عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

استناد تيجانى به مآخذ و منابع اهل‏سنّت و سهل‏انگارى در روايت احاديث و تاريخ:

استناد تيجانى به مآخذ و منابع اهل‏سنّت و سهل‏انگارى در روايت احاديث و تاريخ:

نوبت مى‏رسد به دروغهاى تیجانى در به کارگیرى و استناد به منابع و مآخذ اهل‏سنّت و سهل‏انگارى‏اش در روایت احادیث و گزارشهاى تاریخى.. تیجانى بسیارى از موضوعات کتابش را از منابع و کتابهاى اهل‏سنّت آورده است و براى به کرسى‏نشاندن گفته‏هایش از آنها بهره برده است.

ما مى‏دانیم که در کتابهاى تاریخ اسلام، روایتهاى نادرستى وجود دارد که خود مورّخان نیز به آن اقرار کرده‏اند؛ مثلاً طبرى در مقدّمه تاریخش مى‏گوید: «من آنچه را از افراد مورد اعتمادم شنیده‏ام، ثبت و ضبط کرده‏ام و شاید مطالب نادرست هم در آن باشد».. یعنى آنها، اخبار را به عنوان امانت ثبت و حفظ مى‏کردند و بنابراین، مطالب و گزارشهاى ساختگى نیز در کتبشان وجود داشته است.

درباره احادیث هم همین‏طور.. یعنى در کتب «حدیث» هم احادیث نادرست و دروغین، بسیارند.. هم در کتب شیعه و هم در کتب اهل‏سنّت.. چنانچه «عبدالرحمن‏بن جوزى» در کتاب «صیدالخاطر» از قول «امام احمدبن حنبل» آورده است: «اگر من احادیث مسندم را مورد تحقیق و بررسى قرار مى‏دادم، جز اندکى باقى نمى‏ماند!».

سخن امام احمد، بیانگر همان دوره ضبط و ثبت و حفظ و امانت است؛ نه تحقیق و بررسى و نقد و سنجشِ صحّت و سقم آن.. حال، اگر کسى به این نکته توجّه نداشته باشد، و کتابهاى تاریخ و حدیث را - با قطعى‏دانستن آن - مطالعه نماید، به بیراهه مى‏رود!.

یکى از ایرادهاى اساسى کتاب تیجانى همین است که او به این مطلب مهم، ابداً توجّهى نداشته و به نوشتن آن اقدام نموده است و - آگاهانه و ناآگاهانه - بسیارى از احادیث ساختگى را که محقّقان و محدّثان اسلامى مردود اعلام کرده‏اند، جمع کرده و درباره آن قلم‏فرسایى نموده است.. کارى که ملحدین و مستشرقین مى‏کنند.

ملحدین و مغرضین، علاوه بر این کار نادرست، از تحریف و دستکارى و قیچى‏کردن مطالب و اخبار تاریخى هم دریغ نمى‏کنند؛ مثلاً:

۱- مسایلى را عنوان مى‏کنند که اصلاً در هیچ کتاب تاریخى پیدا نمى‏شود!.

۲- گاهى تحلیل و برداشت نادرست خود را با تاریخ درهم مى‏آمیزند!.

۳- گاهى هم تاریخ را به طور ناقص نقل مى‏کنند تا به مقصود پلیدشان برسند!.

۴- و از همه مسخره‏تر این که به آیاتى هم استناد مى‏کنند که انسان واقعاً از حماقت این نابکاران، خنده‏اش مى‏گیرد! [۱۰۰].

متأسّفانه تیجانى هم درست همین کار را کرده و از همان راهى رفته که آنها رفته‏اند!.. و این در حالى است که خود در (ص ۱۲۰) مى‏گوید: «و با خود پیمان بستم، حال که در این بحث طولانى و دشوار وارد مى‏شوم، احادیث صحیحى که مورد اتّفاق شیعه و سنّى است، مدرک قطعى قرار دهم و احادیثى که یک فرقه منهاى دیگر فرق، اعتماد کرده، بگذارم».

یا در (ص ۱۲۷) مى‏گوید: «پس من به هیچ چیز اعتماد نمى‏کنم جز در مواردى که همه بر آن اتّفاق‏نظر دارند، خصوصاً در تفسیر قرآن و احادیث صحیح از سنّت نبوى».

یا در (ص ۲۲۳) مى‏گوید: «من از آغاز بحث، بر خود لازم دانستم که استناد نکنم جز به مطالبى که مورد اعتماد هر دو گروه است و آنچه را که یک گروه سواى گروه دیگر معتقد است، کنار گذارم».

یا در (ص ۲۳۹) مى‏گوید: «و من همچون گذشته، مورد استناد قرار نمى‏دهم جز روایتهایى که هر دو گروه بر آن اجماع و اتّفاق‏نظر دارند».

امّا آیا چنین چیزى را از او مى‏بینیم؟! آیا به عهدش وفا کرده است؟! مسلّماً خیر! هم به احادیث جعلى و دروغین استناد کرده و هم احادیث و روایات را ناقص آورده و هم با تحلیل و برداشت نادرست، مقصودش را بیان کرده و هم در ذکر منابع و عنوان کتب، دروغ گفته است! رسول خدا مى‏فرماید: «نشان منافق سه چیز است: هرگاه سخن بگوید، دروغ مى‏گوید و هرگاه وعده‏اى دهد، خلاف آن عمل مى‏کند و هرگاه امانتى بدو سپرده شود، در آن خیانت مى‏کند!» [۱۰۱]. و چه راست گفت، پیامبر صآنجا که فرمود: «إِذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» [۱۰۲]. «هرگاه شرم نکردى، هرچه که بخواهى انجام ده!».

به چند نمونه از این تصرّفات نابجاى تیجانى - یعنى دروغها و خیانتهایش در گزارش روایت و تاریخ - توجّه مى‏کنیم:

تیجانى در (ص ۴۳) مى‏گوید: «و مگر خداوند در حدیث قدسى نمى‏فرماید: بنده‏ام، اطاعتم کن، تو را مانند خودم قرار مى‏دهم که به هرچه بگویى «کن»، انجام پذیرد».

این حدیث قدسى - آن گونه که تیجانى ادّعا مى‏کند - در هیچ یک از کتب حدیث وجود ندارد و این، از یاوه‏سرایى و کفرگویى‏هاى صوفیه مى‏باشد که تیجانى بر اساس آن ساخته و پرداخته شده است!.

در (ص ۱۰۱) مى‏گوید: «و رسول خدا فرمود: «إبحث عن دينك حتى يقال عنك مجنون»آن قدر در جستجوى دینت بگرد تا جایى که تو را دیوانه بخوانند» و به صحیح بخارى نسبت داده است!.

این نیز دروغ است! زیرا نه بخارى و نه دیگران چنین حدیثى را روایت نکرده‏اند و در هیچ کتب اهل‏سنّت هم یافت نمى‏شود.. مثل اینکه آقاى مُهرى - مترجم کتاب - نیز به این مسأله پى برده که زیرنویس تیجانى را ترجمه نکرده و از ذکر آن خوددارى کرده است! صرف‏نظر از اینکه، متن حدیث را هم به غلط ترجمه کرده است!!.

گمان مى‏رود این حدیث هم از طریق صوفیه درست شده باشد؛ کسانى که مى‏گویند: اکثر بهشتیان، دیوانگان هستند! و لذا همگى راههاى جذبه و از خودبیخود شدن را تجربه مى‏کنند!!.

تیجانى در (ص ۱۲۶) مى‏گوید: «و محبّت و مودّتشان (یعنى اهل‏بیت) را بر هر مسلمانى در مقابل پاداش رسالت محمّدى واجب دانسته است» و به این آیه استناد کرده است: ﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ[الشوری: ۲۳].

در اینجا، منظور از ﴿ٱلۡقُرۡبَىٰبه هیچ وجه «خویشان و اهل‏بیت» پیامبر صنیست، بلکه مصدر است و به معنى «قرابت و نزدیکى» و منظورش «قرب الهى» است یا حدّاکثر به همان معنى است که در روایت إبن‏عباس آمده، یعنى «دوستى در قرابت بین پیامبر صو مسلمانان» و این زمانى بود که گروهى از مسلمانان خواستند در مقابل دعوت پیامبر ص، کارهایى را براى او - از قبیل محافظت و پاداش - انجام دهند که پیامبر صفرمود: من هیچ چیزى از شما نمى‏خواهم، تنها این که در قرابت و دوستى با من پایدار بمانید! [۱۰۳].

على‏بن حسین‏ س- ملقّب به زین‏العابدین - نیز، آنگاه که درباره اصحاب پیامبر صسخن مى‏گوید و برایشان دعا مى‏کند، به همین موضوع یعنى «قرابت و دوستى مسلمانان با شخص پیامبر» چنین اشاره مى‏کند:

«فاذكرهم منك بمغفرة ورضوان اللّهم وأصحاب محمّد خاصة، الذين أحسنوا الصحابة، والذين أبلوا البلاء الحسن فى نصره، وكانفوه وأسرعوا إلى وفادته، وسابقوا إلى دعوته، واستجابوا له حيث أسمعهم حجة رسالته، وفارقوا الأزواج و...» [۱۰۴].

