استناد تيجانى به مآخذ و منابع اهلسنّت و سهلانگارى در روايت احاديث و تاريخ:
نوبت مىرسد به دروغهاى تیجانى در به کارگیرى و استناد به منابع و مآخذ اهلسنّت و سهلانگارىاش در روایت احادیث و گزارشهاى تاریخى.. تیجانى بسیارى از موضوعات کتابش را از منابع و کتابهاى اهلسنّت آورده است و براى به کرسىنشاندن گفتههایش از آنها بهره برده است.
ما مىدانیم که در کتابهاى تاریخ اسلام، روایتهاى نادرستى وجود دارد که خود مورّخان نیز به آن اقرار کردهاند؛ مثلاً طبرى در مقدّمه تاریخش مىگوید: «من آنچه را از افراد مورد اعتمادم شنیدهام، ثبت و ضبط کردهام و شاید مطالب نادرست هم در آن باشد».. یعنى آنها، اخبار را به عنوان امانت ثبت و حفظ مىکردند و بنابراین، مطالب و گزارشهاى ساختگى نیز در کتبشان وجود داشته است.
درباره احادیث هم همینطور.. یعنى در کتب «حدیث» هم احادیث نادرست و دروغین، بسیارند.. هم در کتب شیعه و هم در کتب اهلسنّت.. چنانچه «عبدالرحمنبن جوزى» در کتاب «صیدالخاطر» از قول «امام احمدبن حنبل» آورده است: «اگر من احادیث مسندم را مورد تحقیق و بررسى قرار مىدادم، جز اندکى باقى نمىماند!».
سخن امام احمد، بیانگر همان دوره ضبط و ثبت و حفظ و امانت است؛ نه تحقیق و بررسى و نقد و سنجشِ صحّت و سقم آن.. حال، اگر کسى به این نکته توجّه نداشته باشد، و کتابهاى تاریخ و حدیث را - با قطعىدانستن آن - مطالعه نماید، به بیراهه مىرود!.
یکى از ایرادهاى اساسى کتاب تیجانى همین است که او به این مطلب مهم، ابداً توجّهى نداشته و به نوشتن آن اقدام نموده است و - آگاهانه و ناآگاهانه - بسیارى از احادیث ساختگى را که محقّقان و محدّثان اسلامى مردود اعلام کردهاند، جمع کرده و درباره آن قلمفرسایى نموده است.. کارى که ملحدین و مستشرقین مىکنند.
ملحدین و مغرضین، علاوه بر این کار نادرست، از تحریف و دستکارى و قیچىکردن مطالب و اخبار تاریخى هم دریغ نمىکنند؛ مثلاً:
۱- مسایلى را عنوان مىکنند که اصلاً در هیچ کتاب تاریخى پیدا نمىشود!.
۲- گاهى تحلیل و برداشت نادرست خود را با تاریخ درهم مىآمیزند!.
۳- گاهى هم تاریخ را به طور ناقص نقل مىکنند تا به مقصود پلیدشان برسند!.
۴- و از همه مسخرهتر این که به آیاتى هم استناد مىکنند که انسان واقعاً از حماقت این نابکاران، خندهاش مىگیرد! [۱۰۰].
متأسّفانه تیجانى هم درست همین کار را کرده و از همان راهى رفته که آنها رفتهاند!.. و این در حالى است که خود در (ص ۱۲۰) مىگوید: «و با خود پیمان بستم، حال که در این بحث طولانى و دشوار وارد مىشوم، احادیث صحیحى که مورد اتّفاق شیعه و سنّى است، مدرک قطعى قرار دهم و احادیثى که یک فرقه منهاى دیگر فرق، اعتماد کرده، بگذارم».
یا در (ص ۱۲۷) مىگوید: «پس من به هیچ چیز اعتماد نمىکنم جز در مواردى که همه بر آن اتّفاقنظر دارند، خصوصاً در تفسیر قرآن و احادیث صحیح از سنّت نبوى».
یا در (ص ۲۲۳) مىگوید: «من از آغاز بحث، بر خود لازم دانستم که استناد نکنم جز به مطالبى که مورد اعتماد هر دو گروه است و آنچه را که یک گروه سواى گروه دیگر معتقد است، کنار گذارم».
یا در (ص ۲۳۹) مىگوید: «و من همچون گذشته، مورد استناد قرار نمىدهم جز روایتهایى که هر دو گروه بر آن اجماع و اتّفاقنظر دارند».
امّا آیا چنین چیزى را از او مىبینیم؟! آیا به عهدش وفا کرده است؟! مسلّماً خیر! هم به احادیث جعلى و دروغین استناد کرده و هم احادیث و روایات را ناقص آورده و هم با تحلیل و برداشت نادرست، مقصودش را بیان کرده و هم در ذکر منابع و عنوان کتب، دروغ گفته است! رسول خدا مىفرماید: «نشان منافق سه چیز است: هرگاه سخن بگوید، دروغ مىگوید و هرگاه وعدهاى دهد، خلاف آن عمل مىکند و هرگاه امانتى بدو سپرده شود، در آن خیانت مىکند!» [۱۰۱]. و چه راست گفت، پیامبر صآنجا که فرمود: «إِذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» [۱۰۲]. «هرگاه شرم نکردى، هرچه که بخواهى انجام ده!».
به چند نمونه از این تصرّفات نابجاى تیجانى - یعنى دروغها و خیانتهایش در گزارش روایت و تاریخ - توجّه مىکنیم:
تیجانى در (ص ۴۳) مىگوید: «و مگر خداوند در حدیث قدسى نمىفرماید: بندهام، اطاعتم کن، تو را مانند خودم قرار مىدهم که به هرچه بگویى «کن»، انجام پذیرد».
این حدیث قدسى - آن گونه که تیجانى ادّعا مىکند - در هیچ یک از کتب حدیث وجود ندارد و این، از یاوهسرایى و کفرگویىهاى صوفیه مىباشد که تیجانى بر اساس آن ساخته و پرداخته شده است!.
در (ص ۱۰۱) مىگوید: «و رسول خدا فرمود: «إبحث عن دينك حتى يقال عنك مجنون»آن قدر در جستجوى دینت بگرد تا جایى که تو را دیوانه بخوانند» و به صحیح بخارى نسبت داده است!.
این نیز دروغ است! زیرا نه بخارى و نه دیگران چنین حدیثى را روایت نکردهاند و در هیچ کتب اهلسنّت هم یافت نمىشود.. مثل اینکه آقاى مُهرى - مترجم کتاب - نیز به این مسأله پى برده که زیرنویس تیجانى را ترجمه نکرده و از ذکر آن خوددارى کرده است! صرفنظر از اینکه، متن حدیث را هم به غلط ترجمه کرده است!!.
گمان مىرود این حدیث هم از طریق صوفیه درست شده باشد؛ کسانى که مىگویند: اکثر بهشتیان، دیوانگان هستند! و لذا همگى راههاى جذبه و از خودبیخود شدن را تجربه مىکنند!!.
تیجانى در (ص ۱۲۶) مىگوید: «و محبّت و مودّتشان (یعنى اهلبیت) را بر هر مسلمانى در مقابل پاداش رسالت محمّدى واجب دانسته است» و به این آیه استناد کرده است: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[الشوری: ۲۳].
در اینجا، منظور از ﴿ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾به هیچ وجه «خویشان و اهلبیت» پیامبر صنیست، بلکه مصدر است و به معنى «قرابت و نزدیکى» و منظورش «قرب الهى» است یا حدّاکثر به همان معنى است که در روایت إبنعباس آمده، یعنى «دوستى در قرابت بین پیامبر صو مسلمانان» و این زمانى بود که گروهى از مسلمانان خواستند در مقابل دعوت پیامبر ص، کارهایى را براى او - از قبیل محافظت و پاداش - انجام دهند که پیامبر صفرمود: من هیچ چیزى از شما نمىخواهم، تنها این که در قرابت و دوستى با من پایدار بمانید! [۱۰۳].
علىبن حسین س- ملقّب به زینالعابدین - نیز، آنگاه که درباره اصحاب پیامبر صسخن مىگوید و برایشان دعا مىکند، به همین موضوع یعنى «قرابت و دوستى مسلمانان با شخص پیامبر» چنین اشاره مىکند:
«فاذكرهم منك بمغفرة ورضوان اللّهم وأصحاب محمّد خاصة، الذين أحسنوا الصحابة، والذين أبلوا البلاء الحسن فى نصره، وكانفوه وأسرعوا إلى وفادته، وسابقوا إلى دعوته، واستجابوا له حيث أسمعهم حجة رسالته، وفارقوا الأزواج و...» [۱۰۴].
