عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

جواب نامه‏ها در رابطه با «عصمت»:

جواب نامه‏ها در رابطه با «عصمت»:

فرموده‏اید: شما (یعنى بنده) رسول خدا را - سهواً - به دفاع از خائنین متّهم کرده‏اید و خوب بود توجّه داشتید که نهى از کارى دلیل وقوع آن نیست و چنین اتّهامى بر رسول خدا صکه اسوه مؤمنین قلمداد شده، ناسزاست و در آیه: ﴿وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ[الإسراء: ٢٤]. «مدافع خائنین مباش». منظور هشدار و انذار به امّت است؛ نه توبیخ و سرزنش پیامبر.. چنانکه وقتى مى‏فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ[الإسراء: ٢٤].

«و بال فروتنى را بر آن دو (پدر و مادر) فرو آور».

ظاهر آیه خطاب به پیامبر صاست، ولى منظور سایر مسلمین مى‏باشد؛ زیرا پیامبر صدر زمان نزول آیه، پدر و مادر نداشت.

(جواب):

اوّلاً در رابطه با مطلب فوق، باید در نظر داشت که اینجانب، هیچ نسبتى به پیامبرصنداده‏ام، بلکه این خداست که به او مى‏فرماید: «مدافع خائنین مباش!».

ما «پیامبرپرست» نیستیم تا قول خدا را در جهت مطلق‏سازى او، کج و کوله کنیم و آن مقام را حتّى بالاتر آن بدانیم که خداوند نتواند بازخواستش کند! اگر سخن خداوند به رسولش‏ صبر ما گران است، باید افکار خود را اصلاح نماییم و خویشتن را با کلام الهى تطبیق دهیم؛ نه آن که آیه قرآن را به سطح مأنوسات خود بیاوریم!.

ثانیاً اینکه فرموده‏اید: «نهى از عملى، انجام‏دادن آن نیست»، آرى! همیشه نهى از عمل، دلیل انجام‏دادن آن نیست، ولى در پاره‏اى از موارد، دلیل انجام آن است و مورد فوق یکى از آن موارد مى‏باشد؛ زیرا خداوند در همان آیه، بلافاصله به پیامبرش مى‏فرماید: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٦[النساء: ۱۰۶]. از خدا آمرزش بطلب که او غفور و رحیم است».. واژه «استغفار» به خوبى نشان مى‏دهد که «دفاع از خائنین» - سهواً - در میان بوده، و إلّا چرا براى عملى که صورت نپذیرفته، چه لازم به «استغفار» است؟! و اگر بگوییم: آیه، علاوه بر آن که تذکرى به پیامبر صدر قبال خطایى که پیش آمده بود، تذکرى به همه مسلمانان نیز هست که مراقب بوده مدافع خائنان نباشند و هرگاه اشتباهى پیش آمد، فوراً جبران نموده و از خدا استغفار بطلبند، البته کسى مخالف این نظر نیست!.

ثالثاً امّا آیه ﴿وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ[الإسراء: ٢٤]. با آیه: ﴿وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ[الإسراء: ٢٤]. قابل قیاس نیست؛ زیرا در رأس آیه اخیر مى‏فرماید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ ِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُ[النساء: ١٠٥].

«ما کتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل کرده‏ایم تا بین مردم بر اساس آنچه خدا به تو نشان داده است، داورى کنى».

این آیه به خوبى نشان مى‏دهد که مطلب، خطاب به پیامبر است؛ چون که کتاب فقط بر او نازل شده و هم پیامبر صو هم کلیه مسلمانان موظّفند، طبق آن حکم کنند و نمى‏توان گفت که پیامبر صجداى از این مطلب بوده و منظور، سایر مسلمانهاست!.

قیاس آن که چون به هنگام نزول آیه ۲۴ سوره إسراء ﴿وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ..پیامبر ص، پدر و مادر نداشته و لذا مفاد آیه شامل او نمى‏شود، با آیه ۱۰۵ سوره نساء ﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا[النساء: ۱۰۵]. که تصریح دارد قرآن به پیامبر صنازل شده و نسبت بدان موظّف است و باید بر طبق محتویاتش حکم کند و هرگز مدافع خائنین نباشد و براى اشتباه خود در این مورد از خدا آمرزش طلبد، قیاس مع‏الفارق است.

و ما - چنانکه خود در نامه خویش فرموده‏اید - لاأقل نسبت به رعایت بدیهیات منطق ملتزم هستیم، شگفتا که جنابعالى به شأن نزول آیه ﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗاکه حتّى در کتب شیعه، مانند تفسیر «مجمع البیان» طبرسى آمده، توجّه نفرموده‏اید که نوشته‏اند: رسول خدا صبنابر حُسن نیتى که نسبت به مسلمانان و بدبینى که نسبت به یهود داشت، گمان کرد که در سرقتى که پیش آمده بود - یکى از مسلمانان به نام «طعمه بن أبیرق» زرهى دزیده بود - خطاکار مرد یهودى به نام «زیدبن سمیر» بوده است، و در حکمیت بینشان، از مرد مسلمان حمایت مى‏کند و مى‏خواست که مرد یهودى را مورد عتاب و عقاب قرار دهد، که آیه نازل شد و پیامبرصرا از اشتباهش بیرون آورد!.