«پس آنها را با مغفرت و رضوان خود، یاد کن! پروردگارا! عموم اصحاب محمّد را مشمول رحمت خویش فرما! مخصوصاً آنان که حقّ مصاحبت و همراهى او را به خوبى اداء کردند و در یارى‏اش، به بلاهاى بسیار مبتلا گشتند و آزمایش نیکو پس دادند و از او حمایت و جانبدارى کردند و صمیمانه به سوى ندا و پیامش شتافتند و به قبول دعوتش، از دیگران سبقت گرفتند و چون دلیل و حجّت رسالتش را به گوش آنان رسانید، استجابت کردند و در راه آشکارساختن سخن پیامبر و اعلاى کلمه خدا، از همسران و فرزندان خود جدا شدند و براى تثبیت نبوّتش، با پدران و پسران خود جنگیدند. کسانى که تمام پیوندهایشان را رها کردند و (به مدینه) هجرت کردند و هرگونه قرابت و نزدیکى را غیر از قرابت پیامبر، نفى کردند...».

چطور ممکن است، پیامبر صغایت و هدف نهایى از رسالت خود را، دوستى و مودّت در نزدیکانش بداند؟! یعنى اینکه بگوید: من برانگیخته شده‏ام تا مردم را به دوستى در نزدیکانم دعوت کنم! آیا امکان دارد پیامبر صدر مقابل رسالت خویش، چیزى از مردم بخواهد که سایر پیامبران نخواسته‏اند؟! در حالیکه همگى گفته‏اند: «ما چیزى از شما نمى‏خواهیم؛ زیرا اجر ما با خداست»؟! چنانچه در آیات زیادى تأکید شده است:

﴿قُلۡ مَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٖ فَهُوَ لَكُمۡۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ[سبأ: ٤٧].

«بگو: هر اجرى که (در قبال دعوت و رسالتم) از شما خواسته باشم، براى خودتان؛ زیرا اجر و پاداشم بر خداست و بس».

﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا ٥٧[الفرقان: ٥٧].

«بگو: من در برابر ابلاغ این دین، هیچگونه پاداشى از شما نمى‏خواهم، تنها پاداش من این است که کسى - اگر خواست - راه به سوى پروردگارش در پیش گیرد».

این آیه که در سوره شورا مى‏باشد، مکى است و بنا به اعتقاد شیعه و سنّى در مکه بر پیامبر صنازل گشته است، و همگى مى‏دانیم که على با فاطمه بدر مدینه، بعد از غزوه بدر ازدواج کرده و حسن‏ سدر سال سوم هجرى و حسین‏ سدر سال چهارم به دنیا آمده‏اند.. این آیه سالهاى متعدّدى قبل از ازدواج على و فاطمه بو قبل از وجود حسن و حسینبدر مکه نازل شده، پس چگونه ممکن است پیامبرصچیزى از مردم بخواهد که هنوز اتّفاق نیفتاده و وجودى برایش محقّق نشده است؛ یعنى مردم را نسبت به کسانى که هنوز خلق نشده‏اند، امر کند تا بدانان مودّت داشته باشند؟!.

همچنین خداوند مى‏فرماید: ﴿إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰمگر دوستى و علاقه به نزدیکى و قرابت» و نفرموده: «إلا المودة لذوى القربى» «مگر دوستى و علاقه به نزدیکان».. در حالیکه در تمام مواضع قرآن در توصیه به حقوق خویشان و نزدیکان پیامبر صو سایر انسانها، با لفظ «ذوى القربى» یاد شده، نه «فى القربى»؛ چنانچه مى‏فرماید:

﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ[الأنفال: ٤١].

«پس یک‏پنجم آن (اموال غنایم) متعلّق به خدا و پیامبر و خویشان پیامبر و یتیمان است».

﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ[الحشر: ٧].

«... پس براى خدا و پیامبر و نزدیکان و یتیمان است».

﴿فَ‍َٔاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ[الروم: ٣٨].

«و حق خویشاوندان و بینوایان را بده».

﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ[البقرة: ٨٣].

«و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان نیکى کنید».

اگر چنانچه ادّعاى تیجانى صحیح مى‏بود و پیامبر صدوستى نزدیکان و خویشان خود را مى‏خواست، نزدیکانش که فقط على و فاطمه و فرزندانش نبودند، بلکه عمویش عبّاس و فرزندانش، عقیل و فرزندانش، جعفر و فرزندانش، پسرعمّه‏اش زبیر و همسرانش... - رضى اللّه عنهم أجمعین - نیز بودند! حتّى أبوطالب و أبولهب را نیز شامل مى‏شود؛ زیرا هیچ استثنایى قائل نشده است! و اگر تنها دوستى على و فاطمه و فرزندانش را مى‏خواست، بایستى قیدى ذکر مى‏شد، تا بین سایر نزدیکانش تمیز داده شود!.

شکى نیست که محبّت اهل‏بیت پیامبر ص- اعم‏از همسران و آل‏على و آل‏عباس و آل‏عقیل و آل‏جعفر - امرى واجب است، امّا وجوب آن، از این آیه ثابت نمى‏شود! [۱۰۵].

تیجانى در (ص ۱۲۸ تا ۱۳۳) ماجراى «اصحاب و صلح حدیبیه» را آورده و گفته که عمر مخالف قطعنامه بود! و - همچون همیشه - به رسم و روش ملحدین و مغرضین، این داستان را نیز ناقص و درهم‏ریخته نقل مى‏کند که ما در فصل «مناقب خلفاء» مورد نقد و بررسى قرار داده‏ایم.

در (ص ۱۳۳) ماجراى «اصحاب و مصیبت روز پنجشنبه» را آورده و روایت دروغین قلم و دوات را متذکر شده که پیامبر صدر اواخر عمر شریفش، مى‏خواسته نامه‏اى را به نفع على بنویسد و لذا قلم و دواتى خواست که عمر مانع نوشتن این وصیت شد و او را به هذیان‏گویى متّهم کرد و پیامبر صهم ناراحت شد و همگى را از منزل خود بیرون کرد!..

ما این روایت دروغین را به تفصیل در فصل «مناقب خلفاء» نقد و بررسى کرده‏ایم.

در (ص ۱۴۰) هم از ماجراى «اصحاب در سپاه اسامه» گفته و بعضى از روایات ساختگى را متذکر شده که أبوبکر و عمر ساز فرماندهى اسامه بن‏زید سناراحت بودند و حاضر نشدند تحت فرماندهى جوانى ۱۸ ساله، انجام وظیفه نمایند و لذا مورد لعنت و نفرین رسول‏خداصقرار گرفتند! در حالى که چنین نبود.. ما تفصیل این ماجرا را نیز در فصل «مناقب خلقاء» آورده‏ایم.

در (ص ۱۹۰) نیز روایت دروغین آتش‏زدن خانه فاطمه و مجبورکردن على براى بیعت با أبوبکر و سیلى‏خوردن فاطمه از عمر و... را آورده که این نیز در فصل «مناقب خلفاء» مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.

در (ص ۱۷۷) چنین مى‏گوید: «پیامبر صفرمود: هرکه على را دشنام دهد، مرا دشنام داده، و هرکه مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده و هرکه خدا را دشنام دهد، خداوند او را با صورت به آتش جهنّم خواهد انداخت».

این حدیث نیز دروغ است که بر پیامبر صبسته‏اند! هرچند حاکم آن را در مستدرکش آورده است، ولى نزد اهل‏سنّت صحیح و ثابت نیست.. اگرچه قسمتى از محتواى حدیث درست است و نباید به هیچ یک از اصحاب پیامبر صتوهین نمود، امّا از لحاظ روایتى ساقط است؛ زیرا از طریق أبوإسحاق سبیعى و محمّدبن‏سعد عوفى و أبوعبداللّه جدلى روایت شده است که اوّلى به تدلیس و عنعنه [۱۰۶]مشهور است و دومى هم کسى است که خطیب و ذهبى و دارقطنى او را ضعیف و پُراشکال دانسته‏اند و سومى هم به بدعتگزار و شیعه‏بودن مشهور است!.

تیجانى در (ص ۱۸۰ و ۱۸۱) مطالبى را با عنوان «گواهى شیخین علیه خودشان» آورده و نمونه‏هایى از سخنانشان را آورده از جمله اینکه درباره عمرسمى‏گوید: «تاریخ سخن دیگرى را از او به ثبت رسانده است: «اى کاش گوسفندى بودم که هرگاه بخواهند مرا فربه کنند تا پس از فربه‏شدن و زیارت دوستانش، مرا مى‏کشتند و قسمتى از گوشتم را کباب کرده و قسمتى را خشک مى‏کردند و سپس مرا مى‏خوردند و چون مدفوع خارج مى‏شدم و بشر نبودم».. و نیز درباره أبوبکر مى‏گوید: «اى کاش مادرم مرا نمى‏زایید! اى کاش کاهى در لاى خشتى بودم...».

