيه و قتل عثمانس:

سبئيه و قتل عثمانس:

در این دوران - یعنى خلافت أبوبکر و عمر و عثمان - تعداد زیادى از مردم در سرزمینهاى مختلف - از ملّتها و قبایل گوناگون - دست از مذاهب و عقاید پیشین خود برداشتند و به اسلام گردن نهادند.. در بین این افراد، کم نبودند که از روى نفاق - با داشتن کینه و بغض شدید نسبت به اسلام - آن را قبول کردند؛ این افراد به مسلمانان پیوستند در حالیکه از هر فرصتى براى فتنه‏جویى و ایجاد فساد در بین مسلمانان استفاده مى‏کردند.. در بینشان فردى یهودى به نام «عبداللّه‏بن سبا» - از یهودیان صنعاء - بود که در زمان عثمان ساعلان کرد که اسلام آورده و آنگونه که از روایات برمى‏آید، به مدینه نزد عثمان سآمد و روى دست عثمان س، به اسلام شهادت داد! او بسیار دوست داشت که از طرف عثمان سمقام و منصبى کسب کند و تلاش فراوانى کرد که حُسن‏ظن و اعتماد عثمان سرا نسبت به خود جلب نماید، امّا عثمانسهیچ مقام و منصبى به او نداد و او را از هیچ امتیاز خاصّى برخوردار ننمود! همینجا بود که دسیسه‏هاى خود را آغاز نمود؛ زیرا او مى‏دانست که نمى‏تواند رو در رو، مقابل مسلمانان بایستد و بجنگد! او هنوز از یاد نبرده بود که اسلافش، یعنى یهودیان بنى‏قریظة، بنى‏نضیر، بنى‏قینقاع و خیبر این تجربه تلخ را آزموده و جز شکست و سرافکندگى، چیزى نصیبشان نشده بود و لذا او به همیارى سایر یهود، این نقشه را کشیدند که تنها با تظاهر به اسلام و رخنه در آن زهرشان را بریزند!.

هدف او این بود که بعد از پیوستن به صفوف مسلمانان و حصول مقام و امتیازى خاصّ بینشان، اقدام به تخریب و تحریف اسلام و ایجاد شقاق و تفرقه بین مسلمانان نماید.. همان کارى که سلف خبیثش، «پولس» یهودى با مسیحیت نمود.. امّا مدّت کوتاهى که در مدینه اقامت داشت، فهمید که بین اصحاب خاصّ پیامبر صنمى‏تواند هیچ رخنه‏اى ایجاد کند، پس تصمیم گرفت به سرزمینهاى تازه‏مسلمان که از ایمان و تربیتى محکم برخوردار نبودند و هنوز عقاید آباء و اجدادشان در دل و عقلشان جا داشت، برود و لذا ابتدا به بصره سپس به کوفه، و آنگاه به شام رفت.. در آنجا نیز فرصتى براى پیاده‏کردن نقشه پلیدش نیافت و این بود که به مصر سفر کرد.. آنجا بود که توانست با سخنرانیهاى خود، گروهى از مردم عوام را بفریبد و دور خود جمع کند، و درست همان روشى را به کار برد که «پولس» یهودى قبلاً در مسیحیت به کار گرفته بود؛ یعنى غلو در بزرگان دین و افراط در مدح و ستایش آنها که در بین عوام و تازه‏مسلمانان، عملى‏تر و و زودتر نتیجه مى‏دهد!.

مورّخان آورده‏اند که او - با زیرکى هرچه تمامتر - ابتدا با غلو در شخص پیامبرصشروع کرد و در بین مردم چنین گفت: «به راستى تعجّب مى‏کنم از این افراد که به بازگشت و آمدن مجدّد عیسى‏بن مریم به این دنیا ایمان دارند، امّا به بازگشت سید و سرور ما محمّد به این دنیا ایمان ندارند، در حالیکه او برتر از عیسى و تمام انبیاى دیگر است! خداوند مى‏فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖ[القصص: ٨٥]. «همان کسى که قرآن‏ را بر تو واجب گردانده است، تو را به محل بازگشت برمى‏گرداند»، «غیر از این نیست که او بار دیگر به این دنیا برخواهد گشت و او از عیسى به رجوع و بازگشت، شایسته‏تر است!» [۸۱۶].