رابعاً آرى! ممکن بود که پیامبر صدر قضاوت اشتباه کند و سپس وحى الهى، او را از اشتباه بیرون آورد، ولى این مقام در اسلام براى غیر پیامبر صثابت نشده و نمى‏توان ائمه را مشمول آن شمرد! و قبول این مطلب، خللى بر «اسوه» بودن پیامبرصوارد نمى‏سازد؛ زیرا پیامبر صبا توجّه به هدایت وحى، «اسوه» بود و اگر وحى را از وى جدا سازیم، مانند بسیارى از افراد بشر - افراد بزرگ و عالى‏مقام - دچار اشتباه مى‏شد! [۷۵۹]به‏ عبارت دیگر، پیامبر صبنا به «وحى» معصوم بود و نه اینکه «عصمت ذاتى» داشت و به این دلیل «أسوه حسنه» و سرمشق مسلّم براى مسلمانان است که وحى، اندیشه‏هایش را تصحیح نموده و وى را در حفاظ خود قرار داده بود، و إلّا اوّلین آیه از سوره تحریم را چگونه مى‏توان تفسیر کرد؟.. مى‏فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١[التحريم: ١].

«اى پیامبر! چرا چیزى را که خداوند بر تو حلال کرده است، به خاطر راضى و خوشنود ساختن همسرانت، بر خود حرام مى‏کنى؟ خداوند آمرزگار مهربان است (و تو را مى‏بخشد)».

آیا جز این مى‏توان گفت که رسول خدا صاشتباه کرده بود و خداوند راه صحیح را به او نشان داد؟! از افتخارات و ممیزات اسلام و واقعیتى که حقّانیت قرآن و اصالت پیامبر صرا نشان مى‏دهد، این است که انتقادات خدا بر پیامبرش در قرآن آمده، به گونه‏اى که تعداد آیاتى که او را مورد سرزنش قرار مى‏دهند و خطا و لغزشش را یاد مى‏کنند، بیشتر از آیاتى است که او را مى‏ستاید!.. کتاب ما، همچون کتاب ضالّه مسیحیان و یهودیان و بهائیان که مملوّ از ستایش در باب و بهاء و عیسى و موسى و دیگران در حقّ خودشان است، نیست! حقیقتاً ما را نسزد که با توجیهات و تأویلات - ناصحیح - خود، بخواهیم انتقادات خدا از پیامبرش را از قرآن حذف کنیم و از افتخارات اسلام - که در این مورد، یگانه و ممتاز است - بکاهیم!.

فرموده‏اید: آنچه از سوره تحریم مورد استناد اینجانب قرار گرفت، امرى میان خدا و رسول بوده است؛ نه ابلاغ رسول و اطاعت خلق!.

(جواب): متقابلاً عرض مى‏کنم که:

اگر آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَفقط بین خدا و رسولش بود، چرا در کتاب هدایت عمومى که فرموده: «هدى للناس» و «هدى للمتقین» و «ذکر للعالمین» آمده است؟ چرا خدا، آن را خارج از کتاب و به صورت خصوصى به پیامبرش وحى نفرمود؟!.

بسیار مایه تأسّف است اگر ما برخى از آیات قرآن را فقط خاصّ پیامبر صو زنانش و به دور از هدایت عمومى بدانیم. مطلب آن است که رسول خدا صدر امر دین و کردار اجتماعى، «اسوه» بود و اگر امرى را بى‏جهت بر خود همچون نزدیکى با ماریه قبطى - که کنیز مصرى پیامبر صبود - به خاطر زنانش حرام مى‏نمود، چه بسا دیگران به او تأسّى مى‏کردند و در بسیارى از امور، به خاطر بعضى چیزها، حلالى را بر خود حرام مى‏کردند و از این رو خداوند لازم دانست که کار او را تصحیح نماید.

فلسفه ذکر مطالب دیگر نیز، در ابتداى سوره تحریم - و یا لا أقل یک بُعد آن - که به مسائل پیامبر صبا زنانش اشاره دارد، جز این نیست که همگان ببینند، هرکسى - و لو پیامبر هم باشد - ممکن است با چنین مشکلاتى در درون خانواده خود روبه‏رو شود و چگونه باید در برابر آنها اتّخاذ روش کند؟ چه انذارها براى زنانى که خلاف میل شوهران نیکوسیرتشان، وسوسه‏هایى مى‏یابند، مطرح است؟ و صفات زن خوب چیست که خداوند اتّصاف به آن را از همسران پیامبر صنیز مى‏خواهد؟ از این رو - و به جهت همین بُعد هدایت عمومى آیات - بلافاصله پس از تکمیل تذکرات به پیامبر صو زنانش در آیه بعد مى‏فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦[التحريم: ٦].

«اى مؤمنین! خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزمش، مردم (بى‏ایمان) و سنگها هستند، محفوظ دارید. فرشتگانى بر آن گمارده شده‏اند که خشن و سختگیر و زورمند هستند. هرچه خدا بدیشان دستور دهد، نافرمانى نمى‏کنند و همان چیزى را انجام مى‏دهند که بدان مأمور شده‏اند».

آرى! از ساحت «کتاب هدایت» به دور است که رمزگونه سخن بگوید و مطلب غیر قابل فهم داشته باشد که مردم نتوانند به وسیله آن هدایت شوند، و یا برخى از آیاتش خاصّ کسانى بوده و قابل استفاده براى دیگران نباشد!.

بعلاوه ذکر خطاهاى پیامبران: در کتابشان، باعث مى‏شود تا مردم از غلو درباره‏شان بپرهیزند و آنان را شخصیتهاى فوق بشرى در نظر نگیرند و به جاى هدفى که به سویش برانگیخته شده‏اند، خود «هدف» نگردند!.

