عيانات
مرا با این کتاب داستانى است!.
قبل از آن که به بیان انگیزهام در تحقیق و نوشتن آن بپردازم، ناچارم به گذشتهاى دورتر بازگردم:
در اوایل سال ۱۹۷۷ در یک خانواده مسلمان سنّىمذهب، در ایران متولّد شدم.. در سه سالگى پدرم را از دست دادم. و در میان خواهران و برادرانى - که خود کوچکترین آنها بودم - پرورش یافتم.
برادرانم مرا به مدرسه فرستادند و از همان کودکى، مرا به حفظ و قرائت قرآن کریم واداشتند.. دوران کودکى، بسیار عادّى گذشت و چیز قابل ذکرى نداشت، جز آنکه در این دوران، به قرائت و استماع نواى روحانگیز قرآن و همچنین مسائل دینى، بسیار حریص و علاقهمند بودم، بىآنکه مراد یا شارحى داشته باشم که در این راه کمک و یاورى برایم باشد!.. فقط میل و علاقه ذاتى و انگیزه درونى، عامل راندنم به سوى قرآن و تلاوتش بود، و هیچ هدفى جز ارضاى تمایلات درونىام نداشتم.. در طول این مدّت، آنچه برایم ممکن بود، از آیاتش حفظ کردم، بىآنکه چیزى از آن را بفهمم! و لیکن با تکرار آن لذّت مىبردم!.
در دوران نوجوانى، در همان اوایل تحصیل در دبیرستان بود که با آشنایى با برخى از دوستان و معلّمان شیعى - و بعد دانشجویان و علمایشان - از جانب آنان به بحث و مناظره در مورد «شیعه» و «سنّى» کشیده شدم، بدون آنکه اطّلاع و شناختى کافى در این زمینه داشته باشم. آنان در امر شیعهشدن، مرا بسیار تشویق و ترغیب مىنمودند و در این راه -که برایشان هدفمند بود! - از هیچ کوششى دریغ نمىورزیدند و هرچند وقت یکبار، کتابهایى را براى مطالعه و معرّفى مذهب تشیع به من مىدادند؛ از جمله کتابى که بر آن بسیار تأکید داشتند، کتاب «ثمّ اهتديت» «آنگاه هدایت شدم»، تألیف «محمّد تیجانى سماوى» - از صوفیهاى تیجانیه تونس - بود که به آن بسیار پشتگرم و مفتخر بودند! نتیجه آن بحثها، نشستها، و مطالعه آن کتابها، این شد که به علّت ناآگاهى و نداشتن علم کافى، امر بر من مشتبه گردید و به طور کلّى در چیزى که بر آن بودم، مشکوک شدم. تا اواخر دوران دبیرستان، در همین حالت شک و تردید باقى بودم و در پى یافتن «حقیقت»، به بحثهایم ادامه مىدادم.
... روزى در حین تلاوت قرآن کریم، به این آیه برخورد کردم:
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٖۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا ٥٤﴾[الكهف: ٥٤].
«ما در این کتاب براى مردم، هرگونه مثلى را (که در امور دین و دنیا بدان نیازمند باشند) به شیوههاى گوناگون بیان و تکرار نمودهایم (تا از آنها پند بگیرند) ولى انسان (طبیعتاً دوستدار جرّ و بحث است و) بیش از هر چیز به مجادله مىپردازد».
در مفهوم این آیه، خیلى فکر کردم و نتیجه گرفتم که از مجادله و مناقشه دورى جویم و فقط به قرآن کریم اعتماد کنم و مطالعه کتابهاى مفید را پیشه خود سازم تا حقیقتى را که برایم ناشناخته بود، بیابم و از این حالت سرگردانى و دودلى و تمایلاتى که دائماً در نوسان بود، رهایى یابم! به خواست خداوند - متعال - پارهصفحاتى از کتاب «آیینه اسلام» تألیف «ملا محمّد ربیعى» از طرف یکى از دوستان به دستم رسید؛ با مطالعه آن چند صفحه، بسیارى از مسائل برایم روشن شد و فهمیدم که دین اسلام، فراتر از بحثهاى فرقهاى «شیعه» و «سنّى» است.. و مبناى شناخت حقیقى «اسلام»، تنها «قرآن» و «سنّت»، دو سرچشمه اصیل و دستاوّل آن است؛ نه جوامع کنونى اسلامى! و نه فرقههاى منتسب به آن!.