این کلامش در بین جاهلان - کسانى که زودتر از همه به خرافات تن درمى‏دهند - نفوذ کرد و از همین جا بود که بعدها در بین بعضى افراد - یعنى شیعیان - عقیده «رجعت» پدید آمد!.

بعد از این که دید مردم به سادگى این کلامش را پذیرفتند، بعد از غلوّ در پیامبرصبه نزدیکترین فرد به او یعنى علی سپرداخت و پس از اینکه نشان داد، علاقه و محبّت خاصّ و فوق‏العاده‏اى نسبت به علی سدارد، شروع به غلوّ در شأن او نمود و معجزات و کرامات عجیب و غریبى را به او نسبت داد و تلاش نمود که او را شخصیتى فوق بشرى معرّفى کند؛ به گونه‏اى که او را عالم به غیب مى‏دانست و مى‏گفت: هر چیزى که علی ساز آن خبر مى‏دهد، اتّفاق خواهد افتاد و اگر چنان نشد، بدانید که براى خدا - معاذ اللّه- «بداء» پیش آمده است!! [۸۱۷]و از همین جا بود که بعدها در بین بعضى از افراد - یعنى‏ شیعیان- عقیده «بداء» رواج پیدا کرد!.

جاهلان و ساده‏لوحان، این خرافات عبداللّه‏بن سباى یهودى را، یکى پس از دیگرى قبول مى‏کردند و او را در عملى‏کردن تدریجى نقشه‏هایش یارى مى‏نمودند.. پس از چندى اعلام داشت: «هر پیامبرى، وصى و جانشینى دارد! جانشین پیامبر، على است و جانشینانى که بعد از پیامبران مى‏آیند، جایگاه نبوّت دارند و اصلاً حکومت و جانشینى حقّ الهى على بوده و او همان وصى بى‏چون و چرا بعد از پیامبر بوده است! امر به وصایت حتّى در تورات نیز آمده است! محمّد، خاتم الأنبیاء و على، خاتم الأوصیاست! امّا مردم بعد از وفات پیامبر توطئه کرده و این حقّ على را غصب کردند و ابابکر را به جاى على به خلافت برگزیدند و أبوبکر نیز عمر را بعد از خود به خلافت منصوب نمود و سپس عمر نیز توطئه چید و عثمان را برگزید، تمامى این افراد شایسته این مقام نبوده‏اند و هم آنان و هم تمام عمّال و دست‏نشانده‏هایشان کافر و گناه‏کارند! بدانید که عثمان به ناحق جانشین پیامبر است، پس برخیزید و این مقام را به صاحبش برگردانید!» [۸۱۸].

و از همینجا بود که بعدها عقیده «وصایت و ولایت على» و «طعن و تکفیر خلفاء و سایر صحابه» در بین گروهى از مسلمانان - یعنى شیعیان - پدید آمد!.

او، اوّلین کسى بود که خلفاى پیشین را صراحتاً طعن و تکفیر نمود.. پس از آن که گروهى از مردم مصر - از روى سادگى و سفاهت خود - بنا به تحریک او شروع به اعتراض بر عثمان سو والیانش نمودند، این فرصت را بسیار مناسب دید و گفت: «امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح فساد در امّت، بر هر مسلمانى واجب است! پس اى مردم! بیایید تا این فسادى که عثمان و عمّالش در بین امّت به پاکرده‏اند، اصلاح کنیم و واجب است که هرچه در توان داریم، به کار گیریم و کارش را یکسره نماییم!.. و لذا نامه‏هاى زیادى به سرزمینهاى مختلف فرستاد و از آنها - مخفیانه - دعوت نمود و از عیوب عثمان و امرایش سخن مى‏گفت، و آنگونه که تواریخ آورده‏اند، خالدبن ملجم و سودان‏بن حمران و کنانةبن بشر نیز به او پیوستند و همگى با هم مردم را علیه عثمان و امرایش شورانیدند و لذا مخالفین، همگى زیر پرچم شورش علیه عثمان به رهبرى عبداللّه‏بن سباى یهودى جمع شدند و به شکلى نظامى به طرف مدینه حرکت کردند و نهایتاً عثمان سرا - با آن که مى‏توانست همگى‏شان را از بین ببرد، ولى از این کار خوددارى کرد! - در خانه‏اش به شهادت رساندند» [۸۱۹].