در نامه خود، در صفحات ۴۳-۴۲ ابتدا به اینجانب ایراد گرفته‏اید که چرا گفته‏ام: خبر «گردافشانى» را همه مورّخین و از جمله «صحیح مسلم» آورده‏اند، و خاطرنشان ساخته‏اید که حتّى ربع مورّخین نیز، این خبر را نیاورده‏اند! سپس فرموده‏اید: اینکه «هیکل» در کتابش آورده: پیامبر صهیچ کارى را به تنهایى انجام نمى‏داد، صحیح نیست؛ چراکه هرگز آن حضرت در تعیین جانشین - هنگامى که از مدینه خارج مى‏شد - با کسى مشورت نکرد و پرسیده‏اید: آیا منظور از استناد به خبرى که در آن به رسول خدا صنسبت داده‏اند که فرمود: «أنتم أعلم بأمور دنیاکم؛ شما نسبت به امور دنیاى خود آگاهترید»، آن است که تعیین جانشین پیامبر صو مجرى حدود الهى و معلّم اسلامى، از امور دنیوى است که تازه مردم نیز به آن آگاهتر از پیامبر صهستند؟ آنگاه آیات متعدّدى از قرآن کریم آورده و مطرح ساخته‏اید که سیاق این آیات مبنى بر اطاعت عامّ و بى‏چون و چرا از رسول خداست و اینجانب خصوص این عموم را از کجا آورده‏ام که گفته‏ام: منظور فقط اطاعت دینى از رسول خداست؟ و گفته‏اید: خطّ بین «دین و دنیا» را کجا ترسیم مى‏کنید؟ مقصود شما از استناد به خبر گردافشانى و این آیات چه بوده است؟

(جواب): در رابطه با مطالب فوق به عرض مى‏رسانم که:

اوّلاً همه تواریخ در قرن اوّل و دوم هجرى تدوین نشده بودند.. در ابتدا همین اخبار و روایات «مسلم» و امثال او بود که مبناى نگارش تواریخ قرار گرفت و مورّخین از آنها در تدوین آثارشان استفاده کردند؛ کما اینکه در شیعه نیز همین پدیده روى داد.. در ابتدا فقط کتب «کافى» و امثال آن بود که سایرین از آنها نقل مطلب نموده و موضوعات از این طریق به شهرت رسید.

در رابطه با خبر «گردافشانى» نیز، منظور اینجانب این بود که خبر «مشهورى» است؛ هرچند شهرتش از ناحیه مسلم و روات و مشایخ او باشد، ولى به هرحال میان اهل اثر، نشر یافته و شهرت پیدا کرده است.

ثانیاً هرگاه ما از آیات قرآن که به اطاعت از رسول خدا صفرمان مى‏دهد، چنین برداشتى کنیم که منظور اطاعت عام و تام از جمیع اقوال و افعال پیامبر صمى‏باشد، حتّى در بنّایى و کفّاشى و باغبانى و طرز لباس و غذا و بهداشت و... هم باید، پیرو او بود!.

«اطاعت» در برابر «امر» است.. مسلّماً هرجا که رسول خدا صامر و نصّى آورده باشد، باید مسلمانان - زن و مرد - مطیعش باشند، [۷۶۰]ولى آنجا که نصّى نیاورده و صرفاً سلیقه شخصى را در موردى به کار برده و یا اساساً سکوت فرموده و فرمانى نداده، مسلمانان آزادند که خود - بر پایه تعالیم اسلام - اتّخاذ روش کنند؛ چنانکه «علّامه دهلوى» - از علماى بزرگ هند - در کتاب خود «حجّة البالغة» آورده: «کلیه اقوالى که از پیامبر صصادر شده، از سه بخش بیرون نیست: ۱- اقوال و آراى دینى که «کتاب» و «سنّت» را تشکیل مى‏دهند ۲- آرایى که در رابطه با مسائل محیط بنا به افکار و تجربیات شخصى خود ابراز مى‏داشته؛ مانند روایات نبوى در زمینه مطالب طبّى که طى آن، معقول‏ترین آراى پزشکى زمان پیامبر صمنعکس است ۳- سخنانى که پیامبر صدر رابطه با سلیقه‏ها و احوال شخصى خویش به نزدیکان و همسرانش ابراز مى‏داشته؛ مانند سلیقه‏اش در امر غذا و پوشاک».. دهلوى مى‏گوید: بنا به آیات روشن قرآن و اخبار رسیده از پیامبر ص، مسلمانان فقط در اطاعت از «کتاب و سنّت» ملزمند و در شؤون دیگر آزاد بوده و مجبور نیستند اگر دچار بیمارى شدند، سراغ «طبّ النبى» بروند و یا در غذا و پوشاک و طرز مسواک‏زدن و... از او تبعیت کنند!.

در مورد آیه: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۳-٤]. «و از روى هوى و هوس‏ سخن نمى‏گوید، مگر اینکه همان وحى و پیامى است که بدو وحى مى‏شود». که استناد کرده‏اید: پیامبر صتمام گفتار و کردارش از جانب وحى بوده است! به نظرات «محمّد منظور نعمانى» - از علماى بزرگ هند - در این مورد بسنده مى‏کنیم، آنجا که در کتابش آورده است: «بعضى از مردم، اغلب در مفهوم این آیه دچار اشتباه شده، چنین مى‏پندارند که هرچه پیامبر صبر زبان مى‏آورده، وحى بوده است! در صورتى که این پندار درست نیست.. منظور از این آیه، این است که هرآنچه را رسول اکرم‏ صبه خداوند نسبت داده یا به عنوان دستور و شریعت ارشاد فرموده، از طرف خود نگفته، بلکه حکم وحى را دارد. مسلّم است که گفتار پیامبر صبا خانواده‏اش یا سخنانش با صحابه کرام، در مورد امور دنیا را نمى‏توان جزء وحى به حساب آورد» [۷۶۱].