«پس آنها را با مغفرت و رضوان خود، یاد کن! پروردگارا! عموم اصحاب محمّد را مشمول رحمت خویش فرما! مخصوصاً آنان که حقّ مصاحبت و همراهى او را به خوبى اداء کردند و در یارىاش، به بلاهاى بسیار مبتلا گشتند و آزمایش نیکو پس دادند و از او حمایت و جانبدارى کردند و صمیمانه به سوى ندا و پیامش شتافتند و به قبول دعوتش، از دیگران سبقت گرفتند و چون دلیل و حجّت رسالتش را به گوش آنان رسانید، استجابت کردند و در راه آشکارساختن سخن پیامبر و اعلاى کلمه خدا، از همسران و فرزندان خود جدا شدند و براى تثبیت نبوّتش، با پدران و پسران خود جنگیدند. کسانى که تمام پیوندهایشان را رها کردند و (به مدینه) هجرت کردند و هرگونه قرابت و نزدیکى را غیر از قرابت پیامبر، نفى کردند...».
چطور ممکن است، پیامبر صغایت و هدف نهایى از رسالت خود را، دوستى و مودّت در نزدیکانش بداند؟! یعنى اینکه بگوید: من برانگیخته شدهام تا مردم را به دوستى در نزدیکانم دعوت کنم! آیا امکان دارد پیامبر صدر مقابل رسالت خویش، چیزى از مردم بخواهد که سایر پیامبران ‡نخواستهاند؟! در حالیکه همگى گفتهاند: «ما چیزى از شما نمىخواهیم؛ زیرا اجر ما با خداست»؟! چنانچه در آیات زیادى تأکید شده است:
﴿قُلۡ مَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٖ فَهُوَ لَكُمۡۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ﴾[سبأ: ٤٧].
«بگو: هر اجرى که (در قبال دعوت و رسالتم) از شما خواسته باشم، براى خودتان؛ زیرا اجر و پاداشم بر خداست و بس».
﴿قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا ٥٧﴾[الفرقان: ٥٧].
«بگو: من در برابر ابلاغ این دین، هیچگونه پاداشى از شما نمىخواهم، تنها پاداش من این است که کسى - اگر خواست - راه به سوى پروردگارش در پیش گیرد».
این آیه که در سوره شورا مىباشد، مکى است و بنا به اعتقاد شیعه و سنّى در مکه بر پیامبر صنازل گشته است، و همگى مىدانیم که على با فاطمه بدر مدینه، بعد از غزوه بدر ازدواج کرده و حسن سدر سال سوم هجرى و حسین سدر سال چهارم به دنیا آمدهاند.. این آیه سالهاى متعدّدى قبل از ازدواج على و فاطمه بو قبل از وجود حسن و حسینبدر مکه نازل شده، پس چگونه ممکن است پیامبرصچیزى از مردم بخواهد که هنوز اتّفاق نیفتاده و وجودى برایش محقّق نشده است؛ یعنى مردم را نسبت به کسانى که هنوز خلق نشدهاند، امر کند تا بدانان مودّت داشته باشند؟!.
همچنین خداوند مىفرماید: ﴿إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾مگر دوستى و علاقه به نزدیکى و قرابت» و نفرموده: «إلا المودة لذوى القربى» «مگر دوستى و علاقه به نزدیکان».. در حالیکه در تمام مواضع قرآن در توصیه به حقوق خویشان و نزدیکان پیامبر صو سایر انسانها، با لفظ «ذوى القربى» یاد شده، نه «فى القربى»؛ چنانچه مىفرماید:
﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾[الأنفال: ٤١].
«پس یکپنجم آن (اموال غنایم) متعلّق به خدا و پیامبر و خویشان پیامبر و یتیمان است».
﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾[الحشر: ٧].
«... پس براى خدا و پیامبر و نزدیکان و یتیمان است».
﴿فََٔاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ﴾[الروم: ٣٨].
«و حق خویشاوندان و بینوایان را بده».
﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾[البقرة: ٨٣].
«و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان نیکى کنید».
اگر چنانچه ادّعاى تیجانى صحیح مىبود و پیامبر صدوستى نزدیکان و خویشان خود را مىخواست، نزدیکانش که فقط على و فاطمه و فرزندانش نبودند، بلکه عمویش عبّاس و فرزندانش، عقیل و فرزندانش، جعفر و فرزندانش، پسرعمّهاش زبیر و همسرانش... - رضى اللّه عنهم أجمعین - نیز بودند! حتّى أبوطالب و أبولهب را نیز شامل مىشود؛ زیرا هیچ استثنایى قائل نشده است! و اگر تنها دوستى على و فاطمه و فرزندانش را مىخواست، بایستى قیدى ذکر مىشد، تا بین سایر نزدیکانش تمیز داده شود!.
شکى نیست که محبّت اهلبیت پیامبر ص- اعماز همسران و آلعلى و آلعباس و آلعقیل و آلجعفر - امرى واجب است، امّا وجوب آن، از این آیه ثابت نمىشود! [۱۰۵].
تیجانى در (ص ۱۲۸ تا ۱۳۳) ماجراى «اصحاب و صلح حدیبیه» را آورده و گفته که عمر مخالف قطعنامه بود! و - همچون همیشه - به رسم و روش ملحدین و مغرضین، این داستان را نیز ناقص و درهمریخته نقل مىکند که ما در فصل «مناقب خلفاء» مورد نقد و بررسى قرار دادهایم.
در (ص ۱۳۳) ماجراى «اصحاب و مصیبت روز پنجشنبه» را آورده و روایت دروغین قلم و دوات را متذکر شده که پیامبر صدر اواخر عمر شریفش، مىخواسته نامهاى را به نفع على بنویسد و لذا قلم و دواتى خواست که عمر مانع نوشتن این وصیت شد و او را به هذیانگویى متّهم کرد و پیامبر صهم ناراحت شد و همگى را از منزل خود بیرون کرد!..
ما این روایت دروغین را به تفصیل در فصل «مناقب خلفاء» نقد و بررسى کردهایم.
در (ص ۱۴۰) هم از ماجراى «اصحاب در سپاه اسامه» گفته و بعضى از روایات ساختگى را متذکر شده که أبوبکر و عمر ساز فرماندهى اسامه بنزید سناراحت بودند و حاضر نشدند تحت فرماندهى جوانى ۱۸ ساله، انجام وظیفه نمایند و لذا مورد لعنت و نفرین رسولخداصقرار گرفتند! در حالى که چنین نبود.. ما تفصیل این ماجرا را نیز در فصل «مناقب خلقاء» آوردهایم.
در (ص ۱۹۰) نیز روایت دروغین آتشزدن خانه فاطمه و مجبورکردن على براى بیعت با أبوبکر و سیلىخوردن فاطمه از عمر و... را آورده که این نیز در فصل «مناقب خلفاء» مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
در (ص ۱۷۷) چنین مىگوید: «پیامبر صفرمود: هرکه على را دشنام دهد، مرا دشنام داده، و هرکه مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده و هرکه خدا را دشنام دهد، خداوند او را با صورت به آتش جهنّم خواهد انداخت».
این حدیث نیز دروغ است که بر پیامبر صبستهاند! هرچند حاکم آن را در مستدرکش آورده است، ولى نزد اهلسنّت صحیح و ثابت نیست.. اگرچه قسمتى از محتواى حدیث درست است و نباید به هیچ یک از اصحاب پیامبر صتوهین نمود، امّا از لحاظ روایتى ساقط است؛ زیرا از طریق أبوإسحاق سبیعى و محمّدبنسعد عوفى و أبوعبداللّه جدلى روایت شده است که اوّلى به تدلیس و عنعنه [۱۰۶]مشهور است و دومى هم کسى است که خطیب و ذهبى و دارقطنى او را ضعیف و پُراشکال دانستهاند و سومى هم به بدعتگزار و شیعهبودن مشهور است!.
تیجانى در (ص ۱۸۰ و ۱۸۱) مطالبى را با عنوان «گواهى شیخین علیه خودشان» آورده و نمونههایى از سخنانشان را آورده از جمله اینکه درباره عمرسمىگوید: «تاریخ سخن دیگرى را از او به ثبت رسانده است: «اى کاش گوسفندى بودم که هرگاه بخواهند مرا فربه کنند تا پس از فربهشدن و زیارت دوستانش، مرا مىکشتند و قسمتى از گوشتم را کباب کرده و قسمتى را خشک مىکردند و سپس مرا مىخوردند و چون مدفوع خارج مىشدم و بشر نبودم».. و نیز درباره أبوبکر مىگوید: «اى کاش مادرم مرا نمىزایید! اى کاش کاهى در لاى خشتى بودم...».