گذشته از این که کسى ثابت نکرده که این سخنان از زبان عمر و أبوبکر ببیرون آمده‏اند، اگر چنانچه ثابت هم بوده، مگر چه چیزى را مى‏خواهد ثابت کند؟! تیجانى ادّعا مى‏کند: «پس چرا أبوبکر و عمر آرزو مى‏کنند که اى کاش از بشر نبودند» (ص ۱۸۳).

مگر مریم (علیها السلام) نیز نفرمود: ﴿يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا[مریم: ۲۳]. «اى کاش! قبل‏ از این مى‏مُردم و چیز بى‏ارزش و فراموش‏شده‏اى بودم!».

شیخ مجلسى در کتاب «بحارالأنوار» - که نزد شیعیان بسیار معتمد است - از علی سروایت مى‏کند: «اى کاش! گرگ درنده‏اى گوشتم را پاره‏پاره مى‏کرد! اى کاش! هرگز از مادرم زاییده نمى‏شدم و اسم آتش را نمى‏شنیدم! سپس على دستش را بر سرش زد و بر روى آن گذاشت و گریه‏کنان گفت: واى بر من! بعد از سفرم چه مى‏شود! واى بر من از کمى توشه سفر قیامت!» [۱۰۷]. از سلمان فارسى‏سنیز روایت مى‏کند که: «اى کاش! براى خانواده‏ام گوسفندى بودم که از گوشتم مى‏خوردند و پوستم را تکه‏تکه مى‏کردند و هرگز نام آتش را نمى‏شنیدم!».. یا از أبوذرسنیز نقل مى‏کند: «اى کاش! مادرم عقیم و نازا بود و هرگز مرا نمى‏زایید و نام آتش به گوشم نمى‏خورد!».. از مقداد نیز چنین روایت مى‏کند: «اى کاش! پرنده‏اى در جایى بدون سکنه و آب و علف بودم و بر من هیچ حساب و عقابى نبود و هرگز نام آتش را نمى‏شنیدم!» [۱۰۸].

اگر چنین است، چرا على و دیگر صحابه‏اى که مورد احترام شیعه هستند، آرزو مى‏کنند که بشر نبودند؟!.

تیجانى در (ص ۱۸۵) این حدیث جعلى را از پیامبر صنقل مى‏کند: «فاطمه پاره تن من است، هر که او را به خشم آورد، به تحقیق مرا به خشم آورده است».

از جمله کارهاى نادرست تیجانى و دیگر نویسندگان شیعه این است که این حدیث ساختگى «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...!». و روایت ساختگى «آزار فاطمه از جانب أبوبکر بر سرِ فدک!» و «اذیت و شکستن پهلویش توسّط عمر در جریان بیعت اجبارى با أبوبکر!» را در کنار هم گذاشته و نتیجه مى‏گیرند که أبوبکر و عمر بمورد غضب خدا و رسولش واقع گشته‏اند؛ زیرا طبق روایت «إن اللّه يغضب بغضب فاطمة...!». «خداوند با غضب فاطمه، خشمگین و با خوشنودى فاطمه، خوشنود مى‏شود»!!.

تیجانى، این حدیث را به عنوان حدیث مستقلّى از «صحیح بخارى» آورده است، در حالى که این عبارت، مستقلّ نیست.. جریان چنین است که در صحیح بخارى - و حتّى خود کتب شیعه‏ [۱۰۹]- آمده است: على از دختر أبوجهل، خواستگارى مى‏کند. وقتى فاطمه - همسرش - این جریان را شنید، خدمت پیامبر صرفت و گفت: همه مى‏گویند که تو هرگز براى دخترانت، خشمگین نمى‏شوى در حالى که این على است که از دختر أبى‏جهل خواستگارى مى‏کند!.. «إِنَّ عَلِيًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَسَمِعَتْ بِذَلِكَ فَاطِمَةُ، فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَتْ يَزْعُمُ قَوْمُكَ أَنَّكَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِكَ ، هَذَا عَلِىٌّ نَاكِحٌ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ...» [۱۱۰].

پس پیامبر صدر حق فاطمه فرمود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...».. آرى! طبق خود روایات شیعه، پیامبر صاین جمله را زمانى فرمود که علی سدختر أبوجهل را - که نامش جویریة بود و اسلام آورده و با پیامبر صنیز بیعت کرده بود - خواستگارى کرده بود.

بخارى، این عبارت را - جدا از عبارت خواستگارى على و خشم فاطمه - در جاى دیگرى نیز آورده و تیجانى خیال کرده این دو مطلب از هم جدا هستند، در حالى که مى‏دانیم، در روش محدّثین، تقطیع حدیث و نقل به معنى آن نیز معمول مى‏باشد و مسلّماً عبارت «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...». در هر دو جا، یک مضمون بوده و بخارى نیز -همواره - در هر دو جا از «مسوربن مخرمة» نقل نموده است!.

و امّا چون اقدام على براى خواستگارى از جویریة، علّت غضب فاطمه شده است، پس شیعیان که حدیث مذکور را نقل مى‏کنند، باید قبول نمایند که او از شوهرش علی سخشمگین بوده است! هرچند در کتب شیعه - علاوه بر این - روایتهاى زیادى آمده که فاطمه با على ‏سقهر کرده و فاطمه به منزل پدرش رفته و کار به مداخله خود پیامبر صکشیده شده و آنها را با هم آشتى داده است! که ما بعضى از این روایات را همراه با روایت «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...». در فصل «مناقب خلفاء» به تفصیل مورد نقد و وبررسى قرار داده‏ایم..

تیجانى در (ص ۱۸۹ و ۱۹۰) مى‏گوید: «همچنانکه آیه تطهیر نیز دلالت بر معصوم‏بودن او (یعنى فاطمه) دارد که درباره او و همسرش و دو فرزندش به گواهى عایشه نازل شده است» و در زیرنویس آورده که از صحیح مسلم نقل کرده است!.

این نیز دروغ است! تیجانى خواسته که به خوانندگان بگوید که این آیه - طبق روایت مسلم از عایشه - درباره فاطمه و على و حسن و حسین نازل گشته است، در حالى که کاملاً دروغ است؛ زیرا در حدیث مسلم نیامده که این آیه به طور خصوص درباره آنها نازل گشته است، بلکه آمده که پیامبر صاین آیه را نیز بر آنها مى‏خواند.. در واقع مضمون حدیث این بوده که پیامبر صآنها را دعوت مى‏کرد تا هرگونه پلیدى را از آنها دور سازد و پاک گرداند و به عبارت دیگر: آنها نیز جزو متّقیانى باشند که خداوند پلیدیها را از آنها زدوده و پاکشان گردانیده است.. توضیح این آیه در فصل «عصمت» به تفصیل آمده است.

در (ص ۱۹۱) مى‏گوید: «درمى‏یابى که قاتلین عثمان در درجه اوّل، خود اصحاب بوده‏اند و پیشاپیش آنان ام‏المؤمنین عایشه بوده است که دستور به قتلش مى‏داد و با اعلام روابودن ریختن خونش مى‏گفت: پیر نادان را بکشید که کافر شده است».. و در (ص‏۱۹۳) مى‏گوید: «(عایشه) از مکه بازگشته بود که در راه به او خبر دادند عثمان کشته شد، از این خبر خیلى خوشحال و خرسند گشت، ولى هنگامى که فهمید مردم با على بیعت کرده‏اند، خشمگین شده گفت: آرزو داشتم که آسمان بر زمین فرود آید و آن را بپوشاند پیش از آن که على‏بن‏ابیطالب به خلافت برسد».

سبحانک! هذا بهتان عظیم! چه دروغهاى شاخدارى! این دو روایت از طریق «سیف بن عمر التمیمى» روایت شده‏اند که به دروغگویى مشهور است؛ مثلاً نسایى در موردش مى‏گوید: او بسیار دروغگو است! إبن‏حبان نیز مى‏گوید: بسیارى از روایتهاى دروغین و جعلى روایت کرده و ثابت گشته که از زنادقه بوده است! [۱۱۱].

در (ص ۱۹۱) مى‏گوید: «و همچنین مى‏بینیم طلحه و زبیر و محمّدبن‏أبى‏بکر و دیگر مشهورین از اصحاب، او را محاصره کرده، حتّى از آشامیدن آب منعش نموده‏اند که مجبور به استعفایش سازند».