اصولاً ما به لحاظ دینى، با دو مبحث روبه‏رو هستیم: «احکام» و «موضوعات».. «احکام دین» عبارت از مجموعه فرامین و نواهى الهى است که درباره حلال و حرام و مبانى و شؤون حق و ناحق صادر گشته است، و «موضوعات دین» امورى است که احکام به آنها تعلّق مى‏گیرد.. در رابطه با احکام، مسلمان موظّف به اطاعت محض است، ولى موضوعات را خود مردم و ارکان اجتماعى آنها تعیین مى‏کنند.

مثلاً در اینکه حکم «زناکار» چیست، هیچ بحثى وجود ندارد، ولى در این که آیا شامل فلان کس مى‏شود یا نمى‏شود، مطلب «موضوعى» است که باید از راه مراجعه به شهود کافى، و بحث و تحقیق در سازمانهاى رسیدگى جامعه مشخّص گردد.. حتّى در زمان پیامبر صچه بسا خود او، «موضوعات» را نمى‏دانست و دیگران بهتر از او مى‏دانستند؛ اینکه آیا آن عرب بیابانى سرقت یا زنا کرده بود، اعراب دیگرى مى‏دانستند که شاهدش بودند؛ نه پیامبر صکه بر جریان ناظر نبود!.. نمى‏توان گفت که چطور زناى زناکارى را چند عرب بادیه‏نشین مى‏دانستند و پیامبر صنمى‏دانست! و بر همین اصل هم نباید گفت: پس این سخن را گفته‏اند تا در برابر نصّ رسول خدا صبه خود اجازه اجتهاد دهند!!.

قرآن که فرمان رجوع به شهود لازم - که چهار نفر است - براى تشخیص زناکار داده، خود گواهى مى‏دهد که پیامبر صهمه «موضوعات» را نمى‏دانست.. مسأله جانشینى نیز چنین است.. پیامبر صشروط لازم را براى مدیریت جامعه تشریح نموده بود - که در قرآن و سنّتش منعکس است - و این شروط تا قیام قیامت براى انتخاب رهبرى باقى است، ولى مصادیق آن را در هر زمان، مردم باید تعیین کنند و باید از راه «تفکر» و «تحقیق» - چنانکه در قرآن کریم در کلیه امور فرمان داده - شخص مربوطه را بیابند و از طریق «شورا» - همانگونه که در قرآن منعکس است - نسبت به او اظهار تمایل نمایند. اگر پیامبر صمى‏خواست در این «موضوع» دخالت نماید، لازم بود براى همیشه این کار را انجام دهد؛ به ویژه که با فاصله و گذشت زمانى از پیامبر ص، اختلافات زیادتر مى‏شود و مدّعیان آن، رو به فزونى مى‏روند و تعیین مقام رهبرى به مشکلات زیادتر - همانگونه که امروز مى‏بینیم - مى‏انجامد، ولى رسول خدا صچنین کارى را نکرد و تعیین زمامدار را از ابتدا به عهده خود مردم سپرد و تشخیص «موضوع» را به عهده مکلّفین نهاد.. و این فصل جدایى «امور دینى» از «امور دنیوى» است!.

ثالثاً بنابراین، تمام آیاتى که جنابعالى در اطاعت از پیامبر صآورده‏اید، مسلّماً مورد قبول است، ولى شامل امورى است که «نصّى» از رسول خدا صدر مورد آن وجود ندارد، نمى‏شود؛ و برعکس اگر در امورى که نصّى از رسول خدا صنیست، ما خود قانونى وضع کنیم و بخواهیم به عنوان اطاعت از پیامبر صبه اسلام اضافه نماییم، خلاف آیات فوق رفتار کرده‏ایم! پیروى از آیاتى که ذکر کرده‏اید، به معناى آن است که حکم واقعى پیامبر صرا در هر مورد بیابیم و پیروى کنیم، و إلّا سنّیان نیز مى‏توانند بگویند: چون پیامبر صروزهاى آخر عمر مبارکش - که مریض بود - أبوبکر سرا به جاى خود به مسجد مى‏فرستد و راضى بود که او امام جماعت مسلمین به جاى خودش باشد، یا مسلمانان را به سرپرستى او به حج مى‏فرستد و...، همگان باید بر پایه آیات بینات قرآن از رسول خداصاطاعت نموده و او را جانشین پیامبرصبدانند! و چنین استدلال کنند که: کسى را که پیامبرصبراى کار دینى تعیین کرد، چگونه ما براى کار دنیامان تعیین نکینم؟ جمله‏اى که على به أبوبکربفرمود که: «فيقوم على فى أول الناس فيقول: واللّه! لا نقيلك ولا نستقيلك أبدا! قد قدّمك رسول اللّه لتوحيد ديننا، من ذالذى يؤخّرك لتوجيه دنيانا؟» [۷۶۲]. «اوّلین کسى که برخاست، على بود و فرمود: به خدا قسم! هرگز نه بیعت تو را به هم مى‏زنیم و نه مى‏خواهیم که تو آن را به هم بزنى! پیامبر صتو را براى امام جماعت ما که امرى دینى است معین کرد و پیش انداخت، چه کسى حاضر مى‏شود که تو را از کار دنیایمان عقب بیندازد و به تو راضى نشود؟».