گذشته از این که کسى ثابت نکرده که این سخنان از زبان عمر و أبوبکر ببیرون آمدهاند، اگر چنانچه ثابت هم بوده، مگر چه چیزى را مىخواهد ثابت کند؟! تیجانى ادّعا مىکند: «پس چرا أبوبکر و عمر آرزو مىکنند که اى کاش از بشر نبودند» (ص ۱۸۳).
مگر مریم (علیها السلام) نیز نفرمود: ﴿يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا﴾[مریم: ۲۳]. «اى کاش! قبل از این مىمُردم و چیز بىارزش و فراموششدهاى بودم!».
شیخ مجلسى در کتاب «بحارالأنوار» - که نزد شیعیان بسیار معتمد است - از علی سروایت مىکند: «اى کاش! گرگ درندهاى گوشتم را پارهپاره مىکرد! اى کاش! هرگز از مادرم زاییده نمىشدم و اسم آتش را نمىشنیدم! سپس على دستش را بر سرش زد و بر روى آن گذاشت و گریهکنان گفت: واى بر من! بعد از سفرم چه مىشود! واى بر من از کمى توشه سفر قیامت!» [۱۰۷]. از سلمان فارسىسنیز روایت مىکند که: «اى کاش! براى خانوادهام گوسفندى بودم که از گوشتم مىخوردند و پوستم را تکهتکه مىکردند و هرگز نام آتش را نمىشنیدم!».. یا از أبوذرسنیز نقل مىکند: «اى کاش! مادرم عقیم و نازا بود و هرگز مرا نمىزایید و نام آتش به گوشم نمىخورد!».. از مقداد نیز چنین روایت مىکند: «اى کاش! پرندهاى در جایى بدون سکنه و آب و علف بودم و بر من هیچ حساب و عقابى نبود و هرگز نام آتش را نمىشنیدم!» [۱۰۸].
اگر چنین است، چرا على و دیگر صحابهاى که مورد احترام شیعه هستند، آرزو مىکنند که بشر نبودند؟!.
تیجانى در (ص ۱۸۵) این حدیث جعلى را از پیامبر صنقل مىکند: «فاطمه پاره تن من است، هر که او را به خشم آورد، به تحقیق مرا به خشم آورده است».
از جمله کارهاى نادرست تیجانى و دیگر نویسندگان شیعه این است که این حدیث ساختگى «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...!». و روایت ساختگى «آزار فاطمه از جانب أبوبکر بر سرِ فدک!» و «اذیت و شکستن پهلویش توسّط عمر در جریان بیعت اجبارى با أبوبکر!» را در کنار هم گذاشته و نتیجه مىگیرند که أبوبکر و عمر بمورد غضب خدا و رسولش واقع گشتهاند؛ زیرا طبق روایت «إن اللّه يغضب بغضب فاطمة...!». «خداوند با غضب فاطمه، خشمگین و با خوشنودى فاطمه، خوشنود مىشود»!!.
تیجانى، این حدیث را به عنوان حدیث مستقلّى از «صحیح بخارى» آورده است، در حالى که این عبارت، مستقلّ نیست.. جریان چنین است که در صحیح بخارى - و حتّى خود کتب شیعه [۱۰۹]- آمده است: على از دختر أبوجهل، خواستگارى مىکند. وقتى فاطمه - همسرش - این جریان را شنید، خدمت پیامبر صرفت و گفت: همه مىگویند که تو هرگز براى دخترانت، خشمگین نمىشوى در حالى که این على است که از دختر أبىجهل خواستگارى مىکند!.. «إِنَّ عَلِيًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَسَمِعَتْ بِذَلِكَ فَاطِمَةُ، فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَتْ يَزْعُمُ قَوْمُكَ أَنَّكَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِكَ ، هَذَا عَلِىٌّ نَاكِحٌ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ...» [۱۱۰].
پس پیامبر صدر حق فاطمه فرمود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...».. آرى! طبق خود روایات شیعه، پیامبر صاین جمله را زمانى فرمود که علی سدختر أبوجهل را - که نامش جویریة بود و اسلام آورده و با پیامبر صنیز بیعت کرده بود - خواستگارى کرده بود.
بخارى، این عبارت را - جدا از عبارت خواستگارى على و خشم فاطمه - در جاى دیگرى نیز آورده و تیجانى خیال کرده این دو مطلب از هم جدا هستند، در حالى که مىدانیم، در روش محدّثین، تقطیع حدیث و نقل به معنى آن نیز معمول مىباشد و مسلّماً عبارت «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...». در هر دو جا، یک مضمون بوده و بخارى نیز -همواره - در هر دو جا از «مسوربن مخرمة» نقل نموده است!.
و امّا چون اقدام على براى خواستگارى از جویریة، علّت غضب فاطمه شده است، پس شیعیان که حدیث مذکور را نقل مىکنند، باید قبول نمایند که او از شوهرش علی سخشمگین بوده است! هرچند در کتب شیعه - علاوه بر این - روایتهاى زیادى آمده که فاطمه با على سقهر کرده و فاطمه به منزل پدرش رفته و کار به مداخله خود پیامبر صکشیده شده و آنها را با هم آشتى داده است! که ما بعضى از این روایات را همراه با روایت «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...». در فصل «مناقب خلفاء» به تفصیل مورد نقد و وبررسى قرار دادهایم..
تیجانى در (ص ۱۸۹ و ۱۹۰) مىگوید: «همچنانکه آیه تطهیر نیز دلالت بر معصومبودن او (یعنى فاطمه) دارد که درباره او و همسرش و دو فرزندش به گواهى عایشه نازل شده است» و در زیرنویس آورده که از صحیح مسلم نقل کرده است!.
این نیز دروغ است! تیجانى خواسته که به خوانندگان بگوید که این آیه - طبق روایت مسلم از عایشه - درباره فاطمه و على و حسن و حسین نازل گشته است، در حالى که کاملاً دروغ است؛ زیرا در حدیث مسلم نیامده که این آیه به طور خصوص درباره آنها نازل گشته است، بلکه آمده که پیامبر صاین آیه را نیز بر آنها مىخواند.. در واقع مضمون حدیث این بوده که پیامبر صآنها را دعوت مىکرد تا هرگونه پلیدى را از آنها دور سازد و پاک گرداند و به عبارت دیگر: آنها نیز جزو متّقیانى باشند که خداوند پلیدیها را از آنها زدوده و پاکشان گردانیده است.. توضیح این آیه در فصل «عصمت» به تفصیل آمده است.
در (ص ۱۹۱) مىگوید: «درمىیابى که قاتلین عثمان در درجه اوّل، خود اصحاب بودهاند و پیشاپیش آنان امالمؤمنین عایشه بوده است که دستور به قتلش مىداد و با اعلام روابودن ریختن خونش مىگفت: پیر نادان را بکشید که کافر شده است».. و در (ص۱۹۳) مىگوید: «(عایشه) از مکه بازگشته بود که در راه به او خبر دادند عثمان کشته شد، از این خبر خیلى خوشحال و خرسند گشت، ولى هنگامى که فهمید مردم با على بیعت کردهاند، خشمگین شده گفت: آرزو داشتم که آسمان بر زمین فرود آید و آن را بپوشاند پیش از آن که علىبنابیطالب به خلافت برسد».
سبحانک! هذا بهتان عظیم! چه دروغهاى شاخدارى! این دو روایت از طریق «سیف بن عمر التمیمى» روایت شدهاند که به دروغگویى مشهور است؛ مثلاً نسایى در موردش مىگوید: او بسیار دروغگو است! إبنحبان نیز مىگوید: بسیارى از روایتهاى دروغین و جعلى روایت کرده و ثابت گشته که از زنادقه بوده است! [۱۱۱].
در (ص ۱۹۱) مىگوید: «و همچنین مىبینیم طلحه و زبیر و محمّدبنأبىبکر و دیگر مشهورین از اصحاب، او را محاصره کرده، حتّى از آشامیدن آب منعش نمودهاند که مجبور به استعفایش سازند».
