عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

قضيه فدک:

قضيه فدک:

داستان فدک، ماجراى دیگرى است که تیجانى و علماى شیعه، آن را به گونه‏اى بزرگ کرده‏اند و طورى جلوه داده‏اند تا به خواسته پلیدشان برسند! خواسته‏اند ثابت کنند که بین اصحاب و خاندان پیامبر صاختلاف شدید بوده و پیامبر صفدک را به فاطمه بخشیده بود، که بعد از وفاتش، أبوبکر آن را از او غصب کرد و فاطمه از او خشمگین شد و طبق روایت «إن اللّه يغضب بغضب فاطمة». أبوبکر سمورد خشم و غضب خدا قرار گرفت!.

فدک نام روستایى در حجاز بود که یهودیان در آن سکونت داشتند.. زمانى که خیبر توسّط مسلمانان فتح گردید، یهودیان فدک - که سرزمین بدون دژ و بارو بود - دیدند که چه بر سر یهودیان خیبر - که داراى دژها و قلعه‏هاى مستحکمى بودند - آمد.. لذا دچار ترس و وحشت شدند. از طرفى دیدند که رسول خدا صبا یهودیان خیبر، بر این مبنا مصالحه کرده است که روى زمینها و درختهاى خود کار کنند و در مقابل کارشان، نیمى از محصولات را بردارند.. به همین سبب، بدون آن که رسول خداصبا آنها بجنگد، تسلیم شدند و خواهان معامله‏اى همانند آنچه پیامبر صبا یهودیان خیبر در پیش گرفته بود، با خود شدند.

اکثر تواریخ و راویان سیره بر این عقیده‏اند که اراضى فدک - همچون اموال بنى‏نضیر - ملک خاص رسول خدا صبود و همانند غنایم خیبر، مشمول تقسیم قرار نمى‏گرفت که خمس - یک‏پنجم - آن، از آنِ خدا و رسولش، و چهارپنجم دیگرش، از آنِ مهاجرین و مجاهدین باشد، بلکه تمام عایدات این اراضى به مصرف همان مواردى مى‏رسید که خمس سایر غنایم در آن موارد هزینه مى‏شد؛ یعنى از آنِ خدا و رسول و بستگان و نزدیکانش، یتیمان و بینوایان و درراه‏ماندگان بود و به همین سبب، رسول خداص [۴۲۴]آن را در مصالح عامّه مسلمانان به مصرف مى‏رساند و از باقیمانده آن هزینه‏هاى زندگى خود و خانواده‏اش را به نحو متعارف، تأمین مى‏کرد.

بنابراین - آنگونه که تواریخ آورده‏اند - ملک خاصّ رسول خدا صبه معنى رایج این کلمه نبود تا به ارث برسد و آنچنانکه تیجانى‏ها پنداشته‏اند، نزاعى بر سر مالکیت آن رخ دهد.. بلکه اختلاف مذکور، اختلاف بر سر اداره فدک و سرپرستى بر امور آن و مصرف درآمد و عایداتش در موارد معین خود بوده است! بدین اعتبار که این اراضى در سایه سرپرستى عامه قرار نداشته و داراى سرپرستى خاصّى است که تنها در اختیار رسول خدا صو جانشینان او در خاندانش قرار مى‏گیرد.

مادامى که پیامبر صزنده بود، خود شخصاً اداره آن را به عهده داشت، امّا هنگامى که وفات یافت و أبوبکر سبه خلافت رسید، فاطمه و همسران پیامبر ص- و طبق بعضى از روایات عبّاس عموى پیامبر صنیز از أبوبکر سخواستند تا فدک را در اختیارشان قرار دهد، وى فرموده پیامبر صرا که: «ما پیامبران، ارث بر جاى نمى‏گذاریم و آن چه از خود گذاشته‏ایم، صدقه است» به آنان یادآور شد و گفت: «من هر که را خانواده رسول خدا صباشد، خانواده خود مى‏دانم و به خدا سوگند! بستگان رسول خدا صبراى من دوست‏داشتنى‏تر از آنند که به خویشاوندان خود نیکى کنم و پیوند آنان را با خویش استوار بدارم».. و لذا أبوبکر ساز دادن فدک به آنان خوددارى کرد و در این بین - بنا به بعضى از روایات مشکوک! - فاطمه لناراحت شد و اندوهى از این جهت در دل گرفت و تا زمانى که وفات یافت، با أبوبکر سحرف نزد [۴۲۵]که طبق روایات شیعه، وفاتش سه ماه و به قولى ۷۵ روز بعد از وفات پیامبر صبوده است [۴۲۶].