رابعاً چه بسا پیامبر صاشخاصى را به کارى برمى‏گماشت که خائن از آب درمى‏آمدند! چنانکه «ولیدبن عقبه بن أبى‏معیط» را به سوى قوم بنى‏مصطلق - که مسلمان شده بودند - فرستاد تا از آنها زکات بگیرد و همین که آن قوم به استقبال نماینده و فرستاده پیامبر صشتافتند، چون در زمان جاهلیت ولیدبن عقبه بن أبى‏معیط با آنها اختلاف داشت، روى برتافت و در نیمه راه برگشت و نزد رسول خداصبازگشت و گفت: «قوم بنى‏مصطلق از دادن زکات خوددارى کردند و مرا راه ندادند و مهیاى جنگ با مسلمانان هستند!»، در حالیکه چنین نبود و آنها حتّى به استقبالش آمده بودند.. از این رو، پیامبر صفرمان بسیج داد و آماده کارزار شد که آیه نازل گشت:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ ٦[الحجرات: ٦].

«اى مؤمنان! اگر فاسقى براى شما خبرى آورد، (قبل از هرچیز) تحقیق کنید. مبادا از سر ناآگاهى به قومى صدمه بزنید و بر کار خویش پشیمان شوید».

مفسّرین شیعه و سنّى، شأن نزول فوق را براى این آیه، گزارش کرده‏اند که نشان مى‏دهد، اگر پیامبرصشخصى را به عنوان نماینده در امرى انتخاب مى‏کرد، دلیل آن نیست که شخص مزبور از خطا و طغیان مصون بوده باشد.. مگر موسى‏ ÷هفتاد نفر از زبدگان اصحابش را انتخاب ننمود و خائن از کار درنیامدند؟ [۷۶۳]بنابراین، هیچ مانع‏ شرعى و عقلى براى اینکه پیامبر صدر انتخاب افراد - چه براى جانشینى و چه براى امور دیگر - با کسانى مشورت کرده باشد، به چشم نمى‏خورد!.

مگر علی س، «منذربن جارود عبدى» را به سمت فرماندهى «فارس» انتخاب نکرد، با اینکه او خیانت کرده و اموال بیت‏المال را دزدید و بعد به معاویه پیوست؟ [۷۶۴]و مگر نه‏ آن که علی سدر تعیین بعضى از نمایندگان و ولّات خود با مالک اشتر نخعى مشورت مى‏کرد؟ پس چه ایرادى در مشورت با مردم وجود دارد؟ چه سندى در دست است که پیامبر صهیچگاه در تعیین جانشین - هنگامى که از مدینه خارج مى‏شد - با کسى مشورت نکرد؟ چرا پیامبر صدر مسائل «موضوعى» مشورت نکند؟ آیات ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِو ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡکجا باید اطاعت شود؟

آرى! در «احکام»، پیامبر خدا‏ صبا کسى مشورت نمى‏کرد، ولى در «موضوعات» مسلّماً مشورت مى‏فرمود و به فرض این که تواریخ نیز آن را ذکر نکرده باشند، ما نمى‏توانیم منکر اصول کلّى شویم.

در صفحه بعد متعاقباً فرموده‏اید: این صحیح نیست که پیامبر صدر امور دنیوى اشتباه مى‏کرد؛ زیرا: ۱- با وجود آیه ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ[الإسراء: ۳۶]. «و از چیزى که بدان‏ علم ندارى پیروى مکن!». دور از ساحت رسول خدا صبود تا به کارى که در آن علم ندارد، فرمان دهد. ۲- آخر این چه دینى است که رسولش ندانسته سخن مى‏گوید؟ و مطرح ساخته‏اید که خبر گردافشانى مسلّماً جعلى است و آن را ساخته‏اند تا در برابر نصّ رسول خدا صاجتهاد کنند!.

(جواب): عرض بنده این است که:

اوّلاً سخن جنابعالى در حقیقت ناشى از این باور است که پیامبر صهیچگاه در هیچ امرى اشتباه نمى‏کرد و هر توصیه‏اى که به هرکس مى‏نمود، لازم‏الإجرا بود، در صورتى که آن فرض غلط است و پیامبر صبه شهادت آیات قرآن که مکرّر نشان داده‏ایم - ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١و... - در امور عادّى زندگى - نه در دریافت و ابلاغ وحى و احکام الهى - دچار اشتباه مى‏شد.

بنابراین، هرگاه در امور عرفى نظرى مى‏داد، آن را به عنوان حکم خدا و شرع تلقّى نمى‏کرد. نتیجتاً جا داشت به کسانى که اظهار نظر عادّى او را در ردیف وحى آورده‏اند، هشدار دهد و حتّى آنها را مذمّت کند، این کردار پیامبر راستین‏ صاست.. از ﴿أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ[الكهف: ١١٠]. «من بشرى مثل شما هستم که به من وحى مى‏شود» و ﴿هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا[الإسراء: ٩٣]. «آیا من به جز بشرى (مثل شما) که از جانب خدا فرستاده شده، نیستم؟»، همین مستفاد مى‏شود که از یکسو پیامبر صبا مبدأ عالم در ارتباط بوده و پیامدهاى او را مى‏رساند -و از این جهت، کاملاً معصوم است - و از سوى دیگر ممکن بود به حکم بشریت، مثلاً درباره شترى به خطا، اظهارنظرى کند و شتربانى بیشتر از او در آن مورد بداند!.. مگر در جریان هجرت او وأبوبکر به مدینه، شخص بلدى را اجیر نکرد تا راه را اشتباه نکنند؟!.