این نیز از اوّلین و آخرین دروغهایش نمىباشد! اگر تیجانى راست مىگوید، کجاست سند آن؟! در کدام کتاب اهلسنّت آمده است؟! و دروغ دیگرش اینکه مىگوید: محمّد بنأبىبکر از مشاهیر صحابه بوده، در حالى که در حجةالوداع سه ماه قبل از وفات پیامبر صبه دنیا آمده است! امّا مشهورترین صحابه را مىبینیم که با دو فرزندش تا آخرین دم هم از عثمان دفاع کردند.. آرى! همانگونه که در نهجالبلاغه نیز آمده على و حسن و حسین از او دفاع کردند و حتّى فرزندش حسن و غلامش قنبر نیز در این ماجرا مجروح مىشوند! [۱۱۲].
زمانى که شورشگران آب را از او منع کردند، علی سفرمود: «اى مردم! همانا چنین کارى که با او انجام مىدهید، نه به کار مسلمانان مىماند و نه به کافران! فارسیان و رومیان، اسیر مىگیرند و طعام و آب هم مىدهند. شما را به خدا قسم مىدهم که آب را از این مرد، قطع نکنید! و سپس سه ظرف پر از آب همراه فرزندانش و چند نفر از بنىهاشم برایش فرستاد!» [۱۱۳].
و زمانى که شورشیان به خانهاش ریختند و او را به شهادت رساندند - طبق روایت شیعه - على و طلحه و زبیر و سعد و چند نفر دیگر از مهاجرین و أنصار، خود را رساندند، دیدند که حسن و حسین و چند نفر از بنىامیه بر بالاى سرش ایستادهاند و گریه مىکنند و همسر عثمان نیز فریاد مىزند: عثمان کشته شد! در این موقع، على÷به فرزندانش فرمود: «چطور گذاشتید که امیرالمؤمنین کشته شود، در حالیکه شما جلوى در بودید! آنگاه حسن و حسین و محمّد پسر طلحه و عبداللّه پسر زبیر را مورد عتاب قرار داد!» [۱۱۴].
در (ص ۱۹۱) چنین ادامه مىدهد: «و تاریخنویسان به ما خبر مىدهند که خود اصحاب بودند که نگذاشتند جسدش در قبرستان مسلمانان دفن شود و او را در «حشّ کوکب» بدون غسل و کفن دفن کردند» و سپس در زیرنویس آورده که از طبرى روایت کرده است!.
طبرى این حکایت جعلى را از طریق «محمّدبنعمر واقدى» و او هم از «عبداللّهبن یزیدالهذلى» روایت کرده است.
و محمّدبنعمر واقدى همان کسى است که امام احمدحنبل او را کذّاب مىداند! و أبوحاتم و نسایى نیز گفتهاند: جاعل حدیث است!.
و عبداللّهبن یزید هذلى هم کسى است که بخارى او را از زنادقه مىداند و نسایى هم دربارهاش گفته: موثّق نیست!.
حال به فرض صحّت این خبر، مگر چه ضررى به عثمان مىرسد که مثلاً در حشّ کوکب بدون غسل و کفن دفن شده باشد؟! مگر علی سزمانى که به شهادت رسید، شبانه دفن نگردید و برایش بیشتر از یک قبر کنده نشد تا خوارج مکانش را پیدا نکنند؟! [۱۱۵]
یا زمانى که حسینبنعلى ببه شهادت رسید، هیچ کس حتّى محلّ دفنش را هم نمىدانست، تا جایى که هماکنون نیز گذشته از عراق، در مصر و سوریه نیز ادّعا مىشود که قبرش در آنجاست! مگر او نیز بدون غسل و کفن دفن نشد؟! آیا این ارزشى از آنها را کم مىکند؟!.. خداوند از همگىشان خشنود باد!.
گذشته از این در منابع شیعه آمده است که علی سهمراه با فرزندانش و گروهى از مردم بر عثمان سنماز خواندند [۱۱۶].
امّا نکته اصلى این که تیجانى همواره تلاش مىکند، آن گروه باغى را که بر علیه عثمان شوریدند، «اصحاب» معرّفى کند! همان گروهى که على و فرزندانش حسن و حسین، در مقابلشان - و حمایت از عثمان - ایستادند! همان گروهى که - به قول خودش - از دفنش در بقیع جلوگیرى کردند و مردم را از غسل و کفنش منع کردند! [۱۱۷]گذشته از این، طبرى درتاریخش، در این مورد دو روایت آورده است: اوّلى همان روایت جعلى است که تیجانى ذکر کرده و حاکى از آن است که عثمان سدر حشّکوکب دفن شده، و روایت دیگر اینکه در بقیع مدفون شده است! و نمىدانیم که تیجانى بر چه اساس، اوّلى را صحیح دانسته است!.
تیجانى در (ص ۱۹۴) مىگوید: «بلکه آن هنگام که خبر وفات على را به او (یعنى عایشه) دادند، سجده شکر به جاى آورد» و در زیرنویس آن آورده که از طبرى و إبنأثیر و تمام مورّخینى که حوادث سال ۴۰ هجرى را نگاشتهاند، نقل کرده است!.
باز هم دروغ است! این سخن تیجانى از دو جهت دروغ است: یکى اینکه خود این داستان، از اصل و بنیهاش دروغ است و از جهت دیگر، در سندى که در پاورقى آورده نیز دروغ گفته است! این روایت را نه طبرى و إبناثیر، نه ذهبى و مسعودى، نه إبنکثیر و خلیفةبن خیاط، هیچکدام در تاریخشان نیاوردهاند! نمىدانیم آن مورّخینى که این دروغ بزرگ را به آنها نسبت داده، چه کسانى هستند!!.
باز هم در (ص ۱۹۴) مىگوید: «ولى طلحه و زبیر پنجاه نفر را آوردند و پس از اینکه به آنها چیزى دادند، آنان هم براى عایشه قسم خوردند که اینجا «آبحوأب» نیست و بدینسان او مسیر خود را تا بصره ادامه داد، و مورّخان نوشتهاند: «این اوّلین شهادت زورى بود در اسلام» و سپس در پاورقى به تاریخ طبرى و إبنأثیر و دیگرتاریخنویسانى که حوادث سال ۳۶ هجرى را نگاشتهاند، ارجاع دادهاست!.
کجاست آن ادّعاى تیجانى که گفته بود: تنها روایتهایى را مىآورم که نزد هر دو گروه -شیعه و سنّى - ثابت و مقبول باشد؟!.. کجاست آن یاوهسرایى که چنین سخنى را گفته باشد؟!.. کجاست آن مورّخانى که از آنها نام برده است؟!.. نه طبرى و نه هیچ کدام از این مورّخان، چنین خبرى را ذکر نکرده و اگر - فرضاً - ذکر هم کرده باشند، آیا مگر مسند است؟! آیا نزد اهلسنّت - بنا به ادّعاى تیجانى - ثابت و مقبول است؟!.
تیجانى در (ص ۱۹۶) مىگوید: «(عایشه) حتّى نگذاشت که جنازه حسن، سرور جوانان بهشت، کنار جدّش رسول خدا دفن شود و گفت: وارد خانهام نکنید کسى را که دوستش ندارم».
تیجانى نیز همچون سایر نویسندگان شیعه - که از آنان به عاریت گرفته - براى لکهدار کردن اصحاب پیامبر صاز هر وسیله ممکنى استفاده کرده است!.. این روایت نیز از دروغها و تهمتهاى دیگر تیجانى است!.
در (ص ۱۹۹) مىگوید: «چگونه او (یعنى معاویه) را یکى از اصحاب عدول و مورد اطمینان مىشمارند در حالى که به حسنبن على سید جوانان اهل بهشت، زهر داد و او را کشت؟».
ترک عادت، موجب مرض است!.. این نیز دروغ است و ثابت و مسند نیست!.
در (ص ۲۲۶) مىگوید: «پس از اینکه انصار با أبوبکر بیعت کردند، سعد گفت: به خدا قسم با شما بیعت نمىکنم تا اینکه هرچه تیر در ترکش دارم به سوى شما پرتاب نمایم و همراه با خاندان و قبیلهام با شما کارزار کنم. نه! به خدا سوگند اگر جن و انس با شما هماهنگ شوند، با شما بیعت نخواهم کرد تا خدایم را دریابم، و لذا با آنها نماز نمىخواند و در مجالسشان حاضر نمىشد و با آنها رفتوآمد نداشت و...».