امّا در بعضى از روایات - صحیح - شیعه برخلاف آن آمده است؛ یعنى فاطمه از سخن أبوبکر سنه تنها ناراحت نشد، بلکه راضى گشت؛ چنانچه إبن‏میثم بحرانى و دنبلى شیعى در شرح نهج‏البلاغه آورده‏اند: «أبوبکر به فاطمه گفت: همانا آنچه را که براى پدرت است، براى توست. رسول خدا صاز فدک، مایحتاج شما را برمى‏داشت و مابقى را در راه خدا تقسیم مى‏کرد، و شایسته است که تو نیز همین کار را بکنى که او کرد.. پس فاطمه به آن راضى شد و به أبوبکر عهد داد که همین کار را بکند» [۴۲۷]. یا در روایتى دیگر آورده‏اند: «پس أبوبکر بعد از آن نزد فاطمه رفت... (تا آنجا که مى‏گوید:) پس فاطمه راضى شد». [۴۲۸]أبوبکر ستنها به سخن‏گفتن اکتفا نکرد، بلکه در مقام عمل نیز، همین کار را کرد؛ چنانچه إبن‏أبى‏الحدید و إبن‏میثم بحرانى و فیض الإسلام - شارحان شیعى نهج‏البلاغه - آورده‏اند: «أبوبکر غلّه و سود آن (یعنى فدک) را گرفته و به قدر کفایت به اهل‏بیت مى‏داد و باقیمانده آن را تقسیم مى‏کرد. عمر و عثمان نیز همین کار را کردند. به دنبالشان على ÷نیز همین کار را کرد» [۴۲۹].

بنابراین، فاطمه لفدک را به عنوان میراث از أبوبکر سنخواسته بود، بلکه خواهان آن بوده که اداره مصارف و عایدات آن در امور خیرات - همانگونه که پیامبر صبا اموال فدک و بنى‏نضیر و سهم خود از محصولات خیبر، رفتار مى‏کرد - به عهده او باشد؛ چنانچه إبن‏کثیر مى‏آورد: عبّاس و علی ساز طریق فاطمه خواهان نظارت بر این اراضى بودند که به مصرف صدقات مى‏رسید و نیز خواهان آن بودند که خود، این اموال را در همان مواردى که پیامبر صبه مصرف مى‏رسانده، به مصرف برسانند» [۴۳۰].

آنان هرگز خواهان میراث نبوده‏اند؛ زیرا علی س- که فقیه صحابه بوده - کاملاً به این سخن پیامبر صکه: «ما پیامبران ارث بر جاى نمى‏گذاریم و...» آگاه بوده است؛ چنانچه خود علی سنیز - طبق گزارش تاریخ طبرى و نیل‏الأوطار شوکانى - گفته أبوبکر سرا تصدیق مى‏کند و مى‏گوید: من نیز این حدیث را شنیده‏ام!.

و جالب اینکه، تیجانى ادّعا مى‏کند که پیامبر صقبلاً فدک را به فاطمه هدیه داده بود! چطور یکجا مى‏گوید: فاطمه فدک را به عنوان ارث خواست، امّا در جاى دیگر آن را هدیه‏اى مى‏داند که پیامبر صآن را بدو بخشیده بود!!.

و همچنانکه علی سرا مى‏شناسیم، هرگز از حقّ مسلّم خود - اگر چنانچه میراث بوده باشد - نمى‏گذرد و تا پاى مرگ از حقّ خود و همسرش و سایر مستحقّان دفاع مى‏کند، ولى مى‏بینیم که نه تنها با أبوبکر سبه مناقشه نمى‏پردازد، بلکه او را تصدیق مى‏کند و با او بیعت نیز مى‏کند و پشت سرش نماز مى‏خواند و نام فرزندانش را با نام «أبوبکر» نامگذارى مى‏کند و...!!.

و دلیل ما اینکه، این روایت - ما پیامبران ارث بر جاى نمى‏گذاریم و هرچه هست، صدقه است - در کتب خود شیعه آمده است؛ چطور ممکن است، پیامبر صسخنى فرموده باشد، و على و فاطمه، آن را نشنیده باشند و بر أبوبکر سچنین احتجاج کنند!.

در کتاب کافى - که شیعیان، صحیح‏ترین کتب مى‏دانند - از امام باقر روایت شده است:

قال رسول اللهص: «فَضْلَ العالمِ على العَابِدِ كَفضل القمر ليلة البدرِ على سائرِ الكَوَاكِب، وَإِن العُلماءَ وَرَثَةُ الأنبياء، وَإِنَّ الأنبياءَ لم يُوَرِّثُوا دِينارا ولا دِرْهما ، وَرَّثُوا العلم، فَمَن أَخَذَهُ أَخَذَ بِحظّ وَافِر» [۴۳۱].