این نیز از اوّلین و آخرین دروغهایش نمى‏باشد! اگر تیجانى راست مى‏گوید، کجاست سند آن؟! در کدام کتاب اهل‏سنّت آمده است؟! و دروغ دیگرش اینکه مى‏گوید: محمّد بن‏أبى‏بکر از مشاهیر صحابه بوده، در حالى که در حجةالوداع سه ماه قبل از وفات پیامبر صبه دنیا آمده است! امّا مشهورترین صحابه را مى‏بینیم که با دو فرزندش تا آخرین دم هم از عثمان دفاع کردند.. آرى! همانگونه که در نهج‏البلاغه نیز آمده على و حسن و حسین از او دفاع کردند و حتّى فرزندش حسن و غلامش قنبر نیز در این ماجرا مجروح مى‏شوند! [۱۱۲].

زمانى که شورشگران آب را از او منع کردند، علی سفرمود: «اى مردم! همانا چنین کارى که با او انجام مى‏دهید، نه به کار مسلمانان مى‏ماند و نه به کافران! فارسیان و رومیان، اسیر مى‏گیرند و طعام و آب هم مى‏دهند. شما را به خدا قسم مى‏دهم که آب را از این مرد، قطع نکنید! و سپس سه ظرف پر از آب همراه فرزندانش و چند نفر از بنى‏هاشم برایش فرستاد!» [۱۱۳].

و زمانى که شورشیان به خانه‏اش ریختند و او را به شهادت رساندند - طبق روایت شیعه - على و طلحه و زبیر و سعد و چند نفر دیگر از مهاجرین و أنصار، خود را رساندند، دیدند که حسن و حسین و چند نفر از بنى‏امیه بر بالاى سرش ایستاده‏اند و گریه مى‏کنند و همسر عثمان نیز فریاد مى‏زند: عثمان کشته شد! در این موقع، على÷به فرزندانش فرمود: «چطور گذاشتید که امیرالمؤمنین کشته شود، در حالیکه شما جلوى در بودید! آنگاه حسن و حسین و محمّد پسر طلحه و عبداللّه پسر زبیر را مورد عتاب قرار داد!» [۱۱۴].

در (ص ۱۹۱) چنین ادامه مى‏دهد: «و تاریخ‏نویسان به ما خبر مى‏دهند که خود اصحاب بودند که نگذاشتند جسدش در قبرستان مسلمانان دفن شود و او را در «حشّ کوکب» بدون غسل و کفن دفن کردند» و سپس در زیرنویس آورده که از طبرى روایت کرده است!.

طبرى این حکایت جعلى را از طریق «محمّدبن‏عمر واقدى» و او هم از «عبداللّه‏بن یزیدالهذلى» روایت کرده است.

و محمّدبن‏عمر واقدى همان کسى است که امام احمدحنبل او را کذّاب مى‏داند! و أبوحاتم و نسایى نیز گفته‏اند: جاعل حدیث است!.

و عبداللّه‏بن یزید هذلى هم کسى است که بخارى او را از زنادقه مى‏داند و نسایى هم درباره‏اش گفته: موثّق نیست!.

حال به فرض صحّت این خبر، مگر چه ضررى به عثمان مى‏رسد که مثلاً در حشّ کوکب بدون غسل و کفن دفن شده باشد؟! مگر علی سزمانى که به شهادت رسید، شبانه دفن نگردید و برایش بیشتر از یک قبر کنده نشد تا خوارج مکانش را پیدا نکنند؟! [۱۱۵]

یا زمانى که حسین‏بن‏على ببه شهادت رسید، هیچ کس حتّى محلّ دفنش را هم نمى‏دانست، تا جایى که هم‏اکنون نیز گذشته از عراق، در مصر و سوریه نیز ادّعا مى‏شود که قبرش در آنجاست! مگر او نیز بدون غسل و کفن دفن نشد؟! آیا این ارزشى از آنها را کم مى‏کند؟!.. خداوند از همگى‏شان خشنود باد!.

گذشته از این در منابع شیعه آمده است که علی سهمراه با فرزندانش و گروهى از مردم بر عثمان سنماز خواندند [۱۱۶].

امّا نکته اصلى این که تیجانى همواره تلاش مى‏کند، آن گروه باغى را که بر علیه عثمان شوریدند، «اصحاب» معرّفى کند! همان گروهى که على و فرزندانش حسن و حسین، در مقابلشان - و حمایت از عثمان - ایستادند! همان گروهى که - به قول خودش - از دفنش در بقیع جلوگیرى کردند و مردم را از غسل و کفنش منع کردند! [۱۱۷]گذشته از این، طبرى درتاریخش، در این مورد دو روایت آورده است: اوّلى همان روایت جعلى است که تیجانى ذکر کرده و حاکى از آن است که عثمان سدر حشّ‏کوکب دفن شده، و روایت دیگر اینکه در بقیع مدفون شده است! و نمى‏دانیم که تیجانى بر چه اساس، اوّلى را صحیح دانسته است!.

تیجانى در (ص ۱۹۴) مى‏گوید: «بلکه آن هنگام که خبر وفات على را به او (یعنى عایشه) دادند، سجده شکر به جاى آورد» و در زیرنویس آن آورده که از طبرى و إبن‏أثیر و تمام مورّخینى که حوادث سال ۴۰ هجرى را نگاشته‏اند، نقل کرده است!.

باز هم دروغ است! این سخن تیجانى از دو جهت دروغ است: یکى اینکه خود این داستان، از اصل و بنیه‏اش دروغ است و از جهت دیگر، در سندى که در پاورقى آورده نیز دروغ گفته است! این روایت را نه طبرى و إبن‏اثیر، نه ذهبى و مسعودى، نه إبن‏کثیر و خلیفةبن خیاط، هیچکدام در تاریخشان نیاورده‏اند! نمى‏دانیم آن مورّخینى که این دروغ بزرگ را به آنها نسبت داده، چه کسانى هستند!!.

باز هم در (ص ۱۹۴) مى‏گوید: «ولى طلحه و زبیر پنجاه نفر را آوردند و پس از اینکه به آنها چیزى دادند، آنان هم براى عایشه قسم خوردند که اینجا «آب‏حوأب» نیست و بدینسان او مسیر خود را تا بصره ادامه داد، و مورّخان نوشته‏اند: «این اوّلین شهادت زورى بود در اسلام» و سپس در پاورقى به تاریخ طبرى و إبن‏أثیر و دیگرتاریخ‏نویسانى که حوادث سال ۳۶ هجرى را نگاشته‏اند، ارجاع داده‌است!.

کجاست آن ادّعاى تیجانى که گفته بود: تنها روایتهایى را مى‏آورم که نزد هر دو گروه -شیعه و سنّى - ثابت و مقبول باشد؟!.. کجاست آن یاوه‏سرایى که چنین سخنى را گفته باشد؟!.. کجاست آن مورّخانى که از آنها نام برده است؟!.. نه طبرى و نه هیچ کدام از این مورّخان، چنین خبرى را ذکر نکرده و اگر - فرضاً - ذکر هم کرده باشند، آیا مگر مسند است؟! آیا نزد اهل‏سنّت - بنا به ادّعاى تیجانى - ثابت و مقبول است؟!.

تیجانى در (ص ۱۹۶) مى‏گوید: «(عایشه) حتّى نگذاشت که جنازه حسن، سرور جوانان بهشت، کنار جدّش رسول خدا دفن شود و گفت: وارد خانه‏ام نکنید کسى را که دوستش ندارم».

تیجانى نیز همچون سایر نویسندگان شیعه - که از آنان به عاریت گرفته - براى لکه‏دار کردن اصحاب پیامبر صاز هر وسیله ممکنى استفاده کرده است!.. این روایت نیز از دروغها و تهمتهاى دیگر تیجانى است!.

در (ص ۱۹۹) مى‏گوید: «چگونه او (یعنى معاویه) را یکى از اصحاب عدول و مورد اطمینان مى‏شمارند در حالى که به حسن‏بن على سید جوانان اهل بهشت، زهر داد و او را کشت؟».

ترک عادت، موجب مرض است!.. این نیز دروغ است و ثابت و مسند نیست!.

در (ص ۲۲۶) مى‏گوید: «پس از اینکه انصار با أبوبکر بیعت کردند، سعد گفت: به خدا قسم با شما بیعت نمى‏کنم تا اینکه هرچه تیر در ترکش دارم به سوى شما پرتاب نمایم و همراه با خاندان و قبیله‏ام با شما کارزار کنم. نه! به خدا سوگند اگر جن و انس با شما هماهنگ شوند، با شما بیعت نخواهم کرد تا خدایم را دریابم، و لذا با آنها نماز نمى‏خواند و در مجالسشان حاضر نمى‏شد و با آنها رفت‏وآمد نداشت و...».

این نیز دروغ است! زیرا این روایت از طریق أبى‏مخنف لوطبن‏یحیى - که شیعه است - روایت شده است! إبن‏معین او را موثّق نمى‏داند. أبوحاتم او را متروک‏الحدیث دانسته است. إبن‏تیمیه او را معروف به دروغگویى دانسته.. إبن حجر او را سازنده و دروغ‏پرداز روایات دانسته.. زبیدى نیز او را شیعه و متروک دانسته است!.