با خود گفتم: به راستى تا کنون درگیر چه مسائل پوچ و بىارزشى بودهام و سرگرم منازعه با غافلانى همچون خود گشتهام!.. خود را طورى مىدیدم که انگار از وجود عقرب خطرناکى که در لباسم پنهان شده آگاه شدهام، ولى با این حال، بادبزنى برداشتهام و مگسها را از روى دیگران مىپرانم!!.
مطالعه آن چند صفحه، تحوّلى عمیق در من ایجاد کرد؛ زیرا پى بردم که در محدودهاى بسیار کوچک از علم و آگاهى به سر مىبرم. از این رو، انگیزه جستجو و تحقیق در درک روح و «حقیقت اسلام» در من قوّت گرفت و احساس کردم نیروى فوقالعادهاى براى انجام این مهم به دست آوردهام. به همین جهت، به مطالعه دامنهدار و پیگیر «اسلام» مشغول شدم.. تمام فعّالیتهاى خود را در قالب مطالعه و خواندن قرآن و کتب مختلف منحصر کردم؛ طورى که از نفس خواندن، لذّت مىبردم و مىبرم.. هر چیزى در هر فرصتى به دستم مىرسید، مىخواندم و مىخوانم.
نخست با کتابهاى «امام محمّد غزالى» شروع کردم.. کمى بعد، به کتابهاى «دکتر على شریعتى» و «مصطفى محمود» و «عبّاس محمود عقاد» کشیده شدم.. مطالعه کتابهایشان، به من آن آرامشى را که مىخواستم، نداد! آنگاه با کتابهاى «حسن البنّا»، «دکتر یوسف القرضاوى»، «محمّد غزالى المصرى»، «أبوالحسن ندوى» و «سعید حوى» روبهرو شدم، ولیکن بازهم به خواسته خویش دست نیافتم!.. سرانجام، گمشده خود را در کتابهاى «أبوالأعلى مودودى»، «محمّد قطب»، و «شهید سید قطب» یافتم.. در طول مطالعات خود، از این اشخاص - به ویژه شهید سید قطب - تأثیرات معنوى زیادى گرفتم.. تفکر و اندیشه این دعوتگران اسلامى، در من تأثیر بسزایى داشت و در حال حاضر نیز، از میراث اسلامى این اندیشمندان، بهره زیادى مىگیرم.
در پى این مطالعات عمیق، این حقیقت برایم کاملاً روشن شد که «اسلام»، آن چیزى نیست که هماکنون در جوامع منتسب به آن رواج دارد!.. اسلام، تنها مباحثى فقهى نیست که منحصراً طبقهاى به نام رجال دین! گرداننده آن باشند!.. اسلام، فقط نام یک مُشت عقاید و نظریات و سنن و روایات نیست، بلکه نظامى است کامل و جامعالاطراف که زندگى درونى و بیرونى افراد را دربرمىگیرد.. و هریک از جنبههاى آن به دیگر جوانبش منوط و مربوط است و همه این جوانب با هم در پى ساختن «انسان» به معناى واقعى کلمه «خلیفه» و «عبد» در زمین هستند [۱].
...به هر حال، مکتبى که خود دنبالهرو آن هستم و خویشتن را در قبال آن موظّف مىدانم، این است که: با اتّکاء به خداوند - سبحان - و تمسّک به کتاب و سنّت، با هر گونه خرافات و بدعتى که به نام اسلام، وارد و رایج در این دین پاک شده، برخورد کنم و مردم را به اسلام واقعى دعوت کنم.
..و این کتاب، اوّلین کوشش من در این راه بوده است.
بارها و بارها خواستهام آن را از لیست کتابهایم حذف کنم و به چاپ آن اقدام نکنم! با اینکه به خوبى مىدانستم این کتاب - اگر چنانچه به چاپ برسد - دامنه انتشار آن از دیگر کتابهایم بسیار وسیعتر خواهد بود! همچنین اینکه بیشتر خوانندگان آن، جوانانى خواهند بود - که روزى همچون بنده - به گونهاى با کتابهاى «تیجانى» سروکار داشتهاند و در دام گفتههاى این صوفى تونسى افتادهاند و یا احتمالاً در طول زندگى خود، به بحثهاى شیعه و سنّى کشیده شدهاند!.