این نیز دروغ است! زیرا این روایت از طریق أبىمخنف لوطبنیحیى - که شیعه است - روایت شده است! إبنمعین او را موثّق نمىداند. أبوحاتم او را متروکالحدیث دانسته است. إبنتیمیه او را معروف به دروغگویى دانسته.. إبن حجر او را سازنده و دروغپرداز روایات دانسته.. زبیدى نیز او را شیعه و متروک دانسته است!.
روایتى که اهلسنّت قبول دارند، صحیح است که امام احمد در مسند خود از عفان از أبوعوانه از داودبن عبداللّهالأودى از حمیدبنعبدالرحمن روایت کرده که گفت: رسول خدا صوفات یافت و أبوبکر در بین مردم بود و بر سرِ او آمد و پرده از رویش کشید و بوسید و گفت: «پدر و مادرم فدایت باد! زنده و مردهات چقدر خوشبو است!».. سپس قصّه سقیفه را آورده تا مىرسد به آنجا که أبوبکر به سعد مىگوید: «... اى سعد! تو خود مىدانى که رسول خدا صفرمود: اگر مردم همه به یک طرف بروند و انصار به طرف دیگر، من با انصار روانه مىشوم.. اى سعد! تو خود خوب مىدانى که رسول خدا صفرمود و تو آن موقع نشسته بودى: قریش عهدهدار این امر هستند. نیکوکارترین مردم از بهترینشان تبعیت مىکنند و گناهکارترین مردم از گناهکارترینشان پیروى مىکنند.. سعد گفت: راست گفتى! ما وزیر باشیم و شما امیر»! [۱۱۸].
دلیل دیگر، همان سخنان على در نامهاى که به معاویه نوشت و در آن متذکر شده بود: که تو حق ندارى با من بیعت نکنى؛ زیرا همه مردم با من بیعت کردهاند.. تحت همان شرایطى که قبلاً با أبوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند و هیچ کس هم مخالفت ننمود و اگر کسى به عنوان امام انتخاب شد، این خشنودى خدا را مىرساند! پس اگر کسى از روى طعن و بدعت، با امام منتخبشده بیعت نکرد و مخالفت نمود، بایستى مسلمانان او را برگردانند و اگر باز هم مخالفت نمود، بایستى با او - به خاطر سرپیچىاش - بجنگند و...» [۱۱۹].
و چنانچه مىدانیم، هیچ جایى ذکر نشده که مسلمانان با سعد جنگیدند و یا او را به بیعت با أبوبکر مجبور ساختند!.. گذشته از این، محتواى خود روایت نیز دروغ است؛ زیرا در روایت آمده که سعد قسم مىخورد که با آنها بیعت نمىکند و با آنها تا آخرین نفسش مىجنگد و تمام قبیلهاش را بسیج مىکند و خلاصه در نمازهایشان، در مشورتهایشان، در حجشان، در جنگهایشان، و به طور کلّى در هیچ یک از اجتماعاتشان شرکت نخواهد کرد!.. در کدام روایت آمده که سعد - به خاطر بجانیاوردن سوگندش - کفّاره قسمش را داده است! در کدام روایت آمده که سعد در مشورتهایشان شرکت نمىکرد؟ یا به نماز جماعت و خطبههایشان نمىرفت؟ آیا به تنهایى حج مىکرد؟! و...؟ تفصیل آن در فصل «امامت و خلافت» آمده است.
در (ص ۲۲۷) آورده است: «هر کس این مصیبت (یعنى اختلاف فاطمه با أبوبکر بر سر فدک) را با کنجکاوى بنگرد و تمام جوانبش را مورد بررسى قرار دهد، یقین پیدا مىکند که أبوبکر عمداً بنا بر اذیت زهرا و تکذیبش داشت تا اینکه آن حضرت با روایتهاى غدیر و دیگر روایتها بر أبوبکر احتجاج نکند، درباره خلافت شویش و پسرعمویش على، و قرائن زیادى بر این امر دلالت دارد، از جمله آنچه تاریخنگاران نگاشتهاند که آن حضرت بر مجالس انصار وارد مىشد و از آنان درخواست یارى و بیعت براى پسرعمویش مىنمود و...».
چه سخن زشت و سخیف و بچهگانهاى!! فدک را از فاطمه گرفت تا با روایتهاى غدیر و دیگر روایتها بر او احتجاج نکند؟! و بچهگانهتر از آن، اینکه فاطمه بر مجالس انصار وارد مىشد و از آنان درخواست یارى و بیعت براى على مىنمود و...!!.
ببینید که به دختر رسول خدا صچه اهانتهایى که نمىکنند! چنانچه در روایتهایشان آوردهاند که: «فاطمه نزد أبوبکر و عمر رفت تا فدک را از آنها بگیرد و با آنها مشاجره نمود و در بین همه مردم سخن گفت و فریاد کشید، و لذا مردم همگى به طرف او جمع شدند»!! و یا شیخ کلینى در کتابش «اصول کافى» مىآورد: «فاطمه، گریبان عمر را کشید به گونهاى که او را به خود چسبانید»!! [۱۲۰].
یا آوردهاند: «فاطمه، أبوبکر را تهدید کرد و گفت: اگر از على دست برندارى، بدان که موهاى سرم را پریشان و پراکنده مىکنم و پیراهنم را پاره مىکنم»! [۱۲۱] کجاست آن قول پروردگار که تیجانى و شیعیان بر عایشه احتجاج مىکنند؟! خداوند مىفرماید:
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾[الأحزاب: ٣٣].
«شما زنان در خانههایتان بمانید و بیرون نیایید!». یا اینکه این آیه فقط به عایشه اختصاص دارد، آنگونه که تیجانى و امثال او - دائماً - مستمسک خود قرار مىدهند؟!.
در این مورد در فصل «امامت و خلافت»، و پیرامون «قضیه فدک» - که داستانى مغالطهآمیز است - در فصل «مناقب خلفاء» به تفصیل سخن گفتهایم.
در (ص ۲۳۸) مىگوید: «و امّا خلافت عثمان یک مسخره تاریخى است، چراکه عمر، شش نفر را براى خلافت انتخاب کرد و آنان را مجبور ساخت که باید یک نفر را از میان خود برگزینند و گفت: اگر چهار نفر اتّفاقنظر داشتند و دو نفر مخالفت کردند، آن دو را بکشید و اگر دو گروه شدند، سه نفر در طرفى دیگر، پس آن گروه سه نفرى که عبدالرحمنبن عوف با آنهاست، اولویت دارد و اگر مدّتى گذشت و هر شش نفر به نتیجهاى نرسیدند، همه را بکشید!! و این داستانى است عجیب و غریبى».
آرى!.. ما هم مىگوییم: این داستانى است عجیب و غریب و همچنین دروغ و ساختگى!! راوى آن همان لوط بنیحیى أبومخنف است که گواهى اهلعلم دربارهاش را قبلاً ذکر کردیم.. و نقد و بررسى متن این ماجرا - یعنى ماجراى شوراى ششنفره - را در فصل «مناقب خلفاء» آوردهایم.
در (ص ۲۳۹) مىگوید: «و من همچون گذشته، مورد استناد قرار نمىدهم جز روایتهایى که هر دو گروه بر آن اجماع و اتّفاقنظر دارند، از جمله این احادیث: حدیث «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا».
این حدیث از نظر اهلسنّت، صحیح نیست و فقها و علمایشان آن را مردود و جعلى دانستهاند.. بخارى گفته: هیچ صورت صحیحى ندارد و منکر است! [۱۲۲]. أبوحاتم گفته: هیچ اصل و اساسى ندارد!.. أبوزرعة گفته: بسیار مفتضح و پُراشکال است! [۱۲۳]. ترمذى گفته: این حدیث غریب و منکر است! [۱۲۴]. عقیلى گفته: چیز صحیحى در متن آن نیست!.. إبنحبان گفته: این چیزى است که اصل و اساسى ندارد!.. دارقطنى گفته [۱۲۵]حدیثى پریشان و ناصحیح است!.. إبنجوزى گفته: صحیح نیست و پایهاى ندارد! [۱۲۶]. امام نووى گفته: جعلى است!.. إبنتیمیه گفته: موضوع و ساختگى است! [۱۲۷].. ذهبى گفته: ساختگى است!.. و بالاخره البانى نیز گفته: کذب و ساختگى است!.. [۱۲۸].
در (ص ۲۴۰) مىگوید: «و این إبنعباس است که مىگوید: علم من و علم اصحاب محمّد کجا و علم على کجاست جز اینکه قطرهاى در هفت دریا باشد».
این نیز کذب محض است و کسى آن را نپذیرفته است!.. تیجانى باز هم در ادّعایش دروغ گفته است!.