روایتى که اهل‏سنّت قبول دارند، صحیح است که امام احمد در مسند خود از عفان از أبوعوانه از داودبن عبداللّه‏الأودى از حمیدبن‏عبدالرحمن روایت کرده که گفت: رسول خدا صوفات یافت و أبوبکر در بین مردم بود و بر سرِ او آمد و پرده از رویش کشید و بوسید و گفت: «پدر و مادرم فدایت باد! زنده و مرده‏ات چقدر خوشبو است!».. سپس قصّه سقیفه را آورده تا مى‏رسد به آنجا که أبوبکر به سعد مى‏گوید: «... اى سعد! تو خود مى‏دانى که رسول خدا صفرمود: اگر مردم همه به یک طرف بروند و انصار به طرف دیگر، من با انصار روانه مى‏شوم.. اى سعد! تو خود خوب مى‏دانى که رسول خدا صفرمود و تو آن موقع نشسته بودى: قریش عهده‏دار این امر هستند. نیکوکارترین مردم از بهترینشان تبعیت مى‏کنند و گناه‏کارترین مردم از گناهکارترین‏شان پیروى مى‏کنند.. سعد گفت: راست گفتى! ما وزیر باشیم و شما امیر»! [۱۱۸].

دلیل دیگر، همان سخنان على در نامه‏اى که به معاویه نوشت و در آن متذکر شده بود: که تو حق ندارى با من بیعت نکنى؛ زیرا همه مردم با من بیعت کرده‏اند.. تحت همان شرایطى که قبلاً با أبوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند و هیچ کس هم مخالفت ننمود و اگر کسى به عنوان امام انتخاب شد، این خشنودى خدا را مى‏رساند! پس اگر کسى از روى طعن و بدعت، با امام منتخب‏شده بیعت نکرد و مخالفت نمود، بایستى مسلمانان او را برگردانند و اگر باز هم مخالفت نمود، بایستى با او - به خاطر سرپیچى‏اش - بجنگند و...» [۱۱۹].

و چنانچه مى‏دانیم، هیچ جایى ذکر نشده که مسلمانان با سعد جنگیدند و یا او را به بیعت با أبوبکر مجبور ساختند!.. گذشته از این، محتواى خود روایت نیز دروغ است؛ زیرا در روایت آمده که سعد قسم مى‏خورد که با آنها بیعت نمى‏کند و با آنها تا آخرین نفسش مى‏جنگد و تمام قبیله‏اش را بسیج مى‏کند و خلاصه در نمازهایشان، در مشورتهایشان، در حج‏شان، در جنگهایشان، و به طور کلّى در هیچ یک از اجتماعاتشان شرکت نخواهد کرد!.. در کدام روایت آمده که سعد - به خاطر بجانیاوردن سوگندش - کفّاره قسمش را داده است! در کدام روایت آمده که سعد در مشورتهایشان شرکت نمى‏کرد؟ یا به نماز جماعت و خطبه‏هایشان نمى‏رفت؟ آیا به تنهایى حج مى‏کرد؟! و...؟ تفصیل آن در فصل «امامت و خلافت» آمده است.

در (ص ۲۲۷) آورده است: «هر کس این مصیبت (یعنى اختلاف فاطمه با أبوبکر بر سر فدک) را با کنجکاوى بنگرد و تمام جوانبش را مورد بررسى قرار دهد، یقین پیدا مى‏کند که أبوبکر عمداً بنا بر اذیت زهرا و تکذیبش داشت تا اینکه آن حضرت با روایتهاى غدیر و دیگر روایتها بر أبوبکر احتجاج نکند، درباره خلافت شویش و پسرعمویش على، و قرائن زیادى بر این امر دلالت دارد، از جمله آنچه تاریخ‏نگاران نگاشته‏اند که آن حضرت بر مجالس انصار وارد مى‏شد و از آنان درخواست یارى و بیعت براى پسرعمویش مى‏نمود و...».

چه سخن زشت و سخیف و بچه‏گانه‏اى!! فدک را از فاطمه گرفت تا با روایتهاى غدیر و دیگر روایتها بر او احتجاج نکند؟! و بچه‏گانه‏تر از آن، اینکه فاطمه بر مجالس انصار وارد مى‏شد و از آنان درخواست یارى و بیعت براى على مى‏نمود و...!!.

ببینید که به دختر رسول خدا صچه اهانتهایى که نمى‏کنند! چنانچه در روایتهایشان آورده‏اند که: «فاطمه نزد أبوبکر و عمر رفت تا فدک را از آنها بگیرد و با آنها مشاجره نمود و در بین همه مردم سخن گفت و فریاد کشید، و لذا مردم همگى به طرف او جمع شدند»!! و یا شیخ کلینى در کتابش «اصول کافى» مى‏آورد: «فاطمه، گریبان عمر را کشید به گونه‏اى که او را به خود چسبانید»!! [۱۲۰].

یا آورده‏اند: «فاطمه، أبوبکر را تهدید کرد و گفت: اگر از على دست برندارى، بدان که موهاى سرم را پریشان و پراکنده مى‏کنم و پیراهنم را پاره مى‏کنم»! [۱۲۱]‏ کجاست آن قول پروردگار که تیجانى و شیعیان بر عایشه احتجاج مى‏کنند؟! خداوند مى‏فرماید:

﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ[الأحزاب: ٣٣].

«شما زنان در خانه‏هایتان‏ بمانید و بیرون نیایید!». یا اینکه این آیه فقط به عایشه اختصاص دارد، آنگونه که تیجانى و امثال او - دائماً - مستمسک خود قرار مى‏دهند؟!.

در این مورد در فصل «امامت و خلافت»، و پیرامون «قضیه فدک» - که داستانى مغالطه‏آمیز است - در فصل «مناقب خلفاء» به تفصیل سخن گفته‏ایم.

در (ص ۲۳۸) مى‏گوید: «و امّا خلافت عثمان یک مسخره تاریخى است، چراکه عمر، شش نفر را براى خلافت انتخاب کرد و آنان را مجبور ساخت که باید یک نفر را از میان خود برگزینند و گفت: اگر چهار نفر اتّفاق‏نظر داشتند و دو نفر مخالفت کردند، آن دو را بکشید و اگر دو گروه شدند، سه نفر در طرفى دیگر، پس آن گروه سه نفرى که عبدالرحمن‏بن عوف با آن‏هاست، اولویت دارد و اگر مدّتى گذشت و هر شش نفر به نتیجه‏اى نرسیدند، همه را بکشید!! و این داستانى است عجیب و غریبى».

آرى!.. ما هم مى‏گوییم: این داستانى است عجیب و غریب و همچنین دروغ و ساختگى!! راوى آن همان لوط بن‏یحیى أبومخنف است که گواهى اهل‏علم درباره‏اش را قبلاً ذکر کردیم.. و نقد و بررسى متن این ماجرا - یعنى ماجراى شوراى شش‏نفره - را در فصل «مناقب خلفاء» آورده‏ایم.

در (ص ۲۳۹) مى‏گوید: «و من همچون گذشته، مورد استناد قرار نمى‏دهم جز روایتهایى که هر دو گروه بر آن اجماع و اتّفاق‏نظر دارند، از جمله این احادیث: حدیث «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا».

این حدیث از نظر اهل‏سنّت، صحیح نیست و فقها و علمایشان آن را مردود و جعلى دانسته‏اند.. بخارى گفته: هیچ صورت صحیحى ندارد و منکر است! [۱۲۲]. أبوحاتم گفته: هیچ اصل و اساسى ندارد!.. أبوزرعة گفته: بسیار مفتضح و پُراشکال است! [۱۲۳]. ترمذى گفته: این حدیث غریب و منکر است! [۱۲۴]. عقیلى گفته: چیز صحیحى در متن آن‏ نیست!.. إبن‏حبان گفته: این چیزى است که اصل و اساسى ندارد!.. دارقطنى گفته [۱۲۵]حدیثى پریشان و ناصحیح است!.. إبن‏جوزى گفته: صحیح نیست و پایه‏اى ندارد! [۱۲۶]. امام نووى گفته: جعلى است!.. إبن‏تیمیه گفته: موضوع و ساختگى است! [۱۲۷].. ذهبى گفته: ساختگى است!.. و بالاخره البانى نیز گفته: کذب و ساختگى است!.. [۱۲۸].

در (ص ۲۴۰) مى‏گوید: «و این إبن‏عباس است که مى‏گوید: علم من و علم اصحاب محمّد کجا و علم على کجاست جز اینکه قطره‏اى در هفت دریا باشد».

این نیز کذب محض است و کسى آن را نپذیرفته است!.. تیجانى باز هم در ادّعایش دروغ گفته است!.