«رسول خدا صفرمود: برترى عالم به عابد، همچون برترى ماه بر سایر ستاره‏هاى شب بدر است، و همانا علماء، وارثان پیامبران هستند و پیامبران هرگز نه دینارى و نه درهمى از خود به ارث نمى‏گذارند، بلکه علم را بر جاى مى‏گذارند. پس هرکس از آن گرفت، استفاده فراوانى برده است».

و شبیه این روایت از پدرش امام صادق روایت شده است: «إن العلماء ورثة الأنبياء، وذاك أن الأنبياء لم يورثوا دينارا ولا درهما، وإنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم» [۴۳۲].

«همانا علماء، وارثان پیامبران هستند و اینکه آنها، هرگز درهم و دینار را بر جاى نمى‏گذارند، بلکه احادیثى از احادیث خود را به ارث وامى‏گذارند».

إبن‏بابویه - شیخ صدوق - نیز روایت مى‏کند: «فاطمه دختر رسول خدا صهمراه با دو فرزندش حسن و حسین - علیهما السّلام - نزد پیامبر صزمانى که در بستر بیمارى بود، رفت و گفت: اى رسول خدا! این دو فرزندانت هستند، چیزى را برایشان به ارث بگذار! فرمود: امّا براى حسن، هیبت و سیادت من، و امّا براى حسین، جرأت و بخشش و سخاوت من باشد!» [۴۳۳].

از طرفى، اگر اراضى فدک میراث پیامبر صبود، فاطمه لتنها ورثه‏اش نبود، بلکه همسران پیامبر ص، و سپس عبّاس عمویش که زنده بود، همگى -طبق آیات قرآن - جزو وارثان پیامبر صبودند!.

انگار معترضینى همچون تیجانى و علماى شیعه، از حقایق مذهبشان بى‏خبرند که «زنها، از ملک و زمین و مزارع، چیزى به ارث نمى‏برند!».. این، عنوان بابى است که محدّثین شیعه - مستقلّاً - به همین مورد اختصاص داده‏اند؛ چنانچه کلینى، ذیل همان باب، روایات متعدّدى را آورده است:

از امام زین‏العابدین روایت شده که فرمود: «النساء لا يرثن من الأرض ولا من العقار [۴۳۴]شيئا». «زنها، چیزى از زمین و مزرعه و خانه و اثاث منزل، ارث نمى‏برند» [۴۳۵].

یا إبن‏بابویه از امام باقر روایت مى‏کند: «میسّر مى‏گوید: از أبى‏عبداللّه جعفر (امام باقر) در مورد «زنان که چه چیزى را به ارث مى‏برند؟» پرسیدم، فرمود: «فأما الأرض والعقارات فلا ميراث لهن فيه» «در زمین و مزارع و املاک، هیچ میراثى بدانان نمى‏رسد» [۴۳۶].

و مثل اینگونه روایات بسیارند که همه علمایشان، در عدم ارث‏بردن زنان در املاک خانه و مزارع و زمینها، متّفق هستند [۴۳۷]. و اگر چنین است، چطور فاطمه - بنا به ادّعایشان - فدک را درخواست مى‏کند؟!.

اگر چه - طبق روایات خود شیعه - ثابت کردیم که فاطمه با رضایت کامل از نزد أبوبکر سبرگشت، امّا گیریم که چنین بوده و فاطمه خشمگین شده است! با توجّه به این روایاتى که آوردیم و همچنین اقدامات و تأییدات علی س، در این نزاع - اگر نامش را نزاع بگذاریم! - حق با چه کسى بوده است؟! آیا مگر غصب حقوقى در کار بوده که فاطمه به خشم آید؟! شیخ مجلسى روایت مى‏کند:

«همانا أبوبکر، زمانى که دید فاطمه خشمگین شده، به او گفت: من منکر فضل و قرابت تو با رسول خدا صنیستم، و فدک را از تو مانع نشده‏ام، مگر این که امر رسول خدا صرا امتثال و پیروى کرده‏ام، و خدا را شاهد مى‏گیرم که از رسول خدا شنیدم که فرمود: ما جماعت پیامبران، ارث بر جاى نمى‏گذاریم. آنچه که از ما باقى مى‏ماند، تنها کتاب و حکمت و علم است.. و من به اتّفاق مسلمانان این کار را کرده‏ام و من در این مورد تنها نیستم.. و امّا اگر مال مى‏خواهى، پس از مال من هرچه خواستى بردار؛ زیرا تو عزیز و فرزندمانده پدرت، و شجره پاکى براى فرزندانت هستى.. هیچ کس نمى‏تواند فضل تو را منکر شود» [۴۳۸].