در (ص ۲۴۴) حدیث «على منى وأنا من على، ولا يؤدّى عنى إلا أنا وعلى»را آورده است.
این حدیث نیز به أبىإسحاق سبیعى برمىگردد که به تدلیس مشهور است! [۱۲۹]باز هم در (ص ۲۴۴) روایت دروغین دیگرى را با این متن آورده است: «اى على، تو هستى که براى امّتم بیان مىکنى، آنچه پس از من دربارهاش اختلاف کنند».
این روایت نیز به ضراربنصرد برمىگردد که به «کذّاب» بودن مشهور است! [۱۳۰].
إبنمعین و نسایى نیز او را دروغگو و غیر موثّق مىدانند!.
در (ص ۲۴۵) حدیث دیگرى را با عنوان «حدیث دار، در روز انذار» بدین صورت آورده است: پیامبر اکرم صاشاره به على فرمود: «إن هذا أخى ووصيى وخليفتى من بعدى، فاسمعوا له وأطيعوا!». یعنى: «این برادر من، وصىّ من، و جانشین من بعد من است، پس به او گوش فرادهید و از او اطاعت نمایید!.. این حدیث نیز از احادیث صحیح و درست است که...».
نه تنها فقهاى اهلسنّت آن را متواتر ندانسته، بلکه همگى آن را جعلى و دروغین دانستهاند! این حدیث به أبومریم کوفى و عبداللّهبن عبدالقدوس برمىگردد که به تشیع و متروکبودن و دروغگویى مشهورند.. إبنکثیر گفته: عبدالغفاربنالقاسم أبومریم [۱۳۱]، متروک و دروغگو و شیعه است!.. إبنمدینى و دیگران نیز او را به وضع و جعل حدیث معرّفى کردهاند!.. إبنمعین نیز درباره عبداللّهبن عبدالقدوس مىگوید: او رافضی [۱۳۲]. خبیث است! [۱۳۳].
تیجانى در (ص ۲۵۹) مطلبى را با عنوان «داستان خالدبن ولید» این چنین آورده است: «امّا سومین حادثهاى که در اوایل خلافت أبوبکر، برایش اتّفاق افتاد و با عمر مخالفت ورزید و برخى از آیات و روایات را تأویل کرد، داستان خالدبنولید بود که مالکبننویره را ظالمانه به قتل رساند و در همان شب با همسر مالک زناى به عنف کرد. و عمر به خالد مىگفت: اى دشمن خدا! یک نفر مسلمان را کشتى، آنگاه بر همسرش شبیخون زدى. به خدا قسم سنگسارت مىکنم».
ماجراى مشهور «مالکبننویره» در تمام کتب تاریخ آمده که پس از وفات پیامبرصمانع زکات بوده و طبق روایت دیگر، او تابع سجاح - زنى که ادّعاى پیامبرى نموده بود - شده بود، ولى روایت مانعبودنش از پرداخت زکات مشهورتر است.. این ماجرا را در فصل «مناقب خلفاء» به تفصیل مورد نقد و بررسى قرار دادهایم.
در (ص ۲۶۸) حدیثى را با عنوان «حدیث کشتى» آورده که پیامبر خدا صفرمود: «مثل اهل بیت من، مثل کشتى نوح است در قومش، هرکه در آن سوار شد نجات یافت و هرکه از آن تخلّف کرد، غرق شد» و فرمود: «مثل اهل بیت من، در میان شما، مثل باب حطّه بنىاسرائیل است که هرکه در آن داخل شد، آمرزیده گشت» و در زیرنویس به «مجمع الزواید هیثمى» ارجاع دادهاست.
این احادیث نیز مورد قبول علماى اهلسنّت نیست.. پس کجاست آن ادّعاعى تیجانى که مىگفت: تنها احادیثى را یادآور مىشوم که مورد اتّفاق هر دو گروه باشد!.
حدیث اوّل را ذهبى و إبنکثیر [۱۳۴]و البانى و وادعى و... همگى مردود و ساختگى دانستهاند!.
راویان این حدیث عبارتند از: ۱- مفضلبنصالح که بخارى و أبوحاتم او را منکر الحدیث دانستهاند.. ۲- حنش الکنانى که بخارى و نسایى و إبنحبان او را غیر موثّق دانسته و گفتهاند: چیزهایى به على اختصاص داده که صحیح نیستند.. ۳- أبوإسحاق سبیعى که او را مدلّس دانستهاند!.
امّا حدیث دوم را که تیجانى به عنوان حدیث صحیحى از کتاب هیثمى آورده است، هیثمى در همان صفحه یادآور شده که «طبرانى در «جامعالصغیر» آورده و راویانى را ذکرکرده که هیچ کدام از آنها را نمىشناسم»!! [۱۳۵]در (ص ۲۷۰) حدیث دیگرى را با عنوان «حدیث کسى که مىخواهد زندگىاش، زندگى پیامبر باشد» آورده است: «رسول خدا فرمود: هرکه خوش دارد که مانند من زندگى کند و بمیرد و در بهشت برینى که پروردگارم آماده کرده، ساکن شود، پس ولایت على را پس از من بپذیرد و دوستدارانش را دوست بدارد و...».
این حدیث نیز از طریق یحیىبنیعلى الأسلمى روایت شده که همگى او را ضعیف و غیرموثّق دانستهاند و تیجانى به غلط از «إبنحجر عسقلانى» آورده که او نیز به اشتباه آورده است: «در اسناد این حدیث نام یحیىبنیعلى محاربى آمده است که آدم سُست و غیر مورد اطمینانى است» (ص ۲۷۰).. در حالى که راوى آن اسلمى است؛ نه محاربى که موثّق است و بخارى و مسلم، او را مورد اطمینان دانستهاند! و به احتمال زیاد، اشتباه إبنحجر نیز به خاطر تشابه اسمى - هر دو یحیىبن یعلى هستند! - به جاى اسلمى، محاربى آورده است!.
در (ص ۲۷۴) مىگوید: «بخارى در صحیح خود در کتاب «وصایا» و مسلم نیز در صحیح خود در کتاب «الوصیة» نقل کردهاند که در حضور عایشه ذکر شد که پیامبر، سفارش على را کرده است».
واقعاً تیجانى بسیار باجرأت است! هم آشکارا دروغ مىگوید و هم روایتها را ناقص نقل مىکند!! این روایت تیجانى - که آن را قیچى کرده! - درست همانند آن احتجاج فرد یهودى است که مىگفت: خداونددر قرآن فرموده: ﴿لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ﴾[البقرة: ۱۱۱]. یعنى: «هیچ کس وارد بهشت نمىشود مگر اینکه یهودى باشد یا مسیحى!!» [۱۳۶]. یا به منزله آن فرد قادیانى است که منکر نماز بود و مىگفت: خود خدا در قرآن فرموده که به نماز نزدیک نشوید!! ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾[النساء: ٤٣].
تیجانى نیز در اینجا تلاش کرده که آن کار فرد یهود و قادیانى را تجربه کند!! روایت را تا اینجا نقل مىکند: «در حضور عایشه ذکر شد که پیامبر، سفارش على را کرده است» ولى از ادامه آن خوددارى کرده است تا به مقصود پلید خود برسد! کامل آن بدین صورت است که أسودبنیزید روایت نموده است: «در حضور عایشه ذکر شد که على وصى است. عایشه گفت: چه موقع پیامبر صسفارشهاى خود را به او نموده است؟! من (زمان احتضار) تکیهگاهش بودم و او به سینه من تکیه داده بود که یک تشت آبى خواست و ناگهان در همان حجرهام، احساس کردم بدنش نرم و سست شد و اصلاً نفهمیدم که مرده است، پس کى به او سفارش نموده است؟!» [۱۳۷].
در (ص ۱۸۸) نیز روایتى را - همچون روایت فوق به طور ناقص - از کتاب «الإمامة والسياسة» از إبنقتیبه بدین صورت نقل مىکند که: «چون فاطمه از أبوبکر (بر سر فدک) خشمگین شد، أبوبکر به مردم گفت: مرا به بیعتتان - اى مردم - نیازى نیست! بیعتم را رها کنید!».