ثانیاً اشتباه از اینجا ناشى مى‏شود که آدمى گمان مى‏کند مطلبى را مى‏داند، ولى اطّلاعاتش برخلاف گمانش، درست نیست.. بنابراین، موضوع شامل «ولا تقف ما ليس لك به علم» نمى‏شود؛ زیرا پیامبر صنمى‏دانست که اشتباه مى‏گوید و تصوّر مى‏کرد که همه اطراف و جوانب موضوع را در نظر گرفته است!.

ثالثاً «خبر گردافشانى» ممکن است صحیح نباشد، ولى مستندات جنابعالى آن را ردّ نمى‏کند. نمى‏توان با در نظرگیرى «عصمتِ خارج از وحى» براى پیامبر صخبر مزبور را مردود شمرد - چون این نظریه، خود باطل است - و اگر قرار باشد خبر را ردّ کنیم، باید بر پایه شواهد و آثار دیگرى باشد و مسلّماً این خبر باعث نشده که منحرفان، مستمسک نافرمانى از رسول خدا صداشته باشند؛ زیرا «اجتهاد در برابر نصّ» در رابطه با امور دینى است و حدیث فوق در این مقوله، سخن نمى‏گوید و از امور «عُرفى» و «موضوعى» سخن به میان مى‏آورد.

خبر گردافشانى - که نشان مى‏دهد پیامبر ص«عصمت ذاتى» نداشت و چه بسا در مسائل خارج از دین، دچار اشتباه مى‏شد - و یا سخن امثال «هیکل» - که پیامبرصدر «موضوعات» مشورت مى‏نمود - هیچ کدام باعث نشده که «إبن‏حجر»، معاویه را «مجتهد مأجور» و یا«إبن‏حزم»، إبن‏ملجم را «معذور» معرفى کند!! زیرا مجراى خبر مزبور، مجراى موضوعات است؛ نه احکام دینى که مجتهد در استنباط آن مى‏کوشد.. بعلاوه، اجتهاد و ضدّ و نقیض‏گویى بین فقهاى شیعه و سنّى - هر دو - هست و مسلّماً قول قرآن و پیامبر صنمى‏تواند موافق با آراى همه مجتهدین باشد! برماست که اگر جویاى حق و اهل انصاف هستیم، به دنبال مطرح‏کردن شخصیتها و نظرات شخصى افراد در موضوعات نباشیم و در هر زمینه‏اى از قرآن و سنّت قطعى رسول خدا صشاهد آوریم، و إلّا با طرح شخصیتها و محکوم‏کردن یا دفاع از آنها، بحث، توسعه یافته و به جایى نمى‏رسد!.. ما نه مدافع «إبن‏تیمیه» هستیم و نه «إبن‏حزم».. آن دو انسانهایى بیش نبودند - که از لحاظ علمى - هم سخن صحیح دارند و چه بسا هم سخن غلط!.

رابعاً و اگر منظور شما از تکذیب این خبر، آن است که رسول خدا ص- پیش از آن که وحى الهى بیاید و او را از ماجرایى آگاه سازد - هرگز دچار سهو و اشتباه و لغزش نمى‏شد، این مطلب - همانگونه که گفتیم - خلاف قرآن است؛ زیرا حتّى در امورى که از گردافشانى مهمتر و با مسائل دینى، آمیخته‏تر و بیشتر سروکار داشت، پیامبر ص- بنابه قرآن - دچار اشتباه مى‏شد!.

در جنگ تبوک، پیامبر صدر یک بسیج عمومى - براى رویارویى با رومیان متجاوز تبوک - به منافقین و ریاکاران که عذرها و بهانه‏هاى گوناگونى آورده بودند و نمى‏خواستند در جنگ شرکت کنند، تحت تأثیر سخنانشان، اجازه معافیت از جهاد را به آنان داد، قبل از آن که تحقیق کند که آیا راست مى‏گویند یا دروغ؟! که در این مورد آیه آمده است:

﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣[التوبة: ٤٣].

«خداوند تو را ببخشاید! چرا قبل از آن که راستگویان برایت آشکار شوند و دروغگویان (منافق) را بشناسى، به ایشان اجازه (نیامدن به جنگ را) دادى؟».

و خداوند نیز توبه‏اش را پذیرفت:

﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ[التوبة: ١١٧].

«خداوند توبه پیامبر را پذیرفت».

این هم شاهد دیگرى از قرآن است که نشان مى‏دهد، پیامبر ص- خارج از وحى - دچار اشتباه مى‏شد و بر ما سزاوار نیست که این واقعیت را منکر شویم تا مبادا منحرفان در برابر نصوص قطعى رسول خدا صاجتهاد کنند! و نصّ پیامبر صرا در مورد جانشینى علی سرا به بوته فراموشى بسپارند و به أبوبکر سروى آورند!!.

با این انحراف باید در جاى خود مقابله کرد؛ نه آن که چهره‏اى خیالى از رسول خداصارائه داد که واقعیت ندارد و البته این تنها منحصر به پیامبر صنیست.. پیامبران پیشین نیز این چنین بوده‏اند و همگى‏شان اشتباهاتى داشته‏اند که خداوند در قرآن بعضى از آنهارا بازگو فرموده است؛ مثلاً در مورد موسى‏ ÷مى‏فرماید:

﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَكَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِينٞ ١٥ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ١٦[القصص: ١٥-١٦].