عبداللّه‏بن سبا، چون عثمان سهیچ مقام و منصبى را به او واگذار نکرد، و در عوض خویشان و نزدیکان خود را به منصبهاى مختلف گماشته بود؛ آن هم افرادى - همچون معاونش، مروان‏بن حکم - که از مزاج نرم و لطیف عثمان سو اعتمادش سوء استفاده مى‏کردند و در اموال بیت‏المال و بسیارى امور دیگر، تصرّفات زیادى مى‏نمودند که مسؤولیت همه آنها بدون شک متوجّه عثمان سمى‏گردید، لذا این را مستمسک خویش قرار داد و مردم را با این حربه به اعتراض و شورش علیه عثمان سو کارگزارانش دعوت نمود.. آشوبگران عراق نیز - که این روحیه اهل عراق بعدها ضربه‏هاى جبران‏ناپذیرى را به اسلام وارد مى‏سازد - حرفهاى عبداللّه‏بن سبا و گروه توطئه‏گرش را باور کردند و با آنها همراه شدند.. قبل از اینکه این گروه آشوبگر، شکلى نظامى به خود بگیرند، شورش خود را به صورت اعتراض و مخالفت با عثمان سآغاز کردند.. و این چنین بود که عثمان س- که هشتاد سال سن داشت - مورد اعتراض مردم واقع شد که چرا با خویشان خود، رفتار جداگانه‏اى نسبت به سایرین دارد و استاندارهایى بر آنها گماشته که از آنها راضى نبودند.. آنان نیز از ضعف و پیرى عثمانسسوء استفاده مى‏کردند [۸۲۰]و در مالیات، به دلخواه خود دخل و تصرّف مى‏کردند؛ به گونه‏اى که مسؤولیت آن به خلیفه برمى‏گشت، و همین امر بر شدّت اعتراض مردم علیه او، مى‏افزود!.. این عقیده، در قلوب بسیارى از مردم جاى گرفت و همگى شکایات خویش را نزد علی سمطرح مى‏کردند؛ چنانکه تواریخ آورده‏اند:

«هنگامى که در مدینه سیل اعتراضات بر عثمان آغاز گردید، و طورى شد که بسیارى از اصحاب نیز، از وضعیتى که پیش آمده بود، از خلیفه ناراضى شدند، مردم به علی سگفتند که شما با عثمان دیدار کنید و مسائل را با او مورد بحث قرار دهید.. علی سنزد عثمان رفت و روش او را مورد اعتراض قرار داد [۸۲۱]... (تا آنجا که) عثمان سمى‏گوید: من‏ که معاویه را والى نساخته‏ام، بلکه این عمر بود که او را والى آنجا نمود! علی سدر پاسخ مى‏گوید: یرفأ غلام عمر نیز از او آن قدر نمى‏ترسید که معاویه از او مى‏ترسید! و اکنون وضع چنین است که معاویه بدون اخذ دستور از تو، هرچه مى‏خواهد مطابق میل خود انجام مى‏دهد و مى‏گوید: این دستور عثمان است! در حالیکه شما هیچ فرمانى را صادر نکرده‏اید!» [۸۲۲].