تیجانى، این روایت را تا اینجا آورده و از بقیه آن، خوددارى کرده است! هر چند در روایت که آمده أبوبکر مىخواسته استعفاء دهد، به خاطر خشم فاطمه نبوده است و هیچ چیزى در این مورد ذکر نشده است، امّا تیجانى به زور تحریف و نتیجهگیرى غلط، خواستهاش را نوشته است.. در حالى که کامل آن، چنین است: «چون بیعت با أبوبکر به اتمام رسید، سه روز را بهپا داشت و در آن سه روز کار را به مردم واگذاشت و گفت: بیعتم را واگذاشتم! آیا کسى هست که از این کارم ناراضى باشد؟! آیا کسى هست که با حکومت من مخالف باشد؟ پس على اوّلین کسى بود که برخاست و گفت: سوگند به خدا! نه تو را وامىگذاریم و نه هرگز از تو مىخواهیم که این کار را رها کنى! پیامبرصتو را براى دین ما برگزید (منظورش امام جماعت نماز است)، چگونه ما از تو براى کار دنیاى خود (یعنى خلافت) راضى نباشیم»! [۱۳۸]تیجانى با این کار ناشیانهاش، به ضرر خود سخن مىگوید! اگر این روایت را قبول دارد، که روایت تا آخر چنین مىگوید و تمام ادّعاهاى تیجانى را که مثلاً (در ص۲۳۹) مىگفت: هیچ بیعت درستى در تاریخ اسلام از عهد خلفاء تا عهد کمال آتاتورک که خلافت اسلامى را از بین برد، صورت نگرفته است، به این معنى که اجماع مسلمین در آن باشد و هیچ زور و قدرتى در آن وجود نداشته و امرى ناگهانى و غیر مترقّبه هم نباشد...»، باطل و افشاء مىسازد! و اگر روایت را قبول ندارد، پس چرا در کتابش آورده است؟!.
در (ص ۱۷۸)، روایت دیگرى را نیز از صحیح بخارى و مسلم، مبنى بر این که «اصحاب حتّى در نماز تغییر دادند» آورده و چنین مىگوید: «اوّلین کسى که سنّت پیامبر صرا در نماز تغییر داد، شخص خلیفه مسلمانان عثمانبنعفان بود». سپس براى اینکه این خواسته پلیدش را ثابت کند، روایت را چنین ناقص نقل مىکند: «پیامبر در مِنى دو رکعت نماز خواند، أبوبکر هم پس از او چنین کرد و عمر هم پس از أبوبکر و عثمان هم در اوائل خلافتش ولى بعداً عثمان چهار رکعت خواند»!.
ببینید که تیجانى چگونه ملحدانه روایت را ناقص نقل مىکند به گونهاى که هرکس بخواند، مىگوید: چطور عثمان سبه خود جرأت داد که سنّت پیامبر صو دو خلیفه قبل از خود را تغییر دهد؟!.. در حالى که در همان صحیح بخارى و مسلم کامل آن چنین آمده است: «پیامبر صبه هنگام سفر حج (از مدینه به مکه) در منى دو رکعت خواند (یعنى نمازهاى چهاررکعتى را قصر نمود) أبوبکر هم پس از او قصر نمود. عمر هم پس از أبوبکر قصر کرد. عثمان هم دو سال اوّل خلافتش را قصر نمود، امّا سال سوم خلافتش در منى، چهار رکعت خواند! در آن هنگام، مردى برخاست و به عثمان گفت: اى امیرالمؤمنین! چرا چهار رکعت خواندى؟! عثمان سگفت: بدانید که من امسال در مکه زن گرفتهام و در اینجا منزل دارم و پیامبر صهم فرموده است: در منزل، نمازهایتان را کامل بخوانید! من الآن در حضر هستم؛ نه سفر!».
تیجانى در (ص ۲۹۰) مىگوید: «حضرت فرمود: بر آنان (یعنى اهلبیت) پیشى نگیرید که هلاک مىشوید و از آنان تخلّف نجویید که هلاک مىشوید و به آنان یاد ندهید چراکه آنان از شما داناتر هستند».
این حدیث نیز دروغ است که بر پیامبر صبستهاند! و جالب اینکه خود شیعیان از علی سروایت مىکنند که گفته است: «من علّمنى حرفاً، فقد صيّرنى عبداً» یعنى: «هر کس به من حرفى بیاموزد، در واقع مرا برده خود ساخته است»!!.
این حدیث را هیثمى از طریق حکیمبن جبیر روایت کرده که امام احمد او را ضعیف و منکرالحدیث، دارقطنى او را متروک، جوزجانى نیز او را دروغگو دانسته، و شعبة دربارهاش گفته: از اینکه درباره او سخن بگویم، از آتش مىترسم!» [۱۳۹].
و بالاخره تیجانى، بعضى از احادیث صحیحى را ذکر کرده و با تحلیل و برداشت نادرستى که باز هم مورد قبول اهلسنّت نیست - بدون ذکر مقدّمات تاریخى و شرایط جنبى آن - قلمفرسایى کرده و مقصود نادرست خود را با آن اثبات نموده است!.. از جمله این احادیث، «حدیث غدیر» و «حدیث منزلت» است که آن معنایى که تیجانى و علماى شیعه به آن اعتقاد دارند، بنا به دلایلى که در فصل «امامت و خلافت» آوردهایم، معتقد نیستیم..
* * *
این بود کار تیجانى!.. و این بود عهدى که بارها و بارها در کتابش عنوان کرده بود!.. دیدیم که - بر خلاف قرارش - کارش این بوده که بعضى از احادیث را که مورد قبول اهلسنّت نیست، به رخ آنها مىکشد و به آنها - به عنوان احادیث صحیح - استناد مىکندو با تعجّب و شگفتى تمام - انگار چیز عجیبى را کشف کرده! - مىگوید: بله! این حدیث در فلان کتاب اهلسنّت وجود دارد و آنها اینگونه و آنگونه هستند و...!!.
مثلاً در (ص ۱۱۸) درباره همان جریان ساختگى قلم و دوات، چنین مىگوید: «من این حدیث را در کتاب «المراجعات» (نوشته عبدالحسین شرفالدین) مطالعه کردم»... تا اینجا مىرسد که مىگوید: «در آغاز پنداشتم که این روایت در کتابهاى شیعه است، ولى تعجّب و شگفتىام افزونتر شد وقتى دیدم آن روحانى شیعى (یعنى شرفالدّین)، این روایت را از «صحیح بخارى» و «صحیح مسلم» نقل مىکند و به خود گفتم: اگر این روایت را در صحیح بخارى یافتم، قطعاً نظر دیگرى خواهمداشت..»!.
در واقع تیجانى مىخواهد بگوید: شما هم که این سخن را از من مىشنوید، نظرتان را - همچون من که عالم بزرگى هستم و لیاقت تدریس در الأزهر را دارم!! - تغییر دهید؛ چون در کتاب اهلسنّت این طور نوشته شده است! این خواستهاش، بیانگر جهل او نسبت به موضوع اساسى حدیثشناسى است.. به هر حال چنین ادامه مىدهد: «به پایتخت رفتم و در آنجا صحیح بخارى و صحیح مسلم، مسند امام احمد، صحیح ترمذى، موطّأ امام مالک و دیگر کتابهاى مشهور (اهلسنّت) را خریدیم».. (ص ۱۱۹).
این عالم بزرگ!! که در اوایل کتابش خود را با همین عنوان یاد مىکند، هیچ کدام از کتابهاى حدیث اهلسنّت را نداشته است! حتّى موطّأ امام مالک را نیز - که به قول خودش مالکى بوده - نه داشته و نه مطالعه کرده است! و شاید هم در همان روز، «قرآن کریم» را نیز همراه با آن کتابها تهیه کرده باشد!! از طرفى اگر کسى یکبار هم کتب احادیث و تواریخ را مطالعه کرده باشد، با این داستان جعلى - یعنى نوشتن وصیتنامه و قصّه قلم و دوات - را که بعضى از کتب به عنوان «حادثه روز پنجشنبه» از آن یاد کردهاند، روبهرو شده و شنیده است!.. به هر ترتیب، چنین ادامه مىدهد: «دیگر کتابهاى مشهور را خریدم و اصلاً منتظر نماندم که به منزل برسم، بلکه در همان راه تونس و قفصة، در اتوبوس عمومى، کتاب بخارى را گشودم و دنبال «حادثه روز پنجشنبه» در لابلاى کتاب گشتم به امید اینکه آن را پیدا کنم و علىرغم میل باطنىام روایت را یافتم. چند بار آن را خواندم، همانگونه بود که سید شرفالدّین در کتابش نقل کرده بود»! (ص ۱۱۹).