«موسى (از کاخ فرعون رهسپار شهر شد و) بدون اینکه اهالى شهر مطّلع شوند، وارد آنجا گردید. در شهر دید که دو مرد (با هم) مى‏جنگند که یکى از قوم او (یعنى از سبطیها و از بنى‏اسرائیل) بود و دیگرى از دشمنان او (یعنى از قبطیها و از فرعونیان) بود. فردى که از قبیله او بود، علیه کسى که از دشمنانش بود، از موسى کمک خواست و موسى (کمکش کرد و) مُشتى به او زد و او را کشت! موسى (بلافاصله فهمید که چه کار اشتباهى کرده و) گفت: این از عمل شیطان بود (و او بود که مرا وسوسه کرد و مرا به خشم آورد تا این عمل را مرتکب شوم)، واقعاً او دشمن گمراه‏کننده آشکارى است! (موسى پشیمان گشت و براى آمرزش از لغزش خود، دست به دعا نمود و) گفت: پروردگارا! من بر خویشتن (با ارتکاب قتل) ستم کردم، پس (به فریادم برس) و مرا ببخش! خداوند او را بخشید؛ زیرا او بسیار غفور و رحیم است».

باز در مورد او - زمانى که بى‏جهت از برادرش هارون÷خشمگین شد - مى‏فرماید:

﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰٓ إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ غَضۡبَٰنَ أَسِفٗا قَالَ بِئۡسَمَا خَلَفۡتُمُونِي مِنۢ بَعۡدِيٓۖ أَعَجِلۡتُمۡ أَمۡرَ رَبِّكُمۡۖ وَأَلۡقَى ٱلۡأَلۡوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأۡسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُۥٓ إِلَيۡهِۚ قَالَ ٱبۡنَ أُمَّ إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِي وَكَادُواْ يَقۡتُلُونَنِي فَلَا تُشۡمِتۡ بِيَ ٱلۡأَعۡدَآءَ وَلَا تَجۡعَلۡنِي مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٥٠ قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِأَخِي وَأَدۡخِلۡنَا فِي رَحۡمَتِكَۖ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ١٥١[الأعراف: ١٥٠-١٥١].

«هنگامى که موسى (از مناجات) به پیش قوم خود خشمگین و اندوهناک بازگشت، گفت: (پس از رفتن من) چه بد جانشینى مرا انجام دادید! آیا بر فرمان پروردگارتان شتاب ورزیدید؟ موسى الواح را (که با خود از کوه طور آورده بود) بر زمین انداخت و موى سر برادرش (هارون) را گرفت و آن را به سوى خود کشید! (هارون) گفت: اى پسر مادرم! این مردمان مرا درمانده و ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند، پس دشمنان را با (مؤاخذه) من، شاد مکن و مرا از زمره ظالمان قرار مده! (هنگامى که موسى فهمید، در حقّ هارون اشتباه کرده) گفت: پروردگارا! بر من و برادرم ببخشاى (و از کارى که در حقّ او نمودم، و از کوتاهى احتمالى او در امر جانشینى من، چشم‏پوشى کن!) و ما را به رحمت خود داخل فرما که تو از همه مهربانان، مهربانترى!».

یا در مورد یونس‏ ÷که بر دعوت خود در برابر قوم مشرکش صبرنکرد و بدون اجازه پروردگارش، آنها را - خشمگینانه و خودسرانه - ترک کرد و به عذاب الهى بیم داد و... تا آنجا که در شکم ماهى به اشتباه خود پى برد و توبه نمود، مى‏فرماید:

﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٣٩ إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ ١٤٠ فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِينَ ١٤١ فَٱلۡتَقَمَهُ ٱلۡحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٞ ١٤٢ فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِينَ ١٤٣ لَلَبِثَ فِي بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ١٤٤[الصافات: ١٣٩-١٤٤].

«و به راستى یونس هم از زمره پیامبران بود. زمانى که او (در قوم خود صبر نکرد و) بدون اجازه مالک و پروردگارش به سوى کشتى که پر (از کالا و مسافرین) بود، گریخت. (کشتى دچار سانحه شد و مى‏بایست بر طبق قرعه، افرادى از سرنشینان به دریا انداخته شوند). پس یونس در قرعه‏کشى شرکت کرد و از جمله کسانى شد که قرعه به نام او درآمد (و به دریا انداخته شد). پس ماهى او را بلعید، در حالى که مستحق ملامت و سرزنش بود (و مى‏بایست در برابر کارى که کرده بود، در تاریکى دریا و شکم ماهى زندانى شود!). اگر او قبلاً از پرستشگران و دعاکنندگان نمى‏بود، او در شکم ماهى تا روز رستاخیز مى‏ماند!».

و خداوند توبه‏اش را چنین قبول کرد:

﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّ[الأنبياء: ٨٧-٨٨].

«و (یاد کن داستان یونس) صاحب ماهى را در آن هنگام که خشمگینانه بیرون رفت و گمان برد که ما بر او سخت نمى‏گیریم و او را مورد مؤاخذه قرار نمى‏دهیم. پس در میان تاریکیها (در تاریکى دریا و شکم نهنگ، خدایش را خواند و) فریاد برآورد که پروردگارى جز تو نیست و تو پاک و منزهى! به راستى من از جمله ستمکاران شده‏ام (و مرا دریاب!). پس دعاى او را پذیرفتیم و وى را از غم رها کردیم».