بار دیگر، عثمان نزد على بمى‏رود و از او مى‏خواهد که او را در خاموش‏ساختن این فتنه و آشوب، کمک کند.. علی سمى‏گوید: «همه اینها به خاطر مروان‏بن حکم، سعیدبن العاص، عبداللّه‏بن عامر و معاویةبن أبى‏سفیان است! بنابراین علی سبا گروهى از انصار و مهاجرین، نزد شورشیانى که از مصر و عراق آمده بودند، رفت و آنها را براى بازگشت به مصر دعوت کرد» [۸۲۳].

در همان زمان فتنه، بار دیگر على نزد عثمان بمى‏رود و از او سخت شکایت مى‏کند که: «من در نظم امور مى‏کوشم و مروان آن را به هم مى‏زند. تو بر منبر رسول خدا صمى‏ایستى و به مردم اطمینان مى‏دهى، امّا بعد از رفتن تو، مروان جلوى در مى‏ایستد و به مردم دشنام مى‏دهد و آتش را مجدّداً مى‏افروزد!» [۸۲۴].

تمام این حوادث، باعث بى‏اطمینانى بیشتر مردم از عملکرد عثمان سپیرامون مسأله خویشان و نزدیکانش گردید و این بى‏اطمینانى، شرایط مساعدى را براى سوء استفاده گروه توطئه‏گر و فتنه‏جوى عبداللّه‏بن سبا فراهم آورد و به دست آنها بهانه خوبى داد.. بالاخره، شورشیان پیمان خود را با خلیفه شکستند و خانه‏اش را محاصره کرده و او را در سنّ هشتاد سالگى در حال تلاوت قرآن به شهادت رساندند و اموالش را به غارت بردند.. در این جریان، انگشتان همسرش نائله نیز قطع مى‏شود.. زمانى که شورشیان به خانه‏اش ریختند و او را به شهادت رساندند - طبق روایت شیعه: - «على و طلحه و زبیر و سعد و چند نفر دیگر از مهاجرین و أنصار، خود را رساندند، دیدند که حسن و حسین و چند نفر از بنى‏امیه بر بالاى سرش ایستاده‏اند و گریه مى‏کنند و همسر عثمان نیز فریاد مى‏زند: عثمان کشته شد! در این موقع، على÷به فرزندانش فرمود: چطور گذاشتید که امیرالمؤمنین کشته شود، در حالیکه شما جلوى در بودید! آنگاه حسن و حسین و محمّد پسر طلحه و عبداللّه پسر زبیر را مورد عتاب قرار داد!» [۸۲۵].

طبق روایات شیعه، حسن‏ سو غلامش قنبر نیز - که علی سآنها را همراه با چند نفر دیگر براى محافظت و دفاع از عثمان سبه منزلش فرستاده بود - در این ماجرا مجروح مى‏شوند! [۸۲۶].

با شهادت عثمان سوحدت مسلمانان که پیامبر صآن را به وجود آورده بود و أبوبکر و عمربآن را تقویت کرده و در حفظ آن تلاشها و مجاهدتهاى زیادى نموده بودند، از بین رفت!.

در آن زمان که سبئیه - قاتلین عثمان س- بر مدینه استیلا یافتند، حسن‏ ساز پدرش علی سخواست که مدینه را ترک کند تا اگر فتنه‏اى برپا شود، او آنجا نباشد! [۸۲۷].

پس از شهادت عثمان س، مردم و از جمله گروه باغیان به سرپرستى عبداللّه‏بن سباى یهودى به علی سروى آوردند و او را به زیربار رفتن خلافت، مجبور ساختند! در این هنگام عبداللّه‏بن عبّاس و حسن فرزندش - رضى اللّه عنهم - از او خواستند که از آنها کناره بگیرد و گفتند: «به خدا قسم! اگر با این مردم برخیزى، فردا مردم خون عثمان را به گردن تو مى‏اندازند!» [۸۲۸].

به هر حال، علی سسخنانشان را نمى‏پذیرد و در مدینه باقى مى‏ماند و خلافت را مى‏پذیرد و لذا همگى مردم و از جمله مهاجرین و انصار - به جز مردم شام که ۱۷ نفر صحابى نیز در بین آنها بودند - با او بیعت کردند.. در آن موقع، معاویه زمامدار شام بود..