در (ص ۲۴۴) حدیث «على منى وأنا من على، ولا يؤدّى عنى إلا أنا وعلى»را آورده است.

این حدیث نیز به أبى‏إسحاق سبیعى برمى‏گردد که به تدلیس مشهور است! [۱۲۹]باز هم در (ص ۲۴۴) روایت دروغین دیگرى را با این متن آورده است: «اى على، تو هستى که براى امّتم بیان مى‏کنى، آنچه پس از من درباره‏اش اختلاف کنند».

این روایت نیز به ضراربن‏صرد برمى‏گردد که به «کذّاب» بودن مشهور است! [۱۳۰].

إبن‏معین و نسایى نیز او را دروغگو و غیر موثّق مى‏دانند!.

در (ص ۲۴۵) حدیث دیگرى را با عنوان «حدیث دار، در روز انذار» بدین صورت آورده است: پیامبر اکرم‏ صاشاره به على فرمود: «إن هذا أخى ووصيى وخليفتى من بعدى، فاسمعوا له وأطيعوا!». یعنى: «این برادر من، وصىّ من، و جانشین من بعد من است، پس به او گوش فرادهید و از او اطاعت نمایید!.. این حدیث نیز از احادیث صحیح و درست است که...».

نه تنها فقهاى اهل‏سنّت آن را متواتر ندانسته، بلکه همگى آن را جعلى و دروغین دانسته‏اند! این حدیث به أبومریم کوفى و عبداللّه‏بن عبدالقدوس برمى‏گردد که به تشیع و متروک‏بودن و دروغگویى مشهورند.. إبن‏کثیر گفته: عبدالغفاربن‏القاسم أبومریم [۱۳۱]، متروک و دروغگو و شیعه است!.. إبن‏مدینى و دیگران نیز او را به وضع و جعل حدیث معرّفى کرده‏اند!.. إبن‏معین نیز درباره عبداللّه‏بن عبدالقدوس مى‏گوید: او رافضی [۱۳۲]. خبیث است! [۱۳۳].

تیجانى در (ص ۲۵۹) مطلبى را با عنوان «داستان خالدبن ولید» این چنین آورده است: «امّا سومین حادثه‏اى که در اوایل خلافت أبوبکر، برایش اتّفاق افتاد و با عمر مخالفت ورزید و برخى از آیات و روایات را تأویل کرد، داستان خالدبن‏ولید بود که مالک‏بن‏نویره‏ را ظالمانه به قتل رساند و در همان شب با همسر مالک زناى به عنف کرد. و عمر به خالد مى‏گفت: اى دشمن خدا! یک نفر مسلمان را کشتى، آنگاه بر همسرش شبیخون زدى. به خدا قسم سنگسارت مى‏کنم».

ماجراى مشهور «مالک‏بن‏نویره» در تمام کتب تاریخ آمده که پس از وفات پیامبرصمانع زکات بوده و طبق روایت دیگر، او تابع سجاح - زنى که ادّعاى پیامبرى نموده بود - شده بود، ولى روایت مانع‏بودنش از پرداخت زکات مشهورتر است.. این ماجرا را در فصل «مناقب خلفاء» به تفصیل مورد نقد و بررسى قرار داده‏ایم.

در (ص ۲۶۸) حدیثى را با عنوان «حدیث کشتى» آورده که پیامبر خدا‏ صفرمود: «مثل اهل بیت من، مثل کشتى نوح است در قومش، هرکه در آن سوار شد نجات یافت و هرکه از آن تخلّف کرد، غرق شد» و فرمود: «مثل اهل بیت من، در میان شما، مثل باب حطّه بنى‏اسرائیل است که هرکه در آن داخل شد، آمرزیده گشت» و در زیرنویس به «مجمع الزواید هیثمى» ارجاع داده‌است.

این احادیث نیز مورد قبول علماى اهل‏سنّت نیست.. پس کجاست آن ادّعاعى تیجانى که مى‏گفت: تنها احادیثى را یادآور مى‏شوم که مورد اتّفاق هر دو گروه باشد!.

حدیث اوّل را ذهبى و إبن‏کثیر [۱۳۴]و البانى و وادعى و... همگى مردود و ساختگى دانسته‏اند!.

راویان این حدیث عبارتند از: ۱- مفضل‏بن‏صالح که بخارى و أبوحاتم او را منکر الحدیث دانسته‏اند.. ۲- حنش الکنانى که بخارى و نسایى و إبن‏حبان او را غیر موثّق دانسته و گفته‏اند: چیزهایى به على اختصاص داده که صحیح نیستند.. ۳- أبوإسحاق سبیعى که او را مدلّس دانسته‏اند!.

امّا حدیث دوم را که تیجانى به عنوان حدیث صحیحى از کتاب هیثمى آورده است، هیثمى در همان صفحه یادآور شده که «طبرانى در «جامع‏الصغیر» آورده و راویانى را ذکرکرده که هیچ کدام از آنها را نمى‏شناسم»!! [۱۳۵]در (ص ۲۷۰) حدیث دیگرى را با عنوان «حدیث کسى که مى‏خواهد زندگى‏اش، زندگى پیامبر باشد» آورده است: «رسول خدا فرمود: هرکه خوش دارد که مانند من زندگى کند و بمیرد و در بهشت برینى که پروردگارم آماده کرده، ساکن شود، پس ولایت على را پس از من بپذیرد و دوستدارانش را دوست بدارد و...».

این حدیث نیز از طریق یحیى‏بن‏یعلى الأسلمى روایت شده که همگى او را ضعیف و غیرموثّق دانسته‏اند و تیجانى به غلط از «إبن‏حجر عسقلانى» آورده که او نیز به اشتباه آورده است: «در اسناد این حدیث نام یحیى‏بن‏یعلى محاربى آمده است که آدم سُست و غیر مورد اطمینانى است» (ص ۲۷۰).. در حالى که راوى آن اسلمى است؛ نه محاربى که موثّق است و بخارى و مسلم، او را مورد اطمینان دانسته‏اند! و به احتمال زیاد، اشتباه إبن‏حجر نیز به خاطر تشابه اسمى - هر دو یحیى‏بن یعلى هستند! - به جاى اسلمى، محاربى آورده است!.

در (ص ۲۷۴) مى‏گوید: «بخارى در صحیح خود در کتاب «وصایا» و مسلم نیز در صحیح خود در کتاب «الوصیة» نقل کرده‏اند که در حضور عایشه ذکر شد که پیامبر، سفارش على را کرده است».

واقعاً تیجانى بسیار باجرأت است! هم آشکارا دروغ مى‏گوید و هم روایتها را ناقص نقل مى‏کند!! این روایت تیجانى - که آن را قیچى کرده! - درست همانند آن احتجاج فرد یهودى است که مى‏گفت: خداونددر قرآن فرموده: ﴿لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ[البقرة: ۱۱۱]. یعنى: «هیچ کس وارد بهشت نمى‏شود مگر اینکه یهودى باشد یا مسیحى!!» [۱۳۶]. یا به منزله آن فرد قادیانى است که منکر نماز بود و مى‏گفت: خود خدا در قرآن فرموده که به نماز نزدیک نشوید!! ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ[النساء: ٤٣].

تیجانى نیز در اینجا تلاش کرده که آن کار فرد یهود و قادیانى را تجربه کند!! روایت را تا اینجا نقل مى‏کند: «در حضور عایشه ذکر شد که پیامبر، سفارش على را کرده است» ولى از ادامه آن خوددارى کرده است تا به مقصود پلید خود برسد! کامل آن بدین صورت است که أسودبن‏یزید روایت نموده است: «در حضور عایشه ذکر شد که على وصى است. عایشه گفت: چه موقع پیامبر صسفارشهاى خود را به او نموده است؟! من (زمان احتضار) تکیه‏گاهش بودم و او به سینه من تکیه داده بود که یک تشت آبى خواست و ناگهان در همان حجره‏ام، احساس کردم بدنش نرم و سست شد و اصلاً نفهمیدم که مرده است، پس کى به او سفارش نموده است؟!» [۱۳۷].

در (ص ۱۸۸) نیز روایتى را - همچون روایت فوق به طور ناقص - از کتاب «الإمامة والسياسة» از إبن‏قتیبه بدین صورت نقل مى‏کند که: «چون فاطمه از أبوبکر (بر سر فدک) خشمگین شد، أبوبکر به مردم گفت: مرا به بیعتتان - اى مردم - نیازى نیست! بیعتم را رها کنید!».