آرى! با اینکه خلأچنین کتابى را به خوبى احساس مىکردم، امّا باز هم خواستم که آن را از لیست دیگر تألیفاتم حذف کنم و به چاپ نرسانم! زیرا موضعگیرى من در روش نوشتن این کتاب نسبت به زمان قبل از تألیف آن - که ۱۹ سال داشتم [۲]- آگاهانه تغییر. نمود.. روشى که بیشتر حماسهاى بود.. دفاع از حقیقت!.. دفاع از مؤمنان حقیقى!.. همهاش دفاع!.. امّا امروز در وجود خود دیدگاه و موضعى غیر از گرایش قبلى مىبینم.. احساس مىکنم که جواب به اشخاصى همچون تیجانى و پرداختن به موضوعات کتابش، مستحقّ چنین کوششى نیست!.. موضوعاتى که - گذشته از کلیشهاى بودنش - پر از اباطیل و تناقض و دروغ محض مىباشد!.. گویى چنین مىنماید که «حقیقت» به تلاش ما انسانهإ؛در جهت تبرئهاش از هرگونه عیبى احتیاج دارد! در حالیکه «حقیقت» هرگز در جایگاه اتّهام براى دفاع از خود قرار نمىگیرد و به هیچ وکیلمدافعى نیز جهت تبرئه خود احتیاج ندارد!.. همچنین کسانى که تیجانى در «کتاب خود» آنها را به کفر و ارتداد و دیگر صفتهاى زشت متّهم کرده و نسبتهاى ناروایى بدانها وارد ساخته، در قفس متّهمین قرار نگرفتهاند که به دفاع مدافعین - امثال بنده - احتیاج داشته باشند! و اگر تیجانى [۳]، آنها را در «دادگاه خود» متّهم کرده، ما از بنیاد دادگاهش را منکریم! زیرا همان کسانى که در «کتاب تیجانى» مورد تهاجم و اتّهام قرار گرفتهاند، در «کتاب خدا» مورد ستایش و تمجید واقع گشتهاند و خود خدا از آنها دفاع کرده است!!.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾ [الحج: ٣٨].
«به راستى خداوند از مؤمنان دفاع مىکند»..
به همین جهت، با خود گفتم: بگذار تیجانى و امثال او به کار خود بپردازند!!.
﴿فَذَرۡهُمۡ يَخُوضُواْ وَيَلۡعَبُواْ حَتَّىٰ يُلَٰقُواْ﴾[الزخرف: ٨٣].
«آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطهور گردند و سرگرم بازى (خود) شوند!...».
﴿فَذَرۡهُمۡ وَمَا يَفۡتَرُونَ﴾[الأنعام: ١١٢].
«پس بگذار دروغها به هم ببافند».
﴿فَٱصۡفَحۡ عَنۡهُمۡ وَقُلۡ سَلَٰمٞۚ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ ٨٩﴾[الزخرف: ٨٩].
«پس از آنان روى بگردان و چشمپوشى کن و بگو: بدرود! بعدها خواهند دانست».
﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا﴾[الفرقان: ٦٣].
«و هرگاه افراد نادان، آنها را مورد خطاب قرار مىدهند، مىگویند: بدرود! (و آنان را به حال خود وامىگذارند)».
امّا زمانى که در کارم بهتر اندیشیدم، جریان «إفک» را به خاطر آوردم که در این حادثه خداوند چگونه مسلمانان را به خاطر سکوت و عدم واکنش در برابر منافقین مدینه که به «عایشه» همسر پیامبر - نعوذ باللّه - تهمت ناروا زده بودند، به شدّت هرچه تمامتر مورد سرزنش قرار مىدهد؛ در حالیکه مسلمانان مىدانستند که عایشهلپاک است و تهمتى که بدو وارد کردهاند، «حقیقت» ندارد!.