علی سهنگامى به خلافت رسید که اوضاع مسلمانان در اثر قتل عثمان سبه حدّى آشفته بود که امید هر امیدوارى را به یأس و ناامیدى مبدّل مى‏کرد؛ زیرا همان شورشیان آشوبگرى که عثمان سرا به قتل رسانیده و بیت‏المال مسلمانان را غارت کرده بودند، و تعدادشان که نزدیک به دو هزار نفر بودند، بر مدینه - مرکز خلافت - کاملاً تسلّط یافته بودند و تمام قدرت در دست آنها بود، گذشته از آن که در مصر و بصره و کوفه نیز، حامیانى داشتند!.

طولى نکشید که جنگ «جمل» و «صفین» - باز هم با توطئه‏اى که عبداللّه‏بن سبا ریخته بود - به وقوع پیوست، و خرافه‏پراکنى و عوام‏فریبى او در بین مردم ساده و جاهل، همچنان ادامه داشت تا پس از شهادت علی سکه ادّعا کرد: او کشته نشده، بلکه همچون عیسى‏بن مریم به آسمان رفته و مجدّداً ظهور خواهد کرد و زمین را از جور و ستم پاک، و عدل و داد را در سراسر زمین پراکنده خواهد ساخت! و مى‏گفت: على در بین ابرهاست و رعد صدایش و برق نیز شلاقش است! و به مردم مى‏گفت: هرگاه صداى رعد را شنیدید، بگویید: علیک السّلام یا أمیرالمؤمنین! یا مى‏گفت: على، همان سایه خدا در این دنیاست! روح خدا در على حلول کرده است! على با خدا فاصله‏اى ندارد! و به راستى خداوند، على را براى نبوت و رسالت برگزیده بود، امّا جبرئیل وحى را اشتباهاً بر محمّدبن عبداللّه نازل نمود!! [۸۲۹].

آورده‏اند که بعد از جنگ جمل و قبل از صفین، عبداللّه‏بن سبا به علی سگفت: «تو دابةالأرض هستى! فرمود: از خدا بترس! گفت: تو فرشته هستى! فرمود: از خدا بترس! گفت: تویى تو! تویى خدایى که خلق را آفرید و رزق و روزى را گستراند! پس علی سدستور قتلش را داد و مى‏خواست او را بسوزاند که گروهى از افرادش - که از افراد إبن‏سبا بودند - نگذاشتند و گفتند: چطور کسى را مى‏خواهى بکشى که تو را دوست مى‏دارد! او را نکش و به مداین تبعید کن! علی سنیز دید که اکثریت یارانش، افراد همین عبداللّه‏بن سبا هستند، و با کشتن او سپاهش به هم مى‏خورد و نمى‏تواند به جنگ شام برود، لذا او را به مداین تبعید کرد!» [۸۳۰].