تیجانى، این روایت را تا اینجا آورده و از بقیه آن، خوددارى کرده است! هر چند در روایت که آمده أبوبکر مى‏خواسته استعفاء دهد، به خاطر خشم فاطمه نبوده است و هیچ چیزى در این مورد ذکر نشده است، امّا تیجانى به زور تحریف و نتیجه‏گیرى غلط، خواسته‏اش را نوشته است.. در حالى که کامل آن، چنین است: «چون بیعت با أبوبکر به اتمام رسید، سه روز را به‏پا داشت و در آن سه روز کار را به مردم واگذاشت و گفت: بیعتم را واگذاشتم! آیا کسى هست که از این کارم ناراضى باشد؟! آیا کسى هست که با حکومت من مخالف باشد؟ پس على اوّلین کسى بود که برخاست و گفت: سوگند به خدا! نه تو را وامى‏گذاریم و نه هرگز از تو مى‏خواهیم که این کار را رها کنى! پیامبرصتو را براى دین ما برگزید (منظورش امام جماعت نماز است)، چگونه ما از تو براى کار دنیاى خود (یعنى خلافت) راضى نباشیم»! [۱۳۸]تیجانى با این کار ناشیانه‏اش، به ضرر خود سخن مى‏گوید! اگر این روایت را قبول دارد، که روایت تا آخر چنین مى‏گوید و تمام ادّعاهاى تیجانى را که مثلاً (در ص‏۲۳۹) مى‏گفت: هیچ بیعت درستى در تاریخ اسلام از عهد خلفاء تا عهد کمال آتاتورک که خلافت اسلامى را از بین برد، صورت نگرفته است، به این معنى که اجماع مسلمین در آن باشد و هیچ زور و قدرتى در آن وجود نداشته و امرى ناگهانى و غیر مترقّبه هم نباشد...»، باطل و افشاء مى‏سازد! و اگر روایت را قبول ندارد، پس چرا در کتابش آورده است؟!.

در (ص ۱۷۸)، روایت دیگرى را نیز از صحیح بخارى و مسلم، مبنى بر این که «اصحاب حتّى در نماز تغییر دادند» آورده و چنین مى‏گوید: «اوّلین کسى که سنّت پیامبر صرا در نماز تغییر داد، شخص خلیفه مسلمانان عثمان‏بن‏عفان بود». سپس براى اینکه این خواسته پلیدش را ثابت کند، روایت را چنین ناقص نقل مى‏کند: «پیامبر در مِنى دو رکعت نماز خواند، أبوبکر هم پس از او چنین کرد و عمر هم پس از أبوبکر و عثمان هم در اوائل خلافتش ولى بعداً عثمان چهار رکعت خواند»!.

ببینید که تیجانى چگونه ملحدانه روایت را ناقص نقل مى‏کند به گونه‏اى که هرکس بخواند، مى‏گوید: چطور عثمان سبه خود جرأت داد که سنّت پیامبر صو دو خلیفه قبل از خود را تغییر دهد؟!.. در حالى که در همان صحیح بخارى و مسلم کامل آن چنین آمده است: «پیامبر صبه هنگام سفر حج (از مدینه به مکه) در منى دو رکعت خواند (یعنى نمازهاى چهاررکعتى را قصر نمود) أبوبکر هم پس از او قصر نمود. عمر هم پس از أبوبکر قصر کرد. عثمان هم دو سال اوّل خلافتش را قصر نمود، امّا سال سوم خلافتش در منى، چهار رکعت خواند! در آن هنگام، مردى برخاست و به عثمان گفت: اى امیرالمؤمنین! چرا چهار رکعت خواندى؟! عثمان سگفت: بدانید که من امسال در مکه زن گرفته‏ام و در اینجا منزل دارم و پیامبر صهم فرموده است: در منزل، نمازهایتان را کامل بخوانید! من الآن در حضر هستم؛ نه سفر!».

تیجانى در (ص ۲۹۰) مى‏گوید: «حضرت فرمود: بر آنان (یعنى اهل‏بیت) پیشى نگیرید که هلاک مى‏شوید و از آنان تخلّف نجویید که هلاک مى‏شوید و به آنان یاد ندهید چراکه آنان از شما داناتر هستند».

این حدیث نیز دروغ است که بر پیامبر صبسته‏اند! و جالب اینکه خود شیعیان از علی سروایت مى‏کنند که گفته است: «من علّمنى حرفاً، فقد صيّرنى عبداً» یعنى: «هر کس به من حرفى بیاموزد، در واقع مرا برده خود ساخته است»!!.

این حدیث را هیثمى از طریق حکیم‏بن جبیر روایت کرده که امام احمد او را ضعیف و منکرالحدیث، دارقطنى او را متروک، جوزجانى نیز او را دروغگو دانسته، و شعبة درباره‏اش گفته: از اینکه درباره او سخن بگویم، از آتش مى‏ترسم!» [۱۳۹].

و بالاخره تیجانى، بعضى از احادیث صحیحى را ذکر کرده و با تحلیل و برداشت نادرستى که باز هم مورد قبول اهل‏سنّت نیست - بدون ذکر مقدّمات تاریخى و شرایط جنبى آن - قلم‏فرسایى کرده و مقصود نادرست خود را با آن اثبات نموده است!.. از جمله این احادیث، «حدیث غدیر» و «حدیث منزلت» است که آن معنایى که تیجانى و علماى شیعه به آن اعتقاد دارند، بنا به دلایلى که در فصل «امامت و خلافت» آورده‏ایم، معتقد نیستیم..

* * *

این بود کار تیجانى!.. و این بود عهدى که بارها و بارها در کتابش عنوان کرده بود!.. دیدیم که - بر خلاف قرارش - کارش این بوده که بعضى از احادیث را که مورد قبول اهل‏سنّت نیست، به رخ آنها مى‏کشد و به آنها - به عنوان احادیث صحیح - استناد مى‏کندو با تعجّب و شگفتى تمام - انگار چیز عجیبى را کشف کرده! - مى‏گوید: بله! این حدیث در فلان کتاب اهل‏سنّت وجود دارد و آنها اینگونه و آنگونه هستند و...!!.

مثلاً در (ص ۱۱۸) درباره همان جریان ساختگى قلم و دوات، چنین مى‏گوید: «من این حدیث را در کتاب «المراجعات» (نوشته عبدالحسین شرف‏الدین) مطالعه کردم»... تا اینجا مى‏رسد که مى‏گوید: «در آغاز پنداشتم که این روایت در کتابهاى شیعه است، ولى تعجّب و شگفتى‏ام افزونتر شد وقتى دیدم آن روحانى شیعى (یعنى شرف‏الدّین)، این روایت را از «صحیح بخارى» و «صحیح مسلم» نقل مى‏کند و به خود گفتم: اگر این روایت را در صحیح بخارى یافتم، قطعاً نظر دیگرى خواهم‏داشت..»!.

در واقع تیجانى مى‏خواهد بگوید: شما هم که این سخن را از من مى‏شنوید، نظرتان را - همچون من که عالم بزرگى هستم و لیاقت تدریس در الأزهر را دارم!! - تغییر دهید؛ چون در کتاب اهل‏سنّت این طور نوشته شده است! این خواسته‏اش، بیانگر جهل او نسبت به موضوع اساسى حدیث‏شناسى است.. به هر حال چنین ادامه مى‏دهد: «به پایتخت رفتم و در آنجا صحیح بخارى و صحیح مسلم، مسند امام احمد، صحیح ترمذى، موطّأ امام مالک و دیگر کتابهاى مشهور (اهل‏سنّت) را خریدیم».. (ص ۱۱۹).

این عالم بزرگ!! که در اوایل کتابش خود را با همین عنوان یاد مى‏کند، هیچ کدام از کتابهاى حدیث اهل‏سنّت را نداشته است! حتّى موطّأ امام مالک را نیز - که به قول خودش مالکى بوده - نه داشته و نه مطالعه کرده است! و شاید هم در همان روز، «قرآن کریم» را نیز همراه با آن کتابها تهیه کرده باشد!! از طرفى اگر کسى یکبار هم کتب احادیث و تواریخ را مطالعه کرده باشد، با این داستان جعلى - یعنى نوشتن وصیت‏نامه و قصّه قلم و دوات - را که بعضى از کتب به عنوان «حادثه روز پنجشنبه» از آن یاد کرده‏اند، روبه‏رو شده و شنیده است!.. به هر ترتیب، چنین ادامه مى‏دهد: «دیگر کتابهاى مشهور را خریدم و اصلاً منتظر نماندم که به منزل برسم، بلکه در همان راه تونس و قفصة، در اتوبوس عمومى، کتاب بخارى را گشودم و دنبال «حادثه روز پنجشنبه» در لابلاى کتاب گشتم به امید اینکه آن را پیدا کنم و على‏رغم میل باطنى‏ام روایت را یافتم. چند بار آن را خواندم، همانگونه بود که سید شرف‏الدّین در کتابش نقل کرده بود»! (ص ۱۱۹).