و به پیامبر اسلام صچنین گوشزد مى‏کند که او نیز مواظب باشد تا مثل یونس÷رفتار نکند:

﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ ٱلۡحُوتِ إِذۡ نَادَىٰ وَهُوَ مَكۡظُومٞ ٤٨ لَّوۡلَآ أَن تَدَٰرَكَهُۥ نِعۡمَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ لَنُبِذَ بِٱلۡعَرَآءِ وَهُوَ مَذۡمُومٞ ٤٩[القلم: ٤٨-٤٩].

«در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش و همچون (یونس) صاحب ماهى مباش که با دلى پرکینه و اندوه، خدا را (براى تعجیل در عذاب قومش) به فریاد خواند! اگر نعمت پروردگارش به یارى‏اش نشتافته بود و به دادش نرسیده بود، حتماً (از شکم ماهى) بیرون افکنده مى‏شد، در حالیکه نکوهیده و سرزنش‏شده در بیابان برهوت، رها مى‏گردید».

یا نوح‏ ÷را که از خدا تقاضا نمود، تا پسرش را به او برگرداند و نجات دهد، چنین سرزنش مى‏کند:

﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥ قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٤٦ قَالَ رَبِّ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِكَ أَنۡ أَسۡ‍َٔلَكَ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞۖ وَإِلَّا تَغۡفِرۡ لِي وَتَرۡحَمۡنِيٓ أَكُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٤٧[هود: ٤٥-٤٧].

«نوح پروردگارش را به فریاد خواند و گفت: پسرم از خاندان من است، (و تو هنگامى که به من دستور دادى خاندانم را سوار کشتى کنم، وعده محافظت از خاندانم را دادى) و وعده تو راست است و تو داورترین داورانى! فرمود: اى نوح! پسرت از خاندانت نیست؛ زیرا او (عین) عمل ناشایست است. (هرکس به تو ایمان آورده، او اهل توست). بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستى، از من مخواه! من تو را نصیحت مى‏کنم که از نادانان نباشى (و بدان که در آیین خدا، پیوند بر اساس عقیده است؛ نه گوشت و خون!). نوح گفت: پروردگارا! از اینکه چیزى را (از این به بعد) از تو بخواهم که بدان آگاه نباشم، خویشتن را در پناه تو مى‏دارم (و از تو مى‏خواهم که مرا از چنین لغزشهایى به دور دارى). اگر بر من نبخشایى و به من رحم نکنى، به تحقیق از زیانکاران خواهم بود!».

... و بسیارى از آیات دیگر که در قرآن فراوانند.

متعاقباً فرموده‏اید: شما که به استناد قرآن کریم پذیرفته‏اید، «قرآن» و «سنّت» محلّ رجوع در هر اختلاف و منازعه‏اى مى‏باشد، پس چطور دلیل مى‏آورید که آن بزرگوار اشتباه مى‏کرد؟!.

(جواب):

جنابعالى به این سخن بنده توجّه ننموده‏اید که گفته بودم و باز هم مى‏گویم: «پیامبر صدر دریافت و ابلاغ وحى که در قرآن و سنّت گرد آمده، کاملاً معصوم بوده است؛ البته نه معصوم بالذات، بلکه به واسطه وحى».. و به نظر مى‏رسد که جنابعالى، معنى «سنّت» را به درستى مشخّص نساخته‏اید؛ معنى سنّت عبارت از جمیع اقوال و احوال و افعال و افکار رسول خدا صنیست، بلکه «سنّت» عبارت است از: «مجموعه قوانینى که خارج از قرآن به پیامبر صوحى شده و آنها را به مردم ابلاغ فرموده است»، و در این امور، البته که پیامبر صاشتباه نمى‏کرد و هر فرمانى که از او صادر شده باشد -بى‏گفتگو - لازم‏الإطاعه و واجب‏الإتباع است، ولى در مسائل «موضوعى» - مثل قضیه «بئر معونه» و «رجیع» - چه بسا پیامبر صاشتباه مى‏کرد! آیا جنابعالى معتقدید که در دو حادثه «رجیع» و «بئر معونة» اشتباهى رخ نداد و پیامبرصعمداً و با دستور خدا، اصحابش را فرستاد تا کفّار آنها را بکشند؟!.

[۷۵۹] خداوند به پیامبرش مى‏فرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ[الکهف: ۱۱۰] «بگو: جز این نیست که من هم بشرى مثل شما هستم، (تنها با این تفاوت) که به من وحى مى‏شود». [۷۶۰] چنانچه مى‏فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ[الأحزاب: ۳۶]. «هیچ مرد و زن مؤمنى، هرگاه که خدا و رسولش به امرى حکم کنند، اختیارى از خود در آن ندارند». جمله، جمله شرطى است و «إذا» - که از ادات شرط است - نشان مى‏دهد که «هرگاه امرى باشد»، مسلمانان ملزم به اطاعت از پیامبر هستند. [۷۶۱] دین و شریعت، محمّد منظور نعمانى، ترجمه قاسمى، ص‏۵۷-۵۶. [۷۶۲] الإمامة والسیاسة، إبن‏قتیبه دینورى، ص‏۱۶- این روایت در «تاریخ طبرى» و «سیوطى» و إبن عساکر» و «دارقطنى» نیز آمده است. [۷۶۳] ﴿وَٱخۡتَارَ مُوسَىٰ قَوۡمَهُۥ سَبۡعِينَ رَجُلٗا لِّمِيقَٰتِنَا[الأعراف: ۱۵۵]. «و موسى هفتاد مرد را از میان قوم خود براى میعادگاه برگزید...». [۷۶۴] نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، جزء۵، نامه‏۷۱.