ببینید که مطالبش را با چه آبوتابى کش مىدهد! گویى شقّالقمر کرده است!.. این همه جوّسازى و طول کلام - آن هم به این شیوه - تنها براى سخن آخرش است که متأسّفانه سفسطه و مغالطهگرى مىباشد و سخیفترین و بىخودترین نوع استدلال است! و امّا ببینیم که در ادامه چه مىگوید: «تلاش کردم حادثه را منکر شوم و خیلى بعید دانستم که عمر چنان نقشه خطرناکى در سر مىپرورانده، ولى مگر مىشود انکار کرد آنچه را که در صحاح اهلسنّت و جماعت است و خود را متعهّد نسبت به آن مىدانیم و به سخنش گواهى دادهایم و اگر شک در آن داشته باشیم یا برخى از آن را تکذیب نماییم، مستلزم این است که از کتاب صرفنظر کنیم و این باز مستلزم این است که دست از عقایدمان برداریم»! (ص ۱۱۹).
این ادّعاى تیجانى نشان مىدهد که واقعاً نه خود او و نه مترجم کتاب - آقاى مُهرى - و نه علماى قم - گردانندگان بنیاد معارف اسلامى قم - هیچ کدام از «علم حدیث» بهرهاى ندارند و هیچ یک حیثیت خود را دوست نداشته و با این کار، حماقت خود را به تصویر کشیدهاند! و إلّا چگونه به خود اجازه مىدهند کتاب تیجانى را ترجمه کرده و در چنین سطح وسیعى منتشر سازند و حتّى در بعضى از شهرها به طور رایگان به دست جوانان بدهند!.
تیجانى ادّعا مىکند که هرچه در صحاح اهلسنّت موجود است، سنّیان باید همه را قبول کنند و اگر هم بعضى را نپذیرفتند، باید کلّ کتاب را ردّ نمایند و نهایتاً دست از عقاید خود بردارند!. این ادّعا، بسیار ناشیانه و ابلهانه است؛ چون - همانگونه که گفتیم - هم در کتب شیعه و هم در کتب اهلسنّت، احادیث جعلى بسیارى وجود دارند و محدّثین، آنها را رد کردهاند.
اساساً هیچ کس - از شیعه و سنّى - حق ندارد بگوید که: نباید احادیث نادرست را مردود اعلام کرد! همچنین حق ندارد بگوید: به دلیل وجود احادیث نادرست در کتابى، باید کلّ کتاب ردّ شود!.. مترجم کتاب و علماى قم، این استدلال جاهلانه تیجانى را منتشر کردهاند و بایستى کجرویهاى تیجانى را نیز به گردن بگیرند!.. به راستى این بنبستى است که تیجانى و علماى قم براى خودشان درست کردهاند و بسیار ناشیانه و بچهگانه قلم برداشته و هم خود و هم عقایدشان را رسوا ساختهاند!!.
در اینجا بىمناسبت نیست که آن قسمت از جواب نامههایى که با دوستان شیعىام مطرح کردهام، و به همین موضوع - یعنى احادیث موضوعى - اختصاص دارد، عیناً بیاوریم:
* * *
[۱۰۰] براى مثال به دو کتاب «محاکمه گلدزیهر»، «جنایات غربى در شرق» از «محمّد غزالى مصرى» و همچنین کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» از «مصطفى حسینى طباطبایى» مراجعه شود. [۱۰۱] صحیح مسلم و بخارى. [۱۰۲] صحیح بخارى، شرح فتح البارى، کتاب أحادیث الأنبیاء، باب بینما امرأة ترضع ابنها، حدیث شماره ۳۴۸۳. [۱۰۳] صحیح بخارى، کتاب التفسیر، باب إلا العودة فى القربى، حدیث شماره ۴۸۱۸. [۱۰۴] صحیفه سجّادیه، ص۱۳، چاپ کلکته هند. [۱۰۵] در مورد «اهلبیت»، به تفصیل در فصول «روایت ثقلین و اهلبیت» سخن گفتهایم. [۱۰۶] کسى که در اینکه مىگویند: «از این شنیدم و او نیز از فلانى شنید و... الخ» دروغ بگوید. [۱۰۷] بحارالأنوار، ج۴۳، ۸۹.. [۱۰۸] همان. [۱۰۹] علل الشرایع، إبنبابویه، ص۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف، شیخ مجلسى نیز، همین روایت را در کتاب فارسى خود «جلاء العیون» آورده است.. تفصیل روایت شیعه را در فصل مناقب خلفاء آوردهایم. [۱۱۰] صحیح بخارى، ج۵، ص۲۸ [۱۱۱] نگاه شود به کتابهاى رجال از جمله «تهذیب التهذیب» و «میزان الإعتدال». [۱۱۲] نهجالبلاغه، شرح إبنأبىالحدید شیعى، تحت عنوان «محاصرة عثمان ومنعه الـمـاء» همچنین «مشعل اتّحاد»، دکتر بىآزار شیرازى، ص۲۶-۲۵ تحت عنوان «حمایت از عثمان». [۱۱۳] ناسخالتواریخ، میرزامحمّدتقى سپهر، ج۲، ص۵۳۱- و مثل آن در «أنساب الأشراف»، بلاذرى، ج۵، ص۶۹ آمده است. [۱۱۴] مروّجالذهب، مسعودى شیعى، ج۲، ص۳۴۴، چاپ لبنان. [۱۱۵] البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۴۳-۳۴۲. [۱۱۶] شرح نهجالبلاغة، إبنأبىالحدید شیعى معتزلى، ج۱، ص۱۹۸، چاپ بیروت. [۱۱۷] در فصل آخر، جریان قتل عثمان را آوردهایم. [۱۱۸] مسند احمد، ج۱، ص۵. [۱۱۹] نهجالبلاغه، نامه ۶. [۱۲۰] کتاب سلیمبنقیس، ص۲۵۳. [۱۲۱] تفسیر العیاشى، ج۲، ص۶۷ و شبیه آن در «فروع کافى»، ج۸، ۲۳۸. [۱۲۲] المقاصد الحسنة، سخاوى، ص۱۷۰. [۱۲۳] کشف الخفا، ج۱، ص۲۳۵. - تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۲۰۵. [۱۲۴] صحیح ترمذى، کتاب المناقب، باب مناقب على، شماره ۳۷۲۳. [۱۲۵] الضعفاءالکبیر، ج۳، ص۱۵۰. [۱۲۶] العلل، ج۳، ص۲۴۷. - الموضوعات، ج۱، ص۳۴۹. [۱۲۷] فتح الملک العلى، ص۵۱. مجموع الفتاوى، ج۱۸، ص۳۷۷. [۱۲۸] تلخیص المستدرک، ج۳، ص۱۲۶. ضعیف الجامع، ص۱۴۱۶. [۱۲۹] نگاه شود به تهذیب التهذیب، ج۸، ص۶۶. [۱۳۰] ذهبى در میزان الإعتدال، ج۲، ص۳۲۸ در شرح حال ضراربنصرد آورده است. [۱۳۱] میزان الإعتدال، حافظ ذهبى، ج۲، ص۶۴۰-۴۵۷- منهاجالسنة، إبنتیمیة، ج۴، ص۱۸. [۱۳۲] البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۸. [۱۳۳] میزان الإعتدال، امام ذهبى، ج۲، ص۴۵۷. [۱۳۴] میزان الإعتدال، ج۴، ص۱۶۷. [۱۳۵] مجمع الزواید هیثمى، ج۹، ص۱۶۸. [۱۳۶] در حالى که کامل آن چنین است: ﴿وَقَالُواْ لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡكَ أَمَانِيُّهُمۡۗ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١١١﴾[البقرة: ۱۱۱]. یعنى: «و مىگویند: کسى داخل بهشت نمىشود مگر اینکه یهودى باشد یا مسیحى! این از آرزوهایشان مىباشد! بگو: دلیل خود را بیاورید اگر چنانچه راست مىگویید!». [۱۳۷] «صحیح بخارى»، کتاب الوصایا، حدیث شماره ۲۷۴۱ و «صحیح مسلم»، کتاب الوصیة، شماره ۱۹. [۱۳۸] تاریخ الخلفاء یا «الإمامة والسیاسة»، إبنقتیبه دینورى، ص۱۶. متن سخنان على بدین صورت است: «واللّه! لا نقیلك ولا نستقیلك أبداً! قد قدّمك رسول اللّه لتوحید دیننا، من ذالذي یؤخّرك لتوجیه دنیانا!». [۱۳۹] مجمع الزواید، ج۹، ص۶۴-۶۳