ببینید که مطالبش را با چه آب‏وتابى کش مى‏دهد! گویى شقّ‏القمر کرده است!.. این همه جوّسازى و طول کلام - آن هم به این شیوه - تنها براى سخن آخرش است که متأسّفانه سفسطه و مغالطه‏گرى مى‏باشد و سخیف‏ترین و بى‏خودترین نوع استدلال است! و امّا ببینیم که در ادامه چه مى‏گوید: «تلاش کردم حادثه را منکر شوم و خیلى بعید دانستم که عمر چنان نقشه خطرناکى در سر مى‏پرورانده، ولى مگر مى‏شود انکار کرد آنچه را که در صحاح اهل‏سنّت و جماعت است و خود را متعهّد نسبت به آن مى‏دانیم و به سخنش گواهى داده‏ایم و اگر شک در آن داشته باشیم یا برخى از آن را تکذیب نماییم، مستلزم این است که از کتاب صرف‏نظر کنیم و این باز مستلزم این است که دست از عقایدمان برداریم»! (ص ۱۱۹).

این ادّعاى تیجانى نشان مى‏دهد که واقعاً نه خود او و نه مترجم کتاب - آقاى مُهرى - و نه علماى قم - گردانندگان بنیاد معارف اسلامى قم - هیچ کدام از «علم حدیث» بهره‏اى ندارند و هیچ یک حیثیت خود را دوست نداشته و با این کار، حماقت خود را به تصویر کشیده‏اند! و إلّا چگونه به خود اجازه مى‏دهند کتاب تیجانى را ترجمه کرده و در چنین سطح وسیعى منتشر سازند و حتّى در بعضى از شهرها به طور رایگان به دست جوانان بدهند!.

تیجانى ادّعا مى‏کند که هرچه در صحاح اهل‏سنّت موجود است، سنّیان باید همه را قبول کنند و اگر هم بعضى را نپذیرفتند، باید کلّ کتاب را ردّ نمایند و نهایتاً دست از عقاید خود بردارند!. این ادّعا، بسیار ناشیانه و ابلهانه است؛ چون - همانگونه که گفتیم - هم در کتب شیعه و هم در کتب اهل‏سنّت، احادیث جعلى بسیارى وجود دارند و محدّثین، آنها را رد کرده‏اند.

اساساً هیچ کس - از شیعه و سنّى - حق ندارد بگوید که: نباید احادیث نادرست را مردود اعلام کرد! همچنین حق ندارد بگوید: به دلیل وجود احادیث نادرست در کتابى، باید کلّ کتاب ردّ شود!.. مترجم کتاب و علماى قم، این استدلال جاهلانه تیجانى را منتشر کرده‏اند و بایستى کجرویهاى تیجانى را نیز به گردن بگیرند!.. به راستى این بن‏بستى است که تیجانى و علماى قم براى خودشان درست کرده‏اند و بسیار ناشیانه و بچه‏گانه قلم برداشته و هم خود و هم عقایدشان را رسوا ساخته‏اند!!.

در اینجا بى‏مناسبت نیست که آن قسمت از جواب نامه‏هایى که با دوستان شیعى‏ام مطرح کرده‏ام، و به همین موضوع - یعنى احادیث موضوعى - اختصاص دارد، عیناً بیاوریم:

* * *

[۱۰۰] براى مثال به دو کتاب «محاکمه گلدزیهر»، «جنایات غربى در شرق» از «محمّد غزالى مصرى» و همچنین کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» از «مصطفى حسینى طباطبایى» مراجعه شود. [۱۰۱] صحیح مسلم و بخارى. [۱۰۲] صحیح بخارى، شرح فتح البارى، کتاب أحادیث الأنبیاء، باب بینما امرأة ترضع ابنها، حدیث شماره ۳۴۸۳. [۱۰۳] صحیح بخارى، کتاب التفسیر، باب إلا العودة فى القربى، حدیث شماره ۴۸۱۸. [۱۰۴] صحیفه سجّادیه، ص‏۱۳، چاپ کلکته هند. [۱۰۵] در مورد «اهل‏بیت»، به تفصیل در فصول «روایت ثقلین و اهل‏بیت» سخن گفته‏ایم. [۱۰۶] کسى که در اینکه مى‏گویند: «از این شنیدم و او نیز از فلانى شنید و... الخ» دروغ بگوید. [۱۰۷] بحارالأنوار، ج‏۴۳، ۸۹.. [۱۰۸] همان. [۱۰۹] علل الشرایع، إبن‏بابویه، ص‏۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف، شیخ مجلسى نیز، همین روایت را در کتاب فارسى خود «جلاء العیون» آورده است.. تفصیل روایت شیعه را در فصل مناقب خلفاء آورده‏ایم. [۱۱۰] صحیح بخارى، ج‏۵، ص‏۲۸ [۱۱۱] نگاه شود به کتابهاى رجال از جمله «تهذیب التهذیب» و «میزان الإعتدال». [۱۱۲] نهج‏البلاغه، شرح إبن‏أبى‏الحدید شیعى، تحت عنوان «محاصرة عثمان ومنعه الـمـاء» همچنین «مشعل اتّحاد»، دکتر بى‏آزار شیرازى، ص‏۲۶-۲۵ تحت عنوان «حمایت از عثمان». [۱۱۳] ناسخ‏التواریخ، میرزامحمّدتقى سپهر، ج‏۲، ص‏۵۳۱- و مثل آن در «أنساب الأشراف»، بلاذرى، ج‏۵، ص‏۶۹ آمده است. [۱۱۴] مروّج‏الذهب، مسعودى شیعى، ج‏۲، ص‏۳۴۴، چاپ لبنان. [۱۱۵] البدایة والنهایة، ج‏۷، ص‏۳۴۳-۳۴۲. [۱۱۶] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید شیعى معتزلى، ج‏۱، ص‏۱۹۸، چاپ بیروت. [۱۱۷] در فصل آخر، جریان قتل عثمان را آورده‏ایم. [۱۱۸] مسند احمد، ج‏۱، ص‏۵. [۱۱۹] نهج‏البلاغه، نامه ۶. [۱۲۰] کتاب سلیم‏بن‏قیس، ص‏۲۵۳. [۱۲۱] تفسیر العیاشى، ج‏۲، ص‏۶۷ و شبیه آن در «فروع کافى»، ج‏۸، ۲۳۸. [۱۲۲] المقاصد الحسنة، سخاوى، ص‏۱۷۰. [۱۲۳] کشف الخفا، ج‏۱، ص‏۲۳۵. - تاریخ بغداد، ج‏۱۱، ص‏۲۰۵. [۱۲۴] صحیح ترمذى، کتاب المناقب، باب مناقب على، شماره ۳۷۲۳. [۱۲۵] الضعفاءالکبیر، ج‏۳، ص‏۱۵۰. [۱۲۶] العلل، ج‏۳، ص‏۲۴۷. - الموضوعات، ج‏۱، ص‏۳۴۹. [۱۲۷] فتح الملک العلى، ص‏۵۱. مجموع الفتاوى، ج‏۱۸، ص‏۳۷۷. [۱۲۸] تلخیص المستدرک، ج‏۳، ص‏۱۲۶. ضعیف الجامع، ص‏۱۴۱۶. [۱۲۹] نگاه شود به تهذیب التهذیب، ج‏۸، ص‏۶۶. [۱۳۰] ذهبى در میزان الإعتدال، ج‏۲، ص‏۳۲۸ در شرح حال ضراربن‏صرد آورده است. [۱۳۱] میزان الإعتدال، حافظ ذهبى، ج‏۲، ص‏۶۴۰-۴۵۷- منهاج‏السنة، إبن‏تیمیة، ج‏۴، ص‏۱۸. [۱۳۲] البدایة والنهایة، ج‏۳، ص‏۳۸. [۱۳۳] میزان الإعتدال، امام ذهبى، ج‏۲، ص‏۴۵۷. [۱۳۴] میزان الإعتدال، ج‏۴، ص‏۱۶۷. [۱۳۵] مجمع الزواید هیثمى، ج‏۹، ص‏۱۶۸. [۱۳۶] در حالى که کامل آن چنین است: ﴿وَقَالُواْ لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡكَ أَمَانِيُّهُمۡۗ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١١١[البقرة: ۱۱۱]. یعنى: «و مى‏گویند: کسى داخل بهشت نمى‏شود مگر اینکه یهودى باشد یا مسیحى! این از آرزوهایشان مى‏باشد! بگو: دلیل خود را بیاورید اگر چنانچه راست مى‏گویید!». [۱۳۷] «صحیح بخارى»، کتاب الوصایا، حدیث شماره ۲۷۴۱ و «صحیح مسلم»، کتاب الوصیة، شماره ۱۹. [۱۳۸] تاریخ الخلفاء یا «الإمامة والسیاسة»، إبن‏قتیبه دینورى، ص‏۱۶. متن سخنان على بدین صورت است: «واللّه! لا نقیلك ولا نستقیلك أبداً! قد قدّمك رسول اللّه لتوحید دیننا، من ذالذي یؤخّرك لتوجیه دنیانا!». [۱۳۹] مجمع الزواید، ج‏۹، ص‏۶۴-۶۳