* * *

[۸۱۶] الطبرى، ج‏۵، ص‏۹۹-۹۸- البدایة والنهایة، إبن‏کثیر، ج‏۷، ص‏۱۶۷- مقالات الإسلامیین، أشعرى، ج‏۱، ص‏۵۰. [۸۱۷] همان. [۸۱۸] همان. [۸۱۹] الطبرى، ج‏۵، ص‏۱۰۴-۱۰۳- تاریخ إبن‏خلدون، ج‏۲، ص‏۱۳۹، تحت عنوان «بدأ الإنتفاض على عثمان»- لسان‏المیزان، حافظبن حجر، ج‏۳، ص‏۲۸۹- التبصیر فى الدین، أبومظفر أسفرایینى، ص‏۱۰۹. [۸۲۰] طبقات، إبن‏سعد، ج‏۵، ص‏۳۶. [۸۲۱] در نهج‏البلاغه آمده است که على به عثمان بگفت: «فدخل عليه فقال: إن الناس ورائى وقد استفسرونى بينك وبينهم، و واللّه ما أدرى ما أقول لك! ما أعرف شيئا تجهله، ولا أدلك على أمر لا تعرفه، إنك لتعلم ما نعلم. ما سبقنا إلى شى‏ء فنخبرك عنه، ولا خلونا بشى‏ء فنبلغكه، وقد رأيت كما رأينا، وسمعت كما سمعنا، و صحبت رسول اللّه‏ صكما صحبنا، وما ابن‏أبى‏قحافة ولا ابن‏خطاب بأولى بالعمل منك، وأنت أقرب إلى رسول اللّه‏ >صوشيجة رحم منهما، و قدنلت من صهره ما لم ينالا. فاللّه اللّه فى نفسك! فإنك واللّه ما تبصر من عمى، ولا تعلم من جهل». «پس على بر عثمان وارد شد و گفت: مردم پشت سر من هستند و مرا بین خود و تو سفیر قرار داده‏اند. سوگند به خدا! نمى‏دانم چه چیز را به تو بگویم! مطلبى را که تو از آن بى‏اطّلاع باشى، سراغ ندارم. تو آنچه را که ما مى‏دانیم، مى‏دانى. ما به چیزى سبقت و پیشى نگرفته‏ایم که تو را از آن آگاه سازیم، و چیزى را در پنهان نیافته‏ایم که آن را به تو ابلاغ کنیم و همانگونه که ما دیدیم، تو هم دیده‏اى و همانگونه که ما شنیدیم، تو هم شنیده‏اى، و همانگونه که ما مصاحب و همنشین پیامبر صبودیم تو نیز بودى. فرزند أبوقحافه (أبوبکر) و فرزند خطاب (عمر) در انجام کارهاى نیک از تو سزاوارتر نبودند (چرا آنها در امر خلافت موفّق‏تر از تو درآمدند؟!). تو بر رسول خدا صاز نظر پیوند خویشاوندى از آن دو نزدیکترى. تو از لحاظ دامادى پیامبر صبه مرحله‏اى رسیده‏اى که آن دو نرسیدند. تو را به خدا! به جان خودت رحم کن! قسم به خدا! تو نیاز به راهنمایى و تعلیم ندارى». (نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، کلام‏۱۶۴) [۸۲۲] الطبرى، ج‏۳، ص‏۳۷۷- إبن‏الأثیر، ج‏۳، ص‏۷۶- البدایة والنهایة، ج‏۷، ص‏۱۶۹-۱۶۸- إبن‏خلدون، ج‏۲، ص‏۱۴۳. [۸۲۳] الطبرى، ج‏۳، ص‏۳۹۴- إبن‏الأثیر، ج‏۳، ص‏۸۲-۸۱- إبن‏خلدون، ج‏۲، ص‏۱۴۶. [۸۲۴] الطبرى، ج‏۳، ص‏۳۹۸- إبن‏الأثیر، ج‏۳، ص‏۸۴-۸۳- إبن‏خلدون، ج‏۲، ص‏۱۴۷. [۸۲۵] مروّج‏الذهب، مسعودى شیعى، ج‏۲، ص‏۳۴۴، چاپ لبنان. [۸۲۶] نهج‏البلاغه، شرح إبن‏أبى‏الحدید شیعى، تحت عنوان «محاصرة عثمان ومنعه الماء» همچنین «مشعل اتّحاد»، دکتر بى‏آزار شیرازى، ص‏۲۶-۲۵ تحت عنوان «حمایت از عثمان». [۸۲۷] الطبرى، ج‏۳، ص‏۴۰۲- إبن‏الأثیر، ج‏۳، ص‏۱۰۰. [۸۲۸] الطبرى، ج‏۳، ص‏۴۰۴- إبن‏الأثیر، ج‏۳، ص‏۱۰۱- إبن‏خلدون، ج‏۲، ص‏۱۵۱. [۸۲۹] الملل و النحل، شهرستانى، ج‏۲، ص‏۱۱. [۸۳۰] تاریخ إبن‏عساکر، ج‏۷، ص‏۴۳۰ و دیگر تواریخ.