آیا کسى مى‏تواند بگوید که أبوبکر سبا این سخنانش، فاطمه لرا خشمگین کرده و حقّش را غصب و او را اذیت کرده است؟!.

علم‏الهدى - از علماى شیعه - مى‏گوید: «زمانى که امیرالمؤمنین ÷به خلافت رسید، درباره ردّ فدک سخن گفت و فرمود:

«إنى لأستحيى من اللّه أن أردّ شيئا منع منه أبوبكر وأمضاه عمر!» [۴۳۹].

«به راستى من از خدا شرم مى‏کنم که چیزى را برگردانم که أبوبکر و پس از او، عمر منع کرده‏اند!».

و به همین جهت، زمانى که از امام باقر در همین مورد سؤال شد که: «خداوند مرا فدایت سازد! نظرت درباره أبوبکر و عمر چیست؟! آیا در حقّ شما ظلمى رواداشته‏اند؟! فرمود: نه! سوگند به کسى که قرآن را بر بنده‏اش نازل کرد تا براى جهانیان، ترساننده باشد! به اندازه مثقال دانه‏اى از خردل، هیچ ظلمى در حقّ ما نکرده‏اند! گفتم: فدایت شوم! آیا آنها را دوست بداریم؟! فرمود: آرى! واى بر تو! پس آن دو را در دنیا و آخرت دوست بدار! اگر ضرر کردى، در قیامت من بر گردن مى‏گیرم!» [۴۴۰].

بنابراین، نه خشمى در کار بوده، و نه نزاعى! و صرفاً درخواستى از أبوبکر سبوده که سرپرستى فدک را به او واگذارد، که نهایتاً با سخنان أبوبکر سراضى گشت و قضیه تمام شد.. امّا تیجانى مدّعى است که فاطمه تا آخر وفات خویش با أبوبکر سقهر مى‏کند و این موضوع را با حدیثى ملتفق مى‏سازد که چون فاطمه از أبوبکر سخشمگین شده، پس مورد غضب خدا و رسولش واقع گشته است!.

ما قبلاً به طور مختصر، درباره این حدیث - «فاطمة بضعة منى...» - مطالبى را بازگو کرده‏ایم، در بحث نامه‏هایى که به زودى خواهد آمد، مفصلاً - به همراه چند موضوع دیگر همچون جریان «خالدبن ولید و مالک‏بن نویرة» و نیز «شوراى شش نفرى تعیین خلیفه سوم از جانب عمر» - مورد بررسى قرار داده‏ایم و لذا به خاطر جلوگیرى از اطاله کلام، به همین مقدار بسنده مى‏کنیم.

* * *

[۴۲۴] (الحشر: ۱۰-۶). [۴۲۵] البدایة والنهایة، ج‏۲، ص‏۲۰۳. [۴۲۶] نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، ص‏۶۵۲- اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۶۲۸. [۴۲۷] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏میثم بحرانى، ج‏۵، ص‏۱۰۷،چاپ تهران - الدرةالنجفیة، شرح دنبلى، ص‏۳۳۲-۳۳۱، چاپ تبریز. [۴۲۸] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۱، ص‏۵۷، چاپ بیروت - شرح إبن‏میثم، ج‏۵، ص‏۱۰۷ - شرح دنبلى، ص‏۳۳۱ - حق الیقین، مجلسى، ص‏۱۸۰، چاپ تهران. [۴۲۹] نهج‏البلاغة، شرح إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۴- إبن‏میثم بحرانى، ج‏۵، ص‏۱۰۷- شرح فیض‏الإسلام، جزء۵، ص‏۹۶۹- شرح دنبلى به نام «الدرة النجفیة»، ص‏۳۳۲. [۴۳۰] البدایة والنهایة، ج‏۴، ص‏۲۰۳. [۴۳۱] اصول کافى، کلینى، ج‏۱، ص‏۳۴، کتاب فضل العلم، باب ثواب العالم المتعلم. [۴۳۲] همان، ج‏۱، ص‏۳۲، باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء. [۴۳۳] کتاب الخصال، صدوق، ص‏۷۷. [۴۳۴] العقار: ملک، مزرعه، خانه و اثاث منزل.. (المنجد). [۴۳۵] فروع کافى، کتاب المواریث، ج‏۷، ص‏۱۳۷. [۴۳۶] من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، کتاب الفرائض و المیراث، ج‏۴، ص‏۳۴۷. [۴۳۷] در این مورد به کتب فقه شیعه مراجعه شود. [۴۳۸] حق الیقین، مجلسى، ص‏۲۰۲-۲۰۱ [۴۳۹] الشافى، سیدمرتضى علم‏الهدى، ص‏۲۳۱- شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۴، ص‏۸۲. [۴۴۰] شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۴، ص‏۸۲.