در این حادثه - که در سوره نور آمده است [۴]- خداوند چند مطلب مهم را به مسلمانان گوشزد مىکند؛ به همان کسانى که در مقابل این دروغ شاخدار و این تهمت بزرگ سکوت اختیار کرده بودند.. و آن اینکه:
۱- نشان مىدهد که هرگاه در چنین حوادثى، تیر تهمت از طرف کسى یا کسانى به یکى از شما مسلمانان نشانه رفت، هرگز فکر نکنید که اینگونه حوادث برایتان بد است، بلکه برایتان خوب است؛ زیرا منافقان کوردل از مؤمنان مخلص جدا، کرامت بیگناهان و پاکان پیدا، عظمت و برترى آنها هویدا و نهایتاً کسانى - همچون عبداللّه بن أبىسلول در آن روز و تیجانى در امروز - که به دروغ تهمت مىزنند، رسوا مىشوند!.
﴿لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِ﴾[النور: ١١].
«خیال نکنید که این برایتان بد است، بلکه آن برایتان خوب است و هرکدام از آنان (که تهمت مىزنند) به گناهِ کارى که کرده است، گرفتار مىشود».
۲- سپس به آنان هشدار مىدهد که در هرکجا که باشند و در هر زمانى که به سر برند، هرگاه چنین حادثهاى رخ دهد و مسلمانى مورد تهمت قرار گیرد، از خود عکسالعمل نشان دهند و سکوت اختیار نکنند.. خداوند در همین حادثه به آنان مىفرماید:
﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ﴾[النور: ١٦].
«چرا نمىبایستى وقتى که آن را مىشنیدید، مىگفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشاییم، سبحان اللّه! این بهتان بزرگى است».
۳- و نهایتاً به آنها گوشزد مىکند که اگر سکوت کنند و در مقابل تهمتزنندگان کارى نکنند، گرفتار عذاب دنیا و آخرت خواهند شد: [۵]
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّكُمۡ فِي مَآ أَفَضۡتُمۡ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ١٤﴾[النور: ١٤].
«اگر تفضّل و مرحمت خدا در دنیا (با عدم تعجیل عذاب) و در آخرت (با مغفرت) شامل حال شما نمىشد، هرآینه به سبب فرورفتنتان در کار تهمت، عذاب سخت و بزرگى گریبانگیرتان مىگردید».
این بود که خود را بر سر دوراهى دیدم!..
زمانى که به پوچى کتاب تیجانى نگاه مىکردم، به خود مىگفتم: کار او آن قدر پوچ و سخیف است که به راستى وقت خود را عزیزتر و باارزشتر از آن مىدانم که او را مخاطب خود ساخته و به جواب کتابش پرداخته و پیگیر چنین مسائلى شوم!!.
امّا زمانى که به حادثه إفک مىاندیشیدم، لرزه بر اندامم مىافتاد و خود را مخاطب انذارهاى الهى - در صورتى که ساکت بنشینم - مىدیدم!!.
به همین جهت، پس از استخاره، بر خود آمدم و راه دوم را برگزیدم و بر خدا توکل کردم.. آرى! بالاخره لازم دیدم که در مقابل تهمتهاى تیجانى - و به طور کلّى در برابر خرافات و بدعتها - همچنین نشر اکاذیب و اباطیلش - که در بین عوام به حساب اسلام گذارده مىشود - سکوت اختیار نکنم و در گفتن «حق» تأمّل و درنگ ننمایم..
درخواست مکرّر و تحریض بسیارى از دوستان، در به چاپرساندن آن، مزید بر علّت شد و لذا به بازنویسى آن به شیوه جدید - یعنى شیوه تهاجمى؛ نه تدافعى! - کشیده شدم و نامى بهتر از «عیانات» [۶]برایش نیافتم.
از این رو، «عیانات» تلاشى است متواضعانه، نه براى دفاع از «حقیقت»، بلکه جهت تهاجم به خرافات و اباطیل.. و به عبارتى واضحتر، نقدى است بر نوشتهها و پریشانگوییهاى «محمّد تیجانى» که در کتابهایش - از جمله «آنگاه هدایت شدم» - آورده است!.
ناگفته نماند که قسمت عمده این کتاب، جواب نامههایى است به برخى از دوستان شیعى که از این طریق با هم بحث مىکردیم، و چون مکتوبات ایشان برگرفته از کتابهاى تیجانى و چند کتاب دیگر بوده، و با بحثهاى کتابم نیز کاملاً ارتباط داشته، و همچنین جوابهاى بنده به نامههایشان، داراى جزئیات بیشتر و محتواى ریز و دقیقترى بوده، لذا قسمتهایى از آن نامهها را در این کتاب - به عنوان مکمّل آن - آوردهام.
امّا قبل از پرداختن به مباحث کتاب، لازم مىدانم که موضع خود را نسبت به «شیعه» و «سنّى» و خصوصاً «مآخذ و منابع» آنها - جهت آگاهى خوانندگان گرامى - در همین مقدّمه روشن سازم تا عرایض بنده مورد سوء تفسیر قرار نگیرد؛ چون حتّى در نامههایى که دوستان شیعى برایم مىفرستادند، مىدیدم که به طور کلّى - طى نامههاى خود - مرا سنّى قلمداد نموده و تصوّر مىکردند، هرآنچه را که سنّیان بگویند - هرچند نادرست هم باشد - مىپذیرم و هرچه را که شیعه امامیه بگوید - اگر چه درست هم باشد - رد مىکنم!.
براى اطّلاع خواننده محترم، معروض مىدارم که: موضع اینجانب، موضع یک مسلمان آزاد محقّق، متّکى به «قرآن» و «سنّت» پیامبر صو عارى از هرگونه تعصّب فرقهاى است. [۷]بنابراین هر مطلب صحیحى را که با قرآن کریم و سنّت قطعى رسول خداصتطبیق نماید، چه در کتب سنّى و چه در مآخذ شیعه باشد، مىپذیرم و انحراف از این اصل را در هیچ یک از آنها قبول ندارم و از این نظر، اقوال روایتشده از «عمر» یا «على»، «شافعى» یا «جعفر صادق»، «بخارى» یا «کلینى»، «إبنتیمیه» یا «حلّى» و... برایم یکسان است!.
امید است که «عیانات»، در اتّحاد و اتّفاق راستین مسلمانان و تقریب قلوبشان مؤثّر افتد و وسیلهاى باشد در هرچه روشنترشدن «حقیقت»، و خداى ناکرده موجب سوء تفاهم نگردد، و اگر چنانچه در جایى از آن - بر اثر نقص کتابت - موردى باشد که خوشایند خوانندگان عزیز واقع نشود، پیشاپیش عذرخواهى مىنمایم!.
...اگر انگیزه من در نوشتن این کتاب، انگیزه رحمانى باشد، پروردگارا! تو را حمد و سپاس مىگویم و اگر غیر از آن باشد، از تو طلب مغفرت مىنمایم و البته تو به درون هرکس آگاهترى و بازگشت همه امور به سوى توست!.. خداوند همه پویندگان راه حق را مددکار باشد!.
﴿إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾[هود:٨٨].
ابراهیم محمّدى
رمضان ۱۴۲۰ هجرى قمرى
[۱. - ﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ﴾[البقرة: ۳۰]. ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶]. [۲] اوّلین بار که آن را نوشتم. [۳] و امثال او. [۴] آیات ۱۱ تا ۲۶. [۵] مسأله به قدرى بزرگ است که انگار - العیاذ باللّه - به خداوند تهمت شرک زده شده که با لفظ «سبحانک!» آمده است!. [۶] یعنى: مسلّمات، بدیهیات؛ چیزهایى که آن قدر عینى و روشن است که به دلیل نیاز ندارد!.. [۷] یکى دیگر از دلایل انتخاب عنوان «عیانات» این بوده که خوانندگان بدانند که این کتاب براى دفاع از «اهل سنّت و جماعت» و یا هیچ فرقه دیگرى که به اسلام منتسب هستند، نوشته نشده است؛ زیرا اسلام تنها یک صورت حقیقى دارد و بس که محمّد بن عبداللّه مدّت ۲۳ سال بدان دعوت نمود و در پایان، اکمال آن را اعلان داشت و غیر از آن هرچه باشد و هرچقدر هم تلاش شود که با اسلام پیوند داده شود، باطل است! و همانگونه که اشاره شد، دفاع از «حقیقت» هم هیچگاه لازم نیست؛ چون به قدرى «عیان» است که به دفاع احتیاج ندارد!.